پیشنهادی:

حمایت صریح و بی پرده سید جواد نقوی (روحانی پرنفوذ پاکستان) از تصوف فرقه ای و خانقاهی

تایید تصوف خانقاهی و فرقه ای توسط سید جواد نقوی، مدیر جامعه عروة الوثقی لاهور و واکنش حجة الاسلام والمسلمین شیخ نعمت علی سدھو به اظهارات او سید جواد نقوی، مدیر جامعه … ادامه مطلب

آیا روح خدا در انسان دمیده شده؟ معنای آیه نَفَختُ فیهِ مِن رُوحِی

آیا خداوند از روح خود در انسان ها دمیده است؟

آیا با استناد به این آیه از قرآن که می‌فرماید: «نَفَختُ فیهِ مِن رُوحِی» [۱] به این نتیجه می رسیم که: خداوند از روح خود در کالبد آدم دمیده و روح انسان‌ها تکّه‌ای از وجود خداست؟

پاسخ اجمالی:

با مراجعه به مبیّن قرآن – رسول خدا و ۱۲ جانشین او – در می یابیم آیه ی مورد بحث، اشتباه ترجمه و استنباط شده است. چنین نیست که خداوند دارای روح باشد و تکه ای از روح خود را در وجود آدم قرار داده باشد؛ بلکه مقصود آن است که خداوند متعال از روحی که خود خلق کرده و مالک آن بوده، در جسم آدم دمیده است. در واقع «ی» در «روحی»، «یایِ مالکیت» است و از آن جهت که خداوند خالق و مالک «روح» بوده و آن را از میان سایر ارواح برای جسم آدم علیه السلام برگزیده، درباره اش فرموده: «روح من».

اضافه «روح» به «خدا» به اصطلاح «اضافه تشریفى» است، یعنى یک روح گرانقدر و پر شرافت که سزاوار است روح خدا نامیده شود در انسان دمیده شد مثل خانه خدا، دست خدا، خون خدا، راه خدا، وجه خدا، و … و گرنه خداوند جسم و روحی ندارد که قابل تجزیه و تفکیک باشد که خداوند بی نیاز از هر جزئی است .

مقدمه

برخی [فلاسفه و عرفا] معتقدند خداوند از روح خود در آدمی دمیده و تکه ای از وجود خویش را درون ما قرار داده است. ایشان دلیل برتری انسان و مسجود ملائک شدن او را نیز بر همین اساس تفسیر می کنند و معتقدند تمامی این شرافت ها به این دلیل است که تکه ای از وجود خداوند در درون آدمی قرار گرفته است. طرفداران این عقیده، در اثبات ادعای خود به این آیه از قرآن کریم استناد می کنند که می فرماید: «نَفَختُ فیهِ مِن رُوحِی» [۲]

اما این عده در ترجمه و فهم آیه ی فوق دچار خطای بزرگی شده اند. همان طور که پیشتر نیز تذکر داده شد، بهترین راه برای درک هر پیام، مراجعه به گوینده ‌ی پیام و یا افرادی است که مورد تایید وی هستند. بارها اتفاق افتاده کسی سخنی گفته و از طرف اطرافیانش به گونه های متفاوتی تعبیر و برداشت شده است. طبیعی است منطقی‌ترین راه رفع اختلاف در این موارد، ارجاع پیام به گوینده ی پیام است؛ نه اینکه هر کس طبق سلیقه و فهم خود، نظری بدهد و سپس همگان بر سر نظرات خود با یکدیگر بحث کنند. قرآن هم از این امر مستثنی نیست.[۳] خصوصا اینکه کلام خدا به صورت ایجاز و به اختصار بیان شده و معنای ظاهری آیات، لزوما نشان دهنده ی مقصود حقیقی خدا نیست[۴]. تبیین و توضیح این کلام نزد جانشین خدا قرار داده شده تا مردمان برای فهم آن مقید به مراجعه به وی – مبیّن قرآن – باشند. به همین دلیل یکی از شئون پیامبر خدا، تبیین و شفاف نمودن منظور خدا از کلامش است[۵]. حتی مردم عرب زبان نیز برای درک پیام خدا نیاز به توضیح پیامبر دارند. وگرنه چه دلیلی داشت خداوند به پیامبرش بفرماید قرآنی را که به زبان عربی و در سرزمین اعراب نازل شده برای مردم توضیح دهد و تبیین کند؟ به آیات

ادامه مطلب

زندگی نامه و انحرافات عجیب منصور حلاج | از سحر و جادو تا تقدیس ابلیس

زندگینامه و سخنان منصور حلاج از موارد مهمی است که در تنظیم این نوشتار از آنها بهره برده شده است.

زندگی نامه منصور حلاج مدعی دروغین نیابت امام زمان علیه السلام

حسین بن منصور در سال ۲۴۴ هجری قمری در قریه طور از قرای بیضای فارس در خانواده ای جدید الاسلام و سنی مذهب دیده به جهان گشود و در دارالحفاظ شهر واسط به کسب علوم مقدماتی پرداخت و در ۱۲ سالگی حافظ قرآن کریم شده و سپس جهت درک مفاهیم قرآن به تُستر (شوشتر) رفت آن گاه دو سال در خدمت سهل بن عبدالله تستری درآمد و راه و رسم تصوف را از او فرا گرفت و خرقه پوشید.

در هجده سالگی عازم بغداد شد و از آنجا به سوی بصره رفت و با عمرو بن عثمان مکی همنشین شد و این مجالست هجده ماه به طول انجامید. در این ایام شطحیات حلاج آغاز شد از این رو عمرو از او رنجید و او را از خود راند. حلاج نیز رهسپار بغداد شد و در حلقه درس جنید وارد شد اما جنید او را به سکوت و خلوت نشینی فرا خواند.

مدتی بدین منوال – خلوت گزینی – گذراند اما تاب نیاورد و به قصد زیارت کعبه راهی حجاز شد.[۱] یک سال مجاور بیت الحرام ماند و در این مدت غذایش در هر روز سه لقمه نان و اندکی آب بود.(بر خلاف دستورات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در ترک رهبانیت).

بسیاری از مشایخ صوفیه زبان به طعن حلاج گشوده اند که در ادامه برخی از آنها نقل خواهد شد. و نیز در تمام تذکره ها و کتب صوفیه او را سنی می دانند. [۲]

حلاج پس از مجاورت کعبه به بغداد بازگشت و دوباره به حلقه یاران جنید بغدادی پیوست اما به جهت دعوی “انا الحق” از جانب آنها طرد شد و رابطه خود را با صوفیه برید. بعد از سفر سوم خود به حج، پدر زنش ابویعقوب و استادش عمروبن عثمان نیز از او بیزاری جستند.[۳]

جنید نیز پس از ایجاد اختلاف و شنیدن سخنان حلاج به او گفت: تو در اسلام رخنه ای و شکافی افکنده ای که سر جدا شده از پیکرت می تواند آن را مسدود کند.[۴] (البته جنید نیز به نوبه خود، از صوفیان منحرف بود!)

عطار در تذکره الاولیا می نویسد: « نقل است که (حلاج) در پنجاه سالگى گفت که‏: تا کنون هیچ مذهب نگرفته ام اما از هر مذهبى آنچه دشوارتر است بر نفس، اختیار کردم. تا امروز که پنجاه‏ ساله ام، نماز کرده ام و به هر نمازى غسلى کرده‏ »[۵]

او در کتب خود ادعای خدایی می کرد. گویند او پیروان خود را ذکر نام خدا باز می داشت و می گفت: گفتن لا اله الا الله ممنوع است. [۶]

قشیری از صوفیان متقدم در کتاب خویش می نویسد: «عمرو بن عثمان المکى، حسین منصور را دید چیزى مى نوشت، گفت این چیست؟ گفت قرآن را معارضه مى کنم، دعاء بد کرد بر وى و مهجور[ش‏] کرد، پیران گفتند هرچه به حسین(حلاج) رسید از بلاها، [همه‏] بدعاء آن پیر بود. »[۷]

سخنان شطح گونه، رفتار خارق العاده و انحرافات دیگر حلاج باعث شد که در سال ۲۹۶ معتزلیان او را به حیله گری و شعبده محکوم کنند. در اصفهان نیز که زعامت صوفیان آن بر عهده علی بن سهل اصفهانی (وفات۲۸۰) بود، هنگامی که سهل سخن از معرفت می کرد، حلاج گفت: ای بازاری، شاید که من زنده باشم و تو سخن معرفت گویی؟ علی سهل به فارسی گفت: هر آن شهری که مسلمانان در آن باشند، البته امثال ترا در آن شهر رها نکنند و حلاج که فارسی نمی دانست نفهمید. مردم اصفهان قصد جان حلاج را کردند و حلاج نیز به ناچار از اصفهان خارج شد و به شیراز رفت.[۸]

حلاج در جستجوی سحر و جادو (کرامات منصور حلاج یا شعبده و سحر؟)

حلاج مسافرت های فراوانی به هند ، خراسان، ماوراء النهر، ترکستان، چین و …. کرد. [۹]

روزبهان بقلی در شرح شطحیات خود می نویسد: «شیخ ابو عبد الله بن خفیف گوید- قدس الله سره- که از بعضى از عمال معتضد خلیفه عباسی شنیدم که: مرا بفرستاد أمیر المؤمنین بجانب هند، تا بر امور آن ناحیت واقف شوم. با ما در کشتى مردى بود، او را بحسین منصور شناختندى. نیکوعشرت بود و خوش صحبت. چون برسیدیم، و از مرکب بیرون آمدیم، بساحل نشسته بودیم، پیرى را دیدیم که روى در ساحل داشت. حسین ازو پرسید که آنجا کس هست که سحر داند؟ آن پیر کُبّه ریسمان بیرون آورد، و از همدیگر باز کرد، و در هوا بینداخت. آن ریسمان را باد مى برد. طرف ریسمان بگرفت، و به ریسمان سوى هوا رفت. گفت: ازین چنین مى‏خواهى؟ گفت:

ادامه مطلب