خطاهای ذهنی نوشتار حجت الاسلام محمد حسن وکیلی با عنوان “تنزیه و تشبیه خداوند- تفاوت تشبیه کلامی و عرفانی” به قلم کریم حکیمی فرد – قسمت دوم
تذکرات مبحث “نظر دین در بحث تشبیه و تنزیه”
تذکر: برخی بر اساس متون دینی قایل به تشبیه خداوند شدهاند و حتی برخی در تشبیه تا بدانجا جلو رفتهاند که برای خداوند دست و پا و کرسی و … قایل شدهاند. این گروه به مجسمه ملقب شدهاند.
توجه: مشبهه حداقل دو معنا دارد:
1-معنای خاص: کسانی که در تشبیه افراط کردهاند مثل مجسمه و…
2-معنای عام: در این معنا مشبهه اعم از گروه مجسمه و غیر آن است و شامل تمام کسانی میشود که قایل به تنزیه محض خداوند نیستند.
عدم توجه به این نکته موجب خطای ذهنی میشود.
سوال: تنزیه محض خداوند از هر نوع تشابهی، شامل چه مواردی از تشبیه میشود؟
تذکر: آنچه مسلم است هیچ احدی مرادش از تنزیه محض خداوند، نفی وجود خداوند نیست زیرا مساله تنزیه خداوند بحثی است که بعد از پذیرش وجود خداوند طرح میشود و ادعای این که تنزیه محض همان نفی خداوند است ادعایی واضح البطلان است.
سوال: آیا تنزیه محض، تنزیه از تشابه در وجود را هم شامل میشود؟
توجه: آقای وکیلی مینویسد:
“… همه میدانیم که مخلوقات موجودند و معدوم نیستند و مسلّماً خداوند متعال هم به همین معنا موجود است و معدوم نیست. پس «خداوند مانند مخلوقات و مخلوقات مانند خداوند – سبحانه و تعالی – میباشد در صفت موجود بودن …”
تذکر: آقای وکیلی باید توجه کند که اولا پذیرش وجود خداوند به معنای قبول موجود بودن خداوند است و بحث تنزیه و تشبیه فرع پذیرش وجود خداوند است؛ ثانیا در عرف لغت معمولا موجود بودن به عنوان صفت مطرح نمیشود ثالثا تشبیه در موجود بودن خروج از موازین استعمال لغت است زیرا کسی تشبیه در موجود بودن را استعمال نمیکند تا بعد تنزیه هم مطرح شود یا نشود.
خلاصه این که: اساسا تشابه در موجود بودن جزء تشبیهها محسوب نمیشود.
تذکر: این که آقای وکیلی با فرق گذاشتن بین معنای لغوی و عرفی خواسته است تشبیه را در معنای لغوی موجه بداند مطلب تمامی نیست زیرا معنای لغت تابع وضع و تابع استعمال و تابع مراد جدی است و کاربرد لفظ تشبیه در موجود بودن ناموس از موارد ذکر شده است.
توجه: لفظ عرف به تنهایی معنای مبهمی دارد و با اضافه شدن به الفاظ دیگر معانی آن مبین میشود مثل:
1-عرف لغویون 2-عرف عموم مردم 3-عرف عقلا 4-…
در عرف لغویون تشبیه در صفات و ذات استعمال دارد نه مفاهیم انتزاعی و عامی مثل وجود به معنای موجود بودن
سوال: وقتی کمیت و کیفیت که از اعراض هستند و در عرض بودن مشترکند آیا این به معنای تشبیه کم و کیف به همدیگر است!؟ یا آیا جوهر و عرض در مقوله بودن شبیه هم هستند!؟
توجه: معمولا گفته میشود که کم و کیف در معنای عرض بودن و جوهر و عرض در معنای مقوله مشترکند به اشتراک معنوی؛ ولی کلمه تشبیه در اینجا به کار نمیرود. توجه شود کم و کیف، متباین به تمام ذات معرفی میشوند و جوهر و عرض هم به همین صورت. تشبیه از نظر لغت در شبیه بودن دو شی از لحاظ ذات یا صفات معنا دارد نه در معانی عامی مثل وجود. معانی عامی مانند وجود و شی و حتی مقوله و عرض مشترک معنوی هستند و به کار بردن لغت تشبیه در آن موارد خروج از وضع لغت است.
توجه: در معانی عامی مثل وجود و شی که از آن تعبیر به اشتراک معنوی میشود میتوان با مسامحه و تساهل تشبیه در معنای کلمه را پذیرفت.
خطای ذهنی تحریف الکلم عن مواضعه
توجه: بحث تشبیه در موجود بودن اهمیت چندانی ندارد و اگر آقای وکیلی اصطلاح جدید جعل میکنند یا استعمال جدیدی برای لغات ابداع میکنند مانعی نیست ولی بهتر است در محدوده متفاهم سخن گفته شود تا تفاهم در مباحث بسیار دقیق به راحتی میسور باشد و عدم تفاهم موجب خطاهای ذهنی نشود زیرا خروج از معانی متفاهم و توسعه معنا یا تضییق معنای الفاظ یکی از انواع تحریف است که موجب خطاهای ذهنی متعدد دیگر میشود. این بحث بهانهای بود برای تذکر و نقد روشی به نام “تحریف الکلم عن مواضعه” که در کلام اکثر مدافعان فلسفه و عرفان بخصوص آقای وکیلی به وفور یافت میشود مثل تحریف لغت عرفان به نفع وحدت وجود اطلاقی –همانطور که خطای ذهنی آن در نوشتار “خطای ذهنی اشتراک لفظی عرفان” آمده است- و تحریف تفکیک –در عین تصریحات تفکیکیان به معنای دقیق تفکیک- برای زشت جلوه دادن تفکیکیان و تحریف جسم در معاد جسمانی به نفع نظریه معاد مثالی صدرا و…
توجه: البته آقایان مدافعان فلسفه و عرفان با ترفند جعل اصطلاح سعی دارند کار خود را موجه جلوه دهند ولی ندانسته خود را در معرض خطر خطای ذهنی قرار میدهند. جعل اصطلاح به خودی خود مشکلی ندارد ولی وقتی بعد از جعل اصطلاح، معنای کلمات جعل شده به جای معنای اصلی کلمات وارده در متون دینی و … جا زده میشود –چه آگاهانه و چه غیر آگاهانه- مشکل تازه خودنمایی میکند و کسانی که از معنای اولیه و اصلی کلمات بیاطلاع بودهاند –چه غیر فیلسوف و چه حتی خود فیلسوفان- سرشان کلاه میرود و چون مدافعان فلسفه و عرفان اکثرا با نوعی غرور علمی و تکبر خاص حرف میزنند تا حکایت از علم سرشارشان کند لذا مخاطبان ناآشنا به مباحث دقیق علمی باورشان میشود که حرف مدافعان فلسفه و عرفان قاطعیت تمام دارد و همان معنای محرف را از لفظ میفهمند و با تکرار این عمل معنای اصلی لفظ به وادی نسیان تبعید میشود و شیوع این عمل با قاطعیت به همه میباوراند که همین معنا معنای واقعی و اصلی لفظ بوده است.
توجه: امیدواریم تذکر این خطای ذهنی موجب اصلاح در کلام و گفتار شود.
تذکراتی در مورد کلمه وجود:
1-کلمه وجود یک معنای عامی دارد که به معنای طرد عدم است ولی گاهی وجود در معانی دیگری استعمال میشود که غالب مدافعان فلسفه و عرفان به خاطر عدم توجه به این نکته دچار خطای ذهنی میشوند.
2-یکی از معانی وجود که فلاسفه از لفظ وجود اراده میکنند حقیقت وجود است. بنابر اصالت وجود آنچه عالم خارج را پر کرده است شی و حقیقتی به نام وجود است که به “حقیقت وجود” معنون شده است و گاهی در اثر کثرت استعمال، لفظ “وجود” به جای لفظ “حقیقت وجود” استعمال میشود.
تذکر: اکثر مدافعان فلسفه و عرفان این نکته را میدانند ولی گاهی عدم توجه کافی به این نکته بسیار ساده موجب خطای ذهنی بسیار بزرگی میشود که در جای خود بخصوص در نقد اصل اصالت وجود بدان اشاره خواهد شد.
توجه: در این بحث همان معنای عام وجود یعنی طرد عدم مورد نظر است
آیا تنزیه محض منجر به نفی خداوند میشود؟
سوال: آیا تنزیه محض خداوند منجر به نفی حضرت حق و تعطیل معرفت الله میشود؟
آقای سجادی مینویسد:
“… هم چنین بر اساس نگاه معصومان علیهمالسلام، تنزیه محض باری تبارک و تعالی که بنابر تصریح ایشان به نفی حضرت حق و تعطیل معرفت الله منجر میشود نیز باطل و مردود است:قال الصادق علیه السلام: وَ اعْلَمْ رَحِمَکَ اللَّهُ أَنَّ الْمَذْهَبَ الصَّحِیحَ فِی التَّوْحِیدِ مَا نَزَلَ بِهِ الْقُرْآنُ مِنْ صِفَاتِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَانْفِ عَنِ اللَّهِ الْبُطْلَانَ وَ التَّشْبِیهَ فَلَا نَفْیَ وَ لَا تَشْبِیهَ هُوَ اللَّهُ الثَّابِتُ الْمَوْجُودُ تَعَالَى اللَّهُ عَمَّا یَصِفُهُ الْوَاصِفُونَ …”
سوال: کجای این روایت تصریح در این دارد که “تنزیه محض باری تبارک و تعالی به نفی حضرت حق و تعطیل معرفت الله منجر میشود” !!!؟
تذکر: آقای سجادی غیر عامدانه فرض گرفتهاند که:
تنزیه محض یعنی تنزیه از هر چیزی حتی وجود؛ و تنزیه از وجود یعنی نفی خداوند؛ که تذکر خطای ذهنی آن گذشت.
تذکر: آنچه مسلم است این روایت نه تنها هیچ تصریحی بر ادعای آقای سجادی ندارد بلکه دقیقا تصریح به نفی تشبیه دارد یعنی اثبات ولی بدون تشبیه؛ در آغاز روایت، اول نفی بطلان که همان اثبات وجود خداوند است ذکر شده و در دنباله آن نفی تشبیه تصریح شده است و این است معنای اثبات بدون تشبیه که:
خداوند را اثبات کن بدون این که هیچ گونه تشبیهی در اثبات آن به کار ببری. ولی آقای سجادی تصور کرده است که نبودن هیچ گونه تشبیهی منجر به نفی خداوند میشود.
توجه: ممکن است برخی در اثر خطای ذهنی فکر کنند که نفی تشبیه منجر به نفی خداوند میشود که خطای ذهنی آن ذکر خواهد شد اما در این جا لازم است یادآوری شود که آنچه روایت بیان میکند یک مطلب است و برداشت از روایت، مطلب دیگری است. روایت هیچ بیانی در مورد ادعای آقای سجادی ندارد و ایشان فقط به خاطر خطای ذهنی، ملازمهای بین نفی تشبیه و نفی خداوند یافته و این برداشت نادرست خود را به روایت نسبت داده است.
توجه: اگر مراد آقای سجادی از تنزیه محض، تنزیه حتی از موجود بودن است همانطور که گذشت نه کسی چنین چیزی گفته و نه چنین چیزی معقول است گفته شود. تنزیه محض بعد از پذیرش موجود بودن خداوند مطرح میشود و تنزیهی محض میگوید:
خداوند موجود، موجودی است که هیچ گونه شباهتی به موجوداتی که ما میشناسیم ندارد نه در حقیقت و نه در صفات هیچ شباهتی به مخلوقات ندارد. ما هر چه از حقایق و صفات میشناسیم از مخلوقات اخذ کردهایم و لذا حقایق و صفات مخلوقین را نمیتوانیم به موجودی که مخلوق نیست نسبت دهیم و این نسبتها ناشی از قیاس خداوند به مخلوقات است و این قیاس تالی فاسدهای زیادی دارد و…
تذکر: تعطیل از الفاظی است که معنای آن معمولا با کلمه بعدی خود کامل میشود و در این جا هم تعطیل حداقل دو معنا میتواند داشته باشد و عدم توجه به این نکته موجب خطای ذهنی میشود:
1-تعطیل از شناختن صفات و حقیقت خداوند در عین قبول اصل هستی خداوند
2-تعطیل از اثبات موجود بودن خداوند که همان نفی وجود خداوند است
اگر مراد از تعطیل معنای دوم باشد تذکر آن گذشت و اگر معنای اول مراد باشد از نظر تنزیهیان این نه تنها عیبی برای خداوند و دینداری نیست بلکه روایات فراوانی تاکید و اصرار بر این تعطیل دارند که روایات آن گذشت. و این نوع تعطیلی هیچ ملازمهای با نفی خداوند ندارد.
توجه: آنچه نوشتار آقای سجادی نشان میدهد ظاهرا ایشان بین این دو معنای تعطیل تمایزی قایل نشده است لذا به خطای ذهنی نتیجه نادرستی از روایت گرفته است.
نفی تشبیه و نفی بطلان چگونه با هم جمع میشوند؟
توجه: جمع بین نفی تشبیه و نفی بطلان حداقل به دو صورت بیان شده است:
1-تشبیه از جهتی و تنزیه از جهتی دیگر: نفی تشبیه در محدودیتها در عین تشبیه در کمالات مثل علم و … به اشتراک معنوی؛ که تقریری از آن با نظریه تشکیک در وجود تبیین شده است.
2- اثبات حقیقتی به نام خداوند ولی بدون هیچ تشبیهی: نفی تشبیه به صورت مطلق فَانْفِ عَنِ اللَّهِ … التَّشْبِیهَ – فَلَا … تَشْبِیهَ – … تَعَالَى اللَّهُ عَمَّا یَصِفُهُ الْوَاصِفُونَ ؛ و در عین حال اثبات حقیقتی کاملا ناشناخته به نام خداوند فَانْفِ عَنِ اللَّهِ الْبُطْلَانَ – … فَلَا نَفْیَ – … هُوَ اللَّهُ الثَّابِتُ الْمَوْجُودُ
سوال: آیا نفی تمام شباهتها طوری که هیچ شباهتی بین خداوند و مخلوقات نباشد منجر به نفی خداوند نمیشود؟
تذکر: کسانی که عادت کردهاند که هر چیزی در عالم را با نگاه عادی و روزمره خود بیابند به خطای ذهنی فکر میکنند که هر چه در نگاه من نگنجد پس وجود ندارد مثلا تحصیل کردههایی مثل جراح مشهوری که میگفت اگر خداوند زیر تیغ جراحی من نیاید نمیتوان گفت که وجود دارد همین خطای ذهنی را حتی فلاسفه هم میکنند و میگویند اگر خداوند زیر تیغ تعقل و تفکر من نیاید نمیتوان گفت که وجود دارد پس از نگاه این گروه نفی تمام تشبیهها یعنی یافت نشدن زیر تیغ تعقل و تفکر؛ و نیافتن تیغ تعقل و تفکر یعنی نفی خداوند.
این تفکر خطا، ناشی از هر چه باشد – که مختصری اشاره شد و تفصیل آن در جای خود خواهد آمد- به راحتی با مثالهایی در هم میریزد مثل:
انسانی که در شبی بسیار تاریک چیزی را حس میکند و میداند که شیای در کنار او هست ولی هیچ اطلاعی در مورد آن ندارد و نمیداند که چیست و…
لَيْسَ عِلْمُ الْإِنْسَانِ بِأَنَّهُ مَوْجُودٌ يُوجِبُ لَهُ أَنْ يَعْلَمَ مَا هُوَ وَ كَيْفَ هُوَ كَمَا أَنَّ عِلْمَهُ بِوُجُودِ النَّفْسِ لَا يُوجِبُ أَنْ يَعْلَمَ مَا هِي (توحيد المفضل 179)
فَلَيْسَ مِنْ هَذِهِ الْوُجُوهِ شَيْءٌ يُمْكِنُ لِلْمَخْلُوقِ أَنْ يَعْرِفَهُ مِنَ الْخَالِقِ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ غَيْرُ أَنَّهُ مَوْجُودٌ فَقَطْ (توحيد المفضل 179)
سوال: اگر ما هیچ اطلاعی در مورد خداوند نداریم پس ما از کجا به وجود خداوند پی میبریم؟
تذکر: ما در این جا در پی نشان دادن این مطلب هستیم که اگر کسی قایل به تنزیه محض خداوند از تمام خصوصیات مخلوقین باشد لازمه سخن این شخص انکار خداوند نیست -و در این جا به دنبال اثبات وجود خداوند نیستیم- پس این حرف نادرست است که:
“تنزیه محض باری تبارک و تعالی به نفی حضرت حق و تعطیل معرفت الله منجر میشود”
و نادرستتر از آن نسبت دادن این ملازمه به روایت است که ذکر شد.
توجه شود پی بردن به وجود خداوند یک مطلب است و تشبیه مطلب دیگر است میتوان به وجود موجودی پی برد بدون این که در مورد آن چیزی دانست اثبات وجود خداوند فطری است -تفصیل آن در نوشتاری مستقل خواهد آمد- پس میتوان به وجود خداوند پی برد در حالی که تمام شباهتها را نفی کرد. نفی تشبیه در حقیقت و صفات به معنای نفی وجود نیست و این دو با هم خلط شده و موجب خطای ذهنی میشود.
برای فهم بهتر کودکی را تصور کنید که در عالم خانه بزرگ شده و به خاطر نبوغ کودکانه تمام اشیاء خانه را کاملا میشناسد آیا این کودک حق دارد مدعی باشد که:
تمام اشیاء دیگر هم مثل همین هستند و اگر چیز دیگری در عالم باشد باید مثل همین اشیاء باشد. !؟
در نگاه تنزیهیان محض مثل ما در شناخت خداوند مثل همین کودک است که به غرور علمی یا تعمیم بیمورد خیال کرده است که کل جهان هستی را شناخته است. به این متن آقای سجادی دقت کنید تا تعمیم نادرست را ببینید و بیابید که فلاسفه چگونه نیافتن خود را دلیل نبودن جا میزنند و هم خود و هم دیگران را در مقابل خطای ذهنی تسلیم میکنند:
“…تنزیه حقّ از بعضى امور … تقیید آن جناب است به ما عداى آن امور. … قائل به تنزیه بلا تشبیه ناقص المعرفه است؛ از آن جهت که مقیّد حقّ مطلق است … پس به مقدار آن امور که حقّ را از آن تنزیه کرده است، از معرفت تعیّنات نور و تنوّعات ظهور او سبحانه محروم و مهجور است و نمىداند که تنزیه او از جسمانیات، تشبیه اوست به عقول و نفوس. و تنزیه او از عقول و نفوس، تشبیه اوست به معانى مجرّده از صور عقلیّه و نفسیّه و تنزیه او از جمیع، الحاق اوست به عدم و تحدید عدمى اوست به عدمات غیر متناهیه – تعالى عن ذلک علوّاً کبیراً – چه موجودات متحقّقة الوجود منحصر است در این اقسام و بیرون از این، تحکّم وهمى و توهّم تخیّلى است.» (رسائل فیض کاشانى، الکلمات المخزونة، ص70)”
تذکر: چرا مدافعان فلسفه و عرفان فکر میکنند که موجودات متحقّقة الوجود منحصر است در این اقسام !!؟ چرا مدافعان فلسفه و عرفان آنچه را که نیافتهاند انکار میکنند و حکم به نبود آن میکنند!؟
آیا این گفتار حاصل انس با چیزی و استبعاد غیر آن، به خاطر اعتماد بیش از اندازه به تفکر خود نیست؟
آیا این خطای ذهنی بزرگی نیست؟
آیا نفی هر تشابهی را ملازم با نفی خداوند دانستن چیزی جز همان خطای ذهنی استبعاد نیست؟
هشدار به مدافعان فلسفه و عرفان:
حفظ چند اصطلاح به خود بالیدن ندارد و تفاخر به آنها نه تنها فخری برای انسان محسوب نمیشود بلکه اکثر اوقات موجب خروج از صراط هدایت هم میشود. سخن جراح مشهور درس عبرتی برای لقمانیان است مانند لقمان که ادب از بیادبان آموخت عدم خطا از خطاکاران بیاموزیم.
توجه: این بدان معنا نیست که هیچ علمی ارزش آموختن ندارد –که معمولا مغرضان چنین برداشتهای ناموزونی از کلمات دارند- آموختن علم خوب است برای حاجتی که بدان داریم ولی این آموختهها موجب نشود که بخواهیم کل دنیا را فقط با همین دید محدود خود تفسیر و تحلیل کنیم. دقت کنیم خود را عقل کل ندانیم که در پی آن هر کسی که مخالف ما باشد را مخالف عقل کل دانسته و او را متهم به ناآگاهی و… خواهیم کرد.
معنای عرفی و لغوی تشبیه
در این نوشته آقای وکیلی دقت شود:
“اگر با زبان عرفی سخن بگوئیم باید با صراحت کامل بگوئیم «خداوند هیچ شباهتی به مخلوقات خود ندارد.»؛ …اما اگر بخواهیم از معنای لغوی «تشبیه» استفاده کنیم چارهای نداریم که بگوئیم خداوند با مخلوقات شبیه است. یعنی صفاتی وجود دارد که این صفات میان خالق و مخلوق مشترک است …به حسب ظاهر آیات قرآن کریم و روایات معصومین علیهمالسلام خداوند در صفات کمالیه با مخلوقاتش مشترک است. مثلاً همانطور که مخلوقات علم دارند و عالمند خداوند سبحان نیز علم داشته و عالم است و همانطور که او حیات و قدرت دارد برخی مخلوقات نیز حیات و قدرت دارند. پس او در این صفات با مخلوقات خود مشترک و شبیه (به معنای لغوی شباهت نه معنای عرفی) است.”
سوال: آیا به حسب ظاهر آیات قرآن کریم و روایات معصومین علیهمالسلام خداوند در صفات دیگری مثل اراده و زراعت و مکر و… با مخلوقاتش مشترک نیست؟ آقای وکیلی با چه شاهد روایی، اشتراک در صفات را فقط محدود به صفات کمالیه میکند؟ اگر قرار است نظر دین بیان شود چرا متون دینی شاهد آورده نمیشود؟
توجه: اگر قرار باشد ظاهر متون دینی دلیل شباهت باشد این ظواهر شامل صفات دیگر هم میشود؛ نه فقط صفت علم و قدرت و حیات که از صفات ذات هستند بلکه تمام صفات فعل را هم شامل میشود. و اگر چنین شد تشبیه در صفات فعل هم حاصل خواهد شد و نتیجه این حرف تشبیه عرفی خداوند به مخلوقات در تمام این صفات خواهد بود. و در نتیجه تقسیم بدون معیار تشبیه به معنای لغوی و عرفی دچار مشکل خواهد شد.
مسموم کردن چاه:
توجه: یکی از روشهای آقای وکیلی در مباحث علمی پیشدستی در مباحث است به این معنا که با طرح یک نظر خاص ولو بدون پشتوانه محکم علمی و معرفی آن مطلب به عنوان یک نظر صد در صد درست در پی آن است که مخالفان خود را ناآگاه به این مباحث جلوه دهد مثل:
“از جمله الفاظی که در علوم اسلامی معانی متعددی دارد دو کلمه: «تشبیه» و «سنخیت» است. افرادی که با علوم اسلامی ناآشنا هستند معمولاً از این معانی متعدد بیاطلاع بوده و در فهم کلام بزرگان به خطا میروند”
توصیه اکید: آقای وکیلی به جای این که مطالب نادرست خود را به عنوان حقایق لم یزل معرفی کند و خود را عالم به این رموز و مخالفان را ناآشنا به این مباحث جلوه دهد که بوی غرور علمی را در فضا پخش میکند و توهم علامگی را در اذهان تداعی میکند بهتر است تقسیم خود یا مطلب خود را بدون هیچ قاطعیتی بیان کند اگر مطلب مورد نظر صحیح بود که عقول اندیشمندان آن را میپذیرد و اگر هم مطلب مورد نظر صحیح نبود چاه را سمی نکرده باشد. آقای وکیلی مواظب باشد مغالطه من میدانم و تو نمیدانی مانع بازگشت او از پرتگاه مراء و… نشود.
توجه: این پیشدستی و تعیین نرخ در اول دعوا در ظاهر برای نفر اول میدان جلوه دادن آقای وکیلی اعمال میشود ولی اگر آقای وکیلی به پیامدهای این کار آگاه بود هرگز چنین کاری را تکرار نمیکرد. امیدواریم تذکر آیینهوار خطاها موجب اصلاح اندیشهها گردد.
به یکی دیگر از چاههای مسموم شده آقای وکیلی دقت شود:
“…در مقابل این نظر که نظر مشهور دانشمندان مسلمانِ شیعه و غیر شیعه است، در تاریخ علم کلام با افرادی برخورد میکنیم که معتقد بودند که خداوند در هیچ صفتی با مخلوقات شریک نیست …”
تذکر: آیا نظر مشهور دانشمندان مسلمانِ شیعه و غیر شیعه همان نظر مورد اشاره آقای وکیلی هست یا نیست کاری نداریم ما با تفکر در کلمات معصومین حقایقی را تعلم میکنیم که هیچ چاه مسمومی برای ما ترسناک نیست آقای وکیلی باید دقت کند هیچ احدی را در مقابل کلام امامان هدایت قرار ندهد نظر مشهور دانشمندان در مقابل نظر روایات معصومین حتی با ضعف سندی قابل مقایسه نیست. آنچه ما از مجموع آیات و روایات با شواهد آن میفهمیم تنزیه مطلق است حال نظر مشهور دانشمندان مخالف آن باشد یا نباشد هیچ تاثیری در عدم حقانیت کلام دانشمندان نخواهد داشت بخصوص که دانشمندان حاصل تفکر خود را که به خطای ذهنی بدان رسیدهاند بدون شواهد قوی به دین منسوب کنند.
برداشت نادرست از متون دینی یا تاویل متون دینی؟
تذکر: برخی روایات امامان هدایت، راه را نشان میدهند و این روایات مشخص میکنند که نگاه ابتدایی -که فهم ابتدایی از قرآن و روایات را بدست داده بود- در واقع نفهمیدن مراد قرآن و روایات بوده است –برخلاف نظر مشهور- نه فهمی که در مرحله بعد محتاج تاویل و توجیه است. مثلا در بحث جبر و تفویض برخی دلایل نقلی موهم جبر و برخی دیگر موهم تفویض است و گروههای متفاوت با دیدن بخشی از دلایل نقلی به نتیجه خاص خود رسیدهاند ولی وقتی به امامان هدایت مراجعه میکنیم با کلمات کلیدی راه را نشان میدهند مثلا در نفی جبر چنین آمده است:
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ لَهُ رَجُلٌ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَجْبَرَ اللَّهُ الْعِبَادَ عَلَى الْمَعَاصِي فَقَالَ اللَّهُ أَعْدَلُ مِنْ أَنْ يُجْبِرَهُمْ عَلَى الْمَعَاصِي ثُمَّ يُعَذِّبَهُمْ عَلَيْهَا (الكافي –الإسلامية- ج1 ص159)
و در نفی تفویض چنین آمده است:
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَجْلَانَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَوَّضَ اللَّهُ الْأَمْرَ إِلَى الْعِبَادِ فَقَالَ اللَّهُ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُفَوِّضَ إِلَيْهِمْ (التوحيد –للصدوق- ص361)
حال اگر منصفی در این نقل تفکر دقیق بکند با تعقل خود مییابد که هم جبر باطل است و هم تفویض باطل است و هیچ کدام از دو نظریه را نمیتوان به قرآن و روایات نسبت داد بلکه این ما بودیم که در اثر غفلت از برخی امور، برداشت نادرست از متون دینی داشتیم و این مطلب نادرست است که:
برخی آیات و روایات حاکی از جبر است و برخی دیگر حاکی از تفویض است و چون قرآن و روایات متناقض حرف نمیزنند، پس این متون دینی باید تاویل و توجیه شوند.
نکته: برخی از روایات منسوب به امامان هدایت چنان واضح و روشن مشکلات انسان را حل میکنند که هیچ شکی در صدور این روایات از امامان هدایت باقی نمیماند (صحت صدوری) حتی اگر این روایات سند درستی هم نداشته باشند و حتی اگر قایل نباشیم که این روایات -منسوب به معصومین-، روایات خود معصومین هستند تنها و تنها کلام منسوب هم مشکل ما را حل میکند. پس ناقدان در پی نقد سندی عمر خود را هدر ندهند زیرا تعلم من ذی علم، علم آن امامان هدایت را به ارث میگذارد و نه تقلید است و نه صرف نقل روایت است و نه تعبد است بلکه علم و تعقل واقعی است.
تذکر: اگر کسی نظر دقیق دین را در بحث جبر و اختیار نداند -که معمولا تحت عنوان امر بین الامرین مطرح میشود- و همین قدر بداند که هم جبر و هم تفویض باطل است همین کافی است که نظرات و افکار مدافعان فلسفه و عرفان را به نقد بکشد و با استدلالهایی که از امامان هدایت تعلم کرده است نادرستی نظرات بشری را نمایان کند.
خطای ذهنی “نگاه جزء نگرانه به دین”
همانطور که اشاره شد برخی با مراجعه به بخشی از متون دینی یک فهمی از دین را برداشت کرده و گروهی دیگر با مراجعه به بخش دیگری از متون دینی فهم دیگری از دین برداشت میکنند. و هر دو گروه هم فهم خود را نظر دین اعلام میکنند.
همه میدانیم که این کار خطای ذهنی بسیار بزرگی است و با دیدن یک بخش از دین نمیتوان نظر دین را تعیین کرد پس نگاه جزءنگرانه به متون دینی باید جای خود را به نگاه کلنگرانه بدهد یعنی تا وقتی متون دینی دیگری که مخالف نظرگاه مورد نظر است بررسی کامل نشده است و تا نگاه جامعنگرانه به متون دینی نکردهایم در مورد نظر دین اظهار نظر نکنیم.
توجه: این بدان معنا نیست که نویسنده این نوشتار نگاه جامع نگرانه در تمام مسایل دینی دارد بلکه این تذکر و یادآوری به خود و به دیگران است. ولی میتوان بدون داشتن نگاه جامع نگرانه هم برخی نادرستیهای کلام اظهار نظر کنندگان را تشخیص داده و تذکر داد.
نگاه جزءنگرانه مدافعان فلسفه و عرفان به دین
نگاه جزءنگرانه به متون دینی بخصوص بین مدافعان فلسفه و عرفان شیوع فراوانی دارد زیرا آنها چنین استدلال میکنند که:
“عقاید نباید ظنی باشد و خبر واحد ثقه و ظواهر متون دینی هم ظنآور هستند پس خبر واحد ثقه و ظواهر متون دینی در عقاید حجت نیست.”
مدافعان فلسفه و عرفان بر اساس همین باور دنبال تفکر و … رفتهاند تا یقین بدست آورند و به زعم خود در فلسفه و عرفان به یقین –نه برهان- میرسند و چون دین را مخالف تعقل نمیدانند و همچنین چون به خطای ذهنی فلسفه را همان تعقل میدانند –همان طور که در نوشتار “چرا مخالفان فلسفه و عرفان، نافی تعقل جا زده می شوند!!؟” خطاهای ذهنی مدافعان فلسفه و عرفان نشان داده شده است- لذا نتیجه میگیرند که دین با فلسفه مخالف نیست و پس متون دینی هم باید مطالب فلسفی را تایید کند و برای همین کار یعنی تایید گرفتن از متون دینی به سراغ دین میآیند. این نگاه چون به دنبال یافتن نظر واقعی دین نبوده است -زیرا از نگاه آنها متون دینی اکثر یا ظواهرند یا خبر واحد ثقه- لذا جامعنگری در دین و متون دینی نمیکنند و با دیدن چند متن دینی که میتواند موید گزارههای فلسفی و عرفان مصطلح باشد به دینداری خود مطمئن میشوند و باور میکنند که آنچه را در فلسفه و عرفان یافتهاند همان را دین هم تایید میکند.
اما مدافعان فلسفه و عرفان باید متوجه خطای ذهنی نگاه جزءنگرانه به متون دینی باشند و توجه کنند که اگر نگاه جامعنگرانه به متون دینی نداشته باشند حتی این متون دینی که به ظاهر موید گزارههای فلسفی است هم نمیتواند به عنوان موید کلام آنها به کارآید زیرا فهم نادرستی را از متون دینی حتی در همان متن مورد نظرشان داشتهاند زیرا یک متن باید در فضای فکری خودش معنا شود و بریدن متن از فضای فکری که در آن متولد شده معنای جمله را تغییر خواهد داد و به تعبیر اصولی حذف قراین حالیه و مقالیه و … موجب فهم نادرست از متن دینی خواهد شد. مثال واضح آن مثال جبرگرایان و تفویض گرایان است که گذشت. پس مدافعان فلسفه و عرفان امیدوار و مطمئن به فهم خود از متون دینی نباشند.
توجه: لازم است یادآوری شود این استدلال که:
“عقاید نباید ظنی باشد و خبر واحد ثقه و ظواهر متون دینی هم ظنآور هستند پس خبر واحد ثقه و ظواهر متون دینی در عقاید حجت نیست”
ناشی از خطاهای ذهنی است که به حول و قوه الهی در جای خود بدان خواهیم پرداخت آن چه در این جا لازم است به مدافعان فلسفه و عرفان تذکر داده شود این است که کل دین مبتنی بر فطرت و تعقل است و متون دینی بر اساس فطرت و تعقل و ناظر به آن دو سخن میگویند و در واقع کلام امامان هدایت، دلها را احیاء میکند و دفینهها را اثاره میکند و مومنین از متون دینی تعلم میکنند و آن علوم را در جان و دل و عقل خود مییابند پس تمسک به ظنآور بودن خبر واحد ثقه و ظواهر متون دینی تمسکی بر اساس خطاهای ذهنی است.
نمونهای از نگاه جزءنگرانه مدافعان فلسفه و عرفان به دین
به این متن آقای وکیلی دقت کنید:
“… با افرادی برخورد میکنیم که معتقد بودند که خداوند در هیچ صفتی با مخلوقات شریک نیست …این گروه را گاهی در اصطلاح «معطّله» (اهل تعطیل) میگویند؛ زیرا با این سخن کاری میکنند که معرفت خداوند تعطیل میشود و در نتیجه ما هیچ چیزی درباره خداوند نمیدانیم. از دید ایشان خدائی را باید بپرستیم که هیچ یک از صفات او را نمیفهمیم و فقط طوطیوار دربارهاش میگوئیم او عالم و قادر و رحیم و کریم و غفور است و هیچ معنائی از این الفاظ درک نمیکنیم …”
توجه: آقای وکیلی در این متن به قضاوت نشسته و کسانی را که میگویند ما در مورد خداوند هیچ نمیدانیم را اهل تعطیل نامیده است.
تذکر: ما نظر دین را با مستندات آن آوردیم و دیدیم که خود دین اصرار دارد که ما هیچ چیزی جز موجود بودن خداوند نمیدانیم و صفاتی هم که به خداوند نسبت داده میشوند هیچ کدام از آن صفات منتزع از ذات خداوند نیستند و تنها و تنها منتزع از مخلوقات و فعل خداوند هستند و این صفات هم غیر خداوند هستند البته در بحث صفات ذاتی ظرافتهایی وجود دارد که در بحث مستقلی خواهد آمد آنچه در این جا در صدد آن هستیم این است که نشان دهیم نگاه ناقص و جزءنگرانه آقای وکیلی به دین موجب شده است که برداشت نادرستی از متون دینی داشته و آن نگاه خود را به دین نسبت داده و بر اساس آن در مورد دیگران به داوری بنشیند و این خطای ذهنی بزرگی است. نظر دین را باید با دیدن تمام متون دینی بدست آورد و ما دیدیم که متون دینی میگوید:
فَكُلُّ مَا فِي الْخَلْقِ لَا يُوجَدُ فِي خَالِقِهِ وَ كُلُّ مَا يُمْكِنُ فِيهِ يَمْتَنِعُ فِي صَانِعِهِ
مُبَايِنٌ لِجَمِيعِ مَا أَحْدَثَ فِي الصِّفَات
لَا يُوصَفُ بِشَيْءٍ مِنْ صِفَاتِ الْمَخْلُوقِينَ
لَوْ لَا ذَلِكَ لَمْ يَدْرِ أَحَدٌ مَنْ خَالِقُهُ وَ رَازِقُه
و…
ولی آقای وکیلی و البته اکثر مدافعان فلسفه وعرفان با نگاه جزءنگرانه خود به متون دینی، به معنای واقعی کلمات امامان هدایت رهنمون نشده بودند.
الفاظ بدون معنا
سوال: آیا الفاظی مثل عالم و قادر و… که در مورد خداوند به کار میروند الفاظ بدون معنا هستند؟
توجه: جواب کامل به این سوال نیازمند نوشتاری مستقل است زیرا نظرات متفاوتی در مورد آن وجود دارد و بررسی همه آنها به طول میانجامد. یک نظر که شواهد روایی فراوانی هم دارد ولی در لسان مخالفانش به معطله مشهور شده است میگوید:
الفاظی مثل عالم و قادر و… که در مورد خداوند به کار میروند الفاظ بدون معنا نیستند بلکه ما معنای مستقیم آن را نمیتوانیم به خداوند نسبت دهیم زیرا این کار همان تشبیه خداوند به مخلوقات است که از آن به شدت در دین نهی شده است. و لذا ما فقط معنای نفی نقص را میفهمیم مثلا میگوییم خدا جاهل نیست و خدا عاجز نیست و…
تذکر: ما در صدد دفاع از این نظریه نیستیم و نظر خودمان را در مورد تشبیه و تنزیه بیان کردیم و دیدیم که دین میگوید همه این صفات در حد فهم و ادراک شما بیان میشود لذا این کلمات همان معنا را دارد و این صفات از فعل خداوند انتزاع میشوند لذا مشکلی نخواهد داشت. توجه شود چون ما این نظر را منافی با نظر خود نمیدانیم بلکه از جهتی مکمل نظر ما هم هست و چون شواهد روایی فراوانی هم دارد لذا لازم است تذکراتی داده شود.
توجه: دقت شود این گروه، معنایی از کلمات میفهمند و الفاظ بدون معنا به کار نمیبرند تنها چیزی که هست این است که مخالفان این نظر میگویند نفی نقص همان اثبات معنای مستقیم است مثلا نفی جهل اثبات علم و اطلاق عالم به خداوند است.
تذکر: این گروه اگر چه نتوانند به اشکالات مخالفانشان جواب کامل بدهند ولی چون اعتقادات خود را از متون دینی میگیرند لذا بر فرض عدم جواب باز هم به حرف دین پایبند هستند زیرا در این اشکال به تناقضی نمیرسند که حرف دین را مردود بدانند.
تذکر: همانطور که میدانیم تقابل این صفات از نوع تقابل ملکه و عدم ملکه هستند و کسی که خداوند را مثل انسان دارای صفت وجودی در ذات خداوند نداند در واقع با استناد به عدم ملکه میتواند جواب از اشکال تناقض بدهد و بگوید:
من نفی صفت عالم از خداوند کردم ولی اثبات جهل برای خداوند نمیکنم بلکه آن را هم نفی میکنم زیرا خداوند را دارای قابلیت انتساب به صفت علم و عدم علم نمیدانم زیرا خداوندی که در مجموع آیات و روایات معرفی میشود یگانه است و مثلی و شبیهی ندارد لذا همانند انسانها دارای قابلیت انتساب به صفت علم و عدم علم هم نیست تا شما بپرسید خدا عالم است یا نیست. پس نفی جهل با نفی ملکه نداشتن هم صادق است و لازم نیست که صفت علم را اثبات کنیم در نتیجه میگوییم خداوند جاهل نیست و همین کافی است که جواب از اشکال مخالفانمان بدهیم و دچار تناقض نشویم و معنایی هم از الفاظ میفهمیم.
توجه: در این مطلب نفی صفت وجودی در ذات برای خداوند شده است نه نفی علم خداوند. ما می توانیم صفت انتزاع شده از فعل خداوند را به خداوند نسبت دهیم. تفصیل این کلام ان شاء الله در جای خود خواهد آمد هر چند اشارات کوتاهی در این نوشتار شده است و برای اهل اندیشه مکفی است.
توجه: حتی اگر جواب این گروه هم مورد قبول نباشد باز هم حرف اینها منجر به نفی خداوند نمیشود زیرا این گروه هم اصل وجود خداوند را قبول دارند و تنها شناخت صفات خداوند را نافی هستند لذا اطلاق لفظ معطله برای این گروه نادرست است زیرا در ذهن مخاطب این را القاء میکند که این گروه به تعطیل یعنی نفی خداوند قایل هستند؛ مگر این که تذکر لازم داده شود تا همانند آقای سجادی دچار خطای ذهنی نشوند.
نتیجه: این کلام آقای وکیلی نادرست است که:
“… وقتی از ایشان میپرسیم که آیا خداوند عالم است یا نه؟ آیا قادر است یا نه؟ در جواب میگویند:ما درباره خداوند میگوئیم «او عالم است» ولی نمیدانیم که کلمه عالم درباره خداوند به چه معناست. ما فقط لفظ آن را بکار میبریم و از معنای آن بیخبریم … از دید ایشان خدائی را باید بپرستیم که هیچ یک از صفات او را نمیفهمیم و فقط طوطیوار دربارهاش میگوئیم او عالم و قادر و رحیم و کریم و غفور است و هیچ معنائی از این الفاظ درک نمیکنیم. (در میان شیعه ظواهر بسیاری از کلمات شیخیه و برخی از تفکیکیان دلالت بر تعطیل مینماید و البته قضاوت درباره نظر نهائی آنها مشکل است)”
آیا نظر اهل تعطیل غلط است؟
آقای وکیلی برای رد نظر اهل تعطیل دو دلیل میآورد.
تذکر: لازم است قبل از پرداختن به دلیل ایشان توجه دوباره بدهیم که تعطیل دو معنا دارد که یکی از آن دو –که نفی وجود خداوند است- باطل و نظر دیگر نه تنها باطل نیست بلکه مورد تایید و بلکه مورد تاکید دین است و مراد ما از اهل تعطیل همان معنای درست آن است که تعطیل از شناخت صفات وجودی در ذات خداوند است.
توجه: اهل تعطیل –که بهتر است اهل تنزیه محض نامیده شوند- تقاریر متفاوتی دارند ما نظر خود را بیان کردهایم که اسم آن را کمال التوحید میگذاریم و نظر دیگری هم که در بالا بیان شد نظریه نفی نقایص مینامیم.
آقای وکیلی مینویسد:
” … نظر اهل تعطیل به دو دلیل غلط است:دلیل اوّل:آنکه در قرآن و روایات کلماتی همچون عالم و رحیم و غفور درباره خداوند بکار رفته و سیاق و قرائن به وضوح نشان میدهد به همان معنای متعارف به کار رفته است؛ بلکه امکان ندارد که خداوند و معصومین علیهمالسلام با مردم با کلماتی سخن بگویند که هیچ کس معنای آن را نمیداند و از آن چیزی نمیفهمد.دلیل دوم:آنکه در قرآن کریم و ادعیه و روایات بارها و بارها درباره خداوند از صفت تفضیلی استفاده میشود و میفرمایند او أعلم و أرحم و أکرم و أصدق و … است. اگر خداوند با مخلوقات در صفت علم شریک نبود نمیشد که بگوئیم او عالمتر و رحیمتر و کریمتر و راستگوتر است. زیرا استفاده از «أفعل تفضیل» فقط در جائی صحیح است که دو چیز در صفتی مشترک باشند و یکی در آن صفت از دیگری بالاتر باشد…”
توجه: دلیل اول آقای وکیلی نادرست است زیرا اولا همانطور که اشاره شد و روایات متعدد دیگری هم حاکی است که خداوند و فرستادگانش در حد فهم مردم با آنها حرف میزدند و اگر خداوند بخواهد آنطور که هست خودش را به مردم بشناساند قطعا مردم هیچ چیز در مورد او نخواهند فهمید و نمیتوانند بفهمند -زیرا حجاب بین خداوند و خلق، مخلوق بودن خلق است که ذاتی آنهاست- و همانند حضرت موسی و قومش از ادراک شعاع بسیار مختصری از قدرت الهی هم عاجز خواهند شد تا چه رسد به …؛ ثانیا این نگاه جزءنگرانه آقای وکیلی به دین آن هم استناد به ظهور بدوی آیات و روایات است که دلیل قرار داده شده است و اگر نگاه اصلاح شود معنای درست آیات و روایات روشن خواهد شد و معلوم خواهد شد که آن معنایی که آقای وکیلی از این آیات و روایات میفهمد مراد واقعی دین نبوده است و اشتباه در فهم دین پیش آمده است.
توجه: دلیل دوم ایشان هم با تذکرات داده شده معلوم الحال است زیرا وقتی در حد فهم مردم با آنها سخن گفته شود معلوم است که افعل التفضیل هم به کار رود ولی به دنبال آن دین میگوید که تَعَالَى عَنْ صِفَاتِ الْمَخْلُوقِينَ عُلُوّاً كَبِيرا
آقای وکیلی میگوید:
“… غافل از اینکه تشبیه لغوی هیچ نقصی برای خداوند نیست …”
توجه: اولا همانطور که قبلا گذشت آیات و روایات متوهم تشبیه فقط در مورد صفت علم و صفات کمال نیست بلکه بسیار فراتر از این حرفهاست و اگر قرار باشد بنابر استدلال به ظواهر نقل قایل به تشبیه شویم تشبیه تا حد مجسمه پیش خواهد رفت. ثانیا بر فرض فقط در صفات کمال تشبیه قایل شویم باز هم این تشبیه، تشبیه به تمام معنا تشبیه عرف عموم مردم و تشبیه کلامی خواهد بود نه صرف تشبیه لغوی.
توجه: آقای وکیلی با تحریف معنای تشبیه عرفی البته با جعل اصطلاح جدید در صدد دفاع از آنچه خود خواسته است میباشد ولی باید دقت کند که تشبیه در عرف عموم مردم فقط مربوط به نواقص نمیباشد بلکه عرف عموم مردم هر تشبیه برجستهای مثل علم و صفات کمال را تشبیه میداند. و مسلم است کهحسن و محمود هر دو در جسم داشتن، انسان بودن، گوش و بینی و چشم داشتن، سخن گفتن و دهها صفت دیگر مشترکند و به معنای عرف عموم مردم که به اختصار به ان عرف میگویند مشابه میباشند. و این حرف نادرست است که:
“… مسلم است که هر دو در جسم داشتن، انسان بودن، گوش و بینی و چشم داشتن، سخن گفتن و دهها صفت دیگر مشترکند و به معنای لغوی مشابه میباشند …”
توجه: تشبیه در علم کلام منبعث از کلمات امامان هدایت در مقابل تنزیه محض قرار دارد لذا نفی تنزیه محض مرادف با قبول تشبیه کلامی است و لذا این روایات نفی تشبیه کلامی است که:
مَنْ شَبَّهَ اللَّهَ بِخَلْقِهِ فَهُوَ مُشْرِک
یعنی هر کس قایل به تنزیه محض نباشد برای خداوند شریک قایل شده است و در واقع خداوند را یگانه ندانسته است و اشتراک و شراکت در صفات برای خداوند قایل شده است -مشرک به معنای لغوی نه فقهی و…-.
توجه: آقای وکیلی با توسعه معنای لغوی تشبیه تا بدانجا میرود که از گستره معنایی تشبیه عرفی و تشبیه کلامی واقعی هم گذشته و فقط تشبیه در نواقص را در گستره معنایی تشبیه عرفی و تشبیه کلامی باقی میگذارد و این همه کارهای تحریفی فقط و فقط برای دفاع از نظریهای است که هیچ پشتوانه عقلی و برهانی واقعی ندارد. و بهتر بود به جای تخریب این همه جا فقط در اصلاح اندیشهها و افکار فلسفی و عرفانی خود همت میکردند تا برای اصلاح ابرو چشم را کور نمیکردند.
آقای وکیلی میگوید:
“… اینکه خداوند در اصل صفت علم با مخلوقات مشترک باشد کمال است؛ چون اگر خداوند عالم نباشد – نعوذبالله- باید جاهل باشد و جهل نقص است …”
توجه: قبلا گفته شد که کسی که خداوند را عالم نمیداند یعنی صفت وجودی علم را برای خداوند منکر است و با تاکید فراوان نفی نقص جهل را هم داد میزند؛ و لازمه جهل هم پیش نمیآید زیرا نفی ملکه و عدم شده است.
تذکر: اگر منظور آقای وکیلی از صفت علم که کمال است اثبات صفت وجودی کمالی در ذات خداوند است گذشت که مخالف نقل است ولی اگر مراد صفتی است که از مخلوقات انتزاع شده و غیر از خداوند است و حکایت از علم خالق مخلوقات دارد معنایی درست است که قبلا بدان اشاره کردیم و تفصیل آن را در نوشتاری مستقل خواهیم آورد.
تشبیه و تنزیه در وحدت وجود اطلاقی
همه میدانیم که تشبیه بین دو شی واقع میشود و به تبع آن تنزیه هم همچنین است. پس تشبیه و تنزیه هر دو فرع بر دوئیت دو شی است. پس: تشبیه و تنزیه فرع دوئیت است
توجه: همه این نکته بسیار ساده را میدانند ولی عدم توجه کافی به این نکته بسیار ساده در تفکرات، یکی از خطاهای پنهان ذهنی است که عارض کسانی میشود که قایل به وحدت وجود اطلاقی هستند.
توجه: وحدت وجود اطلاقی قایل به عینیت است نه دوییت بین خداوند و مخلوقات. البته همانطور که قبلا تذکر داده شد خطای ذهنی تحریف کلمات در این جا هم بر مدافعان وحدت وجود اطلاقی – که بعد از این عرفان مینامیم و مرادمان از عرفان در این جا همین وحدت وجود اطلاقی است- غالب شده و معنای اصلی دوییت را هم عوض میکنند و میگویند ما قایل به دوییت هستیم ولی نه دوییتی که مخالف عرفان مدعی است بلکه خداوند و مخلوقات از جهتی عین هم و از جهتی دیگر غیر هم هستند اگر به اطلاق نگاه کنی خدا خدا است و غیر مخلوقات است . اگر به تقیید نگاه کنی خداوند عین مخلوقات است و رابطه خداوند و مخلوقات رابطه مطلق و مقید است و…
تذکرات:
1-این نگاه عرفان همانطور که در جای خود خواهد آمد هیچ پشتوانه برهانی ندارد و تنها استدلال برهاننما دارد و از طرف دیگر این نگاه تالی فاسدهایی دارد که هیچ انسان تعقل محوری راضی به پذیرش آن نمیشود که خطاهای ذهنی آن تذکر داده خواهد شد.
2-چون دوییت واقعی در عرفان وجود ندارد و فقط دوییت اعتباری وجود دارد لذا تشبیه و تنزیهی که در آن مطرح است معنای دیگری غیر از معنای واقعی تشبیه و تنزیه دارد. تبیین دقیق آن خود مقولهای مستقل است ولی توجه نکردن یا توجه ندادن آقای وکیلی به این نکته نوعی خطای ذهنی است که حتما باید اصلاح شود.
توجه: بسته به تقاریر متفاوتی که از وحدت وجود اطلاقی وجود دارد نوع عینیت مطلق و مقید هم متفاوت است بیان دقیق آن و بیان اشکالات و خطاهای ذهنی آن را به نوشتاری مستقل وامیگذاریم.
برای خالی نبودن عریضه توجه شود که مثلا نفس و شادی درست است که دو چیزند ولی به مصداق واحد موجودند و این دوییت آفرین نیست فقط دوییت مفهومی دارند نه دوییت مصداقی؛ و مثلا جسم و سنگ درست است که دو چیزند ولی در یک مصداق واحد جمع هستند و این دوییت دوییت واقعی نیست تا تشبیه و تنزیه معنای صحیح خود را داشته باشد و نفس و قوای نفس هم دوییت واقعی ندارند و خدای عرفان اصطلاحی با مظاهر خود دوییت واقعی ندارند و فقط یک وجود است که در اطلاق ملقب به خداوند و در تقیید ملقب به مخلوق میشود که این مخلوق هم در واقع مخلوق نیست بلکه مظهر و شان خدای عرفان است که به تحریف معنایی مخلوق نامیده شده است و…
خلاصه این که: اشکال ما به وحدت وجود اطلاقی اشکال تشبیه نیست که کسی -آقای وکیلی یا غیر- در مقام دفاع از تشبیه یا تنزیه در عرفان برخیزد زیرا دوییتی بین خدای عرفان و مخلوقات نیست تا تشبیه و تنزیه هم معنا داشته باشد همانطور که آقای سجادی از زبان صدرا به دقت بیان کرده است –ولی آقای وکیلی به این نکته توجه نکرده است- که:
” … منادیان حکمة متعالیه، در نظر نهایی خود، به هیچ وجه قائل به تنزیه در عین تشبیه، جمع بین آن دو و … نیستند. بلکه …حکیمان متأله نه تنزیه صرف را میپذیرند و نه تشبیه مطلق را و در واقع، به جمع میان «نفی تشبیه» و «نفی تنزیه» معتقدند، نه جمع میان «تشبیه» و «تنزیه» … مرحوم صدرالمتألهین … میفرماید: « … لا تکن ممن اتصف بانوثة التشبیه المحض، و لا بفحولة التنزیه الصرف، لا بخنوثة الجمع بینهما کمن هو ذو الوجهین؛ بل کن مقتدیا بسکّان صوامع الملکوت الذین … لیست لهم شهوة انوثة التشبیه، و لا غضب ذکورة التنزیه، و لا الخلط و الامتزاج بین الصفتین، و انما هم من اهل الوحدة الجمعیة الالهیة، … “
این کلام دقیق حکایت از عدم دوییت واقعی بین خداوند و مخلوقات دارد و لذا تشبیه و تنزیه هم معنای درستی نخواهد داشت و فقط من اهل الوحدة الجمعیة معنای صحیح در عرفان است و دوییت ساختگی و تحریفی عرفان هم نمیتواند محل مناسبی برای طرح بحث تشبیه و تنزیه باشد. به تعبیر دیگر موجود دومی نیست تا تشبیه و تنزیهی باشد و به تعبیر دقیقتر بحث تنزیه و تشبیه سالبه به انتفاع موضوع است.
توجه: اشکال به عرفان اشکال عینیت است و اشکال واحد مصداقی دانستن خداوند و مخلوقات است که با نظر متون دینی در تضاد آشکار است و اگر تحریفات معنایی مدافعان فلسفه و عرفان اصلاح شود تضاد برای هیچ احدی قابل انکار نخواهد بود.
توجه: این اشکال علاوه بر اشکالات وارده بر مقدمات عرفان و اشکالات وارده بر دلایل عرفان و تالی فاسدهای وارده بر عرفان مصطلح است که باید در جای خود بیاید.
سوال: پس چرا آقای وکیلی از تشبیه و تنزیه در عرفان سخن میگوید؟
تذکر: هر کس به مثال آقای وکیلی دقت کامل کند متوجه میشود که ایشان تصور دقیقی از وحدت وجود اطلاقی ندارد و نظریه تشکیک در وجود را با نظریه وحدت وجود اطلاقی خلط کرده و معجونی از آن دو را به نام عرفان معرفی میکند و در هر جایی که یکی از دو نظریه کم میآورد آقای وکیلی با کمک گرفتن از نظریه دیگر به داد عرفان اصطلاحی خود میرسد.
توجه: قبلا تذکر داده بودیم که نباید بین این دو نظریه متمایز خلط شود.
به متن آقای وکیلی دقت شود تا خلط بین این دو نظریه روشن شود:
“… صفات کمالی که ما داریم مانند نور ماه نسبت به خورشید میباشد. میدانیم که ماه روشن است و نوری دارد و نور او از خورشید است. سؤال اینجاست که نسبت نور ماه با خورشید چگونه است؟ آیا این نور همان نور خورشید است یا غیر از آنست؟ آیا حقیقةً متعلق به ماه است یا متعلق به خورشید؟ واقعیت اینست که این نور حقیقةً متعلق به خورشید است. آفتاب عالمتاب وقتی بر عالم میتابد نورش همه جا را فرامیگیرد و هر چیزی به قدر ظرف خودش آن را نشان میدهد. نور ماه همان نور خورشید است که ماه به قدر سعه و ظرفیتش آن را منعکس میکند و اگر سعه آن بیشتر بود نور بیشتری را منعکس مینمود.پس میتوان گفت این نور، نورِ ماه است چون اکنون ماه است که محل تجلّی این نور شده است و در عین حال میتوان گفت این نور، نور خورشید است و هیچ نوری جز نور خورشید نیست و به بیانی دیگر این نور در عین اینکه نور ماه است نور خورشید است و این دو در طول هم – و نه به صورت شراکتی – مالک آن هستند و البته مالک حقیقی خورشید است…این حقیقت عالی در زبان اهل عرفان به «توحید صفاتی» نامیده میشود که دلالت بر وحدت صفات در عالم مینماید و نشان میدهد که اگرچه به ظاهر صفات کمالی متعددی در عالم هست ولی در واقع یک نور است که در عالم منتشر شده و در هر جا به مقدار قابلیتش طلوع پیدا کرده …”
اشکال: آقای وکیلی تذکر داده است که:
“البته این فقط یک مثال است و هر مثالی از جهتی مطلب را به ذهن نزدیک نموده و گاه از چندین جهت دور میسازد”
توجه: این مثال از همان جهت شباهت و تقریب به ذهن مشکل دارد نه از جهات دیگر؛ این مثال میخواست توحید صفاتی را در عرفان توضیح دهد ولی مثال از اول نشان میدهد که دو چیز باید باشد تا بتوان در طول هم بودن را توضیح داد در صورتی که در عرفان دو چیز طولی نداریم حقیقت واحدی داریم که کل عالم هستی را فراگرفته است و جا برای غیر نگذاشته است و کثرات هم شان اوست اصلا همه کمالات هم شان اوست و در واقع همه چیز در مصداق واحدی به نام خداوند جمعاند لذا نظر من اهل الوحدة الجمعیة نظر عرفان است نه در طول هم بودن؛ لذا دوییت عرفان هم دوییت مصداقی نیست بلکه دوییت ذهنی است –همانطور که قبلا گفته شد- و لذا عرفان یک فعل را واقعا و به معنای حقیقی هم به خدا نسبت میدهد و هم به انسان؛ نه این که انسان و خداوند در طول هم فعلی را انجام دهند. در عرفان یک مصداق و یک وجود در کل عالم است که فعل را همان انجام میدهد و تو به آن وجود اگر به چشم اطلاق نگاه کردی اسمش خداست که فعل را انجام داد و اگر به آن وجود به چشم تقیید نگاه کردی اسمش انسان میشود که فعل را باز هم همان انجام داده است.
مثال عرفانی آن شاید چنین درست باشد که:
یک کشتی توسط موجی بزرگ با شدت تمام به صخرهای کوبیده میشود. از نظر شما دریا کشتی را به صخره کوبید یا موج یا آب؟ هر سه جواب درست است زیرا موج و آب و دریا سه چیز جدا از هم نیستند بلکه یک شی واحد است که از سه نگاه متفاوت سه اسم متفاوت به خود میگیرند و تمایز بین این سه فقط تمایز ذهنی است نه تمایز خارجی.
تذکر: این است معنای توحید صفاتی و توحید افعالی در عرفان که آقای وکیلی تصور درستی از آن ندارد. در این تصور موج و آب و دریا هر سه صاحب صفت کوبنده هستند و هر سه فاعل واقعی کوبیدن هستند نه در طول هم و نه در جمع هم بلکه در وحدت جمعیه. پس تنها فاعل حقیقی در جهان و تنها صاحب کمالات واقعی در عالم خداوند است و فعل خداوند به انسان و فعل انسان به خداوند نسبت داده میشود زیرا وجود این دو مصداق واحدند و فرقشان فقط در نحوه نگاه است.
توجه: در این نگاه حتی کشتی و حتی صخره هم خارج از وجود خداوند نیستند و فعل کوبیده شدن و صفت کوبیده شده و … هم منتسب به وجود واحد است و لذا هیچ فعلی در عالم و هیچ صفتی در عالم وجود ندارد مگر این که خداوند منتسب به آن است.
تذکر: حال با همین مثال تشبیه و تنزیه را میتوان با تحریف معنای تشبیه و تنزیه توجیه کرد و عموم مردم و طلبههای جوانی را که با این تحریفها آشنایی ندارند به سمت مسایلی پیش برد که آنها را غرق در اذهان و افکار خود کرده و از حقایق واقعی غافل میکنند. توجه شود تمام مطالب آقای وکیلی در تشبیه و تنزیه در مبنای وحدت وجود اطلاقی مبتنی بر توسعه معنایی تشبیه و تنزیه است و این خروج از محل نزاع است زیرا تشبیه و تنزیه را ما فقط در جایی معنادار میدانیم که دوییت واقعی و دوییت وجودی موجود باشد و در جایی که دوییت وجودی موجود نباشد تشبیه و تنزیه معنادار نیست و توسعه معنایی باعث خلط مباحث خواهد شد مثل این که کسی بگوید آیا بین جسم و سنگ اشتراک در صفات وجود دارد یا تنزیه هست؟ این دو به مصداق واحد موجودند و تشبیه و تنزیه معنا ندارد. پس بقیه مطالب ایشان را به جای خود حواله میدهیم.
ما در جای خود به این خواهیم پرداخت که خداوند با موجودات عینیت ندارد و اشکال ما به عرفا هم عدم عینیت است نه اشکال تشبیه و تنزیه که مبتنی بر قبول عدم عینیت و قبول دوییت واقعی است. و چون آقای وکیلی بحث تشبیه و تنزیه را در وحدت وجود اطلاقی مبتنی بر عینیت مطرح کرده است تمام مطالب بعدی ایشان خروج از محل نزاع که مبتنی بر توسعه معنایی است میباشد و ما خطاهای ذهنی ایشان را در بحث وحدت وجود اطلاقی به تفصیل باز خواهیم کرد. و اما آنچه آقای وکیلی گفته است که:
“بحث گذشته هیچ ربطی به جبر ندارد”
کاملا نادرست است اگر ایشان تصور درستی از وحدت وجود اطلاقی داشته باشد به لزوم عقلی باید به جبر قایل باشد هر چند در اثر عدم تصور دقیق این مطلب منکر جبر باشد همانطور که کسی که قاعده ضرورت علی و معلولی را قبول داشته باشد ضرورتا باید قایل به جبر باشد هر چند در اثر نداشتن تصور صحیح از آن قاعده منکر جبر شود.
توجه: قایلان به قاعده ضرورت علی خود را قایل به اختیار میدانند و هرگز خود را منکر اختیار نمیدانند و جبر را به شدت نفی میکنند –همانند عرفا- ولی ما با دلایل خود نشان میدهیم که کسی که قاعده ضرورت علی را بپذیرد ناچار است قایل به جبر شود وگرنه باید از قاعده ضرورت علی دست بردارد. ما دلایل خود را در این مورد در نوشتار “تعارض قاعده ضرورت علی با اختیار” ارایه دادهایم و با یکی از دوستان هم در این مورد گفتگویی مفید داریم که امیدواریم در روشنتر شدن مطلب نقش بسزایی داشته باشد. طالبان حقایق حتما برای روشن شدن حقیقت مراجعه داشته و ما را در این بحث یاری کنند. ما بعد از تمام شدن آن بحث لزوم جبر در عرفان را هم به حول و قوه الهی مطرح خواهیم کرد و نشان خواهیم داد که صرف ادعا نمیتواند موجب فرار از جبر شود و عارف وحدت وجودی ناچار است تن به جبر دهد همانطور که برخی بزرگان این فن که اهل دقت بودند در نهایت مجبور به اعتراف شدهاند.
توجه: آقای وکیلی هم که طبق عادت باید مدافع قواعد فلسفی باشد حتما باید مدافع ضرورت علی هم باشد و از طرفی دیگر به خاطر فطرت انسانی نمیتواند منکر اختیار باشد و چون فلاسفه را هم بسیار دوست دارد لذا باید هم از قاعده ضرورت علی و هم از اختیار دفاع کند اگر ایشان جواب قانع کنندهای به تناقض ارایه شده ما دارند حتما منتظر دلایل ایشان خواهیم ماند ولی توصیه اکید داریم که اگر دلایلی دارند وارد میدان شوند و مثل عادت همیشگی خود با ترفندهای “من میدانم و تو نمیدانی” و “کسی که بدایه خوانده باشد چنین حرفی نمیزند” و … وارد بحثهای دقیق علمی نشوند زیرا بحثهای علمی محل دلایل است نه ادعاها و فخر فروشیها.
تذکر ویژه: ممکن است بنظر برسد این نگاه عرفانی برخی مطالب را به خوبی توضیح میدهد پس نظری بسیار دقیق و عالی و … است. ولی باید توجه شود هر نظریهای که توجیهات و به تعبیری دیگر تبیین خوب و ملموسی از مسایل بدهد که نمیتواند نظری صحیح دانسته شود. این نظریه در عین توضیح ملموس از برخی مسایل دارای مشکلات بسیار جدی است هم در مقدمات و هم دلایل مشکل دارد –که در نوشتاری مستقل خواهد آمد و نشان داده خواهد شد که هیچ برهان واقعی ندارد- و هم تالی فاسدهای فراوانی دارد یکی از آنها سلب اختیار واقعی از انسان که رکن دین است میباشد و دیگری به تناقض رسیدن این نظریه است که اشارهای بسیار مختصر برای اهل دقت و اهل اندیشه میکنیم و تفصیل آن را به نوشتاری مستقل میسپاریم.
تذکر: مدافعان عرفان وحدت وجود اطلاقی باید متوجه باشند که اگر قرار باشد خداوند همانند دریا کل عالم هستی را پر کرده و جا برای غیر نگذارد و هیچ کمالی برای غیر نباشد چون کل عالم را پر کرده است و چون جا برای غیر نگذاشته است پس جا برای عدم هم نگذاشته است و چون عدم جایی در هستی ندارد پس تقیید که نشان از عدم کمال است هم جایی در هستی نخواهد داشت و در نتیجه مقیدی به نام انسان و موج که بخواهد ناقص باشد هم جایی در هستی نخواهد داشت و کل عالم را فقط باید کمالات پر کند و هیچ جایی برای نواقص در عالم هستی وجود نخواهد داشت و…
نکته نهایی:
آقای وکیلی بعد از اجرای سناریوی تحریفات معانی کلمات که هم معانی لغوی کلمات را عوض میکند و هم معانی آیات و روایات را عوض میکند و معانی خود فهمیده از مکتب فلسفی و عرفانی را بر متون دینی تحمیل میکند مینویسد:
“… عبارات کتب عرفانی شرح حقیقی و خالص آیات قرآن و روایات معصومین علیهمالصلوة و السلام است و کسانی که از فیض استفاده از کتب عرفانی محرومند از فهم صحیح قرآن و سنّت نیز معمولاً محروم میمانند …”
توجه: اگر نبود این همه تحمیل نظرات بر متون دینی، ما را نه کاری با آقای وکیلی بود و نه با دیگر مدافعان فلسفه و عرفان؛ ولی این همه خطاهای ذهنی و در عین حال ادعای تنها فهمی متون دینی آن هم فقط با جستجو و یافتن متون دلخواه، هر انسان آزاد اندیشی را وادار میکند که دست به قلم برده و در مقابل سیل هجوم افکار نادرست ولو مانند سنگی کوچک مانع ایجاد کند تا بلکه به الطاف الهی این خطاهای ذهنی را نشان داده و از تفکر نادرست مدافعان فلسفه و عرفان جلوگیری کند تا با اصلاح افکار و اندیشهها راه به سوی حقایق اصلی پیدا کنند.
آقای وکیلی همیشه خیال کرده است که آنچه را بیان میکند مخالفان فلسفه و عرفان آنها را نمیدانند و لذا همیشه مخالفت مخالفان را ناشی از عدم آگاهی معرفی میکند ولی ایشان اگر به کلمات مخالفان با دید انصاف و حق یابی نگاه میکرد نکتههای اصلی مخالفان را دریافته و متوجه میشد که چرا مخالفان این همه بر نادرستی افکار فلسفی اصرار دارند ولی افسوس و صد افسوس که گارد مبارزه همیشه حاکم بر آغوش باز همدلی در فهم دین بوده است.
ما وظیفه خود را که ارایه تذکرات است انجام میدهیم و امیدواریم تذکرات موجبات اصلاح اندیشهها را فراهم نماید.
توجه: بحث “تشبیه و تنزیه در تشکیک در وجود” در همین نوشتارمکتوب شده بود ولی به خاطر منتشر شدن نوشتار هشتم آقای وکیلی و ارتباط محکم این بحث با مطالب آن نوشتار به نوشتار بعدی واگذار میشود که در آن به خطاهای ذهنی دیگر آقای وکیلی پرداخته خواهد شد. همچنین بحث “بسیط الحقیقه کل الاشیاء” -که تقریر آن در نظریه تشکیک در وجود و در نظریه وحدت وجود اطلاقی با هم تفاوت دارد در نوشتارهای دیگر تذکر داده خواهد شود تا خطاهای ذهنی آقای سجادی که ناشی از خلط این دو تقریر است روشن شود- را به آینده میسپاریم.
پیشنهاد:
چون این مباحث مطرح شده از شاخ وبرگهای عرفان و فلسفه است و عدم برهانی بودن مبادی فلسفه و عرفان موجب تحمیل نظر بر متون دینی است لذا پیشنهاد ما این است که به جای دست و پا زدن در فروعات، به اصل و رکن مطالب پرداخته شود و آقای وکیلی از قدم اول اصالت وجود –یا هر جای دیگری که خود مایل است- به برهانی نمودن مباحث مورد تایید خود بپردازد تا ما هم دلایل نادرستی و غیر برهانی بودن این مباحث را ارایه دهیم و کار را برای همیشه فیصله دهیم. چرا عمر عزیز را در فروعاتی صرف کنیم که مبانی آن بحثها مورد قبول هر دو طرف نیست؟ ادعای ما این است که ارکان فلسفه و عرفان غیر برهانی هستند و لذا حق هیچگونه تحمیل نظر بر متون دینی و یا دخالت در فهم متون دینی را ندارند. اگر کسی مرد میدان تعقل و برهان است وارد بحثهای دقیق برهانی شود تا پوشالی بودن ادعاهای فلسفه و عرفان موجود نشان داده شود؛ واگر چنین کسی وجود ندارد لطفا دست از سر دین و متون دینی بردارید تا مومنان دچار آشفتگی ذهنی نشوند.
آقای وکیلی اول باید برادریش را ثابت کند بعد ادعای ارث کند ما عینیت عرفانی را باطل و غیر برهانی میدانیم و آقای وکیلی مبتنی بر این عینیت عرفانی شروع به بحث تنزیه و تشبیه و معنا کردن متون دینی میکند اگر کسی اهل برهان باشد اول برهانی بودن عینیت را که ما منکر آنیم اثبات میکند؛ و بدانید که اگر برهانی بودن آن را اثبات کنید –که تابحال نتوانستهاید- دیگر نیازی به این همه تلاش اضافی نخواهید داشت و با برهان همه را وادار به سکوت خواهید کرد.
ما فعلا –بنابر پیشآمدی- از یکی از بحثهای ریشهای فلسفی به نام قاعده ضرورت علی و معلولی شروع کردهایم تا تعارض صد در صد آن را با اختیار نشان دهیم و اگر مدافعان مدعی وارد بحث شوند خطای ذهنی این قاعده را نشان خواهیم داد تا خود با اندیشه خود به این برسند که این قاعده فلسفی، قاعدهای عقلی نیست. مراجعه شود.