پیشنهادی:

دکتر سروش: مولوی واقعا مثنوی را قرآن فارسی می دانسته/او عمر و علی (ع) را با هم آمیخته است.

دکتر سروش به نقل از مولوی می گوید که او، اسراری را فاش نموده که اگر حلاج زنده بود، خودش مولوی را بر دار می آویخت!

سپس با نقل واقعه ای، نشان می دهد که مولوی، مثنوی خویش را قرآن فارسی می پنداشته و تمام اوصاف قرآن مجید را برای دیوان اشعارش ذکر نموده است.

دکتر سروش در پاسخ به سوال مجری که آیا ذکر این اوصاف برای بالا بردن مقام مثنوی بوده یا برای قابل فهم نمودن قرآن؟ پاسخ می دهد که: مولوی واقعا مثنوی را وحی الهی بر خویش می پنداشته و گمان می کرده است که وحی پایان نپذیرفته و لذا صوفیان به منظور پنهان کاری از عوام، به الهامات خویش، وحی دل گفته اند. در صورتی که آن را وحی از ناحیه خداوند می دانند.

شمس، مولوی را از کتابخوانی، ریاضت و چله نشینی منع کرد و مولوی در عوض، سماع پیشه کرد. سروش سپس به نقل واقعه ای می پردازد که مولوی در آن سماع را به نماز ترجیح داده و آن را نماز اهل دل دانسته است.

همچنین بخوانید: مولوی: مثنوی هم سنگ قرآن است- شمس تبریزی: مثنوی بالاتر از قرآن است!

در ادامه آقای سروش مدعی می شود که مثنوی مولوی یک عشقنامه، و مکملی برای قرآن است. گو اینکه در قرآن نقص و کاستی بوده و مولوی آن را کامل نموده است. وی سپس به ابیاتی استناد می کند که نشان می دهد مولوی اساسا کاری به کفر و اسلام نداشته و در فضایی خارج از این معانی سیر می نموده است.

علاوه بر آنکه مولوی در فضایی خارج از بحث کفر و ایمان بوده، در موارد متعددی در قرآن و فرمایشات مفسرین و مبیّنین حقیقی قرآن یعنی پیامبر و ائمه اطهار علیهم اسلام، بر رابطه حُبّی میان خداوند و بندگان تاکید شده است که در ذیل، اجمالا به مواردی از آنها اشاره شده است:

« وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ»[1]

«الدین هو الحب و الحب هو الدین»[2]

« قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ. .. »[3]

« یحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیهِمْ »[4]

«هل الدین الا الحب» [5]

«هل الایمان الا الحب و البغض»[6]

امام علی(علیه السلام) می فرمایند: بنده تنها متوجه پروردگار خویش است. و هیچ گاه عبادت خدا را پایان نمی دهد و شوق و علاقه خود را از انجام اوامر الهی و اطاعت پروردگار سست نمی کند. آنچه که آنان را شیفته اطاعت خدا کرده، بذر محبت است که در دل می پرورانند[7]

«خداوند توبه کنندگان را دوست دارد و پاکان را(نیز) دوست دارد.» [8]

«خداوند پرهیزگاران را دوست دارد.» [9]

«خداوند نیکوکاران را دوست دارد.» [10]

«اگر می خواهی بدانی که در تو خیر و نیکی وجود دارد یا نه، به قلبت بنگر، اگر در آن دوستی و محبت نسبت به بندگان مطیع خداوند و بغض و کینه نسبت به گناهکاران یافتی، پس در تو خیر و نیکی است و خداوند تو را دوست دارد»[11]

لذا اساسا نقصی از این جهت در دین اسلام وجود نداشته تا مولوی بخواهد با ساز و آواز و رقص، و تحت عنوان عشق، آن را برطرف نماید.

در نهایت دکتر سروش مدعی می شود که مولوی تعصبی نداشته و در بند مذهب و نزاع های شیعه و سنی نبوده است. اما این صحیح نیست. بله مولوی در قبال مذاهب اربعه اهل سنت تعصب و حساسیتی نداشته، و مواقع مختلف، همان شریعت را نیز زیر پا می گذاشته است، اما نام هیچ یک از امامان شیعه را در اشعار خویش نیاورده، و در مواقع مختلف نیز، نسبت به تشیع و شیعیان، تعصب شدیدی از خود نشان داده است.

برای مطالعه بیشتر در این زمینه رک به:

همانگونه که دکتر سروش هم اشاره نموده، مولوی در اشعار کنایه آمیز خود با تشبیه شیعیان به خر و موجودات ناشنوا و با زبانی تند و آتشین گلایه می کند که چرا شیعیان تاب شنیدن فضائل عمر را ندارند. مولوی شیعیان را با عنوان رافضی (کسانی که از دین خارج شده‌اند) خطاب کرده و بر خلاف روایات اهل سنت، ادعا می‌کند که امیرالمومنین علیه السلام و عمر با یکدیگر رابطه دوستانه‌ای داشته‌اند و هیچ اختلافی بین آن دو وجود نداشته است.

و در نهایت دکتر سروش می گوید که مولوی رافضی ها و شیعیان را نماد انسان هایی میدانسته که چیزی از حضرت علی علیه السلام و عمر نمی دانند! و مولوی می خواسته عمر و حضرت علی علیه السلام را آمیخته و دوست با یکدیگر نشان دهد (مانند تمام علمای اهل تسنن!). علمای اهل سنت نیز در کتب مناقب و فضائل، در کنار ذکر فضائل جعلی خلفا، به نقل و تبیین فضائل امیرالمومنین علیه السلام پرداخته اند و مولوی قطعا چیز بیشتری از آنها نگفته است. بلکه رویکرد مولوی نسبت به امیر مومنان علیه السلام، در افق نازل تری از اکثر علمای سنی مذهب نیز قرار می گیرد.

متن پیاده شده سخنان دکتر سروش

دو مولوی داریم یکی مولویِ معلم و دیگری مولویِ شاعر عاشق.

در دیوان شمس میگه:

از تندی اسرارم / حلاج زند دارم[12]

یعنی من در دیوان شمسی، رازهایی را دارم فاش می‌کنم که اگر حلاج (که خودش را به دار زدند) زنده بود، او میامد من را دار می‌زد. چنین وضعی است!

فرزند مولانا به مولانا می‌گوید که می‌گویند کتاب شما قرآن در زبان فارسی است و ما به انها گفتیم اینطور نگویید بگویید تفسیر قرآن در زبان فارسی، ولی مولانا انکار می‌کند و می گوید: نه چرا این چنین میگوئید؟

حقیقت این است که در نظر مولوی این چنین بوده (که مثنوی قرآن فارسی است)، چون در مقدمه بلندی که مولوی بر مثنوی نوشته، تمام القابی و اوصافی را که خداوند برای قرآن ذکر کرده، او برای مثنوی ذکر می‌کند. کتابی که «لا یمسه الا المطهرون»[13] (جز پاکان دست کسی به او نمیرسد) یا اینکه «یضل به کثیرا و یهدی به کثیرا»[14]، اینها همه اوصافیست که در قرآن برای خود قرآن آمده.

مجری: با این کار مقام مثنوی را می‌خواست بالا ببره؟ یا اینکه میخواست قرآن را قابل فهم بکنه برای عوام؟

پاسخ: نه من فکر نمی‌کنم بحثش قابل فهم کردن قرآن بوده باشد. مولانا واقعاً معتقد بود وحی پایان نپذیرفته و حقیقتش این است که در مثنوی هم این را میگوید:

نه نجوم است و نه رمل است و نه خواب / وحی حق والله اعلم بالصواب

از پی روپوش عامه در بیان / وَحْیِ دل گویند آن را صوفیان [15]

یکی از کارهایی که شمس با مولوی کرد گفت دیگر کتاب نباید بخوانی هرچه خواندی بس است، چله نباید بنشینی. از آن عبادت‌ها و ریاضت‌های خاص نباید بکنی. و این از عجایب بود یه آدمی که کتابخوان بود چله نشین بود ریاضتکش بود همه اینها را به فرمان شمس ترک گفت. در عوض چکار کرد؟ سماع پیشه کرد. سماعی که تقریباً همه فقها منعش کرده بودند. حتی در احوال مولوی هست که گاهی می‌گفتند آقا نماز دارد قضا می‌شود، می‌گفت ما در نمازیم! در حال سماع بود. یعنی میشود گفت یک عبادتی را اختراع کرد و افزود که عبادت ویژه فرقه مولویه است.

در احوال مولانا نوشتند که فقهای شرع نماینده‌ای را فرستادند نزد او و اعتراض کردند که این رباب نوازی و گوش دادن موسیقی و سماع، این بدعت چیست که شما در دین نهادی؟

این کتاب مثنوی در قیاس و در قبال با قرآن، یک عشق نامه است. قرآن را شما اگر نگاه کنید خشیت نامه و تقوا نامه است. از ترس و شرم الهی سخن می‌گوید. مولوی یک مکملی برای قرآن آورده و عاشقی را هم بیان کرده و خداوند را در جامه یک معشوق معرفی کرده و فراتر از دین مصطلح و شریعت مصطلح رفته است. خودش هم می‌گوید که:

بندگی و سلطنت معلوم شد / زین دو پرده عاشقی مکتوم شد [16]

یا یک رباعی دارد که:

از کفر و ز اسلام برون صحرائیست / ما را به میان آن فضا سودائیست[17]

نه تنها مولوی بلکه بزرگانی مثل حافظ مثل ابن سینا و… واقعاً فراتر از این فرقه‌های دینی بودند.

من تعبیرم این است که اینها نهنگانی بودند که در این حوزه‌های خرد نمی‌گنجیدند و هر کدامشان برای خودشان یک مکتب و مذهب بودند.

به لحاظ تاریخی البته مولوی در یک حوزه اهل تسنن به دنیا آمده بود. فقهش، فقه حنفی بود.

حتی شاگردش حسام الدین که فقه شافعی را تقلید می‌کرد، می‌خواست به خاطر مولانا، مکتب فقهیش را عوض کند و حنفی بشود، مولوی منعش کرد و گفت: همانی که هستی بمان و امثال اینها ولی عادتاً میگویند که مولوی به لحاظ مکتب فقهی حنفی بود، به لحاظ مکتب کلامی اشعری بود و به لحاظ دینی هم سنی.

او برای خودش مکتبی بود، به لحاظ شناختی که از پیامبر داشت، شناختی که از امامان داشت و از خلفا داشت، از مفهوم وحی داشت از معاد داشت.

اما در عین حال به خلفای دیگر حرمت می‌گذاشته و وارد این نزاع‌ها (شیعه و سنی) اصلاً نمی‌شده. یک جاهایی به تعریض مثلاً میگوید:

کی توان با شیعه گفتن از عمر / کی توان بر بط زدن در پیش کر [18]

غزلی دارد در دیوان شمس، آنجا میگوید:

رافضى انگشت در دندان گرفت / هم على و هم عمر آميختند[19]

این درست کار خود مولاناست. رافضی در واقع از نظر مولانا یعنی آدمی که چیزی حالیش نمی‌شود!! نه از علی و نه از عمر!

میگوید در واقع در نزد ما شیری با شکر آمیختند، علی را با عمر آمیختند. این علی را با عمر آمیختن، این همان مکتب مولاناست.


[1] بقره، 165

[2] بحارالانوار، ج ‏66، ص 238

[3] آل عمران، 31

[4] الحشر، 9

[5] بحارالانوار، ج‏27، ص 95

[6] بحارالانوار، ج‏69، ص 421

[7] نهج البلاغه، محمد دشتی، قم، موسسه فرهنگی تحقیقاتی امیرالمومنین، پاییز1381، خطبه91

[8] بقره، آیه222

[9] آل عمران، آیه 76

[10] آل عمران، آیه 134

[11] اخلاق حسنه، فیض کاشانی، تهران، انتشارات پیام آزادی، 1362، ص233

[12] ديوان كبير شمس‏، جلال الدين محمد بلخى( مولوى)، بديع الزمان فروزانفر، طلايه‏، تهران‏، 1384، ص562

[13] واقعه، 79

[14] بقره، 26

[15] مثنوى معنوى، جلال الدين محمد بلخى( مولوى)، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، تهران‏، 1373، ص562

[16] مثنوى معنوى، جلال الدين محمد بلخى( مولوى)، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، تهران‏، 1373، ص487

[17] ديوان كبير شمس‏، جلال الدين محمد بلخى( مولوى)، بديع الزمان فروزانفر، طلايه‏، تهران‏، 1384، ص1325

[18] مثنوى معنوى، جلال الدين محمد بلخى( مولوى)، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، تهران‏، 1373، ص428

[19] ديوان كبير شمس‏، جلال الدين محمد بلخى( مولوى)، بديع الزمان فروزانفر، طلايه‏، تهران‏، 1384، ص331

  • لطفا از ارسال پیام هایی که به مسائل یا شخصیت های سیاسی مربوط می شود خودداری نمائید.
  • از ارسال کامنت های توهین آمیز پرهیز شود.
  • پیام هایی که در نقد شخصیت های صوفیه معاصر ارسال شوند، به منظور رعایت برخی مصالح عموم تایید نخواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید