سید احمد نجفی در کتاب شراب طهور می نویسد:
«شناخت خدا همان توحید است. لذا برای این شناخت باید با مبدأ یکی شد. مُوَحد باید با مبدأ یکی شود و چون یکی شدن با مبدأ برای ممکن محال است، خدا اهل بیت علیهم السلام را جلو انداخته که دنبال آنها برویم و به توحید واقعی برسیم. معنای توحید در خطبه نورانی امیرالمومنین علیه السلام این نیست که انسان قائل به یکی بودن خدا باشد. این یکی از پایینترین مراتب توحید است. کمال توحید این است که مُوَحد با مبدا یه یگانگی مطلق برسد. ️خدا درباره خودش میفرماید: هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن. امیرالمومنین علیه السلام نیز میفرماید: انا الاول و الاخر و الظاهر و الباطن! لذا حضرت با مبدأ یکی شده. هر معنایی که برای اول و آخر خدا قائلیم، برای آنحضرت نیز قائلیم. چون ایشان به توحید واقعی یعنی توحید ذاتی رسیده. در شأن ایشان آمده: إن علیا ممسوس فی ذات الله. در نهج البلاغه نیز فرموده: فانا صنایع ربنا و الناس بعد صنائعنا. به همین جهت انالاول میگوید. حالا از این معرفت یک برقی جهیده و سینه عارفی را روشن کرده و گفته: سبحانی، سبحانی، ما اعظم شأنی.»[1]
پیشتر نیز نقدهایی بر مطالب و سخنان سید احمد نجفی منتشر شد. کتاب شراب طهور او به دلیل مطالب فاسد و خطرناکش بلافاصله بعد از پخش جمع آوری شد. وی در ابتدای این کتاب میگوید: «شناخت خدا همان توحید است. لذا برای این شناخت باید با مبدأ یکی شد. مُوَحد باید با مبدأ یکی شود و چون یکی شدن با مبدأ برای ممکن محال است، خدا اهل بیت علیهم السلام را جلو انداخته که دنبال آنها برویم و به توحید واقعی برسیم.»[2]
در مطالب پیشین عنوان شد که وی مقام اولوهیت را برای عرفا و صوفیان قائل می شود و امثال بایزید بسطامی و مولوی را صاحب اسرار توحید می داند. همو با نقل داستانی جعلی، مدعی اقتدای امام جواد علیه السلام بر بایزید بسطامی می شود و مطالب بسیار دیگر… مطالعه بیشتر در این زمینه: انحرافات سید احمد نجفی (آقا جون) در کتاب شراب طهور
بنابر روایات اهل بیت علیهم السلام، هرصفتی که مخلوق دارد خالق ندارد و حتی مخلوق و خالق بهم شباهت هم ندارند چه رسد که با هم یکی شوند! (رک: التوحید، صدوق رحمهالله)
بالاترین مرتبهٔ توحید نه تنها یکی شدن با خدا نيست، بلکه هرچه مقام عبودیت و بندگی بالاتر رود، بیشتر به عجز و تواضع و خشوع و خوف در مقابل خداوند متعال خواهیم رسید. نمونهٔ بارزِ این مقام، اهل بیت علیهم السلام هستند. سجده های طولانی، قیام و قعودهای طاقتفرسا، شب زندهداری و خوف و خشوعِ بی نظیر آن انوار الهی هنگام وضو و نماز، بالاترین گواه است. از طرفی نباید از مناجاتهای ایشان غافل شد، زیرا اوج خضوع و بندگی را میتوان در عبارات مناجاتها به روشنی مشاهده نمود. آن انوارِالهی چون خدا را بخوبی شناختهاند، لذا بارها خود را بندهٔ خاضع و خاشع و محتاجِ خدا خواندهاند و با عباراتی مثل: «مولای، ربی، سیدی، الهی» اوج بندگی خود را به نمایش گذاشتهاند. کجا صحبت از یکی شدن و وحدت با خالق است؟ مگر صراحتا نفرمودهاند احدی را به ذات خدا راه نیست؟ پس نهایت مرتبه توحید، بندگی و عجز در مقابل مقام والای خدای متعال است، نه یکی شدن با خدا!
اما اینکه ایشان معنای اول و آخر بودنِ خدا و امیرالمؤمنین علیهالسلام را یکی دانسته، نیازمند است که به روایات رجوع نماییم تا تفاوت این دو را مشاهده کنیم. در تفسیرِ آیه «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ» آمده:
ابن ابییعفور روایت كرد که از امام صادق علیه السلام درباره كلام خداوند عزوجل «هُو الأَول والآخِرُ والظَّاهِرُ والبَاطِنُ وهُو بِكُل شَیْءٍ عَلیمٌ» پرسیدم و گفتم مقصود از اول را دانستیم، اما تفسیرِ آخر چیست؟ فرمود: هر چیزی نابود میشود و یا تغییر میكند یا دچار تغییر و زوال میشود، یا از رنگی به رنگ دیگر و از شكلی به شكل دیگر، از صفتی به صفت دیگر و از فزونی به نقصان تغییر مییابد، جز پروردگار جهانیان. او پیوسته به یك حالت است، او تنها اول است قبل از هر چیزی. او تنها آخر است، بیآن كه زوال یابد. صفات و نامهای او تغییر نمیكند، در حالی كه صفات و اسماء غیر او تغییر مییابد. مانند انسان كه مدتی خاك است و زمانی گوشت و خون و مدتی «جنازه و استخوان پوسیده» و یا مانند «بسر» كه مدتی «بلح» و مدتی «بسر» و زمانی رطب و زمانی خرما است. این چنین صفات و اسامی آن تغییر مییابد، حال آن كه خداوند عزوجل بر خلاف آن است.[3]
علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن ابن أذينة، عن محمد ابن حكيم، عن ميمون البان قال: سمعت أبا عبد الله عليه السلام وقد سئل عن ” الأول والآخر “فقال: الأول لا عن أول قبله، ولا عن بدء سبقه، والآخر لا عن نهاية كما يعقل من صفة المخلوقين، ولكن قديم أول آخر، لم يزل ولا يزول بلا بدء ولا نهاية لا يقع عليه الحدوث ولا يحول من حال إلى حال، خالق كل شئ.
از امام صادق علیه السلام درباره «الاول و الاخر» سئوال شد و آن حضرت فرمود: اول یعنی اولی پیش از او نبوده است و آغازی قبل از او نبوده است. آخر به معنای نهایتی كه صفت مخلوقات است، نمیباشد، بلكه به معنای قدیم است. اول و آخری است كه پیوسته بوده و هست و آغاز و پایان ندارد و حدوث بر او واقع نمیشود. و از حالتی به حالت دیگر تغییر نمییابد و خالق هر چیزی است. [4]
حال معنایِ اول و آخر و ظاهر و باطن بودنِ امیرالمومنین علیه السلام را از لسانِ مبارکِ خودشان مشاهده کنید:
شخصی از امیرالمؤمنین علیه السلام پرسید چگونه صبح کردی؟ ایشان فرمود: (اصبحت وانا الصديق الاول والفاروق الاعظم، وانا وصي خير البشر، وانا الاول وانا الآخر وانا الباطن وانا الظاهر وانا بكل شئ عليم، وانا احيي واميت، وانا حي لا اموت) صبح کردم در حالیکه منم صدیق اکبر و فاروق اعظم و جانشین بهترین خلق خدا. منم اول و آخر و ظاهر و باطن و منم که بر همه چیز آگاهم منم که زنده میکنم، منم که میمیرانم، منم زندهای که نمیمیرم. سپس شخصِ اعرابی تعجب زده شد و حضرت برای او توضیح داد که: (انا الاول اول من آمن برسول الله صلى الله عليه وآله وانا الآخر آخر من نظر فيه لما كان في لحده، وانا الظاهر فظاهر الاسلام، وانا الباطن بطين من العلم، وانا بكل شئ عليم فاني عليم بكل شئ اخبره الله به نبيه فاخبرني به انا احيي احيي سنة رسول الله، وانا اميت اميت البدعة، وانا حي لا اموت لقوله تعالى ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون) منم اول، یعنی اولین کسی هستم که ایمان آوردم به رسول خدا. منم آخر، یعنی آخرین کسی هستم که در لحد به چهره ایشان نظاره کردم. منم ظاهر، یعنی ظاهر اسلام منم. منم باطن، یعنی سرشار از علمم. من به همه چیز آگاهم، یعنی آگاهم به هر چیزی که خدا به رسولش خبر داد و ایشان مرا بدان آگاه نمود. منم که زنده میکنم، یعنی سنت رسول خدا را زنده میکنم. منم که میمیرانم، یعنی بدعت را میکُشم. منم زندهای که نمیمیرد، یعنی مصداق این آیهام که خداوند فرموده: گمان مبرید کسانی که در راه خدا کشته شدند، مُردهاند، بلکه زندگانی هستند که نزد خدا روزی داده میشوند.[5]
همانگونه که در روایت فوق آمده، امام تصریح کردهاند قدیم بودن فقط بخدا اطلاق میشود و هیچ مخلوقی دارای چنین صفتی نیست. از طرفی خودِ امیرالمومنین علیه السلام معنایی که از اول و آخر و…. کردند، کاملا متفاوت است با معنایی که امام از این عبارت دربارهٔ خدا نمود. به کلام دیگر، این دو اصلا ربطی بهم ندارد و یکی مختص خالق است و یکی مختص مخلوقی خاص.
پیرامون روایت «علی ممسوس فی ذات الله»
سید احمد نجفی در ادامه مانند بسیاری از غُلوگرایان و صوفیمشربان، برای اثباتِ وحدتِ خدا و امیرالمؤمنین علیهالسلام به این روایت متمسک شده: «الْحِلْيَةِ كَعْبُ بْنُ عُجْزَةَ عَنْ أَبِيهِ قَالَ النَّبِيُّ لَا تَسُبُّوا عَلِيّاً فَإِنَّهُ مَمْسُوسٌ فِي ذَاتِ اللَّهِ.» (یا بِنقلی دیگر) «رويت بهذا السند أنه قال صلى الله عليه وآله: إن عليا لأخيشن في ذات الله.»[6]
آنچه صوفیان شیعه از این روایت معنا کردهاند، غالبا به معنایِ وحدت با خدا و فناءفیالله است که این خود حاکی از بیگانگی و دور بودن آنان از معارف اهل بیت علیهم السلام است. برای نمونه سید محمد حسین طهرانی نوشته: «رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: علی را دشنام ندهید. علی وجودش به ذات مقدس خدا گره خورده و فانی در ذاتِ خدا شده. علی دیوانهٔ خدا شده.»[7]
اما علامهٔ مجلسی رحمهالله، ذیل این روایت نوشته: «أي يمسه الاذى والشدة في رضاء الله تعالى وقربه، أو هو لشدة حبه لله واتباعه لرضاه كأنه ممسوس أي مجنون، كما ورد في صفات المؤمن «يحسبهم القوم أنهم قد خولطوا» ويحتمل أن يكون المراد بالممسوس المخلوط والممزوج مجازا، أي خالط حبه تعالى لحمه ودمه. ترجمه: ممسوس در ذات خدا شده، یعنی در راه رضای خدا بسیار اذیت شده و آزار دیده، یا اینکه یعنی اینقدر خدا را دوست دارد و رضایت خدا برایش مهم است، انگار مجنون شده. کمااینکه در صفاتِ مؤمن آمده که مردم فکر میکنند او مجنون شده. یا اینکه منظور این است که گوشت و پوستِ او با رضایت و حبِ خدا عجین شده.»[8]
معنایی که علامه نموده از تأویلاتِ غالیانه و صوفیانه به دور است. اما از مهم ترین مصادرِ این روایت، حلیةالاولیاء تألیفِ ابونعیم اصفهانی است. «حدثنا سلیمان ابن أحمد ثنا هارون بن سلیمان المصرى ثنا سعد بن بشر الکوفى ثنا عبد الرحیم بن سلیمان عن یزید بن أبى زیاد عن اسحاق بن کعب بن عجرة عن أبیه. قال قال رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلم: «لا تسبوا علیا فإنه ممسوس فى ذات اللّه تعالى»[9]
«سلیمان ابن أحمد» در سندِ ابونعیم، همان طبرانی صاحب «المعجم» است. سلیمان بن احمد الطبرانی مینویسد: «حدثنا یحیى بن عثمان بن صالح ثنا سفیان بن بشر الکوفی ثنا عبد الرحیم بن سلیمان عن یزید بن أبی زیاد عن إسحاق بن کعب بن عجرة عن أبیه قال: قال رسول الله صلى الله علیه و سلم: لا تسبوا علیا فإنه کان ممسوسا فی ذات الله عز و جل.»[10]
و نیز مینویسد: «حدثنا هارون بن سلیمان أبو ذر المصری ثنا سفیان بن بشر الکوفی ثنا عبد الرحیم بن سلیمان عن یزید بن أبی زیاد عن إسحاق بن کعب بن عجرة عن أبیه قال قال رسول الله صلى الله علیه و سلم لا تسبوا علیا فإنه ممسوس فی ذات الله»[11]
طریق دوم همان طریق ابونعیم است؛ البته در حلیة الاولیاء، «سفیان» به «سعد» تصحیف شده است. سند هر دو روایت تا سفیان بن بشر، یکسان است و طبرانی به دو طریق، حدیث را از سفیان بن بشر نقل کرده است که هر دو از مشایخ مصری او می باشند:
الف) ابوزکریّا یحیی بن عثمان بن صالح بن صفوان السّهمی المصری.
ب) ابوذرّ هارون بن سلیمان المصری.
بنابراین حلقه اصلی در این روایت «سفیان بن بشر الکوفی» است.
نقلی دیگر از روایت سفیان بن بشر:
ابن عبدالبرّ روایتِ سفیان بن بشر را به گونه دیگری نقل کرده است. «حدثنا خلف بن قاسم، قال: حدثنا عبد الله بن عمر، قال: حدثنا أحمد بن محمد بن الحجاج، قال: حدثنا سفیان ابن بشر، قال: حدثنا عبد الرحیم بن سلیمان، عن یزید بن زیاد، عن إسحاق ابن کعب بن عجرة، قال: قال رسول الله صلى الله علیه و سلم: علیّ مخشوشن فی ذات الله.» [12]
سند حدیث تا سفیان، با سند روایت طبرانی یکسان است ولی واسطه نقل از سفیان، «ابوجعفر احمد بن محمد بن الحجاج بن رشدین المهری» است که او نیز از محدّثان مصر می باشد. بنابراین با حدیث واحدی روبرو هستیم که سه تن از مشایخ مصر (یحیی بن عثمان، هارون بن سلیمان، احمد بن محمد بن الحجاج) از سفیان بن بشر نقل کرده اند؛ امّا در نقل آن اختلاف افتاده است. مصادر دیگری این روایت را با کلمه «مخشوشن و مخشون» نقل و ضبط کردهاند.
«مخشوشن» اسم فاعلِ «اخشوشنَ» از ریشه «خ ش ن» و بر وزن «افعوعل» و به معنای «سختگیری کردن نسبت به خود یا دیگران» است.[13]
«فی ذات الله» به معنای «لله= برای خدا» یا «فی سبیل الله= در راه خدا» است. متأسفانه برخی عارفانِ ناآشنا با زبان عربی پنداشتهاند که «فی ذات الله» یعنی «در ذات خدا»! هر کس اندکی با عربی آشنا باشد میداند این ترجمه غلط است. نمونه هایی از کاربرد مشابه «فی ذات الله»: «… لَمْ أَرْجِعْ عَنِ الشِّدَّةِ فِی ذَاتِ اللَّهِ وَ الْجِهَادِ لِأَعْدَاءِ اللَّهِ»[14]، «… تَنَمُّرَهُ فِی ذَاتِ اللَّهِ …»[15]، «… صبَرْتُمْ فِی ذَاتِ اللَّهِ»[16]، «… جَاهَدْتُمْ بِهِ فِی ذَاتِ اللَّهِ»[17]، «تحَمَّلْتُمُ الْمَئُونَةَ فِی ذَاتِ اللَّهِ»[18]، «مَکْدُوداً فِی ذَاتِ اللَّهِ»[19]
بنابراین «علی مخشوشن فی ذات الله» یعنی: علی (علیه السلام ) در راه خدا سختگیر است. علّت اختلاف، شباهت دو لفظ «ممسوس» و «مخشوش» در نگارش است؛ بخصوص در خطّ کوفی اگر نقطه گذاری نشود که مخشوش به این صورت ضبط میشود: «محسوس» و در کتابت شبیه به «ممسوس» است.
نتیجه آنکه این نقل، ربطی به وحدت و فناءفیالله ندارد و بمعنای سختگیری در راهِ خدا است.
پیرامون روایت: «نحن صنائع الله و الناس صنائعنا»
آقای سید احمد نجفی از این روایت برای خالقیتِ اهل بیت علیهم السلام استفاده کرده است. اما در این مورد نیز بخطا رفته. ابتدا روایت مذکور را که به دو شکل نقل شده مشاهده فرمایید:
«فَإِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ النَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا»[20]
«نَحْنُ صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ الْخَلْقُ بَعْدُ صَنَائِعُنَا»[21]
علامه مجلسی رحمه الله دربارهٔ این روایت نوشتهاند:
«قوله عليه السلام ” فإنا صنائع ربنا ” هذا كلام مشتمل على أسرار عجيبة من غرائب شأنهم التي تعجز عنها العقول ولنتكلم على ما يمكننا إظهاره والخوض فيه فنقول: صنيعة الملك من يصطنعه ويرفع قدره ومنه قوله تعالى: * (واصطنعتك لنفسي) * أي اخترتك وأخذتك صنيعتي لتنصرف عن إرادتي ومحبتي فالمعنى أنه ليس لأحد من البشر علينا نعمة بل الله تعالى أنعم علينا فليس بيننا وبينه واسطة والناس بأسرهم صنائعنا فنحن الوسائط بينهم وبين الله سبحانه. ويحتمل أن يريد بالناس بعض الناس أي المختار من الناس نصطنعه ونرفع قدره. ترجمه: این کلامِ امام معنايي بس عميق دارد و مشتمل بر اسرار عجيب از عظمت شأن ائمه (علیهم السلام ) است كه عقلها از درك آن عاجزند و ما به اندازه فهم و عقلمان این را توضیح میدهیم. «صنیعة الملک» کسی است که فرمانروا او را ساخت و منزلتش را رفعت بخشید و این کلام خداوند از این جهت است «وَاصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی» {و تو را برای خود پروردم} یعنی تو را اختیار کردم و ساختهٔ خویش برگرفتم. پس معنی این است که بر هیچ یک از بشر نعمتی بر ما نیست بلکه خداوند متعال بر ما نعمت بخشید و بین ما و او واسطهای نیست و تمامی مردم مخلوق او هستند و ما واسطه بین آنها و خداوند سبحان هستیم. و محتمل است که مقصودش از مردم برخی از مردم باشد، یعنی گزیدهای از مردم که برمیگزینیم و منزلتشان را بالا میبریم. ابن میثم گوید: لفظ صنائع در دو مورد مجاز از نوع اطلاق اسم مقبول بر قابل و حال بر محلّ است. فلانی دست پروردهٔ فلانی است زمانی گفته میشود که او را به جایگاه نعمت خویش مختص گرداند. و نعمت وافری که خداوند آنها را به آن مختص گردانید نعمت رسالت و آنچه که از شرف و فضیلت مستلزم آن است میباشد، گویی که مردم در آن سربار آنان هستند.»[22]
در تاج العروس در این باره آمده: هو صَنِيعِي و صَنِيعَتِي أَي اصْطَنَعْتُه و رَبَّيْتُه و خَرَّجْتُه و أَدَّبْتُه.[23]
حاصل آنکه چه براساسِ لغت و چه براساسِ معنای باطنی، این روایت بدین معناست که اهل بیت علیهم السلام برگزیده و پرورش یافته خدا و منزلت و مقامِ آنان منزلت و مقامی خدایی است و پرورشِ مخلوقات بدست اهل بیت علیهم السلام میباشد. و همانطور که خدا آنان را از بین تمام مخلوقات برگزید، آنان نیز برخی از بندگان را بخاطر اطاعت و ولایتمداری برمیگزینند. در واقع، خدا بیواسطه بر اهل بیت علیهمالسلام نعمت و مقام بخشید و به آنان مقامِ ولایت و مقتدایی عطا نمود و آن انوارِالهی برگزیده و پروش یافتهٔ خدا شدند. مردم نیز بِواسطهٔ اهل بیت علیهم السلام به منزلت و مقام و تربیتِ وحیانی میرسند. لذا این روایت ربطی به خالقیت ندارد.
غُلُوِ آقای سید احمد نجفی در مورد بایزید بسطامی، قطب مشهور صوفیه
همانطور که گذشت، آقای سید احمد نجفی گفت امیرالمومنین علیه السلام به توحید ذاتی رسیده بود و با خداوند به وحدت رسیده بود، لذا فرمود «أنا الأول و الاخر و الظاهر و الباطن.» ادعای وی در این زمینه نقد و خطا بودن چنین برداشتی تبیین شد. معنای روایت از لسان مبارک امیرالمومنین علیه السلام نیز ارائه شد.
اما شگفتا که سید احمد نجفی بعد از این ادعا دربارهٔ امیرالمؤمنین علیه السلام، بایزید بسطامی را مانندِ امیرالمومنین علیه السلام مصداقِ وحدت با خدا میداند (به ادعای خودش) لذا نوشته: «او قطرهای از دریای معرفت را چشیده و برقی جهیده و سینهٔ او را روشن کرده که گفته سبحانی، سبحانی، ما أعظم شأنی.»
«سبحانی، سبحانی، ما أعظم شأنی» از شطحیات معروفِ بایزید بسطامی است. بایزید بسطامی از اقطاب معروف و مؤثر صوفیه است.
مطالعه بیشتر در این زمینه:
[1] شراب طهور، ص ٣٥ و ٤٥-٥٢
[2] شراب طهور، ص ٣٥
[3] تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج15، ص540 الکافی، ج1، ص115/ بحارالأنوار، ج4، ص182/ التوحید، ص314 و نورالثقلین والبرهان
[4] الكافی، ط_الاسلامیه، ١/١١٥ و ١/١١٦
[5] المناقب، ابن شهرآشوب، ٢/٢٠٥
[6] مناقب آل أبي طالب، ٢/١٨ و بحارالأنوار، ١٠٧/٣١
[7] امام شناسی، ٤/٣٣
[8] بحارالانوار، ٣٩/٣١٣
[9] حلیةالاولیاء، ط_امالقرا، چاپ اول، ١/٦٨
[10] المعجم الکبیر، ١٩/١٤٨
[11] المعجم الاوسط، ٩/١٤٢
[12] الاستیعاب، ٣/١١١٤
[13] تاج العروس، ١٨/١٧٧
[14] وقعة صفین ؛ ص، ٤٧١
[15] خطبه فدکیه: معانی الأخبار، ٣٥٥ و بلاغات النساء ؛ ص ٣٢
[16] الکافی، ٤/٥٥٩
[17] الکافی، ٨/٣٦١
[18] تحف العقول؛ ص ٢٣٨
[19] خطبه فدکیه: الإختصاص، ص ١٢١ و بلاغات النساء، ص ٢٥
[20] نهج البلاغة، نامه ٢٨
[21] الغيبة، طوسي (ره)، ط_مؤسسة المعارف الاسلامية، ص ٢٨٥
[22] بحارالانوار، ٣٣/٨٨
[23] تاج العروس؛ ١١/٢٨٥