پیشنهادی:

زندگی نامه و اعتقادات عبدالقادر گیلانی

مدیر سایت
2

زندگینامه و بیوگرافی

ابومحمد محیی‌الدین عبدالقادر گیلانی (یا جیلانی[1])، صوفی و شاعر ایرانی و بنیان‌گذار طریقت قادریه، در سال ۴۷۱ قمری (۱۰۷۸ میلادی) در روستای نیف از نواحی صومعه‌سرای گیلان زاده شد.[2] پدرش موسی جنگی‌دوست و مادرش فاطمه ام‌الخیر، دختر عارف نامدار سید ابوعبدالله صومعه‌ای بود. وی با القاب متعددی چون «محیی‌الدین»، «غوث‌الاعظم» و «دستگیر»[3] شناخته می‌شود[4] و در سال ۵۶۱ قمری (۱۱۶۶ میلادی) در بغداد درگذشت.[5]

نسب سیادت

پیروان گیلانی، نسب پدری او را به امام حسن مثنی و نسب مادری‌اش را به امام جعفر صادق(علیه السلام) منسوب می‌دانند[6]؛ با این حال، نسب‌شناسان برجسته این ادعا را مردود شمرده‌اند. پژوهشگرانی همچون «ابن میمون نسّابه» ضمن تأیید ایرانی‌بودن گیلانی، تلاش فرزندان او برای جعل سیادت را بی‌پایه ارزیابی کرده‌اند.[7]

هجرت و تحصیل

گیلانی در جوانی برای تحصیل علوم دینی رهسپار بغداد شد. در آن‌جا ادبیات عرب را نزد ابوزکریا تبریزی آموخت و در علم حدیث از ۱۶ استاد بهره برد. وی فقه چهار مذهب اهل سنت (حنفی، شافعی، مالکی و حنبلی) را نیز از پنج فقیه برجسته فراگرفت.[8]

گرایش به تصوف

در ۵۵ سالگی و پس از دیدار با حماد بن مسلم دُبّاس ــ درویشی بی‌سواد اما پرنفوذ در میان صوفیه بغداد ــ[9] به تصوف گرایش یافت و از قاضی ابوسعید مبارک مُخرَمی، رئیس حنابله بغداد، خرقهٔ طریقت دریافت کرد.[10] گفته‌اند که او سالیانی در خرابه‌های ایوان کسری به ریاضت گذراند تا سرانجام مدعی الهام و مأموریت برای ارشاد مردم شد.[11]

مشایخ و اقطاب

دو استاد اصلی طریقت او حماد دُبّاس و ابوسعید مخزومی بودند. سلسلهٔ طریقت قادریه از طریق مخزومی به جنید و معروف کرخی (یا ابوبکر شبلی) منتهی می‌شود. با گذر زمان، شهرت عبدالقادر چنان فزونی یافت که کل این سلسله به نام او شناخته شد.[12]

فرزندان و شاگردان

از نسل گیلانی شاخه‌های مختلف قادریه در جهان اسلام گسترش یافت. برخی از فرزندان و نوادگان او ــ از جمله نصر بن ابی‌بکر ــ در جهت اثبات سیادت وی کوشش فراوان کردند، اما این ادعا از سوی محققان بی‌اعتبار شمرده شد.[13]

آثار

آثار منسوب به گیلانی عبارت‌اند از: الفتح الربانی، الغنیة لطالبي طريق الحق، جلاء الخاطر و سر الأسرار. اصالت انتساب برخی از این آثار، به‌ویژه چهار رساله، از سوی محققان معاصر مورد تردید قرار گرفته است. [14]

جایگاه در میان صوفیان

در میان صوفیان، عبدالقادر گیلانی جایگاه ویژه‌ای دارد و با اوصاف اغراق‌آمیزی چون «شمسِ بلا افل» و «قطب‌الاقطاب» توصیف می‌شود. به تعبیر زرین‌کوب، حجم افسانه‌ها و کرامات منسوب به او، شناخت چهرهٔ تاریخی و واقعی وی را دشوار ساخته است.[15]

تفکرات و اندیشه های عبدالقادر گیلانی

موضع‌گیری‌های عقیدتی و سیاسی

گیلانی در اصول کلامی بر مبنای مکتب اشعری[16] و در فروع فقهی، بیشتر متأثر از مکتب حنبلی[17]  بود و وفاداری به مذاهب اهل سنت را پیش‌شرط ورود به تصوف می‌دانست.[18] با وجود آنکه این ویژگی او موجب تحسین عالمانی چون ابن‌تیمیه شد[19]، اما در مقابل، مواضع خصمانه‌ای نسبت به مکتب تشیع اتخاذ کرد. وی شیعیان امامیه را در کنار فرقه‌هایی چون مرجئه و قدریه از «اهل بدعت» می‌دانست[20] و مشروعیت سیاسی و دینی خلفای اموی و عباسی را مفروض می‌گرفت[21]؛ دیدگاهی که آشکارا در تضاد با اعتقاد امامیه به انحصار امامت در خاندان امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) است.

او حتی در مسئلهٔ عاشورا نیز با رویکردی وارونه از سنت شیعی، این روز را «یوم سرور» دانسته و روزه‌داری در آن را مستحب می‌شمرد[22]؛ موضعی که به روشنی بیانگر گسست معرفتی او و فاصله عمیق فکری­اش از گفتمان اهل‌بیت است.

گیلانی ضمن تشبیه شیعه به یهود و با وارد ساختن اتهاماتی واهی چون تحریف قرآن، مخالفت خود با تشیع و مبانی آن را آشکار می سازد.

برای مطالعه بیشتر درباره رویکرد عبدالقادر نسبت به شیعه و همچنین علاقه وافر ابن تیمیه به عبدالقادر گیلانی رک به:

عبدالقادر گیلانی و شیعه – رویکرد بنیانگذار قادریه نسبت به شیعیان

معرفت‌شناسی انحصارگرایانه و طرد علوم رسمی

گیلانی، دانش نظری و علوم مکتوب را بی‌اعتبار می‌دانست و معتقد بود که علم حقیقی تنها از طریق «حال» و «کشف باطنی» حاصل می‌شود.[23] از نگاه او، عارف کامل پس از طی مراحل سلوک، به طور مستقیم با روح پیامبر(صلی الله علیه و آله) ارتباط می‌یابد و الهامات خود را از آن طریق دریافت می‌کند.[24] گزارش‌هایی از دستور او برای نابودی برخی کتاب‌ها در منابع آمده که گواهی بر رویکرد منحط و ضد‌عقل‌گرایانه و ضد‌ علم وی است.[25] چنین نگرشی، هرچند در میان صوفیه رواج داشت، اما در گیلانی به اوج انحصار معرفتی می‌رسد.

اعتقاد به تجسیم و رؤیت خداوند

در مباحث توحیدی، گیلانی در زمرهٔ کسانی قرار دارد که به تجسیم و رؤیت خداوند قائل‌اند. او در الفتح الربانی تصریح می‌کند که خداوند در دنیا با «چشم دل» و در آخرت با «چشم سر» دیده می‌شود.[26] این دیدگاه، دقیقا خلاف مبانی تنزیهی معارف تشیع امامی است و از قرائتی جسم‌انگارانه از ذات الهی حکایت دارد؛ هرچند او خود را از غالیان در تجسیم متمایز می‌ساخت[27] اما همین نگره وی به مسئله تجسیم حاکی از انحراف فکری و گرفتاری وی در کج راه های اعتقادی و فاصله عمیق او با مبانی تشیع است.

فناء فی الله

«فناء فی الله» در اصطلاح عبدالقادر گیلانی به معنای محو شدن صفات و ویژگی‌های انسانی و آراسته شدن به صفات الهی است؛[28] امری که به‌زعم او نتیجهٔ نهایی سیر سلوک و تحقق «وحدت شهود» در نفس سالک است.

گیلانی در تبیین مراتب فنا، تقسیم‌بندی خاصی ارائه می‌کند: نخست، «فنای از خلق» که به اذن الهی صورت می‌گیرد؛ دوم، «فنای از هوى» که به امر الهی محقق می‌شود؛ و در نهایت، «فنای از اراده» که به فعل خداوند تحقق می‌یابد.[29] این مراتب، در واقع تبیینی از فرایند تدریجی رهایی انسان از وابستگی‌های بشری و وصول به مقام فناء تام در ذات الهی‌اند.

اسماء و انوار الهی

گیلانی در آثار خود، نظامی رمزی و باطنی از «اسماء الهی» ارائه می‌کند. او هفت نام اصلی و شش نام فرعی از نام‌های خداوند را برمی‌شمرد و برای هر یک عدد، رنگ، مرتبهٔ وجودی و ذکر ویژه‌ای تعیین می‌نماید. این اسماء سیزده‌گانه در دستگاه فکری وی جایگاهی مرکزی دارند، به‌گونه‌ای که سالک باید هر اسم را به تعداد حروف ابجد آن تکرار کند تا به «نور خاص» آن اسم نائل شود و خود را مظهر معنای آن اسم الهی ببیند.[30]

ارتباط دادن این اسماء با «علوم غریبه» و «علم جَفر» در آثار گیلانی، نشان از آمیختگی عرفان او با سحر و طلسمات دارد که در عرفان‌های بعدی، به‌ویژه در طریقت قادریه، تأثیر چشمگیری گذاشت. باطل بودن دست یازیدن به سحر و جادو و اینگونه اعمال شیطانی برای نیل به قدرت های نفسانی نیز نیازی به توضیح و شرح خاصی ندارد.

ولایت و امامت

عبدالقادر گیلانی، «ولایت» را عالی‌ترین مرتبهٔ سیر عرفانی می‌دانست و بر این باور بود که در هر عصر، «ولی کامل» واحدی

وجود دارد که تمامی انسان‌ها تحت ولایت و هدایت او قرار دارند.[31]

او برای ولی کامل ویژگی‌هایی چون علم غیب، عصمت، و تسلط بر ذرات عالم برمی‌شمرد و خود را نه‌تنها «قطب»، بلکه «قطب‌الاقطاب» می‌خواند که «قدمش بر گردن همهٔ اولیا» است.[32] این تعبیر، در ادبیات صوفیانهٔ پس از او، به یکی از ارکان نظریهٔ «ولایت مطلقهٔ قطب» تبدیل شد.

بسیاری از صوفیان، بر پایهٔ همین تلقی، ولایت عبدالقادر را اصیل دانسته‌اند و ولایت سایر اقطاب را در حکم نیابت از او معرفی کرده‌اند.[33] به‌گفتهٔ گیلانی، از عصر آدم تا قیامت، پیوند میان «شیخ و مرید» همواره برقرار است[34] و رستگاری تنها در گرو ارادت به مرشد و تبعیت از اوست.[35]

وی اطاعت از مرشد را حتی در صورت مشاهدهٔ رفتار ظاهراً مخالف با شرع نیز لازم می‌شمرد[36] و برای مریدان خود وعده می‌داد که با پذیرش ولایت او، بدون حساب وارد بهشت می‌شوند[37]؛ چنان‌که معتقد بود فیض او تا هفت نسل از پیروانش امتداد می‌یابد و می‌تواند زشتی‌های آنان را در شرق و غرب عالم بپوشاند.[38]

ناگفته مشخص است که سران صوفیه عملا مقامات امامان معصوم علیهم السلام را برای خود قائل شده و در صدد تصرف جایگاه ایشان هستند.

جبر

گیلانی در مباحث الهیاتی، آشکارا به آموزهٔ جبر گرایش دارد.[39] او بر مبنای نظریهٔ «کسب افعال» در مکتب اشعری، فاعلیت حقیقی را منحصر در خداوند می‌داند و ارادهٔ انسان را صرفاً ابزار تحقق قضا و قدر الهی تلقی می‌کند.[40]

بر همین اساس، وی ابلیس را در سرپیچی از فرمان الهی برای سجده بر آدم، «مجبور و معذور» می‌شمرد و همانند برخی از

صوفیه، دیدگاه تقدیس ابلیس را می‌پذیرد.[41]

در همین چارچوب، دعا و نیایش را در تغییر مقدرات بی‌اثر می‌داند و بدین‌سان، به نوعی «جبرگرایی مطلق» می‌رسد که با اصل مسئولیت اخلاقی انسان تعارض دارد.[42]

شریعت، طریقت، معرفت

گیلانی میان سه سطح از معرفت دینی تمایز می‌گذارد: شریعت (ظاهر)، طریقت (باطن شریعت) و معرفت (باطن طریقت).[43] از نگاه او، علوم ظاهری برای عموم مردم است، اما اهل حقیقت باید به باطن آن‌ها راه یابند. بر اساس همین مبنا، وی عبادت پس از وصول به حقیقت را «شرک» می‌داند؛[44] زیرا از نظر او، عارف در مقام فنا، دیگر مخاطب تکلیف نیست و همهٔ افعال او به فعل الهی بازمی‌گردد.

این تلقی، رابطه دقیقی میان عرفان وحدت‌شهودی و اباحی‌گری صوفیانه ترسیم می‌کند که در آثار بعدی قادریان نیز به‌وضوح مشاهده می‌شود.

شطح و طامات

عبدالقادر گیلانی در آثارش جملات شطح‌آمیز فراوانی دارد که بیانگر نوعی خود‌ستایی و غلوّ عرفانی است.[45] او خود را «شیخ و مقتدای جنّ و انس و ملائکه» می‌خواند[46] و خویش را «نایب رسول‌الله(صلی الله علیه و آله)» می‌داند که در همهٔ مقامات، همان مسیر پیامبر را طی کرده است.[47]

گیلانی مدعی است هر کس به او توسل کند، حاجتش برآورده می‌شود و حتی پیامبران نیز در گرفتاری‌ها به او متوسل می‌شوند.[48] او خود را «مکمل اعمال خلایق» و «مالک بهشت» معرفی می‌کند که مردمان را رعایای خویش می‌بیند.[49]

در منابع صوفیانه، ریاضت‌ها و کرامات غالیانهٔ متعددی از او نقل شده است؛ مانند نخوردن شیر مادر در ایام رمضان،[50] نماز صبح با وضوی شام به‌مدت چهل سال، یا زنده کردن مردگان.[51]

چنین نقل‌هایی بیش از آنکه مستند تاریخی باشند، بازتاب فرهنگ افسانه‌پردازی در تصوف قرون وسطی‌اند که در آن، کرامت جایگزین علم و عقلانیت می‌شد.

ذکر جلی و سماع

گیلانی برای «ذکر جلی» ــ یعنی ذکر با صدای بلند و شورانگیز ــ اهمیت ویژه‌ای قائل بود و آن را بر ذکر خفی ترجیح می‌داد.[52] او تأکید می‌کرد که مرید حق ندارد هر ذکری را خودسرانه بر زبان آورد، بلکه ذکر باید به تلقین شیخ انجام شود. حتی پذیرش اسلام و توحید را نیز منوط به تلقین باطنی ذکر از سوی مرشد می‌دانست.[53]

گیلانی همچنین در الغنیه فصلی مستقل با عنوان «آداب فقرا در سماع» نگاشته و سماع یا رقص صوفیانه را ابزاری برای «تجلی احوال روحانی» دانسته است.[54] این نوع نگرش، بعدها در سلسله‌های صوفیانهٔ متأخر به شاخصه‌ای آیینی بدل شد.

اغراق و افسانه‌سرایی در کرامات

زندگی و شخصیت گیلانی در هاله‌ای از کرامات و افسانه‌های غالیانه پوشیده شده است.[55] همانگونه که پیش تر اشاره شد، بسیاری از این روایات به‌گونه‌ای است که حتی دربارهٔ انبیا نیز نقل نشده است. خوانساری در روضات الجنات به همین نکته اشاره کرده و کرامات منسوب به او را «فراتر از حدّ عقل و نقل» دانسته است.[56]

برخی از مشهورترین این روایت‌ها عبارت‌اند از:

  • پرهیز از نوشیدن شیر مادر در روزهای ماه رمضان از زمان تولد[57]
  • پرواز هنگام خطابه بر فراز منبر[58]
  • و روایتِ به‌غایت غلوآمیزِ مقابله با ملک‌الموت و بازگرداندن ارواح مردگان[59]

این گزارش‌ها، از نگاه پژوهشگران تاریخ تصوف، نه نشانهٔ مقام معنوی، بلکه بازتاب فرهنگ کرامت‌تراشی و تقدس‌سازی مفرط در فضای صوفیانه است.

معذور دانستن معاویه و عایشه

گیلانی در الغنیه، آموزهٔ «عدالت صحابه» را یکی از اصول اعتقادی اسلام می‌خواند و معتقد است همهٔ صحابه، از جمله معاویه بن ابی‌سفیان، عادل و محترم‌اند و نباید مورد نقد قرار گیرند. او معاویه را در کنار خلفای راشدین ذکر کرده و با تعبیر «رضی‌الله عنه» از او یاد می‌کند.[60]

در تبیین اختلاف میان معاویه و امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)، گیلانی می‌گوید آنچه رخ داد حاصل «اجتهاد شخصی» آنان بود و دیگران مجاز به داوری نیستند. این موضع، بازتاب کامل نظریهٔ اهل سنت در باب عدالت صحابه است و آشکارا با مبانی شیعی در ارزیابی تاریخی صحابه تعارض دارد.

شیرخواری عبدالقادر گیلانی از عایشه

در برخی متون منسوب به عبدالقادر گیلانی، خوابی از او نقل شده است که در آن خود را در دامان عایشه می‌بیند و از پستان او شیر می‌نوشد.[61]

درواقع، چنین گزارشی را باید در چارچوب ادبیات رمزی و ذوقی تصوف تفسیر کرد؛ به‌گونه‌ای که شیر نوشیدن از عایشه نمادی از بهره‌گیری از سرچشمهٔ نخستین سنت اسلامی دانسته شود. با این حال، این روایت از منظر عقلانی و شرعی، آشکارا با اشکالات جدی روبه‌روست و نمی‌توان آن را جز در زمرهٔ شطحیات و تخیلات صوفیانه ارزیابی کرد. این‌گونه گزارش‌ها بیش از آنکه حامل معناهای معرفتی باشند، بیانگر گرایش‌های اغراق‌آمیز در تبیین رابطهٔ اولیا با میراث نبوی‌اند.

هدایت حضرت ابوطالب(علیه‌السلام)

گیلانی در تفسیر آیهٔ «إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ»[62] دیدگاهی مطابق با مکتب اهل سنت ارائه می‌کند. به‌زعم او، پیامبر(صلی الله علیه و آله) خواستار هدایت عموی خود ابوطالب شد ولی توفیق نیافت، در حالی‌که وحشی ــ قاتل حمزه ــ به هدایت نائل گشت!.[63]

این تفسیر، با مبانی اعتقادی امامیه تعارضی آشکار دارد؛ زیرا در منابع معتبر شیعی، ایمان ابوطالب از مسلمات تاریخی دانسته شده و از ایشان به‌عنوان یکی از مؤمنان راستین و حامیان اصلی پیامبر معرفی شده است.

بر این اساس، رویکرد گیلانی در قبال حضرت ابوطالب علیه السلام، در واقع انعکاس مستقیم مبانی اهل سنت است و نمی‌تواند با شواهد روایی و تاریخی مورد تأکید امامیه سازگار باشد.

کلام پایانی

از منظر کلام امامیه، نظام فکری عبدالقادر گیلانی نمونه‌ای بارز از التقاط میان تصوف ذوقی، اشعریت جبرگرا و سنت سیاسیِ مشروعیت‌بخش به خلافت غاصبانه است؛ نظامی که در آن، مرجعیت معرفت و هدایت از جایگاه امام معصوم به «شیخ صوفی» منتقل می‌شود و بدین‌سان، مفهوم ولایت الهی دچار تحریف ماهوی می‌گردد. گیلانی با ادعاهای غالیانه چون «قطب‌الاقطاب بودن»، «نایب‌الرسول» خواندن خود، و با نسبت دادن علم غیب و سلطه بر ذرات عالم به خویش، در حقیقت، در مسیر غصب جایگاه امامت معصوم حرکت کرده است. این دستگاه فکری نه تنها در بُعد نظری، انحراف از توحید و نبوت و امامت را در پی دارد، بلکه در عمل نیز موجب انجماد عقل دینی و تسلیم کورکورانهٔ مریدان در برابر مرشد می‌شود. او با تکیه بر جبر اشعری، انسان را از مسئولیت اخلاقی و فاعلیت ارادی تهی می‌سازد و حتی با تبرئه معاویه و عایشه و نسبتِ کفر به حضرت ابوطالب، عملاً در خدمت تثبیت قرائت اموی از تاریخ اسلام قرار می‌گیرد.

پانویس ها

سمعانی، عبدالکریم، الانساب، ج2، ص145.
زرین‌کوب، عبدالحسین، ارزش میراث صوفیه، ص112.
مدرس تبریزی، محمدعلی، ریحانه الادب، ج3، ص494.
خوانساری، محمد باقر، روضات الجنات، ج5، ص85؛ مدرسی چهاردهی، نورالدین، سلسله‌های صوفیه ایران، ص115.
ابن شاکر، فوات الوفیات، ج2، ص4، ابن الوردی، تاریخ ابن الوردی، ج2، ص107، زرکلی، الاعلام، ج4، ص47.
ابن شاکر، محمد، فوات الوفیات، ج2، ص273.
گیلانی، عبدالقادر، سر الاسرار، مقدمه کتاب السیف الربانی، احمد فرید المزیدی (1428ق)، ص422؛ محلاتی، ذبیح الله، السیوف البارقه، ص72؛ ابن‌عنبه، جمال‌الدین احمد، الفصول الفخریه، ص۱۱۷؛ ابن‌طقطقی، محمد بن علی، الاصیلی فی انساب الطالبیین، ص۹۵-۹۶.
شطّنوفی، ابوالحسن علی بن یوسف، بهجه الاسرار، ص106.سیدین، علی، پَشمینه پوشان، ص251.
جامی، نفحات الانس، ص510.
معصوم علیشاه، طرائق الحقائق، ج2، ص365.
عبدالرحمن جامی، نفحات الأنس، ص588:يازده سال در يك برج بنشستم و با خداى- تعالى- عهد كرده بودم كه نخورم تا نخورانند و لقمه در دهان من ننهند، و نياشامم تا مرا نياشامانند. يك بار چهل روز هيچ نخوردم. بعد از چهل روز شخصى آمد و قدرى طعام آورد و بنهاد و برفت. نزديك بود كه نفس من بر بالاى طعام افتد از بس گرسنگی.
حموی، یاقوت، معجم الادباء، ص230.
حسيني زبيدي، محمد مرتضى‏، تاج العروس من جواهر القاموس‏، ج6، ص83.گیلانی، سر الاسرار، مقدمه کتاب السیف الربانی، احمد فرید المزیدی، ص422.صافی، بهار ادب، ص57.
ابن عربی، ترجمه رساله غوثیه، ص10-11.
ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج20، ص439-441.  تاذفی، قلائد الجواهر، ص9 و 66. ندوی، ابی الحسن، رجال الفکر و الدعوة فی الاسلام، ج1، ص298.
خوانساری، محمد باقر، روضات الجنات، ج5، ص85.
شعرانی، عبدالوهاب، الطبقات الکبری، ج1، ص228.
گیلانی، عبدالقادر، الفتح الربانی، ص277.
ابن تیمیه، احمد، الفتاوی، ج10، ص455.
زرین‌کوب، عبدالحسین، جستجو در تصوف ایران، ص357.
قنبری، صباح، بررسی مقایسه‌ای سیاست دولت ایران و عثمانی نسبت به طریقت قادریه، ص12.
گیلانی، عبدالقادر، الغنیه، ص46، به نقل از محلاتی، ذبیح الله، سیوف البارقه، ص88 و قمی، عباس، سفینه البحار، ج6، ص270.
گیلانی، عبدالقادر، الفتح الربانی، ص412.
گیلانی، عبدالقادر، جلاء الخاطر، ص95؛ جوادی تالشی، (نیما) رفعت، فیوضات رحمانی، ص110.
تأدّفی حنبلی، محمد، قلائد الجواهر، ص49.
گیلانی، عبدالقادر، الفتح الربانی، ص143.
گیلانی، عبدالقادر، الفتح الربانی، 124.
گیلانی، عبدالقادر، رسائل، رساله حلاج نامه، ص52.
گیلانی، عبدالقادر، فتوح الغیب، ص64_69.
گیلانی، عبدالقادر، رسائل: رساله فی الاسماء العظیمه للطریق الی الله، (1393ش)، ص50.
گیلانی، عبدالقادر، جلاء الخاطر، ص19: «رعایت آداب طریقت و احترام شیخ عارف و مرشد طریقت برای مرید لازم و فریضه حتمی است، مانند وجوب توبه برای هر شخص گناهکار، چرا که مرادش نزدیکترین فرد به خدای جهان است».درباره دیدن حقایق عالم توسط ولی، می‌گوید: «به عارفِ نزدیک به خدا نوری عطا شده است که به وسیله آن قرب خودش را به خدا می‌بیند و در قلبش حق تعالی را می‌بیند و به برکت آن، ارواح فرشتگان و ارواح پیغمبران و قلوب صدیقان و ارواح و احوال و مقامات آن‌ها را می‌بیند و او واسطه ای است که از آن برکت استفاده می‌کند و بر خلق نیز می‌پراکند.» گیلانی، عبدالقادر، جلاء الخاطر، ص142.
زیدان، یوسف محمد طه، دیوان عبدالقادر الجیلانی باز الله الاشهب، ص98 و 102.
یافعی یمنی، عبدالله، خلاصه المفاخر، ص44.
گیلانی، عبدالقادر، الغنیه، ج2، ص280.
گیلانی، عبدالقادر، الفتح الربانی، ص151.
گیلانی، عبدالقادر، الغنیه، ج2، ص275_285.
گیلانی، عبدالقادر، سر الاسرار، ص143.
التادفی الحنبلی، محمد، قلائد الجواهر فی مناقب شیخ عبدالقادر، ص207.
گیلانی، عبدالقادر، الغنیه، ج1، ص65.
گیلانی، عبدالقادر، الغنیه، ج1، ص64.
گیلانی، عبدالقادر، فتوح الغیب، ص139.
گیلانی، عبدالقادر، الفتح الربانی، ص132.
گیلانی، عبدالقادر، سر الاسرار، ص445.
داراشکوه، محمد، حسنات العارفین، ص33، گیلانی، عبدالقادر، سر الاسرار، ص446.
مطهری، مرتضی، عرفان (مجموعه آثار شهید مطهری)، آشنایی با کلیات علوم اسلامی، ص57.
یافعی، عبدالله، خلاصه المفاخر فی مناقب الشیخ عبدالقادر، ص228.
خوانساری، محمد باقر، روضات الجنات، ج5، ص87.
التادفی الحنبلی، محمد، قلائد الجواهر فی مناقب شیخ عبدالقادر، ص237.گیلانی، عبدالقادر، سر الاسرار، ص496.
گیلانی، عبدالقادر، الفتح الربانی، ص310، جوادی تالشی، (نیما) رفعت، فیوضات رحمانی، ص84.گیلانی، عبدالقادر، فتوح الغیب (سر الأسرار و مظهر الأنوار فیما یحتاج إلیه الأبرار)، ص171.
جامی، عبدالرّحمن، نفحات الأنس، ص587.
سیدین، علی، پشمینه پوشان، ص251.شهابی سعدی قادری، محمدصادق، مناقب غوثیه، منقبت 16، برگ شماره 177.إربلی قادری، عبدالقادر، تفریح الخاطر فی مناقب تاج الاولیا و برهان الاصفیا الشیخ عبدالقادر الجیلانی، ص17
گیلانی، عبدالقادر، سرالاسرار، فصل هشتم، ص۸۳.
گیلانی، عبدالقادر، وصایا و مکتوبات، ص74.
گیلانی، عبدالقادر، الغنیهُ لِطالبی طریقُ الحق، ترجمه زاهد ویسی، ص1178.
زرین‌کوب، عبدالحسین، جستجو در تصوف ایران، ص160.
«نسبوا الیه خوارق عادات عجیبات لا تنسبها عوض الی احمد من الانبیا الارکان» خوانساری، محمد باقر، روضات الجنات، ج5، ص85.
جامی، عبدالرحمن، نفحات الأنس، ص587.
یافعی، عبدالله، خلاصه المفاخر فی مناقب الشیخ عبدالقادر، ص226.
شهابی سعدی قادری، محمد صادق، مناقب غوثیه، منقبت 16، برگ شماره 177.إربلی قادری، عبدالقادر، تفریح الخاطر فی مناقب تاج الاولیا و برهان الاصفیا الشیخ عبدالقادر الجیلانی، ص17.
گیلانی، الغنية لطالبي طريق الحق، ص203.
اتحاف الاکابر فی سیرة و مناقب الامام محیی الدین عبدالقادر ص ۱۱۶.
قصص: 56.
قال الله عز وجل: إنك لا تهدي من أحببت ولكن الله يهدي من يشاء) [سورة القصص، الآية : ٥٦] . سأل النبي هداية عمه أبي طالب، فأبى أن يهدي وهدى وحشياً قاتل حمزة رضي الله عنهما، كأنه عزّ وجل يقول لنبيه عليه السلام يا محمد عليك الدعوة كما قال. عز وجل: (يا أيها الرسول بلغ ما أنزل إليك [سورة المائدة: الآية ٦٧]، وقال تعالى : إنا أرسلناك شاهداً ومبشراً ونذيراً وداعياً إلى الله بإذنه وسراجاً منيراً [سورة الأحزاب : الآية ٤٥]، ولك الشفاعة، وأما الإجابة والهداية ،فإلي قال الله عزّ وجلّ : ويهدي الله لنوره من يشاء) [سورة النور : الآية ٣٥] قوله تعالى : ولو شئنا لأتينا كل نفس هداها .گیلانی، الغنية، ج2، ص287-288.
پانویس ها
  • لطفا از ارسال پیام هایی که به مسائل یا شخصیت های سیاسی مربوط می شود خودداری نمائید.
  • از ارسال کامنت های توهین آمیز پرهیز شود.
  • پیام هایی که در نقد شخصیت های صوفیه معاصر ارسال شوند، به منظور رعایت برخی مصالح عموم تایید نخواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید