آيا “عين الربط” همان معناي “مخلوقيت” است يا “جزء و کل”؟ در پاسخ ادعای آقای غرویان
فلسفه و عرفان را پندار بر اين است که وجود، حقيقتي داراي مراتب است و هر مرتبهاي از آن را كه در نظر بگيريم، مرتبهاي از آن بالاتر و مرتبهاي از آن پائينتر وجود دارد. وجودِ هر مرتبهاي معلولِ مرتبه بالاتر از خود، و علت مرتبه پايينتر از خود است. وجودِ هر مرتبه پاييني، خارج از حيطه وجودي مرتبه بالاتر از خود نيست و وجود جدا و مستقل از آن ندارد. بالاترين مرتبه وجود ـ كه بينهايت، بلكه بينهايت فراتر از بينهايت است ـ همان وجود خداوند است كه واجب الوجود و علت كل، يعني محيط بر كل است و هيچ چيزي خارج از وجود آن نيست. و اين معنا را که در حقيقت همان معناي جزء وکل ميباشد و بر خلاف معناي خلقت و آفرينش واقعي است “عين الربط” مينامند. (لازم به ذکر است که معناي مخلوقيت واقعي اين است که خداوند اشيا را بدون سابقه وجودي آنها آفريده باشد اما معناي جزء و کل و عين الربط اين است که خداوند چيزی خلق ننموده بلکه ذات خدا هر لحظه به صورتی در آمده و اشيا جلوههاي خود ذات او باشند).
فلسفه و عرفان ميگويد:
وجود عينى معلول استقلالى از وجود علّت هستىبخش به او ندارد و چنان نيست كه هر
كدام وجود مستقلى داشته باشند… بلكه وجود معلول هيچگونه استقلالى در برابر علّت ايجاد كنندهاش ندارد و به تعبير ديگر عين ربط و تعلق و وابستگى به آن است نه اينكه امرى مستقل و داراى ارتباط با آن باشد چنانكه در رابطه اراده با نفس ملاحظه مىشود اين مطلب از شريفترين مطالب فلسفى است كه مرحوم صدرالمتالهين آن را اثبات فرموده و به وسيله آن راهى به سوى حل بسيارى از معضلات فلسفى گشوده است و حقا بايد آن را از والاترين و نفيسترين ثمرات فلسفه اسلامى را به شمار آورد… وجود همه معلولات نسبت به علل ايجاد كننده و سرانجام نسبت به ذات مقدس الهى كه افاضه كننده وجود به ماسواى خودش مىباشد عين وابستگى و ربط است و همه مخلوقات در واقع جلوههايى از وجود الهى مىباشد.
بدين ترتيب سراسر هستى را سلسلهاى از وجودهاى عينى تشكيل مىدهد كه قوام هر حلقهاى به حلقه بالاتر و از نظر مرتبه وجودى نسبت به آن محدودتر و ضعيفتر است… تا برسد به مبدا هستى كه از نظر شدت وجودى نامتناهى و محيط بر همه مراتب امكانى و مقوم وجودى آنها مىباشد… اين ارتباط وجودى كه استقلال را از هر موجودى غير از وجود مقدس الهى نفى مىكند به معناى وحدتى خاصّ است… و از اين روى بايد هستى مستقل را واحد دانست آن هم واحدى كه قابل تعدد نيست و از اين روى به نام وحدت حقه ناميده مىشود و هنگامى كه مراتب وجود و جلوههاى بىشمار وى مورد توجه قرار گيرند متصف به كثرت مىشوند ولى در عين حال بايد ميان آنها نوعى اتحاد قائل شد زيرا با وجود اينكه معلول عين ذات علّت نيست نمىتوان آن را ثانى او شمرد بلكه بايد آن را قائم به علّت و شانى از شؤون و جلوهاى از جلوههاى وى به حساب آورد.[1]
تمايز و فرق بين خداوند و خلق، تمايز تقابلي و دوگانگي نيست، بلكه مانند چيزي است كه يکي درون ديگري قرار گرفته، و يكي از حيث اطلاق و بيقيد و بند بودن شامل ديگري بوده بر آن احاطه داشته باشد. اين مطلق و بيقيد بودن فراگير، همه چيزها را در خود دارد و هيچ چيزي از حيطه و دايره وجود آن خارج نخواهد بود. و تصوّر معناي علّت و معلول بهگونه معروف و مشهور آن كه در اذهان سطح پايين صورت گرفته است سزاوار عظمت و جلال خداوند نيست.[2]
تعيّن بر دو وجه متصور است: يا بر سبيل تقابل، و يا بر سبيل احاطه كه از آن تعبير به احاطه شمولي نيز ميكنند، و امر امتياز از اين دو وجه بدر نيست… تعيّن واجب تعالي از قبيل قسم دوم است؛ زيرا كه در مقابل او چيزي نيست، و او در مقابل چيزي نيست تا تميّز تقابلي داشته باشد… خلاصه مطلب اين كه… تعيّن و تميّز متميّز محيط و شامل به مادونش، چون تميّز كل از آن حيث است كه كل است… و نسبت حقيقة الحقايق با ماسواي مفروض چنين است.[3]
دعوت انبيا همين است که اي بيگانه به صورت، تو جزء مني، از من چرا بيخبري؟ بيا اي جزء، از کل بيخبر مباش![4]
تمام موجودات را حضرت حق دارا بود، در آن زمان كه خبر از آسمان نبود آسمان را دارا بود… تمام اشيا در مقام ذات مندرج بودهاند… تمام ذرات از آنجا تابش كرده است. عطا كننده قبل از عطا دارد ولي هنوز آن را به نمايش درنياورده است.[5]
پس اينكه ما در ابتداي امر بنابر انديشه بزرگ گفتيم كه در صحنه وجود علّت و معلولي هست، به اقتضاي سلوك عرفاني در پايان به آنجا كشانده شد كه از آن دو، تنها علّت، امر حقيقي است و معلول جهتي از جهات آن ميباشد، و معناي علّيت و تأثير آن چيزي كه علّت ناميده شده است به دگرگون شدن و جهات مختلف پيدا كردن خود او بازگشت، نه به اين كه معلول چيزي غير از آن و جدا از آن باشد.[6]
معناي “علّت بودن” و افاضه خداوند به اين باز ميگردد كه خود او به صورتهاي مختلف و گوناگون درميآيد.[7]
“موجود و وجود”، منحصر در حقيقتي است که واحد شخصي است و شريکي در موجوديت حقيقي ندارد و در خارج، فرد دومي براي آن در كار نيست، و در سراي هستي غير از او احدي وجود ندارد، و تمام چيزهايي که در عالم وجود به نظر ميآيد که غير واجب معبود باشد تنها و تنها از ظهورات ذات و تجلّيات صفات اوست که در حقيقت عين ذات او ميباشد. بنابر اين هر چيزي که ما ادراک ميکنيم همان وجود حق است که در اعيان ممکنات ميباشد… پس “عالم”، خيال است و وجود واقعي ندارد. و اين بيان آن چيزي است که عارفان حقيقي و اولياي محقق به آن معتقدند.[8]
همانا “وجود “، حقيقت واحدي است كه عين حق ميباشد… و آنچه پيوسته و دائما موجود است همان ذات حق است… بنابراين هيچ موجودي جز خدا در كار نيست… و كتب عرفا مانند شيخ عربي و شاگردش صدرالدين قونوي پر از تحقيق درباره عدمي بودن ممكنات است، و بناي اعتقادات و مذاهب ايشان بر مشاهده و عيان است.[9]
والــــربط فـي مرحــلة الشــهــود عيــن ظهــــور واجــب الـوجود [10]
من و ما و تو و او هست يك چــيـز كـه در وحـدت نباشـد هيچ تمييز [11]
همچنين اهل فلسفه و عرفان، به انكار وجود حقيقي اشياي محدود، و نيز امتناع معدوم شدن اشيا ملتزم بوده، وجود ماسواي خداوند را اوهام شمرده، و همه چيز را ازلي و ابدي و ذاتا غير قابل عدم ميدانند. لذا ميگويند:
آنچه كه به خودي خود نه وجود باشد و نه موجود، هرگز ممكن نيست كه به تأثير و افاضه غير موجود شود، بلكه موجود تنها خودِ وجود و اطوار و شؤون و صورتهاي گوناگون آن است.
چنانكه به زبان شعر گفته شده است:
وجود اندر كمال خويش ساري است تعينها امور اعتباري است[12]
وجود از حيث ذات خودش همان حق سبحانه است، و وجود ذهني و خارجي و اسمايي سايههاي آن هستند… وجود مطلق و مقيد هركدام از وجهي نمايانگر ديگري است.[13]
وجود، به هيچ عنوان قابل جعل نيست، همانطور كه اصلا قابل عدم نيز نميباشد، چرا كه محال است چيزي از حقيقت خود جدا شده و به غير خود تبديل گردد.[14]
وجود چون قابل وجود و عدم نيست واجب لذاته است، و وجود اصل همه موجودات و قائم بر همه و قيوم همه و همه قائم به او هستند.[15]
چون به دقت بنگري آن چه در دار وجود است وجوب است، و بحث در امكان براي سرگرمي است.[16]
چون يک وجود هست و بود واجب و صمد از ممکن اين همه سخنان فسانه چيست؟[17]
آن چه ديده ميشود همان حق است؛ و خلق، وهم و خيال ميباشد.[18]
هر چه غير خدا باشد رشحه ذات اوست پس جدا از او نميباشد.[19]
***
پاسخ کلی :
به روشني پيداست آنچه فلسفه و عرفان درباره معناي علت و معلول و خالقيت خداوند متعال ميگويد جز تحريفي آشكار در معناي عليت و خالقيت نيست، چه اينكه مقتضاي عقل و برهان و وحي و قرآن و عرف و لغت معناي قطعي عليت و خالقيت خداوند متعال نسبت به ماسواي او اين است كه علت و معلول و خالق و مخلوق واقعا دو چيزند و خداوند متعال همه چيز را پس از نيستي واقعي آنها ايجاد فرموده است، نه اينكه اشيا مراتب وجود و يا صورتهاي ظهور ازلي و ابدي ذات او باشند.
بايد دانست اين عقيده فلسفي (يكي دانستن حقيقتِ علت و معلول، و منحصر دانستن تعدد آنها به جهات اعتباري مانند اختلاف در مرتبه) كه شاهكار فلسفه محسوب ميشود، مطلبي است كه بر خلاف حكم بديهي عقل و بر خلافِ مقتضاي دلالت نصوص فراوان، و نيز بر خلاف اعتقادات قطعي اهل اديان، تنها براي تبيين و توجيه عقيده وحدت وجود و يكيدانستن حقيقت وجود خالق و مخلوق ارائه شده است، اعتقاد به آن صريحا مستلزم پوچ و باطل دانستن دين و تكليف و جزا و پاداش و غير آن ميباشد. مضافا بر اينكه مطلب مذكور به هيچ عنوان اختراع جديدي نبوده، و جوهره مسالك و مكاتب عقيدتي بشري در مقابل عقايد الهيين در تمام گستره تاريخ چيزي جز آن نبوده است.
هم برهان و هم ضرورت شرع گواه بر اين مطلب است که خداوند عزوجل ذاتي متعالي از وجود خلق و مبائن با همه آنها ميباشد و ما سواي او همه مخلوقات و آفريدههاي او ميباشند که به ايجاد او موجود شده و به از بين بردن او معدوم خواهند گشت، و هيچگونه ربط ذاتي بين خالق و مخلوق امکان ندارد، بلکه همه اشياء، ذواتي مقداري و متجزي هستند، و خالق و آفريننده آنها متعالي از مقدار و اجزا، و بر خلاف همه چيز است و به زمان و مکان نيز متصف نميشود. بلکه زمان و مکان خود حادث و مخلوقي از مخلوقات اويند، او ذات علم و قدرت و حيات و فراتر از هر گونه تصور و ادراک و پندار است و به افکار و عقول و اوهام شناخته نميگردد.
به علت پرهیز از تکرار مکررات ، جوابی که در متن بالا به انحرافات داده شد ، کلی بود ، برای مطالعه پاسخ های تفصیلی به مقالات زیر رجوع کنید :
نقد کتاب – خدای نامتناهی فلسفه و عرفان در ترازوی برهان
دفتر ویژه – توحید یا وحدت وجود
نقد کتاب – وحدت وجود،عقل گریزی و جبر گرایی عارفان
[1] . مصباح ، آموزش فلسفه، 1/344-343.
[2] . حسن زاده آملي، حسن، تعليقات كشف المراد، 1407 ق، 502.
[3] . وحدت از ديدگاه عارف و حكيم، حسن زاده، حسن، 64 ـ 66.
[4] . شمس تبريزي، مقالات، 1377 شمسي، 1/162.
[5]. مقدادي: نشان از بينشانها، 163 ـ 164، به نقل از پدر خود مرحوم نخودكي اصفهاني.
[6] . ملاصدرا، اسفار، 2/300 ـ 301
[7] . مشاعر، ملا صدرا، 54..
[8] . ملاصدرا، اسفار، 2/292 ـ 294
[9] . ملاصدرا، اسفار، 2، 339 ـ 342
[10] . شیخ محمد حسین اصفهانی
[11] . شبستري
[12] . ملاصدرا، اسفار، 2/341
[13] . حسن زاده آملي، حسن، تعليقات كشف المراد، 432ـ433
[14] . حسن زاده آملي، حسن: تعليقات كشف المراد، 477
[15] . حسن زاده، حسن: وحدت از ديدگاه عارف و حكيم، 80
[16] . حسنزاده آملي، حسن: ممد الهمم در شرح فصوص الحكم، 107
[17]. مآثر آثار، (گزيده آثار آقاي حسن زاده)، 1/72.
[18] . شرح فصوص الحكم، 715
[19] .جوادي آملي، عبد الله: علي بن موسي الرضا عليه السلام والفلسفة الالهية، 39، فروردين 1374.