پیشنهادی:

شریعت گریزی صوفیه – بخش اول (شمس و مولوی)؛ جدایی طریق صوفیه از مسیر اسلام

جایگاه دین و شریعت در میان صوفیه

با مطالعه تاریخ تصوف و منابع صوفیه، مشاهده می شود که بسیاری از سران آنها، قولا یا عملا و یا به صورت توامان، به ترک احکام الهی و ارتکاب محرمات و یا تحقیر شریعت پرداخته اند. تا جایی که برای این مساله مهم، مبانی خاصی نیز تعریف نموده و توجیهات مختلفی را برشمرده اند. از آن جمله می توان به تقسیم بندی دین به سه گانه شریعت، طریقت، حقیقت اشاره نمود. یا اینکه سکر و مستی سالکان را توجیه گر ارتکاب محرمات و عدم انجام فرائض الهی فرض نموده اند. و توجیهات دیگری که در این مقاله به آنها اشاره خواهیم نمود. البته باید این را نیز در نظر داشت که چه بسا سران صوفیه به دلیل فشارهای علما و فقهای مسلمان، مطالب خود را در این زمینه با احتیاط بیان کرده و آنها را تعدیل نموده باشند. همانگونه که نمونه های چنین رفتاری به کرّات در تاریخ صوفیه مشاهده شده است. از آن جمله می توان به توصیه های اکید مشایخ به مریدان بر حفظ اسرار اشاره نمود. یا تغییر نام تصوف به عرفان نیز از مصادیق بارز همین تعدیل و احتیاط جهت حفظ و بقای حیات صوفیه است. [۱] بسیاری از سران عرفان و تصوّف با تقسیم بندی فوق، واژه شریعت را در برابر طریقت و حقیقت قرار داده اند. آنها شریعت و طریقت را تنها به مثابه نردبانی می‌دانند که پس از رسیدن به بام حقیقت، نیازی به آن باقی نمی‌ماند. البته شریعت برای سالکان در بدو امر توصیه می شود. این شریعت هم مطابق تعریف عموم مسلمین و علمای اسلام از شریعت نیست. بلکه شریعتی است که قطب و استاد تصوف و عرفان برای سالک تجویز می کند. گاهی اساتید عرفان و مشایخ تصوف، دستوراتی خلاف شرع به مرید و شاگرد خود می دهند که سالک باید بدون چون و چرا از آنها تبعیت نماید. صوفیه در حقیقت مقام نبوت انبیاء را برای خود قائل هستند، هر چند به صراحت آن را بیان نمی کنند. اما از قرائنی که در سخنان و مکتوبات آنها وجود دارد می توان به این مساله و جدایی طریق آنها از شریعت محمدی پی برد. برای نمونه شمس تبریزی خود را بی نیاز از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می داند و صراحتا عباراتی را نقل می کند که حاکی از عدم اهمیت شریعت محمدی برای وی است.

مصادیق شریعت گریزی در سران تصوف

طلیعه این بخش را با گزارش احوالات مولوی و شمس تبریزی آغاز می کنیم. مولوی در مقدمه بخش ۵ مثنوی خود، شریعت را به علم کیمیا تشبیه می کند که پس از حصول زر، به آن حاجتی نیست یا استعمال دارو را مثال می زند که پس از درمان، نیازی به دارو باقی نمی ماند:

«شریعت همچو شمع است ره مى‏نماید و بى آن که شمع به دست آورى راه رفته نشود و چون در ره آمدى آن رفتن تو طریقت است و چون رسیدى به مقصود آن حقیقت است، و جهت این گفته‏اند که لَو ظَهَرَتِ‏ الحَقائِقُ‏ بَطَلَتِ الشَّرائِعُ همچنان که مس زر شود و یا خود از اصل زر بود او را نه علم کیمیا حاجت است که آن شریعت است و نه خود را در کیمیا مالیدن که آن طریقت است چنان که گفته‏اند طَلَبُ الدَّلیلِ بَعْدَ الوُصُولِ إلى المَدْلُولِ قَبیحٌ وَ تَرْکُ الدَّلیلِ قَبْلَ الوُصولِ إلى المَدْلُولِ مَذْمُومٌ، حاصل آن که شریعت همچون علم کیمیا آموختن است از استاد یا از کتاب و طریقت استعمال کردن داروها و مس را در کیمیا مالیدن است و حقیقت زر شدن مس، کیمیا دانان به علم کیمیا شادند که ما علم این مى‏دانیم و عمل کنندگان به عمل کیمیا شادند که ما چنین کارها مى‏کنیم و حقیقت یافتگان به حقیقت شادند که ما زر شدیم و از علم و عمل کیمیا آزاد شدیم»[۲]

او در جای دیگر نیز، تمثیل های متعددی را در قالب شعر برای توجیه ترک شریعت پس از حصول نتیجه برمی شمارد و چنین می سراید:

چون تجلّی کرد اوصاف قدیم *** پس بسوزد وصفِ حادث را گلیم

در چنین مستی مراعات ادب *** خود نباشد، ور بُود، باشد عجب

اندر استغنا مراعات نیاز *** جمع ضدّین است چون گِرد و دراز

حاصل اندر وصل چون افتاد مرد *** گشت دلّاله به پیش مرد، سرد

چون به مطلوبت رسیدی ای ملیح *** شد طلبکاری علم اکنون قبیح

چون شدی بر بام‌های آسمان *** سرد باشد جستجوی نردبان

جز برای یاری و تعلیم غیر *** سرد باشد راه خیر از بعد خیر

آن یکی را یار پیش خود نشاند *** نامه بیرون کرد و پیش یار خواند

بیت‌ها در نامه و مدح و ثنا *** زاری و مسکینی و بس لابه‌ها

گفت معشوق این اگر بهر من است *** گاه وصل این عمر ضایع کردن است

من به پیشت حاضر و تو نامه‌خوان *** نیست این باری نشان عاشقان[۳]

بنا بر نقل دیگری مولوی شراب و همه محرمات را برای عارفانی چون شمس تبریزی حلال می دانسته است: «روزى فقهاى حسّاد از سر انکار و عناد از حضرت مولانا سؤال کردند که شراب حلال است یا حرام؟… [مولوى ] به کنایت جواب داد: تا که خورد. چرا اگر مشکى شراب را در دریا ریزند متغیر نشود و او را مکدّر نگرداند و از آب وضو ساختن و خوردن جایز باشد اما حوضک کوچک را قطره ى شراب بى گمان که نجس کند، اگر مولانا شمس الدین مى نوشد او را همه چیزها مباح است که حکم دریا دارد و اگر چون تو غر خواهرى کند، نان جوینت هم حرام است. [۴]»

سلطان ولد، فرزند مولوی، شریعت را مخصوص سالکان مبتدی می داند. او از مثال حضور در خدمت پادشاه بهره برده، خطاب به کسانی که از درویشان شریعت‌گریز خرده می‌گیرند، می‌گوید: «یکی به پادشاه رسیده است و در حضور او نشسته، مطالعه جمال پادشاه می‌کند… تو آمده‌ای و می‌گویی که این پادشاه را نمی‌جوید؟ زیرا در راه نیست و چون ما منزل‌ها را نمی‌برد؟ [در حالی که] خودْ راه او بریده است که پادشاه را یافته است… پس به نتیجه و به مقصود رسیده. تو که در راهی، شاید که به پادشاه نرسی.[۵]»

شمس تبریزی، استاد و مراد مولوی نیز سالکان واصل را از پایبندی به دستورات خداوند معاف می داند و می‌گوید: «اینکه لابد باید که از در درآید، این کسی را باشد که او بیرون در باشد؛ اما آن خاصان که به خدمت پادشاهند، ایشان در اندرون باشند. [۶] » او در ادامه متذکر می شود که عارفان کامل باید پایبندی به شریعت داشته باشند والا این یک نقص برای آنها به شمار می رود.

جدایی طریق صوفیه از طریق و آئین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم

در مطالبی که تا بدین جا نقل شد، مولوی و شمس تبریزی سعی می کنند چنین نشان دهند که هر چند، ترک شریعت را برای صوفیان مجاز می دانند و برای آن توجیهاتی ذکر می کنند اما صوفی در مجموع بهتر است پایبند به شریعت باشد. ولی قرائن محکمی از عملکرد و سایر سخنان سران تصوف من جمله شمس و مولوی وجود دارد که نشان می دهد، بیان همین سطح از مطالب نیز برای کاستن فشار علما و متشرعین بوده است. یعنی اگر فشار علمای مسلمان نبود، سران صوفیه همین پایبندی اندک به شریعت و آئین اسلام را نیز از خود نشان نمی دانند.

چنان که یکی از نویسندگان معاصر، دوگانگی در سخنان شمس درباره شریعت گریزی عرفا و صوفیه را ناشی از

ادامه مطلب

پاسخی به غزل مولوى: هر لحظه به شکلی بت عیار بر آمد؛ دل برد و نهان شد…

ابیاتی از متکلم فقیه، آیت الله شیخ محمد جواد خراسانی (ره) در پاسخ به غزلِ مستزادِ مولوى که می گوید: «هر لحظه به شکلی بت عیار بر آمد؛ دل برد و نهان شد…»

 

ابلیس، پى مکر، به بازار برآمد
مکّار جهان شد

هر لحظه به شکلی بت عیّار برآمد
دین برد و نهان شد

هر روز به شکلى و به زرقى و به دلقى
شد رهزن خلقى‏

تا بیشتر اندر صف کفّار بر آمد
خورسند از آن شد

صد نقشه اضلال ز خود کرد نمودار
از هَر بت و زنّار

تا بر همه اشرار عَلَمدار برآمد
قطب همگان شد

آندم که شد از درگه حق رانده و مطرود
وا مانده و مردود

فکرش به تشکّل شد و مکّار برآمد
أشکال عیان شد

گه شد به بَر آدم و حوّا پى اغوا
آن طاغى مردود

تلبیس‏کنان در دهن مار برآمد
وارد به جنان شد

گه هَمدم قابیل شد و یارى او کرد
بر کشتن هابیل‏

گه بر مَدَد

ادامه مطلب

استقبال همجنس بازان و گروه های رقص و موسیقی آمریکا از مثنوی مولوی

علی دهباشی در کتاب تحفه های آن جهانی گزارش جالبی درباره گرایش همجنس بازان و گروه های رقص و موسیقی آمریکا به مثنوی مولوی ارائه می دهد.

علی دهباشی گزارش خویش را از کتاب Franklin D. Lewis ، استادیار دانشگاه اموری آمریکا نقل می کند. او به نقل از حسن لاهوتی می گوید: «مالک کوکاکولا ثروت بی کران خود را به این دانشگاه وقف کرده است و بخشی از این ثروت صرف اداره کردن بخش مطالعات خاورمیانه آن می شود»

اینکه انگیزه غربیان و آمریکائی ها از صرف هزینه های گزاف و مطالعات گسترده پیرامون اسلام و ابعاد مختلف آداب و سنن اسلامی و ترویج و گسترش یک خوانش و قرائت از اسلام (اسلام صوفیانه) چیست خود نیازمند مقاله ای مجزاست. اجمالا لازم به ذکر است که بر اساس قرائن و شواهد تاریخی، شکست های مسیحیان در جنگ های صلیبی و در نبرد با مسلمانان، سبب شد تا آنها به حملات و نبرهای فکری و فرهنگی بیندیشند و تمهیدات این نبرد را فراهم نمایند. طبیعتا پیش نیاز و مقدمه این نبرد فرهنگی، اسلام شناسی و مطالعه درباره مذاهب و تفکرات اسلامی و اقوام و ملل مسلمان است.

با این مقدمه، گزارش دهباشی پیرامون مولوی و نفوذ تفکرات وی در دنیای امروز غرب را ادامه می دهیم. وی متذکر می شود که اشعار مولوی از پرفروش ترین کتاب های آمریکا شده است: «اشعار جلال الدین رومی، چنانکه نشریه کریسچین ساینس مانیتور christian science monitor اخیرا اعلام کرده است(مقاله پشت جلد به قلم الکساندرا مارکس، ۲۵ نوامبر ۱۹۹۷)، در ایالات متحده آمریکا به صورت پرفروش ترین کتاب شعر درآمده است.»

او در ادامه می نویسد:

متاسفانه، عاشقان مکتب همجنس پرستی… شعر رومی را هم مذاق خود یافته اند.

در خیابان لافایت نیویورک سیتی… همراه کوبه طبل آهنگ هایی که در فضا می پیچد و گاهی با موسیقی راک و اشعار رومی (مولوی) مخلوط می شود، به تمرینات بدنی توام با استنشاقات روحانی می پردازند.

خانم بکر و گروه رقص او با الهام از سنت درویشان چرخ زن، تابحال دو برنامه رقص حامل داستان اجرا کرده اند، یکی مخصوص رقص یک نفره و دیگری پنج نفره که بخشی بود از برنامه ای موسوم به رقص هایی از رومی.

در دسامبر ۱۹۹۴، انتشارات پیر و کتابهای صوفیه، کالمن بارکس، رابرت بلای و زلیخای رقاص را همراه با نوازندگان گرد هم آورد…

رابرت برزن Robert Barzan در مقاله ای به نام «همجنس خواهی و معنویت: رومی و صوفیان» توجه هم جنس بازان را به حکایت رومی(مولوی) معطوف داشته و آن را در کتاب «س-ک-س و روح،

ادامه مطلب

راز قتل شمس- جاسوسی مولوی و شمس- پروفسور میکائیل بایرام+فیلم

جاسوسی شمس تبریزی و مولوی برای مغول ها

پرفسور میکائیل بایرام (میکاییل بایرام) که اسناد شخصی کتابخانه مولوی در ترکیه را اداره می کرد، متوجه شده که مولوی جاسوسی مغول ها را می کرده است.

پروفسور میکائیل بایرام درباره جاسوسی شمس و مولوی

راز قتل شمس تبریزی چیست؟

او بر اساس پژوهش های خود بر روی اسناد، علت قتل شمس تبریزی توسط فرزندان مولوی را این گونه می داند:

مولوی و شمس در خدمت ظلم و ستم حکومت سلجوقیان و معین الدین پروانه بودند و فرزندان مولوی به دو نهضت مهم فقرای آن دوران، جنبش اخی ها یا برادران و جنبش زنان به نام باجیان گرایش داشتند که اندیشه های انقلابی داشتند و با دولت وقت مخالف بودند.

شمس تبریزی و مولوی مخالف مردم و حامی دولت سلجوقی و مغول بودند. به همین دلیل شمس توسط فرزندان مولانا به قتل رسید.

بی دلیل نبود که برای ساخت گنبد خضرا به وسیله علم الدین قیصر از ثروتمندان قونیه به قیمت ۳۰۰۰۰ درم پرداخت و معین الدین پروانه ۸۰۰۰۰ درم به این مبلغ افزود و مجددا ۵۰۰۰۰۰ درم دیگر نیز بر آن افزود تا مرقد قبه خضرای مولوی بر پا شود.

زندگی و عاقبت پروانه – دوست مولوی – نیز عبرت انگیز و قابل توجه بوده و قتل او در تاریخ خواندنی است.

حمایت شدید مولوی از مغول ها و بر حق دانستن حکومت آنها

پروفسور بایرام درباره حمایت عجیب مولوی از مغول ها می گوید:

شمس تبریزی ، رابط مذاکره بین مولوی و مغول ها بوده است .

به مولوی و اطرافیانش در حمله مغول ها، هیچ آسیبی وارد نشد. زیرا آنها در حمایت مغول ها بودند. اما ترک ها خسارت بسیاری دیدند و افراد بسیاری از آنها کشته شد و کتابخانه های آنها نیز به آتش کشیده شد.

مولوی اطاعت از مغولان را واجب می دانست و در کتب خود نیز

ادامه مطلب

بررسی اشعار مولوی در مدح حضرت علی علیه السلام- بخش اول

تأمّلی در مدح امیرالمومنین علیه السلام در اشعار مولوی با تأکید بر دفتر اوّل مثنوی

فضائل و مناقب حضرت علی علیه السلام از زبان دشمنان

سخن درباره ی شخصیت ممتاز جهان آفرینش است. شخصیتی که بسیاری از دانشمندان حتی غیر مسلمان در دریای خوبی های او فرو رفتند و از آن دریا، لؤلؤ ای برداشته و به دانه های تسبیح و ستایش چیده اند. پس اگر کسی از این شخصیت فرا ملّی و مذهبی، فضایلی بنویسد دلیل تعظیم او(در حد معرفت خود) در مقابل این شخصیت فوق العاده و ما فوق بشری می باشد نه دلیل بر شیعه بودن و پیروی از او. حتی دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام مانند معاویه و عمروعاص نیز نتوانستند در برابر شخصیت عظیم ایشان سکوت کنند و به بیان فضائل و مناقب حضرتشان نپردازند!

برای نمونه در تاریخ ذکر شده است که روزی محصن ضَبی بر معاویه وارد شد، معاویه از او پرسید: از کجا می آیی؟ او (برای چاپلوسی) گفت: از نزد بخیل ترین مردم، علی بن ابیطالب! معاویه بانگ برآورد و گفت: وای بر تو، چگونه علی را بخیل ترین مردم می نامی در حالی که اگر یک خانه پر از طلا و یک خانه پر از نقره داشت، طلاها را پیشتر از نقره ها به بینوایان می داد و به طلا و نقره می گفت: ای طلای زرد و ای نقره سفید! (بروید) و غیر علی را فریب دهید. آیا متعرض من می شوی یا مرا تشویق می کنی و می فریبی؟ هرگز، فریب تو را نمی خورم، به تحقیق که تو را سه طلاقه کردم که دیگر رجوعی در آن نیست.[۱]

در روایتی دیگر نقل شده که معاویه، «ضرار بن ضمره» ـ یکی از یاران علی علیه السلام – را طلبید و از او خواست تا از علی علیه السلام برایش سخن بگوید. و ضرار از بیم جان امتناع ورزید و معاویه او را سوگند داد و در امان داشت. آن گاه ضرار با عباراتی جذاب فصلی از فضایل امیرمؤمنان علیه السلام را بر شمرد که خلاصه ترجمه آن چنین است:

«به خدا او را همتی والا، و توانی فوق العاده بود. حق می گفت، و به عدل داوری می کرد. علم از پیرامونش می جوشید، و حکمت از زبانش سخن می گفت. از دنیا و زیبایی هایش گریزان، و با شب و تنهایی اش مأنوس بود. اشکی ریزان، و تفکری عمیق داشت. از لباس، کوتاه، و از غذا، ناگوارش را می پسندید. در میان ما چون یکی از ما بود. به پرسش هایمان پاسخ می داد، و دعوتمان را اجابت می نمود و به خدا با این که ما را به خود نزدیک می کرد و از ما فاصله نمی گرفت، هیبت و شخصیت او مانع سخن گفتن ما می شد. او دین داران را بزرگ می شمرد، و به مستمندان نزدیک می شد. قدرتمندان، طمع به باطلش نمی بستند، و ضعیفان از عدلش مأیوس نبودند. به خاطر دارم لحظه هایی را که شب، پرده تاریکش را گسترده و ستارگان در دل آسمان پنهان شده و او محاسن خود را به دست گرفته و هم چون مارگزیده به خود می پیچید و با گریه های اندوهناک می گفت: ای دنیا! غیر مرا بفریب. آیا به دلربایی من چشم دوخته ای؟ هیهات! که من تو را سه طلاقه کرده ام، طلاقی که رجوع در آن نباشد. عمر تو کوتاه است، و ارزش تو ناچیز، آه! آه! من قله الزاد و بعد السفر و وحشه الطریق؛ آه! آه! از ره توشه اندک و سفر طولانی و راه پر وحشت»

معاویه با شنیدن این سخنان گریست و گفت: «رحم الله أبالحسن. کان والله کذلک؛ خدا ابوالحسن را رحمت کند. به خدا او چنین بود.» [۲]

روایات بیان فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام توسط معاویه و عمروعاص به این نمونه ها محدود نمی شود و برای مطالعه بیشتر می توانید به کتب مرتبط و همچنین لینکی که در پاورقی درج شده مراجعه فرمائید. [۳]

یکی از هزاران هزار افرادی که در طول تاریخ از شخصیت جهان تاب مولی الموحدین امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام سخن گفته، جلال الدین محمد بلخی معروف به مولوی می باشد. او نیز به عنوان یک عالم و مولوی سنی

ادامه مطلب

اصرار شمس تبریزی به جسارت بر حضرت زهرا علیهاسلام+مستندات

اصرار شمس تبریزی به توهین بر حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و استخفاف مقام ایشان

در مطالب قبلی عنوان شد که شمس تبریزی با جسارت به ام الائمه علیهم السلام، مقام معرفت و خوف و خشیت ایشان را خوار و پست شمرده، حضرت را زاهده خطاب نموده و عارفه نمی داند و مى‏ گوید:

«مردم را سخن نجات خوش نمی ‏آید، سخن دوزخیان خوش مى آید… لاجرم ما نیز دوزخ را چنان بتفسانیم که بمیرد از بیم! فاطمه رضی اللّه‏ عنها عارفه نبود، زاهده بود. پیوسته از پیغمبر حکایت دوزخ پرسیدى»

نکته: زهاد در اصطلاح و ادبیات عرفان صوفیانه، افرادی ظاهربین، خشک مقدس، قشری و فاقد مقام معرفت می باشند و مقام عرفا بسیار بالاتر از آنهاست.

اما در تعلیقات مقالات شمس نسخه محمد علی موحد، مطلبی در همین راستا از وی نقل شده که حاکی از اصرار قبیحانه بر جسارت و بی ادبی به ساحت مقدس حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است. شمس ضمن نقل داستانی جعلی و موهوم چنین می گوید:

«(پیغمبر) از معراج آمده بود، هر کسی از آنچه در آن بود سوال می کرد، یکی دیدار، یکی صفت بهشت، فاطمه رضی الله عنها گفت من آن ندانم، من خوفی دارم، صفت دوزخ کن»

 

اسناد و تصاویر هر دو عبارت شمس تبریزی در دو نسخه از مقالات شمس را می توانید در ذیل مشاهده

ادامه مطلب

شطرنج بازی با نوجوان زیبارو و تجویز شرابخواری شمس تبریزی و مولوی

شطرنج بازی شمس تبریزی با نوجوانی فرنگی و زیبارو

چنانچه نقل است بعد از اینکه شمس از مولوی دور شد، او افرادی را برای بازگرداندن شمس می فرستد:

«روزى خدمت مولانا وى را گفت: «به دمشق رو به طلب مولانا شمس الدّین، و چندین سیم و زر با خود ببر و در کفش آن سلطان ریز و کفش مبارکش را طرف روم بگردان! چون به دمشق رسى، در صالحیّه خانى است مشهور، یکسر به آنجا رو که وى را آنجا یابى که با فرنگى پسرى صاحب جمال شطرنج مى ‏بازد»[۱]

اوحدالدین کرمانی از “شمس تبریزى” مى‏ خواهد که در بغداد بماند و شمس از وی میخواهد که نزد مریدان، شرب خمر کند:

«[اوحدالدین کرمانی]روزی گفت: چه باشد مگر با ما باشى؟ گفتم: به شرط آن که آشکارا بنشینی و شرب کنی پیش مریدان و من نخورم. گفت: تو چرا

ادامه مطلب

سفارش مولوی به بی غیرتی و جسارت به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

کتاب فیه ما فیه شامل یادداشت‌هایی است که در طول سی سال از سخنان مولوی در مجالس مختلف فراهم آمده ‌است . مولوی در فصلی از این کتاب به ساحت نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم جسارت نموده و به صورت غیر مستقیم بیان می کند که وجود مبارک ایشان برای تهذیب و پاک نمودن خویش از رذائل (نعوذ بالله من هذه الاباطیل) به ازدواج با زنان مباردت می فرمودند… همچنین وی ضمن توهین به زنان – که آنها را به منزله مصائبی برای پاک نمودن نجاسات مردان به شمار می آورد – توصیه می کند که باید غیرت خود را از میان بردارید و اگر عقل شما با این مساله مخالفت می کند و نمی توانید آن را کنار بگذارید، تصور کنید که زنانتان به عقد شما در نیامده اند و تنها بدکاره ای خراباتی هستند که نسبت به آنها غیرتی ندارید و گاه گاهی از سر دفع شهوت به آنها سر می زنید:

غیرت مولوی«فرمود که شب و روز جنگ مى‏ کنى و طالب تهذیب اخلاق زن مى‏ باشى و نجاست زن را به خود پاک مى ‏کنى. خود را درو پاک کنى بهتر است که او را در خود پاک کنى… و غیرت را ترک کن اگرچه وصف رجال است… خداوند عزّ و جلّ راهى باریک پنهان بنمود پیغامبر را صلى اللّه علیه [و آله] و سلّم و آن چیست؟ زن خواستن تا جور زنان مى‏ کشد و محال‏هاى ایشان مى‏ شنود و برو مى‏ دوانند و خود را مهذب مى‏ گرداند وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِیمٍ. جور کسان برتافتن و تحمّل کردن چنان است که نجاست خود را دریشان مى‏ مالى خلق تو نیک مى‏ شود از بردبارى، و خلق ایشان بد مى ‏شود از دوانیدن و تعدّى کردن. پس چون این را دانستى خود را پاک مى ‏گردان. ایشان را همچو جامه‏ دان که پلیدى‏ هاى خود را دریشان پاک مى ‏کنى و تو پاک مى ‏گردى….»

همچنین با توصیه به نفی غیرت می گوید:

«اگر با نفس خود برنمی آیی از روی عقل با خویش تقریر ده که چنان انگارم کـه عقدی نرفته است معشوقه ایست خراباتی هرگه که شهوت غالب می شود پـیش وی مـیروم بـاین طریـق حمیّـت را و حسد و غیرت را از خود دفع میکن تا هنگـام آنکـه ورای ایـن تقریـر تـرا لـذّت مجاهـده و تحمّـل رو نمایـد و از محالات ایشان ترا حالها پدید شود بعد از آن بی آن تقریر تو مرید تحمّل و مجاهده و بر خود حیف گرفتن گردی چون سود خود معین درآن بینی… این مردمان مى ‏گویند که «ما شمس الدّین تبریزى را دیدیم، اى خواجه ما او را دیدیم.» اى غرخواهر [ناسزائی رکیک و زننده]، کجا دیدى؟ یکى که بر سر بام اشترى را نمى ‏بیند مى‏ گوید که من سوراخ سوزن را دیدم و رشته گذرانیدم‏»

وی در ادامه ی سفارش به نفی غیرت با نقل داستانی جعلی مجددا به نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم جسارت می کند:

«آورده ‏اند که پیغامبر صلى اللّه علیه [و آله] و سلّم با صحابه از غزا آمده بودند فرمود که طبل را بزنید «امشب بر در شهر بخسبیم و فردا درآئیم.» گفتند «یا رسول اللّه به چه مصلحت؟» گفت «شاید که زنان شما را با مردمان بیگانه جمع بینید و متألّم شوید و فتنه برخیزد.» یکى از صحابه نشنید. در رفت. زن خود را با بیگانه یافت. اکنون راه پیغامبر صلى اللّه علیه [و آله] و سلّم این است که مى ‏باید رنج کشیدن از دفع غیرت و حمیّت…» [۱]

 

با اندکی تتبع، به احادیث محکم و صریحی در این زمینه برخورد می کنیم که به مواردی از آنها اشاره می شود:

ادامه مطلب

واکنش سلطان ولد(پسر مولوی) به شیعه شدن الجایتو (سلطان محمد خدابنده)

مذهب سلطان ولد (پسر مولوی) و واکنش او به شیعه شدن اولجایتو (سلطان محمد خدابنده، فرمانروای ایلخانی مغول)

مناقب العارفین افلاکیدر کتاب مناقب العارفین افلاکی[۱] گزارشِ تاریخی مهمی از واکنش سلطان ولد (فرزند مولوی) به شیعه شدن الجایتو (سلطان محمد خدابنده و فرمانروای ایلخانی مغول در آن دوره) نقل شده که جالب و درخور توجه می باشد.

بنا بر این گزارش به سلطان ولد (فرزند مولوی) خبر رسید که سلطان محمد خدابنده به واسطه روشنگری علامه حلی شیعه شده است و به ممالک تحت سلطه خود – که قونیه [۲] را نیز شامل می شد -دستور داده، تا نام سه خلیفه بر روی منابر اسلامی برده نشود.

فرزند مولوی به دلیل غیرت باطنی نسبت به مذهب تسنن شدیدا متغیر و ناراحت می شود و به فرزندش عارف چلبی دستور می دهد که عزم سفر کرده و خربنده (=توهین و ناسزا) [۳] را که گمراه شده و طریق جهنم را در پیش گرفته نصیحت نماید تا از این ضلالت نجات پیدا کند. در این حین اجل فرا می رسد و عمر سلطان ولد پایان می یابد و دستور وی برای ارشاد سلطان محمد خدابنده مسکوت باقی می ماند. نکته جالب توجه این است که سلطان ولد (فرزند مولوی) در لحظات پایانی عمر نیز به عارف چلپی توصیه می کند که خربنده خان را فراموش مکن و بر وی سهل مگیر!

عارف چلپی سه سال پس از فوت پدرش توصیه وی را به یاد می آورد و عزم سفر به سلطانیه – مرکز حکومت – می کند. اما

ادامه مطلب