مذهب سلطان ولد (پسر مولوی) و واکنش او به شیعه شدن اولجایتو (سلطان محمد خدابنده، فرمانروای ایلخانی مغول)
در کتاب مناقب العارفین افلاکی[۱] گزارشِ تاریخی مهمی از واکنش سلطان ولد (فرزند مولوی) به شیعه شدن الجایتو (سلطان محمد خدابنده و فرمانروای ایلخانی مغول در آن دوره) نقل شده که جالب و درخور توجه می باشد.
بنا بر این گزارش به سلطان ولد (فرزند مولوی) خبر رسید که سلطان محمد خدابنده به واسطه روشنگری علامه حلی شیعه شده است و به ممالک تحت سلطه خود – که قونیه [۲] را نیز شامل می شد -دستور داده، تا نام سه خلیفه بر روی منابر اسلامی برده نشود.
فرزند مولوی به دلیل غیرت باطنی نسبت به مذهب تسنن شدیدا متغیر و ناراحت می شود و به فرزندش عارف چلبی دستور می دهد که عزم سفر کرده و خربنده (=توهین و ناسزا) [۳] را که گمراه شده و طریق جهنم را در پیش گرفته نصیحت نماید تا از این ضلالت نجات پیدا کند. در این حین اجل فرا می رسد و عمر سلطان ولد پایان می یابد و دستور وی برای ارشاد سلطان محمد خدابنده مسکوت باقی می ماند. نکته جالب توجه این است که سلطان ولد (فرزند مولوی) در لحظات پایانی عمر نیز به عارف چلپی توصیه می کند که خربنده خان را فراموش مکن و بر وی سهل مگیر!
عارف چلپی سه سال پس از فوت پدرش توصیه وی را به یاد می آورد و عزم سفر به سلطانیه – مرکز حکومت – می کند. اما دست تقدیر روح ملکوتی سلطان محمد خدابنده را در سال ۷۱۶ هجری قمری از زمین سفلی به عرش اعلی می برد. عارف چلبی ۴۵ روز پس از فوت این مرد بزرگ وارد سلطانیه می شود.
ای کاش سلطان محمد خدابنده زنده می ماند و جلسه ای تشکیل می داد تا علامه حلی (رحمه الله علیه) با بیانی زیبا و دلائلی قطعی، پاسخ نوه مولوی را می داد تا در تاریخ ثبت شود و گواهی برای جویندگان حقیقت باشد. در هر حال ، این گزارش تاریخی می تواند برای افرادی که ممکن است به اشتباه تصور کنند که مولوی و خاندان وی اهل تقیه بوده اند ، مفید باشد.
بخشی از متن گزارش کتاب مناقب العارفین:
«… بحضرت سلطان ولد خبر داده بودند که سلطان خربنده را اهل شیعه چنان اغوا کردند که رافضی شد … و خطبای ممالک روم را منع کردند تا بر منبر نام مبارک صحابی را یاد نکنند؛ همانا که حضرت ولد [=سلطان ولد] را از سرِ غیرتِ باطن [!] ، تغیّر عظیم ظاهر گشته شورها فرمود تا تمامت یاران گریستند و غریو از نهاد شهریان برخاست. [سلطان ولد] فرمود که عارف ما را بخوانید؛ چون حضرت چلپی در آمد و سر نهاد فرمود که به اُردوی سلطان برو و آن خربنده مسکین را دریاب تا بنده ی نور تابنده ی بنده ی بیننده توانی کردن و از آتش دوزخش رهانیدن باید که بی توانی روانه شوی . همچنان حضرت چلپی التزام نموده می خواست که با استعداد سفر مشغول شود موانع تقدیر آن تدبیر را تغییر کرده از ناگاه حضرت ولد به عالم سرمد نقل فرموده بجوار جلال احمد پیوست و در آن حالت اشارت کرد که عارف خربنده خان را سهل مگیر!» [۴]
برای مطالعه بیشتر رک به: مذهب مولانا
[۱] – شمسالدین احمد افلاکی (درگذشتهٔ ۷۶۱ ه. ق) از مثنویخوانان خانقاه مولویه در قونیه بود و سالها مشغول گردآوری مطالب کتاب خود بوده و آن را در ده فصل به ترتیب در مناقب: بهاء ولد پدر مولوی، برهانالدین محقق ترمذی، مولوی (مولانا جلالالدین محمد بلخی)، شمس تبریزی، صلاحالدین زرکوب، حسامالدین چلبی، سلطان ولد، جلالالدین چلبی امیر عارف، شمسالدین چلبی امیر عابد، و نامهای فرزندان آنها تنظیم کردهاست. به سبب شرح آداب و مراسم صوفیان در آن روزگار، کثرت اصطلاحات عرفانی و خانقاهی حائز ارزش فراوان و از منابع دست اول در این موضوع است.
[۲] – محل استقرار مولوی و پسرش
[۳] – شیعیان بخاطر خدمتی که الجایتو نسبت به نشر تشیع کرده بود او را خدا بنده می خواندند و در مقابل اهل سنت از روی دشمنی و ناراحتی از تشیع وی، او را خربنده می نامند
[۴] – مناقب العارفین افلاکی ، ج ۲ ، ص ۸۵۸ – ۸۶۰