بَهاءُالدّین وَلَد، محمدبنحسینخطیبی بکری(543-628ق)، معروف به بهاء ولد که از او با لقب «سلطان العلماء» نیز یاد می شود، فقیه، واعظ، از مشایخ صوفیه و پدر مولوی بوده است.
وی در خراسان و بلخ به تدریس و وعظ مشغول بود. موعظه هایش آمیخته با اندیشهها و آراء صوفیان بود. بهاء ولد، ارزشی برای فلسفه و سایر علوم ظاهری در جهت نیل به حقیقت قائل نبود و اختلاف او با فلاسفه و متکلمان آن زمان را میتوان در انتقادات تندی که در معارف به فخرالدین رازی، وارد کرده است، ملاحظه نمود.[1] مردم بلخ ارادت بسیاری به وی داشتند و از مریدان و یاران نزدیک بهاء ولد، سید برهانالدین محقق تِرمِذی را میتوان نام برد که از اقطاب و مشایخ صوفیه به شمار میرفت.
مذهب بهاء الدین ولد
بهاءالدین ولد از فقها و امامان مشهور حنفی بود.[2] او اختلاف میان ادیان و مذاهب را سودمند و ترجیح یکی بر دیگری و تعصب بر آن را لازم می دانست.[3]
بهاء الدين ولد در مباحث فقهی بر اساس مذهب ابوحنیفه فتوی و اشکالات پیروان شافعی را پاسخ می داد. بدیع الزمان فروزانفر در حاشیه کتاب معارف بهاء ولد در این زمینه می نویسد:
«چنانكه خوانندگان مشاهده مىكنند درين كتاب مباحث چند از فقه به ميان آمده و مصنّف كه خود از ائمه و فقهاء مشهور حنفيان بوده بر وفق مذهب امام ابو حنيفه و پيروان وى باستدلال پرداخته و جواب اشكالات شافعيان را داده و يا بر فتاواى آنان اعتراض و اشكال وارد ساخته است.»[4]
او در مسائل اعتقادی از قبیل رؤیت خداوند، کلام خداوند و کسب نیز به مذهب اهل سنت (اشاعره) قائل بود. [5] مایر نیز او را در کلام، ماتُریدی می داند.[6] وی در ومواضع بسیاری بنا بر مذهب خود به تجلیل از خلفای اهل سنت می پردازد و اوصاف بلندی نیز برای آنان قائل می شود که در ادامه به مواردی از آنها اشاره خواهد شد.
نسب بهاء ولد
تذکره نویسان، نسبش را به ابوبکر رسانده و لقب بکری به وی داده اند. فریدون بن احمد سپهسالار در رساله خود، در این باره می نویسد:
«حضرت مولانا سلطان العلماء قطب الوقت بهاء الدين الولد محمد بن حسين بن احمد الخطيبى البلخى البكرى نسب او متصلست به خليفه رسول الله صلى الله عليه و سلم ابى بكر الصديق، بروايات صحيح و اسانيد درست»[7]
افلاكى، شجره نامه اى برای پدر مولوی ذکر می کند که به شرح ذیل است:
«محمد بهاء الدين ولد- حسين خطيبى- احمد خطيبى- محمد- مودود- مسيب- متاخر- حماد- عبد الرحمن- ابوبكر[8].»
در غلاف نسخه خطى فوق، شجره نامه ديگرى نیز به او نسبت داده شده است:
«محمد بهاء الدين ولد- حسين خطيبى- محمد- شيخ على- عطاء بلخى- علاء بلخى- نصر الله- ابوبكر[9].»
جامی نیز نسب او را به خلیفه اول سنیان می رساند و می نویسد:
«شيخ بهاء الدين ولد، رحمه الله تعالى: بعضى گفتهاند كه وى به صحبت شيخ نجم الدين كبرى رسيده است و از خلفاى وى است. نام وى محمد بن الحسين بن احمد الخطيبى البكرى است. از فرزندان امير المؤمنين ابابكر است»[10]
افراد دیگری نیز شجرهنامههایی برای بهاء ولد ارائه کرده اند؛ برای نمونه در” جواهر المضيئه” شيخ محيى الدين عبد القادر قرشی حنفی (775 ق) به صورت زير آمده است:
محمد (سلطان العلماء بهاء ولد)- محمد- احمد- قاسم- مسيب- عبد الله- عبد الرحمن- ابو بكر[11].[12])
بهاء ولد و تصوف
یادداشتها و مطالب بهاء ولد، حاکی از آشنایی او با اقوال و مبانی صوفیه است. اغلب تذکره نویسان، سلسله و سند خرقه وی را از طریق احمد خطیبی، به احمد غزالی رسانده اند.[13]
مواعظ او غالباً با معانی صوفیانه و اشاره به آیات قرآن همراه بوده و مریدان بسیاری داشته است. گاهی کنایات و تذکرات او در وعظ و منبر از حدّ اعتدال میگذشت و انتقادات تندی به برخی از فقها و فلاسفه و حکام وارد می کرد و حتی خود پادشاه را نیز صراحتاً و به تندی مورد خطاب و انتقاد قرار میداد.[14] این مسئله گاه موجب ناخرسندی آنان می گشت، تا جایی که حتی لقب سلطان العلمای او را انکار و یا آن را از مطالب و استفتاهای او حذف می کردند. [15]
بهاءولد خود را در جایگاه انببیاء بدون شریعت (مانند یحیی و زکریا) و صاحب وحی می دانست!: « و همان انگارم (کنم) كه الله مرا وحى مىكند آن را مىگيرم و ديگران را بر متابعت محمد عليه السلام مىدارم و مىگويم صاحب شرع اوست من اگرچه نبينم صاحب شريعت نيستم و حكمهاى ديگر نمىكنم چنانك زكريا و يحيى صلوات الله عليهما» [16]
او گمان می کرد که در نهایت باید «اللهی» شود و همه چیزها به فرمان او باشد: « ساعتى در خود چون بىقرارى تمام ديدم گفتم آخر قرارگاه ادراكم كجا باشد و قلق نظرم كجا رود و قرارگاه آن يافتم كه من اللهى شوم كه همه چيزها بمراد و فرمان من باشد از افنا و از وجود و از قبض و از بسط و غيره من صفات الكمال»[17]
تاثیرات کتاب بهاء ولد بر مولوی و مثنوی او
کتاب معارف بهاء ولد، انعکاس اندیشه ها، آراء و اعتقادات، مواعظ و نصایح و نیز یادداشتها و خاطرات اوست. این کتاب تأثیر بسیاری بر مولوی گذاشته و او با این کتاب مأنوس بوده است: «در اوايل حالات اوقات كلمات مولاناى بزرگ را مطالعه مىكردم و لايزال در آستينم بودى»[18] و «روزى خدمت مولانا قطب الدين شيرازى رحمه الله به زيارت مولانا آمده بود و حضرتش بمعارف پدر كريم خود گرم گرم شده بود»[19]
به گفته فريدون سپهسالار، مولوی کتاب معارف را زیرنظر برهان الدین محقق ترمذی طی 9 سال، حدود هزار بار دوره کرده بود[20]، و بنا بر نقل افلاكى، در مجالس خویش نیز آن را برای اصحاب خود تقریر می کرد و گاه نیز آن را با شرح و تفسیر املا می نمود و اصحاب وی می نوشتند: «همچنان خدمت شيخ محمود صاحب قران رحمه الله روايت چنان كرد كه شبى در بندگى حضرت مولانا بودم و سرماى عظيم بود و ياران را از سخنان حضرت بهاء ولد معانى مىفرمود و اصحاب مىنوشتند و من اوراق نوشته را در تنور خشك مىكردم تا نصف الليل». [21]
شباهت ها و اشتراکات بسیاری میان اندیشه ها و اعتقادات بهاء ولد و فرزندش مولوی وجود دارد. بر اساس بررسی ها و پژوهش های فروزانفر، کمتر نکته برجسته ای در معارف وجود دارد که در مثنوی بدان اشاره نشده باشد:
«از مقايسه مثنوى با معارف روشن مى شود كه كمتر مطلب مهمى سلطان العلماء در آن كتاب مطرح ساخته كه مولانا آن را در تضاعيف مثنوى نياورده باشد»[22]
تا جایی که فروزانفر معتقد است که حل غوامض و مشکلات مثنوی، وابسته به مطالعه کتاب پدر مولوی است:
«حل بسيارى از غوامض و مشكلات مثنوى شريف به دلالت و هدايت اين كتاب بازبسته است و فهم اسرار كلمات پسر جز بوسيله آگاهى از اشارات لطيف پدر ميسر نيست »[23]
زرین کوب نیز درباره تاثیر پذیری بارز مولوی از کتاب پدرش نوشته است:
«با توجه به آنکه مولانا جلال الدین این “فواید والد” را قبل از برخورد با شمس تبریزی غالبا در آستین داشته است، و مکرر می خوانده است، عجیب نیست که در مثنوی به طور بارزی آثار تأثّر از آن را بتوان سراغ داد»[24]
در نتیجه با مقایسه دقیق معارف و آثار مولوی روشن می شود که مولوی با پدر خود در اصول عمده و مبانی تصوف اشتراک داشته است.[25]
بهاء ولد و خلفای اهل سنت
همانگونه که در ابتدا بیان شد، بهاء ولد، بارها به تجلیل از خلفای اهل سنت پرداخته و جایگاه رفیعی برای آنان قائل می شود. از جمله به این حدیث جعلی که در منابع سنیان آمده استناد می کند و از قول پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل می کند که اگر می خواستم دوست و خلیلی از براى خود فرا بگیرم، هر آينه ابو بكر را به دوستی با خود برمیگزیدم!: « و منه قال عليه الصلاة و السلام لو كنت متخذا خليلا لاتخذت ابا بكر خليلا»[26] در صورتی که بنا بر روایات اهل سنت، این امیرالمومنین علی بی ابیطالب بود که از جانب پیامبر به برادری و اخوت برگزیده شد. حاکم نیشابوری در مستدرک خود به اسناد صحیح چنین نقل می کند: «پس از آنکه براى هر یک از حاضران برادرى تعیین گردید، على(علیه السلام) که تنها مانده بود، با چشمان اشکبار به حضور پیامبر عرض کرد: بین من و کسى پیوند برادرى برقرار نساختى. پیامبر فرمود: تو برادر من در دو جهان هستى. [27]»
بهاء ولد، لازمه صداقت را بذل مال و جان در راه صدیق می داند و ابوبکر را به عنوان نمونه اعلای آن معرفی می کند که دارایی خود را در راه رسول عليه السلام صرف نمود: «هركجا صداقت محكم آمد مال را فداى مال صديق و آبروى را فداى آبروى صديق كند او را گويند چرا خرج مىكنى گويد كاشكى بيش استى تا خرج كردمى چنانك ابو بكر رضى الله عنه در راه رسول عليه السلام و صحابه[28]»
در جای دیگری نام ابوبکر را در کنار اسامی مبارک انبیاء الهی قرار می دهد و مدعی می شود که او نیز مانند رسول خدا صلی الله علیه و آله و یحیی و عیسی و نوح علیهم السلام در راه حق رنج و عذاب دیده است! : «محمد اگر از مسجد برون آمدى استخفاف كفره و بچگان ايشان در حق او ظاهر است و مردار نهادن ابو جهل بر سر مبارك محمد عليه السلام منقول است و او را هيچ جاى قرار نمىدادند يحيى را چگونه كشتند و قصد عيسى چگونه كردند و استخفاف در حق نوح چگونه نمودند و ايوب را ام چندان دردها بود و نيز ويس قرنى را دندانها و ابو بكر صديق را دندان چنان با رنج بود[29]» مشخص نیست که واقعا چه فضیلت و برتری در رنج کشیدن ابوبکر نسبت به سایر مسلمین وجود داشته است. او اساسا از آسیب ها و رنج های اساسی که عموم مسلمین متحمل شدند، برکنار بود. ابوبکر حتی در شعب ابیطالب نیز با مسلمین نبود و کوچکترین کمکی به محصور شدگان نکرد. حکایات و داستان های فرار او و رفیقش عمر خطاب از جنگ ها نیز در منابع خود سنیان ثبت و ضبط شده است.[30]
عمر و ابوبکر در نظر او بهترینِ صحابه بودند که بر خلاف نادانان، حرمت پیامبر صلی الله علیه و آله را حفظ می کردند: « هركه علم از بهر دين آموزد و از بهر صدق و ثواب آموزد هرچند بيشتر آموزد و كاملتر شود مر استاد را حرمت بيشتر دارد و با خردتر و باادبتر باشد چنانك ابو بكر و عمر رضى الله عنهما مر نبى را عليه السلام إن الذين يغضون أصواتهم[31] و نادانان صحابه را چنان حرمت نداشتندى [32]»
بر اساس روایاتی که اهل سنت نقل کرده اند، اتفاقا عمر و ابوبکر، از جمله بی ادبان به ساحت رسول الله صلی الله علیه و آله بودند و بارها نسبت به ایشان جسارت کردند. برای نمونه در معتبرترین کتب اهل سنت نقل شده است که برخی صحابه در هنگام بیماری که منجر به وفات پیامبر(صلی الله علیه و آله) شد، به عیادت او رفتند. پیامبر فرمود: بیایید تا نوشتهای برایتان بنویسم که پس از آن گمراه نشوید. عمر بن خطاب گفت: رسول خدا هذیان میگوید. «عِنْدَکمُ الْقُرْآنُ، حَسْبُنَا کتَابُ اللَّه؛ قرآن نزد شماست و کتاب خدا ما را بس است». دیگران در مورد نظر عمر بن خطاب دچار اختلاف شدند و هياهو و داد و فرياد زياد شد و نزد رسول خدا به نزاع و كشمكش پرداختند. برخي از آنها مي گفتند: قلم و دوات را حاضر كنيد تا براي شما نامه اي بنويسد كه پس از آن هرگز گمراه نشويد و برخي نيز سخن عمر را مي گفتند. آنگاه پیامبر علیه السلام فرمودند: از نزد من برخيزيد (و دور شويد) كه در محضر من نزاع و كشمكش سزاوار نيست.[33]
بهاء ولد با نقل روایتی جعلی و بدون سند، مقام ابوبکر و صدیق اکبر! را چنان متعالی ترسیم می کند که از خوف شبهه و حرام، بابِ بسیاری از امور حلال را نیز بر خود بسته بود: «و نظر حلال از بهر شبهه و حرام ترك مى كن چنانكه صديق اكبر رضى الله عنه مى فرمايد كه كنا ندع سبعين بابا من الحلال مخافة ان نقع في باب من الشبهة و الحرام»[34]
برای مطالعه بیشتر رک به: مذهب مولانا
پانویس ها