مصاحبه فصلنامه معرفتى اعتقادی سمات با علامه کورانی درباره فلسفه و عرفان
حضرت حجة الاسلام و المسلمین علی کورانی عالم و محقق شیعه بویژه در زمینه “مهدویت و ظهور” ، در سال ۱۹۴۴ میلادی در یاطر [روستایی در بنت جبیل] در جنوب لبنان به دنیا آمد.
او به تشویق آیت الله سید عبدالحسین شرف الدین دروس حوزوی را آغاز کرد و زیر نظر شیخ ابراهیم سلیمان دروس مقدمات را گذراند. در سال ۱۹۵۸ میلادی به شهر نجف رفت و دروس مقدمات و سطح را در نزد محمد تقی فقیه، سید علاء بحرالعلوم، شیخ باقر ایروانی و سید محمدباقر حکیم تکمیل کرد. همچنین او در درس خارج آیت الله سید ابوالقاسم خویی و آیت الله سید محمد باقر صدر حاضر شد.
او که به عنوان نماینده بعضی مراجع همچون آیت الله سید ابوالقاسم خویی در برنامههای تبلیغی داخلی در کشور عراق و خارج از کشور فعالیتهای گستردهای داشت، در سال ۱۹۷۴میلادی به لبنان بازگشت و به تحقیق و تألیف در زمینهٔ مهدویت پرداخت.
سمات: بسم الله الرحمن الرحیم، اگر ممکن است حضرتعالی برای آشنایی مخاطبان و خواننده های ما با شما مقدمه کوتاهی راجع به زندگی و محل تحصیلات و اساتید خود بفرمایید، تا بعد وارد اصل بحث بشویم.
علامه کورانی: بنده طلبه ای از جنوب لبنان هستم؛ به تشویق و توصیه آیت الله سید عبدالحسین شرف الدین قدس الله نفسه وارد عالم طلبگی شدم و ابتدا در لبنان تا حد لمعه را خواندم، سپس ده سال در نجف نزد اساتید بزرگ و معروف آن دیار که از مشهورترین آنها سید خویی و سید محمد باقر صدر بودند درس خواندم، رسائل را نزد سید محمد سعید حکیم خواندم، سپس مشغول تبلیغ شدم؛ من وکیل عام آیت الله حکیم در کویت بودم، سپس مدتی را در لبنان گذراندم، اوائل انقلاب به ایران آمدم و انقلاب را مساعدت کردم؛ دو سال در جبهه بودم و جبهه ها را با تمام طول و وسعتش می شناسم، و برخی از دوستان و برادران را از لبنان و عراق می آوردیم تا در جبهه فعالیت کنند؛ سپس در قم مشرفه مشغول امور علمی شدم، کار را با معجم الامام المهدی (علیه السلام) آغاز نمودم و سپس با آیت الله گلپایگانی قدس الله نفسه مرکز معجم فقهی را افتتاح کردیم و برنامه ” مکتبة اهل البیت علیهم السلام ” را تولید کردیم؛ اکنون همراه با عنایت و رعایت آیت الله سیستانی در مرکز”المصطفی” همکاری و فعالیت داریم و این برنامه را توسعه می دهیم و بنده مشغول تالیفاتی نیز هستم. حدود چهل الی پنجاه کتاب تالیف نموده ام که موضوع اکثر آنها عقاید و سیره و تاریخ است، و از اولین کسانی هستم که در عقاید وهابیت مناقشه و با آنها مناظره کردم؛ آنها مرا به عنوان فردی با فرهنگ که به گونه تقلیدی بحث و دفاع می کند توصیف نمودند. این خلاصه ای از سوابق بنده است.
سمات: ما فصلنامه ای داریم در با موضوع نقد فلسفه و عرفان. دوست داریم نظر جنابعالی را راجع به فلسفه و عرفان مصطلح یعنی تصوف – نه عرفان واقعی – بدانیم این که شما چه نسبتی بین این فلسفه و عرفان مصطلح و معارف قرآن و اهل بیت علیهم السلام می بینید؟
علامه کورانی: فلسفه و عرفان مساله ایست که به وسیله آن حوزه علمیه به دو قسم تقسیم شده است: اکثر حوزات علمیه در نجف و قم و غیر آن نسبت به فلسفه و عرفان مخالفت دارند که باید دید سبب این مخالفت و احتیاط چیست؟ دسته دوم علاقه به فلسفه و عرفان دارند که باید سبب موافقت آنها را هم بررسی کرد. وقتی سبب مخالفت بعضی و سبب موافقت بعضی دیگر را با فلسفه و عرفان دانستیم، امر واضح می شود. سبب مخالفت گروه اول از علمای ما با فلسفه و عرفان این است که درست است که فلسفه دربردارنده تعمق است، اما این علم عمق و تعمق صرف و انحصاری ندارد، بلکه در این علم اصطلاحات و طریقه تفکر و پیشوایانی وجود دارد؛ بنابراین ما در برابر الفاظ مصطلح، طریقه تفکر و پیشوایان فلسفه قرار داریم؛
نخست این که وقتی علمای ما می بینند که طلابی که فلسفه می خوانند و تدریس می کنند تعابیر و الفاظی استعمال می کنند که نه با لغت و نه با ثروت و فرهنگ اسلامی ما که قرآن و سنت و سیره پیامبر و ائمه علیهم السلام است و نه با ادبیات مراجع تقلید ما مأنوس است، بلکه این لغت جدیدی است یا لغت به خصوصی است،با این لغت مخصوص مخالفت می کنند. الان در کشور فرانسه نوگرایانی می بینیم که مذهب جدیدی تأسیس نموده و اصرار بر استعمال الفاظ مخصوص و معینی دارند و می خواهند این الفاظ مخصوص را جایگزین کنند که البته در این اصرار خود مقاصد و اهدافی دارند و معلوم شده این حرکتی استعماری است که فلان کس را به فرانسه دعوت می کنند و به او مدرک دکترا اعطا می کنند و او را به بلاد مسلمین و عرب می فرستند تا آنها را استعمار کنند؛ بنابراین کسانی که از مدرسه این مذهب خارج می شوند قصد تخریب فرهنگ اسلام را دارند و دستاویز آنها همین الفاظ و مصطلحات خاص و جدید آنهاست؛ لذا اولین سبب مخالفت علمای ما با فلسفه این است که این علم الفاظ خاصی را استعمال می کند که دارای اشکالت فراوان است؛ به عنوان مثال، در فلسفه اصطلاح” الجزء الذی لا یتجزی ” به کار برده می شود! جزء لایتجزی حتی در علوم طبیعی امروزی صحیح و مقبول نیست. فلسفه الفاظ و مصطلحات بسیاری به کار می برد و می خواهد از خلال آنها سخن دین را بفهماند؛ یعنی امام معصوم علیه السلام تعبیری به کار برده، فلسفه می خواهد تعبیر دیگری به کار ببرد؛ این جاست که مخالفت می کنیم و می گوییم: در گام اول ما از باب اصالت تعابیر معصومین علیهم السلام،به الفاظ و تعابیر آنها تمسک می کنیم و در گام دوم خوف آن داریم که این تعابیر فتح باب اشکالات فرهنگی یا گریز از مفاهیم اصیل باشد. این در باب الفاظ و مصطلحات فلسفی؛
دوم، بحث طریقه و روش تفکر فلسفی است؛ در اسلام منطقی روشن برای تعامل با لغت و الفاظ و حقایق وجود دارد، منطقی فراگیر و اسلوبی جهانی که خدای عزوجل این اسلوب و منطق را در انزال تورات و انجیل و قرآن به کار برده و با همان اسلوب با پیامبر و ائمه علیهم السلام مخاطبه نموده است و روات احادیث این اسلوب را از پیامبر و ائمه علیهم السلام آموخته اند و مسلمانان نسل به نسل آن طریق را آموخته اند و مراجع عظام تقلید ما به این شیوه سخن می کنند و مطلب می نویسند. این نوعی از منطق است؛ اما فلاسفه تلاش می کنند طریقه جدیدی از منطق و اسلوب ارائه دهند که ما این طریقه جدید را روش تفکر فلسفی می نامیم. این شیوه غرابت دارد و مادامی که غرابت دارد، اولا چه احتیاجی به آن داریم؟ و ثانیا خوف ما از این است که این شیوه می خواهد عقاید و فکر ما را در این قالب و شیوه فکری بریزد، و ما همانگونه که از اصطلاحات آنها برحذریم، از روش تفکری آنها نیز احتیاط می کنیم.
سوم، اینکه فلاسفه پیشوایانی دارند مثل ارسطو و افلاطون و فارابی و ابن رشد و …و اینها را بزرگ می شمرند و ما می بینیم که طالبان فلسفه شخصیت خود را مقابل اینان می بازند و با آنها معامله انبیا می کنند؛ در مقابل می بینیم- البته این امر طبیعی است- وقتی کسی مصدری را برای معرفت و الگوهایی را از یونانیان و شاگردان مسلمان آنها برای فکر کردن بر می گزیند و آنان را بزرگ می شمرد و با آنها حشر و نشر و زندگی می کند و در آنها ذوب می شود، به همین نسبت ارتباط و احترام و تقدیسش نسبت به پیامبر و ائمه علیهم السلام کم می شود؛ این مطلب را علمای ما که مخالف فلسفه اند امری بزرگ و خطرناک می شمرند و چون می بینند برخی طلاب کسانی را با رسول خدا و امامان علیهم السلام شریک می گیرند و آنها را مثل رسول خدا و امامان علیهم السلام یا بیش از آنان دوست می دارند، حق دارند که با آنها مخالفت نمایند، چرا که این طلاب شریکانی برای رسول خدا و امامان علیهم السلام مطرح می کنند. این جهات سه گانه- قضیه الفاظ، روش تفکر و پیشوایان و الگوها- این تمام کلام نیست بلکه وجود عناوین بارزه سبب مخالفت علما و مراجع ما با فلسفه شده است؛ اما در بیان سبب تعلق جمعی از طلاب به فلسفه، می شود اسبابی را برشمرد:
اولا : اسم فلسفه جذاب است و طلبه ما وقتی جوان است و ناشی، در ذهن خود سوالاتی دارد؛ کجا ممکن است جواب سوالات خود را دریابد؟ می اندیشد که حقیقت دین را چه کسی به خوبی توضیح و شرح می دهد و برایش متمثل می کند؟ احتمالاتی می دهد:
-علمای متدین ؟
– قرآن و روایات؟
در اینجا فلاسفه را هم می یابد که تراثی فلسفی در اختیار دارند. با خود می گوید: ان شاء الله جوابم را به نحو احسن از فلاسفه خواهم گرفت. بنده این مطلب را از روی تجربه می گویم؛ من در اواخر عمر شریف استادمان مرحوم سید محمد باقر صدر از ایشان پرسیدم و به ایشان گفتم: سیدنا! شما از فلسفه چه چیز به دست آوردید؟ من قبلا به اشتغالات ایشان به فلسفه انتقاد می کردم، زمانی که ایشان مشغول تالیف کتاب« الاسس المنطقی للاستقراء» بودند به ایشان می گفتم: سیدنا! شما برای نوشتن این کتاب هزار کیلو از ذهن خود را صرف می نمایید؛ اگر شما ذهن خود را صرف امر دیگری می کردید به عقیده من بهتر بود! ایشان با حالت مزاح به من فرمودند: هزار کیلو ذهن صرف می کنم؟ بلکه هزاران کیلو ذهن صرف می کنم!
مهم پاسخ ایشان قدس الله نفسه به من بود که فرمودند: انسان در اول امر تصور می کند که فلسفه تمام سوالاتش را پاسخ می دهد، اما در پایان می بیندکه فلسفه به چیزی پاسخ نمی دهد، بلکه در سوالات دیگری را می گشاید! به ایشان گفتم: خوب، احادیث اهل بیت علیهم السلام به سوالات پاسخ می دهد؟ مدتی فکر کرد و فرمود: لیش لیش جواب می دهد.
بنابر ین می توان گفت: اولین عامل مشوق که بعضی طلاب حوزه ها را علاقه مند به فلسفه نموده و آنان را عاشق فلسفه میکند، آنست که آنها سوالاتی دارند و تصور می کنند که پاسخ های آن نزد این متفکرین از فلاسفه موجود است.
علت دیگر آنست که فلسفه امری مقبو ل است حتی در نزد غیر متدینین ، پس بنابر این فلسفه پلی است بین من که طلبه حوزه هستم و بین کنفوسیوس، پلی است بین من و کومونیست ملحد، پلی است بین متدین و غیر متدین؛ مثلا ما طلاب حوزه می بینیم کسانی را که به ادبیات عرب و نثر و لغت عربی اهتمام دارند؛ برخی از آنها متدین هم نیستند ولی دوستان ما به شمار می روند زیرا تصور ما این است که آنها اهتمام به ادبیات حوزه دارند که ما نیز آن را می خوانیم؛ و چه بسیار طلابی که ادبیات را دوست دارند و دوستانی از ملحدین و غیر ملحدین هم دارند؛ پس همانطوریکه بعضی از طلاب ادبیات عربی یا فارسی یا شعر و غیره را دوست می دارند چرا که اوسع از تدین است، فلسفه نیز ریسمانی اوسع از تدین است؛ در نتیجه از آنجا که طلبه ای که اهتمام به ادبیات دارد، مقبولیت بیشتری دارد، طلبه ای که اهتمام به فلسفه دارد نیز مقبولیت بیشتری دارد؛ بنابراین بعضی از طلاب فلسفه را دوست دارند زیرا عالمی اوسع از تدین دارد؛ چرا من فقط با متدینین هم سو باشم؟ آیا علم و تخصصی هست که مرا با متدینان و غیر متدینان اشتراک دهد تا من دوست همه باشم؟ برچنین طلبه ای سخت است که موضعی سختگیرانه در دفاع از دین بگیرد، بلکه دوست دارد نحوی از مودت را حتی با غیر متدینان داشه باشد و با آنان نیز نقطه مشترکی داشته باشد. این نیز عاملی واقعی است که طلاب را به سمت فلسفه سوق می دهد.
عامل سوم علاقه مندی برخی طلاب به فلسفه این است که خود فلسفه دارای تحریک است؛ فلسفه تلاش می کند که پیشرفت کند؛ یکی از هم شاگردیهای مسکین ما می گفت: به من انتقاد می کنند که تو چرا ابن عربی را دوست داری؟ ابن عربی صاحب “رؤیة کونیة بینشی هستی شناسانه(!!)” است. من کاری به مذهب و عقاید او ندارم، او بینشی هستی گرایانه دارد؛ رویت کونیه یعنی ابن عربی مانند یک فیلسوف برای انسان تصوری کلی از خدا و هستی و حیات و آخرت و… ترسیم می کند؛ بعضی طلاب در فلسفه جاذبیتی می بینند چرا که برای آنها بینشی نسبت به خدا و آخرت و هستی و طبیعت و ماده ترسیم می کند؛ مثلا امروز می گویند: فلان زعیم سیاسی جاذبیتی دارد چون یک استراتژی فکری در او وجود دارد؛ هر فردی که منظومه ای راهبردی دارد خواه مهندس و خواه نجار و خواه طلبه، جذاب است و هر کس ندارد ، جدابیتی ندارد. بنابراین این دسته جذب فلسفه می شوند چرا که می بینند فلسفه طرح می دهد ولی در مقابل زرح راهبردی برای دین نمی بینند؛ این که چرا چنین طرحی برای دین نمی بینند بحثی دیگر است؛ برخی چنین طرحی در دین نمی بینند، چون ایمانشان ضعیف است، برخی نمی بینند، چون اهل مطالعه و قرائت نیستند، برخی نمی بینند، چون رویگردان هستند و از قرائت قرآن و حدیث ملول می شوند؛ برخی در اثر گناه و معصیت حاجب نفسانی نسبت به دین پیدا کرده اند؛ بنابراین می توان گفت: عامل سوم از عواملی که طلاب ما را جذب فلسفه می کند این است که فلسفه یونان یا فلسفه غرب تصوری از بینش هستی گرایانه و زندگی و انسان ارائه می دهد و در مقابل آنان از تصور هستی شناسانه ای که دین ارائه می کند، عاجزند یا آن را نمی فهمند؛ این اهم عوامل بود، اما عوامل دیگری نیز یافت می شود.
نتیجه اینکه مخالفین فلسفه این مرزها و موافقین فلسفه این جاذبه ها را در فلسفه می بینند و در نتیجه حوزه به دو قسم منقسم می شود که البته تعداد افراد دو دسته برابر نیست؛ بلکه در یک طرف مراجع و علما و شاگردان امامان علیهم السلام هستند و در طرف مقابل کسانی که فلسفه یونان را دوست می دارند و به خاطر این عوامل جذب آن می شوند؛
یکی از امور اساسی که مرا از دراست فلسفه باز داشت- چون من کتب فلسفه مثل منظومه سبزواری را نزد استادمان سید صدر می خواندم و در آن مناقشه می کردم و وقتی ” فلسفتنا “چاپ شد من آن را تدریس می کردم – و باعث تجدید نظر من در امر شد این بود که فلسفه برای این است که ما دین را بفهمیم؛ لازم است که ما متاثر از چیزی نباشیم؛ واجب است ذهن ما صاف و خالص باشد و دین را بخوانیم تا بفهمیم؛ این فلسفه به ما فهم ناخالصی می دهد که بر فهم ما از دین تاثیر می گذارد؛ بنابراین سخن این است که ابدا فرقی بین غربزدگی و یونان زدگی نیست، حتی فرقی بین غرب جدید با غرب قدیم نیست؛ این پیش فرضی است که بکارت ذهن را می گیرد و طریقه ای فلسفی با الفاظی خاص و روشی خاص برای فهم دین به ذهن تحمیل می کند؛ فهم دین باید بسیار خالص تر از این باشد؛ اگر کسی به من بگوید: برای فهم اسلام باید مسیحی باشی، به او می گویم: (رواسب ؟؟رسوبات مسیحیت بر فهم من تاثیر می گذارد و ذهن غیر مشوب برای من باقی نمی ماند)؛ من برای فهم اسلام بر فطرت زاییده شده ام؛ من می خواهم بر فطرت خالص خود باقی بمانم تا ما انزل الله علی رسوله صلی الله علیه و آله را بفهمم؛ اما اگر به من گفتی یهودی باش یا مسیحی باش یا فیلسوف باش یا غربی باش یا شرقی باش یا کومونیست باش یا دیالکتیک باش، من می گویم این ذهن مرا تخریب می کند و آن را رسوب زده می کند، من خواهان فهم محض و خالص اسلام هستم که خالی از شوائب باشد؛
سمات: بعضی قائلند: فلسفه امری عقلی است و ما محتاج تعقل هستیم و قرآن ما را سفارش به تعقل می کند؛
علامه کورانی: سفارش به تعقل می کند نه فلسفه.
سمات: فرق بین تعقل و فلسفه چیست؟
علامه کورانی: فلسفه اصطلاحی برای این شیوه فلاسفه است و واژه ای یونانی است و فلسفه و فیلسوف اصطلاحی است که ساخته شده است. البته مشترکاتی عقلی بین تفکر مسیحی و تفکر اسلامی و دیالکتیک غربی و یونانی هست و من معتقدم این عقل است و این مشترکات عقلی غیر از فلسفه است؛
سمات: می گویند: ما از تعقلات ارسطو و افلاطون استفاده می کنیم.
علامه کورانی: دین را با فطرتت بفهم و فهمت را از دین کامل کن، سپس فلسفه بخوان تا فلسفه را با دینت بشناسی نه این که دینت را با فلسفه بشناسی!
سمات: به نظر شما آیا ما کلام خالص شیعی داریم؟
علامه کورانی: نه چنین نیست که تمام آنچه متکلمان شیعی نگاشته اند خالص باشد؛ بلی بخشی از آنچه نوشته اند خالص است؛ مثلا از بزرگان متکلمان شیعی خواجه نصیر است که قبل از این که فیلسوف باشد مسلمان است، بنابراین آنچه خواجه نصیر با اسالیب متعارف نوشته و مباحث فلسفی را داخل نکرده، قبول داریم- بنده مباحث قبل از امامت شرح تجرید را چون قبول نداشتم اصلا درس نداده ام- اما وقتی خواجه مباحث فلسفی را داخل شرح تجرید می کند، اگر علامه حلی هم امروز بود، آن را نمی پذیرفت و چیز دیگری می نگاشت؛ چون وقتی خواجه بر نظریات فلسفی اعتماد کرد، علوم طبیعی در عصر ایشان به گونه امروزی پیشرفت نکرده بود، ولی امروز علوم در فلک و هیأت و جزء لایتجزی دگرگون شده و حتی امکان و وجوب نیز متضمن این مفاهیم گردیده است.
سمات: ولی در امر توحید و عقاید، امر بین فلسفه و کلام اختلافی است؛ مثلا خواجه قائل به حدوث عالم و بطلان قاعده”الواحد لا یصدر عنه الا الواحد” و نفی وحدت وجود است!
علامه کورانی: خواجه نصیر قبل از این که فیلسوف باشد مومن است از بدو تولد و دراست و تکوین و فعل مومن است، سپس فلسفه می خواند؛ پس فلسفه از یقین و ایمان او متاخر است لذا او از فلسفه برای تثبیت یقینش استفاده می کند.
سمات: بعضی معتقدند که تجرید الاعتقاد کتابی فلسفی نیست بلکه کتابی کلامی است و در جوهر آن بحث فلسفی نیست.
علامه کورانی: بله کتابی کلامی است که در بعضی مباحثش بحث فلسفی هست. به هر حال می گوییم اگر تاثیر فلسفه در حوزه به مقدار تجرید الاعتقاد باشد، قابل مسامحه و گذشت است ولی تاثیرات فلسفه بیش از این مقدار است. و علم فلسفه دانشی نیکوست به شرطی که تحت تاثیر قالب ها و الفاظ فلسفه قرار نگیرد. ائمه علیهم السلام و اصحابشان، مثلا امام رضا علیه السلام کینونت و این و اینیت و تقدم و تاخر را به کار برده و اصطلاحات عدیده ای را که در احادیث اهل بیت و اصحابشان مثل هشام بن الحکم و غیر او هست و استعمال کرده اند، مانعی از تعلیم ان نیست.
سمات: آیا در میان کتب شیعه کتابی یافت می شود که مباحث عقلی خالص و توحیدی را منعکس کرده باشد؟ چون ما توحید را امری عقلی می دانیم و در باب توحید محتاج تعقلیم؛
علامه کورانی: مقصودتان از منعکس کردن، انعکاس حد ادنای توحید است یا شمول کتابی بر تمام توحید؟ چون حد ادنای واجب در توحید از امام صادق علیه السلام پرسیده شد که چه مقدار واجب است؟ فرمود: به مقدار قل هو الله احد که آن را بخواند و بفهمد کافی است، پس حد ادنی در توحید هست و کتب کلامی موجود تا این حد را کفایت می کند؛ اما کتابی که تمام آنچه را اهل بیت علیهم السلام در توحید ارائه کرده اند منعکس کند، خیر چنین کتابی نداریم! توحید صدوق که پنج تا از احادیث آن در هیچ کتابی نیست آن را منعکس نکرده!
سمات: لماذا؟
علامه کورانی: به خاطر عجز یا عدم اشتغال . تمام کتب علامه و خواجه را با احادیث صدوق مقایسه کن؛ چند درصد روایات صدوق را تفسیر می کند؟ ده درصد فقط! بنابراین می گوییم: کتبی که در دست ماست فقط به مقدار توحید واجب و حد ادنای توحید بحث کرده اما کتابی که توحید موجود را که از اهل بیت علیهم السلام به ما رسیده را تفسیر کند، نداریم.
سمات: این نقص بزرگی بر علما و فرهنگ شیعی ماست.
علامه کورانی: بله ولی حد ادنایش موجود است.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
مصاحبه با علامه کورانی لبنانی / آبان ماه ۱۳۹۰