نقد و بررسی تفسیر المیزان (تفسیر قرآن به قرآن ، مضمون حدیث ثقلین و نهی از تفکر در ذات باریتعالی) در گفتگو با آیت الله سیدان
در آغاز بفرمایید ارزیابى شما از المیزان و شخصیت نویسنده آن در سنجش با دیگر تفاسیر چیست؟
استاد سیدان: پیش از هر چیز، لازم مى دانم که به ابعاد روشن و ممتاز تفسیر شریف المیزان، اشاره اى هر چند به اجمال داشته باشیم «المیزان» از امتیازهاى فراوان و مهمى برخوردار است که بخشى از آنها را در جامعیت شخصیت مؤلف آن باید جست و جود کرد و برخى را در سبک و شیوه تألیف المیزان.
شخصیّتی چون علامه طباطبایی رحمه الله که از علوم عقلی و نقلی و دانش های مختلف حوزوی و دینی برخوردار بود، بدیهی است که وقتی به تفسیر قرآن روی می آورد، دستاورد او از کمال و جامعیتی بالا بهره داشته باشد.
چه این که اگر در عصر ایشان، فرد دیگری به کار تفسیر می پرداخت، ولی از نظر مایه ی علمی و بینش اجتماعی در سطح پایین تر قرار داشت، به رغم دسترسی به منابع فراوان تفسیری و مدارک علمی مختلف، باز هم انتظار نمی رفت که کاری در حدّ المیزان ارائه دهد. تبحّر بسیار بالای علامه در علوم عقلی و نقلی و اهتمام ایشان به کار تفسیر و عزم ایشان بر استقصاء، تفصیل و تحقیق و بسط کلام، سبب شده است تا مجموعه ی تفسیر المیزان، حاوی بررسی هایی عمیق و اصیل باشد.
از سوى دیگر، سبک و شیوه تدوین و تألیف المیزان نیز امتیازهایى بر بسیارى از تفاسیر پیشین و یا معاصر خود دارد، از آن جمله:
یک. واژه شناسى المیزان; تا آن جا که تتبّع کرده ام، شاید بهترین انتخاب از معانى کلمه ها در ذیل آیات صورت گرفته است.
دو. توجه به زمینه هاى تاریخى و شأن نزول و شرایط ویژه آیات در تفسیر یک آیه.
سه. عنایت به مباحث مختلف اجتماعى، اخلاقى، اعتقادى و… ذیل آیات، به تناسب مطالب و اشاراتى که در آیات، نسبت به آن موضوعات شده است.
چهار. تفکیک مباحث تفسیرى از مباحث موضوعى و نقطه نظرهاى علمى و فلسفى و کلامى که به تناسب آیات مى بایست مطرح شود.
پنج. طرح دقیق مباحث عقلى به گونه اى که مانند آن در سایر تفاسیرى که دیده ام، نیست و این معلول تبحّر خاص علامه در مطالعات عقلى و فلسفى است، که در بسیارى از تفاسیر، با آن که وارد مسائل عقلى شده اند، آن را به گونه مناسب مطرح نکرده اند.
شش. بررسى مسائل روایى به گونه مناسب و با تجزیه و تحلیل بسیار مطلوب.
در مجموع با در نظر گرفتن همه این ابعاد، مى توان تصریح کرد که تفسیر المیزان از جایگاهى بس والا برخوردار است، حتى تفاسیرى که بعد از المیزان نوشته شده اند، نتوانسته اند برتر از آن به شمار آیند، یا از نظر تبیین مطالب و احاطه بر تفسیر با آن برابرى اهل نظر قرار گیرد.
حیفم آمد مطلبی که یادم آمد عرض نکنم؛ من یک مطلب را از این تفسیر خیلی استفاده کردم و البته از این تفسیر در مسائل مختلف بسیار استفاده کردم؛ یک وقتی این بحث رقّیت مطرح شد، بهترین استفاده ای که من کردم از تفسیر« المیزان» بود؛ در ارتباط با مسأله قصاص و مسأله ارث، بهترین استفاده ای که من از نوشته های دیگران کردم، باز تفسیر ایشان بود؛ در ارتباط با مسأله شفاعت، باز یادم می آید که خیلی سالها قبل بود که این بحث مطرح شد و من چند وقتی تهران بودم، جایی بحث شد و قرار بر تحقیق شد، باز بهترین استفاده ای که در بحث شفاعت کردم، یکی از همین تفسیر ایشان بود و دیگر از تفسیر فخر رازی بود به نسبتی، و دیگر از بیانات علامه مجلسی.
و آن استفاده ای که خیلی از آن کردم و بهره گرفتم، توجه دادن ایشان به یک مسأله بسیار مورد ابتلا بود و آن اینکه ایشان بعد از بیانات مفصلی می فرمایند: راه تحقیق حقایق سه راه است: یک راه، راه عرفان است و کشف و شهود، یک راه، راه تعقل است و فکر و فلسفه، که البته این را هم باید توجه داشت که فلسفه مساوی با عقل نیست؛
بسیاری از مسائل آن عقلی است، ولی بسیاری هم خیر؛ مساوی با تعقل نیست و بحث خودش را دارد؛ و سوم مسیر دینی؛ به تعبیر ایشان ظواهر دینی، مطالب دینی؛ بعد می فرمایند: این را بدانید که این سه راه آن قدر جدا از هم هستند که بزرگانی که خواسته اند این سه را با هم آشتی بدهند، جز این که آتش اختلاف شعله ورتر و ریشه اختلاف عریق تر بشود، خاصیتی ندارد! این سه تا همیشه در قبال هم هستند؛ تعبیر ایشان در این جا خیلی لطیف است و من از این بیانشان خیلی استفاده کردم که در جلد پنجم المیزان سوره مائده، از صفحه ۳۰۵ شروع می شود.
ایشان بعد از اینکه بسیاری از سؤالات و اشکالاتی که بر روش فکری [فلسفی] داشته اند مطرح کرده و جواب داده اند، یک دفعه مطلب را چرخانده اند و فرموده اند: «و بالجمله فهذه طرق ثلاثه فی البحث عن الحقائق و الکشف عنها» سه راه برای کشف حقایق و رسیدن به مطالب هست که جامعه اسلامی طی کرده: «الظواهر الدینیه» یکی همین ظواهری که در دین هست؛ نصوص و ظواهری که ایشان تعبیر به ظواهر کرده اند؛ «و طریق البحث العقلی» یکی هم بحث عقلی [فلسفی] و تفکر؛ سوم: «و طریق تصفیه النفس» که همان عرفان است؛ فلسفه، عرفان و دین؛ سه تا راه را رفته اند.« أخذ بکلّ منها طائفه من المسلمین، على ما بین الطوائف الثلاث من التنازع و التدافع» مسلمانان هر کدام یکی از این راهها را رفته اند و اینها مثلشان مثل سه زاویه مثلث است؛ یکی از آنها را تغییر بدهی، بقیه اش تغییر می کند؛ یعنی نمی شود اینها را تغییرش داد؛ تا اینکه بعد فرموده اند: «و لذلک رام جمع من العلماء بما عندهم من بضاعه العلم على اختلاف مشاربهم أن یوفقوا بین الظواهر الدینیّه و العرفان کابن العربی و عبد الرزاق الکاشانی و ابن فهد و الشهید الثانی و الفیض الکاشانی»؛
حالا هر کدام از این ها فیلسوف بوده اند یا نه، بحث دارد؛ «و آخرون أن یوفقوا بین الفلسفه و العرفان کأبی نصر الفارابی و الشیخ السهروردی؛ و آخرون أن یوفقوا بین الظواهر الدینیه و الفلسفه کالقاضی سعید و غیره و آخرون أن یوفقوا بین الجمیع کابن سینا فی تفاسیره و کتبه و صدر المتألهین الشیرازی فی کتبه و رسائله و عده ممن تأخر عنه و مع ذلک کله فالاختلاف العریق على حاله لا تزید کثره المساعی فی قطع أصله إلا شده فی التعرق، و لا فی إخماد ناره إلا اشتعالا ألفیت کل تمیمه لا تنفع» هرچند هم بازوبند دعا به بازوی این جریان ببندی که بخواهد خوب بشود و بین این ها یک آشتی درست بشود و کار بین اینها به جایی برسد، همچنان چیزی نخواهد شد. بعد هم می گویند صاحب هر طریقه، دیگری را رد می کند؛ خوب، این یک مسأله ایست که ایشان با آن خبرویتشان آن را مطرح کرده اند.
با این همه، نکته ها و ملاحظاتى در تفسیر المیزان نیز هست که مى تواند مورد تأمّل اهل نظر قرار گیرد.
روش تفسیر قرآن به قرآن، که از سوى علامه دنبال شده تا چه اندازه در کار تفسیر پذیرفته است؟
استاد سیدان: یکى از مبانى مهم «المیزان» که چه بسیار بارزترین ویژگى آن نیز به شمار مى آید و به یقین شما هم در ویژه نامه خود درباره المیزان، بدان پرداخته اید، موضوع «تفسیر قرآن به قرآن» است.
علامه بر این اعتقاد است که جز در زمینه آیات الاحکام و برخى آیات معاد و قصص، سایر آیات قرآن بى نیاز از غیر خود مى باشد، چه این که قرآن، مفسر و مبین آیات خود است و آیات مبهم و متشابه به وسیله آیات محکم و مبیّن تفسیر مى شود.
ایشان در جلد سوم تفسیر المیزان، (چاپ اسلامیه) صفحه ۸۷ – ۸۶ مى نویسد:
«قد مرفیما تقدم ان الآیات التی تدعو الناس عامه من کافر او مؤمن ممن شاهد عصر النزول او غاب عنه، الى تعقل القرآن و تأمله و التدبر فیه… و خاصه قوله تعالى: «افلا یتدبرون القرآن…» تدل دلاله واضحه قوله تعالى: الباحث بالتدبر و البحث و یرتفع به ما یترائى من الاختلاف بین الآیات و الآیه فی مقام التحدی، و لا معنى لارجاع فهم معانی الآیات – و المقام هذا المقام – الى فهم الصحابه و تلامذتهم من التابعین حتى الى بیان النّبى صلی الله علیه و آله… .»
آیا به راستى این نظر علامه صائب است یا خیر؟
قبل از این که هر گونه داورى کرده باشیم، بیان چند نکته لازم است:
۱- در قرآن قطعاً آیاتى هست که نیاز به تبیین و تفسیر داشته باشد و تفسیر و توضیح آن را بتوان از برخى آیات دیگر به دست آورد. به تعبیر دیگر، اصل این موضوع به شکل موجبه جزئیه صحیح و غیر قابل تردید است.
۲- علامه در ارائه نظریه «تفسیر قرآن به قرآن» تعظیم و تکریم قرآن را هدف قرار داده است و انگیزه اى جز اهتمام به امر وحى و کتاب الهى نداشته است و هرگز در صدد نفى ارزش و اعتبار و حجیت قول و فعل معصوم (علیه السلام) در زمینه تفسیر و سایر معارف دینى نبوده است.
اکنون با این مقدمات پذیرفته و مسلم، باید عرض کنم که آنچه جاى تأمّل و نقد دارد، اطلاق و یا عموم این سخن است و نه اصل آن.
اگر بگوییم یکى از راههاى تفسیر قرآن، این است که به وسیله خود آیات تفسیر شود، سخن درستى است و امّا اگر بگوییم تنها را صحیح، تفسیر قرآن به قرآن است و قرآن به بیان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و عترت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله (در غیر آیات احکام و بعضى از آیات معاد و قصص) نیازمند نیست، این اشکال پدید مى آید که در برخى زمینه ها قادر به رفع ابهام آیه به وسیله خود آیات نیستیم و بیان معصوم است که رفع ابهام مى کند.
بدیهى است که علامه(ره) براى نظریه خویش دلایلى دارند که به شرح زیر بیان مى شود:
صاحب کتاب شریف المیزان، براى اثبات ضرورت تفسیر قرآن به قرآن سه دلیل آورده اند و در جلد اول و همچنین جلد نهم المیزان اظهار داشته اند که این مجموعه در تبیین خودش نیاز به غیر ندارد، خودش، را تبیین مى کند. البته این طور نیست که همه افراد، این توان را داشته باشند که از خود قرآن، قرآن را بفهمند، ولى کسانى که راسخ در قرآن و دانش قرآنى هستند و از دقت خاصى برخوردارند و مقدماتى از نظر فن ادبى و لغت قرآنى را مى دانند و براى ورود در قرآن اهلیت دارند، با تفکر و تأمّل مى توانند قرآن را با قرآن تفسیر کنند – جز در مواردى که استثنا شده است -.
دلایل سه گانه علامه بدین قرار است:
یک. قرآن خود را نور معرفى کرده است و نور هم نیاز به غیر خود ندارد. «لایستنیر بنور آخر»; نور با نور دیگر روشنى نمى یابد وگرنه نور نامیده نمى شود. قرآن که مى گوید، من «تبیان کل شى» هستم، چون خودش تبیان و بیان کننده و روشنگر است، نیاز به بیان دیگرى ندارد.
دو. تحدى قرآن، منوط به آن است که قرآن از غنا و روشنى لازم برخوردار باشد. قرآن دیگران را دعوت کرده است که بیایید و این کتاب را بخوانید تا هدایت شوید و آن را مورد توجه قرار دهید و ببینید که انسان معمولى از آوردن معارف و مطالبى همانند آن عاجز است.
بنابراین قرآن در مقام تحدى است و این تحدّى زمانى تمام است که اولا، فهم آن و مفاهیم آن، براى مخاطبانش – مشرکان و کافران – میسر باشد و ثانیاً، فهم قرآن به چیز دیگرى نیازمند و متکى نباشد، حتى به بیان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و صحابه.
سه. در احادیث بسیار، وارد شده است که به قرآن تمسک جویید و روایات را به قرآن عرضه نمایید و این سفارش هنگامى صحیح است که هر چه در حدیث هست و از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است از قرآن استفاده شود و اگر فهم قرآن به روایات توقف داشته باشد، دور لازم مى آید.
به عبارت دیگر، چنانچه قرار باشد احادیث را به قرآن عرضه کنیم، باید قرآن مشتمل بر تمامى مطالب و مفاهیم احادیث باشد. از سوى دیگر، اگر بنا باشد قرآن را با حدیث بفهمیم، این دورى است آشکار و باطل!
علامه در این زمینه مى نویسد:
«فالحق ان الطریق الى فهم القرآن الکریم غیر مسدود، و ان البیان الالی و الذکر الحکیم بنفسه، هو الطریق الهادی الى نفسه، أی انه لایحتاج فی تبیین مقاصد الى طریق، فکیف یتصور ان یکون الکتاب الذی عرفه الله تعالى بان هدى و انه نور و أنه تبیان لک شی، مفتقراً الى هاد غیره و مستنیراً بنور غیره و مبیناً بامر غیره.»
نقد دلیل اول
نقطه محورى سخن مرحوم علامه در دلیل اول، این عبارت است:
«وجعله هدى و نوراً و تبیاناً لکلّ شى، فمابال النّور یستنیر بنور غیره، و ما شأن الهدى یهتدى بهدایه سواه، و کیف یتبّین ما هو تبیان لکلّ شى، بشى دون نفسه.»
سپس در همین زمینه مى افزاید:
«و امّا آیات الاحکام فقد اجتبینا تفصیل البیان فیها لرجوع ذلک الى الفقه.»
در پاسخ ایشان باید عرض کرد و که اوّلا شما خود، آیات الاحکام و برخى آیات معاد را از موضوع خارج دانسته اید و فرموده اید که در این موارد، نمى توان به خود قرآن اکتفا کرد و بیان پیامبر صلی الله علیه و آله و معصومین(علیهم السلام) در تبیین آنها لازم است.
سؤال ما این است که مگر تبیان بودن قرآن، استثنا پذیر است؟ آیا ممکن است برخى آیات بیان و نور باشد و برخى دیگر خبر!
اگر بپذیریم که همه قرآن، نور و همه آیات، بیّنات است و لازمه نور بودن و بیّنات بودن را بى نیازى از تفسیر و توضیح پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان(علیهم السلام) بدانیم، نباید حتى آیات الاحکام و آیات معاد را هم استثنا کنیم. و اگر نور بودن قرآن، منافاتى با این نکته نداشته باشد که برخى آیات آن در تفسیر و تبیین نیازمند سنت باشد، در این صورت دلیلى ندارد که به استناد نور بودن قرآن، سنت را از گردونه تفسیر بیرون برانیم و قرآن را بى نیاز از سنّت بدانیم، بلکه مى توانیم بپذیریم که حتى در صورتى که فهم برخى آیات قرآن – چه آیات الاحکام و آیات معاد و چه آیات دیگر – به توضیح و تبیین روایات متکى باشد، باز هم قرآن، نور است و بیّنات.
حق این است که نور بودن کلیت قرآن، به عنوان یک مجموعه، منافاتى با این ندارد که برخى آیات آن متشابه باشد و در فهم و تفسیر، نیازمند روایات و بیان معصوم(علیه السلام); زیرا منظور از نور بودن قرآن و هدایتگرى آن، در خطوط کلى هدایت و سعادت است، اگر مى گوییم، قرآن «تبیان کل شى» است نظر به مجموع قرآن است، نه این که هر آیه به تنهایى «تبیان کلى شى» باشد. به اضافه این که تبیان کل شى بودن، از کجا که ویژه معصوم و در مقام ثبوت نباشد.
بنابراین، قرآن مى فهماند که حق و باطل چیست و مى فهماند که خودش کتاب حق است، هر چند بخشى از حقایق آن با ارجاع به آورنده آن آشکار گردد.
گفتنى است که خود ایشان گاه در پایان تفسیر یک آیه با جمله «والله اعلم» گذشته اند که از آن فهمیده مى شود مطلب روشن نشده است، مانند تفسیر آیه شریفه: «ویقولون ما ذاینفقون قل العفو». گاه نیز فرموده اند، معنى این کلمه را مثلا «دابه الأرض» از قرآن نفهمیدیم. مانند این گونه موارد، منافات با نور بودن آن ندارد، با آن که بر خلاف نظر ایشان چنین آیاتى نیازمند به غیر خود مى باشند.
نقد دلیل دوم
مرحوم علامه طباطبایى در جلد سوم المیزان صفحه ۸۶ مى نویسد:
«فان قلت: لاریب انّ القرآن انما نزل لیعقله الناس… قلت قد مرّ فیما تقدّم ان الآیات التى تدعو النّاست عامه من کافر او مؤمن ممن شاهد عصر النزول او غاب عنه، الى تعقل القرآن أو تأمّل و تدبّر فیه و خاصه قوله تعالى: «افلا یتدبّرون القرآن و لوکان من عند غیر اللّه لوجدوا فیه اختلافاً کثیراً» تدلّ دلاله واضحه على أنّ المعارف القرآنیه یمکن ان یناله الباحث بالتدبّر و البحث و یرتفع به ما یترائى من الاختلاف بین الآیات و الآیه فى مقام التحدّى.»
چنانکه یاد شده، اجمال نظر علامه این است:
۱- قرآن براى همه مردم آمده است. و نه براى گروه خاصى از مردم.
۲- قرآن از مردم خواسته است تا درباره مطالب وحى بیندیشند و تأمّل و تدبّر کنند.
۳- دو مقدمه یاد شده نتیجه مى دهد که پس از مفاهیم قرآن اگر مورد تأمّل و تدبّر قرار گیرد، براى همه انسانها قابل فهم است و مردم براى درک حقانیت قرآن و حقایق معرفتى آن، نیاز به غیر قرآن ندارند:
«ولا معنى لإرجاع فهم معانى الآیات الى فهم الصّحابه و تلامذتهم من التابعین حتى الى بیان النّبى صلی الله علیه و آله.»
بیان، معنا ندارد که کسى بگوید فهم معانى آیات قرآن، نیازمند فهم صحابه و یا شاگردان صحابه است و حتى نمى توان گفت که نیازمند بیان خود پیامبر صلی الله علیه و آله است.
این فرمایش علامه هم تمام نیست، زیرا اگر بخش مهمى از آیات قرآن داراى مفاهیم محکم و بیّن باشد، باز هم کافى است که خداوند، همه انسانها را – بدون استثنا – براى تأمّل در آن آیات فراخواند و از ایشان بخواهد که با تدبّر در قرآن، آثار حقانیت وحى و رسالت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را دریابند و نیز اذعان کنند که نمى توانند مانند هدایت قرآنى کتابى بیاورند و هرگز لزومى ندارد که همه آیات مربوط به معارف روشن و آشکار باشد.
نقد دلیل سوم
بیان علامه در دلیل سوم این است:
«… على ان الاخبار المتواتره عنه صلی الله علیه و آله المتضمّنه لوصیته بالتّمسّک بالقرآن و الأخذ به وعرض الروایات المنقوله عنه صلی الله علیه و آله على کتاب اللّه، لایستقیم معناها الاّ مع کون النبى صلی الله علیه و آله کان من الدور الباطل و هو ظاهر.» المیزان ۳ / ۸۷
خلاصه سخن علامه این است که:
۱- روایات را باید به قرآن عرضه داشت.
۲- قرآن زمانى مى تواند مرجع روایات بادشد که در بردارنده همه مفاهیم و معارف روایى باشد.
۳- اگر قرآن واجد همه معارف و مفاهیم موجود در روایات است و مى توان آنها را فهمید، پس قرآن براى تبیین و تفسیر مفاهیم خویش، نیازمند روایات نیست.
۴- اگر بگوییم با این که سنجش محتواى روایات به قرآن متکى است، قرآن هم براى فهمیده شدن – گر چه در بخشى از مطالب خود – وابسته به بیان روایات است، دور لازم مى آید، و دور قطعاً پذیرفته نیست.
آنچه درباره این فرمایش علامه به نظر مى رسد، این است که اگر دقت شود، دورى در کار نیست، زیرا جهت توقف فرق دارد. دور، وقتى باطل است که جهت دور واحد باشد، ولى اگر جهت آن دو یا چند چیز شد، اساساً دورى وجود ندارد.
توضیح این که، ما از فرمایش علامه چهار قضیه به دست آوردیم. دومیت جمله این بود که «قرآن زمانى مى تواند مرجع روایات باشد که در بردارنده همه معارف و مفاهیم روایى باشد.»
تعبیر علامه این است:
«عرض الروایات المنقوله صلی الله علیه و آله على کتاب اللّه، لایستقیم معناها الاّ مع کون جمیع ما نقل عن النّبىّ صلی الله علیه و آله، ممّا یمکن استفادته من الکتاب.»
اشکال اصلى در همین قسمت عبارت است; زیرا عرضه داشتن روایات به قرآن براى تشخیص صحیح از غیر صحیح است و عرضه روایات بر قرآن، به این نیست که حتماً قرآن درباره یکایک احادیث، سخنى به تصریح داشته باشد و همه احادیث در قرآن باشد، بلکه عرضه روایات بر قرآن براى این است که آن روایات، ناهمخوان با آیات و مخالف قرآن نباشند، نه این که حتماً جهت تأییدى در خصوص محتواى هر روایت در آیات بیابیم.
آنچه در روایات «عرضه به قرآن» آمده این است که اگر حدیثى را مخالف قرآن یافتید «فاضربو على الجدار» نه این که اگر مضمون حدیثى در قرآن نیامده بود، آن حدیث را کنار بگذارید!
کوتاه سخن این که در عرضه روایات قرآن، باید در جست و جوى این باشیم که بدانیم آن روایات، مخالف با قرآن است یا مخالف نیست. مخالف را کنار بگذاریم.
آنچه مخالف قرآن نیست، دو صورت دارد:
۱- اصلا درباره آن بیانى در قرآن نیامده است.
۲- در تأیید آن، بیانى صریح به دلالت مطابقى و یا بیان غیر صریح (التزامى و یا تضمنى) در قرآن آمده است.
این که گفتیم جهت توقف فرق دارد، به این معناست که: ما باید روایات را بر قرآن عرضه کنیم، تا بدانیم تضادى با قرآن دارد یا خیر.
از طرف دیگر نیاز عرضه قرآن بر روایات، براى تبیین و تشریح بخشى از آیات است که بدون روایات تبیین نمى شود.
همچنین باید توجه داشت که قرآن در موارد بسیارى خود، مخاطبانش را به غیر خودش ارجاع داده و از جمله فرموده است:
«انا انزلنا الیک القرآن لتبیّن للنّاس» و یا فرموده است: «بل هو آیات بینات فى صدور الذین اوتوا العلم»
ظهور این گونه آیبات در این است که هر گاه کسانى که شأنیت فهم قرآن را دارند، به آیه اى رسیدند که تفسیر آن را ندانستند، به «الذین اوتوا العلم» مراجعه کنند.
در عمل نیز وقتى ما به قرآن مراجعه مى کنیم، در مى یابیم که با وجود بیانهاى تفسیرى عالمان علم تفسیر، باز هم معناى برخى آیات چندان روشن نیست، چنانکه خود علامه در تفسیر «دابّه الأرض» مى فرماید: هر چه کوشش کردیم که معناى «دابّه الأرض» را در پرتو آیات دیگر به دست آوریم، میسّر نشد.
نکته اى که در این جا لازم به ذکر است این است که مرحوم علامه طباطبایى از آن جا که همتشان تفسیر قرآن به قرآن بوده است و این سبب شده تا به آیات توجه بیش ترى داشته باشند و در این رابطه به طور کامل تلاش کرده اند، طبعاً تفسیر ایشان از جهات بسیارى ممتاز و برجسته است و بسیارى از تفاسیر اساساً در هنگام بررسى یک آیه توجهى به این نکته ندارند. بنابراین چنین توفیقى را نیز نخواهند داشت.
در رابطه با این نکته که علامه مى فرمایند قرآن نور است و نور به غیر خودش براى روشن شدن نیازى ندارد، گفته شد که بر اساس آنچه از مراجعه به خود قرآن و برخى روایات استفاده مى شود، قرآن احیاناً و در مواردى نیازمند به غیر خودش، یعنى پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمه معصومین(علیهم السلام) است و این با تبیان بودن قرآن براى خودش منافات ندارد، زیرا مى توان گفت، قرآن در مقام ثبوت، نیاز به غیر خودش ندارد، و در این صورت قرآن در کنار معصوم(علیه السلام) نیاز به غیر ندارد و غیر معصوم، نیازمند معصوم است. اما خود معصوم با توجه به آن مقام علمى خاص، مى تواند از خود قرآن نکاتى را از قرآن استفاده کند، گر چه به صورت رمز در قرآن بیان شده باشد و در فهم قرآن نیاز به غیر قرآن نداشته باشد، ولى این جهت که آیات قرآن در مقام ثبوت، چنین وضعیتى را دارد یا نه، مورد بحث ما نیست و در این سخنى نیست.
آنچه مورد بحث است، در ارتباط با غیر معصومین است که آیا در مقام فهم قرآن، گر چه در مواردى خاص و به عنوان موجبه جزئیه به بیان معصومیت نیازمند هستند یا نه؟ از عبارتى که ایشان در جلد سوم آورده بودند، به طور صریح استفاده مى شود که قرآن نیازى به غیر خود در این جهت ندارد و با حثان و پژوهشگران، خود مى توانند با مراجعه به آیات دیگر وحتى در موارد اختلاف بین آیات، خود اختلاف را بر طرف سازند و مسأله را حل کنند. این بخش از سخن علامه مورد خدشه ما بود و گفته شد که از بررسى آیات قرآن و مراجعه به روایات به گونه دیگرى استفاده مى شود.
نقدى بر بیان علامه(ره) درباره حدیث تقلین
علامه در جلد سوم المیزان صفحه ۸۹ و در ارتباط با مطالبى که از ایشان آوردیم، حدیث ثقلین را مطرح کرده اند که به نظر مى رسد، معناى که براى حدیث آورده اند، جاى تأمّل باشد.
ایشان فرموده اند، اگر کسى بگوید با این روش که شما دارید و قرآن را بى نیاز از غیر خود دانسته اید، درباره حدیث ثقلین که بر تلازم میان قرآن و حدیث عترت دلالت دارد، چه مى گویید؟ در پاسخ مى گوییم، این حدیث شریف در مقام حجیت هر یک به طور مستقل است و هرگز نظر به تلازم قرآن و عترت ندارد.
عبارت علامه چنین است:
«والحدیث غیر مسوق لابطال حجیه ظاهر القرآن… کیف وهو یقول لن یفترقا، فیجعل الحجیه لهما معاً، فللقرآن الدّلاله على معانیها و الکشف عن المعارف الالهیّه. ولا هل البیت، الدّلاله على الطریق و هدایه النّاس الى عقائدهم و مقاصدهم.»
حاصل کلام علامه این است که قرآن و عترت هر دو حجّیت دارند، امّا هر یک مستقل از دیگر است و لازم نیست که به یکدیگر وابسته باشند، ولى به خوبى روشن است که حدیث شریف توصیه به تمسک به هر دو دارد و این که این دو بایستى با هم در نظر گرفته شوند و روایات بسیارى جز حدیث ثقلین نیز تلازم بین قرآن و عترت را مى فهماند و در بیانات ائمه(علیهم السلام) فراوان آمده است که ما بیانگر قرآن هستیم (به این معنى که اگر بیان ما اهل بیت نباشد، همه مفاهیم براى مردم روشن نمى شود.)
کاستی هاى تفسیر المیزان یا روش تفسیر قرآن به قرآن را در چه مى بینید؟
استاد سیدان: آن گونه که از بررسى این تفسیر به دست مى آید، از آن جا که تفسیر المیزان در تفسیر آیات، روش تفسیر قرآن به قرآن را برگزیده و بنابراین بوده است که همه آیه ها با خود آیات معنى شود، در مواردى به نظر مى رسد، برخى از آیات در کنار آن حدیثى رسیده است و آن آیه را تفسیر کرده است، به دلیل آن که حدیث مزبور در مورد توجه قرار نگرفته است، آیه نیز آن گونه که مناسب بوده و در شأن این تفسیر بوده، تبیین نشده است.
نکته دیگرى که نیاز تفسیر قرآن به روایات را روشن مى سازد، این است که به فرض آن که برخى احتمالات در یک آیه در برابر اشکالات وارد شده بر آیه، مشکل را حل مى کند، ولى چنین پاسخى قابل ارائه به اشکال کننده نیست.
مثلا اگر در آیه اى نسبت به مراد و مفهوم آیه، شبهه و اشکالى وارد شود، یا تضادى میان دو آیه به نظر رسیده باشد، اگر پاسخى آن گفته شود، اگر این آیه به طور احتمال معناى آن چنین باشد و آیه دیگر احتمالا معناى آن چنان باشد، دیگر تضادى نیست و به این گونه پاسخ داده شود، چنین پاسخى براى اعتراض کننده، قانع کننده و کارساز نخواهد بود; زیرا هر تناقض و اشکالى با چنین پاسخى حل مى شود.
بنابراین اگر خود این کتاب و آورنده این کتاب، افرادى را که سخن آنان در اثبات و تعیین یک احتمال از میان احتمالات گوناگون سند و حجت باشد، معرفى نکند، همچنان اشکال باقى است و تنها با وجود احتمالات نمى توان مشکل و شبهه را حل کرد. به عبارت دیگر در موارد بسیارى براى فهم آیه نمى توان به راحتى و به طور کامل و روشن و قطعى آیه را با آیات دیگر روشن ساخت و مشکل را حل کرد. بلى با احتمالاتى مى توان از کنار آیه به آسانى گذشت، ولى این احتمالات براى اشکال کننده، پاسخ کافى نیست.
اما اگر در پاسخ او گفته شود که باید در این زمینه به کسانى که سخن آنان سند و حجت است، و در ارتباط با این کتاب مطرح هستند و با آن تلازم دارند، مراجعه کنیم و از بیان آنها در حل اشکالات بهره ببریم. چنین پاسخى قانع کننده خواهد بود.
نهی از تفکر در ذات
یاد آور مى شود که با توجه به اصرار مرحوم علامه بر روش تفسیر قرآن به قرآن و دخالت ندان مطالبى دیگر در آن و موفقیت ایشان در بسیارى از موارد، با آن همه گاهى انس با مسائل عقلى تأثیر خود را گذاشته است که با یک نمونه آن اشاره مى شود:
علامه پس از نقل روایتى از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با این عبارت: «تفکروا فى خلق الله و لاتفکروا فى الله فتهلکوا» در جلد ۱۹ صفحه ۵۸ مى نویسد:
«اقول: و فی النهی عن التفکر فی الله سبحانه روایات کثیره أخر مودعه فی جوامع الفریقین، و النهی إرشادی متعلق بمن لا یحسن الورود فی المسائل العقلیه العمیقه فیکون خوضه فیها تعرضا للهلاک الدائم ۱»
باید گفت چنین برداشتى از این روایت، تنها با انس با مسائل عقلى [کتب فلسفی] قابل توجیه است ، و گرنه روشن است که از ظاهر روایت این گونه استفاده نمى شود.
[۱] – ترجمه عبارت المیزان : و در نهى از تفکر در خداى تعالى روایات بسیارى دیگر هست که هم در جوامع حدیث شیعه آمده و هم در جوامع حدیث اهل سنت ، و البته باید دانست که این نهى ارشادى است ، و متوجه خصوص کسانى است که راه ورود به مسائل عقلى و عمیق را بلد نیستند و استعداد آن را ندارند، در نتیجه فرو رفتن در آن مسائل در حقیقت ، خویشتن را در معرض هلاکت افکندن است ، آن هم هلاکت دائم .