مهدی نصیری در گفتگو با شماره جدید مهرنامه: اسلام شناسی معاصر یونان زده و تجدد زده است
مطلب زیر گفتگوی نشریه مهرنامه به مهدی نصیری به مناسبت سالگرد شهادت استاد مطهری است که متن آن را از نظر می کذرانید:
عنوان فیلسوف برای مطهری قدح اوست و نه مدح
* جامعه ما مرحوم استاد مرتضی مطهری را در کلیشه هایی نظیر ایدئولوژی، فلسفه، عرفان و فقه شناسایی می کند. به عنوان پرسش نخست بفرمائید شما شهید مطهری را به عنوان ایدئولوگ، فیلسوف، عارف و فقیه می شناسید یا اینکه توصیف دیگری برای شان علمی و اجتماعی ایشان سراغ دارید؟
نصیری: از آنجا که شهید مطهری (رحمه الله) را عالمی دینی و شیعی می دانم که جانش را بر سر غیرت و دفاع از عقاید دینی اش نهاد ـ با وجود نقدهایی که بر برخی آثار و اندیشه های ایشان دارم ـ عناوینی چون فیلسوف (نه به معنای مثلا انسان عقلی اندیش بلکه به معنای پیرو و شیفته فلسفه یونانی با شعب مشائی و اشراقی و صدرایی اش) و نیز عارف ( به معنای عرفان صوفیانه) را نه مدح که قدح ایشان می دانم. بنا بر این تعابیری چون فقیه (فقه اصغر و فقه اکبر) و یا عالم ربانی و … را در تسمیه و توصیف ایشان مناسب و شایسته می دانم.
فلسفه ملاصدرا عین دهری گری و ماتریالیسم است
* مرسوم است که مطهری را در ادامه سنت صدرایی و در مسیر امتزاج دیانت و عقلانیت ارزیابی می کنند. از نظرگاه حضرتعالی و با توجه به وجه واکنشی آن مرحوم نسبت به فلسفه های مارکسیستی و ماده گرایانه، وجوه ایجابی مطهری در عرصه فلسفه به چه نحو قابل تبیین است؟ به عبارت دیگر آیا ایشان را دارای منظومه فکر فلسفی می دانید یا خیر؟
نصیری: در این که بسیاری از اندیشه های شهید مطهری مبتنی بر عقلانیت و نیز برگرفته از مبانی دینی و معارف قران و عترت است و بیشترین تاثیر مثبت را این آثار و اندیشه های ایشان داشته است، بحثی نیست اما این موضوع از نظر حقیر هیچ ربطی به فلسفه ملاصدرا و آن دسته از اندیشه های فلسفی و عرفانی ایشان که مورد نقدهای جدی و اساسی است ندارد. توفیقاتی هم که ایشان در نقد مارکسیسم (فی المثل در نفی ماتریالیسم و اثبات حقیقت غیر مادی و وجود خداوند) داشته به مبانی منطقی و عقلانی ای که همه مفطور بر آن هستند و در ذهن و عقل آدمی تعبیه شده است، مربوط است که در کلام عقلی شیعه نیز منعکس است و این ربطی به فلسفه و حکمت متعالیه مبتنی بر مبانی فلسفی و عرفانی یونانی ندارد. اگر کسانی مدعی اند که مثلا پاسخ برخی از شبهات و مبانی غلط مارکسیستی بدون اتکا به فلسفه یونان به طور عام و فلسفه صدرا به طور خاص قابل پاسخ نبوده است، مورد و موارد آن را سراغ بدهند.
اساسا خود فلسفه و بويژه حکمت متعالیه خود منشآ شبهات و نتایج غلط فراوانی است که به هیچ وجه کمتر از مشکلات فلسفه های ماتریالیستی نیست. نظریه وحدت وجود که با عبارت «بسیط الحقیقة کل الاشیاء» در فلسفه صدرا بیان می شود، به این معنا که خداوند را وجود نامتناهیِ در برگیرنده همه اشیاء و موجودات می داند که جایی برای وجود غیر نگذاشته است، خود عین ماتریالیسم است و با دهری گری قدیم و ماتریالیسم جدید هیچ تفاوتی ندارد جز این که در زرورقی از الفاظ و اصطلاحات فریبای فلسفی پیچیده شده است که امر را بر بسیاری مشتبه کرده است.
این یک تردستی و شعبده بازی فلسفی است که ما بر موجود نامتناهیِ شامل و مرکب از کل الاشیاء، نام بسیط بگذاریم و چنین وانمود کنیم که خدای ما همان خدای بسیط و غیر متجزی و غیر مقداری و غیر مرکب برهان و قران است و بعد همین که با این سئوال مواجه شویم که آخر چطور کل الاشیاء می تواند بسیط و غیر متجزی باشد، توضیح بدهیم که «البته منظور ما از جزء نداشتن و بسیط بودن، جزء عدمی! نداشتن است که شرّالتراکیب است و الا جزء وجودی داشتن که اشکالی ندارد!
بلکه اگر فرض کنید که موجودی در این عالم، حتی اعیان نجسه، حصه و جزئی از ذات نامتناهی خدا نیستند، خداوند را متناهی و ناقص و غیر پر (با تفسیر غلط واژه صمد به پر) دانسته ایم»! و عجیب این که عده ای با وجود صداقت و نیت خیرشان و با وجود تصریحات عدیده قرانی و روایی بر نفی این نظریه غیر عقلانی به این باور رسیده اند که توحید حقیقی و توحید خواص و خاص الخاص همین است!
به راستی از دست چنین فلسفه ای که اوج و عصاره آن نظریه وحدت وچود است و به تصریح و اعتراف این عربی ـ اولین مروج فعال آن در عالم اسلام ـ نظریه ای غیر عقلانی است و باید با نقل به اثبات آن پرداخت!!، حل کدام مساله بر می آید؟
* اگر به شان احیاگری و اصلاح طلبی دینی و حوزوی مرحوم مطهری توجه نشان دهیم،آیا می توان او را در سنت سید جمال و اقبال تفسیر کرد یا اینکه بازگشت ایشان به معارف دینی با احیاگری دینی مرسوم تفاوت و تمایز دارد؟
نصیری: ما در یک قرن و اندی اخیر با پدیده ای در کشورمان مواجه هستیم که با عنوان «اسلام شناسی معاصر» از آن یاد می کنم. مبدأ ظهور این اسلام شناسی را به اعتباری می توان سید جمال دانست که تا به امروز ادامه یافته است. ویژگی بارز این اسلام شناسی عدم مراجعه تام و جامع به معارف قران و عترت و اخذ صرفا برشهایی از قران و عترت و غفلت از ابعادی دیگر از تعالیم تشیع است.
اسلام شناسی معاصر ضمن آن که با معارف قران و عترت به کلی بیگانه نیست و در ادعا و شعار صادقانه بر پیروی از قران و عترت تاکید می کند اما در عین حال از عناصر دیگری مانند یونان زدگی در دو وجه فلسفه و عرفان، تجدد زدگی، چپ زدگی، لیبرالیسم زدگی، سنی زدگی و … متاثر است که باید در تحقیقی جداگانه مصادیقی از هر یک را نشان داد.
حتی در آثار فردی چون مرحوم استاد مطهری ردپای اسلام شناسی معاصر را بعضا می بینیم در عین حال که ایشان اهتمامی ویژه و صادقانه برای نقد اندیشه های ناخالص (مثلا می توان به نقدهای ایشان بر اندیشه های مرحوم شریعتی که خود از تاثیر گذاران جدی بر گفتمان اسلام شناسی معاصر بوده، اشاره کرد) پیوسته از خود بروز داده است.
به نظر من آنچه به عنوان جریان احیاگری در تاریخ معاصر از آن یاد می شود، پیوندی وثیق با اسلام شناسی معاصر دارد و بلکه خود از شکل دهندگان این اسلام شناسی بوده است. البته میزان تاثیر پذیری چهره های برجسته اسلام شناسی معاصر از عناصر غیر اسلامی فوق الذکر متفاوت و دارای شدت و ضعف است اما در هر صورت می توان حداقل یک یا چند عنصر را و در برخی شاید همه آن عناصر را در اندیشه هایشان سراغ داد.
با این مقدمه آنچه با عنوان جریان احیاگری دینی از آن یاد می شود، با وجود نکات مثبتی که در آن وجود دارد اما حاوی ضعفها و نقایص عدیده ای است که منشأ پاره ای از مشکلات عقیدتی و فرهنگی و سیاسی و اجتماعی کنونی ما است که منجر به نوعی بی توازنی و تنشهای ممتد و مستمر فرهنگی و سیاسی و اجتماعی در جامعه شده است که به نظر اینجانب برای کاهش این مشکلات و التیام این عدم توازن، نیازمند بازگشت به جامعیت معارف قران و اهل بیت علیهم السلام در همه عرصه ها هستیم و اعتدال واقعی در پرتو این بازگشت است که هم اعتقاد به اصالت و حقانیت اصول و احکام و ارزشهای دینی را در خود دارد و هم واقعیات تلخ و تحمیل شده عصر غیبت و دوران سیطره تمدن الحادی و سکولار مدرن را مد نظر دارد و بی جهت و فارغ از تنگناهای موجود داخلی و جهانی و نیز بدون مصلحت سنجی های عمیق، دست به اقدامات مبهم و ناروشن و بعضا پرخطر اجتماعی و سیاسی و … نمی زند.
مطهری را غیر قابل نقد نمی دانم
* به عنوان پرسش پایانی بفرمائید که انتقادانی که حضرتعالی به صدرائیانی نظیر علامه طباطبایی و سید جلال الدین آشتیانی از منظر امتزاج معارف دینی و عقلانیت یونانی دارید، به مرحوم مطهری هم وارد می دانید یا خیر؟
نصیری: طبعا بله، چون مسائل عقیدتی و مباحث نظری تعارف و استثناء بردار نیست. در منطق شیعه، خط قرمز، وحی و عصمت است و تنها آنچه استناد آن به قران و عترت و یا برهان بین و قطعی عقلی ثابت شود، چون و چرا بردار نیست، اما در مورد آراء و اقوال علما به هر میزان هم که بزرگ و مشهور و محترم باشند، همیشه باب نقد و گفتگو ـ البته با حفظ احترام و عدم تعرض به نیت و شخصیت افراد ـ برای صاحب نظران باز است.
استاد مطهری خود در موارد متعددی از آثارش، سنت نقد بزرگان را ستوده است بنا بر این اگر کسی کمان کند که ایشان و یا هر بزرگ صاحب نام و شهرت دیگری غیر قابل نقد است، از منطق و سیره علمی تشیع خارج شده است. این تلقی نیز که اسلام شناسی با مطهری و طباطبایی و یا هر عالم دیگر به تمامیت خود رسیده است و دیگر نمی توان آفاقی نو و جدید و احتمالا در تعارض و مخالف با آرای این بزرگان را از دو منبع اساسی معارف برهانی و وحیانی یعنی قران و عترت، استخراج و ارائه کرد، عین تحجر و تصلب مذموم و موجب رکود علمی و نظری است.
برخی آثار و اندیشه های شهید مطهری بويژه آن بخش از اندیشه های ایشان که به گرایش های فلسفی و عرفانی ایشان مرتبط است، می تواند مورد ایراد و نقد کسانی باشد که مخالف فلسفه یونانی و به خصوص فلسفه صدرایی هستند.
من در این مجال کوتاه به پاره ای از اندیشه های ایشان که می تواند مورد بحث و چالش قرار گیرد، اشاره می کنم:
1- استاد قائل به نظریه سیر تدریجی و خطی پیشرفت تاریخ و تکامل انسان از توحش و جهالت به انسانیت و علم و کمال است. نظریه ای که کاملا غربی بوده و بر خلاف مسلمات قرانی و روایی است.
2- نظریه ایشان در باره علل ختم نبوت مخدوش و مورد ایراد است و با مبانی تشیع در باره امامت ناسازگار می باشد.
3- نگاه مطهری به مدرنیته و رنسانس، نگاه مشهور و رایجِ تفکیک بین وجوه مثبت و منفی مدرنیته است و تعارضی بنیادی بین اسلام و تجدد قائل نیستند. علم و تکنولوژی مدرن و حتی بسیاری از ساختارهای سیاسی و اجتماعی مدرن از نظر ایشان خنثی و بلکه مطلوب بوده و اشکال در نحوه استفاده از آنها است. در برابر این نگاه، دیدگاه دیگری با استناد به منابع دینی، تعارض بین اسلام و مدرنیته را بنیانی دانسته و اگر چه اخذ اضطراری علوم و تکنولوژی و ساختارهای مدرن را جایز و یا لازم می بیند، اما حکم به مطلوبیت ذاتی و اولی آنها نمی کند بلکه کل مدرنیته را انحراف از مسیر تمدنی ترسیمی از سوی وحی و انبیاء می داند.
4- دیدگاه ایشان به مقوله منشأ دانش و معرفت بر خلاف مفاد آیات و روایات است که همه علوم و معارف صحیح مادی و معنوی را به تعلیم خداوند و انبیاء ارجاع می دهد و معلم اول را خداوند و معلم ثانی را انبیاء و بعد از انبیاء اهل بیت علیهم السلام می داند و تبیین ایشان از این مساله، تبیینی فلسفی و سکولار است، بدین معنا که ایشان منشأ علوم را به تلاش مستقل فکری بشر ارجاع می دهند. (رجوع کنید به مقدمه جلد اول اصول فلسفه و روش رئالیسم) و از همین رو برداشت ایشان از روایت «اطلبوا العلم و لو بالصین» همان برداشت مشهور غلط است که برای علم و معرفت (حتی معارف عالیه توحیدی) منبع و ماخذ انحصاری (وحی و انبیاء و اهل بیت علیهم السلام) قائل نبوده و معتقد به امکان ظهور و تولید آن حتی توسط کافران و مشرکان هستند. تایید فی الجمله ایشان از رساله فلسفی حی بن یقظان دلیلی دیگر بر این ادعا است.
5- اعتماد استاد شهید به عنوان فردی که در برابر انحرافات و اشتباهات فکری و دینی کوتاه نمی آید و مو را از ماست می کشد، به فلسفه یونانی به خصوص گرایش صدرایی اش با وجود تعارض این فلسفه با مبانی برهانی و قرانی در دهها مساله و به خصوص در امر توحید و خداشناسی و نبوت و معاد و جبر و اختیار، بسی عجیب و شگفت می نماید. لا اقل به اعتراف خود ایشان معاد ملاصدرا با معاد قران سازگاری نداشته و بر خلاف آن است. آیا ملاصدرا همچون اقبال و شریعتی و … مستحق تازیانه نقد استاد نبود؟
6- ایشان علاوه بر فلسفه یونانی به عرفان صوفیانه که نیز منشأ یونانی دارد، ایرادات و اشکالات اندک و اغلب غیر بنیادی دارند و در مجموع آن را تایید می کنند در حالی که این عرفان ـ که به گفته خود ایشان همان تصوف است ـ مملو از انحرافات فکری و عقیدتی است که پیوسته مورد تعرض عالمان شیعه به تبعیت از تعالیم و مبانی اهل بیت علیهم السلام بوده است.
استاد شهید از ابن عربی و آثار او نظیر فصوص و فتوحات اغلب با عظمت یاد می کند در حالی که یا مراجعه به آثار وی در می یابیم که احدی مانند این عارف و صوفی اندلسی، آیات الهی و معارف قرانی و وحیانی را به بازی نگرفته و مسلّمات و ضروریات دینی و مذهبی را مورد انکار و دستخوش تفاسیر خلاف عقل و وحی قرار نداده است.
استاد همچنین از عارفانی چون حسن بصری و سفیان ثوری و بایزید بسطامی و حلاج نیشابوری و محمد غزالی با تایید و تکریم یاد می کند اما کمترین اشاره ای به فضایح این عارفان و تقابل آنان با اهل بیت علیهم السلام ندارند. حسن بصری به دلیل طعن و تعرضش به امیرالمؤمنین علیه السلام لقب سامری این امت را از حضرت می گیرد. سفیان ثوری در برابر امام صادق علیه السلام به طعن و انکار بر می خیزد. بایزید بسطامی با تعابیری چون «سبحانی، سبحانی ما اعظم شأنی» و یا «انی انا الله الا اله الا انا فاعیدونی» و «لوای من از لوای محمد (ص) در قیامت عظیم تر است» و … کفر گویی را در پوشش شطحیات به اوج می رساند و غزالی لعن یزید را جایز نمی داند. حلاج نیشابوری در توقیع صادر شده از ناحیه حضرت حجت سلام الله علیه مورد لعن قرار می گیرد.
البته موارد مورد نقد و ایراد دیگری نیز در آثار ایشان وجود دارد که باید در مجالی دیگر بدانها پرداخت.
ما ضمن آن که به روح ایشان درود می فرستیم و تقاضای علو درجات از خداوند برای این عالم ربانی و شهید عزیز داریم، بر این نکته تاکید می کنیم که توقف در آثار و اندیشه های ایشان و یا هر عالم بزرگ دیگر و بستن باب نقد و بررسی را به مصلحت فضای فرهنگی جامعه ندانسته و همگان را به توجه و عنایت عمیق همه جانبه به معارف قران و اهل بیت علیهم السلام دعوت می کنیم. الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.