پیشنهادی:

آموزش اجباری فلسفه در حوزه – گفتگوی فصلنامه محفل با آیت الله سیدان

مدیر سایت
2,575

آموزش اجباری فلسفه در حوزه – گفتگوی فصلنامه محفل با آیت الله سیدان

 

آموزش اجباری فلسفه در حوزه■ اشاره: آیت‌الله حاج سید جعفر سیّدان یکى از پروردگان مکتب استاد، حاج شیخ مجتبى قزوینى (ره) در اواخر سال 1313 هجری شمسی در مشهد دیده به جهان گشود. پس از تحصیل مقدمات و سطح، دروس خارج فقه و اصول را قریب هشت سال از محضر حضرت آیت‌الله میلانی(ره) استفاده نمودند،

و دروس فلسفه و كلام شامل شرح منظومه، شرح اشارات، اسفار، مشاعر و بالجمله معارف اهل البیت(علیهم السلام) و اخلاق را از محضر پر فیض حضرت آیت‌الله حاج شیخ مجتبی قزوینی(ره) بهره‌مند شدند و در زمره شاگردان شاخص و بارز آن بزرگوار در آمدند. البته معلوم است شیخ مجتبی قزوینی مبانی فلسفی را قبول نداشتند بلكه خدشه و قویّا رد می‌نمودند.

اكنون ایشان یكی از مدّعیان و مدافعان نظریه ای است که كه اخیرا بعد از پخش مصاحبه مرحوم دكتر عبدالجواد فلاطوری و نشر کتاب جناب آقای حکیمی به نام «مكتب تفكیك» معروف و مشهور شده است.

از ایشان تاكنون متجاوز از بیست و پنج كتاب و رساله از قبیل دروس اعتقادی، میزان شناخت، جبر و اختیار، معاد، فوائد نبویه، آیات العقائد، تفكیك یا روش فقهاء امامیه، شرح خطبه 152 نهج‌البلاغه، مناظره در مسأله‌ای از معاد،…، و بیش از دو هزار نوار كاست از دروس كلام و تفسیر و اخلاق و… موجود است. «بینونت، سنخیت، عینیت» از آخرین آثار مکتوب ایشان می‌باشد که در آن به نقد و بررسی نظریه وحدت وجود پرداخته شده است.

معظم له از صدر نشینان منبر و خطابه نیز هستند، از این رو گفتگو با ایشان آن هم در ایام دهه پایانی ماه مبارک رمضان و لیالی قدر کار ساده ای نبود. قسمتی از مصاحبه قبل از منبر ایشان و در حسینیه ای در کوچه سرشور انجام شد و بخش دیگری از آن سه روز بعد در منزل ایشان. سعه صدر و استقبال ایشان از مباحث، بسیار برای ما آموزنده بود.

محفل: موضوع شماره بعدی نشریه پیرامون بحث علوم عقلی و به خصوص فلسفه و کلام در حوزه علمیه است و سعی کردیم تمام نظرات را دراین باره جمع‌آوری کنیم. به عنوان اولین سوال، وضعیت کلی آموزش فلسفه در حوزه‌های علمیه را چگونه ارزیابی میکنید؟ به نظرتان تدریس و ترویج این علوم در حوزه لزومی دارد یا نه و اساساً نظر مکتب تفکیک در مورد آموزش فلسفه کنونی در حوزه یا بایسته‌ها و نبایسته‌های مربوط به آن چیست؟

در مورد سوالی که فرمودید، یعنی نظر مکتب تفکیک نسبت به فلسفه در حوزه‌های ما، با توجه به نظر افرادی که فعلاً به عنوان مکتب تفکیک صحبتشان هست، معلوم می‌شود که تصور شما این است مکتب تفکیک یک مسئله تازه است. یک مکتب نو ظهوری است.

اولا: باید معلوم بشود که مکتب تفکیک مسئله نوظهور و تازهای نیست. خوب است اگر معلوم شود مقصود چیست این گونه برخی شبهات بر طرف می‌شود. خیلی‌ها نظرات ما را نخوانده و نگاه نکرده‌اند و نمی‌دانند که مقصود از تفکیک چیست یک چیزهایی خودشان معنی می‌کنند، بعد هم بر اساس همان اشکال میکنند. به عنوان مثال می‌گویند مقصود از تفکیک یعنی تفکیک بین عقل و وحی.

در حالی که در مخیله کسانی که در این جریان حرفی دارند این مطلب نیامده و به خیالشان نگذشته که تفکیک بین عقل و وحی داریم. بلکه عقل و وحی با یکدیگر تلازم صد در صد دارد و هرچه حکم واقعی عقل است وحی باید آن را امضاء كند و هرچه حکم حقیقی وحی است منطبق با عقل است. عقل و وحی با هم تطابق دارد. بسیاری از مطالب است که عقل در دسترسش نیست یعنی عقل به آنجا نمی‌رسد. آن وقت وحی که در ارتباط با علم الهی است در ارتباط با آن مسائل هم حرف دارد و اینهاست که مسائلی هست که عقل دسترسی ندارد و تضادی هم با آنها ندارد.

محفل: با این وضعیت موجبه کلی بودن قاعده ملازمه جور در می‌آید.

بله هر جا که عقل حکم می‌کند وحی هم همان حکم را دارد و هرجا که وحی حکم می‌‌کند عقل هم همان حکم را دارد.

محفل: مثلاً عقل در اینجا استحاله به اجتماع نقیضین کرده، آیا وحی هم همین حکم را کرده است؟

وحی چیزی را که از بینات عقل است، تایید می‌کند و چیزی را که نیاز ندارد به اینکه بیان شود بیان نمی‌کند. بینات ضروری کذایی را نیاز ندارد که تبیین کند. ولی وقتی کسی بفهمد که عقل چیست، و وحی چیست، می‌فهمد که اینها با هم تلازم دارد، چرا؟ چون منظور از وحی، یعنی قرآن و حدیث، آن هم حدیثی که مستند باشد و حاکی باشد از آن ارتباط خاص پیغمبر با خداوند. منظور از وحی وقتی این شد، یعنی حقایقی که در ارتباط خاص پیغبر با خداوند است؛ پس یعنی حقایقی است که این حقایق خدشه بردار نیست، حقایقی است که خطا ندارد. از آن سو عقل چیست؟ عقل هم آن حقیقتی است که آن حقیقت درک می‌کند مطالب را، و حجت ذاتی است و حجیت دارد و حجت بین خدا و خلق است. باز عقل، چه را می‌یابد؟ واقع را درک می‌کند، واقع هم دو تا نیست. پس بنابراین عقل و وحی تلازم دارد. هرگاه که این عقل و وحی با هم تلازم دارد چگونه به این نظریه گفته می‌شود تفکیک؟

بسیار جای تاسف است که ما گاهی از افرادی شنیدم که هیچ انتظار نمی‌رفته است، یکی از بزرگان کتاب آقای حکیمی دستش بوده و دیده روی آن نوشته است تفکیک، تا دیده گفته است: عجب ما در این جا می‌خواستیم اثبات کنیم وحی ضد عقل نیست و این آقایان می‌گویند تفکیک کنیم این دو را، بدون اینکه داخلش را بخواند. بنا بر این اگر کسی بفهمد که عقل چیست، و منظور همان حقایق درک کننده حقایق است نه تخیلات و نه توهمات و نه ظنونی که ممکن است درست باشد و ممکن است درست نباشد. نمی‌تواند بگوید این با وحی دو چیز است.

عقل َبّین، که بعضی عقل سلیم می‌گویند، این هرگز با وحی مخالف نیست. هر کجا که ظاهر وحی با این امر ساز گار نیست خود وحی توجیه کرده است، قبل از همه و بهتر از همه، و تا آنجا پیش رفته، که اگر نص قرآن هم با این حرفها مخالف باشد، باید توجیه شود؛ ولی گفته می‌شود آنجا، هر جا که هست، خود وحی آن کار را کرده است و ربطی به ما ندارد. «جاء ربک» خدا آمد، قبل همه گفته یعنی «جاء امر ربک ».

ما معتقدیم که یک مورد در وحی نداریم که با عقل بَّین مخالف باشد، الا اینکه خود وحی، توجیهش را بیان كرده است. یک مورد کسی نمی‌تواند بیاورد آورد که وحی با عقل بین مخالف باشد.

پس منظور از «تفکیک» یعنی تفکیک آرای بشری از آیات وحیانی. تفکیک این است، نه تفکیک عقل و وحی. فلسفه آرای بشری است. فلسفه تعریفش در حاشیه منظومه صفحه 68 هست، کسانی که در مسیر کشف حقایق حرکت کردند به چند گروه تقسیم می‌شوند؛ بعضیشان فقط به کشف و مکاشفه و تصفیه و تزکیه اکتفا می‌کنند به عنوان صوفیه، بعضی به تفکر اکتفا میکنند بدون تقید به ادیان، تفکر خودشان مطرح است، حرکت فکری دارد، یعنی مشاء، جمعی جمع کردند بین هر دو یعنی اشراقیون، جمعی تقیّد دارند به نظر خودشان یعنی به ادیان که اینان متکلمند. خود فلسفه تعریفش حرکت فکری است که نه دشمنی دارد با وحی و دین نه دوستی، کار خودش را می‌کند.

محفل: تفکر دینی منشاء وحیانی نمیتواند داشته باشد؟

چرا ممکن است، اما اگر کسی متکی به وحی است فیلسوف نیست در حقیقت متکلم است.

محفل: یعنی مرزی بین فلسفه اسلامی و کلام اسلامی وجود ندارد این را قائل هستید؟

الان مخلوط شده و الا خودشان تعریف میکنند در کتابهایشان که عقل چیست، وحی چیست و …

در نتیجه این طور شد که بین آرای بشری و آنچه در وحی هست را بررسی کنیم که آنچه مطابق بود با وحی، خیلی خوب است، و آنچه مطابق نبود با وحی، باز آنجا را اگر ضد عقل بَیّن بود باید توجیه شود، ولی هر جا هست وحی خودش این کار را کرده است.

بررسی کردیم دیدیم که ضد عقل نیست، وحی و آنچه در کلمات بشری است با این وحی تطبیق نکرد؛ وقتی بررسی کردیم دیدیم ضد عقل هم نیست، آنچه در وحی است ضد عقل نبود و آنچه در کلمات بشری بود را جدا کنیم از عقل. بگوییم این مسئله غیر از مسئله وحیانی است که زیاد هم هست. مثلاً فرض کنید که در ارتباط با مسئله معاد که مهم هم است وقتی بررسی می‌کنیم فلاسفه مشاء به غیر از بوعلی سینا می‌گویند پس از مردن چه خبر است؟ روح است و روح است و روح. از این بدن دیگر خبری نیست الا ابن سینا که می‌گوید ضد عقل نیست که از این بدن خبری باشد و جسمانی به معنای عنصر خاکی باشد و صادق مصدق هم گفته است پس ایمان می‌آورم اما بقیه فلاسفه مشاء گفته اند که روح تنهاست.

حکمت متعالیه مرحوم ملاصدرا می‌فرماید که روح و نفس، صورت مثالی را ایجاد می‌کند و از این بدن خاکی هیچ خبری نیست. بدن به ابعاد خاکی نیست بلکه معاد ایجاد نفس است ایجاد روح است، صورت مثالی به تعبیر ایشان نفس صورت مثالی را اختراع می‌کند. بررسی کنیم در وحی که چه کسی بپسندد و چه کسی نپسندد؟ وحی چه گفته؟ فرموده است و «ضرب لنا مثلاً و نسی خلقه قال من یحیی العظام و.. .» شخصی استخوانی دستش گرفته بود آمد نزد پیغمبر اکرم(ص) فشار داد استخوان له شد، گفت شما می گویید همین دوباره زنده می شود؟ قرآن می گوید «و ضرب لنا مثلاً و نسی خلقه … قل یحییها‌ الذی انشاءها اول مره» همین استخوانی که تو گفتی همین را زنده می کند همانی که انشاءاش کرده و درستش کرده می تواند دوباره زنده اش کند.

محفل: اگر کسی بفرماید که مماشاتا به سائل پاسخ گفته شده است چه؟

مماشات چیست؟! یکی دوتا که نیست. مثالی که قرآن آورده، مشکل است. آنچه را که قرآن می‌فرماید، فهمش مشکل است. آن شخص در همین مساله مشکل داشت. اگر قرآن می‌گفت خیالت راحت باشد از این بدن خبری نیست، این مشکل است؟! این که قرآن روی این مطلب اصرار کرده است، این مشکل است! فهم سائل عکس است. قرآن همین مشکلات را اصرار می‌کند.

محفل: پس باید بفرمایید معاد مادی، نه معاد جسمانی. جسم اعم از مادی و مثالی و عقلی است.

خیلی خوب! منظور معلوم است یعنی عنصر خاکی، لذا من این کلمه را عمدا گفتم.

‌داستانی که وارد می‌شود شخصی وقتی رد شد دید که همه بدنها پوسیده و هلاک شده گفت کیست که این بدنها را زنده کند خداوند متعال می‌فرماید: ما خودش و الاغش را میراندیم و بعد از مدتی هم زنده‌اش کردیم و صد سال هم گذشت و بعد جلوی خود او گوشت و استخوانهای الاغش را درستش کردیم بعد می‌گوید این گونه زنده می‌کنم.

«لا اقسم بیوم القیامه و لا اقسم به النفس اللوامه ایحسب الانسان الن نجمع عظامه»

جمع می‌کنیم عظامش را یعنی عظامی که جمعش متفرق شده، جمعش می‌کنیم.

در روایات هم نص همین که در قرآن آمده هست. پس باید رای بشری را از آنچه که قرآن کریم فرموده جدا می‌کنیم. اما اینکه مرحوم حاج محمد تقی آملی، در تعلیقه ای که بر منظومه دارند به این بحث که می‌رسند، حرف حكمت متعالیه را می‌فرمایند: و بعد اذعان می‌کند «… و لکن الانصاف انه عین انحصار المعاد بالروحانی لکن بعباره اخفی … انا اشهد الله و ملائکته و انبیاءه و رسله انی اعتقد فی‌ هذه الساعه و هی ساعه الثلاث من یوم الاحد الرابع عشر من شهر شعبان المعظم سنه 1368 فی امر المعاد الجسمانی بما نطق به القرآن الکریم و اعتقد به محمد(ص) و الائمه المعصومین صلوات الله علیهم اجمعین و علیه اطبقت الامه الاسلامیه … ».

بنابراین «تفکیک» به این معناست. یعنی تفکیک آرای بشری از حقایق وحیانی. اگر با هم می‌خواند که چقدر خوب، ولی اگر دیدی که با هم نمی‌خواند که من مثالی می‌زنم …

محفل: پس شما با فلسفه مخالف نیستید، با فلسفه بافی مخالفید؟

هر که تفلسف ( تعقل ) نکند خُل است. نمی‌شود عقل را انكاركرد. می‌گوییم فلسفه معمول چیزی که در کتب هست با عقل مساوی نیست، بعضی هایش درست است و بعضی‌هایش نادرست. باید تقسیم شود. مطالب فلسفی به دو بخش تقسیم می‌شود. یک بخش مسائل عقلی قطعی و مسلم است و یک بخش هم آنچه که در کتاب است.

پس آنچه در کتب هست حتماً عقلانی نیست. آخوند ملاصدرا اعتقاد دارد جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء. ابن سینا روحانیه الحدوث و روحانیه البقاء و فیض کاشانی نظر دیگری دارد. پس آنچه در کتب هست عین عقل نیست. می‌گوییم فلسفه یعنی مطالبی که در کتب فلسفی هست، آنها مساوی با عقل نیست بعضی درست است و بعضی درست نیست.

مقصود از مكتب تفكیك (روش فقهای امامیه) مانند حضرات آیات بروجردی، گلپایگانی و. .. است و در ارتباط با مسائل فرعی و اصلی، اعتنای جدی به كتاب و عترت داشته اند. مبداء این جریان از زمان بعثت است و چیز جدیدی نیست. پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله وسلم) نظرات شخصیت‌های غیر الهی گذشته را بیان نكرده‌اند. بلکه ما حرف‌های وحیانی داریم و حرف‌های بشری، این معنای مکتب تفکیک است نه به معنای اخباری اصطلاحی، البته اخباری به معنای اعتنا به اخبار افتخار ماست.

احادیث هم به قید روشنی هستند و دلالت، تفكیك به معنای جدایی عقل و دین و عقل و وحی نیست، بلکه تفكیك بین وحی (معارف الهی) با افكار بشری است. اگر افكار بشری با وحی تطبیق كرد نعم المطلوب.

در وحی مطالب سه بخش است:

1. یک سری مطالب وجود دارد اگر وحی هم نمی‌گفت معلوم بود. مثلا عدالت خوب است، ظلم بد است. مستقلات عقلیه و این طور مباحث نیازی به وحی ندارد.

2. نوع دیگر اموری است که وحی بیان می‌كند و عقل تصدیق، اگر وحی نمی‌گفت ما ملتفت به آن نمی‌شدیم یا افراد نادر به آن می‌رسیدند. مثل علم و اراده خدا كه آیا یكی است یا خیر، در وحی دیدیم علم خدا غیر اراده خداست. حضرت امام رضا علیه السلام می فرماید: «سأفعل كذا ان شاءالله» نمی‌گوید «ان علم الله»، پس بداند او، با بخواهد او، دو تاست.

3. در برخی ازگفتار وحی استدلال عقلی نداریم ولی چون قبول داریم وحی درست می‌گوید آن را می‌پذیریم. مثلا در مورد عالم ذر، عالم برزخ، خصوصیات قیامت استدلال عقلی نداریم. به حكم عقل قبول می‌كنیم ولی استدلال نداریم.

بیان ما این است اعتنا كنید به وحی، برای اعتقادات باید از وحی استفاده شود و اگر در استفاده از وحی اختلاف نظر شد مساله‌ای نیست. برداشت ما به یك فقیه اصولی بماند، ضوابط داشته باشیم. همه قواعدی كه یك فقیه اصولی در نظر می‌گیرد را در این اختلاف به کار ببریم نه اینکه با پیشساخته‌های فكر خودمان قرآن را تفسیر کنیم. مثلا ابن‌عربی در تفسیر این آیه سوره نوح که می‌فرماید: «مما خطیئاتهم اغرقوا فادخلوا نارا» نوشته است: اغرقوا فی رحمت الله فادخلوا فی النار محبته! این چطور با آیه سازگار است؟

محفل: به هر حال زبان علوم با هم مختلف است …

بطن قرآن نباید با ظاهر آن تناقض داشته باشد. مثلا ابوالقاسم را یكی می‌گوید پدر قاسم، یكی می‌گوید قسیم نار و جنه، یكی می‌گوید قسیم مكارم اخلاق و. …اگر این گونه پیش برویم اشكال ندارد. در طول تخالف عیب ندارد. باید همان‌گونه که در فقه، اصولی و قواعدی خاص وجود دارد در تفسیر هم باید وجود داشته باشد و الا تفسیری می‌کنیم که با ظاهر قرآن نمی‌خواند. مثلا مرحوم ملاصدرا می‌گوید اذا بعثر ما فی القبور ای فی الابدان. در كدام لغت قبور یعنی ابدان؟ ابن‌عربی در سوره نوح -آیه 24- «وَ قَدْ أَضَلُّوا كَثیراً وَ لا تَزِدِ الظَّالِمینَ إِلاَّ ضَلالاً» می‌گوید «ال» در «فی الظالمین» عهد است و با توجه به آیه 32 سوره فاطر «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا فمنهُم ظالِم لِنفسِه وَ مِنهُم مُقْتَصِد وَ مِنهُم سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذنِ الله ذلِك هُوَ الْفَضْلُ الْكَبیرُ» و میگوید اینها ظلم كردند به خودشان و فانی فی الله شدند. لذا اینها مقامشان از همه بالاتر است! و سابق فی الخیرات درجهاش پایین‌تر است در حالی که در روایات ما اهل بیت مصداق سابق فی الخیرات هستند. آن وقت می‌گوید این مطالب را پیامبر به من داده است و گفته برو برای مردم بخوان! این را نمی‌توان پذیرفت. از این دست تفاسیر در عبارات آقایان بسیار است.

محفل: پس با این حساب تفکر و تدبر و رسیدن به باطن قرآن که مورد تاکید ائمه است چه میشود؟

باطن قرآن در انحصار معصومین است (علیهم السلام) ما فقط اشارات و لطائف می‌فهمیم. امر به تدبر، اشاره به همین لطائف دارد. مراد خدا را فقط معصومین میدانند. یعنی همان تلازم قرآن و عترت. هرجا خلاف عقل بوده وحی توجیه كرده است. پس فلسفه را مساوی عقل ندانیم.

محفل: فرمودید یکی از دلایلی که باید آرای بشری را کنار گذاشت و آن را مساوی‌ با عقل ندانست اختلافاتی است که میان فلاسفه وجود دارد در حالی که این اختلافات در همه علوم حتی فقه هم وجود دارد.

بله اختلاف وجود دارد اما فقیه اعتراف دارد من ظن می گویم. اما فیلسوف می‌گوید آنچه من می‌گویم واقع است. واقع هم نمی‌تواند چند چیز باشد پس یا یکی یا همه اشتباه دارند! پس می‌فهمیم عقلانی حركت نكرده است، در یك مساله چند قول است كه تضاد با هم دارند. شانزده مورد در فلسفه، آخوند صدرا تضاد با ابن سینا دارد. در فصوص هم همین است.

محفل: آیا با احادیث و فقه به تنهایی می‌توان پاسخ شبهات امروز را داد؟

اتفاقا حكمت متعالیه پاسخگوی هیچ نیاز امروز ما نیست. نیازهای امروز بهائیت، وهابیت… اینهاست. برعكس با این فلسفه اگر سراغ قرآن برویم اشتباه می‌كنیم.

محفل: سوال ابتدایی ما بی‌جواب ماند در مورد آموزش فلسفه در حوزه چه نظری دارید؟

در حوزه مسئولین، بدایه و نهایه را واجب كرده اند باید از آن طرف نظرات مخالفین را نیز الزام كنند. آقای صافی ابراز ناراحتی می‌كرد از الزام اینها. اینها اول می‌روند سراغ تعقل (فلسفه)، بعد می‌آیند سراغ وحی. اگر كلامشان با وحی مطابق بود خوش به حال وحی، در غیر این صورت توجیه می‌كنند. قاعده الواحد لایصدر منها الا الواحد مخالف وحی است. خدا هزار چیز خلق كرده است و هر موقع بخواهد خلق می‌كند.

طلبه اگر با این قاعده شكل گرفت سراغ وحی كه می‌رود، توجیه می‌كند. ما می‌گوییم بیایم سراغ وحی و عترت، و معارف را از اینها بگیرید. بعد بروید سراغ دیگران، نه اینكه طلبه سالها درس میخواند ولی نگاهی به كتاب توحید شیخ صدوق نمی‌كند. باید پیوند بیشتری با عترت داشت. قاعده الواحد را عقلی رد می‌كنیم. چنانچه آقای مصباح بر این قاعده اشكالاتی گرفته‌اند. و گفته است كه بر اساس فكر قدیم بوده است. آقای فیاضی یك ردیه بر قاعده الشی ما لم یجب لم یوجد نوشته است و گفته است ابده الابدیهیات، رد این قاعده است. در قضیه حدوث وحی میگوید «لم یكن فكان» بوده است و حدوث ذاتی باطل است. در قضیه جبر و اختیار آقای سبحانی می‌گوید: جبر فلسفی، یعنی فلسفه به جبر می‌رسد در حالی كه انسان در تكالیف مختار است.

به مسئولین حوزه گفتم طلبه‌ها باید روی قرآن تعقل كنند. با همان عقلی كه سلمان تعقل كرد. ابوذر تعقل كرد و… چرا تا معصومین را داریم باید سراغ دیگران برویم؟

محفل: ممنون از وقتی که در اختیار ما قرار دادید.

  • لطفا از ارسال پیام هایی که به مسائل یا شخصیت های سیاسی مربوط می شود خودداری نمائید.
  • از ارسال کامنت های توهین آمیز پرهیز شود.
  • پیام هایی که در نقد شخصیت های صوفیه معاصر ارسال شوند، به منظور رعایت برخی مصالح عموم تایید نخواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید