پیشنهادی:

شاهد بازی، حکایات عجیب عشق مجازی و جمال پرستی در عرفان و تصوف

مدیر سایت
13,091

شاهدبازی، نظربازی، امرد بازی، جمال پرستی و عشق مجازی در عرفان و تصوف

شاهد بازی در عرفان و تصوف

شاهد بازی یعنی چه؟

شاهد در لغت و اصطلاح

شاهد را در لغت به معانی متعددی مثل «مرد نیک روی و خوش صورت، نوخط، نوجوان، معشوق، محبوب، مطلوب منظور، زن زیباروی آورده اند»[1] زیبارویان را شاهد می گویند زیرا شاهد به معنی گواه است و زیبارو، گواه و شاهدی بر صنع و وجود خداست.[2]

اما در اصطلاح صوفیه دو اطلاق دارد:

  1. مطلق زیبارویان، اعم از زن و مرد.[3]
  2. پسرکان نوجوان زیبارو.[4]

معنای دوم شیوع بیشتری در لسان صوفیه دارد و در این نوشتار نیز همین معنا مد نظر است.

شاهد در تصوف، پیشینه و تاریخچه

یکی از مشکلات و انحرافات اساسی صوفیان، شاهد بازی به معنی عشق بازی با نوجوانان امرد[5] (امرد بازی)، کودکان و زنان زیبارو و پرداختن به مسائلی از این دست است. آنان با عباراتی چون المجاز قنطره الحقیقه[6] سعی کرده اند تا این امور شنیع را تئوریزه و توجیه نمایند. در متون عرفانی و صوفیانه از عشق بازی با نوجوانان و زیبارویان زن یا مرد با عناوینی چون شاهدبازی، جمال پرستی و عشق به زیبارویان یاد شده است: «شاهد از اصطلاحات ویژه صوفیان است که بر مردم زیباروی اطلاق می نموده اند…»[7]

صوفیان مبانی شاهد بازی را از مکاتب بیگانه همچون یونان باستان اخذ کردند. عشق مرد به مرد در میان یونانیان سابقه دارد و افلاطون یکی از رسائل خود به نام ضیافت یا مهمانی (عشق) را به همین مسأله اختصاص داده است و در آن رساله، این نوع از عشق با استناد به افکار سقراط، تفسیر شده است.[8]

پیش تر و در مطالب قبلی در پستی با عنوان ” انحرافات جنسی احمد غزالی، سرسلسله فرقه گنابادیه و ذهبیه” به انحرافات یکی از سران صوفیه در این زمینه اشاره کردیم.

همچنین در مطلبی دیگر نیز بیان شد که چگونه ملاصدرا عشق و محبت مفرط به کسى که در او «شمائل لطیف و تناسب اعضاء و زیبایى ترکیب» وجود دارد را تئوریزه کرده و «شمائل معشوق و نیکویى ترکیب و موزون بودن مزاج و حسن اخلاق و تناسب حرکات و افعال و ناز و کرشمه[9] او را از جمله فضیلت‏ها به شمار آورده است. برای مطالعه رک به: عشق به نوجوانان زیبارو از دیدگاه ملاصدرا

در ادامه گزارش هایی از شاهدبازی سران صوفیه را مرور می کنیم.

شاهد بازی در تصوف و در میان بزرگان و مشایخ صوفیه

ابوحلمان دمشقی، ذوالنون مصری، اوحد الدین کرمانی

فروزانفر در مقدمه مناقب اوحدالدین کرمانی مینویسد: «به علت محرومیت جامعه از همنشینی زنان و لزوم و وجوب پردگی بودن جنس مادینه، گروهی از صوفیان و شاعران، جمال را در جنس مرد و نرینه جستجو میکردند.»[10] البته شاهدبازی همه سران صوفیه، منحصر در جنس مذکر نمی شد و برخی از آنان دلبسته جمال و زیبایی معشوقه های مونث می شدند که در ادامه نمونه هایی از آن ذکر خواهد شد.

همچنین می نویسد: «جمال پرستی در تصوف ریشه کهن دارد ، ابوحلمان صوفی که در قرن سوم می زیست بدین روش مشهور بود ، پیروان او در برابر زیبارویان ، در کوی و برزن بسجده می افتادند و شاهدان را نماز می بردند»[11]

ذوالنون مصری معتقد بوده که عارف با تمام صورت های زیبا و سفید، تمام صورت های سبزه و نمکین و تمام روایح طیبه مانوس می شود.[12]

جامی در نفحات الانس درباره اوحد الدین کرمانی می نویسد:

«اوحد الدین کرمانی از مشایخ بزرگ قرن هفتم، چون در سماع گرم می‌شد، پیراهن امردان[13] را چاک می‌کرد و سینه به سینه ایشان باز می‌نهاد.»[14]

روزبهان بقلی و شاهد بازی

«(روزبهان‏) در کتاب الانوار فى کشف الاسرار آورده است که: «قوّال[15] باید که خوبروى بود، که عارفان در مجمع سماع به جهت ترویح قلوب به سه چیز محتاج ‏اند: روایح طیّبه(رایحه های خوش)، و وجه‏ صبیح‏(صورت های زیبا) و صوت ملیح«[16]

صوفیان در این راه از عشق بازی با آوازه خوان های هرزه نیز دریغ نکرده اند. ابن عربى در باب ۱۷۷ از فتوحات مکیه داستانی را نقل می کند که در آن سعی شده عشق بازی روزبهان بقلی با یک مغنیه توجیه و از آن کرامتی برای این پیر صوفیه تراشیده شود. او بدون توجه به قبح و شناعت عشق بازی به اصطلاح مردان خدا! با زنان فاسد و آوازه خوان می گوید:

«شیخ روزبهان در مکه مجاور بود… ناگاه به محبت زنى مغنیه مبتلا شد، و هیچ‏کس نمى‏دانست، و آن وجد و صیحه‏هایى که در وجد فى اللّه مى‏زد، همچنان باقى بود، اما اول از براى خداى تعالى بود، و این زمان از براى مغنیه، دانست که مردم را چنان اعتقاد خواهد شد که وجد و صیحات وى این زمان نیز از براى خداى تعالى است، بمجلس صوفیه حرم آمد و خرقه خود بیرون کرد، و پیش ایشان انداخت، و قصه خود با مردم بگفت و گفت: «نمى‏خواهم که در حال خود کاذب باشم.» پس خدمت مغنیه را لازم گرفت. حال عشق و محبت وى را با مغنیه گفتند و گفتند که وى از اکابر اولیاء اللّه است. مغنیه توبه کرد و خدمت وى را پیش گرفت. محبت آن مغنیه از دل وى زائل شد، بمجلس صوفیه آمد، و خرقه خود درپوشید.»[17] ابن عربی همچنین درباره روزبهان می گوید که از او در حال غلبه سخنان بلندی ظهور مى‏کرد که هرکس فهم آن نداشت![18]

همچنین از روزبهان نقل شده که « چون در بدایت حال بشیراز وارد گردید ناگاه از زنى شنید که به دختر خود مى‏گوید: اى دختر روى خود را مگشاى و حسن خویش را با کسى منماى که خوار و بى‏ اعتبار مى ‏گردد. شیخ فرمود: اى زن، حسن به‏ آن راضى نیست که تنها و منفرد باشد و او مى‏خواهد که با عشق همقرین باشد و حسن و عشق در ازل عهدى بسته اند هرگز از هم جدا نباشند. گویند از استماع این سخن چندان بر اصحاب وى وجد و حال عارض گشت که جمعى از ایشان در همان حال از جهان گذشتند. »[19]

ابن عربی و عشق مجازی

ابن عربی مریدان و صوفیانی که در آغاز مسیر سلوک هستند را از هم‌نشینی با امردان و زیبارویان برحذر می‌دارد، اما برای عارفان منعی در این زمینه قائل نمی شود. او برای بهره مندی از نوجوانان زیبارو توجیهی مضحک ارائه کرده و می گوید: نوجوان امرد که مویی بر صورتش نروییده، به‌دلیل آنکه مجرد از ریش است، عارفان را به یاد مقام تجرید می‌اندازد و از آن جهت که نوپدید است، بیش از دیگران قدیم‌بودن حق تعالی را نشان می دهد![20]

او خود نیز در کُتب مختلفش، مطالب متعدد و متنوعى نسبت به عشق ورزیدن به زنان پرى چهره و دلرُبا دارد. علت تألیف کتاب «ترجمانُ الأشواق» را از زبان ابن عربى بشنوید که در ابتدا با ابیاتی مى‏آغازد که مضمون آن چنین است:

«براى شیخ مکین الدین که استاد بود، دخترى بود دوشیزه، لطیف پوست، لاغر شکم، باریک اندام، که نگاه را دربند مى کرد و محفل محفلیان را زینت مى‏بخشید و بیننده را دچار حیرت مى‏کرد، نامش «نِظام» بود و لقبش «عین الشمس والبهاء» [چشمه نور و زیبایى] گوشه چشمش فریبا و اندامش نازک و زیبا بود، چون سخن بسیار مى‏گفت سخن را درمانده مى‏کرد، و چون کوتاه مى‏گفت ناتوان مى‏کرد… که اگر روان‏هاى ناتوان و بدسگال و بیمار نبود، همانا من در شرح زیبایى خُلق و خوى وى داد سخن مى‏دادم.»[21]مگر زوایاى پنهانى از این بانوى اصفهانى باقى ماند؟]

در نظر ابن عربى، آنانى که این شیوه عشق ورزى را خلاف حجت قطعى عقل و وحى مى‏دانند، روان‏هاى بدسگال و ناتوان دارند! شیخ اکبر در نهایت عطش عشق خود را نسبت به دختر مکین الدین در این بیت به نمایش مى‏ گذارد:

«ـ بیمارى من از عشق آن زیباى خُمار چشم است. من را با یاد وى درمان کنید ـ عشق من به آن زیباى نازپرورده نازک بدن به درازا انجامید، که صاحب نثر و نظام و منبر است. ـ از شاهزادگان سرزمین ایران، از بزرگ ترین شهرهاى آن سامان، اصفهان است.»[22]

احمد غزالی و شاهدبازی

احمد غزالی در اتاقی پر از گل، با امردی خلوت می کرد و گاه به گل می نگریست و گاه به امرد و نزد سلطان از او سعایت می کردند که:

«شیخ احمد هفته ای در حمام می کند شب و روز، پایی بر کنار غلام و پایی بر کنار پسر رئیس، و مجمره آتش نهاده، کباب می کند، شفتالویی (کنایه از بوسه) از این می ستاند و شفتالویی از آن، دگرچه مانده باشد؟»[23]

در مقالات شمس آمده که شیخ احمد غزالی به مناسبتی پیش از موعد به تبریز بازگشت. «از زود بازگشتن او اهل تبریز گفتند که او قطعا از برای فلان پسر شاهد می آید»[24]احمد غزالی عاشق پسر اتابک تبریز بود و او را با خود به حمام می برد: «تا روزی خبر به اتابک بردند که از ما باور نمی کنی اینک بیا بنگر از روزن حمام، خفته است و پای بر کنار آن پسر که می گوئیم نهاده است.»[25]

+ همچنین بخوانیدانحرافات جنسی احمد غزالی، سرسلسله فرقه گنابادیه و ذهبیه!

فخرالدین عراقی و شاهد بازی

فخرالدین عراقی، از صوفیان بنام شاهد باز بوده است. اشتهار او در این کار تا جایی است که در اوایل جوانی به خاطر شیفتگی اش به بچه ای زیبا رو تا هندوستان مسافرت می کند.[26] و اکثر اوقات او با شعر و مصاحبت با جوانان صاحب جمال می گذشته است.[27]

یا در حکایتی دیگر، عراقی با کودکان مشغول بازی با چوگان بوده است. امیر سر می رسد و می خواهد که در بازی مشارکت کند. اما عراقی امیر را از آنجا می راند تا خلوتش با کودکان به هم نخورد![28]عراقی غزلیات متعددی درباب عشق به معشوق مذکر دارد که از برای نمونه می توان به غزل او با ردیف «ای پسر» اشاره کرد:

سر به سر از لطف جانی ای پسر #### خوشتر از جان چیست؟ آنی ای پسر…

بر لب خود بوسه زن، آنگه ببین #### ذوق آب زندگانی ای پسر

زان شدم خاک درت کز جام خود #### جرعه‌ای بر من فشانی ای پسر

از لطیفی می نماند کس به تو #### زان یقینم شد که جانی ای پسر …

نیست در عالم عراقی را دمی #### بی لب تو زندگانی ای پسر

جامی درباره عراقی می نویسد: « روزى در بازار کفشگران‏ مى‏گذشت، نظرش بر کفشگر پسرى افتاد شیفته وى شد. پیش رفت و سلام کرد و از کفشگر سؤال کرد که: «این پسر کیست؟» گفت: «پسر من است.» شیخ به لبهاى پسر اشارت کرد و گفت که: «ظلم نباشد که این چنین لب و دندانى با چرم خر مصاحب باشد؟» کفشگر گفت: «ما مردم فقیریم و حرفه ما این است. اگر چرم خر به دندان نگیرد نان نیابد که به دندان گیرد.» سؤال کرد که: «هر روز چه مقدار کار کند؟» گفت: «هر روز چهار درم.» شیخ فرمودکه: هر روز هشت درم بدهم، گو او دیگر این کار مکن!»[29]

حکایات پراکنده عشق بازی اهالی عرفان و تصوف با کودکان و نوجوانان زیبارو

یکی از مشهورترین عشق های دوره غزنویان، عشق سلطان محمود غزنوی به ایاز است. مسلما عشق او با ایاز کاملا جنبه مادی و جسمانی داشته است. سلطان محمود اساسا مردی غلامباره بود و غلامان بسیار دیگری نیز داشته است. لواط نیز در میان غزنویان مرسوم بوده است. ترکان غزنوی به هیچ وجه در مقابل معشوق مذکر زیبا، تاب خودداری نداشتند و حتی در حضور شاه با غلامان نظربازی می کردند. شاعران بسیاری نیز در چنین فضایی، بی پروا از بچه بازی سخن گفته اند.[30] اما مولوی و برخی شعرا از صوفیه، آن را به عشقی پاک و آسمانی تاویل کردند. مولوی در اشعار خود، ایاز را تا حد اولیاء الله بالا می برد که صاحب حکمت و معرفتی شگرف است. در برابر ولی نعمت خود تسلیم محض و فاقد اراده است و هرچه را که هست و نیست از دوست می بیند و می داند. لذا عشق سلطان محمود به چنین موجودی عشقی عرفانی و در حکم عشق به اولیاء الله است که همان عشق به خدا باشد![31]

ابن جوزی حکایات بسیاری از شاهدبازی سران صوفیه نقل می کند که در ذیل به نمونه هایی از آن اشاره می کنیم:

«کسانی از صوفیه بوده اند که با وجود دعوی صبر و مجاهده در معصیت افتاده اند. چنان که از ادریس بن ادریس نقل است جمعی از صوفیان به مصر درآمدند و همراهشان پسر ساده یی بود که برایشان آواز می خواند. یکی از آن صوفیه گرفتار آن پسر شده بود و خودداری نمی توانست و نمی دانست از چه راه بدو نزدیک شود، تا روزی (به آن پسر) گفت: بگو لااله الاالله. پسر گفت لااله الاالله، صوفی برجست و گفت من می بوسم دهانی را که لااله الاالله گفت!

کسانی بوده اند که در این طریق تصمیم بر کار زشت گرفته اند و به سبب آن تصمیم، خود را کشته اند. چنان که آورده اند در بلاد فارس صوفی بزرگی بود گرفتار نوجوانی شد و خود را نتوانست نگه دارد و نفس به عمل زشت دعوتش می کرد. از ترس خداوند، خود را از بلندی به دریای آب افکند و غرق کرد در حالی که این آیه را می خواند: فتوبوا الى بارئکم فاقتلوا انفسکم (سوره بقره، آیه ۵۴) مؤلف گوید ببینید شیطان به این بیچاره چه کرد. نخست از راه نگاه به آن نوجوان فریبش داده و محبت وی را در دلش جایگیر ساخته، سپس به کار زشت دعوتش نموده و چون استواریش را دیده به خودکشی وادارش کرده و آن آیه را که مربوط به بنی اسرایئل است مطابق حال او در نظرش جلوه داده… و هم از این جمله بوده است کسی که از معشوق جدایش کرده اند و معشوق را کشته. چنانکه شنیدم یکی از صوفیان بغداد با پسری همخانه بود، آن قدر زشتگویی کردند که جدایشان ساختند. آنگاه صوفی با کاردی سراغ آن پسر رفت و به قتلش رسانید و برکشته اش میگریست.

همنشینی با ساده رویان محکم ترین ریسمانی است که شیطان با آن صوفیه را به دام می افکند. یوسف بن الحسین گفته است: آفت صوفیه از همنشینی نوجوانان است… از ابوالفرج رستمی صوفی روایت است که میگفت شیطان را به خواب دیدم و گفتم ما را چگونه یافتی؟ دیدی که از دنیا و لذات و اموال آن گذشتیم و تو بر ما راهی نداری، گفت غافلی از سماع دوستی و مصاحبت نوجوانان که دلتان را فرا گرفته است! از ابوسعید خراز نقل است که شیطان را به خواب دیدم، از من به کناری می رفت، گفتم بیا، گفت با شما چه کار کنم که با هر چه دیگران را می فریبم شما آن را دور افکنده اید، اما چیزی هست. گفتم آن چیست؟ گفت همنشینی نوجوانان! خراز گوید و کدام صوفی از آن رسته است؟»[32]

اشعار مرحوم نراقی درباب شاهد بازی صوفیه

ساده مردی بود از اهل سداد ### بود او از صوفیان نیک اعتقاد

صوفئی هر گوشه ای کردی سراغ ### از ارادت تاختی سویش به راغ

خدمتش را روز و شب بسته کمر ### بود آن سنی و آن صوفی عمر

دیدمش یک روزی اندر محفلی ### خون ز دست صوفیان بودش دلی

لعن کردی صوفی و صوفی پرست ### بلکه بر شهری که یک صوفیش هست

گفتمش خیر است برگو ای اخی ### تا چه دیدی زین گروه دوزخی

گفت بود اندر محله ی صوفیان ### صوفئی افزون مقامش از بیان

چون سلفخانی کشیده سر بخویش ### بر دهان خویشتن بسته لویش

گه کشید آهی و جنبانید سر ### گه به عبرت بر فلک کردی نظر

ای خوشا چشمی که عبرت بین بود ### عبرت از نیک و بدش آیین بود

می نبیند جز به چشم اعتبار ### پند آموزد ز دور روزگار

چشم عبرت بین مبارک دیده ای ست ### مرد عبرت گیر فرخ بنده ای ست

در امامت صوفیک در پنجگاه ### خلق بر پاکی دامانش گواه

من هم او را ز اولیا پنداشتم ### تخم اخلاصش به سینه کاشتم

سالها در خدمتش بسته میان ### خدمتش را ملتزم چون بندگان

آستانش رفتمی هر بامگاه ### راستادش بردمی هر شامگاه

یک شبانگاهی مرا کاری فتاد ### کش نبردم اول شب راستاد

چون زکار خویشتن پرداختم ### تاتلی بگرفته سویش تاختم

در تمام راه با خود در عتاب ### کای دریغا دیر ماندم از صواب

زین تغافل در تحسر بودمی ### دست برهم از تأسف سودمی

کای دریغا دیوم از ره دور کرد ### روز ما را چون شب دیجور کرد

ای دریغا گرسنه ماند آن ولی ### وین خورشها ماند اندر تاتلی

خانقاهش دور بود از مردمان ### گوشه ای بگرفته بود از این و آن

هان و هان زین قوم مردم دور باش ### چون خضر از دیدها مستور باش

تا توانی ای برادر زینهار ### گوشه گیر از این گروه تندبار

عزتی گر هست اندر عزلت است ### صحبت این قوم نادان ذلت است

تا رسیدم خانقه در بسته بود ### مرغ هوش از دام سرها رسته بود

صوفی اندر خواب و شب بیگاه بود ### ای دریغا چشم او بر راه بود

حلقه گر بر در زنم این خانه را ### می کنم بیدار این فرزانه را

کرده شبها را بروز این پاکباز ### در خضوع و در خشوع و در نیاز

لحظه ی خوابست بیدارش مکن ### محو روی او است هشیارش مکن

خواب باشد روح عارف را وصال ### با خیال دوست گیرد اتصال

باز گردم گر به منزلگاه خود ### گرسنه شاید که او بیدار شد

با خیال خود من اندر گفتگو ### روح صوفی باز گردد از هتو

بانگ برزد امردی را باز کار ### کش همی پرورد او را بهرکار

کای پسر برخیز تا جلقی زنیم ### جلقی اندر پرده ی دلقی زنیم

پس الف کوفیش اندر کاف کرد ### چون خود او را صوفی بس صاف کرد

لنبه اش را الفیه ترقیم کرد ### نحو دیگر نحویش تعلیم کرد

معنی الفیه اش در دل نشاند ### آن پسر الفیه و شلفیه خواند

از پس یوخه بخواب اندر شدند ### باز اندر عالم دیگر شدند

من سر انگشت تحیر در دهان ### مانده برجا خشک مبهوت زکان

ساعتی حیران نشستم بر زمین ### کردمی مرصوفیان را آفرین

این به بیداریست یارب یا بخواب ### خواب هم باشد نباشد غیر خواب

کامد آن خنجر ز خواب و برنشست ### کای لق اینک وقت جلق دیگر است

بار دیگر خواست آن صوفی شوم ### داد داد از سنت قوم سدوم

طاقتم شد طاق و دل بیتاب شد ### مرد صوفی باز اندر خواب شد

من نهاده سر به دیواری ز غم ### از گذشته در فسوس و در ندم

ای دریغا وقت خود کردم تباه ### ای دریغ و درد کافتادم ز راه

ای دریغا عمر من بر باد رفت ### در گزاف لاف این شیاد رفت

گر علومم سربسر باشد چنین ### واثبور و وا حنین و وا انین

در تأسف من که باز آن نابکار ### جست از خواب و بخواند آن پیشکار

رو به فقه مالکی آورد زود ### بار دیگر بر یکی صفری فزود

شد چه یک صوفی در این بوته هزار ### معنی الفیه گردید آشکار

طاقتم دیگر نماند و اصطبار ### حلقه بر در کوفتم بی اختیار

گفت صوفی بر در این خانه کیست ### مطلب او ز اهل حق این وقت چیست

مطلبش ارشاد باشد یا دعا ### کس نجوید غیر این ز اهل خدا

گفتمش من کی سر اهل یقین ### پیشوای صوفیان پاک دین

گفت از کی آمدی برگو درست ### گفتمش کی عارف از جلق نخست

زینهار ای جان من هشیار شو ### واقف از پیش و پس هر کار شو

دیدهای دور بین پندار توست ### گوشها بر رخنه دیوار توست

دوربینان در کمینگاه تو اند ### تیزهوشان کارآگاه تو اند

ای برادر هان و هان باهوش باش ### پای تا سر چشم باش و گوش باش

محتسب بنشسته در بازارها ### آگهست از کارها و بارها

اینک از قرآن ما لفظی بخوان ### ان ربک هم لبالمرصاد دان

آسمان را از کواکب دیدهاست ### روز و شب بینای کار و بار ماس

باد نمام است ای کو یا خموش ### صبح غماز است ای شبرو بکوش

هربن مویی تورا جاسوسهاست ### هر نگاهت را نظرها در قفاست

نی خطا گفتم خطا جاسوس کیست ### پرده کو پنهان کجا مستور چیست

پرده ای گر هست پیش چشم ماست ### ما چنان دانیم چیزی در حیاست

گر کند فریاد هنگام سخن ### چونکه داند هرکسی چون خویشتن

گربه را چون دید موش از اضطراب ### چشم خود برهم نهد با صد شتاب

نا نبیند گربه را او ای عجب ### این مسبب از کجا و این سبب [33]

همخوابگی و شاهد بازی شمس تبریزی با پسرک زیبارو

در کتاب مقالات شمس تبریزی ماجرای هم خوابگی شمس تبریزی با پسرک نوجوانی نقل شده است؛ شمس در شهر ارزروم بود که یکی از شاگردانش به قصد نزدیکی با او جلو می آید، پسرک از شمس همخوابگی می خواهد و شمس او را با سیلی از خود می راند و توضیح می دهد که:
“شهوت در من چنان مرده بود که آن عضو (آلت تناسلی) خشک شده بود و شهوت تمام بازگشته از آلت، هم‌چنین برچسفیده، تا خواب دیدم که مرا می فرماید: انّ لنفسک علیک حق [نفس تو هم بر تو حقی دارد]، حق او بده.”

باری، شمس می گوید که در عالم رویا به من گفته شد تو حق انجام چنین کاری (هم خوابگی) را داری، لذا بلافاصله به امردخانه شهر می رود و به جستوی پسری امرد می پردازد و با دادن مقداری پول، شب را با او می گذراند.

شمس خود این ماجرا را نقل می کند:
دروازه یی هست که در آن شهر معروف است به خوب‌رویان. در این گذرم، در این اندیشه، یک خوب‌روی چشم‌های قفچاق، در من آویخت، و مرا به حجره یی درآورد و چند درهم بدیشان دادم، و شب پیش ایشان بودم، به اشارت خدا و لابه گری او.[34]

شمس تبریزی و تجلیل از شیخ شاهد باز با نقل حکایاتی رکیک

برخی از صوفیان چنان در این امور شنیع و پست غرقه شدند، که راه خطور هر گونه خیال و گمان برای توجیه و حسن ظن را مسدود نموده اند!

در مناقب اوحد الدین کرمانی از یکی از سران صوفیه حکایتی نقل شده که به غایت شرم آور است تا جایی که مصحح مجبور شده کلمات رکیک را سانسور و به جای آنها از “…” استفاده نماید. از آنجایی که ذکر این حکایات صحیح نیست، از نقل کامل آن پرهیز می شود. نقل شده که “شیخ حریری” از پیران صوفیه با بیست الی سی نوجوان “ماهروی”! بدون هیچ پوشش و لُنگی به حمام می رفته و آن نوجوانان، قسمت های ممنوعه بدن وی را مستمرا لمس می کردند[35] و از دل این حکایت نیز کرامتی برای آن شیخ فاسد، تراشیده اند که از نقل آن، به دلیل قبح بیش از حد مطلب معذوریم.

جالب است که شمس تبریزی، شیخ حریری را ستایش می کند و می گوید: «شیخ حریرى که در دمشق مى بود، مردى بود صاحب قدم و روشن دل؛ هرکه را در سماع نظر کردى، در حال ارادت آوردى»[36]و می گوید: «و در وقت سماع تمامت اعضایش پیدا بود[!]«[37] در ادامه نیز حکایت بسیار رکیکی از این صوفی مکشوف العوره نقل و از آن، کرامتی را برای او اثبات می کند که به ناچار از ذکر آن معذوریم. [38]

بسیاری از سران تصوف به دلیل قباحت و شناعت امور یاد شده و ترس از علمای راستین، این مسائل را پنهان نموده و از علنی کردن آن به شدت پرهیز می کردند. ذوالنون مصری تاکید می کرده که «برای اهل معرفت در این مسائل اسراری است و صلاح نیست کشف آن مگر برای اهلش! پس اگر کسی آن را برای غیر اهلش افشا کند، سزاوار عقوبت و بلا می شود.»[39]

دکتر شمیسا می نویسد که یکی از دلایل ترویج لواط در میان ارباب تصوف، این بوده که مریدان، در خانقاه ها مجمتع بودند و همان جا زندگی می کردند و شب و روز خود را در حجره های خانقاه زیر نظر شیخ سپری می کردند و در چنین مکان هایی امکان وقوع این افعال زیاد بوده است.[40]

طبیعتا و بنا به تاکیدات سران صوفیه بر فاش نکردن اسرار شاهد بازی، اخبار و اتفاقات درون خانقاه نیز از اغیار مخفی می ماند! با تمام این احوال، حکایات کثیری از شاهدبازی و فساد آنها در تاریخ ثبت و ضبط شده است.

ابراز حالات پست و شهوت آلود نسبت به خداوند متعال

اما مساله هنگامی شنیع تر و پست تر می شود که این حالات و حرکات به ذات اقدس الهی سبحانه و تعالی معطوف و ابراز شود. نگارنده این سطور با یکی از افراد موثق و معتمدی که خود، چندین سال در سلک اهل عرفان و تصوف بوده، سیر و سلوک کرده اما اکنون بازگشته و تفکرات صوفیان را انحرافی می داند، گفت و گویی داشته است.

اهمیت مطالب نقل شده توسط ایشان از آن روست که وی، حالات آنها را تجربه نموده است، حالاتی که او تاکید می کند بر اثر تصرفات اساتید و مشایخ عرفان و تصوف و بر اثر ربط قلبی طولانی مدت با آنها حاصل می شود. و حکایات دست اولی را از آداب پیدا و پنهان صوفیان دارد. وی درباره مساله شاهد بازی در تصوف و عرفان چنین می گوید:

«اگر قبول کنیم که صوفیان، ابتدا بدون نیت شهوت رانی به سراغ شاهد بازی بروند(هر چند که بنا بر غریزه انسانی، به ناگزیر در این مسائل گرفتار شهوات می شوند)، باید تاکید شود که آنها، احوال و حالات پدید آمده از عشقی آلوده و زمینی(عشق به امردان و نوجوانان زیبارو) را – که کدورت دارد و از هرگونه نورانیتی تهی است – در خود تقویت و سپس ملکه کرده و در نهایت همین احوال و عشق را معطوف و متوجه به خداوند می کنند. من این حالات را در اثر تصرّفات استاد خویش، کاملا درک و تجربه نموده ام و این سخنان نتیجه دریافت های خویش و مشاهداتی است که از دیگر سالکان داشته ام. در واقع، عشق و علاقه صوفیان به خداوند، از جنس و جوهره محبت های مادی است و نورانیتی در آن وجود ندارد. و این یکی از بزرگترین ضربه های شیطان به آنهاست.»

آیا شمس تبریزی مخالف شاهد بازی بوده است؟

مطالب جالب و درخور توجهی در این زمینه در آثار صوفیان وجود دارد که در ذیل به نمونه ای از شمس تبریزی، پیر و مراد مولوی اشاره می شود. ابتدا لازم است ذکر شود که هرچند از شمس تبریزی انتقاداتی علیه اوحدالدین کرمانی در زمینه شاهدبازی نقل شده است اما او خود نیز اهل عشق مجازی و شاهد بازی بوده است. همانگونه که گذشت، او شیخ حریری را که به مراتب در شاهدبازی از اوحدالدین کرمانی افراطی تر بوده، ستایش نموده و حکایات رکیکی را از او نقل و برایش کرامت تراشی می کند.

شمس، شاهدبازی و اعمال خلاف شرع احمد غزالی را نیز توجیه کرده و می گوید که او در جمال ظاهری، چیزهایی می دید که کسی را یاری دیدن آن نیست.[41]

مراد و پیر مولوی، معتقد بود عشق مجازی و شاهد بازی به مثابه پلی است که انسان را به عشق حقیقی (عشق خداوند) می رساند. وی با سفارش به مریدان خویش می گفت:

«شاهدی بجو تا عاشق شوی و اگر عاشق تمام نشده ای به این شاهد، شاهد دیگر، جمال ها در زیر چادر بسیارست، هست دگر دل ربا که بنده شوی.»[42]

مولوی افرادی را برای بازگرداندن شمس، نزد او می فرستد، و شمس را در حین شطرنج بازی با شاهدی زیبارو می یابند:

«روزى خدمت مولانا وى را گفت: به دمشق رو به طلب مولانا شمس الدّین، و چندین سیم و زر با خود ببر و در کفش آن سلطان ریز و کفش مبارکش را طرف روم بگردان! چون به دمشق رسى، در صالحیّه خانى است مشهور، یکسر به آنجا رو که وى را آنجا یابى که با فرنگى پسرى صاحب جمال شطرنج مى‏بازد.»[43]

مولوی و شاهد بازی

پیش تر اشاره کردیم که مولوی رابطه جنسی سلطان محمود و ایاز را توجیه می کند و آن را رابطه ای پاک و الهی نشان می دهد. دیدیم که مراد و پیر او شمس تبریزی نیز از شاهدبازان، تجلیل و عشق مجازی را به مریدان توصیه می کرده است. مولوی در مثنوی خویش بی پرده حکایات زننده ای را در باب لواط آورده [44]و تلاش نموده تا معانی عرفانی را بر این حکایات بار نماید! اما وی در اشعار خویش، انتقادی نیز به صوفیان در باب شاهد بازی وارد می کند:

صوفیى گشته به پیش این لئام ### الخیاطه[45] و اللواطه و السلام‏ [46]

این شعر خود بیانگر آنست که تا چه مقدار، لواط در میان صوفیان هم عصر مولوی رایج بوده است. در زمان جلال الدین بلخی، شاهد بازی به شدت در خانقاه ها رواج داشت و حتی برخی از مشایخ، خود مفعول بودند. به طوری که در زبان صوفیان، منظور از عله المشایخ (بیماری مشایخ) همین مفعولیت است.[47] به نظر نگارنده، مولوی نیز با پیروی از مراد خود، به شاهد بازی گرایش داشته است، اما شاید او، این مساله که تصوف در شاهد بازی و شنیع ترین حالت آن یعنی لواط، خلاصه شود را مذمت نموده است.

برای نمونه در فیه ما فیه آمده است که مولوی در رفتاری عجیب هر گاه زنی با حجاب می دیده با اصرار وی را مجبور می کرده که حجابش را کنار بگذارد تا مولوی روی او را ببیند. و جالب اینکه در علت این عمل زشت می گفته است: «اگر نگاه نکنم دچار تشویش می شوم[48][49]. اینگونه تلاش های مولوی برای بهره برداری از صاحبان جمال را می توان ذیل همین مساله شاهد بازی سران صوفیه تعریف نمود.

با توجه به موارد پیش گفته، کاستن از فشار علما و متشرعین و رهایی از اتهامات وارده نیز می تواند از علت های دیگر صدور چنین اشعاری از مولوی باشد.

ملاعبه شمس تبریزی با خداوند خویش!

اما همانگونه که گفته شد، مساله هنگامی شنیع تر و پست تر می شود که این حالات و حرکات نسبت به ذات اقدس الهی سبحانه و تعالی ابراز شود. از فرزند مولوی مطالبی نقل شده که نشان می دهد، صوفیان، با خداوند نیز حالاتی را دارند که در مواجهه با امردان و شاهدان زیبارو به آنها دست می دهد. خداوند برای شمس تبریزی به صورت کیمیا خاتون ظاهر می شده و شمس با وی ملاعبه و دست بازی می کرده است! و به دلیل میل بایزید بسطامی به پسرکان ماهروی، خداوند به صورت امرد و نوجوان زیبارو برای او ظاهر می شده است:

« از حضرت سلطان ولد منقولست که روزى صوفیان اخیار، از حضرت والدم خداوندگار(= مولوی) سؤال کردند که ابا یزید رحمه اللّه علیه گفته است رأیت ربّى فى صوره امرد. این چون باشد؟ فرمود که این معنى دو حکم دارد: یا در صورت امرد، خدا را مى‏دید، یا خود خدا پیش او بصورت امرد مصوّر مى‏شد بسبب میل ابا یزید»[50]

در ادامه حکایتی از دست بازی شمس با خداوند خویش نقل کرده و می نویسد:

«بعد از آن فرمود که مولانا شمس الدین تبریزى را زنى بود کیمیا نام؛ روزى ازو خشم گرفت و بطرف باغهاى مرام رفت، حضرت مولانا به زنان مدرسه اشارت فرمود که بروید و کیمیا خاتون را بیاورید که خاطر مولانا شمس الدین را به وى تعلّق عظیم است؛

همانا که مولانا نزد شمس الدین درآمد و او در خرگاه نشسته بود، دید که مولانا شمس الدین با کیمیا در سخن است و دست‏بازى مى‏کند و کیمیا بهمان جامه‏ها که پوشیده بود نشسته است؛

مولانا در تعجّب ماند و زنان یاران هنوز نرفته بود؛ مولانا بیرون آمد و در مدرسه طوافى مى‏کرد تا ایشان در ذوق و ملاعبه خود مشغول باشند؛ بعد از آن مولانا شمس الدین آواز داد که اندرون درآ، چون درآمد غیر ازو هیچ کس را ندید؛ مولانا از آن سرّ بازپرسید که کیمیا خاتون کجا رفت؟

فرمود که خداوند تعالى مرا چندان دوست مى‏دارد که بهر صورتى که مى‏خواهم بر من مى‏آید؛ این دم بصورتى کیمیا آمده بود و مصوّر شده؛ پس احوال با یزید چنین بوده باشد که حق تعالى بصورت امردى برو مصوّر مى‏شد»[51]

ابن عربی و شهود اعظم حضرت حق در جماع

اشاره شد که صوفیان با خداوند نیز همان حالاتی را دارند که از رابطه با شاهدان زیباروی به آنان دست می دهد. حالاتی که طبیعتا و بالذات آلوده با لذات شهوانی است. شاید از همین جهت باشد که ابن عربی، کامل ترین و تمام ترین شهود(مکاشفه) حضرت حق را در اوج لذت جنسی و در حین جماع می بیند. ابن عربی می گوید: « فشهوده للحقّ فی المرأه أتمّ و أکمل‏ »[52]

شارح فصوص الحکم در این زمینه می نویسد که کامل ترین و تمام ‏ترین وقت شهودى که مرد مى تواند نسبت به حضرت حق تعالى داشته باشد، زمان مجامعت است. هنگامى که مرد فاعل باشد و زن مفعول؛ زیرا در وقت مواقعه است که مرد، حق تعالى را در زن مشاهده مى‏کند… و در آن هنگام، خداست که دارد خدایی می کند![53]

اعتراف برخی از بزرگان صوفیه در شهوت رانی شاهد بازان

اما معلوم نیست چگونه مدافعین امروزی شاهد بازی در راستاری توجیه آن قلم فرسایی می کنند و با بافتن آسمان به ریسمان سعی می کنند، این امور شنیع و پست را خالی از شهوات نشان دهند؟ در صورتی که برخی از سران و مشایخ بنام صوفیه هم اذعان نموده اند که صِرف نظر کردن به کودکان و شاهدان زیباروی نیز خالی از شهوت نیست.

برای نمونه شهاب الدین عمر سهروردی در پاسخ به پرسشی درباره شاهد بازی، نگاه کردن به شاهد زیباروی را اصل شهوت می داند و می گوید: «این أباحت محض است و شهوت پرستی صرف. و از غایت بحث و استکشاف به تجربیت این حال محقق شده است که نظر کردن به شاهد، کف شراب شهوت است بلکه خود اصل شهوت است. مرید صادق باید که از صحبت این طایفه که نظر را مباح دارند احتراز کند… گذشتن فعل بد بر خاطر عارف، بر مقام و حال او، همان تأثیر کند که فعل فاحشه به فاعل»[54]

محمد غزالی (برادر احمد غزالی شاهد باز معروف) نیز در مخالفت با شاهد بازی می گوید که اگر تقاضای بوسیدن و لمس کردن شاهد را نمودی، این نشان دهنده شهوت و اولین قدم لواط است. او به نقل از یکی از مشایخ می گوید که «بر مرید، از شیر خشمگین که در وی اوفتد، چنان نترسم که از غلام امرد.»[55]

احمد جام معروف به ژنده پیل نیز از منتقدان شاهد بازی است و با مخالفت صریح، مشایخِ شاهد بازِ صوفیه را لواط کار می خواند و می گوید: « آن چیست که هر کس امردی با خویشتن می برد که این شاهد ماست؟! (و می گویند) ما را امردی می باید نیکو روی و پاکیزه تا ما در وی می نگریم، تا ما را خدای عزوجل در دل فراموش نشود و ما از آنجا به خدای راه بریم. خواجه متابع هوی است و لواطه دوست می دارد، نمی تواند گفت (نمی تواند بگوید) که لوطی گری حق است، میگوید شاهدبازی می کنم تا از آنجا به خدای عزوجل راه برم »[56]

احادیثی از اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام در این زمینه

در پایان به روایاتی از اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام در این زمینه اشاره می شود.

رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمودند: فتنه‌ جوان زیبای امرد از فتنه‌ دختر باکره بیشتر است.[57]

حضرت امام صادق علیه السّلام فرمودند: کسی که جوانی را از روی شهوت ببوسد خداوند او را در قیامت به لجامی از آتش لجام می‌فرماید.[58]

حضرت امام رضا علیه السّلام فرمودند: هرگاه مردی جوانی را از روی شهوت ببوسد ملائکه‌های آسمان و ملائکه‌های زمین و ملائکه رحمت و ملائکه غضب او را لعنت کنند و جهنم برایش آماده شود و مکان بدی جایگاهش می‌باشد.[59]

پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: کسی که جوانی را از روی شهوت ببوسد خداوند او را در آتش جهنم، هزار سال معذب می‌فرماید.[60]

حتی روایاتی وارد شده با این مضمون که بستر فرزندان خود را نیز از هم جدا کنید. یعنی بستر دو برادر یا دو خواهر. حال مقایسه کنید با اینکه کسی بخواهد مانند سران صوفیه با کودکان و نوجوانان زیبارو آن هم عریان، در حمام و … بخوابد.

رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: بستر فرزندان خود را از سن ده سالگی جدا سازید، یعنی دو برادر یا دو خواهر یا برادر و خواهر زیر یک لحاف از همان کوچکی نخوابند.[61]

پانویس ها

دهخدا، علی اکبر، لغت نامه دهخدا، ج9، ص 14072
قاسم غنی، تاریخ تصوف در اسلام، ص 402
ابوالقاسم قشیری می گوید:«و هرچه بر دل مردم مستولى بود و غلبه دارد آن شاهد او بود اگر علم غلبه دارد شاهد علم بود و اگر وجد غلبه دارد شاهد وجد بود، معنى شاهد، حاضر بود هرچه حاضر دل تست شاهد تست.»قشیری، ابوالقاسم رساله قشيريه (ترجمه)،ص131
امرد، نوجوانی که پشت لب آن هنوز سبز نشده است یا شاربش دمیده اما ریش ندارد. همان. ثعالبی در کتاب الکنایة در لغتِ شاهد می گوید: صوفیه کلمه شاهد را رمز کرده اند بر پسر زیبا به این معنی که او شاهد صنع خداست در دوره ابوسعید، عرفا کلمه شاهد را مترادف با لغت خوب و زیبا استعمال کردند.ثعالبی، الکنایة و التعریض، فصل فی الکنایة عن الغلام، ص 19
فرهنگ فارسی معین: ۱ – بی ریش، پسر ۲- پسر بدکار، مفعول
این مضمون نخستین بار در این توسط ابن سینا مطرح شد: رسائل بو على سینا: ۳۸۳ ـ ۳۸۶ و۳۸۹، العشق، فصل رابع، ذکر عشق ظرفا والفتیان للأوجه الحسان
خلاصه مثنوی، بدیع الزمان فروزانفر، انتشارات دانشگاه سپاهیان انقلاب ایران،۱۳۵۵، ص ۲۶۳
شمیسا، سیروس، شاهد بازی در ادبیات فارسی، ص 20 به نقل از افلاطون، رساله مهمانی، ص 455
برخی توجیه کرده اند که عشق به صورت زیبا و لطافت اندام و ناز و کرشمه معشوق، می تواند بدون لذت شهوانی باشد. و برای توجیه از عشق استاد به شاگرد و مادر به فرزند استفاده نموده است. این در صورتی است که در این دو مثال، منشا علاقه صورت زیبا و لطافت اندام و ناز و کرشمه نیست. مادران، همه فرزندان زیبا و نازیبای خود را دوست دارند. و خداوند ابتدائا و بالذات، در غریزه انسان ها، لذت شهوانی در نسبت فرزندان و پدر و مادر قرار نداده است. عشق معلم و شاگرد نیز ناشی از مکارم اخلاقی و علاقه ای روحانی است و ربطی به صورت زیبا و لطافت اندام و … ندارد و اگر منشأ آن تناسب اندام باشد، قطعا آلوده به شوائب نفسانی و شهوانی خواهد بود. اما غریزه همین انسان حکم می کند که لذت بردن از صورت زیبا و لطافت اندام و ناز و کرشمه از افراد بالغ و غیر محارم، آلوده به شهوات باشد و این دو، ذاتا قرین هم هستند.
مناقب العارفین، اوحد الدین کرمانی، با تصحیح و حواشی بدیع الزمان فروزانفر، دانشگاه تهران، ۱۹۶۹ م، ص۳۹
مناقب العارفین، اوحد الدین کرمانی، با تصحیح و حواشی بدیع الزمان فروزانفر، دانشگاه تهران، ۱۹۶۹ م، ص ۳۹
تفسیر عرائس البیان فى حقائق القرآن‏، روزبهان بقلى شیرازى، دار الکتب العلمیه، بیروت‏، ۲۰۰۸ م‏، چاپ اول، ج‏۳، ص۶۵ : و سئل ذو النون عن حال استئناس العارفین فقال «یأنس بکل وجه‏ صبیح‏ و کل صوره ملیحه‏ و کل رائحه طیبه»
پسران بی ریش
نفحات الانس، عبد الرحمن جامى‏، مطبعه لیسى‏، کلکته‏، ۱۸۵۸، ص ۲۸۸
خواننده، آوازه خوان، مطرب، و در اصطلاح صوفیه کسی که در محافل ذکر و سماع، اشعار را به آواز خوش بخواند
عبد الرحمن جامى‏، نفحات الانس، مطبعه لیسى‏، کلکته‏، ۱۸۵۸، ص ۵۸۸
عبد الرحمن جامى‏، نفحات الانس، مطبعه لیسى‏، کلکته‏، ۱۸۵۸، ص۲۹۰
نور الدين جعفر بدخشى، خلاصة المناقب‏، مركز تحقيقات فارسى ايران و پاكستان، اسلام آباد، 1374، چاپ اول‏، ص281
زین العابدین شیروانى، ریاض السیاحه، انتشارات سعدی، تهران‏، ۱۳۶۱، چاپ اول، ج‏۱، ص۸۷۹
الفتوحات المکیه، ابن‌عربی، تحقیق عثمان یحیی، القاهره، المکتبه العربیه، 1392ق، ج14، ص64 – 66، باب 108
ابن عربی، ذخائر الأعلاق شرح ترجمان الأشواق، دار الکتب العلمیه، منشورات محمد علی بیضون، بیروت، بی تا، ص۸
ابن عربی، ذخائر الأعلاق شرح ترجمان الأشواق، دار الکتب العلمیه، منشورات محمد علی بیضون، بیروت، بی تا، ص۱۱
محمد رودگر، عرفان جمالی در اندیشه غزالی، نشر ادیان، چاپ اول، ص۲۹۴
شمس تبریزی، مقالات، تصحیح محمد علی موحد، انتشارات خوارزمی، چاپ چهارم، ۱۳۹۱، ص ۳۲۴
شمس تبریزی، مقالات، تصحیح محمد علی موحد، انتشارات خوارزمی، چاپ چهارم، ۱۳۹۱، ص ۳۲۴
عبد الرحمن جامى‏، نفحات الانس، مطبعه لیسى‏، کلکته‏، ۱۸۵۸، ص ۷۰۱
عبد الرحمن جامى‏، نفحات الانس، مطبعه لیسى‏، کلکته‏، ۱۸۵۸، ص ۷۰۲
عبد الرحمن جامى‏، نفحات الانس، مطبعه لیسى‏، کلکته‏، ۱۸۵۸، ص۷۰۳
عبد الرحمن جامى‏، نفحات الانس، مطبعه لیسى‏، کلکته‏، ۱۸۵۸، ص۷۰۳
برای نمونه ر ک به : فرخی سیستانی، دیوان، زوار، چاپ دوم، ۱۳۴۹، صص ۴ – ۱۰۴ -۳۲۱ و ۳۹۸؛ دیوان امیر معزی، ص ۱۷۶؛ دیوان عبدالواسع جبلی، صص ۵۹۷ و ۵۸۶
مولوی، مثنوى، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامى‏، تهران‏، ۱۳۷۳، چاپ اول‏، ص ۷۱۷
تلبیس ابلیس، ابوالفرج ابن جوزی، ترجمه علیرضا ذکاوتی قراگزلو، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۶۱، ص ۱۹۲-۲۰۰
مثنوی طاقدیس، ملا احمد نراقی، بخش ۷۱: حکایت آن شخص که مرید صوفیان شد و به واسطه اعمال آنها نادم گردید
شمس تبریزی، مقالات، تصحیح محمد علی موحد، انتشارات خوارزمی، چاپ چهارم، ۱۳۹۱، دفتر دوم، ص 178
مناقب اوحد الدین کرمانی، با تصحیح و حواشی بدیع الزمان فروزانفر، دانشگاه تهران، ۱۹۶۹ م، صص ۲۶۳-۲۶۴
احمد افلاکی، مناقب العارفین، آنکارا، بى نا، ۱۹۵۹م‏، چاپ اول‏، ج‏۲، ص ۶۴۱
احمد افلاکی، مناقب العارفین، آنکارا، بى نا، ۱۹۵۹م‏، چاپ اول‏، ج‏۲، ص ۶۴۱
احمد افلاکی، مناقب العارفین، آنکارا، بى نا، ۱۹۵۹م‏، چاپ اول‏، ج‏۲، ص ۶۴۱
روزبهان بقلى شیرازى، عبهر العاشقین، انتشارات منوچهرى‏، تهران، ۱۳۶۶، چاپ سوم، ص۹ : المستأنس باللّه یستأنس بکلّ شى‏ء ملیح و بکلّ صوره طیّبه. و لأهل‏ المعرفه فى‏ هذه‏ الأشیاء اسرار لا یصلح‏ کشفها الّا لأهلها، فمن أفشأ بغیر أهلها حلّت به العقوبه و المثلات‏
سیروس شمیسا، شاهدبازی در ادبیات فارسی، انتشارات فردوس، تهران، ۱۳۸۱، ص۱۲۸
شمس تبریزی، مقالات، تصحیح محمد علی موحد، انتشارات خوارزمی، چاپ چهارم، ۱۳۹۱، ص ۳۲۴
شمس تبریزی، مقالات، تصحیح محمد علی موحد، انتشارات خوارزمی، چاپ چهارم، ۱۳۹۱، ص651
عبد الرحمن جامى‏، نفحات الانس، مطبعه لیسى‏، کلکته‏، ۱۸۵۸، ص ۵۴۲
مولوی، مثنوى، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامى‏، تهران‏، ۱۳۷۳، چاپ اول‏، صص۷۴۲ و ۲۷۷ و ۹۵۹
ظاهرا مراد از خیاطه، چاک زدن پیراهن شاهدان زیباروی در وجد و سماع و رقص است
مولوی، مثنوى، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامى‏، تهران‏، ۱۳۷۳، چاپ اول‏، ص ۶۵۵
احمد افلاکی، مناقب العارفین، آنکارا، بى نا، ۱۹۵۹م‏، چاپ اول‏، ج‏۱، ص ۱۸۸
این چه استدلالی است و چه تشویشی از ندیدن “زنان و نوامیس خلق الله” ممکن است برای (به اصطلاح) اولیای خدا و سران صوفیه حاصل شود؟ چگونه خدا وی را از این غریزه پاک کرده است، اما از فضولی و تشویش ذهن که چه کسی رد شد، پاک نکرده است؟ دیگر اینکه چرا این تشویش را جناب مولوی، درباره مردان نداشته است؟! و فقط در مورد زنان نقاب دار دچار تشویش می شده است!؟ جالب است که او به بانوان امر می کند که روی خود را از اهل دل نگیرند.
مولوی، فیه ما فیه، تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، نشر نگاه، تهران، ۱۳۸۶، چاپ دوم، ص۱۸۰
احمد افلاکی، مناقب العارفین، آنکارا، بى نا، ۱۹۵۹م‏، چاپ اول‏، ج‏۲، ص۶۳۷
احمد افلاکی، مناقب العارفین، آنکارا، بى نا، ۱۹۵۹م‏، چاپ اول‏، ج‏‏۲، ص۶۳۷
ابن عربى، فصوص الحکم‏، دار إحیاء الکتب العربیه، قاهره، ۱۹۴۶م، چاپ اول، ج‏۱، ص ۲۱۷
حسن زاده آملی، ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامى‏، تهران، ۱۳۷۸، چاپ اول، صص ۶۰۷ و ۶۰۸
شهاب الدین عمر سهروردى، ترجمه عوارف المعارف، انتشارات علمى و فرهنگى، تهران‏، ۱۳۷۵، چاپ دوم‏، ص ۹۰
محمد غزالى، کیمیاى سعادت‏، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى‏، تهران‏، ۱۳۸۳، چاپ یازدهم‏، ج‏۲، ص۵۶
احمد جام، انس التائبین و صراط الله المبین، تصحیح علی فاضل، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، تهران، ۱۳۶۸، ص۲۷۴
وسائل الشیعه ، ج ۲۰ ، ص ۳۴۰: إِیَّاکُمْ وَ أَوْلاَدَ اَلْأَغْنِیَاءِ وَ اَلْمُلُوکِ اَلْمُرْدَ فَإِنَّ فِتْنَتَهُمْ أَشَدُّ مِنْ فِتْنَهِ اَلْعَذَارَى فِی خُدُورِهِنَّ
الفصول المهمه ، ج ۲ ، ص ۳۴۱: مَنْ قَبَّلَ غُلاَماً مِنْ شَهْوَهٍ أَلْجَمَهُ اَللَّهُ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ بِلِجَامٍ مِنْ نَارٍ
مستدرک الوسائل ، ج ۱۴ ، ص ۳۵۱: وَ إِذَا قَبَّلَ اَلرَّجُلُ غُلاَماً بِشَهْوَهٍ لَعَنَتْهُ مَلاَئِکَهُ اَلسَّمَاءِ وَ مَلاَئِکَهُ اَلْأَرْضِ وَ مَلاَئِکَهُ اَلرَّحْمَهِ وَ مَلاَئِکَهُ اَلْغَضَبِ وَ أَعَدَّ لَهُ جَهَنَّمَ وَ سٰاءَتْ مَصِیراً
مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل ، ج ۱۴ ، ص ۳۵۱: مَنْ قَبَّلَ غُلاَماً بِشَهْوَهٍ عَذَّبَهُ اَللَّهُ أَلْفَ عَامٍ فِی اَلنَّارِ
من لا یحضره الفقیه ، ج ۳ ، ص ۴۳۶ : اَلصَّبِیُّ وَ اَلصَّبِیُّ وَ اَلصَّبِیُّ وَ اَلصَّبِیَّهُ وَ اَلصَّبِیَّهُ وَ اَلصَّبِیَّهُ یُفَرَّقُ بَیْنَهُمْ فِی اَلْمَضَاجِعِ لِعَشْرِ سِنِینَ
  • لطفا از ارسال پیام هایی که به مسائل یا شخصیت های سیاسی مربوط می شود خودداری نمائید.
  • از ارسال کامنت های توهین آمیز پرهیز شود.
  • پیام هایی که در نقد شخصیت های صوفیه معاصر ارسال شوند، به منظور رعایت برخی مصالح عموم تایید نخواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید