پاسخ آیت الله صافی گلپایگانی به پرسشی درباره صحت انتساب تشویق السالکین به مرحوم مجلسی اول
سوال: آيا مرحوم مجلسي کتابي به نام «تشويق السالکين» داشته است، يا اين کتاب را به آن بزرگوار نسبت دادهاند؟
پاسخ: صحت این نسبت به مثل عالم جلیل، آخوند «ملاّ محمد تقی» (مجلسی اول)، بسیار بعید، بلکه قطعی البطلان است. این رساله مشتمل بر مطالبی است که به اجماع اعاظم علما و محدثین شیعه و اسلام شناسان و متخصصان اصول و مبانی مذهب تشیع آن مطالب ، مردود و باطل است ؛ از جمله:
1ـ تفسير به رأي «الا ليعبدون»[1] به (أي ليعرفون) است.
2ـ تصديق صحت سلاسل و طرق صوفيه و تجليل از مثل: «ملاي رومي»، «علاء الدوله سمناني»، «بايزيد بسطامي»، « محيي الدين»، «عطّار»، «صوفيهي نوربخشيّه» و… است که هرکس بخواهد در حدودي از حال آنها آگاه شود ميتواند به کتبي مثل: «حديقة الشّيعه» مرحوم مقدس اردبيلي(ره)، «خيراتيّه»، «فضايح الصوفيه» و کتاب جديد التأليف «عرفان و تصوف» و کتب ديگر رجوع نمايد.
3ـ تصويب خانقاه و بدعت خرقه پوشي است که پسر بزرگوار آن پدر، در رأس بزرگاني است که با صراحت آن افراد را اهل باطل و گمراه، و اين اعمال را بدعت و ضلالت ميداند.
ما که در شمار اصحاب ائمه(عليهالسلام) امثال: «محمد بن مسلم»، «ابان بن تغلب»، «زراره بن اعين» و صدها شخصيت ديگر که بلاواسطه در مکتب آن بزرگواران پرورش يافته و به مقامات بلند علمي و عملي نائل شدهاند و در شاگردان بلند پايه آنها از عصر غيبت و کليني و عصر صدوق و شيخ مفيد و سيدين و شيخ طوسي تا عصر مجلسي و عصر صاحب جواهر و شيخ انصاري و آيت الله بروجردي و عصر حاضر، احدي از علماء و حاملان علوم و معارف اهل بيت(عليهمالسلام) را در اين سلاسل و طريقهها نميبينيم، چگونه ميتوان باور کرد که شخصي مثل «مجلسي» ـ اول شارح «من لايحضره الفقيه» به فارسي و به عربي ـ از افرادي که در اين رساله نامبرده شدهاند، تجليل کند.
علامه مجلسي که از هرکس اعرف به حال پدر است، جدّاً پدر خود را از گرايش به صوفيه تبرئه ميکند ـ بنابراين اين رساله همانطور که شيخ ما ـ علامه و کتابشناس بيبديل معاصر صاحب «الذريعه» ـ به آن تصريح کرده، به ايشان نسبت داده شده است.چنان که کتاب ديگري هم که در اين رساله به اسم «مستند السالکين» نام برده نيز به گفته ايشان منسوب به مجلسي اول است، نه از مجلسي اول.
4- چهارمين چيزي که صحت انتساب اين رساله را به مجلسي اول نفي ميکند، اشتمال آن بر بعضي احاديث ضعيفه و مجعوله است.
از آن جمله اين خبر است که:
از اميرالمؤمين(عليهالسلام) از معناي تصوّف سؤال شد؛ فرمود: تصوّف مشتق از صوف است و آن سه حرف است (ص،و،ف)؛ پس «صاد» صبر و صدق و صفا، و «واو» ودّ و ورد و وفا، و «فاء» فقر و فرد و فنا است.
اولاً: اين خبر بيسند و بيمأخذ و مرسل است؛ و محقق «غوالي اللئالي» که اين خبر از آن نقل شده است ميگويد: با کاوش بسيار (شديد) آن را در جايي نيافته است و يقيناً هم در مأخذ معتبري نبوده و نيست.
ثانياً: متن و مضمون خبر به وضوح بر جعل و کذب بودن آن دلالت دارد و انصافاً چنين معناي عاميانه و سست را به مثل اميرالمؤمنين(عليهالسلام) ـ صاحب آن خطبههاي محکمه ي توحيديّه و معارف حقيقيّه يقينيّه ـ نسبت دادن، اهانت به مقام مقدّس و رفيع آن حضرت است.
بديهي است هرکس ميداند که هر اسم و هر کلمه بد يا خوب را ميشود حروفش را به اين شکل به ميل خود تفسير کرد و براي اسمها و کلمات خوب معاني بد، و براي کلمات زشت و قبيح، معاني خوب و بلکه متعدد و متضاد بيان کرد.
و از جمله اين احاديث ضعيفه ـ که نقل آن دلالت بر عدم صحت انتساب اين رساله به مجلسي اول دارد ـ خبر خرقه است که در جلد چهار «غوالي اللئالي» حديث 224، آن را نقل نموده است؛ و در ضعف آن همين کافي است که محقق کتاب «غوالي اللئالي» در مورد آن گفته است: با فحص شديد و جهد جهيد و سير کتب و دفاتر در روزها و شبها و تحمل مشقّتهايي که عادتاً تحمل نميشود، به اين حديث و مشابه آن در کتابهاي مورد اعتماد اصحاب برنخورديم و شايد از مخترعات و دروغهاي بعض متصوّفه باشد.
وي سپس کلام بسيار متيني از علامه مجلسي(ره) در عذر نقل بعضي اخبار و مرويات ديگران نقل نموده است که ما به واسطه اين که سخن بيشتر از اين طولاني نشود از نقل آن خودداري کرديم.هرکس بخواهد ميتواند به جلد40 کتاب مستطاب «بحار»، ص 173، باب 93، از ابواب تاريخ اميرالمؤمنين(عليهالسلام) رجوع نمايد.
غرض اينکه چگونه ميشود مثل مجلسي اول، با آن تبحري که در علم حديث و وجوه ردّ يا قبول اسناد روايات داشته، به اينگونه احاديث ـ که بياعتبار بودن آنها کالشمس في وسط السماء بر هر کس که مختصر اطلاع از علم درايه و حديث داشته باشد واضح و روشن است ـ استناد جسته باشد؟
و بعد از اين به فرض اين که حديث خرقه معتبر باشد، چنان که ما نيز امکان وقوع آن را ـ اگرچه به اين خبر قابل اثبات نيست ـ نفي نميکنيم، زيرا عدم امکان اثبات، اعم از عدم امکان وقوع است، اين خبر چه ارتباطي با خرقه اين گروه به اصطلاح درويش دارد؟ و چگونه با آن مشروعيت و رجحان اين بدعت متداول خرقه بين آنها ثابت نميشود؟
همه اينها شواهد و قرائن است بر اينکه اين رساله و مشابه آن به مثل مجلسي اول قابل استناد نيست؛ و شخصيتي مثل او شأنش اجلّ از اين است که اين همه نکات علمي را تميز و تشخيص ندهد.
به هر حال، اين رساله از هرکس که باشد به واسطه اين که متضمن تأييد صوفيه و افرادي است که فساد عقيده آنها مسلم است، از طريقة حقّة اثناعشريه و علماي اعلام شيعه خارج و منحرف است.
عصمنا الله تعالي من زلات الاقوال و الاقلام و ما يوجب الاضلال و الانحراف و ثبتنا علي التمسک بالثقلين کتاب الله و العتره الائمه الطاهرين المنتجبين صلوات الله عليهم اجمعين.
پایان پاسخ آیت الله صافی گلپایگانی
اظهار مخالفت های فرزند عالیقدر ایشان ، نابغه ی بزرگ و مفخّر عالم علم و اسلام ، علامه محمد باقر مجلسی(ره) درباره ی عدم گرایش پدر به تصوف ، بهترین دلیل بر ردّ ادعای کسانی است که ایشان را موید تصوف و بدعت های آن می دانند ؛
ایشان در کتاب « اعتقادات » [2] چنین مرقوم داشته اند:
« بر تو باد پرهیز از این گمان که پدر علامه ام (که ضریحش نورانی باد!) از صوفیان باشد،یا اعتقادی به مسالک و مذاهب آنها داشته باشد . حاشا از این نسبت! چگونه اینگونه باشد ، در حالی که او مانوس ترین اهل زمان خودش به اخبار اهل بیت –علیهم السلام- و عالم ترین آنها به این اخبار بود . مسلک او زهد و ورع بود . او در ابتدا به اسم تصوف تظاهر می کرد ، تا این طایفه به او متمایل شوند و از او فرار نکنند، تا اینکه آنها را از این عقاید فاسده و اعمال بدعت آمیز رهایی بخشد ، و به تحقیق که عده زیادی از آنها را با این مجادله حسنه هدایت کرد ، و در آخر عمرش وقتی مشاهده نمود که رعایت این مصلحت ، موضوعیت ندارد ، و پرچم های گمراهی و سرکشی سرنگون گشته ، و احزاب شیطان شکست خورده اند ، و معلوم شد که این ها دشمنان خدا هستند ، از آنها بیزاری جست. و مستمرا منکر عقاید باطل آنها می شد . و من (که فرزند ایشان هستم) آشناتر از هرکس به طریقه پدرم هستم . و نزد من نوشته های پدرم در این باره موجود است . »
همان گونه که ملاحظه فرمودید مرحوم علامه مجلسی رویه ی تبلیغی پدر را در طول حیاتشان به دو دوره تقسیم می کنند:
دوره ی اول : در ابتدا چون ابراهیم خلیل – در مقابل ستاره پرستان که وقتی ماه را دیدند بر سبیل مماشات به استشهاد قرآن گفتند هذا ربی – ایشان هم با صوفیان که در آن زمان بر مسند قدرت بودند مماشات کرده و بعضا مطابق میل آنها سخن می گفتند که هم از شر آنها ایمن و هم بنا به قول پسرشان : این طایفه به او متمایل شوند و از او فرار نکنند ، تا اینکه آنها را از این عقاید فاسده و اعمال بدعت آمیز رهایی بخشد .
دوره ی دوم : زمانیکه ایشان دیدند شوکت صوفیه شکسته شده و امکان بیان حقایق وجود دارد در این وهله نیز چون ابراهیم بت شکن – که ندای انی لا احب الآفلین سر داد – به بتکده های اعتقادی صوفیه تاختند و به اعتراف پسر ماجدشان : از آنها بیزاری جست. و مستمرا منکر عقاید باطل آنها می شد .
کلام آخر : نمرودیان هنگامیکه دیدند تبر به گردن بت بزرگ آویزان است باورشان نشد وبه جستجوی اصل حقیقت پرداختند ، ای کاش صوفیه هم لا اقل به اندازه ی نمرودیان می فهمیدند و در جستجوی حقیقت بودند.
[1] ذاريات،56
[2] الاعتقادات – علامه محمد باقر مجلسی- ص 48- نشر کتابخانه علامه مجلسی