نوشتاری کوتاه پیرامون اعتدال و افراطی گرایی در نقد و موافقت تصوّف و فلسفه
نقد و انتقاد به معنای «ارزیابی منصفانه ی یک چیز» است. نقد و وارسی گفتار، نوشتار و یک کردار، برای شناسایی و شناساندن زیبایی و زشتی، درستی و نادرستی آن است. ناقد همان کاری را می کند که یک پزشک در معاینۀ مریض خود انجام می دهد. همان طور که یک پزشک هنگام عیب جویی مریض خود به دنبال درمان بیمار خود است، ناقد نیز عیب جویی اش باید از روی خیر خواهی و به قصد خدمت باشد.
زمانی می توانیم انتظار پیشرفت و اصلاح در یک جامعۀ فرهیخته را داشته باشیم که افکار و اندیشه ها با بررسی و نقد قرین باشند. یکی از مهمترین ارکان و شرایط طرح یک اندیشه و نقد آن فضایی است که نقد در آن طرح می شود اگر فضا مناسب و روش درست نباشد، و نیز مراعات اصول اخلاقی و معرفتی نشود، نقد تبدیل به مناقشاتی بی ثمر خواهد شد، به علاوه مفاسد و مشکلات اجتماعی نیز به بار خواهد آورد.
«فلسفه، عرفان و تصوف» از موضوعاتی است که همیشه در جامعۀ علمی اسلامی معرکۀ آراء بوده و مورد نقد و بررسی قرار می گیرد. در میان طرفداران و مخالفان این مکاتب در طول تاریخ مناظرات و مباحثات تندی وجود داشته و دارد. حتی بعضی از گروه های فکریِ طرفدار نیز، گاهی با هم دشمنی جدی دارند. در این نوشتار برآنیم تا نیم نگاهی به برهه ای کوتاه ولی بس مؤثر در تاریخ مناقشات این مکاتب داشته باشیم. یکی از جنجالی ترین دوره ها برای مناقشات اعتقادی این مکاتب، قرن یازدهم است یعنی زمان اوج قدرت علامۀ مجلسی به عنوان بزرگترین عالم شیعه که بیشترین تأثیر را بر جامعۀ علمی شیعه تا زمان ما گذاشت. او با این تفکرات به شدت مخالف و آنها را مغایر با تعالیم اهل بیت (علیهم السلام) می دانست و در بسیاری از آثار خود به مناسبت های گوناگون زبان به نقد آنها گشوده است.
اگر تاریخ شیعه را قبل از علامۀ مجلسی در قبول و باز خورد به این اندیشه ها ملاحظه کنیم و اشتیاق طالبان علم را به تحصیل و تعلیم عرفان، تصوّف و فلسفه، و همچنین علاقۀ دولتمردان صفویه به این مکاتب را مرور نماییم به حق باید تصریح کنیم که مجلسی پیروز این مبارزه بوده است.
این نوشتار در صدد اثبات حقانیت و عدم حقانیت این نقدها نیست بلکه تنها بر آنیم که ادبیات نقد و شیوه ارائه نظر این اندیشمند بزرگ اسلامی را که توانست بیشتر حوزه های علوم دینی را با خود همراه کند و در آثارش به مبانی آن مکاتب نقدهای جدی بسیاری روا دارد، ارزیابی کرده و در مقابل ببینیم موافقین این اندیشه ها با چه ادبیاتی با مخالفین خود سخن گفته اند.
پوشیده نیست که سخت گیری هایی که در این دوره صورت گرفت، بیشتر به جریان تصوّف مربوط بوده است. هم حاکمیت و هم علما و حتی فلاسفه بر سر این موضوع اتفاق داشتند، که این جریان، مناسبتی با حکومت شیعی و مبانی فکری تشیع ندارد. زیرا مشایخ صوفیه به طور عمده و حتی آشکار مذهب تسنن داشتند و حتی بعضی از آنها مواضع تندی نسبت به شیعه و امامان آنها داشته اند. بنابر این حکومت صفوی شیعه این وضعیت را هرگز بر نمی تابید.
ابو الحسن قزوینی صوفی در کتاب فوائد الصوفیه ص ۷۸ می گوید: «او که در اکثر امور ملکی و مالی به صلاح و صواب دید فضلا و علما می فرمود و طریقۀ صوفیه که شعار و اطوار سلسۀ علیۀ صفویه بود بر انداخت. از آن جمله توحیدخانه که دولت خانۀ آن حضرت متصل به عالی قاپو بود و هر شب جمعه مشایخ صوفیه جمع شده با خلفا و امراء وجد کرده و یا هو می زدند موقوف فرمود… در عصر آن حضرت کسی را یارای آن نبود که جبّۀ پشم شتر یا لباس پشمینه تواند پوشید؛ تابعان فاضل مجلسی می گفتند که این لباس ها پوشش صوفیان است».
این صوفیان میراث انبوهی را نیز از تصوف ایرانی و غیر ایرانی به عهد صفوی انتقال داده بودند. از آن جمله صوفیانی بازاری بودند که حتی فردی چون ملاصدرا را که مکتبی جدید با آمیختن تصوف و فلسفه تأسیس کرده بود ـ بر آن داشت تا کتاب «کسر أصنام الجاهلیه» را در نقد آنها بنگارد. او حتی در این نقد نیز زبان تندی نسبت به این گروه داشته و حتی نام تندی را برای کتاب خود برگزیده و در دنباله با عبارتی صریح آنها را تکفیر کرده است و در ادامۀ نام کتاب عبارت: «فی کفر جماعه الصوفیه» را اضافه کرده است.
نکته ای که در نقد و بررسی تمام آثار مجلسی قابل توجه است عدم توهین او به فلاسفه و عرفا است. در جایی دیده نشده که او الفاظ توهین آمیزی را بر علیه آنان به کار ببرد، این دقیقاً نکته ای است که عکس آن در دستۀ مقابل دیده می شود. افرادی چون مرحوم فیض کاشانی و ملاصدرا اگر زبان به انتقاد می گشودند، بدترین الفاظ را بر منتقدین خود روا می دانستند؛ سخنانی که آنها علیه عالمان شیعه جاری کرده اند بر اهل علم و تحقیق پوشیده نیست، تا جایی که جناب وحید بهبهانی – مجدّد علم اصول و مدرسۀ عقلی شیعه – بیشتر تلاشش را بر پاسخ به تندروی های فیض کاشانی و تعابیری که او نسبت به اصولیین روا داشته منعطف کرد.
البته باید تذکّر داد که به طور کلی علمای متأخّری که مخالف فلسفه و تصوف بودند با پیروان این مکاتب، فقیهانه برخورد می کردند و تا جایی که امکان داشت بین آنهائی که ملتزم به مبانی تشیع بوده و بین حرف های باطل آنها، تفکیک قائل می شدند. اما وقتی از ضروریات مذهب، خروج و موجبات اضلال مردم را فراهم می کردند، ناچار برای حفظ مردم، آنها یا مطالبشان را خارج از دین معرفی می کردند. مضاف بر اینکه موهون دانستن مطالب افراد، از شؤنات یک فقیه آگاه است و هیچگاه یک فیلسوف در چارچوب دین دارای مقام دینی و افتاء نیست.
نکتۀ جالب آن است که در دوره ای که علامه مجلسی ریاست دنیای تشیع را در اختیار داشت و با وجود فضای ضد فلسفی ای که او و شاگردانش از آن با جدیت دفاع می کردند، باز دلدادگان فلسفه هم فضای فعالیت داشتند و کتب مورد علاقهٔ خود را به راحتی استنساخ و آنها را تدریس می کردند بلکه بعد از فقه و اصول، تدریس فلسفه بیشترین وقت را از طلاب علوم دینی می گرفت. اگر کسی لیستی از نسخه های خطی کتابت شده در اصفهان که در اوج قدرت مجلسی نوشته شده اند را جمع آوری کند به خوبی در می یابد که با وجود نقدهای صریح علامه به فلسفه و عرفان، دروس فلسفی و کتابت نسخه های آن در مدارس اصفهان رایج بوده است.
این در حالی است که ملا صدرا در تألیفات خود دائما از منتقدین به روش فلسفی اش سخن می گوید و از کاهش طالبان فلسفه و عرفانی که او آن را تأسیس کرده بود گلایه می کند؛ این کلمات که بسیار در آثار او تکرار می شود دلالت بر افراط گرائی او دارد؛ مثلا او در جایی ناقدین افکارش را انسان هایی احمق و دیوانه خطاب می کند و می نویسد: «حبیب من این چیزها را خوب بفهم که به مطالبی رسیدیم که اذهان این ها را نمی فهمد و دسته احمق ها و دیوانه ها از شنیدن این اسرار به جنب و جوش می آیند» [ملاصدرا، مفاتیح الغیب، ص ۱۷۳؛ ونیز ببینید: اسفار ج ۷، ص ۱۷۱].
وی در اسفار (ج۷، ص ۲۰۷) ذیل مطلبی، مخالفین کلامش را دشمن اهل حق، دشمن حکمت، ثقیل الطبیعه، منافق و قاعد، دشمن ملائکه و … می داند و می گوید:
«فلَعَلّ هذا الأصل من فطریاتِ الطَّبْع السلیمِ والذوقِ المستقیمِ کما مرّ ذکرُه إلّا أنّ المعاندین لِأَهل الحقِّ جَحَدوا هذا الأصلَ أشدَّ جُحوداً کیلاً یَنْفتح عَلَى أحدٍ بَابُ الحکمهِ ولا یَنْکَشفُ إثباتُ النورِ المُجرَّد والجوهرِ المُفَارَقِ وَالصورهِ المُفارقَهِ عَن الموادِّ والأجرامِ وَالأبعادِ فی عالمِ الإمکانِ؛ لأنّهم لِثِقل طَبَائِعِهم عَن الخروجِ إلى نَشْأهٍ أخرى وَمُجاوَرَهِ العَاکِفِین حَمَى حَرَم اللهِ وکعبه القدسِ والبیت الحرام قَعَدوا أوّل مَرّهٍ مَعَ القاعدین وَلَو أرادُوا الخروجَ لَأَعدّوا لَه عُدّه، ولکن کَرِهَ اللهُ انبعاثَهم وثَبَطهم (وقیل اقعدوا مع القاعدین). ویُشبِه أنْ یَکون أکثرُ هؤلاءِ المُجَادِلین خُصماءَ الرَّوحانِیین وَأعْدَاء المَلائِکه المقرَّبِین ـ ضَمِیراً وقلباً ـ وإن لم یُصَرِّحُوا بما أضْمَروه ـ لساناً ونطقاً ـ کالیهود کما فی قوله تعالى: (قُلْ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِکَ بِإِذْنِ الله) فَلا جَرَمَ حَاوَل أهلُ الحقِّ إثباتَ هذا المطلبِ بِالحُجّهِ القَاطِعَه ودَفْعِ الشُّبَهِ عَنْهُ صَوناً لِعقائدِ الطَّالِبینَ لِلحقِّ عَن شُکُوکِ المُضِلِّینَ المُعَطِّلِینَ».
توهین های لفظی بسیار ملاصدرا در آثارش نسبت به مخالفین تصوف و عرفان، محدث نوری را وادار ساخته که در خاتمۀ مستدرک الوسائل، (ج ۲، ص ۲۳۹) بنویسد:
«ملاصدرا، محقق مطالب الحکمه، و مروّج دعاوی الصوفیه بما لا مزید علیه، صاحب التصانیف الشائعه التی عَکَف علیها مَن صَدَّقه فی آرائه وأقواله، ونسج على منواله، وقد أکْثَر فیها مِن الطعنِ على الفقهاءِ حَمَلهِ الدین، وَتَجْهیلِهم وخروجِهم مِن زمره العلماء، وَعَکَس الأمر فی حالِ ابنِ العَرَبی صاحب الفتوحات فَمَدَحَه وَوَصَفَه فی کلماتِه بأوصافٍ لا تَنْبغی إلّا لِلأوحْدی من العلماء الراسخین، مع أنّه لم یَرَ فی علماء العامه ونواصبهم أشدّ نصبا منه…».
ملاصدرا، محقق مطالب حکمت، و مروِّج ادعاهای صوفیه… او در آثارش بسیار زیاد بر فقها و حاملان دین طعن و آنها را انسان هایی جاهل و خارج از زمرۀ علما می داند، در حالی که عکس این موضوع را دربارۀ احوال ابن عربی صاحب فتوحات قائل است. وی او را مدح و اوصافی را برای او قایل است که فقط سزاوار یگانۀ علمای راسخین در دین است، با اینکه ابن عربی از ناصبیان بلکه شدیدترین آنها در نصب است.
سید حسن موسوی بروجردی