در مطالب قبلی به برخی از انحرافات یکی از مدعیان عرفان به نام علی اکبر خانجانی پرداخته شد. در ادامه به موارد عجیب تری در مطالب خانجانی برخورد نمودیم که لازم دیدیم برای آگاهسازی افرادی که احیانا ممکن است نسبت به وی خوش بین باشند، این نوشتار را منتشر نمائیم.
سجده امام رضا علیه السلام به علی اکبر خانجانی
خانجانی در کتاب ” زندگینامه ماورای طبیعی من” در کمال قباحت و گمراهی به کفرگویی پرداخته و سجده امام معصوم علیه السلام بر خودش را شرح می دهد و می نویسد:
«چند ماه بعد از خروج از دازرگاه برای زیارت به مشهد مقدّس سفری کردیم که در عین حال مطابق خوابی بود که قبلاً دیده بودم و می دانستم که در آنجا وظیفه بزرگی در انتظار من است. در آغاز این سفر به قصد زیارت راهی حرم امام رضا شدم ولی از فرط ازدحام حتی نتوانستم وارد یکی از صحن ها شوم. در فلکه رو بروی حرم ایستاده و از همانجا سلام کردم در حالی که تمام جانم با اندوه غربت امام محشور بود. بناگاه دیدم گنبد حضرت در آسمان شکافته شد و آن حضرت به زانو نشسته و بر من سلام و سجده نمودند [!!!]»[۱]
علی اکبر خانجانی و شفای صدها بیمار
وی در ادامه ضمن نقل داستان سکونتش در منزل یک پیرزن، خود را در قامت یک پیامبر الهی نشان می دهد که خاندان آن پیرزن را به دین خدا دعوت می کند. آنها را از طبقه هفتم دوزح نجات داده و همچنین صدها نفر! از آنها را شفا می دهد:
«در سفرم به مشهد یک سری هم به آن کودک شفا یافته زدم که مادربزرگ این دختر بچه با هزار اصرار و التماس مرا در خانه اش مهمان کرد و به مدت چهل روز در آنجا اقامت داشتم که مقدمه ای بر دورهٔ جدیدی از زندگی دینی من گردید. این خاندان که از ملاکین منطقه بودند از گمراه ترین مردمی بودند که من در تمام عمرم دیده ام و براستی خداوند مرا به طبقه هفتم دوزخ برده بود تا آنان را دعوت به توبه کنم و حجت خدا را بر آنان تمام نمایم. در طی اقامتم در این خانه من خود را بناگاه در بطن یک مافیا یافتم. در طی این چهل روز من هیچ غذائی در این خانه از گلویم پائین نرفت الا اینکه بالا می آوردم. تنها این پیرزن بود که دست به دامن من شده بود تا خاندانش را از این دوزخ خارج کنم. در طی این مدت در عین حال از طریق همین پیر زن صدها بیمار لا علاج برای درمان می آمدند و شفا می یافتند و می رفتند. الا آنهایی که دعوت مرا به دین خدا تمسخر می کردند.»[۲]
ادعای مقام الوهیت توسط علی اکبر خانجانی
اما او به همین مقدار بسنده نمی کند و اندکی جلوتر ، مقام الوهیت را نیز برای خود قائل می شود:
«شب چهلم از اقامتم، مواجه با آن کسوف بزرگ و بی سابقه بود که طولانی ترین کسوف هزارهٔ اخیر محسوب می شد… به حیات رفتم تا شاهد کسوف باشم که بناگاه مواجه با آن «شاه خورشید کلاه» به زعم حافظ شدم و دانستم که همه افسانه های عرفانی ما واقعیت دارد. من شاهی را دیدم که پایش بر زمین و سرش بر آسمان می سائید و خورشید همچون تاجی بر سرش بود و من او را از نیم رخ می دیدم که در دلم گفتم: پروردگارا بخاطر رنجی که در این چهل روز در این جهنم کشیدم صورتش را به من نشان بده. و من به ناگاه صورتش را تمام رخ دیدم و حیران ابد شدم. آیا می دانید من چه کسی را دیدم ؟ من کسی جز خودم را ندیدم.»[۳]
نکته: به راستی گوینده این سخنان، چه نسبت و سنخیتی با شیعیان و موالیان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام و عرفان حقیقی آنان می تواند داشته باشد؟!
[۱] بخش ۱۵ کتاب زندگینامه ماورای طبیعی من، ص ۳۲
[۲] همان
[۳] همان، ص ۳۳
چشم حسودان و تنگ نظران و کوته بینان کور باد که خود نمیتوانند چنین دیدارهایی با امامان داشته باشند و طاقت دیدن و شنیدن حرف حق را ندار ند ، بریده با دو دست ابولهب !
ایشان انسانی وارسته ، از خود گذشته و با ایمانی هستند همانند تمام عرفای پیشین که متاسفانه در هر عصری که ظهور میکنند ، دشمنان خود را دارند .
اگر می دونستین این بزرگوار چه جایگاهی در کائنات دارند یقینا تبلیغ سوء علیه ایشان نمی کردین.
دیده ای خواهم که باشد شه شناس……
شما بخش دوم انحرافاتش تو سایت رو ببین و برو به دستور خانجانی یا عر عر و یا قُد قُدتو بگو و کاری به کائنات نداشته باش