مشایخ بزرگ صوفیه در آثار ابن عربی – حسین بن منصور حلاج
ابن عربى توجه و عنايات زيادى به اين صوفى نامدار دارد و از مقامات و احوالش سخنها مى گويد . ابن عربى علاوه بر رساله مستقلى كه در شرح عقايد حلاج به نام «السراج الوهّاج في شرح كلام الحلّاج» نوشته در ساير آثار خود ، به ويژه كتاب فتوحات مكيه نيز به كرّات از وى نام برده ، تجليل و تكريمش كرده ، با لحن موافق و نظر قبول ، به نقل اخبار و اذواقش پرداخته است ؛
براى نمونه :
در باب بيستم فتوحات مكيه كه در عالم عيسوى سخن مى گويد ، علمى را كه هم متعلق به طول عالم – كه عالم روحانى و عالم معانى است – و هم متعلق به عرض عالم – كه عالم خلق و طبيعت و اجسام است(1) – علم حلاج مى داند و مى نويسد :
و هذا كان علم الحسين بن منصور رحمه اللَّه .
پس از آن مى افزايد :
هر گاه شنيدى كسى از اهل طريقت ، مانند حلّاج و جز او ، درباره حروف تكلم مى كند و مى گويد : طول فلان حرف چنان است ، مثلاً چندين ذراع ، يا وجب و عرضش چنين ، مقصود از طول ، فعل آن در عالم ارواح است و منظور از عرض ، فعل آن در عالم اجسام . وهذا الإصطلاح من وضع الحلاّج .(2)
در باب هفتاد و سوم فتوحات مكيه كه از خود راجع به قول «بسم اللَّه» مى پرسد ، پاسخ مى دهد :
آن براى عبد در مقام تكوين به منزله كلمه «كن» مى باشد براى خدا كه برخى به وسيله آن ، آنچه را كه مى خواهد پديدار مى سازند ، پس از آن در مقام تأييد به قول حلاج استشهاد مى كند و مى نويسد : «قال الحلاّج بسم اللَّه من العبد بمنزلة كن من الحقّ» .(3)
در باب صد و هفتاد و هشتم فتوحات مكيه كه در معرفت مقام محبت سخن مى گويد چنين مى نگارد :
حكايت شده زليخا فصد (حجامت) كرد ، چون خونش به زمين ريخت ، يوسف يوسف نوشته شد ؛ زيرا نام يوسف همچون خون در عروق وى جريان مى داشت . همچنين گفته شده است هنگامى كه اندامهاى حلاج بريده شد و خونش به زمين ريخت اللَّه اللَّه نوشته شد .(4) البته اين سخن به افسانه شبيهتر است تا به واقعيت . اهل تصوف براى بزرگان خود انواع و اقسام كرامات بزرگ و كوچك و محيّر العقول ساخته اند كه نمونه هاى فراوانى از آن را مى توان در كتاب تذكرة الأولياء عطار و نفحات الانس جامى مشاهده نمود .
در باب سيصد و سى و يك كسانى را كه «أنا اللَّه» و «إنّي أنا اللَّه» و «لا إله إلّا أنا فاعبدون» گفتند ، بر سه گروه مى داند و حلاج را از گروهى مى شمارد كه در حال سكران بدان تفوّه كرده اند و او را نيكبخت و رستگار مى شناسد .(5)
اما با اين همه ، در مواردى هم اقوال و احوال حلاج را نمى پسندد و با لحنى مخالف به نقل اقوال و ذكر احوال وى مى پردازد .(6)
حسين بن منصور حلاج يكى از جنجالى ترين چهره هاى تصوف است . وى كسى است كه اولين شطحيات را گفت و به خاطر انحرافاتى كه وارد دين كرد توسط علماى شيعه و سنى وقت تكفير شد . متأسفانه صوفيان هميشه سعى نموده اند تا حلاج را تطهير نمايند و مخالفان وى را به نفهمى و قشرى گرى متهم كنند . صوفیها از جريان كشته شدن حلاج نهايت بهره بردارى را كردند و داستانهاى زيادى در اين مورد ساخته اند .
دكتر قاسم غنى در كتاب تاريخ تصوف در اسلام مى نويسد : «حسين بن منصور حلاج در طريقه وحدت وجود راه افراطى مى پيمايد و آشكارا «أنا الحق» مى سرايد . حلاج به شكل منظم و مرتبى از اتحاد خدا و انسان سخن مى راند و سخنان اوست كه بعدها مدار صحبت ابن عربى و ديگران شد» .
حلاج جان خود را بر سر همين «أنا الحق» گفتن گذاشت ؛ مراد او اين بود كه وجود و موجود يكى است و جز خدا چيزى نيست و هر انسانى كه تعينات شخصى را محو كند ، قائم به حق است و خود حق (خدا) است ؛ يعنى همين كه من و ما و تو از ميان برود جز او (خدا) چيزى باقى نمی ماند .
صوفيه مى گويند : همانطور كه درخت مشتعلى به موسى «إنّني أنا اللَّه» گفت ، حلاج فانى شده و به حق ايصال يافته هم ، أنا الحقّ گفت و به قول شيخ محمود شبسترى :
روا باشد أنا الحقّ از درختى
چرا نبود روا از نيكبختى
اين معنا به اندازه اى در كتب نثر و نظم عرفا فراوان وارد شده كه احتياج به مزيد بيان نيست . (تاريخ تصوف در اسلام ، قاسم غنى ، ص 327) .
شيخ طبرسى رحمه الله نام حلاج را در زمره افرادى مى آورد كه از جانب امام زمان (عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف) توقيعى در جهت لعن و برائت از وى به همراه ابن هلال و شلمغانى صادر شده است . (احتجاج ، ج 2 ، ص 474) .
ابوسهل نوبختى در بغداد و ابن بابويه در قم همزمان به انگيزه مبارزه با غلو و انحرافات فكرى با منصور حلاج مبارزه و وى را از آن دو شهر بيرون كردند . شيخ صدوق كتاب (ابطال الغلو و التقصير) و اسماعيل بن على نوبختى كتاب (الردّ على الغلاة) را تأليف كرد . (گروه تاريخ ، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه ، تاريخ تشيع ، ص 334 ) .
طبق نقل مورخين اتّهام حلاج موضوعات گوناگونى بوده و در دادگاه مطرح شده است كه از جمله آن موارد ذيل است :
الف – ادعاى خدايى : نامه اى در منطقه اى به نام دينور كرمانشاه از يكى از مريدان وى به دست آمد كه حلاج در آن نوشته بود : از رحمان رحيم به فلان بن فلان .
ب – اعتقاد به حلول و اتحاد : همچنين ادّعا مى شد كه وى در اهواز و بغداد دعوى ربوبيت كرده است و در نامه هايى كه به بعضى از مريدان و دوستان خويش نوشته است سخنانى آميخته به رمز وجود داشت كه حاكى از دعوى ربوبيت يا اتحاد و حلول است .
ج – تبديل عبادات به ويژه حج : وى براى مريدانش جايگزينى درست كرده بود كه به جاى رفتن به مكه در خانه احرام كنيد و در جايى نيت و به جاى كعبه آنجا را طواف كنيد .
ه – سحر و جادوگرى : عروس حلاج در دادگاه چهل مورد آنها را نقل كرده است .
ى – دفاع از شيطان و فرعون : حلاج مى گفت : صاحب من و استاد من ابليس و فرعون هستند ؛ به آتش بترسانيدند ابليس را از دعوى خود باز نگشت ؛ فرعون را به دريا غرق كردند از دعوى خود باز نگشت . فرعون از روى كشفى كه از خدا پيدا كرده بود ادعاى ربوبيت كرد . (جستجو در تاريخ تصوف ايران ، ص 131 تا 150 ، حلاج شهيد عشق الهى ، ص 73 به بعد) .
در اشعار حلاج عقيده حلول و اتحاد به چشم مى خورد ، مثلاً در كتاب «طواسين» مى گويد :
عجبت منك و مني
يا منية المتمّنى
أدنيتني منك حتّى
ظننت أنّك أنّي
يعنى : از تو در شگفت شدم ، از خود هم در شگفت ماندم اى آرزوى هر آرزومند !
مرا چنان به خود نزديك ساختى كه پنداشتم تو منى و در وجود چنان غايب شدم كه مرا در خود فانى ساختى .
سبحان من أظهر ناسوته
سرّ سنا لاهوته الثاقب
ثمّ بدا في خلقه ظاهراً
في صورة الآكل و الشارب
يعنى: منزه است آنكه عالم ناسوت را پديد آورد و الوهيت خويش را بدين سان آشكار ساخت ، سپس از مخلوقاتش سر بر آورد و خود را خورنده وانمود .
مى گويند حسين بن منصور حلاج صاحب چهل كتاب است كه نام آنها را ابن نديم ضبط كرده است . (تاريخ تصوف در اسلام ، ص 466) .
سرانجام در سال 297 ه . ق . محمد بن داوود ، فقيه فرقه «ظاهريه» ، فتواى وجوب قتل حلاج را صادر كرد و به فرمان حامد بن عباس به دار آويخته شد . (گروه تاريخ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه ، ص 342) . درباره حلاج ر .ك . خطيب بغدادى ، تاريخ بغداد ، ج 8 ، صص 112 – 141 .
در طول تاريخ علماى بزرگ شيعه به مخالفت با منصور برخاسته اند از آن جمله :
الف – شيخ ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى ، سومين وكيل خاص امام زمان عليه السلام ، متوفاى شعبان 326 ه . ق .
ب – محمد بن محمد بن نعمان ، متوفاى 413 ه . ق . ، معروف به شيخ مفيد ، كه به حق هرچه از شيعه مانده از زحمات اوست . حتّى مخالفان او و مذهب تشيّع هنوز وى را مجدد شيعه در رأس سده چهارم دانسته اند .
ج – شيخ محمّد أبى يعقوب معروف به ابن نديم بغدادى متوفاى 337 ه .ق .
د – شيخ على بن حسين بن موسى بن بابويه قمى ، متوفاى 329 ه . ق . ، پدر شيخ صدوق .
و – شيخ الطائفه محمّد بن حسن طوسى متوفاى 460 ه . ق كه غالب علوم از طريق وى به ما رسيده است ؛ سيطره علمى او به قدرى بود كه تا سالهاى متمادى آراء و نظرياتش اصلى مسلم شمرده شده و بدانها بسنده مى شد .
ه – مقدس اردبيلى ، فقيه و متكلم و عارف بزرگ شيعى .
ى – محدث بزرگ شيخ محمد بن حسن بن حر عاملى ، متوفاى 1104 ه . ق . ، نويسنده كتاب «رسالة الاثنى عشريّه في الردّ على الصوفيّه» .
1) الفتوحات المكّية ، ج 1 ، ص 169 ؛ به نقل از كتاب محى الدين ابن عربى چهره برجسته عرفان اسلامى ، ص 141 .
2) الفتوحات المكّية ، ج 1 ، ص 169 .
3) الفتوحات المكّية ، ج 2 ، صص 126 و 125 .
4) الفتوحات المكّية ، ج 2 ، ص 337 .
5) الفتوحات المكّية ، ج 3 ، صص 118 و 117 .
6) محى الدين عربى چهره برجسته عرفان اسلامى ، محسن جهانگيرى ، ص 142 .