پیشنهادی:

آیا دین نیازمند فلسفه یونانی است؟ قیاس فلسفه با فقه و اصول، مع الفارق است

مدیر سایت
1,131

مقصود از فلسفه در این سئوال نه تعقل و عقلانیت است و نه استدلال و دلیل آوری و نه مقصود مجموعه ای از گزاره های عقلانی غیر تعبدی، چرا که همه اینها در متن دین وجود دارد و دین، صادق ترین مدافع و مروج چنین عقلانیتی است. اساسا مترادف انگاشتن فلسفه با تعقل و عقلانیت یک سوء تفاهم از ناحیه فیلسوفان و شاید هم یک پیشدستی رندانه از سوی آنان برای مقهور کردن مخالفان بوده است.

البته می توان گفت، فلسفه حاوی استدلال است اما باید دانست که استدلال اعم از عقلانیت است؛ یعنی ممکن است استدلالی عقلانی و با صورت و مواد صحیح باشد و نیز ممکن است استدلالی غلط و فاسد باشد. همان گونه که می بینیم کمتر فرقه ای، عاری از استدلال و صغری و کبری چیدن است، اما مهم، صحت این استدلالها است که بسیاری فاقد چنین صحتی است.

پس مقصود از فلسفه در این سئوال چیست؟

مقصود مکتب و مدرسه ای است که از یونان وارد جهان اسلام شده و معلمان و بانیان نامدار آن ارسطو و افلاطون است. و اولین مروجان آن در جهان اسلام، دستگاه اموی و عباسی و معلمان آن کسانی چون اسحاق کندی، فارابی، ابن سینا و در ادامه ملاصدرا و اهالی مدرسه حکمت متعالیه اند. و باید این نکته را اضافه کنیم که مهمترین مزیت این فلسفه از نظر فیلسوفان مسلمان این است که الهیات استدلالی و مشخصا خداشناسی عقلی را به ما می آموزد.

آیا نیازی به ترجمه این فلسفه و انتقال آن به جهان اسلام بود؟

عده ای می گویند آری، ما نیازمند چنین فلسفه ای بودیم و هستیم. اما در توضیح این چرایی حرف های مختلفی وجود دارد که در ادامه خواهیم گفت هیچ کدام موجّه نیست:

الف: عده ای می گویند فلسفه حاوی مطالبی عقلانی است و دین نه تنها مخالف عقلانیت نیست بلکه توصیه کننده بدان است. مانند آیاتی چون افلاتعقلون. بنا بر این اخذ فلسفه از یونان، عمل به دستور دین در باب ضرورت تعقل است.

سئوال: عقلانیتی که فلسفه یونانی در باب الهیات و مشخصا معرفت الله به ما آموزد (با فرض عقلانی بودن آن)، آیا دین و متون دینی اعم از قرآن و حدیث، واجد آن بوده اند یا فاقد آن؟ اگر بگویند واجد آن بوده است، پرسش بعدی این خواهد بود که با این وجود چه نیازی به ترجمه و انتقال فلسفه مزبور به داخل جهان اسلام بوده است و اگر بگویند فاقد آن بوده است بدون شک به دین و قرآن و سنت، نسبت نقصان و کاستی داده اند. چگونه می توان پذیرفت دین اسلام، فاقد اصلی ترین مباحث و مبانی اعتقادی خود که توحید و معرفت الله است، باشد و نیازمند اخذ از دیگران؟

ب: عده ای می گویند نه! دین فاقد مباحث عقلانی و استدلالی در باب اصول عقاید و مخصوصا توحید نیست و قرآن و احادیث سرشار از این مباحث اند اما ما برای فهم این مباحث عقلانی، نیازمند فلسفه یونان بودیم و بدون آثار فلسفی ارسطو و افلاطون نمی توانستیم مفاد عقلانی بسیاری از آیات و روایات را و مثلا خطبه اول نهج البلاغه و … را بفهمیم.

سئوال: دینی که فهم و شرح مباحث و مسائلش آن هم اصلی ترین و مهم ترین مباحثش و نیز فهم متونش نیازمند اخذ مباحث و مطالبی از منابعی خارج از خود آن باشد حتی با فرض این که آن منابع موحد و پایبند به ادیان توحیدی بوده اند (که البته در مورد ارسطو و افلاطون بر اساس ادله بسیار چنین فرضی مخدوش و غیر قابل اثبات است) آیا دچار کاستی و نقصان نیست و آیا کتاب و پیامبر چنین دینی می تواند سخن از کمال دین خود بگوید؟

وانگهی این فلسفه از قرن دوم به بعد به تدریج وارد جهان اسلام شد و در قرن سوم و چهارم هویت تعلیمی و آموزشی خود را پیدا کرد و با افرادی چون ابن سینا رشد نسبی خود را یافت و بعد با ملاصدرا که نافی بسیاری از آرای ابن سینا بود، به زعم صدراییان کمال خود را یافت و به قول فیلسوف صدرایی معاصر، جای داشت که ملاصدرا می گفت: الیوم اکملت عقلکم! حال در فاصله ظهور اسلام تا دوره ظهور حکمت متعالیه و حد اقل تا عصر ابن سینا، مسلمین و مومنین و علما و مشخصا اصحاب خاص پیامبر و اهل بیت صلوات الله علیهم دستشان از فهم صحیح و درست اصول عقاید خود و توحید کوتاه بود؟ و صرفا درکی عوامانه و یا تعبدی داشتند؟ و مثلا به درستی معنای الله احد و الله الصمد و یا لیس کمثله شئ و یا هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و روایت داخل فی الاشیاء لا کدخول شئ فی شئ را نمی فهمیدند؟

آیا شخصیتی مانند هشام بن حکم که آن گونه مورد مدح و ستایش امام صادق علیه السلام به خاطر مناظره های اعتقادی اش بود (و اتفاقا ضد فلسفه یونان و اولین ردیه نویس بر ارسطو بود)، فاقد درکی درست و عمیقی از مباحث عقلی توحیدی بودند؟ اگر بگویند درک عمیق و درستی داشتند، می پرسیم چگونه بدون فلسفه به این درک رسیدند و اگر بگویند فاقد چنین درکی بودند، می گوییم آیا این به معنای نقصان دین و مکتب و مذهبی که آنان پیرو آن بودند، نیست که فاقد امکان فهم مفاد اصول اعتقادی اش در زمان حضور امامان و رهبران معصومش بوده و بعد از چند قرن چنین امکانی فراهم شده است؟

ج: کسانی می گویند دین کمبودی از جهت محتوا ندارد و واجد مباحث اعتقادی لازم است و از این جهت نیازی به فلسفه یونان نیست اما ما برای دفاع از دین و عقاید دینی در مقابل ملحدان و منکران دین که اعتقادی به قرآن و حدیث ندارند، نیازمند فلسفه ایم و باید مباحث فلسفی مثل امکان و وجوب و اصالت وجود و علت و معلول و وحدت وجود را که منبع آن یونان بوده، بیاموزیم.

سئوال:

۱. آیا دینی که برای دفاع از اعتقادات و مبانی خود نیازمند اخذ وسایل و ابزار دفاع از دیگران و از تمدنی کاملا شرک آلود و یا حتی فرضا تمدنی دینی مانند یهودی و مسیحی باشد و تازه بعد از چند قرن این امکان و ابزار را در اختیار پیروان خودش بگذارد و تازه بانیان انتقال این ابزار لازم و ضروری هم دشمنان خونی پیامبر و اهل بیت او صلوات الله علیهم یعنی بنی امیه و بنی عباس باشند، مکتب و آیینی ناقص و دارای کمبود و کاستی به شمار نمی رود؟ و آیا پیامبر و جانشینان به حق او در این آیین، در انجام رسالت خود کوتاهی نکرده اند؟

۲. آیا تا پیش از انتقال این ابزار دفاعی، مسلمانان و شخص پیامبر اکرم و اهل بیت صلوات الله علیهم با منکران ملحد و دهری مسلک (مانند ابن ابی العوجا و ابی شاکر دیصانی) مواجه نبودند که به گواهی قطعی تاریخ بودند؛ حال آیا در مقام محاجه و مناظره با آنان از توصیه به تعبد استفاده می کردند و در واقع در مقابل آنان خلع سلاح بودند و یا آن که دفاع استدلالی و عقلانی از دین می کردند و آنها را مجاب می کردند؟ قطعا چنین است که دفاع عقلانی می کردند و پیروز میدان بودند که این مناظرات اکنون در کتب روایی ما به خصوص در کتاب شریف احتجاج طبرسی موجود است و علم کلام شیعی نیز حاوی این عقلانیت تعلیم داده شده از سوی اهل بیت علیهم السلام در دفاع از عقاید اسلامی و شیعی است.

۳. اساسا این تلقی که فلسفه یونان ابزار صرف است حرف باطلی است چرا که اگر این حرف تا حدودی در باره منطق صوری صادق باشد، در باره فلسفه منتفی است؛ چرا که فلسفه یونانی با محتوا و جهان نگری و مبادی و مسائلی مشخص است و نه یک ابزار محض که به کار دفاع از دین بیاید.

بنا بر این دین نه از جهت تکمیل محتوای خود و نه از جهت نیاز به تفسیر و تبیین مقاصد خود و نه برای دفاع عقلانی از خود نیازی به فلسفه یونان نداشته و ندارد و اقدام بنی امیه و بنی عباس در ترجمه متون فلسفی و تاسیس بیت الحکمه یونانی امری در جهت تقابل با آموزه های وحیانی و عقلانی مدرسه اهل بیت علیهم السلام بوده و تقابل آشکار آموزه های فلسفی با مبانی عقیدتی منبعث از قرآن و اهل بیت نیز در مسائلی چون تباین یا عینیت خالق و مخلوق، حدوث یا قدم عالم و جبر و اختیار و دهها مساله دیگر موید این ادعاست.

در اینجا ممکن است گفته شود در باره منطق و ریاضی و طب که از یونان آمده است، چه می گویید؟

پاسخ این است که اولا علومی چون ریاضی و طب مربوط به امور دنیوی است و با فلسفه که درباره مسائل الهیاتی و اعتقادی است، متفاوت است. اخذ علوم دنیوی از دیگران نشانه نقصان دین نیست اما اخذ علوم دینی و اعتقادی آن هم در زمینه اصول عقاید قطعا به معنای نقصان دین است.

قیاس فلسفه با فقه و اصول مع الفارق است

در پاسخ به چنین قیاسی، نکات زیر گفتنی است:

بین علم فقه و اصول و حتی منطق با فلسفه تفاوت اساسی و ماهوی وجود دارد و از نیاز به فقه و اصول در غیاب امام معصوم علیه السلام نمی توان نیاز به فلسفه را نتیجه گرفت.

علم فقه مبتنی بر آیات و روایات و در مواردی محدود مبتنی بر استنباط عقلی است و فقیه نمی تواند بدون استناد به کتاب و سنت و یا دلیل عقلی قطعی مانند این که «عقاب بلا بیان قبیح است» فتوا و نظر فقهی بدهد.

مسائل علم اصول فقه هم یا مباحث الفاظ و زبان شناسی است (مانند مطلق و مقید و عام و خاص و …) که از متن زبان عربی ( که محصول تعلیم الهی به انسان است) و با ارشادات زبانی اهل بیت علیهم السلام استنباط و استخراج شده است و یا مبتنی بر سیره عقلا است مانند حجیت ظهور و حجیت خبر واحد و یا مبتنی بر روایات است مانند مبحث تعادل و تراجیح و یا مبتنی بر عقل است مانند ملازمه بین حکم عقل و شرع و هیچ یک متخذ و محصول نظام فکری و اندیشه ای مشرک یا ملحد و یا حتی اهل کتاب نیست.

در باره علم منطق هم همان گونه که پیشتر گفتیم مسائل آن مبتنی بر قوانین حاکم بر ذهن آدمی و تعبیه شده در نظام ادراکی انسان توسط خداوند است و از ابداعات یونان و ارسطو و …نیست.

از سه علم فوق، اصول و منطق جنبه ابزاری دارند و علم فقه جنبه مقصدی دارد و مستنبط از متن ادله دینی است که در عصر غیبت و عدم دسترسی به معصوم ضرورت دارند و البته در عصر حضور معصوم نیز بسیاری از قواعد و قوانین آن کاربرد خود را دارند.

در علم تفسیر هم همه چیز حول فهم کلام خداوند با قواعد منطق و اصول فقه و علم لغت و روایات تفسیری اهل بیت علیهم السلام صورت می گیرد و نیازمند هیچ ابزار خارج از حیطه عقل و سیره عقلا و وحی نیست.

در این بخش شما را به این نکته مرحوم علامه طباطبایی در مقدمه المیزان ارجاع می دهم که یکی از امتیازات تفسیر خود را این می داند که برداشتهای فلسفی اش را در تفسیر دخالت نداده است. اگر واقعا فلسفه، مقدمه ای برای فهم مقاصد قرآن است، چرا باید آقای طباطبایی عدم دخالت دادن فلسفه در تفسیر را امتیاز بدانند؟

اما فلسفه اعم از مشائی و اشراقی و حکمت متعالیه اولا جبنه ابزاری ندارند بلکه شامل محتوای معرفت شناسی و وجود شناسی و جهان شناسی و انسان شناسی و اخلاق شناسی و سیاست مدن و حتی تدبیر منزل است و تقریبا یکپارچه مبتنی بر آموزه های فلسفی ارسطو و افلاطون و افلوطین هستند و ثانیا به زعم ما ـ که در ادامه مباحثمان ثابت خواهیم کرد ـ در تعارض جدی و کامل با قرآن و سنت هستند و با مبانی عقلی نیز تضاد دارند.

به عبارت دیگر در حوزه ها فلسفه خوانده نمی شود برای این که مهارت برای فهم مقاصد قرآن و روایات پیدا شود بلکه فلسفه خود یک نظام نظری و عملی مستقل از وحی و مبتنی بر اندیشه مستقل و خود بنیاد فلاسفه یونان است و هر جا که فلاسفه به قرآن و روایات ارجاع می دهند به منظور سند تراشی برای حرفهای فلسفی خود است که معمولا با تحریف و تاویل غیر روشمند آیات و روایات همراه است.

از مهمترین ادله بر مطلب فوق این است که به اعتراف آقایان طباطبایی و مطهری و تعدادی دیگر از فیلسوفان معاصر، معاد ملاصدرا در مانیفست حکمت متعالیه یعنی اسفار در تعارض با معاد قرآن است و لذا به گفته آیت الله سبحانی، علامه طباطبایی مبحث معاد اسفار را تدریس نمی کرد. همان طور که مبحث عشق ملاصدرا در اسفار را کمتر عالم مسلمان و متشرعی به آن نزدیک می شود. و البته به نظر ما ـ که در آینده توضیح خواهم داد ـ مشکل توحید اسفار کمتر از معادش نمی باشد.

فلسفه هر گونه وابستگی به غیر ذهن و تفکر خود بنیاد آدمی را رد می کند و مرز خود را با علم کلام همین استقلال و خودبنیادی تام می داند و فلاسفه در مواضعی از آثار خود، متکلمان مسلمان را به خاطر تعهدشان به آموزه های وحیانی و ترجیح آنها بر یافته های فلسفی با عنوان اهل تقلید، سرزنش و تحقیر می کنند. بنا بر این اگر فیلسوفی در اول یا آخر عمرش به سراغ قرآن و روایات برود، بر خلاف مبنا و ممشای فلسفی عمل کرده و به یک معنا متکلم شده است؛

تجربه نشان می دهد که فلسفه و عرفان چنان دگرگونی ای در ذهن و فهم افرادی که سالها با آن ممارست داشته اند، ایجاد می کند که مراجعه فیلسوف وعارف به قرآن وروایات اغلب نتیجه ای جز تفسیر به رای آیات و روایات که خود مصیبتی مضاعف است، ندارد.

اگر چه قرآن و روایات برای اهل دانش دو منبع مستقل معرفت با اتکا به علومی چون صرف و نحو و لغت و اصول فقه و تفسیر می باشد اما علم کلام شیعی که قبلا نمونه هایی از کتب آن را معرفی کردم، ابزاری مفید و سالم برای فهم بهتر مباحث توحیدی و عقایدی قرآن و حدیث است.

نویسنده: استاد مهدی نصیری (با ویرایشات جزئی)

  • لطفا از ارسال پیام هایی که به مسائل یا شخصیت های سیاسی مربوط می شود خودداری نمائید.
  • از ارسال کامنت های توهین آمیز پرهیز شود.
  • پیام هایی که در نقد شخصیت های صوفیه معاصر ارسال شوند، به منظور رعایت برخی مصالح عموم تایید نخواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید