بسم الله الرحمن الرحیم
ابلیس پس از به انحراف کشاندن دین مبین اسلام ، به تخریب توحید، نبوت و امامت بسنده نکرد و با بهره گیری از شیاطین اِنسی ، توانست در لباس تصوف ، جایگاه خود را تا جایگاه پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و بلکه بالاتر از ایشان برساند و از القابی مانند عدو مبین و عدو الله بودن به سرور مهجوران و سیدالموحدین و مظهر جمال الهی صعود کند. تقدیس شیطان
یکی از بزرگترین انحرافات و بدعت های متصوفه در اسلام ، دیدگاه خلاف اجماعی است که از ابلیس در جهان بینی خود ارائه می دهند. دیدگاهی که طی آن ابلیس در کنار انبیاء قرار گرفته و خلقت نوری و جنبه هدایتگری پیدا می کند و تا جایی پیش می رود که حتی موحد دانستن او جزء اصول اعتقادی فرض شده و کافر خواندن ابلیس سبب تکفیر می گردد. به طور کلی در این مقاله سعی شده است ضمن بحث تاریخی این اندیشه ، ریشه یابی کلامی آن نیز صورت بگیرد. گرچه شدت وضوح بطلان این نظریه ، ما را از نقد آن بی نیاز می کند چرا که هرکس از ابتدایی ترین آموزه های قرآن کریم مطلع باشد متوجه تضاد آن با معارف اسلامی خواهد شد ، لکن در پایان مقاله نکاتی در نقد این دیدگاه بیان می گردد.
حسن بصری و ابلیس
نگاه موحدانه به ابلیس هم زمان با انعقاد نطفه ی تصوف در جامعه اسلامی شکل گرفت و اولین فردی که در صدد تطهیر چهره ی ابلیس از ننگ کِبرورزی و کفر برآمد ، حسن بصری – بنیانگذار جریان تصوف – بود، شخصی که قریب به اتفاق سلاسل صوفیه اعم از سنی و شیعه سند طریقتی خود را به او می رسانند.[۱] حسن بصری (یا سامری امت اسلام)[۲] اما به دلیل نوپا بودن این تفکر با کمال احتیاط به زدون غبار از چهره ابلیس مشغول شد و ترجیح داد برای بسط هرچه بیشتر این تفکر به گونه ای از ابلیس دفاع کند تا جامعه اسلامی که همواره ابلیس را یگانه دشمن دین و پیامبر و سمبل شرارت و بدی می دانست، علیه او موضع گیری تندی نکنند لذا با رعایت تمام جوانب سعی در تزریق این اندیشه در بدنه اسلام کرد. هنگامی که حسن بصری مدعی وحی شد ، امیرالمؤمنین علی علیه السلام به حکم آیه شریفه: إِنَّ الشَّیاطینَ لَیُوحُونَ إِلى أَوْلِیائِهِم [۳] صاحب ندا را اینگونه معرفی کردند : ذَاکَ أَخُوکَ إِبْلِیس[۴] ، به عنوان اولین قدم در راستای بی گناه جلوه دادن برادرش ابلیس در جریان سجده به انسان و ترفیع مقام او برای ابلیس خلقت نوری قائل شد و به همین کلمات اکتفا کرد : اگر ابلیس نور خود را بخلق نماید همه او را به معبودى و خدایى بپرستند.[۵] به این ترتیب اندیشه ی خلقت نوری ابلیس با حسن بصری کلید خورد و تا زمان عین القضات همواره پروبال گرفت تا جایی که هم ردیف حضرت رسول اکرم۹ قرار داده شد، عین القضات در این رابطه می گوید : از مفصّل بشنو آنجا که مصطفى گفت: «إنّ اللّه تعالى خلق نورى من نور عزّته، و خلق نور إبلیس من نار عزّته» گفت: نور من، از نور عزّت خدا پیدا شد؛ و نور ابلیس، از نار عزّت او پیدا شد.[۶] و کار را به جایی می رساند که می گوید : دریغا نیک بشنو (اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض) الله وجود ذات او بُود که جوهر عزّت باشد و نور صفت ذات الهیه است که عرض باشد … پس این سماوات و ارض، خود برمز گفته ام که دو نور او باشد که اصل آسمان و زمین؛ و حقیقت ایشان، این دو نور است: یکى نور محمّد و یکى نور ابلیس.
خلقت نوری داشتن اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام و ملائکه به معنای پاکی و عصمت آنها از گناه و عدم راه یابی گناه و ظلمت و تاریکی در آن ذوات مقدسه می باشد و طبیعی است اگر برای ابلیس نیز خلقت نوری قائل شویم او را هم رتبه ی ملائکه و مخلوقات نوری الذات پنداشته ایم. (العیاذ بالله)
مسلک جبر
اما علت بروز چنین اندیشه هایی در تصوفِ خشکی که یگانه راه وصول به حقیقت را در ریاضت های شاقه و طاقت فرسا و کناره گیری از دنیا و ما فیها می دانست ، باید در آراء کلامی حسن بصری جستجو کرد. از شاگردان و نامه های حسن بصری و همکاری او با حکام بنی امیه و بنی مروان می توان فهمید که از بزرگان “قدریه” و قائل و مروج اندیشه “جبر” بوده است. گرچه قدریه در روایات شیعه هم بر اهل جبر و هم بر اهل تفویض اطلاق شده است لکن خود حسن بصری هنوز به دیدگاه مشخص و محکمی در رابطه با قضا و قدر نرسیده بود لذا شاگردان بزرگی همچون واصل بن عطاء، عمرو بن عبید و … از او کناره گیری کردند. به عنوان مثال هنگامی که از دهری هتاک زمان امام صادق علیه السلام یعنی ابن ابی العوجاء علت جدا شدن از استادش حسن بصری را جویا شدند گفت :
إِنَّ صَاحِبِی کَانَ مِخْلَطاً کَانَ یَقُولُ طَوْراً بِالْقَدَرِ وَ طَوْراً بِالْجَبْرِ وَ مَا أَعْلَمُهُ اعْتَقَدَ مَذْهَباً دَامَ عَلَیْهِ… .[۷]
رفیق و مصاحب من ، پریشان گوى بود، گاهى به «قدر» قائل میشد و گاهى به «جبر» و من او را چنان نمیشناسم که مذهبى را معتقد شده و به آن ثابت مانده باشد.
همچنین از نامه ای که حسن بصری به امام حسن علیه السلام نوشته بود و پاسخ تعرض آمیزی که آن حضرت مرقوم فرمودند می توان به تحیر او در باب اختیار و جبر پی برد. هجویری مولف کتاب کشف المحجوب به این نامه و پاسخ آن اشاره نموده است که حسن بصری می نویسد : پس رای شما ای فرزند رسول خدا در حیرت ما درباره قدر و اختلافات ما درباره استطاعت چیست؟ الی آخر.
به علاوه حمایت حسن بصری از حکام زمان خود و پذیرفتن مقام و مناصب دولتی[۸] از کسانی که یگانه مروج و حامی اندیشه جبر بوده اند شاهد خوبی برای هم اعتقاد بودن با آنها در این زمینه است. بنابراین اگر بخواهیم در مقام کشف دلیل برای دیدگاه تقدیس ابلیس در آغاز شکل گیری تصوف باشیم، باید بگوییم اعتقاد به جبر و بی اختیار دانستن انس و جن در اعمال خود ، سبب بی گناه و مجبور جلوه دادن ابلیس شده است.
وحی شیطان به حسن بصری
به این ترتیب ابلیس پس از یافتن مهره ای مناسب ، هنگامی که شرایط را آماده و خر مراد را پالان شده دید تصمیم گرفت جایگاه خود را در دید مسلمانان ارتقاء داده و به خواری و خفتی که خود و ذریه اش متحمل شده بودند پایان بخشد. چه بسا موضوع یکی از الهامات و وحی هایی که به هم پیمان و دوست و جانشین خود حسن بصری کرد تقدیس خود بود. چراکه حسن بصری همچون صوفیان متاخر مدعی نزول وحی بود و بنابر کلام امیرالمؤمنین علیه السلام ، این ابلیس بود که به حسن بصری وحی می کرد . می دانیم که جهان بینی صوفیان ، فارغ از آموزه های حجه ظاهری (یعنی رسولان و ائمه) و دستورات حجه باطنی (یعنی عقل) بوده و فقط و فقط بر پایه ی کشف و شهود و یافته ی های خود می باشد. گرچه اعتراف کرده اند که گاهی این یافته ها از القائات شیطان می باشد و باید صحت آن با آموزه های دینی و به اصطلاح خودشان با کشف و شهود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سنجیده شود ! ولی روشن است که آنها در این موضوع و بسیاری از موضوعات دیگر ، کشف و شهود خود را به آیات و روایات عرضه نمی کردند بلکه اگر آیات و روایات را مخالف یافته های خود می دیدند ، آنها را تاویل و توجیه می نمودند همچنانکه در بحث تقدیس ابلیس شاهد آن هستیم. به نحوی که تکبر ابلیس را که قرآن کریم به صراحت از آن پرده برداشته است ، به عشق و جبر و قضا و قدر الهی تاویل می نمایند.
مسلک عشق
با ظهور اشخاصی همچون رابعه عدویه و تغییر رویه تصوف از مسلکی خشک و زاهدانه به مذهبی رندانه و عاشقانه، به تدریج دفاع از ابلیس نیز رنگ و بویی دیگر پیدا کرد . در این دیدگاه اساس آفرینش،ظهور زیبائی و جمال و عشق است و خداوند ، عاشق دیدن خود در آینه ی موجودات بوده است لذا آنها را خلق کرد و مخلوقات نیز در صورت سوار شدن بر مرکب عشق می توانند به او رسیده و در او فانی شوند. این بار ، علت سرپیچی ابلیس از سجده به آدم ابوالبشر مجبور بودن او دانسته نمی شد، بلکه ابلیس به عنوان رند عاشق پیشه ای معرفی گشت که قلبش را از عشق به خداوند پر کرده بود به طوری که سجده بر دیگری را بر نمی تافت، ولو اینکه سرپیچی از دستور معشوق سبب لعن و طرد او شود. بر اساس این دیدگاه ، ابلیس ذلت ابدی را به جان می خرد ولی هرگز حاضر نمی شود به غیر خدا فکر کرده و دیگری را سجده کند. ابلیس اگرچه عقوبت عملش را به خوبی می دانست، لکن چون فقط خدا را لایق سجده می دانست، با از خود گذشتگی و فداکاری، درس بزرگی به همه و به ویژه به سالکین راه عشق داد. بدین ترتیب ابلیس به الگویی برای موحدین تبدیل شد که در راستای بینش توحیدی خود، بار ملامت را برداشت و مطرود عام و خاص شد .
سهل بن عبدالله تستری (متوفی ۲۸۳) می گوید : روزى بر ابلیس رسیدم گفتم- اعوذ باللّه منک، گفت یا سهل ان کنت تعوذ باللّه منى فانى اعوذ باللّه من اللَّه یا سهل اگر تو مىگویى فریاد از دست شیطان، من میگویم فریاد از دست رحمان، گفتم یا ابلیس چرا سجود نکردى آدم را؟ گفت- یا سهل بگذار مرا از این سخنان بیهوده، اگر بحضرت راهى باشد بگوى که این بیچاره را نمیخواهى بهانه بروى چه نهى؟ یا سهل همین ساعت بر سر خاک آدم بودم هزار بار آنجا سجود بردم و خاک تربت وى بر دیده نهادم، بعاقبت این ندا شنیدم- لا تتعب فلسنا نریدک.[۹] «ابلیس را دیدم در میان قومى. به همّتش بند کردم. چون آن قوم برفتند، گفتم: رها نکنم تا در توحید سخنى نگویى». گفت: «در میان آمد و فصلى بگفت در توحید، که اگر عارفان وقت حاضر بودندى همه انگشت در دندان گرفتندى».
ابو عباس قصاب که مراسم برائت از ابلیس و رمی جمرات را مخالف مبنای اعتقادی خود می دانست و در صدد بازداشتن مردم از این سنت مهم و کلیدی اسلام بود گفت : ابلیس کشته خداوند است. جوانمردى نبود کشته خداوند خویش را سنگ انداختن». و گفت: «اگر در قیامت حساب در دست من کند بیند که چه کنم: همه را در پیش کنم و ابلیس را مقام سازم، و لیکن نکند».[۱۰]
جنید بغدادی که صوفیه او را شیخ الطائفه و تاج العارفین می خوانند و تقریبا تمام فرق صوفیه ، خرقه ی خود را به او می رسانند در رابطه با علت سجده نکردن ابلیس به آدم چنین می گوید :
خواستم تا ابلیس را ببینم. در مسجد ایستاده بودم. پیرى را دیدم که از دور مىآمد. چون او را بدیدم، وحشتى در من پیدا شد. گفتم: «تو کیستى؟». گفت: «من، آرزوى تو». گفتم: «اى ملعون! چه چیز تو را از سجده آدم بازداشت؟».گفت: «یا جنید! تو را چه صورت بندد که من غیر او را سجده کنم؟». جنید گفت: «من متحیّر ماندم در سخن او. به سرّ من ندا آمد که بگوى که: دروغ مىگویى، که اگر تو بنده بودى، امر او را منقاد بودى و از امر او بیرون نیامدى و به نهى او تقرّب نکردى». ابلیس چون این بشنید، بانگى کرد و گفت: «باللّه که مرا سوختى» و ناپدید شد.[۱۱]
ابو الحسن نوری صوفی معاصر حلاج که عاقبت در حال سماع از دنیا رفت، در رابطه با داستان فداکاری ابلیس برای معشوق خود ( خدا) چنین می گوید :
نقل است که نورى با یکى نشسته بود و هر دو زار مىگریستند. چون آنکس برفت، نورى روى به یاران کرد و گفت: «دانستید که این شخص که بود؟». گفتند: «نه».
گفت: «ابلیس بود و حکایت خدمات خود مىکرد و افسانه روزگار خود مىگفت و از درد فراق مىنالید و چنین که دیدید مىگریست؛ و من نیز مىگریستم».
[۱] حافظ حسین کربلائی که از ارادتمندان به سید عبدالله برزش آبادی موسس فرقه ذهبیه اغتشاشایه است می گوید : مخفی نماند که اکثر سلاسل درویشان به شیخ حسن بصری قدس سره می پیوندد . روضات الجنان و جنات الجنان ج۲/ص۳۷۲
[۲] الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج۱، ص: ۱۷۲ : امیرالمومنین علیه السلام حسن بصری را سامری امت اسلام لقب داده اند.
[۳] انعام ۱۲۱
[۴] الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج۱، ص: ۱۷۱
[۵] تمهیدات، متن، ص: ۲۱۱
[۶] تمهیدات، متن، ص: ۲۶۷
[۷] الکافی (ط – الإسلامیه)، ج۴، ص: ۱۹۷
[۸] او در زمان امام حسین علیه السلام به خراسان رفته بود و مقام دبیری ربیعه بن زیاد را که در عهد معاویه والی خراسان بوده می پذیرد. علام زرکلی جلد ۱ صفحه ۲۳۰ . فتوح البلدان صفحه ۱۵۰
[۹] کشف الأسرار و عده الأبرار، ج۱، ص: ۱۶۰
[۱۰] تذکره الأولیاء، القسم الثانی، ص: ۱۸۶
[۱۱] تذکره الأولیاء، القسم الثانی، ص: ۱۴
نویسنده : سید علیرضا موسوی