پیشنهادی:

سید عباس موسوی مطلق و ترویج مطالب صوفیه|نور ذات الهی سیاه است!

مدیر سایت
8,286

مشاهده نور سیاه در سیر و سلوک عرفان و تصوف!

سید عباس موسوی مطلق در کتاب خواجه قنبر در دیوان خواجه شیراز می نویسد:

در روز ازل یک قطره سیاهی که شاید مقصود از همان نور ذات، که سیاه است و اتفاقاً قدیمی ها نیز در مثالها گفته اند بالاتر از سیاهی رنگی نیست، چون سیاهی همان نور ذات است. خلاصه یک قطره سیاه از قلم تو بر ماه افتاد که تمام مشکلات عالم ماوراء الطبیعت حل شد. [۱]

جالب است که بحث نور سیاه در هیچ کدام از فرق و مذاهب مختلف اسلامی جز صوفیه، مطرح نشده است! و سران تصوف درباره نور سیاه مطالب بسیاری بیان نموده اند. برای نمونه به چند مورد از این مطالب در آثار سران تصوف اشاره می شود.

لاهیجی قطب بزرگ‌ سلسله نوربخشی می گوید:

دیدم تمام عالم را نور سیاه فراگرفته، چنانچه همه اشیا به رنگ آن نورند، و من مست و‌ شیدا گشته، غرق این نورم، و‌ ریسمانی از نور در من بسته اند، و به سرعت مرا به جانب بالا میکشند که شرح آن به وصف نیاید‌، عجایب بسیار دیدم که بعد به آسمان هفتم، سپس به عرش رسیدم.سپس تعیین جسمانی من نماند، سپس بقا بالله یافته،دیدم آن نور مطلق منم! [۲]

نجم‌الدین عبدالله بن محمد بن شاهاور الاسدی الرازی مشهور به نجم‌الدین دایه یا نجم رازی از بزرگان صوفیه در قرن هفتم هجری است. وی معتقد است که رنگ‌ها شامل هفت مرتبه‌اند… مرتبه‌ی هفتم نور سیاه، مظهر آن است و مربوط به صفت جلال! این نور که شب روشن نیز خوانده می‌شود ذات احدیت است! که به دلیل نامتمایز بودن بصری عدم تعین آن، با شب تشبیه‌پذیر است، زیرا همان‌طور که در شب نمی توان چیزی را (هر چه باشد) تشخیص داد، همان‌طور، در این مرتبه‌ی ذات هم که مرتبه‌ی افنای پدیده هاست، درک و دریافت آگاهی وجود ندارد! [۳]

محمود شبستری هم در این زمینه می‌سراید:

چو مبصر با بصر نزدیک گردد

بصر ز ادراک آن تاریک گردد

سیاهی گر بدانی نور ذات است

به تاریکی درون آب حیات است [۴]

اما به راستی حقیقت نور سیاه چیست که با رؤیت آن، به بالاترین درجات عرفانی یعنی فناء در ذات خدا می‌رسند؟! برخی از سران صوفیه در لابلای مکتوباتشان ، پرده از علت تمجید و دلدادگی خود نسبت به نور سیاه برداشته اند و آنرا نماد و نشانه‌ای از ابلیس به شمار آورده اند!

حقیقت نور سیاه|مشاهده نور ابلیس و شیطان به رنگ سیاه

برای نمونه احمد غزالی می گوید:

نور سیاه، همان نور ابلیس است. [۵]

و عین القضات همدانی نیز مى‏‌نویسد:

دریغا مگر که نور سیاه بر تو بالاى عرش عرضه نکرده‏‌اند؟ آن نور ابلیس است. [۶]

اسیری لاهیجی (متوفای ۹۱۲) می گوید:

شمشیر فنا در این نیام است آن نور سیه در این مقام است

طاووس تو پر بریزد اینجا سرچشمه کفر خیزد اینجا [۷]

عین القضات همدانی در تمهید اصل سوم که به بیان اصناف سه گانه آدمیان می پردازد، کافر را مقتصد (میانه) می خواند. به گفته وی کفرِ میانه، مرتبه عبودیت است و اساساً هدایت و ضلالت با هم هستند. او در اینجا معنایی نسبی از کفر، هدایت و ضلالت ارائه می کند… او به نقل سخنی از شیخ خود می پردازد که هنگام نیت نماز میگوید: کافر شدم و زنّار بستم و هنگامی که از نماز فارغ می شود، به مرید خویش چنین می گوید: «تو هنوز به میانه مرتبه عبودیت نرسیده ای و به پرده آن نور سیاه که پرده دار «فبعزتک لأغوینهم أجمعین)[۸] تو را راه نداده اند، باش تا دهندت :

بی دیده ره قلندری نتوان رفت دزدیده به کوی مدبری نتوان رفت

کفر اندر خود قاعده ایمانست آسان آسان به کافری نتوان رفت [۹]

در این عبارت پرده دار نور سیاه، شیطان است که بر اساس آیه مورد اشاره به عزت خداوند سوگند یاد نموده که آدمیان را گمراه سازد.

یا در جای دیگر می گوید:

«زلف و چشم و ابروی این شاهد دانی که کدام است؟ دریغا مگر که نور سیاه بر تو، بالای عرش عرضه نکرده اند؟ آن نور ابلیس است که از آن زلف، این شاهد عبارت کرده اند و نسبت با نور الهی ظلمت خوانند و اگرنه، نور است» [۱۰]

عین القضات همچنین در این زمینه به بیتی از یک صوفی به نام ابوالحسن بستی استناد می کند:

دیدیم نهان گیتی و اهل دو جهان وز علت و عار بر گذشتیم آسان

آن نور سیه زلانقاط برتر دان زان نیز گذشتیم نه این ماند و نه آن

عین القضات در پاسخ به اینکه نور سیاه چیست؟ به آیاتی از قرآن، به ویژه در وصف ابلیس اشاره می کند. او می گوید: «و کان من الکافرین»[۱۱] خلعت او آمده است؛ شمشیر «فبعزتک لاغواینهم اجمعین»[۱۲] کشیده است؛ در ظلمات «فی ظلمات البر و البحر»[۱۳] فضولی و خود را بی اختیار کرده است. پاسبان عزت آمده است. در بان حضرت «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» شده است» [۱۴]

وی در موضعی نور محمدی بر آمده از مشرق ازلی را در مقابل نور سیاه عزازیلی (عزازیل از نام های ابلیس است) قرار می دهد که از مغرب ابدی بیرون می آید: «دانی که این آفتاب چیست؟ نور محمدی باشد که از مشرق ازلی بیرون آید؛ و ماهتاب دانی که کدام است؟ نور سیاه عزازیلی که از مغرب ابدی بیرون رود» [۱۵]

در عبارتی دیگر نور سیاه ابلیس و ابوجهل را در مقابل نور احمد قرار می دهد: «هرگز شنیده ای که نور سیاه ابلیس و ابوجهل از سر تا قدم با نور احمد چه می گوید؟» [۱۶]

به غیر از عین القضات همدانی، احمد غزالی و اسیری لاهیجی، در آثار صوفیان دیگر نیز درباره نور ابلیس مطالبی بیان شده است.

برای نمونه، در مصنفات فارسی علاءالدوله سمنانی نور ابلیس به لعبتی از آتش بدرنگ تشبیه می شود. این نور سرخ است و نقطه هایی مانند خون سیاه بر آن ظاهر می شود. [۱۷] البته سمنانی این نور را مظهر صفات و ذات خدا نمی بیند و آن را شرّ دانسته و سالکین را توجه می دهد که به همه نورهایی که بر آنها نمایان می شود، اعتماد نکنند!

ملاصدرا مشهد هفتم از مفتاح چهارم کتاب مفاتیح الغیب را به بحث درباره ابلیس و جنود او و اینکه کدام اسم الهی مبداً وجود اوست، اختصاص میدهد. در آنجا او به این سخن حلاج که جوانمردی تنها درباره احمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و ابلیس صادق است، اشاره می کند و می گوید شاید مراد از این سخن این باشد که هر یک از این دو مظهر، در نهایت کمال هستند. محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) مظهر اسمای لطف و محبت و ابلیس مظهر اسمای قهر و عزت است. او پس از استناد به آیاتی از قرآن به این گفته اشاره می کند که نور ابلیس از آتش عزت است؛ زیرا از قول او در قرآن گفته می شود که «خلقتنی من نار»[۱۸]. همچنین او در کمال شگفتی به روایتی از کعب الاحبار اشاره می کند که در آن از تورات نقل نموده که ارواح مؤمنان از جمال خداوند و ارواح کافران از جلال او است. [۱۹]

حسن بصری نیز در این زمینه گفته است: «اگر ابلیس نور خود را به خلق نماید همه او را به معبودى و خدایى بپرستند.» [۲۰]

 

میزان منحط بودن مطالب فوق و فاصله بسیارِ آنها با معارف ناب شیعی و اسلامی و همچنین ترویج چنین مطالبی توسط یک فرد معمم تحت عنوان عرفان حقیقی! بسیار در خور توجه است.

اما فارغ از موارد مذکور، علمیّت استدلال ارائه شده توسط آقای موسوی مطلق نیز جالب است. استدلال وی برای سیاه بودن نور ذات الهی، ضرب المثلی قدیمی است که می گوید: «بالاتر ازسیاهی رنگی نیست»!

حال اگر قدیمی ها می گفتند بالاتر از قرمزی رنگی نیست، نور ذات الهی قرمز می شد؟! آیا یک ضرب المثل قدیمی، می تواند دلیل و قرینه ای برای اثبات نور ذات الهی باشد؟ یا اینکه بنابر روایات متواتر، بشر نباید درباره ذات الهی تفکر و اظهار نظر کند؟!

روایات نهی از سخن گفتن و تفکر در ذات الهی

ائمه اطهار علیهم السلام شیعیان خویش را از گفتگو و تفکر پیرامون ذات خداوند متعال، شدیدا نهی فرموده اند. برای نمونه به برخی از روایات مربوطه اشاره می شود:

عن أبی جعفر (علیه السلام) قال: اذکروا من عظمه الله ما شئتم و لا تذکروا ذاته فانکم لا تذکرون منه شیئا الا و هو أعظم منه [۲۱] هر چه از بزرگی خداوند می خواهید، بیان کنید، «اما از ذات او یاد نکنید» زیرا آن چه شما از خداوند بیان می کنید، او بزرگ تر از آن است.

قال جعفر بن محمد الصادق (علیهما السلام): «إیاکم و التفکر فی الله، فإن التفکر فی الله لا یزید إلا تیهاً، إن الله عزوجل لا تدرکه الأبصار ولا یوصف بمقدار. از تفکر در ذات خدا برحذر باشید زیرا چیزی جز سرگردانی ندارد، همانا خدای عز وجل با چشم درک نمی شود و با اندازه و مقدار توصیف نمی شود.»[۲۲]

قال جعفر بن محمد الصادق (علیهما السلام): «تکلموا فی خلق الله ولا تکلموا فی الله، فان الکلام فی الله لا یزید الا تحیراً. در مورد خلق خدا (افعال خدا) سخن بگویید نه در مورد ذات خدا که سخن گفت در این مورد چیزی جز تحیّر ندارد.» [۲۳]

عن أبی جعفر (علیه السلام) قال: «إیاکم والتفکر فی الله ولکن إذا أردتم أن تنظروا إلى عظمته فانظروا إلى عظیم خلقه. یعنی از تفکر در ذات خدا برحذر باشید و لکن اگر خواستید به عظمت او نگاه کنید، عظمت خلقش را ببینید.» [۲۴]

و روایات بسیار دیگری که شرح آن در این مطلب نمی گنجد.

با این اوصاف، آیا جایز است که با پیروی از سران تصوف، علاوه بر اظهار نظر درباره ذات الهی پا را فراتر گذاشته و نور ابلیس را به عنوان نور ذات خداوند متعال معرفی کنیم؟

در نهایت و به عنوان حسن ختام به روایتی شریف از امام صادق علیه السلام اشاره می شود:

سَعْدٌ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ وَ ابْنِ یَزِیدَ وَ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ عَنْ حَفْصِ بْنِ عَمْرٍو النَّخَعِیِّ قَالَ: کُنْتُ جَالِساً عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّ أَبَا مَنْصُورٍ حَدَّثَنِی أَنَّهُ رُفِعَ إِلَى رَبِّهِ وَ تَمَسَّحَ عَلَى رَأْسِهِ وَ قَالَ لَهُ بِالْفَارِسِیَّهِ یَا پسر فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ إِنَّ إِبْلِیسَ اتَّخَذَ عَرْشاً فِیمَا بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ اتَّخَذَ زَبَانِیَهً بِعَدَدِ الْمَلَائِکَهِ فَإِذَا دَعَا رَجُلًا فَأَجَابَهُ وَطِئَ عَقِبَهُ وَ تَخَطَّتْ إِلَیْهِ الْأَقْدَامُ تَرَاءَى لَهُ إِبْلِیسُ وَ رُفِعَ إِلَیْهِ وَ إِنَّ أَبَا مَنْصُورٍ کَانَ رَسُولَ إِبْلِیسَ لَعَنَ اللَّهُ أَبَا مَنْصُورٍ لَعَنَ اللَّهُ أَبَا مَنْصُورٍ ثَلَاثاً [۲۵]

شخصی به امام صادق علیه السلام عرض کرد: فدایت شوم ابامنصور می گوید که من نزد خدا رفتم و خدا سر من را نوازش کرد. به اینجا که رسید حضرت علیه السلام سخنان وی را قطع فرمود و فرمود: … همانا پدران من از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده اند: ابلیس میان آسمان و زمین عرشی ساخته، و رشته‏ هایی به عدد ملائکه اختیار کرده، پس چون فردی را فراخوانده اجابتش کند و در عقبش رود، و قدم‏ها نیز به سوی او کشانده شود، ابلیس در نظرش ظاهر شده، و آن شخص به سوی او بالا برده شود… پس ابامنصور فرستاده شیطان است لعنت خدا بر او باد. سپس امام صادق علیه السلام سه مرتبه ابامنصور را لعن نمودند.


[۱] خواجه قنبر ص ۱۵۴ – ۱۵۵

[۲] یحیی لاهیجی، مفاتیح الإعجاز فى شرح گلشن راز، تصحیح برزگر، ص۷۷

[۳] شرح کامل باب اول و دوم مرصادالعباد اثر نجم‌الدین رازی، چاپ ۱۳۸۹، ص۳۰۶

[۴] شیخ محمود شبستری، گلشن راز، بخش ۷ – جواب

[۵] مکاتبات خواجه احمد غزالی با عین القضات همدانی، نشر خانقاه نعمت الهی، ص۶۱

[۶] عین القضات همدانی، تمهیدات، مقدمه و تصحیح و تعلیق دکتر عفیف عسیران، ص۳۴

[۷] اسیری لاهیجی، محمد. (۱۳۸۱). مفاتیح الاعجارفی شرح گلشن راز، تصحیح علیقلی محمودی بختیاری. چاپ دوم. نشر علم. تهران، ص ۱۱۳

[۸] ص: ۸۲

[۹] عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد. (۱۳۷۳). تمهیدات. تصحیح عفیف عسیران. چاپ چهارم. منوچهری. تهران، ص ۴۹

[۱۰] همان، ص ۱۱۹

[۱۱] بقره:۳۴

[۱۲] ص : ۸۲

[۱۳] انعام:۹۷

[۱۴] عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد. (۱۳۷۳). تمهیدات. تصحیح عفیف عسیران. چاپ چهارم. منوچهری. تهران، ص ۱۱۹

[۱۵] همان، ص ۱۲۶

[۱۶] همان، ص ۱۸۸

[۱۷] سمنانی، علاء الدوله. (۱۳۸۳). مصنفات فارسی سمنانی. تصحیح نجیب مایل هروی. علمی فرهنگی. تهران ، ص ۳۰۸

[۱۸] اعراف : ۱۲

[۱۹] صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم. (۱۳۶۳). مفاتیح الغیب. تصحیح محمد خواجوی، مؤسسهٔ مطالعات و تحقیقات فرهنگی. تهران ، ص ۱۷۴

[۲۰] عین‌القضات همدانی ‌عبدالله، تمهیدات، به ‌‌ کوشش ‌ عفیف ‌ عسیران، تهران، ۱۳۴۱، ص ۲۱۱

[۲۱] توحید صدوق ره، باب النهی عن الکلام و الجدل و المراء فی الله عزوجل

[۲۲] بحار الأنوار: ج۳ ص۲۹۵ ب۹ ح۴

[۲۳] التوحید ص۴۵۴ ب۶۷ ح۱ باب النهی عن الکلام والجدال والمراء فی الله عزوجل

[۲۴] کافی: ج۱ ص۹۳ ح ۷

[۲۵] رجال الکشی – اختیار معرفه الرجال (مع تعلیقات میر داماد الأسترآبادی)، ج‏۲، ص: ۵۹۲

  • لطفا از ارسال پیام هایی که به مسائل یا شخصیت های سیاسی مربوط می شود خودداری نمائید.
  • از ارسال کامنت های توهین آمیز پرهیز شود.
  • پیام هایی که در نقد شخصیت های صوفیه معاصر ارسال شوند، به منظور رعایت برخی مصالح عموم تایید نخواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید