پیشنهادی:

چهره یعقوبی قائنی در میان علما و طلاب حوزه نجف

مدیر سایت
121

مخالفت علما و فقها با یعقوبی قائنی

از آنجایی که علمای نجف و طلاب حوزه به شدت مخالف تصوف و عرفان های صوفیانه بوده اند و همواره طریقت صوفیه را در تضاد با شریعت و دین بر می شمردند، آقای یعقوبی قائنی نیز آنها را دشمن درجه یک خود می شمرد و سعی داشت مراودات و تعاملات خود با آنها را به حداقل رساند. وی به شدت نسبت به طلاب علوم دینی موضع منفی داشته و در طول عمر از علما کناره گیری می کرد و حتی المقدور با آنها باب دوستی نمی گشود، چنانکه خود راجع به یکی از روحانیون فرهیخته نجف اشرف می گوید:

«بنده باب دوستی و رفاقت را با او باز نکرده، چندان گرم نمی گرفتم و علتش این بود که علما نوعا با عرفان مخالف بودند و این حقائق را قبول نداشتند بلکه به شدت رد می کردند و همین که متوجه می شدند کسی در این مسیر قدم گذارده، بی تامل برچسب صوفی بر او زده و نسبت به او انواع تهمت ها را روا می داشتند.»[1]

همچنین بخوانید: مروری بر علل مخالفت متکلمین ، مفسرین و فقهای مسلمان با عرفا و متصوفه

در همین راستا، وی  در کتاب خود مطالبی را بازگو می کند که به وضوح تحقیر و مذمت علمای بزرگ و مراجع تقلید شمرده می شود. به عنوان نمونه وی ادعا دارد که یکی از شاگردان مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی نظر او را درباره مرجع تقلید بزرگ و موسس حوزه علمیه قم یعنی شیخ عبدالکریم حائری جویا شده و وی گفته است: «ایشان عوام خوبی است !»

آقای قائنی سپس توضیح می دهد: «معنای عوامی که کسی مانند آقای ملکی می فرمایند این نیست که سواد ندارد و عالم نمی باشد بلکه نظرشان در عین حال که عالم بودن و صالح بودن ایشان راتایید فرموده اند، این است که ایشان در عالم معنا از خواص نشده است.»[2]

یعقوبی در موارد مختلفی به مخالف شدید علمای نجف و مجتهدین و متشرعین با آقای قاضی و هم مسلکان ایشان اشاره می کند به طوری که خود می گوید این مخالفت ها گاهی اوقات به تفسیق و حتی تکفیر آنها نیز ختم می شد. نامبرده در کتاب خود ضمن اشاره به اینکه «پیوسته مقدس نماها در تعقیب و ایذا ما بودند» چنین می نویسد:

«یکی از اساتید که نزد او درس می خواندم همین که متوجه شد می خواهم خدمت ایشان (آقای قاضی) مشرف شوم خیلی سعی کرد که بنده را از ملاقات با آن مرحوم منصرف کند و از مطالب بازدارنده ای که می گفت، این بود که اینها سواد ندارند و مراجعه به اشخاص بی سواد صحیح نیست.»[3]

سیمای یعقوبی قائنی در میان طلاب

تردید طلاب نسبت به تشیع یعقوبی قائنی و هم فکرانش

وی همچنین اعتراف می کند که حتی طلاب دوست و نزدیک به آنها، در اسلام و شیعه بودنشان تردید داشته و آنها را مومن به دیانتی دیگری غیر از اسلام می دانستند:

«آقای نجابت با تعجب نقل کرد: یکی از شاگردانم که به او شرح لمعه تدریس می کنم گفت: شما به دوازده دلیل از ما نیستید و دین دیگری اختیار کرده اید.»[4]

شهریه به یعقوبی قائنی، اعانه بر اثم است

نکته دیگری که باید بدان اشاره کرد، چهره مخدوشی است که یعقوبی قائنی بعد از اندک مدتی در میان روحانیون نجف اشرف از خود به جا گذاشته بود. این چهره به حدی مذموم و منفی است که حتی او را لایق شهریه ماهیانه ای که به تمامی طلاب داده می شد نیز نمی دانستند، بلکه هرگونه کمک مادی و معنوی به وی را مصداق “اعانه بر اثم” بر می شمردند. چنانکه خود می نویسد:

«آقای نجابت نقل کرد … نزد یکی از علما بودم و چون گاهی توسط بعضی از تجار بین طلبه های خراسانی و قائنی پولی تقسیم می شود به حسب تکلیف رفاقت، به آن آقا گوشزد کردم که آسید حسین از طلبه های قائنی است و وضعش چنین و چنان است. به محض اینکه اسم شما را بردم یک عده از مقدسین که نزد ایشان بودند شروع به رد و تنقید کرده، حتی گفتند: کمک به این اشخاص اعانت بر اثم است!»[5]

حال باید این سوال اساسی پرسیده شود که آقای یعقوبی قائنی در میان مردم و علمای نجف چه می گفت و چه می کرد که اینچنین چهره ای منفی از خود به جای گذاشته و همگان او را مذمت و طرد می کردند و حتی از دادن شهریه مختصری که از اولیات و بدیهی ترین لوازم زندگی یک طلبه است هم استنکاف می کردند؟! این مخالفت ها با یعقوبی به جایی رسیده بود که خود می گوید:

«بعضی از مقدسین برای تجسس فرستاده اند تا ببینند ما در خلوت چه انجامی می دهیم.»[6]

تجلی شیاطین برای صوفیان

طلاب و علمای نجف به اندازه ای نسبت به آقای قاضی و انصاری همدانی و شاگردان آنها بد بین بودند که وقتی یعقوبی قائنی به استاد خود می گوید این عرفا در نماز متحول و متغیر و منقلب می شوند، بلافاصله حرف او را قطع کرده و با عصبانیت شدیدی می گوید:

«یعنی چه! برای اینها در نماز شیطان تجلی می کند. خدا کجا بود!»[7]

قائنی اما به اندازه ای اساتید عرفانی خود را قبول داشت که حاضر بود با آنها راهی جهنم شود و می نویسد:

«اگر انسان به خاطر محبت خدا و دوستی اولیا خدا به جهنم می رود بگذار برود.»[8]

وی در جای دیگر از کتاب خود بیان می دارد که مجتهدین نجف، آقای انصاری همدانی و دیگر اساتید او را با عنوان صوفی می شناختند و به شدت مردم از راه و روش آنها بر حذر داشته و آنان را گمراه و ضال و مضل می خواندند:

«روزی سه تن از اقوام ما که هر سه عالم و قریب به اجتهاد یا مجتهد بودند بعد از آنکه متوجه شدند بنده در راه عرفان قدم گذاشته و با آقای انصاری آشنا شدم برای هدایت حقیر به منزل ما آمدند و گفتند:

آسید حسین! شنیده ایم شما با یک صوفی رفت و آمد دارید! بعد هم اشکالاتی کرده از هر سو مرا مورد حمله قرار دادند.»[9]

اعتراف یعقوبی قائنی به بی سوادی خودش

نکته بسیار مهم این است که قائنی در عین حالی که اعتراف دارد «آنان به حسب ظاهر اهل فضل و به اصطلاح ملا بودند و بنده نیز معلومات کافی برای بحث با آنها نداشتم» اما باز هم حاضر نیست سخنان منتقدین را بپذیرد! و حتی الامکان از ملاقات با مجتهدین و علمای شریعت اجتناب می کند.[10]

یکی از اساتید حوزوی آقای قائنی که به او خوشبین بوده و گمان می کرده که او انسان متشرعی است، بعد از اینکه مطلع می شود وی با آقای قاضی ملاقاتی داشته است بدو می گوید:

«یک نفر داشتیم که به او امید دیانت می رفت، ولی افسوس که از دست رفت.»[11]

برپایی محافل صوفیانه

از جمله اعمال آقای قائنی که منجر به اعتراض و انتقاد علمای نجف شده بود برپایی محافل صوفیانه بود. در این محافل معمولا به خواندن اشعار حافظ مشغول می شدند:

« جلسه ای داریم که آنجا شعر حافظ خوانده می شود.»[12]

اما محافل عرفانی جناب قائنی و دوستانش که منجر به انتقاد شدید فقهای نجف شده بود صرفا به جهت قرائت چند بیت از اشعار حافظ و رومی صوفی نبود بلکه در اثنای این جلسات، هم مطالب اعتقادی باطل عرضه می شد، هم اعمال و سنت های صوفیانه به پا داشته می شد و در نهایت کلماتی بر زبان جاری می گشت که مانند شطحیات سایر سران صوفیه، آشکارا کفرگویی و خلاف شرع تلقی می گردید و همین مساله اعتراض و خشم متشرعین علیه آنها را برانیگخته بود. سید حسین به گوشه ای از حالاتی که منجر به کفر گویی می گردید و اتفاقاتی که در این جلسات و یا خارج از این جلسات رخ می داد اشاره می کند:

«در آن جلسه حالت سُکر عجیبی به من دست داد به طوری که از حالت عادی خارج شدم پی در پی دست هایم را بالا می بردم و می خواستم آن را قبض کنم در آغوش بگیرم می گفتم آخ قربانت بروم هم گریه می کردم و هم می خندیدم… فهمیدم که به وحدت نفس رسیده ام. وحدت نفس حالی است بسیار لذت بخش و خطرناک. یکی از خطراتش این است که چون انسان می تواند بر سائر نفوس اثر بگذارد … اگر در آن حال بماند چه بسا ادعای قطبیت یا بابیت کند… در نماز جماعت جناب آقای گلپایگانی قد قامت الصلوة و تکبیر و سائر اجزای نماز را از ایشان نمی شنیدم بلکه گویی صدای حق تعالی در گوشم نواخته می شد و چنان وجد و نشاطی داشت که با هیچ لسانی نمی توان بیان کرد با این صوف چگونه می توانستم از آن مرحله رد شوم»[13]

همو در جای دیگر می نویسد:

«گاهی سرور و بهجت و حالت سکر پیدا می کردم و خلاصه وضع عجیبی بود …. بعضی از اهالی از وضع ما تعجب کرده، مات و مبهوت تماشا می کردند … مدتی در این حال غیر عادی بودیم.»[14]

این گزارش ها به گوش علمای نجف می رسید و آنها نیز متوجه شده بودند در این محافل، مبانی اعتقادی باطلی مطرح می شود و اعمال عجیب و غریبی مانند حالت های سُکر و مدهوشی و وجد و جذبه و …. از جانب آقای قائنی و رفقایش انجام می شود. اعمالی که رد پای آن را فقط در مجالس و محافل فرق ضاله صوفیان می توان یافت و به هیچ وجه در شأن طلاب علوم دینی و شاگردان مکتب امام صادق علیه السلام نیست و لذا علمای نجف با طیف آقای یعقوبی قائنی و نجابت شیرازی و اساتیدشان از در مخالفت وارد شده و حتی شهریه آنها را نیز قطع کرده بودند تا پای این افراد از حوزه های علمیه قطع شده و نتوانند عوام الناس را در دام تصوف گرفتار کنند. سید حسین یعقوبی قائنی در جای دیگر احوال این افراد در محافل عرفانی-صوفیانه را به برق گرفتی تشبیه می کند و می نویسد:

«در حضور جناب آقای انصاری نشسته بودم. رفقای ایشان حالت وجدی داشتند و گاهی در اثر کثرت وجد و نشاط محبت از بعضی از آنان حرکات و حالاتی مشابه حال کسی که ناگهان از چیزی بترسد یا برق او را بگیرد ظاهر می شد[15]

کلیپی از برق گرفتگی و جذبه صوفیانه

نمونه ای از برق گرفتگی و جذبه در صوفیان امروزی را می توانید در کلیپ  زیر مشاهده کنید:

برخی پیامدهای وجد صوفیانه

به طور کلی آقای قائنی در جای جای کتاب زندگانی خود نوشتش سفینة الصادقین، از حالت های عجیب و وجد و جذبه های صوفیانه اش سخن رانده و نکته جالب تر این است که نتیجه و پیامد این حالات غیر طبیعی و غیر معمول – که او آنها را نشانه تجلی خدا و رویت حقایق و دریافت الهام می پنداشت – علاوه بر برق گرفتگی و حالت سکر و … تمایل شدید به جویدن و خوردن سنگ ریزه و لذت بردن از آن بوده است!:

«در قلبم تجلی ای شد و صفت حیات حق تعالی برایم جلوه کرد به طوری که حیات را در تمام اشیا می دیدم در اثر این تجلی حالی پیدا کردم که از کثرت وجد و نشاط ریگ یا پاره سنگ کوچکی را برداشته و مثل آب نبات می جویدم و می خوردم و آنچنان لذت می بردم که نمی توان بیان کرد.»[16]

نامبرده در بیان یکی دیگر از حالت های جذبه خویش، مدعی می شود که مورد عنایت امام عصر عجل الله تعالی فرجه قرار گرفته است. پیامد جذبه در این مورد و ادعا نیز اشتیاق بالا به خوردن خاک های زمین عنوان گردیده است:

«ناگهان از ناحیه امام عصر عجل الله تعالی فرجه نظر خاصی شد و با اینکه نه کسی را می دیدم و نه صورتی در کار بود، درک کردم که نظر خود آقاست و از کثرت وجد و انبساط و خشوع روی زمین افتاده و چنان لذتی می بردم که می خواستم خاک های زمین آنجا را در دهان بریزم[17]

بنابر آیات و روایات صحیحه، نتایج حالات معنوی صحیح و تجلیات الهی، خشوع و رقت قلب، آرامش و سکینه و خوف الهی بیشتر است. اما در مقابل، از نتایج بدیهی و رایج سلوک صوفیانه، نعره، برق گرفتگی، حالت وجد و بی خودی، زوال عقل و تمایل به رقص و سماع و… است.

در آیات شریفه قرآن کریم آمده است که: « إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ: مؤمنان همان كسانى‏ اند كه چون خدا ياد شود دلهايشان بترسد و چون آيات او بر آنان خوانده شود بر ايمانشان بيفزايد و بر پروردگار خود توكل مى كنند »[18]

درباره وَجَل آمده است که:

«همان حالت خوف و ترسى است که به انسان دست مى دهد و سرچشمه آن یکى از این دو چیز است: 1- گاهى به خاطر درک مسئولیت ها و احتمال عدم قیام به وظائف لازم در برابر خدا مى باشد. و 2-گاهى به خاطر درک عظمت مقام و توجه به وجود بى انتها و پر مهابت او است. توضیح این که: گاه مى شود انسان به دیدن شخص بزرگى که راستى از هر نظر شایسته عنوان عظمت است مى رود.

شخص دیدارکننده گاهى آن چنان تحت تأثیر مقام پر عظمت او قرار مى گیرد، که احساس یک نوع وحشت در درون قلب خویش مى نماید، تا آنجا که به هنگام سخن گفتن لکنت زبان پیدا مى کند و حتى گاهى حرف خود را فراموش مى نماید، هر چند آن شخص بزرگ نهایت محبت و علاقه را به او و همه دارد، و کار خلافى نیز از این شخص سرنزده است، این نوع ترس، بازتاب و عکس العمل درک عظمت است.»[19]

همچنین آمده است که: «لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَل لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ: اگر این قرآن را بر کوه نازل مى کردیم، خاشع و ترسان و از خوف خدا شکافته مى شد.»[20]

یا برای نمونه در یک روایت جابر می گويد:

«به حضرت باقر (علیه السلام) عرض كردم : مردمى هستند كه چون آيه اى از قرآن را ذكر كنند و يا براى آنان خوانده شود مدهوش گردند و چنان مى نمايند كه اگر دستها يا پاهايش را ببرند نمى فهمد؟ حضرت در پاسخ فرمود: سبحان اللّه. اين كار شيطان است بچنين چيزى توصيف نشده اند، و همانا تاءثر از قرآن باينست كه دل نرم شود و برقت قلب و اشك ريختن و ترس ‍ است .»[21]

علاوه بر آن در سیره اهل بیت علیهم السلام و اصحاب خاص و نزدیکان ایشان هم به هیچ عنوان حالاتی که به صوفیان دست می دهد، دیده نشده است.

منبع: کتاب عرفان از حقیقت تا پندار(3) – درنگی در زندگانی و باورهای سید حسین یعقوبی قائنی (با ویرایشات و اضافاتی توسط نویسندگان سایت)


[1] سفینة الصادقین، ص485

[2] سفینة الصادقین، ص 549

[3] سفینة الصادقین، ص 140

[4] سفینة الصادقین، ص 142

[5] سفینة الصادقین، ص 142

[6] سفینة الصادقین، ص 142

[7] سفینة الصادقین، ص 145

[8] سفینة الصادقین، ص 146

[9] سفینة الصادقین، ص 147

[10] سفینة الصادقین، ص 149

[11] سفینة الصادقین، ص149

[12] سفینة الصادقین، ص 145

[13] سفینة الصادقین، ص ۲۷۸

[14] سفینة الصادقین، ص 475

[15] سفینة الصادقین، ص 231

[16] سفینة الصادقین، ص 311

[17] سفینة الصادقین، ص 302

[18]سوره انفال، آیه: 2

[19] تفسير نمونه، مكارم شيرازى، ناصر، ج7، ص 113

[20] سوره حشر، آیه: 21

[21] عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ إِسْحَاقَ الضَّبِّيِّ عَنْ أَبِي عِمْرَانَ الْأَرْمـَنِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ قُلْتُ إِنَّ قَوْماً إِذَا ذَكَرُوا شـَيـْئاً مـِنَ الْقُرْآنِ أَوْ حُدِّثُوا بِهِ صَعِقَ أَحَدُهُمْ حَتَّى يُرَى أَنَّ أَحَدَهُمْ لَوْ قُطِعَتْ يَدَاهُ أَوْ رِجْلَاهُ لَمْ يـَشـْعـُرْ بـِذَلِكَ فـَقـَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ ذَاكَ مِنَ الشَّيْطَانِ مَا بِهَذَا نُعِتُوا إِنَّمَا هُوَ اللِّينُ وَ الرِّقَّةُ وَ الدَّمـْعـَةُ وَ الْوَجـَلُ أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ أَبِي عِمْرَانَ الْأَرْمَنِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام مِثْلَهُ. (اصول كافى، ج 4، ص421، رواية 1)

  • لطفا از ارسال پیام هایی که به مسائل یا شخصیت های سیاسی مربوط می شود خودداری نمائید.
  • از ارسال کامنت های توهین آمیز پرهیز شود.
  • پیام هایی که در نقد شخصیت های صوفیه معاصر ارسال شوند، به منظور رعایت برخی مصالح عموم تایید نخواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید