دومین مناظره مکتوب آقایان غرویان و نصیری در هفته نامه پنجره شماره 117
پيگيري مناظرات موافقان و مخالفان فلسفه و عرفان
در شماره اخیر هفته نامه پنجره نیز به یکی از پروندههای آزاداندیشی پرداخته شده است. مناظره میان اصحاب فلسفه و عرفان و مخالفان آن با رودررویی مهدی نصیری و حجتالاسلام محسن غرویان در صدمین شماره هفته نامه کلید خورد ، در شماره 114 نيز به صورت تفصيلي به آن پرداخته شد و در همین شماره (117) ادامه یافت.
با توجه به اینکه پرسشهای مطرح شده در این حوزه، به نقاط چالشی رسیده است و مخاطبان با تماسها و پیامکهای خود به دفتر هفته نامه خواهان ادامه این مباحث هستند؛ باید با تداوم این مناظره، بر نقاط افتراق تأکید بیشتری شود تا با محدود شدن مسائل فی مابین، مخاطبان به پاسخ نزدیک شوند.
نگاهی به مبانی توحید برهان، قرآن و اهلبیت (علیهمالسلام)
بطلان وحدت وجود
مهدی نصیری
در بخش اول این مناظره مکتوب گفتیم که خدای فلسفه و عرفان، همان خدای احد و واحد قرآن و برهان و اهلبیت (علیهمالسلام) نیست. خدای فلسفه، عین وجود همین موجودات مقداری و مادی و متجزی است که البته بینهایت بزرگ است! و جایی برای هیچ موجودی غیر از خودش باقی نگذاشته است (به قول شبستری: غیرتش غیر در جهان باقی نگذاشت – لاجرم عین جمله اشیاء شد!) و معنای واحد و احد فلسفی و عرفانی در مورد خداوند هم یعنی همین وجود بینهایت که دو تا نمیتواند فرض شود، اگر چه در حقیقت بینهایت متکثر است! البته آقایان با تعبیر شاعرانه و «وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت» معضل و پارادوکس احد و واحد بودن خداوند در عین مرکب و متجزی بودن ذات خداوند را حل میکنند! در تبیین خدای فلسفه و عرفان، شواهد و نقل قولهای مفصلی را ارایه دادیم. اکنون در این شماره در حد مجال، سلوک توحیدی قرآن و اهلبیت (علیهمالسلام) را که بر اساس براهین واضح عقلی است، توضیح میدهیم تا تفاوت بین خدای فلسفه و عرفان با خدای قرآن و برهان روشن شود.
اثبات وجود خداوند متعال
مقدمات برهان
1- هر حقیقت دارای مقدار و اجزا – که ما آن را «ماهیت عددیه» و شیء قابل شمارش و تقسیم نام مینهیم – از حیثِ وجود و عدم خود، پذیرای زیاده و نقصان است.
2- موجودِ مقداری و عددی و قابل زیاده و نقصان و وجود و عدم، هرگز نمیتواند خود به خود پدید آید و در وجودِ خود نیازمند به خالق و آفریننده است.
3- اشیای مقداری و دارای اجزاء، قادر بر خلق و آفرینش همدیگر نیستند و افزودن یک شیء بر اجزای وجودی خود امکان ندارد.
نتیجه برهان
جهان مقادیر و اشیای دارای اجزا را باید خالق و آفرینندهای باشد متعالی از اجزا و مقادیر، که جزء و کل و ذات دارای ابعاض و امتداد ندارد و تجزیه و تحول نپذیرد و برخلاف هر چیز است.
توضیح
1- چنانکه هرگز امکان ندارد کسی مجسمه و یا ساختمانی بسازد که اندازه و اجزا و مقدار و تعین و صفت و کیفیت نداشته باشد و بدون اینخصوصیات، وجود یافته و از غیر خود ممتاز و جدا شود و چنانکه هرگز نمیشود کسی روی تخته سیاه شکلی بکشد که دارای صفات و خصوصیات فوق نباشد، محال است چیزی در عالم خارج وجود یابد که اندازه و مقدار و اجزای معین و مشخصی نداشته باشد. بلکه در عالم تصور و توهم و خیال هم نمیتوان موجودی فرض کرد که خارج از این صفات بوده و جزء و کل و اندازه و مقدار معین نداشته باشد. خلاصه اینکه تصور وجود برای هر چیز ملازم است با تصور شکل و شبح و مقدار و اندازه و اجزای معین برای آن.
2- ذات مقداری و دارای اجزای معین، چنانکه فرض وجود برای فرد اول آن در خارج یا در عالم تصور و توهم امکان دارد، پذیرش وجود برای فرد دوم و سوم آن نیز امتناعی نداشته و فرض عدم و نیستی آن نیز ممکن است. پس هر حقیقت مقداری و ماهیت عددیه، نظر به ذات خود قابل زیاده و نقصان و پذیرای وجود و عدم است.
3- هر چیزی که امکان وجود داشته باشد و در ذات خود قابل وجود و عدم و بودن و نبودن باشد، محال است که خود به خود پدید آید و بدون علت محقق شود.
4- هرگز یک موجود مقداری و دارای اجزای معین نمیتواند آفریننده و وجوددهنده به غیر خود باشد، چه اینکه فرض وجود دادن او به غیر خود مساوی است با افزودن او بر اجزای خود و محدود نبودن آن به حد هستی و وجود خویش و به تعبیری دیگر مساوی است با پدید آمدنِ جزیی از وجود – ولو در کنار جزئی دیگر – بدون علت و بهطور خود به خود. بهعبارت دیگر، یک شیء دارای مقدار و اجزای معین فقط دارای اجزای خود است نه بیشتر و نه کمتر، نه میتواند بر خود بیفزاید و نه میتواند از خویش بکاهد، پس محال است که وجوددهنده به غیر خود باشد.
نتیجه
حال که ممکن نیست عالم موجود ما و تمامی حقایق مقداری و عددی، بدون علت و خود به خود پدید آمده و یا وجوددهنده به یکدیگر باشند، عقل ناگریز است که تصدیق کند:
جهان موجود را آفریدگاری است متعالی از مقدار و اجزا و اندازه و شکل و شبح و جزء و بعض، و او بر خلاف همهچیز است.
ذات او نه قابلتصور و توهم است و نه با عقل و فکر و اندیشه و خیال در حیطه شناخت و وصول و ادراک واقع میشود.
و او چون برخلاف مقدار و اندازه و جزء و کل و مباین با همهچیز و بر خلافِ همه اشیای مقداری و عددی و متجزی و دارای امتداد است، پس هرگز به صفات آنها متصف نشده و خصوصیات آنها به او نسبت داده نمیشود.
بنابراین او نه بزرگ است و نه کوچک، نه دور است و نه نزدیک، نه متناهی است و نه نامتناهی، نه در زمان است و نه در مکان، نه داخل اشیاء است ونه خارج از آنها، نه مثل و مانند دارد و نه نظیر و شبیه، نه شریک دارد و نه دوم و سوم، نه تعدد و تکثر دارد و نه جزء و کل، چراکه اینها همه صفات و خصوصیات اشیای مقداری و دارای اجزاء است و بنابر اصطلاح «ملکه و عدم ملکه» نامیده میشوند و جز به موضوعاتی که قابلوصف به آن صفات باشد نسبت داده نمیشوند، چنانکه مثلا «کوری و بینایی» و یا «صحت و مرض» ملکه و عدم برای موردی خاص – یعنی انسان و حیوان – است و نسبت دادنِ آنها به غیر انسان و حیوان از اساس باطل است لذا به سنگ و درخت، نه کور گفته میشود و نه بینا، و نه سالم گفته میشود و نه مریض. ذات متعالی آفریدگار نیز فراتر از اتصاف به صفات اشیای مقداری و عددی است و سنجیدن او با آن صفات از اساس باطل است.
او خالق صفات و کیفیات است، قبل از وجود آنها موجود است و همهچیز را بدون سابقه وجودی آنها آفریده است پس چگونه ممکن است که اینها خود جزوی و یا وصفی و کیفیتی و یا مرتبهای و یا حصهای و جلوهای از وجود او تبارک و تعالی باشند؟
خلاصه برهان
1- آنچه قابل وجود باشد، ماهیتی عددیه و حقیقتی مقداری و قابل زیاده و نقصان دارد کما اینکه عکس این قاعده نیز صحیح است و هر چیزی که حقیقتی مقداری و عددی داشته باشد، قابل عدم است.
2- تحقق خود به خودِ اشیای مقداری، ممکن نیست.
3- وجود دادنِ اشیای مقداری به یکدیگر محال است لذا موضوع دور و تسلسل در امر خلقت و آفرینش، خود به خود منتفی است.
نتیجه
وجود حقایق مقداری دلالت میکند بر وجود آفرینندهای متعالی از داشتن مقدار و اجزا و خالقی برخلاف همهچیز که ذاتا قابلتعدد و تکثر نیست.
جست و جویی در قرآن و حدیث
اینک با رجوع به آیات قرآنی و روایات اهلبیت (علیهمالسلام) نشان خواهیم داد که مکتب وحی، ما را دقیقا به براهین عقلی فوق ارشاد کردهاند:
اصل اول: آنچه پذیرای وجود و عدم باشد، جز حقیقتی دارای مقدار و اجزا و قابل زیاده و نقصان نیست.
امام جواد (علیهالسلام) میفرمایند: جز خدای واحد حقیقی، همهچیز دارای جزء است.
امام صادق (علیهالسلام) میفرمایند: من هیچچیز کوچک یا بزرگی نیافتم مگر اینکه چون به مثل خود افزوده شود، بزرگتر میشود.
امام صادق (علیهالسلام) به ابن ابی العوجاء میفرمایند: آیا تو مصنوعی یا غیرمصنوع؟ عبد الکریم بن ابی العوجاء گفت: من غیر مصنوعم. امام (علیهالسلام) فرمودند: پس بیان دار که اگر مصنوع بودی چه صفت داشتی و چگونه بودی؟ آنگاه عبدالکریم مدتی درماند و پاسخی نمییافت و با چوبی که در دست داشت، مشغول شده و میگفت: دارای طول و عرض و عمق، کوتاه و متحرک و ساکن، اینها همه صفت مخلوق است؛ پس حضرت به او فرمودند: اگر صفت مخلوق را غیر از اینها نمیدانی، وجود خویش را نیز مخلوق و مصنوع بدان، چراکه حدوث همه این موارد را در نفس خویش مییابی.
امام صادق (علیهالسلام) میفرمایند: اگر اشیاء همیشه بر اندازه خود باقی میماندند و هیچ تغییری نمییافتند، بازهم از جهت تصور چنان بود که اگر هر چیزی به مانند خود افزوده شود، بزرگتر خواهد شد، و این جواز تغییر، دلیل بر خروج آن از قدم است کما اینکه تغییر آن، آیت حدوث آن است.
اصل دوم: مخلوق که حقیقتی مقداری است، ممکن نیست که خود به خود پدید آید.
خداوند متعال میفرماید: ام خلقوا من غیر شیء؟! (یا اینکه آنها از هیچ پدید آمدهاند؟!)
امام صادق (علیهالسلام) میفرمایند: تو خود دانی که از نیستی، هستی نزاید.
و نیز: و مخلوق به ناچار باید خالق داشته باشد.
و میفرمایند: آنچه که خود هیچ است، در حالیکه خود وجود ندارد قادر نیست که چیزی دیگر بیافریند.
و میفرمایند: ما بنایی بدون بنا کننده و اثری بدون مؤثر و تألیفی بدون مؤلف نیافتهایم.
و میفرمایند: پس به ناچار باید وجود صانع عالم را بپذیریم، بهخاطر اینکه مصنوعات موجودند و نیازشان به صانع و سازنده، ضروری است.
اصل سوم: موجودات مقداری و ماهیات عددیه محال است که خالق و آفریننده دیگری باشند.
خداوند متعال میفرماید: ام هم الخالقون؟! (یا اینکه ایشان خود خالق و آفرینندهاند؟!)
و نیز: إنالذین تدعون من دونالله لن یخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له. (آنان که جز خدای میخوانید، هرگز مگسی نخواهند آفرید ولو اینکه برای این کار گرد هم آیند.)
حضرت رضا (علیهالسلام) میفرمایند: چگونه چیزی بیافریند، آنکه خود قابلآفریده شدن است؟!
حضرت رضا (علیهالسلام) میفرمایند: چراکه هر موجود دارای ابتدایی، از ابتدا کردن بهوجود غیر ناتوان و عاجز است.
حضرت امام حسین (علیهالسلام) میفرمایند: همه مخلوقات را به تنهایی آفریدی پس جز تو آفریننده صورتگر صانع حکیمی نباشد و شهادت میدهم آنان که خدایانی غیر از تو گزیدند، خدایانشان هیچ چیز نمیآفریند و آنها خود مخلوق و آفریده شده هستند.
نتیجه
خالق و آفریننده جهان، ذاتی است متعالی از مقدار و عدد و جزء و کل و خفاء و ظهور و تجلی و ادارک و وصف و بیان و برخلاف همه اشیاء و مباین با هر چیزی است که در تصور و توهم آید، نه چیزی از او صادر میشود و نه خود او از چیزی امکان صدور دارد و حلول و اتحاد و عینیت خالق و خلق – چنانکه اندیشه بشری میپندارد – ذاتا محال است.
امام جواد (علیهالسلام) میفرمایند: جز خدای واحد حقیقی، همهچیز دارای جزء است، و خداوند، یکتای یگانه است؛ نه دارای جزء است و نه قابل تصور به زیادت و کمی.
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میفرمایند: فراتر از هر غایت و مدت و احصاء و شمارشی است، منزه است از آنچه از صفات مقادیر و مرزهای وجود که وصفکنندگان به او ارزانی میدارند.
و نیز: فراتر است خداوند فرمانروای قدرتمند از اینکه به مقدار وصف شود.
و میفرمایند: هرچه در نظر آید، خداوند برخلاف آن است.
امام حسین (علیهالسلام) میفرمایند: آنچه بتوان به آن رسید، پروردگار نتواند بود.
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میفرمایند: خداوند دارای آن بزرگی که امتدادها او را به هر طرف کشانیده باشند، نیست وگرنه تو او را تنها جسمی بزرگ دانستهای، و دارای آن عظمت که غایات به او منتهی شوند، نیست وگرنه در این صورت تو او را تنها جسدی بزرگ شمردهای، بلکه او دارای عظمت و بزرگیشأن و سلطنت است.
و میفرمایند: جزء و بعض را به دامن جلال او دسترس نیست.
امام رضا (علیهالسلام) میفرمایند: هرچه در خلق باشد در خالقش پیدا نمیشود، و هر چیز در آن امکان داشته باشد درباره صانعش ممتنع است، در غیر این صورت ذاتش دارای اجزای متفاوت میشد.
امام صادق (علیهالسلام) میفرمایند: به ناچار باید از تعطیل و تشبیه خارج شد زیرا هرکس او را نفی کند، انکارش کرده و ربوبیت او را ابطال کرده است، و هر کس او را تشبیه به غیر کند، او را به صفت مخلوقات و آفریدههایی که لایق ربوبیت نیستند، اثبات کرده است. و گزیری از اثبات ذاتی بدون کیفیت که غیر او مستحق آن نیست و در آن معنا شریکی ندارد و جز خود او به آن علم و احاطه ندارد، نیست.
زندیقی به امام (علیهالسلام) گفت: خداوند را برای من وصف فرمای؛ حضرت (علیهالسلام) فرمودند: او وصف نمیشود؛ عرض کرد: چرا؟ فرمودند: زیرا هرچه وصف شود متناهی به حدی است و چون قابل تحدید باشد، قابل زیاده خواهد بود و اگر قابل زیاده باشد قابل نقصان نیز خواهد بود. پس او نه وصف پذیرد و نه قابل زیادت باشد و نه جزء دارد و نه قابلتصور و توهم است.
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میفرمایند: حمد خداوندی را که به ردای کبریا آراسته است بدون تجسد، و لباس جلال و عظمت پوشیده است بدون تمثل به مثال، متعالی از خلق است نه به دور شدن، و نزدیک به ایشان است بدون پیوستگی.
و میفرمایند: اول دین معرفت و شناخت خداوند است، و کمال معرفت او همان تصدیق بهوجود او است… و هر کس خداوند را وصف و بیان کند، او را موجودی عددی و متجزی دانسته است.
و نیز: همانا پروردگار من لطافتش لطیف است پس وصف به لطافت نمیشود، عظمتش عظیم است پس به عظمت و بزرگی وصف نمیگردد، کبریایش کبیر است پس به بزرگی وصف نمیشود، جلالتش جلیل است پس به درشتی وصف نمیشود.
و میفرمایند: فراتر از این است که متصف به صفات شود چراکه عقول شهادت میدهند که هر کس متصف به صفات شود مصنوع و مخلوق خواهد بود.
افسانه وجود نامتناهی و بطلان وحدت وجود نامتناهی
فلسفه و عرفان بر این پندارند که خداوند همان وجود نامتناهی است که جایی برای وجود غیر خود باقی نگذاشته؛ وجود نامتناهی موجودی موهوم است که با وجود بیاساس خود، بسیاری از حقایق را وارونه کرده و معارف واقعی باب توحید و معرفت خداوند متعال را با اوهام و خیالات درآمیخته است. ما برای بررسی و نقد اندیشههای بشری پیرامون تعریف حقیقت ذات خداوند و بیان بطلان براهین ایشان بر اثبات وجود او ناچاریم توضیحی درباره این موجود افسانهای مقدم داریم.
موجود مقداری که نام آن را حقیقت و ماهیت عددیه گذاشتیم، محال است که از طرف زیادت به حد «نامتناهی» و «نامحدود» برسد، بلکه نفس امکان تکرار و زیادت در آن، دلیل بر تناهی و محدودیت مطلق و همیشگی آن است. پس هیچگاه به حالتی نخواهد رسید که دیگر فرض زیادت در آن امکان نداشته باشد بلکه در هر مقداری که محقق باشد، پیوسته محدود و دایما قابلزیادت خواهد بود، وگرنه:
1- خلاف ذات
2- خلاف فرض
3- خلاف بداهت
لازم خواهد آمد. با اینحال برای اثبات مطلب بهصورت برهان میگوییم:
برهان بطلان بی نهایت
الف: آنچه که آن را نامحدود و نامتناهی و غیر قابل زیادت فرض کردهایم، نصف دارد یا خیر؟ اگر نصف نداشته باشد پس مقداری و عددی نیست و در این حال تعبیر از آن به «بزرگترین»، «کاملترین» و «شدیدترین» و بلکه «بینهایت» تعبیری است متناقض با اصل فرض؛ زیرا همه این تعبیرات، فرع بر وجود اجزاء بوده و به اشیای مقداری و متجزی اختصاص دارد.
و اگر نصف داشته باشد یا اینکه آن نصف، مساوی با کل است و یا کمتر و یا بیشتر از آن.
صورتِ اول با فرضِ نصف بودنِ آن مخالف است.
در صورت دوم، پس آن نصف محدود است و در نتیجه کل آن، دو برابر همان نصف، و محدود خواهد بود.
و صورتِ سوم، گذشته از آنکه مخالف با فرض نصف بودنِ آن و خلاف بدیهه است، خود دلیل بر محدودیتِ آن چیزی است که آن را نامحدود و نامتناهی فرض کردهایم.
ب: مقدار معینی از آنچه که آن را نامتناهی فرض کردهایم کم میکنیم، آنگاه نسبت باقیمانده را با کل، مانند آنچه در بالا گفته شد میسنجیم و باز درمییابیم که فرض وجود نامتناهی محال است.
جمع بندی بحث
خداوند برهان و قرآن، موجودی غیرمقداری و عاری از جزء و کل و صورت و شکل و کم و کیف و زمان و مکان و غیرقابلتعریف و توصیف و شناخت ذهنی و عقلی (جز اعتراف به اصل وجود آن بهعنوان خالق وجود و هستی) و نیز غیرقابل اتصاف به تناهی و عدم تناهی است که از اوصاف اشیای کمی و مقداری هستند. او خالق وجود و دیگر اشیاء است که همگی متجزی و مقداری هستند و نیز مباین با آنها در کنه و ذات است اما خدای فلسفه و عرفان، وجود نامتناهیای است که جز وجود او هیچ وجود دیگری در میان نیست (وحدت وجود). چنین خدایی ضمن آنکه از اساس موهوم است (بهدلیل موهوم بودن وجود نامتناهی) موجودی کمی و مقداری و دارای جزء و کل و تمام صفات مخلوقین است.
و همانطور که پیش از این گفتیم اعتقاد به چنین خدایی و نفی دیگر موجودات و مخلوقات، منهدمکننده همه اصول و فروع دینی است.
***
جریانشناسی تفکیکیان
خدای شما کجا و خدای قرآن و برهان کجا؟!
محسن غرویان
1- قرآن کتابی است ذوبطون! و هرکس به فراخور سعه وجودی و عمق و توان علمیای که دارد، به کنه معانی آیات قرآنی نزدیک و نزدیکتر میشود و احدی – جز معصومین و راسخون در علم – حق ندارد ادعا کند که حقیقت و عمق لایههای آیات و معارف قرآنی را اکتناه کرده است، و سر جاودانگی قرآن هم همین است.
2- یکی از عمیقترین مفاهیم قرآنی، مفهوم «خدا» و «الله» است. چهکسی از ما میتواند ادعا کند که کنه مفهوم خدا را درک کرده است و به تمام زوایای ذات و صفات او دست پیدا کرده است؟ آری: لا یناله غوص الفطن و…! کسیکه ادعا میکند خدای قرآن و عترت را شناخته است، باید توضیح دهد که کرسی خدا، دست خدا، عرش و تخت خدا، چشم خدا، گوش خدا، مجیئ خدا و… چیست؟ آیا برای چنین کسی، ظاهر قرآن حجت است یا حجت نیست؟ اگر حجت است – که هست – باید قائل شود که خدا جسم است و هم صفات جسم از قبیل طول و عرض و عمق و وزن و حجم و… را دارد و نیز دارای کرسی و عرش و دست و چشم و گوش است همانند ما! چرا بزرگان تفکیک همچون میرزا مهدی اصفهانی(ره) و میرزا جوادآقا تهرانی(ره) و… به چنین خدای بهظاهر قرآنی، معتقد و ملتزم نیستند؟ جواب روشن است! برای اینکه چنین خدایی، معقول نیست! و این همان دیدگاه فلسفه اسلامی و فلسفه الهی و فیلسوفان بزرگی چون ملاصدرا، علامه طباطبایی و امام خمینی (رحمتاللهعلیه) و… است! پس خدای قرآن و برهان مورد ادعای پارهای ژورنالیستهای تفکیکی، یا همین خدای دارای دست و تخت و صندلی است که در ظاهر آیات آمده است! و یا خدای دیگری است که ائمه معصومین (علیهمالسلام) و فلاسفه عمیق و دقیق اسلامی معرفی کردهاند؟! کدامیک؟
3- من بین دو جریان تفکیکی فرق میگذارم: یک جریان تفکیک ژورنالیستی و دیگری جریان تفکیکی راسیونالیستی! آنچه امروزه برخی مطرح میکنند، نوعی قلمپردازی و بازی با کلمات است که چندان ارزش علمی ندارد و حتیالامکان باید از آن پرهیز کرد! و البته باید ماهیت ژورنالیستی آن افشا و آشکار شود تا جوانان و علاقهمندان از وادی حقیقت و معرفت صحیح دور نیفتند.
سؤال من در اینجا از همین تفکیکیان ژورنالیست است که آیا شما برای قرآن ظاهر و باطن قائلید یا نه؟ اگر فقط به ظاهر قرآن ملتزمید؛ باید همانند حنابله و وهابیان، برای خدا چشم و گوش و دست و تخت و صندلی قائل باشید! و اما اگر برای آیات قرآن، علاوه بر ظاهر، باطن قائلید، باید در شناخت خدای قرآن، لایهای عمیقتر از معرفت نسبت به ذات و صفات خدا را قائل باشید و این همان مشی فلاسفه و فلسفه اسلامی است! پس خدای فلسفه و عرفان اسلامی، همان خدای قرآن و حدیث است، اما نه ظاهر قرآن و حدیث، بلکه باطن آن دو! («دقت کنید).
4- ژورنالیستهای تفکیکی امروز – که من آنها را «متفکک» و «اهل تفکک» و نه اهل «تفکر» مینامم- در آغاز بحث پیرامون خدای قرآن و برهان خودشان، بایستی فرهنگ اصطلاحات خودشان را ارائه دهند. آنچه از کلمات بهدست میآید این است که مفاهیم: احد، واحد، بسیط، علت، معلول، واجب، ممکن، حادث، قدیم، ذات، صفت، جزء، کل، وحدت، کثرت، وجود، ماهیت، اصالت، واسطه در عروض، واسطه در ثبوت و… در قاموس اینان، غیر از آن است که در قاموس فلاسفه اسلامی و در فرهنگ عرفای الهی مذکور و مکتوب است! یعنی اهل «تفکیک» وحدت وجودی را رد میکنند که هیچ فیلسوف و عارف اسلامی، آن را اثبات نکرده است.
از آن سوی، وحدت وجودی را که فلاسفه و عرفای اسلامی گفتهاند، اینان – متفککین – اصلا آن را تصور نکردهاند و یا نمیخواهند تصور کنند! تا چه رسد به اینکه آن را رد کنند! و این پدیده جالبی است! و در عین حال اسفبار!
میخواهم بگویم اگر فلسفه و عرفان همین است که این ژورنالیستهای متفکک معرفی میکنند، انا اول الکافرین بالفلسفه و العرفان!: من اولین کافر به این فلسفه و عرفان هستم! فلسفهای که برای خدا جزء قائل باشد، فلسفهای که بگوید با نابودی هر جزء، سوراخی در وجود خدا پدید میآید، فلسفهای که خدا را خالق نداند، فلسفهای که قائل به امکان و ممکن نباشد و خلاصه فلسفهای که در فضای ذهن و وهم و پندار این تفکیکیهای ژورنالیست است، حقیقتا ارزش بحث کردن ندارد و این فلسفه، آن فلسفهای نیست که ما از آن دفاع میکنیم. و آنچه ما از آن دفاع میکنیم و خواندن آن را به اهل معرفت توصیه میکنیم، فلسفهای نیست که متفککین ارائه میدهند! برای فهم این فلسفه عمیق و دقیق چند کتاب زیر را به جوانان و علاقهمندان فلسفه اسلامی معرفی کرده و توصیه میکنم که این کتابها را نزد استاد بخوانند: بدایه الحکمه، نهایه الحکمه، اسفار، اشارات، الهیات شفا، حکمه الاشراق، منظومه و نیز در عرفان اسلامی کتابهای: تمهید القواعد، فصوص، مصباح الانس، مقدمه قیصری را حتما نزد استاد درس بگیرند. به کسانی هم که میخواهند در رد فلسفه و عرفان اسلامی، قلمی بزنند و چیزی بنویسند، توصیه میکنم: اولا فرهنگ اصطلاحات خودشان را ارائه دهند و مرادشان را از تکتک واژههای کلیدی خودشان مثل: ممکن، عددی، متجزی، نامتناهی، مقدار، اجزاء، حادث حقیقی، ابتدای وجودی، مکان، زمان، خالق، مجرد، ذات، تقابل، خلاف و… روشن کنند. و الا بحث بر سر کلمات و واژههایی که مورد توافق طرفین مناظره و نزاع نیست، نزاع لفظی است و ثمرهای ندارد!
کسی که ادعا میکند، مکتب تفکیکی ارائه میدهد که تا بهحال هیچکس آن را نگفته است، نباید از توضیح اصطلاحات جعلی و تازه خود، فرار کند، بلکه باید تکتک آنها را توضیح دهد تا نزاع و مناظره و مباحثه در خلأ صورت نگیرد. بهعنوان مثال: غیرت خدا به چه معناست که غیر در جهان باقی نمیگذارد؟! اگر عین جمله اشیاء است، پس آنچه هست اشیاء است و نه خدا! و این میشود: غیرت اشیاء که جا برای خدا باقی نمیگذارد، نه غیرت خدا که جا برای غیر نگذارد! آیا ژورنالیستهای منسوب به تفکیک، دقت میکنند که چه میگویند و چه بر کاغذ مینویسند؟! کدام فیلسوف و عارف گفته است؛ معنای واحد و احد فلسفی و عرفانی در مورد خداوند هم یعنی همین وجود بینهایت که دو تا نمیتواند فرض شود، اگرچه در حقیقت بینهایت متکثر است؟ چرا آدرس مطلبی را که به فلاسفه و عرفا نسبت میدهید، ذکر نمیکنید؟ و چرا کلمات متشابه را بدون مراجعه به محکمات، دلخواهانه تفسیر میکنید؟
«وحدت در کثرت و کثرت در وحدت» تعبیر شاعرانه نیست، بلکه عالمانه است و باید ابتدا آن را همانگونه که قائلین تقریر میکنند،تصور کرد و سپس به تصدیق آن – نفیا و اثباتا – پرداخت.
ادامه دارد…
ضمیمه :
فلسفه از «من» آغاز میشود و موضوع فلسفه، تعین وجودی «من» است، اما «کانت» و نیز «هیوم» در آغاز فلسفه بر نکته مهمی پای فشردند و آن بحث «معرفت» است. شناخت فلسفی از عالم و آدم، نوعی شناخت و معرفت است، کما اینکه شناخت تجربی، تاریخی و عرفانی نیز انواع دیگر شناخت هستند. قبل از اینکه از عالم و آدم سخن بگوییم، باید از خود «شناخت» آغاز کنیم، اما نکته ظریفی که در بحثهای اپیستمولوژیک و معرفتشناسانه مطرح است، این است که علم و معرفت، حقیقتی ذاتالاضافه هستند؛ تا معلومی نباشد، علمی نیست و به کسی عالم نمیتوان اطلاق کرد. پس هر کجا علمی و عالمی مطرح میشود، معلومی – قطعا – وجود دارد؛ لذا اگرچه بحثهای معرفت و شناخت برای هر نوع بحث و نگاه فلسفی، طریقت مقدمی دارد، اما از نگاه هستیشناسانه، موضوع فلسفه، معرفت نیست، بلکه وجود متعین و مقید «من» است. البته معرفت و شناخت، طریقت دارد و ما هرگز راه فراری از حیطه معرفت و شناخت نداریم، ما همواره در معرفت و شناخت، واقعیم و زیست میکنیم. آدمی نمیتواند بهطور کلی از مقوله «معرفت» جدا شود و خود را از هر نوع شناخت و معرفتی، خالی و مبرا کند.
علم و معرفت به وجود «من» سنگبنای اولیه فلسفه است. انسان در وهله نخست، مقید را درک میکند و آنگاه با تجرید و تعمیم و با تأملی بهنام «انتزاع» به مطلق میرسد. پس ما نمیتوانیم بگوییم موضوع فلسفه، «وجود مطلق» و یا «موجود بما هو موجود» است و به فرض که چنین بگوییم، منافات ندارد که فلسفهای دیگر را از نقطهای دیگرآغاز کنیم؛ یعنی از شناخت «من». بحث از شناخت «من» البته گاه صیغه عرفانی و اخلاقی دارد و تحت عنوان «معرفه النفس» مطرح میشود و در جای خود، بحثی نیکو و زیباست، اما آنچه ما اینک در کندوکاوهای فکری و جستارهای فلسفی خود مدنظر داریم، بحث عرفانی و اخلاقی نیست. حکیم ملاصدرای شیرازی نیز وقتی بحث از علم حضوری به نفس؛ یعنی «من» را مطرح میکند، این نکته را گوشزد میكند که آنچه آدمی بدان علم حضوری دارد، وجود «من» است و نه ماهیت «من» بنابراین، دیگر جایی برای اشکال فخر رازی نیست که بگوید: چگونه آدمی به خود علم حضوری دارد و حال آنکه فیلسوفان و حکیمان در طول تاریخ فکر و اندیشه، اینهمه بر سر شناخت ماهیت آدمی و تعریف انسان بحث و جدل کردهاند و در تشخیص جنس و فصل او فروماندهاند!
شناخت «من» بهنظر ما نهتنها سنگ آغازین فلسفه است، بلکه شروع «دینداری» و «دینشناسی» نیز هست! «تدین» عالمانه و حکیمانه و غیرمقلدانه میبایست از «من» آغاز شود: «من عرف نفسه فقدعرف ربه». وجود و هستی خدا گرچه بر هستی و وجود ما و همه کائنات مقدم است، اما در معرفت و شناخت، راه معکوس است. ما نخست از شناخت «خود» میآغازیم، آنگاه به خدا میرسیم و البته با شناخت خدا، پی میبریم که میتوان از یک شیء همچون «من» هم شناخت لِمی داشت و هم شناخت «انی»! اولین شناخت ما در این عالم، شناخت از خود است که شناختی شهودی و حضوری است، آنگاه این شناخت حضوری را پایه و مایه شناخت حصولی و مفهومی از وجود مقید «خود» قرار میدهیم و سیر فلسفی؛ یعنی «تفلسف» خود را آغاز میکنیم.
همه آدمیان از وجود خود آگاهند و میدانند که «هستند»! اما شاید از سوی دیگر بتوان گفت که هیچکس خود را نمیشناسد! و میان این دو سخن، تناقض نیست. بحث از «هستی» با بحث از «چیستی» متفاوت است. آنچه همگان دارند، شناخت از «هستی» خود است و آنچه از رفتار و کردار و حرکات در همه انسانها مشترک است، نشانهای از علم به «هستی» خود است و آنچه اختلاف و کشمکش و نزاع در میان آدمیان و انسانهاست، ناشی از جهل به «چیستی» خود است! اینهمه مکاتب و فلسفههای متنوع و مختلف که آمدهاند و رفتهاند و بازهم میآیند، هیچیک نیامدهاند که به آدمیان بگویند «شما هستید»! بلکه آمدهاند تا بگویند «شما چیستید!» پس شناخت وجود انسان، بدیهی است و نیازی به برهان و تأمل و استدلال ندارد، اما شناخت ماهیت انسان، نظری و غیر بدیهی است و نیازمند مداقهها و تأملات فراوان است.