پیشنهادی:

ملاصدرا چگونه روایات را تفسیر می کند؟ فهم بسیار ضعیف ملاصدرا از روایات

از جمله اشکالاتی که منتقدین صدرای شیرازی بر او وارد می کنند، نا به جا بودن اسلامی خواندن مطالب و مبانی فلسفی اوست. و البته این گذشته از ایرادات عقلی بسیاری است که بر مبانی فلسفی او ذکر می شود.[۱]

بسیاری از مدافعین این نظام فکری نیز همواره بر عمق دانش دینی و حدیثی سران این جریان تأکید می ورزند. از همین روی ارائه شواهد متعدد بر ضعف مستندات روایی سردمداران این جریان اهمیت بسزایی دارد. به نظر می آید امثال صدرا چنانکه برخی از پیروان معاصر او اذعان نموده اند، در استناد به اخبار بیشتر به دنبال یافتن شاهد مثال بر یافته های ذهنی خود هستند، و لذا چندان اهتمامی به دقت در دلالت و اسناد اخبار ندارد. ملاصدرا با در آمیختن فلسفه با عرفان ابن عربی، در سهل انگاری در زمینه استفاده از نصوص نیز راهی مشابه ابن عربی را در پیش گرفت. در ادامه به چند نمونه از کج فهمی های عجیب وی از روایات اشاره می شود.

 

نمونه اول: …انا النذیر العریان

ملاصدرا برای اثبات تجرد روح به حدیث «أنا النذیر العریان» استناد کرده است.[۲] او مدعی است در این حدیث «عریان» به معنای عاری از مادیت است:

«روی عن النبی (صلی الله علیه و آله) : أنا النذیر العریان، و هذا إشاره إلى تجرد النفس عن علائق الأجرام.»[۳]

 

بررسی:

تعبیر «انا النذیر العریان» در بین عرب ضرب المثل متداولی است. ابن منظور می نویسد:

«عن ابن درید قال: سأَلت أَبا حاتم عن قولهم أَنا النَّذِیرُ العُرْیان‏، فقال: سمعت أَبا عُبیده یقول: هو الزبیر بن عمرو الخثْعَمی، و کان ناکِحاً فی بنی زُبَیْد، فأَرادت بنو زبید أَن یُغِیروا على خَثْعَمَ فخافوا أَن یُنْذِر قومَه فأَلقَوْا علیه بَراذِعَ و أَهْداماً و احتَفَظوا به فصادف غِرّه فحاضَرَهم و کان لا یُجارَى شَدًّا، فأَتى قومَه فقال: «أنا المُنْذِرُ العُرْیان یَنْبِذ ثَوبَه // إِذا الصَّدْقُ لا یَنْبِذْ لَکَ الثَّوبَ» کاذِبُ‏ الأَزهری: من أَمثال العرب فی الإِنذار: أَنا النَّذِیرُ العُرْیان‏؛ قال أَبو طالب: إِنما قالوا أَنا النذِیرُ العریان‏ لأَنّ الرجُل إِذا رأَى الغاره قد فَجِئَتْهُم و أَراد إِنذار قومه تجرّد من ثیابه و أَشار بها لیُعلم أَن قد فَجِئَتْهُم الغاره، ثم صار مثلًا لکل شی‏ء تخاف مُفاجأَته.» [۴]

ابن منظور همچنین می نویسد: «[قال]ابن السکیت فی قولهم أَنا النَّذیر العُریان‏: هو رجل من خَثْعَم، حَمَل علیه یومَ ذی الخَلَصه عوفُ بنُ عامر بن أبی عَوْف بن عُوَیْف بن مالک بن ذُبیان ابن ثعلبه بن عمرو بن یَشْکُر فقَطع یدَه و ید امرأَته، و کانت من بنی عُتْواره بن عامر بن لیث بن بکر بن عبد مناه بن کنانه. و فی الحدیث: أَن النبی، صلى الله علیه و سلم، قال‏: إنما مَثَلی و مَثَلُکم کمثل رجل أَنْذَر قومَه جَیْشاً فقال: أَنا النَّذیر العُرْیان‏ أُنْذِرکم جَیْشاً.» [۵]

بنابراین مفهوم این جمله، انذار از امری مهم، ناگهانی و قریب الوقوع با دلیل آشکار است. حدیثی که ابن منظور نقل کرده، کاملا گویا است؛ ولی ملاصدرا و پیشنیان او با تقطیع نادرست معنای آن را مختل کرده اند.

 

نمونه دوم: …کن اباذر

ملاصدرا در آغاز سفر سوم از کتاب اسفار، پس از تعریف و تمجید بسیار از خود و تکرار دعاوی بلند پروازانه و تحقیر مخالفان و توهین به جمهور علماء، به توصیف مقاماتی پرداخته که انسان با فلسفه و تصوف به آن دست می یابد:

«و لذلک‏ ورد فی بعض الصحف المنزله من الکتب السماویه أنه قال سبحانه: یا بن آدم خلقتک للبقاء و أنا حی لا أموت أطعنی فیما أمرتک و انته عما نهیتک أجعلک مثلی حیا لا تموت‏ و ورد أیضا عن صاحب شریعتنا ص فی صفه أهل الجنه أنه: یأتی إلیهم الملک فإذا دخل علیهم ناولهم کتابا من عند الله بعد أن یسلم علیهم من الله فإذا فی الکتاب من الحی القیوم الذی لا یموت‏ إلى الحی القیوم الذی لا یموت أما بعد فإنی أقول للشی‏ء کن فیکون و قد جعلتک الیوم تقول للشی‏ء کن فیکون‏ فهذا مقام من المقامات التی یصل إلیها الإنسان بالحکمه و العرفان و هو یسمى عند أهل التصوف بمقام کن کما ینقل‏ عن رسول الله ص فی غزوه تبوک فقال کن أبا ذر فکان أبا ذر و له مقام فوق هذا یسمى بمقام الفناء فی التوحید …»[۶]

 

بررسی:

ملاصدرا سخن رسول خدا (ص) را که در سفر تبوک فرمود: «کن اباذر» دلیل بر مقام «کن» نزد صوفیه دانسته که در آن انسان به هر چه بگوید: «باش» ، می شود!

ماجرا از این قرار است که در سفر تبوک، ابوذر به دلیل ضعف شترش از سپاه عقب ماند و سرانجام پس از سه روز با پای پیاده خود را به سپاه رساند. سپاهیان از دور شخصی را دیدند که به سمت سپاه می آید. پیامبر فرمود: «کن اباذر» چیزی نگذشت که مردم گفتند: او ابوذر است. [۷]

ملاصدرا و پیشنیان او که هیچ شناختی از اصطلاحات عربی و لسان روایات ندارند –یا اطلاع دارند و مردم را فریب می دهند- ادعا کرده اند که در این جا پیامبر با گفتن «کن اباذر» در واقعیت، تصرف و «کن فیکون» کرده است! در حالی که برای هر عاقلی با خواندن این داستان مشخص می شود که چنین چیزی نبوده و ابوذر از پیش به سمت سپاه در حال حرکت بود و به نزدیکی سپاه که رسید پیامبر فرمود: «کن اباذر» پس چگونه می توان کلام پیامبر را به منزله تصرف و مقام کن فیکون تلقی کرد؟!

اما تعبیر «کن فلاناً» تعبیر رایجی بین عرب است و هنگامی به کار برده می شود که شبحی از دور می بینند و گمان می کنند و امیدوارند فلان شخص باشد. چنان که در همین داستان تعبیر «کن اباخثیمه» نیز به کار رفته است.[۸] و یا در شرایط مشابهی تعبیر «کن علیّاً» به کار رفته است.[۹]

ابن منظور در لسان العرب می نویسد:

ادامه مطلب

تحریفات و سندسازی های جانبدارانه محمد حسن وکیلی- آیا مناقب العارفین کتاب معتبری است؟

فهرست

مقدمه

تحریف معنای داستان شمس و مولوی

تقریر استاد زرین کوب از این واقعه

آیا مناقب العارفین کتابی جعلی و غیر معتبر است؟ اعتبار کتاب مناقب العارفین در تراث صوفیه

نکاتی پیرامون نسخه های مناقب العارفی افلاکی

گولپینارلی و اعتبار مناقب العارفین و برتری آن بر رساله سپهسالار (تحریف دیدگاه گولپینارلی توسط وکیلی!)

تاکید استاد فروزانفر بر اعتبار کتاب مناقب العارفین

دکتر عبد الحسین زرین کوب و اعتبار مناقب العارفین‏

استاد سید جعفر شهیدى و مناقب العارفین افلاکی

دکتر محمدعلی موحد مصحح مقالات شمس

استاد ذبیح الله صفا و اعتبار کتاب مناقب العارفین

اشکال برخی اساتید به کتاب مناقب العارفین

زیر سوال بردن اعتبار مولف کتاب (افلاکی)

آیا انحرافات مولوی و انتقادات وارده بر وی، منحصر در مناقب العارفین است؟

نتیجه

 

مقدمه

اعتراض آیت الله سبحانی به فریبکاری جریان تصوف حوزوی در مشهد و خیانت نامیدن حرکت مزوّرانه[۱] آنها بهانه ای شد تا با مروری کوتاه بر سخنان و نوشته جات حسن وکیلی(یکی از اعضای پر سر و صدای این روزهای جریان تصوف در مشهد) به نمونه ای دیگر از فریب کاری های این مدعیان عرفان و اخلاق بپردازیم و خیانت آشکار آنها به مخاطبان خویش را تبیین کنیم. (در این رابطه بخوانید: واکنش تند آیت الله سبحانی به فریبکاری جریان تصوف حوزوی مشهد: کار آنها خیانت است)

مدتی پیش در جریان انتقاداتی که توسط یکی از بزرگان و اهل علم به جریان تصوف مشهد وارد شد، پاسخ هایی از آنها (به ویژه از محمد حسن وکیلی) به این انتقادات داده شد و در فضای مجازی منتشر گردید. که این پاسخ ها آکنده از فریب کاری و وارونه نمایی بود که در اینجا به یک نمونه از آنها اشاره می شود.

یکی از انتقاداتی که به شمس و مولوی وارد شد، این بود که شمس از مولوی درخواست زن زیبارو، شاهد زیبارو و در نهایت شراب کرده است و مولوی نیز بی درنگ درخواست وی را اجابت نموده و آنها را برای شمس فراهم می کند. این واقعه در کتبی که به شرح حال مولوی پرداخته اند چنین نقل شده است:

« روزی شمس الدین، از مولانا شاهدی [زیباروی] التماس کرد. مولانا حرم خود را دست گرفته در میان آورد. [شمس] فرمود که: او خواهر جانی من است. نازنین پسری می خواهم. [مولوی]فی الحال فرزند خود سلطان ولد را پیش آورد. [شمس] فرمود که: وی فرزند من است. حالیا اگر قدری شراب دست می داد ذوقی می کردم. مولانا بیرون آمد و سبویی از محله جهودان پر کرده بر گردن خود بیاورد»

حسن وکیلی چندین پاسخ جالب و به اصطلاح علمی!! به این انتقادات داده است که در ذیل به بررسی آنها می پردازیم.

تحریف معنای داستان شمس و مولوی

اولین ترفند وکیلی برای فرار از این اتهام بزرگ، تحریف معنای داستان بود. وی درخواست زن خوبروی و شاهد و پسر زیبارو را به طلب خدمتکار فرو می کاهد و عملا این واقعه را تحریف می کند. و پس از آنکه منتقدان این برداشت وی را ناصحیح و غیر علمی خواندند، آنها را با چماق تجهیل و تمسخر مورد عنایات عارفانه و صوفیانه خود قرار می دهد.

حال جالب است که اساتید ادبیات و مولوی شناسان برجسته ای به این داستان شمس و مولوی اشاره نموده اند و آن را دقیقا با همان معنایی که منتقدین نقل می کنند تقریر کرده اند که در ادامه به نمونه ای در این زمینه اشاره می شود. و با جستجویی که انجام شد، توجیه مضحک حسن وکیلی و تعبیر این واقعه به درخواست خدمتگذار، در هیچ کتاب ادبی و عرفانی دیده نشد.

شمس تبریزی پیش تر نیز یکی دیگر از صوفیان را با درخواستی مشابه و تقاضای نوشیدن شراب امتحان نموده بود. در مقالات شمس نقل شده که روزی

ادامه مطلب

آیا روز عاشورا، روز شادی و فرح است؟ پاسخی به مقاله آقای محمدحسن وکیلی

پاسخی به مقاله محمد حسن وکیلی با عنوان: عاشورا روز حزن یا سرور سیدالشهداء علیه السلام

 

فهرست

مقدمه

برداشت های ناصحیح از روایات و نصوص دینی

شادی و سرور سیدالشهدا علیه السلام در روز عاشورا

مقام انسان کامل و مقام امام معصوم علیه السلام و لقاء خداوند از منظر صوفیه

شادی و سرور امام حسین علیه السلام در زیارات

اسارت و فرار در بیابان و سوختن خیمه‌ها، همه نعمت و رحمت و از بعدی موجب سرور است

حضرت زینب علیها سلام فرمودند : ما رأیت الا جمیلا

سرور اصحاب در شب عاشورا و پیش از وقایع و جنایت ها

عزادران غافل هستند

علت عزاداری شیعیان

مبنای کلامی و اعتقادی صوفیه در نفی عزاداری

مغالطه در تعمیم شرایط یک موضوع به موضوعات دیگر

نفی عزاداری به علت قرار گرفتن در برخی منازل سلوکی است

استناد به روایتی دیگر در آرام کردن اصبغ بن نباته

نتیجه گیری

 

مقدمه

در مطالب پیشین به دیدگاه برخی سران صوفیه درباره عزاداری امام حسین علیه السلام به صورت تفصیلی پرداخته شد.(ر ک به: نگاه مولوی و شمس تبریزی به عزاداری امام حسین علیه السلام و واقعه کربلا) برای نمونه بیان شد که مولوی واقعه عاشورا را صرفا یک حادثه ی تاریخی می داند که اساسا دوران آن گذشته و امروز دیگر سخن از یزید نیست. مولوی می گوید کسانی که عمری برای امام حسین علیه السلام عزاداری کرده اند در خواب غفلت به سر برده اند و حقیقت عاشورا را نفهمیده اند و روز عاشورا، روز جشن و شادی است[۱]. شمس تبریزى (استاد مولوی) نیز گریه بر خاندان عصمت و طهارت را به استهزا می گیرد.[۲]

عبدالقادر گیلانی (قطب اعظم و سرسلسله فرقه صوفیه قادریه) درباره عزاداری در روز عاشورا همین باور را ابراز کرده است؛ عبدالقادر گیلانی در صدد پاسخ به اشکالِ شیعیان بر اهل تسنن درباره روزه روز عاشورا و سرور این روز بر می آید و می گوید: «قومی (شیعیان) به روزه گرفتن و بزرگداشت روز عاشورا ایراد گرفته اند و گمان کرده اند به خاطر قتل امام حسین رضی الله عنه در این روز، روزه گرفتن جایز نیست و گفته اند به خاطر شهادت ایشان باید در این روز هر ساله عزاداری کرد و طعنه می زنند که شما این روز را روز فرح و شادی قرار می دهید… کسی که قائل به این حرف باشد خطا کار است و مذهبش قبیح است زیرا خداوند خواسته است به خاطر قرار دادن شهادت سبط نبی صلوات الله علیه [و آله] و سلم در این روز مبارک بر مقام ایشان بیفزاید و او را به مقام خلفای راشدین برساند[۳]» همچنین بیان شد که با توجه به تعلیقات اساتیدی مانند بدیع الزمان فروزانفر، اشعاری چون کجائید ای شهیدان خدائید از مولوی نیست و در نسخ معتبر خطی قونیه و … وجود ندارد.[۴]

و در مطلب دیگری از سید محمد حسین حسینی تهرانی نقل شد که سید هاشم حداد با استناد به اشعار مولوی عزادارن را غافل خطاب می نموده و روز عاشورا را روز شادمانی و سرور می دانسته است. سید محمد حسین حسینی تهران در کتاب روح مجرد در این باره می نویسد:

«در تمام دهه عزاداری، حال حضرت[سیدهاشم] حداد بسیار منقلب بود. چهره سرخ میشد و چشمان درخشان ونورانی؛ حال حزن و اندوه در ایشان دیده نمیشد؛ سراسر ابتهاج و مسرت بود. میفرمود: چقدر مردم غافلند که برای این شهید جانباخته غصه میخورند و ماتم و اندوه بپا می دارند… تحقیقاً روز شادی و مسرّت اهل بیت (علیهم السلام) است»[۵]

اما آقای وکیلی که از صوفیان حوزوی و مدافعان سرسخت آنان است در مطلبی مفصل، تلاش نموده تا به این اشکالات پاسخ دهد و تخطئه عزاداری امام حسین علیه السلام توسط برخی از عرفا و صوفیه را توجیه و تطهیر نماید. او ابتدا واقعه عاشورا را واقعه ای دو بعدی معرفی می کند که یک بعد آن مسرت بخش و بعد دیگر آن حزن آور است. سپس با تمسک به برخی مطالب بی سند و تحریف معانی برخی روایات، همچنین نتیجه گیری نادرست و مغالطه آمیز از مطالبی دیگر، سعی می کند تا سرور در روز عاشورا را در کنار عزاداری توجیه نماید و بلکه آن را در جایگاه والاتری قرار دهد. او همچنین مدعی می شود که مصائبی چون آتش زدن خیمه ها و کتک خوردن اهل بیت امام حسین علیه السلام و…، رحمت و نعمت است. او عملا با تنزل مقامات ائمه معصومین علیهم السلام تلاش می کند تا سخنان اولیای صوفیه را توجیه کنید که این ناشی از قصور معرفت و درک عارفان صوفی مسلک نسبت به ائمه هدی علیهم السلام است. در این نوشتار، ادعاهای جناب وکیلی نقل و سپس نقد و بررسی می گردد.

برداشت های ناصحیح از روایات و نصوص دینی

آقای وکیلی می نویسد: «واقعه عاشورا یک واقعه دو بعدی است. در روایات أئمه علیهم السلام فرموده‌اند: یفرحون لفرحنا و یحزنون لحزننا»

نویسنده روایاتی را در ادامه ذکر می کند و

ادامه مطلب

فلسفه مادر سکولاریسم؛ همترازی عقل با وحی و نبوت

معنای عام سکولاریسم «انقطاع از دین و هدایت آسمانی» است اما چیزی که مورد غفلت قرار گرفته سکولاریسم معرفتی است که مادر همه سکولاریته ها به شمار می رود.

سکولاریسم معرفتی به این معناست که معتقد باشیم بدون ارتباط با خداوند و وحی می توانیم به حقایق عالم و معارفی که برای سعادت مادی و معنوی و هدایت انسان لازم است، با عقل و اندیشه مستقل و خود بنیاد، دست پیدا کنیم که معنای ضمنی و التزامی این حرف این است که نیازی به بعثت انبیاء و ارسال رسل برای کسب معارف وجود ندارد.

فلسفه یونان مدعایی جز این ندارد و از آغاز تا انتها در پی رسیدن به معارف و حقایق عالم با ذهن و فکر آدمی است و البته دلیل خطاهای فاحش و رودررویی اش با آموزه های عقلانی و وحیانی همین خودبنیادی بوده است که در این مباحث به تدریج به آن خواهیم پرداخت.

امروز که وارد نقد متن فلسفه شده ایم، از نقد «تعریف فلسفه» آغاز می کنیم که به وضوح بیانگر ماهیت خودبنیاد و سکولار این مکتب و مرام است.
برای فلسفه چند تعریف ارائه شده که دو تعریف مشهور آن عبارت است:

ـ «فلسفه‌، همانند شدن‌ جهان‌ ذهنی‌ و عقل‌ آدمی‌ با جهان‌ عینی‌ و خارجی‌ است»‌. (مطهری‌، مرتضی‌، آشنایی‌ با علوم‌ اسلامی‌ (منطق‌، فلسفه‌) ص ۴۱۴)
ـ «فلسفه‌، تلاشی‌ است‌ عقلانی‌ برای‌ بیرون‌ آمدن‌ نفس‌ آدمی‌ از قوه‌ و نقص‌ به‌ سوی‌ فعلیت‌ و کمال‌ در دو جهت‌ علم‌ و عمل»‌. (همان)

همان گونه که ملاحظه می کنید در تعریف اول، فلسفه مدعی فهم همه حقایق عالم تا جایی است که چون آینه همه آنها را در وجود و ذهن آدمی منعکس کند و در تعریف دوم هم مدعی به کمال رساندن انسان در دو بعد علم و عمل است که در هر دو تعریف، سخنی از منبع معرفتی ای جز اندیشه و عقل مستقل آدمی نیست.

به عبارت دیگر فیلسوفان بر این گمانند که با فکر مستقل که عبارت است از کنار هم قرار دادن بدیهیات عقلی می توان همه مرزهای علم را در نوردید و انسان و جامعه ای دانا و سعادتمند ایجاد کرد. در فلسفه به اصطلاح اسلامی تاکید می شود که ما بر خلاف متکلمان که به سراغ منابع و متون دینی می روند و متعهد به دفاع و اثبات آموزه های دینی هستند، چنین تعهدی نداشته بلکه از هر گونه تعهدی جز تعهد به دلیل و برهان (یعنی یافته های مستقل فکری شان) رها هستیم و گاه متکلمان را هم به اتهام مقلد بودن می نوازند.

به مطلبی که فیاض لاهیجی (م ۱۰۷۲) داماد ملاصدرا در کتاب گوهر مراد در باره تفاوت فلسفه با کلام نوشته، توجه فرمایید:
«فرق میان کلام و حکمت[فلسفه]، آن است که چون دانسته شد که عقل را در تحصیل معارف الهى و سایر مسائل عقلیّه، استقلال تمام حاصل است و توقّفى در این امور به ثبوت شریعت ندارد، پس تحصیل معارف حقیقیّه و اثبات احکام یقینیّه براى اعیان موجودات، بر نهجى که موافق نفس الأمر بوده باشد، از راه دلایل و براهین عقلیّه صرفه که منتهى شود به بدیهیّات که هیچ عقلى را در قبول آن توقفى و ایستادگى نباشد، بى آنکه موافقت یا مخالفت وضعى از اوضاع یا ملّتى از ملل[شریعتی از شرایع] را در آن مدخلى بود و تأثیرى باشد، طریقه حکما[فلاسفه] بود و علم حاصل شده به این طریق را در اصطلاح علماء، علم حکمت[فلسفه] گویند» (گوهر مراد، ص: ۴۱)

البته لاهیجی در ادامه افزوده:
«و لا محاله موافق شرایع حقّه باشد، چه حقیقت شریعت در نفس الأمر به برهان عقلى محقّق است، امّا این موافقت را در اثبات مسأله حِکمى مدخلیّتى نباشد و ثبوت وى موقوف بر آن نبود. و اگر احیانا مخالفتى میان مسأله حِکمى که به برهان صحیح ثابت شده و قاعده شرعى ظاهر شود، تأویل قاعده شرعى واجب بود.»

می بینیم که جناب لاهیجی به خودبنیادی فلسفه در فهم معارف و حقایق هستی و عالم تصریح کرده و گفته برای فیلسوف و اهل فلسفه هم اصلا مطرح نیست که مطالب و یافته هایشان با دین و شریعت مطابق است یا نیست. حتی اگر با دلایل فلسفی به حقانیت دین و مذهبی پی برده باشند، باز لزومی در انطباق یافته های خود با آموزه های دینی نمی بینند. در حالی که این خود خلاف عقل است. چگونه با عقل دریافته اند که مکتبی از ناحیه خداوند است و آموزه های آن مطابق با حق و حقیقت، اما در تقابل میان آموزه های راستین دین و افکار خود، اصالت را به تفکرات و یافته های ذهن خود می دهند؟

البته این که لاهیجی گفته دستاوردهای دستگاه های فلسفی رایج، حتما با

ادامه مطلب

آیا دین نیازمند فلسفه یونانی است؟ قیاس فلسفه با فقه و اصول، مع الفارق است

مقصود از فلسفه در این سئوال نه تعقل و عقلانیت است و نه استدلال و دلیل آوری و نه مقصود مجموعه ای از گزاره های عقلانی غیر تعبدی، چرا که همه اینها در متن دین وجود دارد و دین، صادق ترین مدافع و مروج چنین عقلانیتی است. اساسا مترادف انگاشتن فلسفه با تعقل و عقلانیت یک سوء تفاهم از ناحیه فیلسوفان و شاید هم یک پیشدستی رندانه از سوی آنان برای مقهور کردن مخالفان بوده است.

البته می توان گفت، فلسفه حاوی استدلال است اما باید دانست که استدلال اعم از عقلانیت است؛ یعنی ممکن است استدلالی عقلانی و با صورت و مواد صحیح باشد و نیز ممکن است استدلالی غلط و فاسد باشد. همان گونه که می بینیم کمتر فرقه ای، عاری از استدلال و صغری و کبری چیدن است، اما مهم، صحت این استدلالها است که بسیاری فاقد چنین صحتی است.

پس مقصود از فلسفه در این سئوال چیست؟

مقصود مکتب و مدرسه ای است که از یونان وارد جهان اسلام شده و معلمان و بانیان نامدار آن ارسطو و افلاطون است. و اولین مروجان آن در جهان اسلام، دستگاه اموی و عباسی و معلمان آن کسانی چون اسحاق کندی، فارابی، ابن سینا و در ادامه ملاصدرا و اهالی مدرسه حکمت متعالیه اند. و باید این نکته را اضافه کنیم که مهمترین مزیت این فلسفه از نظر فیلسوفان مسلمان این است که الهیات استدلالی و مشخصا خداشناسی عقلی را به ما می آموزد.

آیا نیازی به ترجمه این فلسفه و انتقال آن به جهان اسلام بود؟

عده ای می گویند آری، ما نیازمند چنین فلسفه ای بودیم و هستیم. اما در توضیح این چرایی حرف های مختلفی وجود دارد که در ادامه خواهیم گفت هیچ کدام موجّه نیست:

الف: عده ای می گویند فلسفه حاوی مطالبی عقلانی است و دین نه تنها مخالف عقلانیت نیست بلکه توصیه کننده بدان است. مانند آیاتی چون افلاتعقلون. بنا بر این اخذ فلسفه از یونان، عمل به دستور دین در باب ضرورت تعقل است.

سئوال: عقلانیتی که فلسفه یونانی در باب الهیات و مشخصا معرفت الله به ما آموزد (با فرض عقلانی بودن آن)، آیا دین و متون دینی اعم از قرآن و حدیث، واجد آن بوده اند یا فاقد آن؟ اگر بگویند واجد آن بوده است، پرسش بعدی این خواهد بود که

ادامه مطلب

مخالفان فلسفه و عرفان صوفیانه چه جایگزینی را برای آن معرفی می کنند؟

جایگزین فلسفه یونانی چیست؟

پرسش دیگری که با منتقدان و مخالفان فلسفه و عرفان مصطلح مطرح می شود این است که حرف ایجابی و جایگزین شما برای فلسفه و عرفان چیست؟

پاسخ روشن است: کلام عقلی و وحیانی شیعه که بزرگان و متکلمان شیعه مانند مفید و سید مرتضی و طوسی و حلی و فاضل مقداد و دیگران آثار متعددی در موضوع خداشناسی استدلالی و دیگر اصول عقاید نوشته اند که اکنون به معرفی آنها خواهم پرداخت.

اما پیش از آن باید بگویم که ما به عنوان یک مسلمان و شیعه پیرو اهل بیت علیهم السلام قبل از هر چیز باید به قرآن و روایات معتبر اهل بیت مراجعه کنیم که منبع انحصاری معارف عقلی و تعبدی دین هستند. بدون شک اگر دانش پژوهی و طلبه ای قبل از هر چیز با قرآن همراه با روایات اهل بیت مانوس شود و در آیات الهی و روایات تدبر و تعقل کند و حلاوت معارف ناب وحیانی را بچشد، به سراغ دیگران نخواهد رفت.

متاسفانه عواملی از جمله همین فلسفه و عرفان یونانی حجاب جویندگان و علاقه مندان به موضوعات و مباحث الهیاتی برای مراجعه به کتاب و سنت بوده است و ای بسا طلبه و دانش پژوهی متون متعدد فلسفی و عرفانی را روزها و ماهها و سالها نزد استاد خوانده باشد اما یک بار هم با تامل و تدبر کتاب الهی را که تبیان کل شی در امر هدایت نظری و عملی است، مرور و مطالعه نکرده باشد و همین معامله نیز با روایات اهل بیت علیهم السلام می شود.

واقعا چگونه می توانیم مدعی شناخت توحید حقیقی و الهیات دانی شویم بدون آن که کتاب گرانقدر توحید شیخ صدوق را که جامع آموزه ها و معارف توحیدی اهل بیت است، نخوانده و در روایات آن تامل و تفکر نکرده باشیم. اما به جای آن سالها متون فلسفی ارسطو و افلاطون و افلوطین و ابن سینا و ملاصدرا و ابن عربی و … را زیر و رو کرده باشیم.

پس اولین جایگزین برای فلسفه و عرفان مصطلح کتاب خداوند و قرآن عظیم است که بخشی عظیم از آیات آن به موضوع خداشناسی و اصول عقاید پرداخته و با براهینی چون صنع و حدوث و نظم و تمانع بر اثبات و یگانگی خداوند استدلال کرده است و دومین جایگزین، روایات توحیدی و عقایدی اهل بیت علیهم السلام است که در کتبی چون کافی و توحید صدوق و بحار الانوار منعکس و دسته بندی و موضوع بندی شده است.

پس از کتاب خداوند و سنت عترت معصوم باید به سراغ کتب کلامی بزرگان شیعه برویم که تاکنون دهها اثر در موضوع عقاید استدلالی تالیف کرده اند که بنده به گزیده ای از آنها در زیر اشاره می کنم:

۱. النکت الاعتقادیه شیخ مفید (متوفی ۴۱۳ )
۲. الاقتصاد فیما یتعلق بالعباد شیخ طوسی (متوفی۴۶۰)
۳. جمل العلم و العمل سید مرتضی (متوفی۴۳۶)
۴. الذخیره فی علم الکلام، سید مرتضی
۵. تقریب المعارف، ابوالصلاح الحلبی (متوفی۴۴۷)
۶. المسلک فی اصول الدین، محقق حلی (متوفی ۶۷۶ )
۷. قواعد المرام فی علم الکلام، ابن میثم بحرانی (متوفی ۶۹۹)
۸. کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، علامه حلی (متوفی۷۲۶ )
۹. نهایه المرام فی علم الکلام، ۳ جلد، علامه حلی (متوفی ۷۲۶)
۱۰. عجاله المعرفه فی اصول الدین، قطب الدین راوندی (قرن ۷ )
۱۱. الاعتماد فی شرح واجب الاعتقاد، فاضل مقداد (متوفی ۸۷۶ )
۱۲. الانوارالجلالیه فی شرح فصول النصیریه، فاضل مقداد (متوفی ۸۷۶)
۱۳. اربع رسائل، شهید اول (متوفی ۸۷۷ )
۱۴. حق الیقین، علامه مجلسی ۲ جلد (متوفی ۱۱۱۱)
۱۵. العقاید الجعفریه، کاشف الغطاء (متوفی ۱۲۲۸)
۱۶. البراهین القاطعه فی شرح تجرید العقائد الساطعه، محمد جعفر استر آبادى (متوفی۱۲۶۳ )
۱۷. کفایه الموحدین، طبرسی نوری (متوفی ۱۳۱۷)
۱۸. هدایه الامه الی معارف الائمه، شیخ محمد جواد خراسانی (متوفی ۱۳۹۷)

و در میان معاصرین و زندگان می توان به آثار اساتیدی چون

ادامه مطلب

آیا مخالفت با فلسفه، اخباری گری است؟ دیدگاه ما درباره منطق چیست؟

آیا اخباریون از مخالفان و منتقدان فلسفه بوده اند؟ (کوتاه نگاشت هایی درباره فلسفه و عرفان)

از جمله سخنانی که مدافعان فلسفه یونانی در برابر منتقدان و مخالفان آن می گویند، این است که مخالفت با فلسفه نوعی اخباری گری است و یا این که این اخباری ها هستند که با فلسفه مخالفند.

برای پاسخ به این واکنش دفاعی غلط اهل فلسفه، باید ابتداء توضیحی بسیار مختصر در باره اخباری گری بدهیم:

۱. اخباری گری جریانی بود که در قرن یازدهم هجری توسط عالمی شیعی به نام محمد امین استرآبادی (متوفی ۱۰۳۳ یا ۱۰۳۶ هجری، قمری) بنیاد گذاشته شد و خطی متفاوت را در عرصه فقاهت و استنباط احکام در برابر مجتهدان و روند جاری فقهی و اجتهادی حوزه های علمیه دنبال کرد.

به عبارت دیگر نزاع بین اخباری ها با اصولی ها نزاعی کلامی و عقایدی نبود بلکه مربوط به شیوه استنباط احکام فقهی بود. مثلا اخباری ها حجیت عقل در امور اعتقادی و نیز حسن و قبح عقلی را (بر خلاف جریان اشاعره در اهل سنت) قبول داشتند اما معتقد بودند عقل نمی تواند در زمینه فهم و استنباط احکام شرعی دخالت کند. در مقابل اصولی ها معتقد بودند در مواردی که عقل، حکمی واضح و قطعی در مساله ای فقهی دارد، این حکم حجت است و فقیه می تواند به آن استناد کند.

به اعتقاد ما منطق اخباری ها در برابر منطق اصولیون کاملا ضعیف و در مواردی قطعا باطل بود و مرحوم وحید بهبهانی (م ۱۲۰۵ قمری) با مجاهدتهای علمی ای که کرد توانست این جریان ضعیف و سست فقهی را به محاق ببرد و از تسلط آنها بر حوزه های علمیه جلوگیری کند. (علاقه مندان برای مطالعه بیشتر به این لینکها مراجعه کنند:

http://yon.ir/wBQUm — http://yon.ir/bcqqv — http://yon.ir/MlmFA

با این توضیح باید بگوییم که چون نزاع و اختلاف بین موافقان فلسفه و مخالفان آن عقیدتی و عمدتا مربوط به اصول دین و در راس همه مساله توحید و خداشناسی است، پس این نزاع و صف بندی اساسا ربطی به نزاع بین اصولیان و اخباریان ندارد. و اهل فلسفه در واقع با نوعی رندی می خواهند فضای منفی علیه جریان اخباری را به جبهه مخالفان فلسفه منتقل کنند.

۲. این ادعا که تنها اخباری ها مخالف فلسفه هستند نیز آشکارا ادعایی باطل است چرا که اولین منتقد و ردیه نویس علیه فلسفه یونان و ارسطو، هشام بن حکم متکلم زبردست و شاگرد جوان امام صادق علیه السلام بود و پس از او فضل بن شاذان شاگرد امام رضا علیه السلام و در دوران غیبت عمده ترین مخالفان فلسفه، متکلمان شیعی و فقیهان اصولی ای مانند

ادامه مطلب

ملاصدرا و بی نیازی از حجت معصوم پس از ختم نبوت و در آخرالزمان/تقریر دکتر دینانی

بی نیازی از امام معصوم در دوران غیبت در کلام ملاصدرا

ملاصدرا در شرحش بر اصول کافی سخنی بس عجیب را مطرح کرده است. او در ذیل حدیث بیست و یکم از احادیث کتاب عقل و جهل اصول کافی، از کفایت‌ عقل‌ پس‌ از ختم‌ نبوت‌ و عدم‌ نیاز مردم‌ در آخرالزمان‌ به‌ حجت معصوم به دلیل ترقی عقول مردم، سخن‌ گفته‌ است‌.

حدیث ۲۱ از احادیث کتاب عقل و جهل اصول کافی: «عن ابى جعفر علیه السلام قال: اذا قام قائمنا وضع اللّه یده على رءوس العباد فجمع بها عقولهم و کملت احلامهم»[۱]. ترجمه: «هر گاه قائم ما قیام کند خداوند دستش را بر سر بندگان قرار می دهد تا عقل هایشان را جمع کند و اندیشه شان کامل شود.»

ملاصدرا در شرح حدیث فوق می نویسد:

«ثم من بعثه الرسول صلّى اللّه علیه و آله الى اخر الزمان کانت الاستعدادات فى الترقى و النفوس فى التلطف و التزکى، و لهذا لم یحتاجوا الى رسول اخر یکون حجهَ من اللّه علیهم و انما الحجه منه علیهم هو العقل الّذی هو الرسول الداخلی کما دل علیه الحدیث السابق و الحدیث اللاحق أیضا. ففى اخر الزمان یترقى الاستعدادات من النفوس الى حد لا یحتاجون به الى معلم من خارج على الرسم المعهود بین الناس الآن، بل یکتفون بالالهام الغیبى عن التأدب الوضعى و بالمسدد الداخلی عن المؤدب الخارجى و بالمکمل العقلى عن المعلم الحسى کما لسائر الاولیاء، فملک روحانى هو ید اللّه یجمع عقولهم و یکمل احلامهم.» [۲]

ترجمه: «از بعثت حضرت رسول صلی الله علیه و آله تا آخرالزمان استعدادهای مردم در ترقی است و جانهایشان در مسیر لطافت و پاکی، و به همین جهت نیازی به رسول دیگر که حجت از جانب خداوند بر آنها باشد ندارند و حجت خداوند بر آنها همان عقل است که رسول داخلی است ـ همان گونه که حدیث سابق و لاحق بر آن دلالت می کندـ . پس در آخرالزمان استعدادهای انسانها تا حدی ترقی پیدا می کند که به معلمی از بیرون ـ به رسم شناحته شده ای که الان در بین مردم است ـ نیازی ندارند بلکه با الهام غیبی از آموزش وضعی و بیرونی، و با راهنمای داخلی، از مودب و معلم خارجی، و با کمال بخش عقلی از معلم حسی بی نیاز می شوند همان طور که برای سایر اولیاء چنین است. پس فرشته ای روحانی که عبارت از دست خداوند عقلهایشان را جمع و اندیشه هایشان را کمال می بخشد.»

عبارت ملاصدرا صراحت دارد در این که پس از ختم نبوت و دوران آخرالزمان، مردم به دلیل تکامل عقلی، از حجت ظاهری که امام معصوم است، بی نیاز می شوند. ملاصدرا همچنین در اینجا دچار یک خلط مبحث شده و روایت فوق الذکر را که مربوط به دوران پس از ظهور حضرت حجت (سلام الله علیه) است، به دوران پس از ختم نبوت و آخرالزمانِ قبل از ظهور ربط داده است. البته اگر کسی بگوید که این سخن صدرا مربوط به بعد از ظهور است که مردم عقولشان کامل می شود، باز هم این حرف، حرف غلطی است که بگوییم مردم در این صورت، از حجت و امام معصوم بی نیاز می شوند.

این عبارات جناب صدرا در تقابل کامل با دهها آیه و روایت و مسلمات تشیع است و در همین کتابی که ایشان آن را شرح کرده ـ یعنی اصول کافی ـ بابی هم به نام

ادامه مطلب

شریعت گریزی صوفیه – بخش اول (شمس و مولوی)؛ جدایی طریق صوفیه از مسیر اسلام

جایگاه دین و شریعت در میان صوفیه

با مطالعه تاریخ تصوف و منابع صوفیه، مشاهده می شود که بسیاری از سران آنها، قولا یا عملا و یا به صورت توامان، به ترک احکام الهی و ارتکاب محرمات و یا تحقیر شریعت پرداخته اند. تا جایی که برای این مساله مهم، مبانی خاصی نیز تعریف نموده و توجیهات مختلفی را برشمرده اند. از آن جمله می توان به تقسیم بندی دین به سه گانه شریعت، طریقت، حقیقت اشاره نمود. یا اینکه سکر و مستی سالکان را توجیه گر ارتکاب محرمات و عدم انجام فرائض الهی فرض نموده اند. و توجیهات دیگری که در این مقاله به آنها اشاره خواهیم نمود. البته باید این را نیز در نظر داشت که چه بسا سران صوفیه به دلیل فشارهای علما و فقهای مسلمان، مطالب خود را در این زمینه با احتیاط بیان کرده و آنها را تعدیل نموده باشند. همانگونه که نمونه های چنین رفتاری به کرّات در تاریخ صوفیه مشاهده شده است. از آن جمله می توان به توصیه های اکید مشایخ به مریدان بر حفظ اسرار اشاره نمود. یا تغییر نام تصوف به عرفان نیز از مصادیق بارز همین تعدیل و احتیاط جهت حفظ و بقای حیات صوفیه است. [۱] بسیاری از سران عرفان و تصوّف با تقسیم بندی فوق، واژه شریعت را در برابر طریقت و حقیقت قرار داده اند. آنها شریعت و طریقت را تنها به مثابه نردبانی می‌دانند که پس از رسیدن به بام حقیقت، نیازی به آن باقی نمی‌ماند. البته شریعت برای سالکان در بدو امر توصیه می شود. این شریعت هم مطابق تعریف عموم مسلمین و علمای اسلام از شریعت نیست. بلکه شریعتی است که قطب و استاد تصوف و عرفان برای سالک تجویز می کند. گاهی اساتید عرفان و مشایخ تصوف، دستوراتی خلاف شرع به مرید و شاگرد خود می دهند که سالک باید بدون چون و چرا از آنها تبعیت نماید. صوفیه در حقیقت مقام نبوت انبیاء را برای خود قائل هستند، هر چند به صراحت آن را بیان نمی کنند. اما از قرائنی که در سخنان و مکتوبات آنها وجود دارد می توان به این مساله و جدایی طریق آنها از شریعت محمدی پی برد. برای نمونه شمس تبریزی خود را بی نیاز از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می داند و صراحتا عباراتی را نقل می کند که حاکی از عدم اهمیت شریعت محمدی برای وی است.

مصادیق شریعت گریزی در سران تصوف

طلیعه این بخش را با گزارش احوالات مولوی و شمس تبریزی آغاز می کنیم. مولوی در مقدمه بخش ۵ مثنوی خود، شریعت را به علم کیمیا تشبیه می کند که پس از حصول زر، به آن حاجتی نیست یا استعمال دارو را مثال می زند که پس از درمان، نیازی به دارو باقی نمی ماند:

«شریعت همچو شمع است ره مى‏نماید و بى آن که شمع به دست آورى راه رفته نشود و چون در ره آمدى آن رفتن تو طریقت است و چون رسیدى به مقصود آن حقیقت است، و جهت این گفته‏اند که لَو ظَهَرَتِ‏ الحَقائِقُ‏ بَطَلَتِ الشَّرائِعُ همچنان که مس زر شود و یا خود از اصل زر بود او را نه علم کیمیا حاجت است که آن شریعت است و نه خود را در کیمیا مالیدن که آن طریقت است چنان که گفته‏اند طَلَبُ الدَّلیلِ بَعْدَ الوُصُولِ إلى المَدْلُولِ قَبیحٌ وَ تَرْکُ الدَّلیلِ قَبْلَ الوُصولِ إلى المَدْلُولِ مَذْمُومٌ، حاصل آن که شریعت همچون علم کیمیا آموختن است از استاد یا از کتاب و طریقت استعمال کردن داروها و مس را در کیمیا مالیدن است و حقیقت زر شدن مس، کیمیا دانان به علم کیمیا شادند که ما علم این مى‏دانیم و عمل کنندگان به عمل کیمیا شادند که ما چنین کارها مى‏کنیم و حقیقت یافتگان به حقیقت شادند که ما زر شدیم و از علم و عمل کیمیا آزاد شدیم»[۲]

او در جای دیگر نیز، تمثیل های متعددی را در قالب شعر برای توجیه ترک شریعت پس از حصول نتیجه برمی شمارد و چنین می سراید:

چون تجلّی کرد اوصاف قدیم *** پس بسوزد وصفِ حادث را گلیم

در چنین مستی مراعات ادب *** خود نباشد، ور بُود، باشد عجب

اندر استغنا مراعات نیاز *** جمع ضدّین است چون گِرد و دراز

حاصل اندر وصل چون افتاد مرد *** گشت دلّاله به پیش مرد، سرد

چون به مطلوبت رسیدی ای ملیح *** شد طلبکاری علم اکنون قبیح

چون شدی بر بام‌های آسمان *** سرد باشد جستجوی نردبان

جز برای یاری و تعلیم غیر *** سرد باشد راه خیر از بعد خیر

آن یکی را یار پیش خود نشاند *** نامه بیرون کرد و پیش یار خواند

بیت‌ها در نامه و مدح و ثنا *** زاری و مسکینی و بس لابه‌ها

گفت معشوق این اگر بهر من است *** گاه وصل این عمر ضایع کردن است

من به پیشت حاضر و تو نامه‌خوان *** نیست این باری نشان عاشقان[۳]

بنا بر نقل دیگری مولوی شراب و همه محرمات را برای عارفانی چون شمس تبریزی حلال می دانسته است: «روزى فقهاى حسّاد از سر انکار و عناد از حضرت مولانا سؤال کردند که شراب حلال است یا حرام؟… [مولوى ] به کنایت جواب داد: تا که خورد. چرا اگر مشکى شراب را در دریا ریزند متغیر نشود و او را مکدّر نگرداند و از آب وضو ساختن و خوردن جایز باشد اما حوضک کوچک را قطره ى شراب بى گمان که نجس کند، اگر مولانا شمس الدین مى نوشد او را همه چیزها مباح است که حکم دریا دارد و اگر چون تو غر خواهرى کند، نان جوینت هم حرام است. [۴]»

سلطان ولد، فرزند مولوی، شریعت را مخصوص سالکان مبتدی می داند. او از مثال حضور در خدمت پادشاه بهره برده، خطاب به کسانی که از درویشان شریعت‌گریز خرده می‌گیرند، می‌گوید: «یکی به پادشاه رسیده است و در حضور او نشسته، مطالعه جمال پادشاه می‌کند… تو آمده‌ای و می‌گویی که این پادشاه را نمی‌جوید؟ زیرا در راه نیست و چون ما منزل‌ها را نمی‌برد؟ [در حالی که] خودْ راه او بریده است که پادشاه را یافته است… پس به نتیجه و به مقصود رسیده. تو که در راهی، شاید که به پادشاه نرسی.[۵]»

شمس تبریزی، استاد و مراد مولوی نیز سالکان واصل را از پایبندی به دستورات خداوند معاف می داند و می‌گوید: «اینکه لابد باید که از در درآید، این کسی را باشد که او بیرون در باشد؛ اما آن خاصان که به خدمت پادشاهند، ایشان در اندرون باشند. [۶] » او در ادامه متذکر می شود که عارفان کامل باید پایبندی به شریعت داشته باشند والا این یک نقص برای آنها به شمار می رود.

جدایی طریق صوفیه از طریق و آئین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم

در مطالبی که تا بدین جا نقل شد، مولوی و شمس تبریزی سعی می کنند چنین نشان دهند که هر چند، ترک شریعت را برای صوفیان مجاز می دانند و برای آن توجیهاتی ذکر می کنند اما صوفی در مجموع بهتر است پایبند به شریعت باشد. ولی قرائن محکمی از عملکرد و سایر سخنان سران تصوف من جمله شمس و مولوی وجود دارد که نشان می دهد، بیان همین سطح از مطالب نیز برای کاستن فشار علما و متشرعین بوده است. یعنی اگر فشار علمای مسلمان نبود، سران صوفیه همین پایبندی اندک به شریعت و آئین اسلام را نیز از خود نشان نمی دانند.

چنان که یکی از نویسندگان معاصر، دوگانگی در سخنان شمس درباره شریعت گریزی عرفا و صوفیه را ناشی از

ادامه مطلب