علل افول مكتب محى الدين ابن عربی
عوامل سقوط و افول تصوف محى الدين را مى توان در موارد زير خلاصه كرد:
1 ـ ادعاى «خاتم الاولياء»ى: محى الدين با اين ادعا همه صوفيان (از جمله جانشينان خود) را بى چاره كرده بود. آنان در طول 550 سال با سعى و كوشش مدام سمت «امامت» اهل بيت(عليه السلام) را ميان خود و ميان خلفا و حكام تقسيم كرده بودند بخش اجرائى آن را به خلفا و پادشاهان داده و بخش معنوى آن را به تملك خود در آورده بودند. اينك محى الدين ختم آن را اعلام كرده بود و درب گشاد و بس فراخ ولايت را براى معاصران و همه صوفيان بعد از خود بسته بود. و ديگر آنان نمى توانستند از لقب «ولى الله» برخوردار شوند.
محى الدين در كنار اين ضربه كشنده كه به تصوف وارد كرده بود، يك مشكل ديگر نيز ايجاد كرده بود، او براى اين كه مقام خاتم الاولياءى خود را توضيح همه جانبه بدهد نام مهدى منتظر(عليه السلام) را از نو سر زبان ها آورده بود و براى اين كه تكليف خود را با او نيز روشن كند سمت حكومت حسى را در آينده به او داده بود. در حالى كه صوفيان در طول 550 سال عمر تاريخى شان گر چه «مهدويت» را انكار نكرده بودند اما از مطرح شدن نام و عنوان او به شدت خوددارى مى كردند. زيرا تنها مطرح شدن نام او همه چيز را به زير سوال مى برد.
اين كه گفتم 550 سال منظورم تاريخ تقريبى جان گرفتن تصوف در عصر حسن بصرى و سفيان ثورى است. زيرا مهدويت از زمان خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) يك اصل شناخته شده اسلام است.نه از زمان تولد حضرت بقية الله (عج) كه در سال 255 متولد شده است.
صوفيان صلاح ديدند كه قضيه را بى سرو صدا ناشنيده بگيرند ليكن به هر نحو ممكن به ريشه كن كردن افكار او پرداختند، و آن عده كه طرفداران محى الدين بودند به تاويل و توجيه پرداختند كه مراد محى الدين از خاتم الاولياء همان عيسى(عليه السلام) است كه در آثار پيشينش ولايت را ميان او و خودش تقسيم كرده بود. اين نيز سودى در پى نداشت زيرا ولايت نسيه به عيسى(عليه السلام)مى رسيد و ولايت نقد هم با خود او ختم مى شد و باز سر همگان بى كلاه مى ماند.
اما در اين بين مولوى وارث خانقاه قونيه، آشكارا بر اين اصل محى الدين مى تاخت:
پس به هر دورى وليّى قائم است *** آزمايش تا قيامت دائم است
پس امام حى قائم آن ولى است *** خواه از نسل عمر خواه از على است
مهدى و هادى وى است اى راه جو *** گر نهان و گر نشسته پيش رو
با اين سخن راهبردى، مولوى حتى «مهدويت» را به هر معنى از انحصار اهل بيت(عليه السلام)خارج كرد و آن را «تعميمى» كرد. تا آن روز تنها ولايت و حكومت يك امر عمومى اعلام شده بود و مهدويت در انحصار آل رسول(صلى الله عليه وآله) مانده بود كه محى الدين حكومت حسى و صرفاً نظامى آخر زمان را به كسى از اولاد رسول(صلى الله عليه وآله) مى داد كه مولوى آن را نيز مضايقه كرد.
2 ـ ايجاد يك وظيفه سنگين براى سران صوفيه: اگر بنا بود هر قطب صوفى فلسفه ارسطوئى بداند و هم نبوغ در آميختن آن با اصطلاحات تصوف را داشته باشد و هم بتواند تبيينات پيچ در پيچ و اعوجاج اندر اعوجاج محى الدين را توضيح دهد، ديگر فايده اى در اين قطب بودن، نمى ماند و هر شغل ديگر بهتر و آسوده تر از اين سمت بود.
3 ـ اصل ابداعى «كثرت در عين وحدت، وحدت در عين كثرت»: محى الدين بنيان گذار اين تناقض صريح رياضى است. آن همه مباحثات و مجادلات اشعرى و معتزلى و در كنار آن مباحثات خشك و بى روح ارسطوئيات، همگى آسان تر و راحت تر، بل نرم تر و جان دارتر از اين اصل محى الدين بودند. او توقع داشت اهل علم و مردم بدون چون و چرا اين اصل او را بپذيرند. اما پذيرش آن درست پذيرش يك محال آشكار بود، چيزى كه طرف داران نو پديد او امروز در كشور ما، مى پذيرند.
4 ـ عدم درك و عدم بهره مندى مردم از تبيينات محى الدين در خداشناسى، هستى شناسى و شناخت رابطه انسان با خدا و…. كه محى الدين خم و پيچ آن ها را بيش تر از استدلالات و مجادلات اشعريان و معتزليان كرده بود، مردم در اثر آن واماندگى و سرخوردگى و احساس بيهودگى قيل و قال دو جريان، ابتدا به سرعت به تصوف محى الدين روى آوردند، ليكن بلافاصله خود را با آن اجنبى يافتند. شبيه آدم تشنه اى كه در بيابان آبى را پيدا كند و بى ملاحظه از آن بخورد و بلافاصله در اثر مشوب بودن آن، دچار استفراغ شود.
5 ـ امتحان بد و منفى اى كه تصوف محى الدين در مقابل حمله مغول، داد. جبر عميق و ريشه دار محى الدين كه همه حوادث ريز و درشت، فردى و اجتماعى را از دست بشر و نيز از توان خدا خارج مى كرد، انگيزه هر كار و ابتكار و تصميم گيرى و از آن جمله دفاع را از مردم كاملا سلب كرده بود.
چنان كه شايع است: در اطراف نيشابور چهل نفر از مردم شهر در يك زمين زراعى مخفى شده بودند تا از قتل عام مغولان جان سالم به در برند. ناگاه يك فرد مغول آن ها را ديد دستور داد همگى دست هم را ببندند و بستند. آن گاه همه آن ها را يك به يك كشت. اتفاقاً مسير اصلى حمله مغول درست از انتهاى قلمرو تصوف محى الدين تا ابتداى آن، يعنى از مرز مغولستان تا تنگه داردانل بود. جاهائى كه تصوف او نفوذ نكرده بود (مثل مناطق جنوب ايران) و جاهائى كه تصوف او در آن ها به طور پراكنده نفوذ كرده بود (مثل عربستان و شمال افريقا) از هجوم مغولان در امان ماندند. و اين اتفاق از عجايب تاريخ است.