پیشنهادی:

محدودیت عقل،نهی از خودرأیی در معارف الهی و تفاوت عقل فلسفی با دینی

مدیر سایت
3,302

محدودیت عقل ، نهی از رأی و قیاس در معارف الهی ، میزان و معیار حجیّت عقل و تفاوت عقل فلسفی با عقل دینی – استاد مهدی نصیری

عقل فلسفی:

در تبیین موضع قرآن و عترت درباره ی فلسفه، قبل از هر چیز ، ضروری است به سراغ تلقی فلسفه از عقل رفته و سپس به مقایسه ی آن با آنچه قرآن و عترت درباره ی عقل گفته اند، بپردازیم . عصاره و جمع بندی آنچه فیلسوفانی چون ارسطو، فارابی، ابن سینا و ملاصدرا درباره ی عقل گفته اند – فارغ از پاره ای اختلاف نظرهای جزیی- بدین شرح است:

الف) آدمی مرکب از جسم و نفس (جان) است . نفس دارای پنج قوه و نیرو است:

1. غاذیه (تأثیرگذار در غذاها و خوردنی ها )

2. حاسّه ( ادراک کننده محسوسات )

3. متخیّله ( دریافت کننده ی صورت های خیالی )

4. نزوعیه ( دربردارنده ی تمایلات و کشش های نفسانی چون محبت، غضب، ترس، رضایت و …)

5. ناطقه ( نیروی تفکر و تعقل و به عبارت دیگر ، عقل )

ب) آدمی با قوه ی ناطقه و عقل ، فعالیت عقلانی ، تفکر و اندیشه ورزی ، به دریافت معارف، حقایق، علوم و فنون نائل می شود .

ج) عقل دارای دو شعبه است: 1. نظری 2. عملی؛

عقل نظری ، ادراک کننده موجودات ، حقایق و واقعیت هایی است که خارج از اراده و عمل آدمی و بایدها و نبایدهای رفتاری ، تحقق و هستی دارند که محصول این عقل، حکمت نظری نام دارد. حکمت نظری ، شامل سه گونه دانش می شود : 1. طبیعیات 2. ریاضیات 3. الهیات.

عقل عملی ادراک کننده ی اموری است که مربوط به اراده و عمل آدمی و بایدها و نبایدها است و آن نیز سه گونه است :1. اخلاق و فقه 2. تدبیر منزل و اقتصادیات 3. سیاست .

د) هریک از عقل نظری و عملی با اتکا به قضایای معلوم و بدیهی ای که برای همگان روشن است، به کشف مجهولات پرداخته و معلومات جدیدی را تولید می کنند؛ سپس خود این معلوماتِ کشف شده ، مبنای کشف مجهولات دیگری می شوند و معلومات جدیدتری را می آفرینند و این روند تولید علم و معرفت ، به همین کیفیت ادامه پیدا می کند .[1]

هـ) عقل در روند دستیابی به دانش ها و معارف ، دارای چهار مرتبه است :

1- عقل هیولانی : مرحله و مرتبه ای از عقل که هنوز هیچ نقش و دانشی در آن موجود و محقق نیست ، اما استعداد دریافت هر معرفت و دانشی را دارد .

2- عقل بالملکة : مرتبه ای از عقل که از حالت استعداد صرف خارج شده و معقولات و معلومات بدیهی و ابتدایی را دریافت نموده است و آماده پذیرش معلومات بعدی و نظری است .

3- عقل بالفعل : در این مرتبه ، عقل با کمک معلومات اولیه و بدیهی ، معلومات نظری را دریافته و در خود ذخیره کرده است و هر وقت که اراده نماید ، آن معلومات را نزد خود حاضر می کند .

4- عقل مستفاد : عالی ترین مرتبه عقل که به مشاهده ی معلومات و معقولات ثانی[2] می پردازد . در این مرتبه ، عقل با موجود دیگری به نام [1][3] متصل می شود و به یاری آن بر معلومات ومعقولات ، اطلاع و اشراف پیدا می کند .[4]

با توجه به جمع بندی فوق ، درمی یابیم که عقل از نگاه فلسفه ، در دریافت دانش ها و معارف و برای وصول به عالی ترین مرتبه ی خود که اتصال به عقل فعال است ، مستکفی بالذات بوده و نیاز به معلم ، هادی و میزانی بیرون از خویش ندارد. به عبارت دیگر ، آدمی می تواند با قوه و نیروی عقل خویش ، در پی فهم جهان هستی برآید ؛ از یک سو به شناخت موجودات و واقعیت های بیرون از حیطه ی عمل خود نائل شود (حکمت نظری) و از سوی دیگر ، بایدها و نبایدهای رفتاری و کرداری خویش را در ابعاد فردی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی تعیین کند (حکمت عملی) و همان گونه که در فصل پیش دیدیم ، اساساً فیلسوفان با اتکای به عقل مستکفی بالذات خویش ، در پی فهم همه ی حقایق و رازهای عالم اند و در همه ی عرصه ها قدم می نهند و به هر گوشه و زاویه سَرک می کشند و به تولید و ارائه نظریه می پردازند .

فلسفه، حد و مرز قائل شدن برای فعالیت عقلانی و محدود کردن برد و توان عقل رابرنمی تابد و چنین امری را به مفهوم تعطیلی عقل می داند و(عمدتاً فیلسوف به کسی اطلاق می شود که بر اساس عقل و اندیشه ، تلاش می کند جهان را تفسیر کند و دریابد و این کا را هم در خور کفایت عقل می داند و عقل را در این تلاش ، از هر نوع وابستگی به منابع دیگر ، از قبیل وحی و ایمان ، بی نیاز می داند .)[5]

اینک به سراغ عقل از منظر قرآن و عترت می رویم و سپس به جمع بندی وجوه تمایز عقل فلسفی با عقل دینی می پردازیم.

عقل دینی:

الف- از نگاه قرآن و عترت ، آدمی واجد نوری به نام عقل است که با آن به فهم پاره ای از حقایق و معارف نائل می شود . قرآن کریم در آیات متعددی ، انسان را مخاطب قرار داده و او را توصیه به تعقل و اندیشه ورزی نموده و کسانی را که از به کارگیری نور عقل و تعقل سرباز می زنند، سرزنش می کند .[6]

ب- معصومین: نیز بالاترین ستایش ها را از عقل نموده و آن را در جایگاهی بس رفیع نشانده اند و منزلت آدمی را با میزان عقل ورزی و تبعیت او از نور عقل می سنجند . به عنوان نمونه ، به چند روایت زیر بنگرید :

رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) :

1. ما قَسَّمَ اللهُ لِلعبادِ شَیئاً أَفضل مِنَ العَقل، فَنَومُ العاقلِ أَفضلُ مِن سَهَر الجاهل ، وَ اِقامةُ العاقلِ أَفضل مِن شُخوصِ الجاهِلِ و لا بَعَث اللهُ نَبیّاً وَ لا رَسولاً حتّی یَستَکمِلَ العَقل ، و یکونُ عقلُُه أفضَل مِن جَمیع عُقول اُمّته … وما أدّی العبدُ فرائض الله حتّی عقل عنه ، و لا بلغ جمیع العابدینَ فی فضل عبادتِهم ما بلغ العاقل، وَ العُقلاء هُم اوُلُوالالبابِ ، الذین قال اللهُ تَعالی))و ما یَذّکّر الا اولوالالبابِ[7]))[8]

– خداوند برای بندگانش چیزی بهتر از عقل و خرد قسمت نکرده است. خواب عاقل بهتر از شب زنده داری نادان است و توقف عاقل بهتر از حرکت نادان [برای امری خیر مانند جهاد] است. خداوند پیامبر و رسولی را بر نیانگیخته، مگر اینکه عقل او را کامل کرده و عقل او برتر از عقل همه ی امتش بوده است … هیچ بنده ای واجبات الهی را [ به کمال انجام ندهد ] مگر آن که در باره ی آن تعقل نماید. فضیلت و قدر پرستش همه ی پرستش کنندگان به پای آنچه عاقل بدان می رسد، نمی رسد. عاقلان همان صاحبان خرد و فهم هستند که خداوند در قرآن فرموده است : “جز صاحبان خرد، یادآور [حقیقت] نشوند.”

2. ان لکلّ شیئ الة وعدّة و الة المومن وعُدته العَقل، ولکل تاجرٍ بضاعة و بضاعةُ المجتهدین العقل، و لِکل خَرابٍ عِمارة الاخرة العقلُ و لکلِّ سَفَر فسطاطٌ یلجوءونَ الیه و فسطاطُ المُسلمین العقل .[9]

– برای هر چیزی ابزار و توشه ای است ، ابزار و توشه ی مؤمن عقل اوست . برای هر تاجری، سرمایه ای و سرمایه ی کوشندگان [در راه خداوند] عقل آنهاست . برای هر ویرانی ای آبادی است و آبادی آخرت در گرو [ استفاده از ] عقل است ، برای هر سفری ، خیمه و پناهگاهی و پناهگاه مسلمانان عقل است .

امیرالمؤمنین( علیه السلام ) :

3. اَغنی الغِنی العقلُ[10]

– بزرگترین ثروت عقل است .

4. زَین الدین العقلُ[11]

– زینت دین عقل است .

5.فقدُ العقلِ شَقاءٌ[12]

– بی عقلی ، بدبختی است .

6.العقلُ رقیٌّ الی علّیّین[13]

– عقل ، نردبان تعالی است .

ج- عقل نه قوه ای از قوای نفس ، بلکه موجودی نورانی خارج از نفس آدمی است که از سوی خداوند ، خلق و به نفس آدمی افاضه شده است :

1. رسول الله6 : ان الله – تبارک و تعالی- خلق العقلَ مِن نورٍ مَخزونٍ مَکنونٍ فی سابقِ عِلمه الذی لم یطَّلع عَلیه نَبیٌ مُرسلٌ و لا مَلَکٌ مقرَّبٌ [14]

– خداوند – تبارک و تعالی- عقل را از نوری پنهان در خزانه ی علمش که هیچ رسول و فرشته مقربی از آن باخبر نبود ، آفرید .

2. الامام الصادق(ع): إنَّ الله خَلق العقل و هو أوّلُ خَلقٍ مِن الروحانییّن عَن یَمینِ العَرشِ مِن نُورِه ، فَقال لَه أدبر فأدبرَ ثمَّ قال لهُ أقبِل فأقبلَ، فقال الله – تبارک و تعالی- خَلقتُکَ خَلقاً عَظیماً و کرَّمتُکَ علی جمیعِ خَلقی [15]

– خداوند عقل را به عنوان اولین مخلوق روحانی ، از جانب راست عرش و از نور خود آفرید و به او گفت : دور شو ، دور شد ، سپس گفت : پیش آ، پیش آمد ، آنگاه خداوند فرمود : تو را عظیم القدر آفریدم و بر دیگر مخلوقاتم برتری دادم .

3. الامام علی(ع) : انَّ النبی6 سُئلَ ممّا خلق الله- عزّو جّل- العقلَ ، قال : خَلقُه مَلکٌ له رؤوسٌ بعدد الخلائق ، مَن خُلِقَ و من لم یُخلَق الی یومِ القیامة ، وَلِکُلِّ رأسٍ وجهٌ ، ولکلِّ آدمیٍّ رأسٌ من رؤوس العَقل ، و اسم ذلک الانسان عَلی وَجهِ ذلک الرأس مَکتوبٌ ، و علی کل وجه سَتر ملقی لا یَکشف ذلک السّتر مِن ذلک الوجهِ حتّی یولد هذا المولود ، و یَبلغ حدّ الرّجال ، أو حدّ النساء ، فاذا بَلغ کُشف ذلک الستر ، فیَقع فی قَلب هذا الانسان نُور ، فیَفهمُ الفریضة و السنة و الجیّدَ و الرَّدی ، الا و مَثلُ العَقلِ فی القلب کَمَثل السِّراج فی وَسط البَیتِ . [16]

– از رسول گرامی خداوند(ص) درباره ی آفرینش عقل پرسیده شد ، فرمود : خداوند عقل را به عنوان فرشته ای آفرید که به تعداد انسان ها – که تا روز قیامت خلق می شوند- برای او سر قرار داد و برای هر سری نیز صورتی ، برای هر انسانی سری از این سرهای عقل است که نام آن انسان بر او نوشته شده است و بر هر صورتی از این سرها ، پرده ای است که هر گاه آن انسانِ متعلَّقِ این سر آفریده شود و به سن بلوغ مردان یا زنان رسد ، آن پرده و پوشش برداشته شده و نوری (عقل) در قلب این انسان قرار می گیرد و او با این نور ، واجب و مستحب و نیک و بد را می فهمد . مَثَل عقل در قلب انسان مانند چراغ [ روشن ] در وسط خانه [تاریک] است .

استقلال عقل در فهم پاره ای از حقایق :

د- عقل آدمی بطور مستقل ، قادر به فهم امور و حقایق متعددی است و حسن و قبح برخی از افعال و اعمال را درک می کند . به عنوان مثال ، عقل آدمی مستقلاً درمی یابد که اجتماع و ارتفاع نقیضین محال است ؛ کل بزرگ تر از جزء است ؛ مصنوع ، نیاز به صانع دارد ؛ دو شئ مساوی با یک شیئ ، با هم مساوی اند ؛ و … همچنین درمی یابد که عدالت ، نیکو است ؛ ظلم، زشت است ؛ تکلیف فراتر از طاقت و توان مکلف ، قبیح است ؛ و …

رسول الله(ص) :

1. کُن مَعَ الحق حیث کانَ و مَیِّز مَا اشتَبه عَلَیک بعقلک فان حجة اللهِ علیک ودیعة فیک وَ برکاتهُ عندکَ[17]

– هرجا که حق هست تو نیز انجا باش و هرگاه دچار اشتباه [در تشخیص حق] شدی ، عقلت را به کار گیر که عقل به عنوان حجت الهی ، امانتی نزد توست و برکت های او پیش توست .

2. العقلُ نور فِی القلب ، یفَرَق به بین الحقّ و الباطل [18]

– عقل نوری در قلب است که میزان تمیز حق از باطل است .

الامام علی علیه السلام :

3. العقل رَسولُ الحقِّ[19]

عقل ، رسول حق [خداوند] است .

2. العقل شَرع من داخلٍ ، الشَرع عَقل من خارجٍ[20]

– عقل شریعت درونی [انسان] است و شریعت ، عقل بیرونی .

5. الامام الصادق علیه السلام : حجة الله علی العباد النبیُّ ، والحجَّةُ فیما بَینَ العباد وَ بین الله العقلُ[21]

– حجت خداوند بر بندگان ، پیامبر است و حجت بین بندگان و خداوند ، عقل آنهاست .

6. الامام الکاظم علیه السلام : ان لِلّهِ عَلی الناس حُجّتین : حجةً ظاهرةً و حجَّة باطنةً فأمّا الظاهرةُ فالرسل و الانبیاء و الائمّة:، و أما الباطنةُ فالعُقُولُ[22]

– خداوند دو حجت بر بندگان خود دارد : حجت آشکار و حجت پنهان ؛ حجت آشکار ، رسولان و انبیاء و ائمه معصومین: هستند و حجت پنهان ، عقل بندگان است .

7. قال ابن السِّکّیت لأبی الحسن علیه السلام … فَما الحجةُ عَلی اَلخلقِ الیَومَ؟ فقال7 : العقل ، یَعرف بِهِ الصّادق عَلی الله فیصدقه و الکاذب علی الله فَیُکذِّبه [23]

– ابن سکّیت از امام کاظم(ع) پرسید: اکنون حجت خداوند بر مردم چیست ؟ امام(ع) فرمود: عقل است که با او راستگوی از جانب خداوند[ امام معصوم(ع)] شناخته می شود و آن گاه مورد تصدیق و اطاعت عاقل قرار می گیرد و دروغزن بر خداوند[رهبران فاسد و جائر] شناخته می شود و مورد تکذیب و انکار او واقع می شود .

روایات فوق و روایات متعدد دیگر ، بیانگر این مطلب اند که عقل در فهم پاره ای از معارف و حقایق ، مستقل است و حجت باطنی و درونی الهی به موازات حجج ظاهری او ( رسولان و ائمه: ) محسوب می شود و حکم او در این موارد ، لازم الاتباع است .

آنچه در علم کلام و اصول فقه تحت عنوان مستقلّات عقلیّه و حسن و قبح عقلی مطرح می شود، ناظر به همین معنی است .

نیاز عقل به هادی و راهنما :

هـ- عقل در عین حال که پاره ای از حقایق و معارف را مستقلاً می فهمد ، اما در فهم مستقل بسیاری از امور ، دانش ها و معرفت ها قاصر است و نیازمند آموزگار و راهنما می باشد .

عقل آدمی ، خود این محدودیت را درک می کند و به دنبال معلم و راهنما می گردد و بر همین اساس بر ضرورت نبوت و ارسال رسول از جانب خداوند ، حکم می کند ، به انبیای الهی ایمان می آورد و از آن ها تبعیت می کند . امام صادق(ع) طی حدیثی ، ابتدا به شأن عظیم و جایگاه رفیع عقل اشاره می کند و این که انسان ها با عقل ، خداوند را می شناسند و نیکی را از زشتی تشخیص می دهند ؛ اما در ادامه ، در پاسخ به این سؤال که آیا انسان ها می توانند به عقل اکتفا کنند ، عقل را محتاج تعلیم و آموختن می داند و می فرماید ، عقل خود به این نیاز واقف و معترف است .

الامام الصّادق علیه السلام : ان اول الأمور وَ مَبدأها وَ قَوَّتَها و عمارَتها التّی لا ینتفِعُ شیئ ألا بِه العقلُ الذی جعله الله زینةً لِخلقه و نوراً لَهم ، فَبالعقل عَرفَ العِبادُ خالِقَهُم و أنَّهُم مَخلوقونَ وَ أنَّهُ المُدبِّرُ لَهُم وَ أنَّهُم المدَبَّرون و أنَّهُ الباقی و هُمُ الفانونَ ؛ وَ استَدلُّوا بِعُقُولهم عَلی ما رَأََوا مِن خَلقِهِ ، مِن سَمائه و أرضِهِ ، و شَمسهِ و قَمَرهِ ، و لیلهِ وَ نَهارهِ، بِأنَّ لَهُ و لَهم خالقاً و مُدبِّراً لَم یَزَل و لا یَزولُ و عَرَفوا بِهِ الحَسَن مِنَ القَبیح َ، و أنَّ الظَّلمة فِی الجَهلِ ، وَ أنّ النُّورَ فی العلم ، فَهذا ما دلَّهم علیه العقلُ . قیل لهُ: فهَل یَکتفی العبادُ بالعقلِ دونَ غَیره؟ قال : أنَّ العاقلَ لدلالةِ عَقله الذی جَعَله اللهُ قِوامه و زینتهُ و هِدایته ، عَلِمَ أنَّ اللهَ هُوَالحقُّ ، و أنّه هُو ربّهُ ، وَ عَلِم أن لخالقه مَحبَّةً، و انّ لَه کراهیةً ، و انِّ لَه طاعةً، و انّ لَه مَعصِیةً، فلم یَجد عَقله یَدلُّه علی ذلک و عَلِم أنّه لا یوصلُ ألیه ألا بالعلم و طَلَبه ، و أنّه لا یَنتَفعُ بِعَقله ، أن لم یُصب ذلک بعِلمه ، فَوَجب عَلی العاقل طَلَبُ العلم و الادب الذی لاقوام لَهُ الّا بِهِ [24]

-آغاز و اساس و آبادی همه ی امور که هیچ کاری بدون آن سودی ندارد عقل است که خداوند آن را مایه ی زینت مردم و نور هدایت آنها قرار داده است . بندگان با عقل ، خالقشان را شناخته و به مخلوقیت خود پی برده اند و نیز دریافته اند که خداوند تدبیرگر و آنان تدبیر شدگان اند و او ماندنی و آن ها روندگان اند . بندگان با مشاهده مخلوقات الهی – آسمان و زمین و خورشید و ماه و شب و روز – به این دریافت عقلی می رسند که برای آنان و این مخلوقات ، آفریدگار و تدبیرگری ازلی و ابدی است . آنان همچنان با عقلشلان نیکی را از بدی تشخیص می دهند و در می یابند که تاریکی در جهل و نور در علم است . از امام7سؤال شد : با این وجود ، آیا عقل برای [هدایت] بندگان کافی است و نیازی به هادی دیگری نیست ؟ امام(ع) فرمود: عاقل با راهنمایی همین عقل که خداوند آن را مایه قوام و زینت و هدایت او قرار داده از سویی در می یابد که انجام اموری مایه اطاعت و رضایت خداوند و اموری دیگر مایه نافرمانی و غضب اوست و از سوی دیگر این را نیز می فهمد که عقل او قادر به تشخیص این امور نیست و جز از راه آموختن و به طلب آن رفتن ، آن ها را درنخواهد یافت ، لذا بر خود فرض می داند که در جستجوی علم و ادب [از انبیاء و ائمه:] که جز بدان ها قوام و هدایت نخواهد یافت ، برآید .

البته از قرآن و احادیث به وضوح در می یابیم که معلم و آموزگار عقل در اموری که مستقلاً راهی به فهم آن ها ندارد ، کسی جز انبیاء الهی و ائمه معصومین: نمی تواند باشد .

مهم ترین تفاوت عقل فلسفی با عقل دینی ، در همین نکته است که عقل فلسفی ، مدعی فهم همه ی امور و ورود به تمام عرصه هاست ، اما عقل دینی ضمن آن که امور بسیاری را مستقلاً می فهمد ، لیکن در فهم بسیاری از امور دیگر ، خویش را قاصر و نیازمند دانش و راهبری فراتر از خویش می داند. و این نه به معنای [2] عقل که [3] عقل است ، بدین معنا که فهم پاره ای از مسائل، اساساً از دسترس عقل به دور است ، نه آن که مسائلی را می فهمد اما حق فهمیدن ندارد و فهم او حجت نیست .

علاوه بر روایت فوق ، آیه و روایات زیر نیز جویای این مطلب هستند که عقل ، علی رغم استقلالش در فهم بخشی از معارف و حقایق ، محتاج علم و آموختن است و بدون آن نمی تواند مدعی فهم بسیاری از مسائل و امور شود :

1. و تلکَ الامثالُ نضربها لِلناس وَ ما یَعقلها الا العالمونَ[25]

– و این مثل ها را برای مردم می آوریم و البته جز دانایان کسی قادر بر دریافت و تعقل در آن ها نیست .

رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) :

2. اربعة تَلزمُ کُلَّ ذی حِجی و عَقلٍ مِن امتی ، قبل : یا رَسول الله ما هُنَّ : قال : اِستماعُ العلمِ و حِفظهُ و نَشرُهُ وَ العَمَلُ بِه[26]

– چهار چیز است که همراه هر صاحب عقلی از امت من است ؛ گوش سپردن به دانش ، حفظ آن، انتشار و عمل به آن .

3. العلمُ اِمامُ العقل[27]

– دانش راهبر عقل است .

4. اِنَّ العلمَ حَیاةُ القُلوبِ منَ الجَهل و ضیاءُ الابصارِ مِن الظُلمة وَ قوةُ الأبدان مِن الضَّعف[28]

– دانش مایه ی نجات دل ها از جهل و روشنایی چشم ها در تاریکی و نیروی بدن ها در سستی است .

الامام علی علیه السلام :

5. العَقلُ و العلمُ مَقرونانِ فی قَرَنٍ لایفتَرِقانِ وَ لا یَتبایِنانِ[29]

– عقل و دانش چون دو شاخه از یک تنه هستند که از هم جدایی ندارند .

6. اِنّک مَوزون بِعقلک فَزَکّه بِالعلم[30]

– تو با عقلت ارزیابی می شوی ؛ پس آن را با کسب دانش ارتقاء بخش .

7. اَلعقلُ غَریزةٌ تَزیدُ بالعلم و التّجارِبِ[31]

– عقل موهبتی غریزی است که با دانش و تجربه بارور می شود .

8. العلمُ یَزیدُ العاقلَ عقلاً[32]

– دانش مایه فزونی عقل است .

9. اَلعلمُ یَدُلُّ عَلی العقلِ فَمَن علمَ عَقل[33]

– دانش راهبر به سوی تعقل است ؛ پس آن که می داند ، خرد می ورزد .

محدودیت عقل از منظر روایات :

افزون بر موارد فوق باید مروری بر روایات متعدد دیگری داشته باشیم که رد کننده ی این توهم هستند که عقل و اندیشه ی آدمی به طور مستقل و صرفاً با اتکا به معلومات بدیهی ، قادر به فهم همه ی دانش ها و معارف است و نیازمند منبعی فراتر از خود نیست . به روایات زیر بنگرید :

1. الامام السّجاد(ع) : اِنَّ دینَ اللهِ لا یُصابُ بالعقولِ النّاقصة وَ الاراء الباطلةِ وَ المَقاییسِ الفاسدة و لا یُصابُ الا بالتَسلیم ، فَمن سَلم لَنا سَلم وَ من اهتدی بِنا هَدی و من دانَ بالقیاس و الرای ، هلکَ وَ من وَجَد فی نفسه شیئ مِمّا نَقوله اَو نَقضی بِه حَرَجا کَفَر بالذی اَنزل السّبعَ المَثانیَ والقرآنَ العظیمِ وَ هُوَ لا یَعلم[34]

– دین خداوند با عقل های ناقص و آرای باطل و قیاس های فاسد ، دست یافتنی نیست و جز با تسلیم دریافت نشود ؛ پس هر کس تسلیم ما شود ، سالم ماند و هر کس از ما هدایت جوید ، راه یابد ، اما آن کس که با قیاس و رأی خویش دین ورزی کند ، تباه گردد و هر کس در برابر آنچه ما می گوییم تشکیک و مقاومت نماید ، به خدای قرآن کفر ورزیده است در حالی که از کفر خویش اطلاع ندارد .

2. الامام الباقر علیه السلام: ان لِلقران بطناً و لِلبَطنِ بطناً و لَه ظَهَر و للظّهر ظَهر… لیس شیئ اَبعدُ من عقول الرّجالِ من تفسیر القرانِ لان الایة یکون اولها فی شیئ و اخِرها فی شی ء و هو کلام متصل مُنصرفٌ علی وجوهٍ[35]

– برای قرآن بطن و عمقی است و در عمق آن عمقی دیگر ، همان طور که برای آن ظاهری است و در ظاهر آن ظاهری دیگر… [پس بدانید] که تفسیر قرآن از ظاهر عقول مردان بسی دور است ، چرا که یک آیه آغاز آن درباره ی موضوعی و پایان آن درباره ی موضوعی دیگر است . قرآن گفتار پیوسته ای است که دارای وجوه و ابعاد گوناگونی است .

3. الامام الصادق علیه السلام : ما مِن أمر یَختلفُ فیه اثنان الا و لَهُ اصل فی کتابِ الله ولکن لا تبلغه عقول الرّجال[36]

– هیچ موضوع اختلافی ای نیست که پاسخ آن در قرآن یافت می شود اما عقل های مردان بدان دسترسی ندارد .

4. ان العقول لا تحکم علی امر الله – تعالی ذکره- بل امر الله – تعالی- یحکم علیها[37]

– عقل ها حاکم بر امر خداوند نیستند بلکه امر خدا حاکم بر عقل هاست . برخی معارف مانند فهم جامع قرآن و رسیدن به بطون و اعماق آن و نیز فهم بسیاری از احکام و معارف دین خداوند کوتاه است و در چنین مواردی باید دانش آموز و تسلیم خاندان وحی و عصمت: باشد و از معارف تعلیمی از سوی آنان سیراب شود .

نهی از رأی و قیاس در معارف و احکام الهی:

افزون بر روایات فوق ، دسته ای دیگر از روایات هستند که اتکای به [4] را در معارف دینی و احکام الهی نفی کرده و به تبعیت از وحی و اهل بیت: سفارش می کنند . رأی در لغت به معنای نظر و دیدن است که گاه ، دیدن با چشم است (النظر بالعین) و گاه دیدن با قلب و عقل (النظر بالقلب) است که همان عقیده ، دیدگاه و جمع آن آراء می باشد .[38]

از روایات زیر نیز – همانند روایات پیشین- چنین فهمیده می شود که عقل آدمی به طور مستقل قادر به درک و فهم بسیاری از احکام و معارف دینی نبوده و مجاز به ابراز و اظهار رأی و عقیده ی شخصی در مورد آنها نیست و باید پذیرای آنچه از خاندان وحی و عصمت: بیان و ارائه شده است ، باشد :

رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم):

1. ستفترق امتی علی ثلاث و سبعین فرقة ، فرقة منها ناجیة و الباقون هالکون ، والناجون الذین یتمسکون بولایتکم [اهل البیت] ، و یقتبسون من علمکم ، و لا یعملون برأیهم ، فاولئک ما علیهم من سبیل[39]

– امتم پس از من هفتاد و سه فرقه خواهند شد که تنها یک فرقه آن اهل نجات است و آنها کسانی اند که به ولایت شما اهل بیت(ع) چنگ می زنند و از شما دانش می آموزند و هرگز به رأی و نظر خود عمل نمی کنند . تنها اینانند که راه یافته اند .

الامام علی(علیه السلام) :

2. إن الله قضی الجهاد علی المؤمنین فی الفتنة بعدی – إلی أن قال:- یجاهدون علی الاحداث فی الدین إذا عملوا بالرأی فی الدین و لا رأی فی الدین ، انما الدین من الرب أمره و نهیه[40]

– خداوند جهاد را در فتنه های پس از من بر مؤمنان واجب و مقدَّر نموده است … مؤمنان در برابر نوآوری ها در دین جهاد می کنند و این وقتی است که افراد بر اساس رأی و نظر خویش دین ورزی می کنند؛در حالیکه رأی و نظر شخصی در دین جایی ندارد؛دین از جانب خداوند است.

3. إن المؤمن لم یأخذ دینه عن رأیه ، ولکن أتاه عن ربه فأخذ به[41]

– مؤمن بر اساس رأی شخصی دین ورزی نمی کند بلکه به آنچه از جانب خداوند ابلاغ شده است، اعتقاد می ورزد .

4. الاسلام هوالتسلیم – إلی أن قال:- إن المؤمن أخذ دینه عن ربه و لم یأخذه عن رأیه[42]

– اسلام یعنی تسلیم ، مؤمن دینش را از خداوند می گیرد و نه از رأی و دیدگاه خویش

الامام الصادق(ع) :

5. لا رأی فی الدین[43]

دین جایگاه نظریه پردازی [خودساخته] نیست .

6. فی قول الله عزوجل : اهدنا الصراط المستقیم قال : یقول: أرشدنا للزوم الطریق المؤدی إلی محبتک و المبلغ إلی رضوانک و جنتک ، والمانع من أن نتبع أهواءنا فنعطب ، أو نأخذ بآرائنا فنهلک[44]

امام صادق(ع) در تفسیر آیه [5] فرمود : یعنی خداوندا ما را به طریقی رهنمون شو که محبت و خوشنودی و بهشت تو را سبب شود و از پیروی هواها و دیدگاه های [خودساخته ی مان] مانع گردد .

7. ما أحد أحب إلی منکم إن الناس سلکوا سبلاً شتی ، منهم من أخذ بهواه و منهم من آخذ برأیه ، و انّکم أخذتم بأمر له أصل[45]

شما شیعیان محبوب ترین مردم نزد منید ، مردم همه به راههای گوناگونی رفته اند ، برخی از آنها اهل هوی پرستی اند و برخی نیز به رأی و نظر خویش عمل می کنند ، در حالی که شما به امری [قرآن و اهل بیت(ع)] روی آورده اید که دارای حقیقت و ریشه است .

8. فی رسالة إلی أصحاب الرأی والقیاس : أما بعد فان من دعا غیره إلی دینه بالارتیاء والمقاییس لم ینصف و لم یصب حظه ، لأن المدعو إلی ذلک أیضا لا یخلو من الارتیاء والمقاییس ، و متی لم یکن بالداعی قوة فی دعائه علی المدعو لم یؤمن علی الداعی أن یحتاج إلی المدعو بعد قلیل ، لأنا قد رأینا المتعلم الطالب ربما کان فائقاً لمعلمه و لو بعد حین ، ورأینا المعلم الداعی ربما احتاج فی رأیه إلی رأی من یدعو ، و فی ذلک تحیر الجاهلون ، و شک المرتابون ، و ظن الظانون ، و لو کان ذلک عند الله جائزا لم یبعث الله الرسل بما فیه الفصل ، و لم ینه عن الهزل ، و لم یعب الجهل ، ولکن الناس لما سفهوا الحق ، و غمطوا النعمة ، واستغنوا بجهلهم و تدابیرهم عن علم الله ، واکتفوا بذلک عن رسله والقوام بأمره ، وقالوا : لا شیئ إلا ما أدرکته عقولنا و عرفته ألبابنا ، فولاهم الله ما تولوا وأهملهم و خذلهم حتی صاروا عبدة أنفسهم من حیث لا یعلمون ، و لو کان الله رضی منهم اجتهادهم و ارتیاءهم فیما ادعوا من ذلک لم یبعث إلیهم فاصلا لما بینهم و لا زاجرا عن وصفهم ، و إنما استدللنا أن رضا الله غیر ذلک ببعثه الرسل بالامور القیمة الصحیحة ، والتحذیر من الامور المشکلة المفسدة ، ثم جعلهم أبوابه وصراطه والأدلاء علیه بامور محجوبة عن الرأی والقیاس ، فمن طلب ما عند الله بقیاس و رأی لم یزدد من الله إلا بعدا ، و لم یبعث رسولا قط – و إن طال عمره – قابلا من الناس خلاف ماجاءبه ،حتی یکون متبوعامرة وتابعا اخری ، ولم یر أیضا فیما جاء به استعمل رأیا ولا مقیاسا ، حتی یکون ذلک واضحا عنده کالوحی من الله ، و فی ذلک دلیل لکل ذی لب و حجی ، إن أصحاب الرأی و القیاس مخطئون، مدحضون [46]

– امام صادق(ع) در نامه ای خطاب به آنها که اهل رأی زنی شخصی و من عندی [و نه مستند به قرآن و عترت] و قیاس بودند ، چنین نوشته اند : آنکه دیگری را بر اساس نظریه پردازی و سنجش های شخصی ، به دین بخواند ، توفیقی نخواهد یافت چرا که آن دیگری نیز خود خالی از نظر و دیدگاه نیست و ای بسا پس از مدتی ، فرد اولی ( داعی ) ، خود پیرو نظریه فرد دوم (مدعو) شود، چرا که ما بارها دیده ایم که دانش آموزی نظریه ای برتر از استادش ارائه کرده است و بر او غالب شده است ، در چنین اثبات و ابطال هایی است که شک و تخیل و وهم پردازی گریبان افراد و جامعه را می گیرد .اگر قرار بود خداوند به چنین شرایطی رضایت دهد [و امر نظریه پردازی را به عقول انسان ها واگذار نماید] رسولان را که فصل الخطاب هستند ، برنمی انگیخت تا مانع جهل و پوچ گرایی مردم شود . اما افسوس که مردم چون که از حق روی گردان گشته و کفران نعمت [اهل بیت علم و هدایت:] کردند و با اتکا به نادانی و تدبیر خویش ، خود را از علم و تدبیر الهی بی نیاز دانستند و از اطاعت رسولان و حجج الهی سرباز زده و مدعی شدند جز آنچه عقل ها در می یابد ، حقیقتی نیست ، خداوند هم بر آنان حاکمان فاسد و جائر را مسلط کرد وآنها را چنان خوار و ذلیل کرد که بندگان نفس خویش گشتند . اگر قرار بود خداوند به اجتهاد و نظریه پردازی آنها رضایت دهد ، دیگر نیازی به ارسال رسول و فصل الخطاب و کسی که آنها رااز این گمراهی باز دارد ، نبود ؛ در حالیکه ما می بینیم ، خداوند رسولانش را با دانش روشن و هدایت صحیح مبعوث کرده تا مردم را از نظریات و دیدگاههای پیچیده و تباه کننده بر حذر دارند ، سپس رسولانش را راهنمایان به سوی صراط مستقیم خودش – که از هر گونه رأی زنی و قیاس عاری هستند- قرار داد . پس با این وجود ، اگر کسی با قیاس رأی شخصی به دنبال حکم و هدایت الهی است ، دست آوردی جز دوری از خداوند نخواهد داشت . خداوند هرگز به رسلی – حتی آنان که عمری طولانی داشتند مثل نوح(ع) – اجازه نداد که برخلاف وحی الهی ، تابع خواسته ونظرات مردم شود ویا انکه از پیش خود به نظریه پردازی روی آورد. همین مسأله ،دلیلی روشن برای هر صاحب خردی است که در یابد اهل رای و قیاس بر خطا و باطلند.

9. من حکم برأیه بین اثنین فقد کفر ، و من فسر برأیه ایة من کتاب الله فقد کفر[47]

– آنکه بین دوتن بر اساس رأی خود قضاوت کند و نیز آنکه آیه ای از قران را براساس نظر شخصی خود تفسیر نماید ،کافر است .

10. عن أبی العباس قال: سألت أبا عبدالله7 عن أدنی ما یکون به الانسان مشرکا ، فقال: من ابتدع رأیا ، فأحب علیه و أبغض[48]

– ابی العباس از امام صادق(ع) می پرسد : کمترین چیزی که مایه شکر ورزی انسان میشود چیست؟ امام7پاسخ میدهد : این که انسان نظریه ای را ابداع کند و آن را دست مایه ی حب و بغض خود قرار دهد .

میزان و معیار حجیّت عقل:

اکنون پس از دریافت این موضوع که عقل در حیطه هایی مستقلاً قادر به درک امور و مسائلی است باید این نکته را نیز اضافه نماییم که آنچه درباره ی معیار و میزان حجیّت عقل مورد اتفاق همگان است ، این است که هرگاه عقل به نحوی روشن و قاطع امری را ادراک و تصدیق نماید ، ادراک و حکم او لازم القبول و حجت است ، اعم از این که آنچه مورد ادراک و تصدیق است ، در زمره ی بدیهیّات باشد ، مثل امتناع اجتماع و ارتفاع نقیضین ، نیاز مصنوع به صانع ، حسن عدالت و قبح ظلم و یا در زمره ی نظریاتی که مبتنی بر استدلال هایی روشن و واضح است، به گونه ای که هر فرد عاقلی – اگر در مقام سفسطه و شکاکیّت نباشد- با دریافت آن استدلال ها به نتیجه ی آن اعتراف می نماید . مانند بسیاری از قضایای هندسی و ریاضی .

آدمی در چنین مواردی ، بالوجدان ، وضوح و روشنی حکم عقل را در می یابد و بالطبع بدان التزام نظری و عملی پیدا می کند[49] و فراتر از این دو حیطه ( بدیهیّات و قطعیّات روشن عقلی ) نیز بالوجدان به محدودیت و نیاز خویش به هادی و معلم اذغان می نماید .

حال اگر کسی چنین محدودیتی را نپذیرد و توسن اندیشه را در عرصه هایی که خارج از حکم روشن و قطعی عقل است زین نماید و به جنبش وا دارد ، در حقیقت از مدار تعقّل و عقلانیت خارج شده و به ورطه ی توهّم گرفتار می آید و بر وهمیّات ، نام عقلیّات می نهد و حکم وهم را به عنوان حکم عقل اعلام می نماید .[50]

بسیاری از نظریات فلسفی- که از آنها به عنوان براهین قطعی و عقلی یاد می شود- تنها موارد تصدیق فیلسوف یا نحله فلسفی خاصی است که مورد رد و انکار فیلسوفانی دیگر قرار گرفته است و این خود بهترین دلیل بر آن است که نظریات و عقاید مزبور در زمره ی احکام روشن و قطعی عقل نیست ، چرا که نباید این چنین مورد رد و نقص دیگر فیلسوفان- که آنان نیز خویش را ملتزم به پذیرش حکم عقل می دانند- قرار می گرفت .[51]


[1] ر.ک به : طباطبایی ، سیّد محمد حسین ، امام علی7 و فلسفه ی الهی / 59-58

[2] معقولات ثانی در مقابل معقولات أُولی است . معقولات اولی عبارت از تصورات اولیه اشیاءاند که منشأ و مصداق آنها در خارج است ، مثل تصور انسان و حیوان که مصادیق خارجی دارند و معقولات ثانی ، مفاهیم کلی هستند که از امور ذهنی انتزاع شده اند و منشأ آنها ذهن است ، مانند مفهوم کلیت و جزعیت .( سجادی ، سید جعفر ، فرهنگ معارف اسلامی 4/296)

[3] آخرین عقل از عقول ده گانه را که فلاسفه آن ها را به عنوان وسایط بین خداوند و جهان هستی و مخلوقات تصویر کرده اند، عقل فعال گویند و از آن جهت آن را فعال گویند که به زعم فلاسفه ، فائض بر عالم ناسوت و حاکم بر جهان سفلی است و موجب خروج نفوس و دیگر امور از قوت به فعل است و اوست که مُفیض نفوس عقول جزئیه در این عالم است و آخرین مرتبت کمال نفس ناطقه آدمی ، اتصال به عقل فعال است .(فرهنگ معارف اسلامی 4/320

[4] فارابی ، ابونصر، فصول منتزعه / 189-188

[5] یثربی ، سید یحیی ، فلسفه عرفان /25

[6] ر.ک به : قرآن کریم ، بقره /73 و 242 ، مؤمنون /80 ، انبیا/10 ، درمورد این که حیطه ها و عرصه های تعقل مورد نظر قرآن کریم چیست در بخش اشارات و تنبیهات ، ذیل عنوان [6] توضیح داده ایم .

[7] بقره / 269

[8] کافی 1/12

[9] مجلسی ، محمد باقر ، بحارالانوار 1/95

[10] همان

[11] اللیثی ، علی بن محمّد ، عیون الحکم و المواعظ /276

[12] آمدی تمیمی ، عبدالله ، غررالحکم /ح 6534

[13] همان/1325

[14] صدوق ، معنی الاخبار /313 ، صدوق ، خصال / 427

[15] خصال /589 ، بحار الأنوار 1/109

[16] بحارالانوار ، 1/99

[17] محمّدی ری شهری ، محمّد ، العقل و الجهل فی الکتاب و السنة /74

[18] همان/31

[19] همان/74

[20] همان

[21] کافی 1/25

[22] همان1/16

[23] همان1/24

[24] کافی 1/87

[25] عنکبوت /43

[26] تحف العقول/57

[27] ابن شعبه حرّانی،تحف العقول/28

[28] همان

[29] غررالحکم/ح1783

[30] همان/ح3812

[31] همان/ح1717

[32] بحارالانوار 78/7

[33] غررالحکم/ح1735

[34] بحارالانوار 2/303

[35] برقی، محاسن 2/300

[36] کافی1/60

[37] بحارالانوار 13/288

[38] فیروزآبادی،القاموس المحیط 4/331

[39] حرّ عاملی، وسایل الشیعه 27/50

[40] همان/61

[41] همان/42

[42] همان/45

[43] همان/51

[44] همان/49

[45] همان/50

[46] همان/50

[47] همان/60

[48] همان/60

[49] حتی اخباریین نیز حکم قطعی عقل را حجّت می دانند و البته در عرصه استنباط احکام فرعی فقهی بر این باورند که چنین قطعی محقق نخواهد شد ولی در غیر آن قائل به تحقق چنین قطعی و حجیّت آن هستند . محدث نوری1 در بخش خاتمه ی مستدرک الوسائل ضمن رد انتساب انکار حجیت عقل قطعی به اخباریین ، به ذکر نقل قول هایی از علمای سرشناس اخباری (محدث استرآبادی ، شیخ حر عاملی ، محدث بحرانی ، و سید نعمت الله جزایری ) پرداخته است که همگی بر حجیت عقل قطعی تأکید کرده اند . (نوری طبرسی، میرزا حسین، خاتمه ی مستدرک الوسائل ، ج 9 ، فایده ی یازدهم با عنوان حجیت قطع /3027 تا 3030)

[50] مرحوم علامه طباطبایی در این موضوع بیانی دارد که مؤید تبیین ما از مسأله معیار حجیت عقل است. ایشان می گوید : [7] آقای طباطبایی در ادامه مطلبی را می افزایند که مورد نقد است و آن این که : [8] ؛ این که حجیت عقل قطعی – با تبیینی که از آن ارائه دادند- قابل نفی نیست ، سخنی کاملاً درست است اما مساوی دانستن عقل قطعی با مباحث فلسفی به هیچ وجه قابل قبول نیست ، چراکه مباحث فلسفی در زمره ی قضایایی نیستند که در صحت آنها هیچ گونه تردیدی نباشد و عقلاً اضطراراًَ و بداهتاً آن ها را بپذیرند . بهترین دلیل بر این مطلب انبوه اختلاف ها و تعارضاتی است که در بین خود فلاسفه نسبت به تک تک این مباحث وجود دارد.

مرحوم سید جلال الدین آشتیانی نیز در تعریف حکمت و فلسفه بیانی دارد که همین اشکال به آن وارد است. وی می گوید: [9](منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران 4/45)

بله، اگر در مورد موضوعی به گونه ای علم حاصل شود که هیچ عقلی در قبول آن توقف و تردید روا ندارد ، برهمگان حجت و قبول آن فرض خواهد بود ؛ اما آیا مباحث فلسفی از این مقوله اند؟!

[51] در اینجا باید این نکته را توضیح دهیم که بحث پیرامون حجیت عقل مربوط به [10] آن است نه [11] آن ، بدین معنا که مَدرَکیّت عقل مربوط به حیطه هایی خاص است و در این حیطه ها فهم مستقل عقل خود مَدرک و سند درستی آن است، اما در این که عقل ابزار درک و فهم (مُدرک) است و ما با عقل ، تعالیم انبیاء و کتب آسمانی و آموزه های عترت:را می فهمیم و درک می کنیم و اگر از چنین نیرویی برخوردار نبودیم در زمره سفها و مجانین بودیم هیچ بحثی نیست . برخی بین این دو حیث و جهت خلط می کنند و دچار اشتباه می شوند .

*******************************************************

منبع : کتاب فلسفه از منظر قران و عترت (علیهم السلام) – اثر استاد مهدی نصیری

پانویس ها

عقل فعال
تعطیل
تعطّل
رأی
أهدنا الصِّراط المستقیم
آیا عقل یعنی فلسفه و تعقل یعنی تفلسف ؟
به مقتضای شعور انسانی و نهاد خدادادی خود چیزهایی را درک می کنیم که در میان آنها یک سلسله قضایایی است که در صحت آنها هیچ گونه تردید نداشته و اضطراراً آنها را می پذیریم . این گونه ادراکات و تصدیقات را عقل قطعی می نامیم.
هیچ دینی و مذهبی و هیچ روش نظری دیگری از هیچ راهی نمی تواند حجیت عقل قطعی و صحت بحث فلسفی را نفی نموده و…
حکمت عبارت است از علم به احوال موجودات بر نهجی که موافق و مطابق واقع و مبتنی بر دلائل عقلی صرف منتهی به بدیهیات باشد، به نحوی که هیچ عقلی در قبول آن توقف و تردید جایز نداند .
مَدرَکیّت
مُدرِکیّت
پانویس ها
  • لطفا از ارسال پیام هایی که به مسائل یا شخصیت های سیاسی مربوط می شود خودداری نمائید.
  • از ارسال کامنت های توهین آمیز پرهیز شود.
  • پیام هایی که در نقد شخصیت های صوفیه معاصر ارسال شوند، به منظور رعایت برخی مصالح عموم تایید نخواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید