نقد عرفان/شکستن حریم احکام اسلامى و مساله ی تفسیر به رأى/آیت الله مکارم شیرازی
همانطور که در قسمتهای قبل ذکر شد اگر بخواهیم تضادهائى را که تصوف با آن گرفتار شده بشمریم سخن به درازا مى کشد و نیاز به تألیف کتاب مفصلى دارد، برای نمونه به این قسمت توجه فرمائید :
عرفان التقاطى، حریم احکام اسلامى را مى شکند
در عرفان اسلامى احکامى که از قرآن و سنت به دست آمده کاملا محترم است، و یا به تعبیر دیگر رعایت اصول و احکام شریعت گام اول براى سیر و سلوک است، و سالکان طریقت هرگز به خود اجازه نمى دهند که براى وصول به حقیقت کمترین تخطى و انحرافى از احکام شریعت پیدا کنند، در حالى که در عرفان التقاطى (تصوف) این معنى نه تنها مجاز شناخته شده، بلکه احیاناً مورد توصیه نیز قرار گرفته، و به عنوان یک الگو مطرح شده است.
نمونه هاى روشن این معنى را در کتاب احیاء العلوم به نقل از مشایخ تصوف و عرفان مى توان یافت، و شاید همان سبب شده است که بعضى از دانشمندان معروف اهل سنت مانند ابوالفرج ابن الجوزى الحنبلى که به گفته مرحوم محدّت قمى ید طولانى در تفسیر و حدیث و وعظ و سایر علوم اسلامى داشته، کتابى به نام اعلام الاحیاء باغلاط الاحیاء نوشته و قسمتى از این گونه انحرافات را بر او خرده گرفته، و در کتاب دیگرى بنام تلبیس ابلیس قسمتهایى از کتاب احیاء العلوم را با ذکر اسناد و مدارک مورد انتقاد شدید قرار داده است که قسمتهایى از آن را به عنوان شاهدى براى موضوع مورد بحث در اینجا مى آوریم.(۱)
ابو حامد غزالى مى گوید:
۱ـ یکى از شویخ در آغاز کار چون از شب خیزى کسل مى شد بر خود الزام کرد که شب را تا به صبح روى سر بایستد! تا اینکه نفس او از روى رغبت و میل به شب خیزى مبادرت کند!
۲ـ دیگرى براى اینکه دوستى مال را از دل بیرون کند تمام اموالش را افروخته و در دریا ریخت زیرا مى ترسید اگر به مردم ببخشد گرفتار ریا شود!
۳ـ دیگرى به منظور عادت کردن به حلم و بردبارى کسى را استخدام کرده بود که در میان اجتاماعات او را به باد فحش و دشنام بگیرد!
ابوالفرج پس از نقل این داستانهاى عجیب، مى نویسد: تعجّب من از ابو حامد عزالى بیشتر است تا از کسانى که این اعمال خلاف را انجام مى دادند، زیرا او پس از نقل این داستانها نه تنها هیچگونه مذمتى از آنها نکرده، بلکه این حکایات را براى تعلیم و تربیت دیگران بیان کرده است!
آیا جایز است کسى شب را تا به صبح روى سر بایستد تا خون به صورتش باز گردد و تولید بیماریهاى خطرناک کند؟
مطابق کدام قانون مى توان اموال را به دریا ریخت با آنکه پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) از اتلاف مال نهى کرده است؟
آیا بدون جهت دشنام و فحش به مسلمان دادن جائز است؟ و آیا استخدام مسلمانى براى این عمل زشت روا است؟
او در پایان این سخن مى گوید: ابوحامد فقه را به تصوّف بسیار ارزان فروخته است!
۴ـ داستان لص حمام (دزد گرمابه) یکى دیگر از داستانهائى است که غزالى از یکى از شیوخ به نام «ابن کزینى» نقل مى کند که: من زمانى وارد یکى از مناطق شدم و در آنجا حسن سابقه اى پیدا کردم و به خوبى و درستکارى معروف شدم. براى نجات از این حس شهرت روزى به گرمابه اى رفتم و لباس گرانبهائى را دزدیده، و زیر لباسهاى کهنه و مندرس خود پوشیدم، از گرمابه خارج شدم آهسته راه مى رفتم، مردم دویدند مرا گرفته و جامه هاى کهنه را ازمن برکندند، و آن لباسهاى پر قیمت را بیرون آوردند، پس از این واقعه در میان مردم به دزد حمام مشهور شدم و به این وسیله نفس من راحت شد!!
غزالى پس از نقل این حکایت مى گوید این گونه خودشان را ریاضت مى دادند تا از توجه مردم و نفس راحت شوند، و اى بسا «اهل حال»! این گونه کارهائى که بر خلاف دستور فقه است براى اصلاح قلب مرتکب مى شدند و بعداً این تقصیر صورى! را جبران مى کردند، همانگونه که آن مرد در حمام کرد! ابوالفرج ابن الجوزى پس از نقل این سخنان مى گوید: سبحان اللّه چه کسى غزالى را از دایره فقاهت بیرون کرد و به تألیف این کتاب وادار نمود؟!
تعجّب در این است که تنها به نقل آنها قناعت نمى کند، بلکه از آنها مدح و تمجید کرده، و صاحبانش را اهل حال مى نامد!
چه حالى از این بدتر که شخص صلاح و درستى خود را از در مخالفت با دستورات شرع بداند؟!
آیا هیچ راه صحیحى براى اصلاح قلب نبود که به اینگونه امور بپردازند؟ و آیا روا است که مسلمان نام دزد را بر خود بگذارد و خودش را سارق معرفى کند؟
آیا جایز است در اموال مردم بدون جلب رضاى صاحبانش تصرف کند؟ با آنکه «احمد» و «شافعى» (پیشواى غزالى) تصریح کرده اند اگر کسى جامه اى که نگهبان بر آن است از حمام بدزدد باید دست او را قطع کرد (پایان سخنان ابوالفر ابن الجوزى).(۲)
وجود این گونه تضادها در یک مکتب التقاطى عجیب نیست; از یک سو سخن از اسلام در میان است، و از سوى دیگر تعلیمات وارداتى غیر اسلامى ایجاب مى کند که این سدّها شکسته شود و راه به سوى هدفى که دارند باز گردد.
آیا ممکن است شکستن حریم احکام مسلم اسلامى، آن هم به این صورت زننده و غیر منطقى، حمل بر آزادنگرى و آزاداندیشى شود؟ مگر یک فرد مسلمان مى تواند در برابر احکام خدا و در جهت مخالف آن آزاد باشد؟
عرفان التقاطى بنیان گذار «تفسیر به رأى» است
در عرفان اسلامى همه جا سخن از محتواى وحى و تعلیمات قرآن و سنت است، و یک مرد عارف مسلمان هرگز به خود اجازه نمى دهد افکار خود را بر قرآن و سنت تحمیل کند، و آن را به آن گونه که میل و خواست او است، تفسیر کند.
او در تفسیر آیات و روایات معتبر اسلامى ضوابطى را رعایت مى کند که با قواعد ادبى و مفاهیم لغوى و قرائن حالیه و مقالیه و متفاهم عرف در باب الفاظ و خلاصه آنچه که در فهم مقاصد از الفاظ و عبارات معتبر است سازگار باشد.
ولى در عرفان وارداتى و تصوّف الفاظ از این قواعد و ضوابط آزاد مى گردد، و مانند موم به هر شکلى لازم باشد در مى آید، و تفسیر به رأى بر متون اسلامى حاکم مى شود، و الفاظ به صورت کنایات و مجازات در مى اید، و مفاهیم ذوقى و شعرى جانشین مفاهیم اصیل و واقعى مى شود و به این ترتیب پیش داورى ها بر آیات و روایات تحمیل مى گردد، و متون اسلامى همان مى گوید که آنها مى خواهند. تعریفى که شیخ عطار در آغاز کتاب تذکره الاولیاء درباره مشایخ صوفیه دارد مى تواند پرده از روى مطالب زیادى بردارد، او مى گوید: چون از قرآن و حدیث گذشتى هیچ سخنى بالاى سخن مشایخ طریقت نیست… که سخن ایشان نتیجه کار و حال است، نه ثمره حفظ و قال! و از عیان است نه از بیان است، و از اسرار است نه از تکرار است، و از علم لدنّى است نه از علم کسبى است، و از جوشیدن است نه از کوشیدن است، و از عالم ادبنى ربى است نه از عالم علمنى ابى است.(۳)
دعوى اینگونه مقامات براى غیر پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امام معصوم(علیهم السلام) میدان وسیعى به دست مشایخ و سران آنها مى دهد که به عنوان علم لدنى و آگاهى بر اسرار و نتیجه کار و حال به هر گونه تفسیرى براى متون اسلامى دست یازند.
مطالعه بعضى از تاسیر قرآن که به این سبک نگاشته شده (مانند بخشهائى از تفسیرروح البیان فاضل برسوئى) شاهد گویاى این مطلب است.
بدیهى است هر گاه الفاظ از قید و بند قواعد و دستور زبان و مفاهیم لغوى و عرفى جدا شوند، تمام اصالت و ارزش خود را از دست مى دهند، و هر گروهى آنها را بر طبق میل خود تفسیر مى کنند، و قرآن و سنت به جاى این که رهبر و راهنما و الگو و اسوه باشد، توجیه گر، دنباله روافکار این و آن خواهد شد، و وضع بسیار خطرناکى به وجود مى آید که نیازبه توضیح و شرح ندارد.
گرفتار شدن عرفان التقاطى در این دام خطرناک نیز به خاطر همان طبیعت التقاط است که وقتى افکار وارداتى بر متون اسلامى تطبیق نکرد، لاجرم باید به کمک تفسیر به رأى آنها را با یکدیگر هماهنگ ساخت.
یکى از دلایل پیدایش فرقه هاى زیاد در تصوف این آزادى در تفسیر آیات و احادیث است ک هر گروه طبق میل خود نصوص اسلامى را تفسیر و مطابق سلیقه شخشى خود توجیه مى کند.
ممکن است بعضى از این فرقه ها پیروان چندانى نداشته باشند ولى با این حال همان فرقه نیز بعد از مدتى احتمالا به چند فرقه دیگر تقسیم مى شود، بعضى از این فرق پس از مدتى منقرض مى شوند و در عوض فرقه هاى دیگرى به وجود مى آید.
________________________________________
۱ – تلبیس ابلیس، صفحات ۳۷۹ و ۳۹۷
۲ – تلبیس ابلیس، صفحات ۳۷۹ و ۳۹۷
۳ – تاریخ تصوف، صفحه ۱۹۴