پاسخ آقای نصیری به مقاله دوم آقای وکیلی؛ بزرگ زدگی مانع عقلانیت، اجتهاد و آزاد اندیشی است
بسیاری از مدافعان فلسفه و عرفان از دیگران میخواهند که در برابر نام بزرگان خضوع کرده و سر تسلیم فرود آورند و بدون تأمل و تفکر اقوالشان را بپذیرند.
به گزارش مشرق، مهدی نصیری مدیر فصلنامه اعتقادی ـ معرفتی سمات به نقدهای حجتالاسلام محمد حسن وکیلی استاد حوزه علمیه مشهد پاسخ داد و آن را در اختیار مشرق قرار داد که در ذیل میآید:
آقای محمد حسن وکیلی مجدداً در پاسخ به مقاله اینجانب با عنوان «وهم علامهگی و تیغکشی به روی آزاد اندیشی» مقالهای نوشته و با ادبیات مألوف خود مطالبی را قلمی کرده است. و نیز به طور یک جانبه اعلام مناظره و تعیین زمان و مکان و موضوع مناظره نموده است!
اعتراف دیرهنگام
نکته برجسته مقاله های اخیر آقای وکیلی ( یادداشت اول – یادداشت دوم) عقب نشینی ایشان از موضع علامهگی و اعلام صریح این مطلب است که وی خود را متخصص در فلسفه و عرفان ندانسته و تنها در صدد تشریح و توصیف مطالب بزرگان است:
«اﯾﻦ ﺑﻨﺪه ھﯿﭻ ﮔﺎه ﺗﻮھﻢ اﯾﻦ ﻣﻌﻨﺎ را ﻧﻨﻤﻮدهام ﮐﻪ ﻣﺘﺨّﺼﺺ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﯾﺎ ﻋﺮﻓﺎن ﺑﺎﺷﻢ. ﻧﻤﯽداﻧﻢ ﭼﺮا ﺑﺮادر ﻋﺰﯾﺰ ﭘﻨﺪاﺷﺘﻪاﻧﺪ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﺮ … ﺧﻮد را در ردﯾﻒ ﻣﺘﺨﺼﺼﯿﻦ ﻋﺮﻓﺎن و ﻓﻠﺴﻔﻪ داﻧﺴﺘﻪام. ﻧﺴﺒﺖھﺎﺋﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ در آﺧﺮت ﭘﺎﺳﺨﮕﻮی آن ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﺷﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺟﮫﺖ آﺛﺎر ﻣﮑﺘﻮب و ﺷﻔﺎھﯽ ﺣﻘﯿﺮ در دﻓﺎع از ﻓﻠﺴﻔﻪ و ﻋﺮﻓﺎن ﺑﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﺗﻮھﻤﯽ دﭼﺎر ﺷﺪه اﻧﺪ وﻟﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺪاﻧﻨﺪ ﮐﻪ اﯾﻦ ﺑﻨﺪه ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎل ھﯿﭻ اﺛﺮ ﺗﺨّﺼﺼﯽ در اﯾﻦ زﻣﯿﻨﻪھﺎ اراﺋﻪ ﻧﻨﻤﻮده ام. آﻧﭽﻪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎل از اﯾﻦ ﻗﻠﻢ ﻋﺮض ﺷﺪه ﻓﻘﻂ ﺗﺸﺮﯾﺢ و ﺗﻮﺻﯿﻒ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﺑﺰرﮔﺎن ﺑﻮده و ﺗﺎﮐﯿﺪ ﮐﺮده ام ﮐﻪ ﻏﺮض ﻓﻘﻂ ﺗﺒﯿﯿﻦ ﮐﻼم ﺑﺰرﮔﺎن اﺳﺖ و ﻣﺴﺄﻟﻪ رد ﯾﺎ ﻗﺒﻮل آن در ﺣﯿﻄﻪ اﯾﻦ ﻧﮕﺎﺷﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ.»
این اعتراف دیرهنگام در حالی است که شاه بیت بسیاری از اظهارات و نوشتههای این برادر عزیز طرح این مطلب بوده است که فقها و متکلمان و خلاصه همه مخالفان فلسفه و عرفان به دلیل عدم تخصصشان! حق نقد و رد فلسفه و عرفان را نداشته و اظهار نظرشان از باب «افتاء بغیر علم» بوده و حرام می باشد. او در این مسیر از تجهیل کمتر عالم و فقیه منتقد و مخالف فلسفه ای فروگذار کرده است و اکنون با اعتراف به فقدان تخصص خویش پذیرفته است که بدون داشتن صلاحیت در تشخیص این که چه کسی متخصص و شایسته برای اظهار نظر درباره فلسفه و عرفان است، بارها و بارها به روی بسیاری از بزرگان مذهب اعم از فقها و متکلمان تیغ کشیده است. (به قول خودشان: اعاذنا الله من شرور انفسنا و باز به قول خودشان: انشاء الله که در قیامت برای آن پاسخی دارند)
بزرگ زدگی مانع عقلانیت، اجتهاد و آزاد اندیشی
اکنون با این مقدمه نکاتی را در باره دعوت ایشان به مناظره عرض می کنم:
اولا: با اعتراف فوق الذکر آقای وکیلی، اساسا مناظره با ایشان هیچ وجهی ندارد. چگونه فردی که به عدم تخصص خود معترف است و میگوید بنده فقط تبیین کلام بزرگان را میکنم، میخواهد در موضع و جایگاه دفاع از فلسفه و عرفان بنشیند و به ادله و اشکالات طرف مقابل پاسخ بگوید. مگر صرف نام بزرگان را آوردن برای اسکات و یا اقناع خصم کافی است. و اساسا مگر بزرگان مورد نظر ایشان در نظر طرف مقابل به اندازه ذهنیت ایشان بزرگ اند (از نظر بحث علمی و نه از نظر شخصیتی که ممکن است واقعا مورد تعظیم و احترام باشند) که با صرف نقل اقوال ایشان و نه دفاع استدلالی ـ که مستلزم تخصص است ـ وی مجاب شود. اگر کلام بزرگان مورد خدشه و ایراد قرار بگیرد ایشان چه خواهد کرد؟ اتفاقا یکی از مصیبتهایی که گریبانگیر بسیاری از مدافعان فلسفه و عرفان است همین بزرگ زدگی و شخصیت زدگی است که عرصه را بر عقلانیت و اجتهاد و آزاد اندیشی تنگ کرده است. بسیاری از مدافعان فلسفه و عرفان از دیگران می خواهند که در برابر نام بزرگان خضوع کرده و سر تسلیم فرود آورند و بدون تامل و تفکر اقوالشان را بپذیرند. و این البته غرابت آنان را با آموزه های نورانی اهل البیت علیهم السلام در این موضوع همچون دهها موضوع مهم اعتقادی و نظری دیگر نشان می دهد.
مدرسه وحی و اهل بیت علیهم السلام از پیروانشان اکیدا خواسته اند که شناخت حق و حقیقت را با رجال [دقیقا یعنی بزرگان و نامداران] پیوند نزنند و بلکه حق را با موازین خاص خودش که برهان و قران و عصمت است بشناسند و آنگاه بر اساس آن بزرگان را تایید یا تخطئه نمایند:
امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: الْحَقُّ لَا یُعْرَفُ بِالرِّجَالِ اعْرِفِ الْحَقَ تَعْرِفْ أَهْلَه {حق با مردان شناخته نمی شود، حق را بشناس آن گاه اهلش را خواهی شناخت}
اهل بیت علیهم السلام از شیعیان خود خواسته اند که دین و آیین و باورهایشان را از منبع زلال وحی ـ که عین برهان است و حاوی دقیق ترین استدلالهای عقلی در مواضعی که عرصه و میدان ورود عقل است، می باشد ـ بگیرند، و نه از افواه و اقوال رجال که با چرخش و لغزش رجال دچار سرگردانی شوند:
امیر مومنان علیه السلام: مَنْ أَخَذَ دِینَهُ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ- صَلَوَات اللَّهِ عَلَیْه وَ آلِهِ- زَالَتِ الْجِبَالُ قَبْلَ أَنْ یَزُولَ، وَ مَنْ أَخَذَ دِینَهُ مِنْ أَفْوَاهِ الرِّجَالِ، رَدَّتْهُ الرِّجَالُ. {آن کس که دینش را از کتاب خدا و سنت پیامبرش بگیرد، (در کوران فتنه ها و شبهه ها) کوهها فرو می ریزند اما او استوار است اما آن کس که دینش را از دهان و اقوال بزرگان بگیرد، ای بسا آن بزرگان او را از دین منحرف کنند}
متاسفانه حکمت متعالیه بخش عمده شهرت خود را در روزگار ما مدیون یک پروپاگاند تبلیغی از سوی مدافعان و مروجان آن است و نه عمق استدلالی و برهانی آن. به قول آقای دکتر یحیی یثربی استاد فلسفه و از شاگردان درس فلسفه مرحوم علامه طباطبایی، حکمت متعالیه برهانی نیست بلکه ادعای برهان است. (دکتر یحیی یثربی در گفتگو با نشریه سمات شماره 7) آقای وکیلی در همین دو مقاله اخیرشان تعبیری مکرر با عنوان علامه های معاصر (در فلسفه و عرفان) دارند تا منتقدان و مخالفان فلسفه و عرفان دچار رعب شوند و بدانند که با علامه ها طرف هستند و پا را از گلیم خود درازتر نکنند!
و این بزرگ زدگی و توصیه به تقلید و کرنش در برابر رای بزرگان البته از مرحوم صدرا در اسفار آغاز می شود و تا روزگار ما ادامه می یابد.
مرحوم مظفر در مقدمه اش بر اسفار می نویسد:
«صدرا در موضوع مُثُل افلاطونی – به ستایش بزرگان از حکما و اولیا در مکاشفههای آنان پرداخته و گفتهاست: در این باره به مکاشفههایی که برایشان رخ داده است بسنده نموده و برای دیگران بیانکردهاند لکن برای انسان نسبت به آنچه بر آن اتفاق نظر دارند و به مشاهداتی که بیان میکنند، اطمینان به دست میآید و کسی نمیتواند در این باره با آنان مخالفت کند. چگونه کسی میتواند با آنان مخالفت کند در صورتی که در اوضاع کواکب و شمارة افلاک بر مشاهده شخصی مانند ابرخس یا اشخاصی دیگر به وسیلة حس که خاستگاه اشتباه و خطا است، اعتماد میکنند، سزاوارتر آن است که گفته بزرگان فلسفه را که بر مشاهدههای عقلیِ مکررِ خطاناپذیر، مبتنی است، صادق دانسته و اعتماد کنند.»
و بعد مرحوم مظفر از سر شگفتی در باره این پروپاگاند فلسفی می نویسد:
«و این، تمام آن چیزی است که در ستایش مشاهدههای عقلی میتوان گفت: “کسی نمیتواند در این باره با آنان مخالفت کند” (!)، “خطا را بر نمیتابد” (!). این چیز عجیبی است.»
و نیز یکی از بزرگان معاصر حکمت متعالیه می گوید:
«در اثنای تعلیم علوم عقلی و عرفانی پی به عدم تطابق آرای فلاسفه و اهل عرفان با ظواهر شرع انور بردم به طوری که در تطابق آنها عاجز ماندم تا در نهایت خویش را تلقین کردم اگر امر دائر باشد بین نفهمیدن مثل تو و نفهمیدن معلم ثانی و بو علی سینا و محی الدین عربی و … قطعا حکم به نفهمیدن خود کردم.»!!
بنابراین آقای وکیلی با اعتراف به عدم تخصص خود در موضوع، نبابد طالب مناظره باشد و باید موضوع را به کسانی ارجاع دهد که یا متخصصند و یا حداقل ادعای تخصص دارند.
گرانیگاه مناظره با فلاسفه و عرفا چیست؟
2. جدای از اشکال اساسی فوق، واضح است که مناظره آداب و اصولی دارد که بدیهی ترین آن توافق قبلی طرفین در مورد زمان و مکان و موضوع و محورهای مناظره است. آقای وکیلی بدون هیچ مذاکره قبلی نه تنها اعلام مناظره که آغاز مناظره فرموده اند و با تعیین موضوعاتی و نوشتن در باره آنها و اعلام یک اولتیماتوم یک هفته ای از بنده خواسته اند که به ایشان جواب بدهم.
نکته جالب توجه این است که آقای وکیلی با انتخاب پاره ای از موضوعات دست چندم از جهت اهمیت و تقدم و تاخر در بحث و یا اساسا بی ربط با بحث، تلاش کرده است طرف مناظره کننده و به تبع آن مخاطبان را دنبال نخود سیاه فرستاده و بحث را از گرانیگاه و نقطه ثقل آن منحرف نماید.
اگر بنده در مقاله ام در پاسخ به آقای وکیلی از مخالفت شیخ بهایی و فیض کاشانی با فلسفه و یا عرفان سخن گفته ام (و آقای وکیلی محور آغازین مناظره را درباره موافقت و مخالفت این دو بزرگوار با فلسفه و عرفان قرار داده است و درباره موافقت این دو قلمفرسایی کرده است که در ادامه پاسخ آن را خواهم داد) بدین دلیل بوده است که ادعای آقای وکیلی را در اینباره که همه مخالفان فلسفه و عرفان فاقد تخصص و بی اطلاع از فلسفه و عرفان بودهاند، نقض کرده باشم نه آن که برای صرف مخالفت یا موافقت این دو بزرگ و هر بزرگ دیگر در بحث مدخلیتی قائل باشم. عجیب است که آقای وکیلی نکتهای با این بداهت را در نمییاید و یا در مییاید ولی می خواهد بحث را به سمت و سویی بکشاند که گوینده و شنونده را خسته کند و از نقاط محوری بحث منحرف کند.
آقای وکیلی و هر مدافع فلسفه و عرفان دیگری که طالب مناظره است باید بداند که اولویت قطعی بحث درباره فلسفه و عرفان ـ که ملتقای آن دو در حکمت متعالیه است ـ نسبت این مشرب با برهان و قرآن و اهل بیت علیهم السلام با محوریت سه موضوع اساسی زیر است:
1. اعتقاد به وحدت و عینیت خالق و مخلوق (در مدرسه حکمت متعالیه) یا غیریت و دوگانگی خالق و مخلوق (در مدرسه برهان و قرآن و عترت)
2. اعتقاد به جبر و مجبور بودن انسان در افعال خود (در مدرسه حکمت متعالیه ) یا مختار بودن انسان و امر بین الامرین (در مدرسه برهان و وحی و عصمت)
3. پلورالیسم و نفی مرزبندی بین توحید و شرک و ایمان و کفر و حق و باطل (که معتقَد حکمت متعالیه بویژه از وجه عرفانی آن است) و یا اعتقاد به وجود مرز بندی بین توحید و شرک و ….(که مبنای قرآن و اهل بیت است.)
مدافعان حکمت متعالیه اگر بتوانند عقیده وحدت خالق و مخلوق و جبر و پلورالیسم را ثابت کنند آن گاه نوبت به بحثهای بعدی نخواهد رسید و ما نیز با آنها در مسائل زیر و دهها مورد مشابه آن موافق خواهیم شد:
“خداوند به صورت مخلوقات خود متطور شده است” (ملاصدرا) “انسان کامل عین خدا و خود خدا است” (عرفان به تقریر شهید مطهری) “دین در بت پرستی است” (شبستری) و “مشروعیت گوساله پرستی” (ابن عربی با تایید و شرح آقای وکیلی!) و “ملازمت شیطان پرستی و آلت پرستی {با پوزش از خوانندگان ولی این عبن عبارت آنان و بلکه تعدیل شده آن است} با خداپرستی در عالم تکوین” (ملا سلطانعلی گنابادی در تفسیر بیان السعادة) “بی جهت بودن دعوای موسی و فرعون” (مولوی) و “اعتقاد به حقانیت همه ملل و نحل” (ابن عربی و عرفا) و “طاهر و مطهر رفتن فرعون از دنیا” (ابن عربی) و “غرق شدن قوم نوح در بحار علم و آگاهی و عرفان” (ابن عربی) و “به بهشت رفتن شمر و یزید و عمر سعد پیش از شیعیان” (یکی از معاصرین با تایید آقای وکیلی از جهت امکان عقلی آن!) و “بطلان شریعت بعد از ظهور حقیقت” (عرفان و تصوف و مولوی) و “بی گناهی ابن ملجم در قتل امیر المؤمنین” (مولوی، چون بر اساس قرائت فلسفه و عرفان از توحید افعالی، فاعل هر فعلی هر چند گناه کبیره و جنایت باشد، خداوند است!) و گفتن “لاتاخذنی سنة و لانوم” به جای “لاتاخذه سنة و لانوم” و “شرم از گفتن لا اله الا الله” (عارف معاصر)
بنابر این با بحث پیرامون سه محور اساسی فوق الذکر هیچ نیازی به بحث های دست دوم و سوم و یا بحثهایی چون این که مرحوم فیض از فلسفه و عرفان توبه کرده بوده یا نه و آیا مرحوم شیخ بهایی موافق یا مخالف فلسفه بوده است، نخواهد بود.
بحث محتوایی در مورد فیض، شیخ بهایی و کمپانی
و اما برای این که به سه موضوع مورد علاقه آقای وکیلی نیز اشاره ای کرده باشم تا معلوم شود که دست آقای وکیلی در این مباحث نیز خالی است، مطالبی را عرضه خواهم داشت:
شیخ بهایی، فیلسوف یا ضد فلسفه؟
اگر چه شیخ به طور پراکنده در باره فلسفه مطالبی را مطرح کرده و در برخی از آنها ممکن است به نوعی دفاع از فلسفه مطرح باشد اما صریح ترین موضع شیخ بهایی در باره فلسفه و فیلسوفان در شعر معروف به حکمت یونانی و حکمت ایمانی او آمده است که برخی از ابیات آن چنین است:
ای کرده به علم مجازی خو / نشنیده ز علم حقیقی بو
سرگرم به حکمت یونانی / دلسرد ز حکمت ایمانی…
یک در نگشود زمفتاحش / اشکال افزود ز ایضاحش…
راهی ننمود اشاراتش / دل شاد نشد ز بشاراتش
تا کی ز شفاش شفاطلبی؟ / و ز کاسه زهر دواطلبی؟
تا چند چو نکبتیان مانی / بر سفره چرکین یونانی
تا کی به هزار شعف لیسی / ته مانده کاسه ابلیسی
سؤر المومن فرمود نبی / از سؤر ارسطو چه میطلبی
تا چند ز فلسفهات لافی / وین یابس و رطب بههم بافی
رسوا کردت ما بین بشر / برهان ثبوت عقول عشر
علمی که مطالب آن این است / میدان که فریب شیاطین است
این علم دنی که ترا جان است / فضلات فضایل یونان است!
تا چند زغایت بیدینی / خشت کتبش برهم چینی
اندر پی آن کتب افتاده / پشتی به کتاب خدا داده
همچنین با زبان نثر فرموده است:
«آن کس که از مطالعه علوم دینی اعراض نماید و عمرش را صرف فراگیری فنون و مباحث فلسفی نماید، دیری نپاید که هنگام افول خورشید عمرش زبان حالش چنین باشد: تمام عمر با اسلام در داد و ستد بودم کنون میمیرم و از من بت و زُنّار میماند.»
آقای وکیلی با اشاره به فقط چند بیت از ابیات فوق، تلاش کرده است واقعیت را مشوه و یا وارونه جلوه دهد. وی مدعی است که مخالفت شیخ ناظر به فلسفه مشاء و فلسفه ابن سینا است و نه حکمت متعالیه که متخذ از قرآن و روایات است. و اما پاسخ این ادعا:
1. این که حکمت متعالیه منبعث و متخذ از قرآن و روایات است خود موضوع یک بحث مستقل است اما همین مقدار اشاره می کنیم که اگر چه فلسفه مشاء و اشراق و حکمت متعالیه همگی در ماهیت و جوهر خود یکی هستند و همگی همین وجود ملموس و محسوس را با اسامی و تعابیر گوناگون خدا می دانند (چیزی که دهریین آن را دهر و طبیعت می نامند) و به دلیل مراجعه به معلمان یونانی به جای مراجعه به معلمان آسمانی، از درک و اثبات خدای متعالی از ماده و مقدار و امتداد و ترکیب و تجزی و زمان و مکان عاجز مانده اند، اما اگر قرار باشد از مجموعه این فلسفه ها یکی را به دلیل اقل قسادا انتخاب کنیم، حتما فلسفه ابن سینا بر حکمت متعالیه ترجیح دارد، چرا که این فلسفه در ظاهر سخن از واجب و ممکن و علت و معلول می گوید و با زبان وحی در باره توحید که سخن از قدیم و حادث و خالق و مخلوق می گوید و در مقام بیان بینونت ذاتی و کنهی بین خالق و مخلوق است، شباهتکی دارد.
حکمت متعالیه نیز گرچه در آغاز مباحث و متون خود سخن از این امور می گوید تا دانش آموز مبتدی با شنیدن حرفهایی بر خلاف همه ادیان و شرایع و آیات و روایات جا نخورد و پس نزند اما هر چه به انتها نزدیک تر می شود، به نفی این تمایزات پرداخته و انکار امکان و معلول و عالم و حدوث می کند و می گوید اساسا یک وجود در عالم بیش نیست و آن همین وجود بی نهایت و کل الاشیاء است و سخن از امکان، فسانه و از باب سرگرمی است و معلول هم امری واهی و خیالی است و آن چه ما آن را معلول می نامیم همان علت متطور به صورت معالیل گوناگون است. و در واقع در اینجا حکمت متعالیه، تصوف بحت و عریان می شود. پس در نتیجه می توانیم بگوییم فلسفه ابن سینا یک آب شسته تر از فلسفه ملاصدرا است.
2. آقای وکیلی یا تجاهل می کند و یا واقعا درنیافته است که نکته محوری در اشعار فوق الذکر شیخ بهایی، نفی یونان زدگی و پیروی از فلاسفه یونانی چون ارسطو است. تعابیری چون حکمت یونانی، سفره چرکین یونانی، فضلات یونان و سؤر ارسطو به وضوح بیانگر این مطلب است که با این وصف، کل فلسفه با همه شقوق آن اعم از مشّایی و اشراقی و حکمت متعالیه که ریشه یونانی دارند، مورد انکار و تقبیح شیخ است و نه یک شاخه آن. البته آقای وکیلی و دیگر محبان حکمت متعالیه در اینجا خواهند گفت: نخیر! حکمت متعالیه ربطی به یونان ندارد و از کتاب و سنت گرفته شده است اما این حرف به ادله گوناگون مردود است که از جمله آن استنادهای مکرر ملاصدرا به مبانی فلاسفه یونان و تجلیل های عجیب و غریب وی از این فلاسفه غیر موحد و مشرک است. آقای وکیلی نظری به اسفار بیندازد و ببیند چند بار به مبانی و آثار این فلاسفه استناد شده است و چند بار به احادیث و روایات اهل بیت علیهم السلام در باره الهیات و توحید و معرفة الله؟ (این خود بحثی مستقل می طلبد و باید در مقالی مستقل بدان پرداخت) ملاصدرا آن قدر شیفته ارسطو بوده است که کتاب اثولوجیای افلوطین را به اشتباه از آن ارسطو می دانسته است. در باره خضوع مقلد گونه ملاصدرا در برابر افلاطون نیز در همین مقاله بدان اشاره کردیم.
آقای وکیلی لابد زیارت جامعه وار ملاصدرا در باره این فلاسفه را دیده و زمرمه کرده است. پس این حرفی بس خطا و از سر بی اطلاعی محض است که بگوییم مذمت شیخ بهایی از فلسفه یونان و فلاسفه یونانی ربطی به حکمت متعالیه و فلسفه ملا صدرا ندارد.
فیض کاشانی، فیلسوف و عارف مستبصر
جناب آقای وکیلی همچنین منکر تغییر موضع مرحوم ملامحسن فیض کاشانی داماد مرحوم ملاصدرا و تنبه وی در دهه آخر عمرشان در مورد فلسفه و عرفان شده است و با اشاره ای کلی و مبهم و ناقص و گزینشی به آثار مکتوب در دهه آخر عمر فیض مدعی شده است که وی همچنان اهل حکمت متعالیه و لابد شیفته فلاسفه یونان و جناب ابن عربی که یکی از ارکان حکمت متعالیه است، بوده است و این نیز جفایی آشکار در حق آن فقیه و محدث بزرگ و البته در آغاز و اواسط عمر فیلسوف و عارف و در اواخر عمر مطیع قرآن و اهل بیت(ع) است. آقای وکیلی چه جوابی برای این تحریف و کتمان حقیقت در قیامت دارد؟
و اما ادله این موضوع:
1. فیض (متوفی 1091 هجری) در رساله الانصاف تالیف سال 1083 در اعلام برائت از فلسفه و تصوف می نویسد:
«سبحانالله! عجب دارم از قومیکه بهترین پیغمبران را برایشان فرستادند به جهت هدایت، و خیر ادیان را بر ایشان ارزانی فرمود از روی مرحمت و عنایت، و پیغمبر ایشان کتابی گذاشته و خلیفة دانا به آن کتاب … به جای خود گماشته …. آنگاه گفت، من در میان شما دو گوهر گرانبها باقی میگذارم که اگر پس از من به آن دو چنگ زنید هرگز گمراه نمیشوید؛ یکی قرآن و دیگری عترت و اهل بیتم. ایشان التفات به هدایت او نمینمایند و از پیِ دریوزگی علم بر درِ امم سالفه میگردند و از نمِ جویِ آن قوم استمداد میجویند و به عقول ناقصة خود استبداد مینمایند. همانا این قوم گمان کردند که بعضی از علوم دینیّه است که در قرآن و حدیث یافت نمیشود و از کتب فلاسفه و متصوّفه میتوان دانست و از پیِ آن باید رفت مسکینانه؛ نمیدانند که خلل و قصور نه از جهت حدیث و قرآن است بلکه خلل در فهم و قصور در درجة ایمان ایشان است و بالجمله طائفهای واجب و ممکن میگویند و قومیعلت و معلول مینامند و فرقهای وجود و موجود نام مینهند و من عِنْدی را هرچه خوش آید گوید و ما متعلّمان که مقلّدان اهل بیت معصومین(علیهم السلام) و متابعان شرع مُبینیم، سبحانالله میگوییم، الله را الله میخوانیم و عبید را عبید میدانیم. …. نه متکلمم نه متفلسف، نه متصوّف و نه متکلّف بلکه مقلّد قرآن و حدیث و پیغمبر و تابع اهل بیتم.» ودر جای دیگر از همین رساله میگوید: «و چندی در طریق مکالمات متفلسفین به تعلم و تفهم پیمودم و یک چند بلند پروازیهای متصوفه در اقاویل ایشان دیدم، فتمثلت بقول من قال:
خدعونی نهبونی اخذونی غلبونی
وعدونی کذبونی فالی من اتظلم»
عبارات فوق در اعلام برائت فیض از فلسفه و فیلسوفان و یونان زدگی و یونان زدگان صریح است ولی آقای وکیلی بر اساس دأب همیشگی شان بر تحریف مطالب با دست گذاشتن بر کلمه متفلسف افاضه کرده اند که: «در اﯾﻦ ﻋﺒﺎرات ﺳﺨﻦ درﺑﺎره ﻣﺘﻔﻠﺴﻔﻪ اﺳﺖ ﻧﻪ ﻓﻼﺳﻔﻪ. ﻣﺘﻔﻠﺴﻔﻪ ﺑﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﺧﻮد را ﺑﻪ ﻓﻠﺴﻔﻪ فهمی ﻣﯽزﻧﻨﺪ وﻟﯽ از ﺣﻘﯿﻘﺖ آن بهره ای ﻧﺪارﻧﺪ. ﻣﻼﺻﺪرا ﻧﯿﺰ در آﻏﺎز اﺳﻔﺎر از اﯾﻨﮑﻪ ﺑﺨﺸﯽ از ﻋﻤﺮ ﺧﻮد را در ﺑﺮرﺳﯽ اﻗﻮال ﻣﺘﻔﻠﺴﻔﻪ ﺻﺮف ﮐﺮده اﺳﺘﻐﻔﺎر ﻣﯽﮐﻨﺪ. آﯾﺎ ﻋﺎﻗﻠﯽ ﻣﯽﭘﻨﺪارد ﮐﻪ ﻣﻼﺻﺪرا ﻧﯿﺰ از ﺣﮑﻤﺖ ﻣﺘﻌﺎﻟﯿﻪ ﺗﻮﺑﻪ ﮐﺮده اﺳﺖ؟!»
اولا تفلسف در لغت به دو معنا است یکی به معنای اهل فلسفه و فیلسوف بودن است و دیگر به معنای کسی که مدعی فلسفه است اما فیلسوف نیست. همان گونه که در مورد کلمه متطبب چنین است که گاه بر طبیب اطلاق می شود و گاه بر کسی که مدعی طبابت است اما سر رشته ای از طب ندارد. بهترین قرینه و بلکه دلیل بر این که منظور فیض از متفلسف همان فیلسوف است، این است که در چند سطر قبل از کلمه متفلسف، واژه فلاسفه را به کار برده است و گفته است: «همانا این قوم گمان کردند که بعضی از علوم دینیّه است که در قرآن و حدیث یافت نمیشود و از کتب فلاسفه و متصوّفه میتوان دانست…» و نگفته است از کتب متفلسفین.
ثانیا آیا عباراتی نظیر آنچه فیض در مذمت یونان زدگی با تعبیر بسیار تند «دریوزگی بر در امم سالفه» گفته است از ملاصدرا شنیده شده و آیا ملاصدرا هم از بکارگیری تعابیری چون واجب و ممکن و وجود و موجود و علت و معلول همچون دامادش فیض تحاشی دارد؟ یا بر عکس همان گونه که گفتیم آنقدر یونان زده است که برای فلاسفه یونان زیارت جامعه انشاء می کند؟
2. گفته اید چند کتابی که فیض همزمان با رساله الانصاف نوشته است همچنان در مسیر فلسفه و عرفان است. این نیز تحریفی آشکار است. البته طبیعی است بعد از نیم قرن غرق بودن در فلسفه و عرفان یک باره کندن از آن و به طور کامل از رسوبات آن پاک شدن امری بسیار مشکل باشد و همچنان در آثار دوران استبصار نیز رگه و رشحاتی از حرفها و مبانی فلسفی و عرفانی در آن یافت شود اما بدون شک آنچه ملاک قضاوت است عبارات صریح الانصاف است و نه این رسوبات باقی مانده.
کلمات مکنونه و قرة العیون
وانگهی باز جنابعالی حقیقت را در مورد کتاب قرة العیون ـ که نگارش آن در دوران توبه و استبصار است ـ کتمان کرده اید و مدعی شدهاید که این کتاب همچنان بر اساس مبانی فلسفه و عرفان به طور کامل است. اما حقیقت این است که:
کتاب قرة العیون (1088) چکیده و تهذیبی از کتاب کلمات مکنونه (1057) است که با تغییراتی بسیار معنی دار همراه است. به نوشته آقای محسن بیدار فر(که در جبهه مدافعان فلسفه و عرفان است) ـ در تعلیقه شان بر کتاب علم الیقین فیض ـ برخی از عبارات محذوف در کتاب قرة العیون که در کلمات مکنونه بوده، چنین است:
ـ مقاطع ترتبط بظهورات ذات الحق فی المظاهر المراتیه
ـ «فی بیان معنی الوجود و انه عین الحق تعالی…» و به جای این مطلب، بحث فطری بودن معرفت الله را مطرح کرده است.
ـ «یبحث فیها عن الاعیان الثابته و نسبتها الی الحق تعالی» و به جای آن بحث از اسمای حسنای الهی را گذاشته است.
ـ الوجودات المقیده مرائی التعینات و التجلیات
ـ التوحید الوجودی و مراتب الوجودات
ـ الجمع بین التنزیه و التشبیه و تمثیل لذلک [جمع بین تنزیه و تشبیه در مورد حق تعالی یکی از فضیحت های فلسفه و عرفان و جناب ابن عربی است]
ـ تبدل الشؤون لایوجب تبدلا فی الذات فامداد الحق تجل واحد یظهر بحسب القوابل تعینات مختلفه
ـ البحث عن صدور الکثرة بسیاق الحکمه
ـ تنزلات الوجود و معارجه
ـ الکل علی الصراط المستقیم. کیف یکون مسیر الکل الیه. [این همان مبنای فلسفی است که آقای وکیلی با آن گوساله پرستی را تصحیح فرموده اند!]
ـ الفناء فی الله و البقاء بالله تعالی
ـ الظهور و المظهر
ـ تفاوت الموجودات فی المظهریه
ـ البحث عن الانسان الکامل [اصطلاح جعلی ابن عربی برای هماوردی با حجج معصوم الهی]
ـ دارالوجود واحدة و الدنیا و الاخره اضافیتان
ـ دار الوجود ابدیه
ـ البحث عن ان القیامة هی الانسان الکامل
ـ بیان لقاء الله بلسان العرفاء
و اما بعضی از اضافات به قرة العیون که در کلمات مکنونه نیست عبارت است از:
ـ البحث عن طریق معرفة الله
ـ تعلیم آدم اسماء الله
ـ البحث عن خلق العقل و الجهل
ـ حدوث العالم (در برابر بحث قدم عالم که از اصول عقاید فلسفه و عرفان است)
ـ نفی الجبر و التفویض [در برابر قول به جبر فلاسفه و عرفا]
ـ الاضطرار الی الحجة، الوحی، سادة الانبیاء و الاولیاء [که فلسفه و عرفان هیچ اضطراری به حجت الهی و انبیاء و اولیا ندارد و خود با تعابیری چون انسان کامل و قطب و … ولیّ تراشی و حجت سازی می کند]
ـ نبینا ثم اوصیاءوه افضل الخلائق
ـ بماذا یُعرف الحجة
آقای وکیلی اگر خود متوجه نکات کلیدی فوق که حذف و اضافه شده اند نیست، به متخصصان فن مراجعه کنند تا برای ایشان توضیح دهند که این عبارات معنایی جز یک چرخش بزرگ در مواضع قبلی فیض نیست، اگر چه همچنان مطالب و رگه هایی از گرایش های فلسفی و عرفانی نیز در آثار متاخر فیض یافت شود.
فیض و کتاب بشارة الشیعه
3. آقای وکیلی چرا نامی از کتاب بشارة الشیعه (1081) مرحوم فیض نبرده اند؟ آیا چون فیض در این کتاب به تصوف و صوفیه که مورد اقبال آقای وکیلی است، حملات سختی داشته است و شیخ اعظم ابن عربی را به شدیدترین وجه مذمت کرده است؟ مرحوم حجت الاسلام داود الهامی در کتاب «موضع تشیع در برابر تصوف» می نویسد:
«فیض در کتاب بشارة الشیعه پس از این که ابن عربی را شیخ اکبر صوفیه و از ائمه این جماعت و از رؤسای اهل معرفت خوانده و کثرت علم و دقت نظرش را ستوده به شدت از او انتقاد کرده است. گاهی به اختلال عقل متصفش داشته و گاهی نیز از زمره گمگشتان و گمراهان به شمار آورده است. انتقاد او از ابن عربی بیشتر متوجه این گفته اوست که در کتاب فتوحات گفته است: “من از خداوند نخواستم تا امام زمان را به من بشناساند و اگر می خواستم، می شناساند” وی او را به این جهت مورد سرزنش قرار داده است که ابن عربی با گفتن این کلام خود را از شناختن امام زمان بی نیاز پنداشته در صورتی که از حدیث مشهور “من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة” آگاه بوده است. فیض محی الدین را رسوای خدا و سرگردان شیاطین و حیران در زمینه علوم قلمداد کرده است، سخنانش را متناقض با هم و متناقض با عقل و مخالف با شرع و احیانا سست تر از خانه عنکبوت و بالاخره موجب خنده کودکان و ریشخند زنان دانسته و تاکید کرده است با این همه ادعایی که در توحید داشته در گفته هایش با خداوند متعال شرط ادب رعایت نکرده و سخنانی به زبان آورده است که هیچ مسلمانی آن را نمی پسندد و به زبان نمی اورد.» (بشارة الشیعه / 150 به نقل از کتاب “موضع تشیع در برابر تصوف” / 332 و 333)
قصه مرحوم کمپانی
آقای وکیلی با ذکر عظمت مرحوم کمپانی در اصول فقه و این که وی گفته است «اگر کسی را بشناسم که اسرار کتاب اسفار را بفهمد بار سفر بر می بستم و برای شاگردی نزد او می رفتم و لو این که در دور ترین مناطق باشد.» عظمت اسفار و حکمت متعالیه را نتیجه گرفته بود اما ما برای آن که با ادبیات آقای وکیلی حرف نزده باشیم و مثلا نگفته باشیم که مرحوم کمپانی از درک و فهم تناقضات واضح اسفار عاجز بوده است، گفتیم بر اساس یک تحلیل می توان این امر را که می گوید من هنوز اسرار اسفار را نفهمیده ام ناشی از وجود تناقضات و مطالب غیر عقلانی در این کتاب دانست که وی به دلیل حسن ظنش به ملاصدرا در پی حل این تناقضات بوده است و نمونه ای از تناقضات را ذکر کردیم.
اکنون مجددا آقای وکیلی با تاکید بر عظمت مرحوم کمپانی و طرح این مساله که «ﯾﮑﯽ از اﺳﺎﺗﯿﺪ از ﻣﺮﺣﻮم آﯾﺖ ﷲ ﺷﯿﺦ ھﺎﺷﻢ ﻗﺰوﯾﻨﯽ ﻧﻘﻞ ﮐﺮدﻧﺪ ﮐﻪ زﻣﺎﻧﯽ ﻣﺤﻘﻖ اﺻﻔﮫﺎﻧﯽ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﺪه و ﺑﺮای ﺟﺮاﺣﯽ ﻣﻐﺰ، اﯾﺸﺎن را ﺑﻪ ﺑﻐﺪاد ﺑﺮدﻧﺪ. ﺟﺮاح آﻟﻤﺎﻧﯽ ﭘﺲ از ﻋﻤﻞ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ: اﯾﻦ ﻣﺮد از ﻧﻮاﺑﻎ ﮐﻢﻧﻈﯿﺮ دﻧﯿﺎﺳﺖ. ﺑﺎﻓﺖ ﻣﻐﺰی وی ﻓﻘﻂ در ﻧﻮاﺑﻎ ﮐﻢﻧﻈﯿﺮ ﯾﺎﻓﺖ ﻣﯽﺷﻮد.»، به پروپاگاند فلسفی پرداخته اند و خواسته اند که ما بدون دلیل و یا به دلیل بافت ویژه! مغزی مرحوم کمپانی، در برابر عظمت ایشان و به تبع آن در برابر عظمت اسفار خضوع کنیم و طوق تقلید به گردن بیاندازیم اما باید تاکید کنیم که چنین خضوعی بر خلاف همه ادله شرعی و عقلی است. اگر صدها بزرگ غیر معصوم بر مطلب یا مطالبی غیر عقلانی مانند تنزیه خداوند در عین تشبیه او (ان الحق المنزه هو الخلق المشبه) و بساطت او در عین مرکب بودن او (بسیط الحقیقه کل الاشیاء) اتفاق پیدا کنند و اجماع نمایند، سر سوزنی برای آن حجیت و مشروعیت درست نخواهد کرد حتی اگر بافت مغز همه این بزرگان بی نظیر باشد! این استدلال برای درست بودن قول مرحوم کمپانی درباره اسفار ارزش بیشتری از استدلال استاد درس نخوانده و عامی مرحوم آقای حسینی طهرانی (استاد اساتید آقای وکیلی) در باره حق بودن کتاب فتوحات مکیه این عربی ـ که مشحون از مطالب غیر عقلانی و ضد قران و عترت است ـ ندارد.
آقای طهرانی در کتاب روح مجرد می نویسد:
«حضرت آقا حاج سید هاشم حداد قدس الله روحه می فرمودند: مرحوم آقا (آقای قاضی) به محیی الدین عربی و کتاب «فتوحات مکیه» وی بسیار توجه داشتند و میفرموده اند: محییالدین از کاملین است و در فتوحات او شواهد و ادله فراوان است که او شیعه بوده است و مطالبی که مناقض با اصول مسلمه اهل سنت است، بسیار است. محیی الدین کتاب فتوحات را در مکه مکرمه نوشت و سپس تمام اوراق آن را بر روی سقف کعبه پهن کرد و گذاشت یک سال بماند تا به واسطه باریدن باران مطالب باطله ای اگر در آن است شسته شود و محو گردد و حق از باطل مشخص شود. پس از یک سال باریدن بارانهای پیاپی و متناوب وقتی که اوراق گسترده را جمع نمود، مشاهده کرد که حتی یک کلمه هم از آن شسته نشده و محو نگردیده است.»
در پایان مجددا تاکید می کنم که پرداختن به موضوع موافقت و یا مخالفت مرحوم فیض و شیخ بهایی و یا کمپانی و یا هر بزرگ غیر معصوم دیگر با فلسفه و عرفان هیچ ثمره اساسی در موضوع حقانیت یا عدم حقانیت فلسفه و عرفان و حکمت متعالیه ندارد: “لا یسمن و لایغنی من جوع”. حقیقت، معیارهایی متمایز از رجال و اشخاص و بزرگان و نامداران دارد و البته باز همین جا باید بگویم که اگر حتی قرار باشد با میزان بزرگان به این موضوع بپردازیم بدون شک با توجه به تاریخ تشیع و حتی با توجه به همین روزگار، کفه عالمان شیعی در جبهه مخالفت با فلسفه و عرفان و تصوف بسی سنگینتر و افزونتر از کفه مدافعان است.
و الحمد لله رب العالمین