پیشنهادی:

انحرافات سید عباس موسوی مطلق – نقد کتاب قبول اهل دل

انحرافات کتاب قبول اهل دل تالیف سیدعباس موسوی مطلق

سید عباس موسوی مطلق یکی از صوفیان حوزوی است که اگر بخواهیم به صورت خلاصه به انحرافات او اشاره کنیم باید بگوییم که صفحه ای از صفحات کتب او نیست که بر اساس مبانی و تفکرات صوفیان نوشته نشده باشد و یا از یکی از مشایخ و بزرگان صوفیه تجلیل به عمل نیامده باشد. برای نمونه او در کتاب قبول اهل دل از صوفیانی مانند: نجم الدین کبری، شاه نعمت الله ولی، عطار نیشابوری، مولوی، شمس تبریزی و ابن عربی و …. تجلیل به عمل آورده و آنها را در عداد اولیاء خداوند، عرفای حقیقی و در برخی موارد شهدا به شمار آورده است. در صورتی که تمام این افراد از سران صوفیه و سنی مذهب بودند و شکی در این مساله نیست.

برای مطالعه بیشتر ر ک به:

مذهب مولانا

مذهب شمس تبریزی

مذهب عطار نیشابوری – تحریف آثار عطار برای انحراف اذهان از مذهب وی

مذهب سران تصوف

با عنایت به همین دست انحرافات و مطالب منحط وی، و با توجه به اینکه صوفیان، انحرافات بسیاری دارند و مسیر آنها از مسیر اهل بیت علیهم السلام جداست، مراجع و بزرگان شیعه، به حرمت نشر کتب و مطالب او و شرکت در مجالس او حکم دادند.

لذا همانگونه که پس از انتشار پاسخ صریح آیت الله نوری همدانی به پرسشی درباره کتاب قبول اهل، وعده داده بودیم، به نقد علمی محتوای کتاب “قبول اهل دل” تالیف آقای موسوی مطلق خواهیم پرداخت. متنی که در ذیل می آید، مقاله حجت الاسلام داوودی (از محققین و فضلای حوزه علمیه قم) در نقد محتوای این کتاب است که با ویرایش و کمی اضافات، منتشر می شود:

فهرست

بسم الله الرحمن الرحیم

مقدمه

در زمانه ای بس عجیب قرار داریم، عمرها و جان ها به جای خدمت به معارف اهل بیت علیهم السلام، صرف پرداختن به موضاعاتی بی ارزش می شود. قلم ها و بیان ها به جای بیان اهم مسائل اعتقادی و اخلاقی، به کشف و کرامت های خالی از فایده و چه بسا مضر می پردازد.

ارزش اشخاص به دیدن فلان عارف وصوفی سنجیده می شود. اگر کسی چند خواب و مکاشفه داشته باشد دارای مقام والایی است و الا او را ارزشی نیست و چقدر این معیار با معیار حجت خدا در تعارض است که امام صادق عله السلام می فرمود:

بشناسید منزلت مردم را به قدر روایتشان از ما اهل بیت. [1]

بله آخر الزمان است، زمانه غیبت حضرت ولیعصر (عج) با اختصاصات خودش.

چندی پیش به کتابی با عنوان “قبول اهل دل” برخورد نمودم که علاوه بر ساختار ضعیف، دارای محتوایی منحرف کننده بود. لذا بر آن شدیم بر حسب وظیفه شرعی، و برای آگاهی مؤلف و دیگران، نقدی منصفانه و علمی برآن داشته باشیم، و در این کار ، جز انجام وظیفه و رضای حق تعالی، منظور و مقصودی نداریم.

15/شعبان/1438 مصادف با ولادت بقیة الله(عج) ارواحنا له الفداء

اشکالات ساختاری

قبل از ورود به محتوای کتاب به چند اشکال ساختاری اشاره می شود:

در هر کتاب و نوشتار علمی – دینی می بایست به مواردی توجه داشت:

  1. استفاده از منابع صحیح (قرآن و روایات) 2. استفاده از منابع قابل اعتماد(روایات معتبر) ارائه آدرس و مصادر مطالب

متأسفانه در کتاب مذبور هیچکدام از موارد فوق رعایت نشده است و مؤلف برای اثبات نظر خود به داستانهای خیالی و مجهول و خواب و مکاشفه – که نزد علمای شیعه در اثبات و نفی موضوعی حجتیتی ندارد – استناد می کند. برای نمونه استناد ایشان در داستان ملاقات شمس و مولوی تنها به سخن استادش آقای شوشتری است و مقداری از داستان، در مصادر یافت نمی شود. داستانی که به اعتراف مولف برخی آن را داستانی عوامانه می دانند.[2]

در موضوعاتی هم که در آن زمینه روایاتی در منابع ما وارد شده، به جای نقل مستقیم روایت از کتب معتبر، آن را به افراد غیرمعصوم مستند می کند.

به عنوان نمونه درباره درجات شکر به سخن مرحوم مولوی قندهاری استشهاد می کند، در حالی که همین مضمون در روایات ما وارد شده است.[3]

در ذکر آدرس ها و منابع تغافل می کند و این مساله، کار را برای تحقیق دشوار می سازد. در بعضی موارد نیز آدرس هایی عجیب می دهد به عنوان نمونه برای آدرس روایت افتراق امت به کتاب المکتبة الشاملة [!!] آدرس می دهد. المکتبة الشاملة در واقع اسم نرم افزار جامع کتب اهل تسنن است و نه کتاب!

برخی منابع روایت افتراق امت در منابع اهل سنت عبارتند از: مسند احمد/۴/۱۰۲و سنن ابن ماجه/۲/ج۱۳۲۱ و …

در استناد به روایات هم به جای ارجاع به مصادر دست اول و معتبر، به کتب غیر قابل استناد صوفیانه و دست چندم مانند بحرالمعارف همدانی یا منح المنحه ارجاع می دهد که از اعتبار روایت مورد استناد به شدت می کاهد. البته روایات مذکور، در منابع دسته اول و دوم و حتی سوم شیعی یافت نمی شود و ساخته و پرداخته سران و مشایخ صوفیه است. لذا مولف ناچار بوده که همان کتب سران صوفیه را به عنوان منبع معرفی نماید.

از دیگر اشکالات ساختاری کتاب می توان به عدم همخوانی عنوان کتاب با نیت تألیف کتاب اشاره کرد. عنوان کتاب اهل بیت (علیهم السلام) در آثار ابن عربی و مولوی و عطار و… از مشایخ صوفیه است. در حالی که مؤلف، نیت تألیف خود را شیعه شناساندن این صوفیان می داند و حقیقتاً هم در همین راه تلاش می کند. و در برخی موارد، مطلقاً بحثی از اهل بیت (علیهم السلام) در آثار این افراد دیده نمی شود، مانند ابن فارض و نجم الدین کبری و شمس تبریزی، البته مؤلف در این مورد تقصیری ندارد چرا که این افراد ، تقریبا مطلب قابل توجهی در مورد اهل بیت (علیهم السلام) ندارند.

از دیگر موضوعات مانند جمله بندی های نامناسب و غلط می گذریم.

اشکالات محتوایی

اما اشکالات محتوایی کتاب مزبور:

اثبات تشیع مولوی و عارف کامل بودن او

مؤلف برای اثبات تشیع مولوی به داستانی بدون منبع و مأخذ متوسل شده و به اشعار مولوی و نقل کلام برخی از آقایان اشاره می کند.

در مورد داستان، به علت عدم ذکر منبع و مأخذ می گذریم اما در مورد اشعار مولوی، نهایت چیزی که می توان برداشت کرد، محب بودن اوست. البته محب بودن و شیعه بودن دو مقوله مجزا هستند  و مساله حب اهل بیت علیهم السلام بین شیعیان و اهل سنت مشترک است.

برای مطالعه بیشتر مراجعه کنید به: بررسی اشعار مولوی در مدح حضرت علی علیه السلام- بخش اول

اشعاری در مدح اهل بیت علیهم السلام از شافعی (از ائمه اهل سنت) نقل شده که بی نظیر است با این حال کسی در تسنن او شبهه ای وارد نکرده است.

در مورد کلام آقایان درباره مولوی هم که سخن ایشان حجت نیست و از لحاظ علمی صرف سخن افراد با وجود اینکه ادله مخالف آن بسیار است، قانع کننده نخواهد بود و چیزی را ثابت نمی کند. مضافا در مقابل، نظرات مخالف بسیاری درباره مولوی از بزرگان داریم: مانند علامه مجلسی که در مورد مثنوی می گوید:

در هیچ صفحه ای از صفحات مثنوی مولوی نیست که اشاره به جبر یا وحدت وجود یا سقوط عبادات یا غیر اینها از اعتقادات فاسده نکرده باشد.[4]

و بیان علامه امینی[5] و نظر آیت الله بروجردی و علماء حاضر من جمله حضرات آیات مکارم[6] و صافی گلپایگانی[7] و نوری همدانی[8] و سیستانی و وحید خراسانی[9] و … نیز در مورد او واضح است.

برخی دلائل تسنن مولوی

در مقابل، دلائل تسنن و انحراف او از مکتب اهل بیت علیهم السلام بسیار است که به صورت تیتر وار به برخی از آنها اشاره می شود:

مدح عایشه و جعل فضیلت برای او

آنکه عالم مست گفتارش بدی  / کلمینی یا حمیرا میزدی

مصطفی آمد که سازد همدمی  / کلمینی یا حمیرا کلمی!

ای حمیرا اندر آتش نه تو نعل  / تا ز نعل تو شود این کوه لعل

چون ز گورستان پیمبر باز گشت  / سوی صدیقه شد و همراز گشت

چشم صدیقه چو بر رویش فتاد  / پیش آمد دست بر وی می نهاد

گفت صدیقه که ای زبده وجود  / حکمت باران امروزین چه بود

زانک واقف بود آن خاتون پاک  / از غیوری رسول رشکناک[10]

تحریف فضائل حضرت زهرا علیها سلام برای عایشه توسط مولوی

شیعه و سنی متفقند که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها از روی اوج عفت و حیاء، در برابر نامحرمی نابینا نیز حجاب خویش را حفظ نمود. اما مولوی این فضیلت و افتخار را به نام عایشه ثبت می کند و می گوید:

چون درآمد آن ضریر از در شتاب  / عایشه بگریخت بهر احتجاب

کرد اشارت عایشه با دستها  / او نبیند لیک من بینم ورا [11]

عادل دانستن تمام صحابه

گفت پیغمبر که اصحابی نجوم  /  رهروان را شمع و شیطان را رجوم

مقتبس شو زود چون یابی نجوم  /  گفت پیغمبر که اصحابی نجوم[12]

  1. مصادره فضائل اهل بیت علیهم السلام برای اصحاب و خلفا

حدیث سفینه از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به صورت متواتر نزد فریقین نقل شده است اما مولوی این حدیث را تحریف می کند و صحابه را جایگزین اهل بیت علیهم السلام می کند:

ما و اصحابیم چون کشتی نوح  /  هر که دست اندر زند یابد فتوح!

ماه می گوید که اصحابی نجوم  /  للسری قدوه و للطاغی رجوم

هادی راهست یار اندر قدوم  /  مصطفی زین گفت اصحابی نجوم

جعل فضیلت برای ابوبکر(او ابوبکر را جان پیامبر می داند)

در آیه مباهله( آیه 61 آل عمران) امیرالمومنین جان پیغمبر معرفی شده اند، اما مولوی علاوه بر مدح فراوان ابوبکر، این فضیلت را نیز برای ابوبکر جعل می کند:

چو احمدست و ابوبکر یار غار دل و عشق  /  دو نام بود و یکی جان دو یار غار چه باشد

چشم احمد بر ابوبکری زده  /  او ز یک تصدیق صدیق آمده

چون ابوبكر آيت توفيق شد  /  با چنان شه صاحب وصديق شد

مر ابوبکر تقی را گو ببین  /  شد زصدیقی امیرالمحشرین

اندر این نشات نگر صدیق را  /  تا به حشر افزون کنی تصدیق را[13]

مدح عمر

چون ابوبكرآيت توفيق شد     با چنان شه صاحب و صديق شد

چون عمر شيداي آن معشوق شد    حق و باطل را چو دل فاروق شد

مولوی بعد از مدح عمر، او را معصوم می خواند:

عمر آمد عمر آمد ببین سرزیر شیطان را  /  سحر آمد سحر آمد بهل خواب سباتی را

بگریزد عقل و جان از هیبت آن سلطان  /  چون دیو که بگریزد از عمر خطابی[14]

مؤمن دانستن عمر در عالم ألست! و انکار بت پرست بودن او

بد عمر را نام اینجا بت‌پرست / لیک مؤمن بود نامش در الست [15]

مدح مبالغه آمیز از عثمان

بر مصحف عثمان بنهم دست به سوگند  /  کز لولوی آن دلبر لالای دمشقیم

چونکه عثمان آن عیان را عین گشت  /  نور فائض بود و ذی النورین گشت!

اگر دی رفت باقی باد امروز  /  وگر عمر بشد عثمان درآمد

بوبکر و عمر به جان گزیدند  /  عثمان و علی مرتضا را

چند عثمان پر از شرم که از مستی او  /  چون عمر شرم شکن گشته و خطاب شدست[16]

سرزنش شیعیان به علت عدم ارادت به عمر

این بیان اکنون چو خر بر یخ بماند   چون نشاید بر جهود انجیل خواند

کی توان با شیعه گفتن از عمر      کی توان بربط زدن در پیش کر[17]

ولایت را برای تمامی اقطاب صوفیه ثابت می داند

پس به هر دوری ولیّی قائم است  /  تا قیامت آزمایش دائم است

پس امام حی قائم آن ولی است  /  خواه از نسل عمر خواه از علی است[18]

تبرئه ی ابن ملجم

مولوی “ابن ‏ملجم”، شکافنده شریان‏های مقدس امیرالمؤمنین علیه السلام را ، آلت حق مى ‏شمارد، و بزرگ جنایت او را ـ که روی تاریخ بشریت را سیاه کرده است ـ غیر قابل طعن و ملامت مى ‏داند و اینچنین از زبان امير عالم وجود، خطاب به “ابن‏ ملجم” مى‏ سرايد :

من همي گويم بر او جف القلم     ز اين قلم بس سرنگون گردد علم

ليك بى‏غم شو شفيع تو منم         خواجه روحم نه مملوك تنم

وی همچنین از زبان امام علی (علیه السلام) خطاب به ابن ملجم می گوید:

هیچ بغضی نیست در جانم زتو          زانک این را من نمی دانم زتو

آلت حقی تو فاعل، دست حق          چون زنم بر آلت حق طعن و دق[19]

مدح معاویه

مولوی چنین داستان سازی می کند که معاویه، دایی مؤمنان(خال المومنین)!  در قصرش خفته بود و در حالی که درهای قصر به روی همه بسته بود، شخصی او را بیدار می کند. معاویه متعجب از این که چه کسی توانسته وارد قصر و اتاق خواب او شود، می گوید: تو که هستی و چگونه جرأت کردی وارد قصر شوی که در این هنگام شیطان خود را معرفی می کند و می گوید او بوده است که معاویه را بیدار کرده است. معاویه از او می پرسد چرا مرا بیدار کردی؟ راستش را بگو؟

مولوی پس از آن که چند بیت درباره استمداد معاویه از خداوند متعال برای نجات از مکر شیطان می سراید، از زبان شیطان می گوید:

از بْن دندان بگفتش بهر آن / کردمت بیدار می دان ای فلان

تا رسی اندر جماعت در نماز / از پی پیغمبر دولت فراز

گر نماز از وقت رفتی مر ترا / این جهان تاریک گشتی بی ضیا

از غبین و درد رفتی اشکها / از دو چشم تو مثال مشک ها

گر نمازت فوت می شد آن زمان / می زدی از درد دل آه و فغان

من ترا بیدار کردم از نهیب / تا نسوزاند چنان آهی حجاب [20]

اینجا مولوی از زبان معاویه به شیطان می گوید: حالا راست گفتی و بعد با عنکبوت خواندن شیطان که باید به شکار مگس بپردازد خود را باز اسپیدی می خواند که شاه شکار است و عنکبوت چگونه می تواند به شکار چنین بازی رود؟

و موارد بسیار دیگر …

بر فرض محال که مولوی را شیعه بدانیم او را باید منحرف دانست و از دایره تشیع خارج؛ زیرا او شریعت را در هنگام رسیدن به حقیقت باطل می داند و می گوید: اذا ظهرت الحقائق بطلت الشرایع. [21]  او بدعتگذار است و رقص و سماع می کند، و در آن حین عریان می شود.[22]

تکلیف بدعتگذار هم در کلام ائمه اطهار علیهم السلام روشن است. برای دیدن روایات  بدعت به کافی/1/54 باب البدع و الرأی و المقائیس مراجعه شود.

او جبری است و همانگونه که اشاره شد، طعن و دق بر ابن مجلم را توسط امیرالمومنین علیه السلام رد می کند، در حالی که رسول خدا صلی الله علیه وآله او را اشقی الأشقیاء و اهل بیت علیهم السلام او را ملعون می دانند و بر او طعن می کنند.

کتاب مثنوی مولوی که وی مدعی آسمانی بودن آن است، با الفاظ رکیک و بسیار زننده همراه است[23] که البته بعید می دانیم کسی بتواند آنها را به عنوان عرفان ناب به خانواده خویش تعلیم دهد. و انحرافات بسیار دیگری که به همین مقدار بسنده می کنیم.

شمس تبریزی

مؤلف او را سید و شیعه می داند، ولی بدون دلیل و مصدری برای این ادعا.

جالب آن که برای اسماعیلی بودن او مصدر نقل می کند.  و در مورد اهل بیت علیهم السلام نیز هیچ بیانی از شمس نقل نمی کند، که البته چیز قابل توجهی نیز وجود ندارد که نقل کنند.

اما شمس عارف چه می گوید؟

«مرا رسالة محمد صلی الله علیه و آله سود ندارد، مرا رساله خود باید اگر هزار سال رساله بخوانم تاریک تر شوم».[24]

او می گوید: انبیاء اغلب نفاق کرده اند، نفاق آن باشد که آنچه در دل داری خلاف آن ظاهر کنی.[25]

برحجاج بن یوسف ثقفی رحمت می فرستد.[26]

او فاطمه سلام الله علیها را زاهده می داند و نه عارفه.[27] و سخنان انحرافی بسیار دیگر…

مطلب واضح است نیاز به بحث بیشتر ندارد.

ابن عربی

مؤلف در این کتاب، بیشتر توان خود را صرف ابن عربی می کند. او را شیعه خالص و عارف کامل می داند و در این راه بر علماء و محدثین نیز به سختی می تازد.

اما دلائل او بر شیعه بودن ابن عربی:

  1. مؤلف به نقل از استادش می گوید او با امام زمان (عج) ملاقات داشته و لختی با او سخن گفته است.

و اعتقاد او در فتوحات درمورد امام زمان را دلیل بر شیعه بودن او می داند، اما بیان استادش بدون ذکر منبع و مصدر است، لذا قابلیت بحث ندارد. و البته این ادعای بدون سند با کلام ابن عربی در فتوحات[28] در مورد عدم  نیازش به معرفت امام زمان تعارض دارد پس یا استاد آقای موسوی مطلق اشتباه کرده اند یا نهیاتا در مورد اعتقاد ابن عربی به امام زمان(عج) باید گفت، که علمای اهل سنت نیز همین اعتقاد را دارا هستند.

مثل شبلنجی و ابن الصباغ و قندوزی و ابن طلحه شافعی حتی ابن حجر هیثمی معاند در صواعق المحرقه… پس این دلیل بر تشیع ابن عربی نیست. بقیه اموری هم که ذکر کرده اند نهاتیش به محبت ابن عربی دلالت دارد نه تشیع وی.

  1. نویسنده مدعی شده که عمل نکردن به قیاس دلیل بر تشیع ابن عربی است؛ در حالی که احمدبن حنبل و اهل ظاهر مثل ابوداود هم به شدت با قیاس در اهل سنت مخالف هستند. و عبارتی که از او نقل کرده اند هم دلیل بر عدم تشیع وی نیست، چرا که پیامبر را عمل کننده به قیاس می داند و به خاطر این مورد عتاب خداوند متعال، در حالیکه شیعه رسول خدا صلی الله علیه وآله را مؤید به روح القدس و عمل و قول و کردارش را به وحی الهی می داند نه قیاس تا مورد عتاب خداوند قرارگیرد.
  2. دیدار باخضر علیه السلام در حالی که در عبارت خود ابن عربی نیامده که آن شخص خضر بوده است نمی دانم مؤلف از کجا متوجه شده؟ و راوی داستان هم خود ابن عربی است که قولش برای ما حجت نیست.
  3. اسامی 14 معصوم که در فتوحات فعلی نیست بنابر نقل قول خود مؤلف، اما بیان او در اعتقاد به امام زمان را که اعتقاد به وجود حضرت و فرزند امام حسن عسکری بودن ایشان دارد مختص به شیعیان نیست و بسیاری از علماء اهل سنت معتقد هستند که مهدی زنده و پسر امام حسن عسکری علیه السلام و ظهور خواهد کرد، مانند محمد بن یوسف گنجی شافعی[29]، شعرانی حنفی [30]، عبدالرحمن جامی حنفی[31]، بهلول افندی[32] و …
  4. عبارتهای او در مورد غدیرخم و شعری که او در مورد اوصیاء دلیل بر تشیع او بیان شده توسط مؤلف دقیقاً بر مبنای اهل سنت است چرا که اصلاً نامی و اثری از ولایت نیست، بلکه حمل بر محبت شده است که همان اعتقاد اهل سنت است و معارض کلام خود ابن عربی است که رسول خدا صلی الله علیه وآله به احدی برای خلافت سفارش نکرده و کسی را جانشین خودش قرار نداده است[33].
  5. مؤلف در ص/81 کتاب او را سنی می داند. ولی در صفحات بعد به هرکس او را سنی می داند می تازد ،و این تناقض و تعارض است.
  6. در پاورقی به گونه ای بیان می کنند که گویا آقا بزرگ تهرانی رساله دوازده امام را از محیی الدین می داند، در حالی که ایشان در این زمینه تشکیک کرده و می گوید که احتمالاً رساله متعلق به عیانی خفری می باشد[34].
  7. عبارت خلیفه داشتن پیامبر ابن عربی هم برطریق اهل سنت است، زیرا او خلیفه را مجتهد می داند و اهل اجتهاد، که خلاف اعتقادات شیعه در مورد خلافت اهل بیت است.

در قسمتی از کتاب نیز توجیهات مولف واستادش درباره مخالفتهای ابن عربی با عقاید شیعه آمده که مختصرا به آن اشاره می شود:

1- از استادش نقل می کند که گفته اند؛ ابن عربی رسول خدا صلی الله علیه وآله را در خواب دیده است، که ابابکر در سمت راست و عمر در سمت چپ و عثمان روبروی حضرت و امیرالمومنین در پشت سر حضرت ایستاده اند. جناب استاد شروع می کنند به توجیه که: « تو را به خدا سوگند که کدام عارفانه تر و مؤدبانه تر است، آن که امیرمومنان پشت سر حضرت ایستاده است من هم باشم در جوار رسول خدا صلی الله علیه وآله همینگونه می ایستم»

باید گفت این توجیه هر زن فرزند مرده ای را به خنده وا می دارد، بحث آنجاست که ابوبکر و عمر وعثمان نزد رسول خدا صلی الله علیه وآله چه می کنند؟ این خواب جز از یک فرد سنی سر نمی زند. بر مبنای یک شیعه در خواب هم عمر و ابوبکر و عثمان در آتش جهنم هستند، و نه درجوار رسول خدا صلی الله علیه وآله!

2- توجیهی نقل می کنند، در مورد اینکه رسول خدا صلی الله علیه وآله احدی را به خلافت تعیین نکرده اند، که عدم تعیین خلافت مربوط به خلافت باطنی است.  این توجیه به چند دلیل صحیح نیست:

اولا ظاهر عبارت ابن عربی در خلافت ظاهری است، درآنجا که می گوید؛ این در صورتی است که حکمش موافق حکم مشروع باشد. و این اعتقاد اهل سنت در مورد خلیفه ظاهری است ، چرا که در اعتقاد عرفا، علم خلیفه باطنی برهمه چیز احاطه دارد.

دوما در میان اهل عرفان، ولایت باطنی به مراتب اهمیتش بیشتر از ولایت ظاهری است. چگونه است که دراینجا در ولایت ظاهری تعیین صورت گرفته ولی در باطنی نه؟ و در ادامه عالم اسماء و اعیان یا عالم کونیه ذوقیاتی است که با آن نه حجتی، اقامه می شود و نه عذری حادث می شود.

3- بیان عجیب مؤلف در اینکه( در فتوحات مکیه چیزی که موافق اهل سنت باشد نیست) که ما برای اشتباه بودن این مطلب به چند نمونه اشاره می کنیم:

پیامبر میخواست ابابکر را به عنوان خلیل انتخاب کند، اما ابابکر خلیل الله است. [35]

پیامبر در لحظه احساس وحشت و تنهایی در معراج باصدای ابوبکر مورد خطاب قرار گرفت.[36]

ابوبکر و عمر و عثمان و علی و حسن علیهما السلام و معاویة بن یزید و عمر بن عبد العزیز و متوکل را خلفاء و اقطاب زمان می داند .[37]

4- تجلیل از ابن فارض که روح انسان را مجرد از زمان و مکان و ابدی و ازلی می داند. در حالیکه ازلیت و ابدیت از صفات ذات باری تعالی است.

5- در ص101 بر خلاف مطالب قبلی اعتراف می کند: «در فتوحات مطالب خلاف هست در حالی که گفته بود که هیچ خلافی در فتوحات نیست» و ادامه می دهد: «سخنان حق را می گیریم و باطل را رها می کنیم»

آیا به راستی تا وقتی که معیار صحیح را نشناسیم، می توانیم حق را از باطل تشخیص دهیم؟ پس ابتدا باید معارف صحیح را از منبع فیض قدسی یعنی محمد وآل محمد علیهم السلام دریافت کنیم سپس دیگران را با معارف ایشان بسنجیم.

نویسنده در ادامه می گوید: « دأب ما در کتب شیعه هم همین است» که این قیاس مع الفارق است. آن کتبی که با مراجعه به ابواب الله درصدد بیان حقیقت هستند کجا، و کتب صوفیه که اصل و بنیان آنها بر اساس قیاسات ذهنی و خواب و مکاشفه اقطاب متصوفه است کجا؟

6- نویسنده دوباره به خطا در فتوحات ص/103 اعتراف می کند که درباره دعای ختم صحیح بخاری و قبول سه طلاق در یک مجلس و قائل بودن به تصویب است و همگی خلاف حتمی تشیع است. مؤلف برای دفاع از ابن عربی به دَس در کتاب فتوحات استناد می کند.

7- نویسنده در ص127 با نقل داستانی جعلی به دفاع از دروایش به ویژه قطب فرقه نعمت اللهی(معصومعلیشاه) می پردازد و چنین القا می کند که فوت آیت الله بهبهانی نتیجه تکفیر دروایشی به نام معصومعلیشاه و خراب شدن طاق بر سر ایشان است. در حالی که علت فوت ایشان وَبا بوده است و پسر آیت الله بهبهانی می گوید: در روز جمعه مبعث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به دلیل مرض وبا از دنیا رفته اند.[38]

8- مؤلف به شیخ احمد احسایی وسید کاظم رشتی حمله می کند که البته این دو انحرافاتی دارند، اما طبق مبنای مؤلف و بزرگان او اشکالی نمی توان به این دو کرد، زیرا این دو در مقام فناء فی الله خودشان را خدا می دانستند، و به وسیله کشف و شهود به این امور دست پیدا کرده اند لذا نمی توان به آنها اشکال کرد.

9- مؤلف برای دفاع از ابن عربی به علماء شیعه تاخته و ایشان را حواله به آخرت می دهد در حالی که مرادهایشان اعتراف به سنی بودن ابن عربی کرده اند و او را خصم اَلد شیعه و سنی متعصب و ناصبی می دانند.

برای نمونه سید جلال الدین آشتیانی می گوید: «ابن عربی خصم اَلد شیعه امامیه است و به طور کلی با شیعه خصوصاً فرقه امامیه سر سازش ندارد او گویا مطلقاً آثار ائمه شیعه را ندیده»[39].  استاد مطهری نیز می گوید ابن عربی  سنی  متعصب است.[40]

نویسنده کتاب می گوید: «محدث نوری نسبت ناروا به ابن عربی می دهد که شیعه را قبول ندارد و باید نمونه می آورد»

در پاسخ به ذکر یک نمونه بسنده می کنیم. ابن عربی در فتوحات با توهین به شیعیان 12 امامی می نویسد:

«راه و روش اهل بدعت و نفسانیّات بدین ترتیب است که شیاطین در ابتدا اصل صحیحی را که در آن شک نمی نمایند به آنان (شیعیان) القاء می نماید. سپس گمراهی ها از عدم فهم صحیح به وجود می آید و گمراه می شوند. این امر همچون یک امر صحیح به شیطان نسبت داده می شود. کاش می دانستند که در این مسائل، شیطان شاگرد ایشان است. (شیطان از صاحبان بدعت و نفسانیّات درس می گیرد). بیشترین مصداق چنین امری مربوط به شیعه مخصوصا امامیه (شیعیان 12 امامی) است. شیاطین جنّی بر آنان وارد می شوند. محبت اهل البیت (علیهم السلام) و افراط بر آن را بر آنان القا می کنند و شیعیان این علاقه شدید را مؤثرترین وسیله قرب الهی تلقّی می کنند. همینطور است اگر در این حدّ توقّف کنند و چیزی نیفزایند ولی آنها (شیعیان) از حد محبت اهل البیت (علیهم السلام) به دو صورت تجاوز می کنند. الف: بعضی از آنها به محبت اهل البیت علیهم السلام دشمنی و سبّ صحابه را می افزودند، چون آنان اهل البیت (علیهم السلام) را مقدّم نداشتند و (شیعیان) گمان می کنند که اهل البیت (علیهم السلام) برای این مناصب دنیوی (خلافت) سزاوارتر بوده اند. از آنان کسانی هستند که شناخته شده اند و زیاد هستند. ب – و طایفه ای از آنان علاوه بر سبّ صحابه، نسبت به پیامبر صلی الله علیه (و آله) و سلّم و جبرئیل علیه السلام و الله جلّ جلاله طعنه زدند که چرا نسبت به رتبه ایشان (اهل البیت علیهم السلام) و برتری آنان در خلافت بر مردم، تصریح نکرده اند و حتی برخی از آنان سوگند یاد کرده اند که: ما کان من بعث الأمین أمیناً  آن که جبرئیل امین را فرستاده است ، امین نبود.»[41]

ما نمونه آوردیم برای مؤلف که شیعه را تحت القاء شیطان می داند، و گفتیم که مرادهای خود ایشان هم سنی بودن ابن عربی را قبول دارند. اما مؤلف می گوید که شیعیان مورد توقیر و احترام ابن عربی هستند. و نمونه هایی که مربوط به اهل بیت علیهم السلام است را ذکر می کند. حالا از مؤلف می خواهیم که چند نمونه از توقیرات ابن عربی نسبت به شیعیان را بیاورد .و در ادامه اشکالات به محدث نوری می گوید که در فتوحات گفته سگ و در مسامرة گفته خوک!

خوب الحمدلله که  در چشم ناپاک رجبیون هم سگ شدیم و هم خوک، این فضاحت مضاعف برای ابن عربی است تا اشکال  به محدث نوری.

10- مؤلف برای اینکه دامن ابن عربی را از این نسبت خوک وسگ به شیعیان دادن توسط رجبیون پاک کند می گوید: «منظور از روافض در اینجا خوارج هستند و هرکس در تاریخ سیر کند این را متوجه می شود» و بدون ذکر نمونه ای از این استعمالات (که البته روش ایشان است چون اصلاً مراجعه نکرده اند) از آن می گذرد.

در صورتی که ابن عربی صراحتا از لفظ شیعه و شیعی رافضی استفاده می کند: « و كان هذا الذي رأيته قد أبقى عليه كشف الروافض من أهل الشيعة … تب الی الله فانک شیعی رافضی»[42] و به وضوح بطلان استدلال آقای موسوی مطلق مشخص می شود.

ضمنا ما هرچه تحقیق کردیم رافضی را از القاب خوراج ندیدیم، برای خوارج القابی چون محکمه-حروریه-مارقه-شراة-ناصبه-مکفره-و اهل نهروان ذکر شده و مطلقاً نشانی از رافضی نیافتیم، در حالی که لقب رافضی از القاب مشهور شیعه است ،که به عنوان طعن شیعه به کار برده می شده و در روایات ما[43] به عنوان مدح شیعیان به کار برده شده است.

11- مؤلف مدعی است : بسیاری از اعاظم و اساطین مذهب ابن عربی را شیعیه می دانند.

وی استناداتی را برای اثبات مدعای خود ارائه می دهد که به عنوان نمونه به اشتباه بودن یکی از موارد آن اشاره می شود. ملا محسن در مورد ابن عربی می گوید: و فی کلامه مخالف شرع الفاضحة و مناقضات العقل الواضحة ما یضحک منه الصبیان و تستهزیُ به النسوان کما لا یخفی علی من تتبع تصانیفه و لا سیما الفتوحات[44]

آیا نمونه هایی که نویسنده ارائه کرده بیشتر اعاظم شیعه هستند؟ بهتر است انسان در اظهار نظر جانب انصاف را رعایت کند، در حالی که مراد های ایشان مانند سید محمد حسین طهرانی، سید جلال الدین آشتیانی، استاد مطهری، سید طباطبایی صاحب المیزان او را سنی می دانند.

ابوعلی سینا

مؤلف در مورد بوعلی سینا به دوسه داستان که بیشتر به داستانهایی که مادران برای فرزندانشان می خوانند شبیه است بسنده می کند و جالب است ما نفهمیدیم که اهل بیت در آثار ابوعلی سینا دیگر چه مقوله ای است؟ شعری که می آورد نیز بر فرض صحتش جز ابراز حب چیزی را نمی رساند و این در بین اهل سنت نیز بسیار رایج است تا جایی که برخی از علمای سنی کتبی مستقل در مناقب اهل بیت علیهم السلام تالیف کرده اند.

اما برخی انحرافات ابن سینا از این قرار است که علم خداوند به جزئیات را انکار می کند به نحوی که غزالی او را تکفیر می کند، علامه مجلسی می گوید: «ابوعلی در رساله مبدأ و معاد به روحانی بودن معاد اعتقاد دارد، و در شفاء از ترس علماء معاد جسمانی را به صاحب شریعت حواله می دهد.»[45] عمر را اعقل از امیرالمومنین می داند.[46] و سفارش به خوردن شراب می کند.[47]

ابن فارض:مؤلف برای اثبات تشیع او به داستان بدون منبعی اشاره می کند که در جایی یافت نشد، گویا مولف مطلقا به بحث علمی رایج در حوزه های علیمه آگاهی ندارند، بسیاری از نفی و اثباتهایش را حواله به اموری می دهد که ابدا وجهه علمی ندارد. با این حال، نویسنده در ابتدا سنی بودن ابن فارض را تأیید می کند، اما ادعا می کند که وی بعداً شیعه شده، البته دلیل آن چیست نمیدانیم وفقط در توان مولف و مرادهایش است که آن را ثابت کنند. ما هم  استصحاب جاری کرده او را سنی صوفی می دانیم مگر دلیلی بیاید و او را از سنی بودن خارج کند که ما نیز به صرف ادعا از دلیل خودمان عدول نمی کنیم و او را سنی صوفی می دانیم، جالب است که در این کتاب مطلبی از ابن فارض درباره اهل بیت علیهم السلام نمی بینیم.

برتری حافظ بر انبیاء الهی!

نهایت چیزی را که می توان در مورد حافظ گفت یک صوفی خراباتی است و صوفی بودن حافظ از بدیهیات است و مؤلف نیز در کتاب “خواجه قنبردر دیوان حافظ شیراز” به نقل از یک حافظ شناس این مطلب را نقل می کند. اشعار او هم در نسخ مختلف، متفاوت است، و خود حافظ شناسان درباره آن بحث و جدل دارند.

  • مؤلف به نقل از استادش می گوید: «حافظ در قرآن تفسیر دارد» البته باز بدون ارائه هیچ دلیل و مدرکی! مؤلف در مقام پرسش هم از استادش نپرسیده که این همه ادعا از کجا آمده است؟ در پاورقی هم به نقل از آقای نجابت شیرازی می گوید که حافظ از طهارت تا دیات کتاب فقهی داشته، که اثبات این مطلب نیز تنها از عهده خود نجابت شیرازی بر می آید و بس.
  • مؤلف می گوید: «تجلیات ذات برای همه انبیاء نبوده بلکه برای مرسلین برجسته بوده» و در ادامه می گوید: «چند نفر از اساتید بنده معتقد بودند که حافظ هم از تجلیات ذات برخوردار بوده»

می گوییم این دو کلام را کنار هم قرار دهید نتیجه می شود ؛ حافظ از بعضی مرسلین و از همه انبیاء بالاتر بوده است! چرا مؤلف این کلام را می آورد و اگر قبول ندارد چرا رد و انکار نمی کند؟!

  • مؤلف بحث تجلی صفات و ذات را مطرح می کند و عباراتی را می آورد که در آن، صفات ذات را بر ذات، زیادی و اضافه می داند که بطلان این مسئله بسیار واضح است . وی همچنین در کمال تعجب عباراتی بایزید و ابوسعید که از سران بنام صوفیه هستند نقل می کند: سبحانی ما اعظم شانی . ما فی الجبه سوی الله . که هیچ گونه محمل صحیحی نمی توان برای آنها یافت.

در باب تجلی مؤلف عبارتی را به عنوان مؤید آورده مانند: «قال نبی صلی الله علیه و آله: ان الله خلق آدم فتجلی فیه» که در هیچ مصدر روایی یافت نشد! و تفسیر آیه “و استغفری لذنبک” به “ای لذنب وجودک” که تفسیر به رأی است. وی همچنین عباراتی را نقل می کند که بیشتر به بیان جادوگران می ماند و نه به عبارت های زیبای اهل بیت علیهم السلام، که همین نشانه از میزان  استحکام استدلال گوینده کلام می باشد: «ارعل ارعا ارعوان ارعی یزنون»

نجم الدین کبری

دلیل بر تشیع او باز هم سخن استاد است وبس، لذا ما هم از کنارش می گذریم، چون دلیلی نمی شود، البته صوفی بودن او اظهر من الشمس است،ابدا هم اثری از اهل بیت  در آثارش ذکر نمیکند مولف .  به مرصاد العباد و اقرب الطرق الی الله او نداریم ما پیرو کتاب الله و عترتی اهل بیتی هستیم مؤلف با استادش بروند و باآن ذات به خدا برسند ما با قال الله و قال الباقر و قال الصادق به بندگی خدا خواهیم رسیدان شاءاله.

شاه نعمت الله ولی

در اینکه از اقطاب صوفیه است شکی نیست،  اکثر فرقه های درویشی وصوفی فعلی سلسله خودشان را به او می رسانند،هرکس که چهارچوب تفکر صوفیانه داشته باشد کافی است در اینکه او را منحرف بدانیم، البته شعری داردکه اشاره به مذهبش دارد ؛                                                          ره سنی گزین که مذهب ماست    ورنه گم گشته ای ودرخللی   رافضی کیست دشمن بوبکر   خارجی کیست دشمنان علی                                          هرکه اوچهاریاردارددوست     امت پاک مذهب است ولی    دوستدارصحابه ام به تمام   یارسنی وخصم معتزلی/دیوان شاه نعمت الله مقدمه محمودعباسی ص 484  ]

عطار نیشابوری

مؤلف توضیحی در مورد کشته شدنش می دهد که آن را اوج توحید افعالی می داند، می گوییم؛ فقط یک سؤال از مؤلف داریم، آیا بوده اند کسانی از اهل بیت علیهم السلام به قاتلینشان این حرفها را زده باشند ،  نکند عطار را بالاتر از اهل بیت علیهم السلام می دانید یا اهل بیت علیهم السلام را در مرحله توحید افعالی نمی دانید. چرا در تذکرة الاولیاء مؤلف نمی گوید که از چه کسانی تمجید می کند عطار، آیا این تدلیس نیست ،آیا او ابو حنیفه و شافعی و احمدبن حنبل را در کنار امام باقر و امام صادق از اولیاء الهی نمی داند، پس چه اصراری به شیعه و عارف کامل بودن او دارید.

در پایان به عنوان برادر دینی به مؤلف توصیه می کنم، که خود و مردم را به تنها راه نجات بخش در هستی که همان معارف اهل بیت عصمت و طهارت است رهنمون سازند. چه زیبا امام باقر علیه السلام می فرماید:یمصون الثماد و یدعون النهر العظیم(بحارالانوار/26/166)ما را چه احتیاج به فصوص و فتوحات و شعر و معارف صوفیان.

عبارت و معارف ابن عربی و مولوی و دراویش و صوفیان ما را به منزل بندگی خدا نمی رساند، آنچه ما را هدایت می کند و هرگز ما را گمراه نمی کند آن دو ثقل گرانبهایی است که رسول خدا صلی االله علیه و آله ما را به آنها سفارش فرمودند، کتاب الله و عترتی، هرکس با این دو میزان همراه و قرین باشد محترم و عزیز است، و هرکس همخوانی نداشت برای ما نه احترامی و نه عزتی خواهد داشت. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

برای مطالعه بیشتر درباره سید عباس موسوی مطلق پست های زیر را مطالعه نمائید:

سید عباس موسوی مطلق و ترویج مطالب صوفیه|نور ذات الهی سیاه است!

پاسخ صریح آیت الله نوری همدانی به استفتائی درباره “کتاب قبول اهل دل

دیدگاه مراجع تقلید درباره مطالب و جلسات سید عباس موسوی مطلق

ممانعت آیت الله صافی از سخنرانی موسوی مطلق در حرم حضرت معصومه (علیها سلام)

پاسخ به بیانیه سرتاسر تهمت و افتراء و به ظاهر مستدل جناب موسوی مطلق

پاسخ به بیانیه آقای موسوی مطلق درباره مطالب صوفیانه کتاب قبول اهل دل

تکذیب مطالب سایت موسوی مطلق توسط عبدالقائم شوشتری


[1] کافی/1/70

[2] ص/24

[3] الوافی4/350 باب الشکر

[4] عین الحیات/271

[5] شکایت حضرت علی علیه السلام از نشر اشعار مولوی و حافظ به نقل از علامه امینی+صوت

[6] دانلود کتاب جلوه حق در نقد تصوف اثر آیت الله مکارم شیرازی

[7] آیت‌ الله صافی : افرادیکه کنگره مولوی را برگزار کرده اند،از امام زمان (عج) خجالت بکشند

[8] آیت‌الله‌ نوری همدانی:…در کتاب شعر مولوی انحرافات بسیاری وجود دارد…

[9] آیت الله وحید خراسانی و نقد فلسفه و عرفان

[10] مثنوی دفتر اول/ 2428

[11]  مثنوی دفتر ششم بخش ۱۹

[12] مثنوی دفتر اول/ 3656

[13] دفتر دوم/922

[14] دفتر دوم/922

[15] دفتر پنجم/2658

[16] دفتر دوم/ 922

[17] دفتر سوم/ بخش 150

[18] دفتر دوم/815

[19] دفتر يكم، 3866

[20] دفتر دوم/ بخش 73

[21] دیباچه دفتر پنجم

[22] مناقب العارفین/489

[23] اشعار عرفانی و ملکوتی مولوی در مثنوی و دیوان شمس-۱-الفاظ ملکوتی

[24] مقالات شمس/تصحیح موحد/270

اصرار شمس تبریزی به جسارت و توهین بر حضرت فاطمه زهرا علیهاسلام

[25] مقالات/2/179

[26] مقالات/135/نشر مرکز چاپ15

[27] مقالات/151
اصرار شمس تبریزی به جسارت و توهین بر حضرت فاطمه زهرا علیهاسلام

[28] فتوحات۴ جلدی، جلد۳ / ۳۳۲

[29] کفایة الطالب/314

[30] الیواقیت و الجواهر127/2

[31] شواهد النبوة /404

[32] المحاکمة فی تاریخ آل محمد/246

[33] فصوص الحكم، ج‏1، ص: 163

[34] الذریعة /317/22

[35] فتوحات/404/4

[36] فتوحات/3/54

[37] فتوحات/21/6

[38] مرات الاحوال جهان نما1/147

[39] مقدمه شرح خصوص قیصری-47-45

[40] امامت ورهبری/163

[41] فتوحات مکیه، ج 4، ص 280

[42] الفتوحات المكية(اربع مجلدات)، ج‏2، ص: 8

[43] بحارالانوار/45/باب17فضل الرافضة و مدح التسمیة بها

[44] بشارات الشیعة/150

[45] حق الیقین/2/467  انتشارات اسلامیه

[46] شفاء/452

[47] قانون/1/393

  • لطفا از ارسال پیام هایی که به مسائل یا شخصیت های سیاسی مربوط می شود خودداری نمائید.
  • از ارسال کامنت های توهین آمیز پرهیز شود.
  • پیام هایی که در نقد شخصیت های صوفیه معاصر ارسال شوند، به منظور رعایت برخی مصالح عموم تایید نخواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید