ادّعای ابن عربی درباره مقرّب ترین اولیاء الهی (خلفای ظاهر و باطن) بعد از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم
طبق نظر ابن عربی : ابوبکر، عمر، عثمان و متوکل عباسی، هم واجد خلافت ظاهری بوده اند و هم واجد خلافت باطنی، یعنی دارای والاترین مقام ولایت و درجات معنویّت و معرفت و قرب حق تعالی؛ و این مقامات بعد از عثمان، به حضرت علی علیه السلام می رسد!
ابن عربی یک ناصبی را که به حضرت زهرا سلام الله علیها جسارت می کرده، ولی و قطب زمان می داند. احوالات متوکل عباسی شرابخوار، بر هیچکس پوشیده نیست؛ هتک حرمت مرقد مطهر امام حسین علیه السلام، جنایت در حق زائرین کربلا، شیعه کُشی و اهانتهای بیشمار به امام هادی علیه السلام از جمله سوابق درخشان وی است!
متوکل چنان کار را بر شیعیان سخت گرفت، که علویات تمام لباسهایشان پاره و کهنه گشته بود و بجز یک لباس، دیگر لباس سالم و درستی نداشتند که در آن نماز بخوانند، لذا هنگام نماز نوبت به نوبت همان لباس را پوشیده و نماز میخواندند.
وی دلقکی داشت که مُخَنّث بود، او را دستور میداد تا امیرالمؤمنین علیهالسلام را تمسخر نماید و او برای اینکار مرتکب عملی میشد که نمیتوان بر زبان راند! (معاذالله) [۱]
متوکل کار را بجایی رساند که پسرش “منتصر” از ناصبیگری های وی به ستوه آمد!
شیخ طوسی (ره) روایتی را نقل میکند که در کتب اهل سنت نیز وارد شده است. در بخشی از آن روایات آمده:
«… إِنَّ الْمُنْتَصِرَ سَمِعَ أَبَاهُ یَشْتِمُ فَاطِمَهَ (عَلَیْهَا السَّلَامُ) فَسَأَلَ رَجُلًا مِنَ النَّاسِ عَنْ ذَلِکَ، فَقَالَ لَهُ: قَدْ وَجَبَ عَلَیْهِ الْقَتْلُ، إِلَّا أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ أَبَاهُ لَمْ یَطُلْ لَهُ عُمُرٌ….»
همانا منتصر شنید که پدرش متوکل به حضرت فاطمه علیها السّلام ناسزا میگوید!!️ از یکی از بزرگانِ اطرافش پرسید که حکم پدرش چیست؟ او گفت: کُشتن او واجب شده است، اما هرکس پدرش را به قتل رساند عمر طولانی نخواهد داشت. منتصر گفت: چنانچه با کُشتن او از خداوند فرمانبرداری نمایم، از مرگ پروایی ندارم، حتی اگر عمرم طولانی نگردد؛ و متوکل را به درک واصل کرد.[۲]
حال ابنعربی چنین شخصی را از “امام زمان و قطب وقت” می داند. ️
ابن عربی در کتاب فتوحات خود، مدعی است برخی از اقطاب و اولیاء و مقرّبین الهی که از جهت کمالات و درجه قرب الهی، در زمان خود منحصر به فرد می باشند و او آنها را غوث می نامد، خلافت ظاهری را حیازت نمودند همان گونه که خلافت باطنی را حیازت کردند، مانند ابوبکر، عمر، عثمان، حضرت علی علیه السّلام و الحسن علیه السّلام، معاویه بن یزید، عمر بن عبدالعزیز و متوکل عباسی …[۳]
وی می نویسد: «فمنهم رضی الله عنهم الاقطاب و هم الجامعون للاحوال و المقامات بالأَصاله او بالنّیابه کما ذکرنا و قد یتوسّعون فی هذا الاطلاق فیُسَمُّونَ قُطباً ، کلّ من دار علیه مقام ما من المقامات و انفرد به فی زمانه علی ابناء جنسه و قد یُسَمّی رَجُلُ البَلَد قطب ذلک البَلَد.
و شیخُ ا لجماعهِ قُطبَ تلک الجماعهِ و لکن الاقطاب المصطلح علی ان یکون لهم هذا الاسم مطلقاً من غیر اضافهٍ لا یکون منهم فی الزّمان الّا واحد و هو الغوث ایضاً و هو من المقرّبین و هو سیّد الجماعه فی زمانه و منهم من یکون ظاهرالحکم و یحوز الخلافهَ الظاهرهَ کما حاز الخلافه الباطنه من جهت المقام کأبی بکر و عمر و عثمان و علی و الحسن و معاویه بن یزید و عمر بن عبدالعزیز و المتوکّلِ و منهم من له الخلافه الباطنه خاصّه و لا حکم له فی الظّاهر کاحمد بن هرون الرّشید السَّبتی و کأبی یزید البسطامی و اکثر الاقطاب لا حکم لهم فی الظّاهر»[۴]
بنابراین به اعتقاد ابن عربی که خود را صاحب مقام خاتم ولایت محمدیه می دانسته و معتقدان وی، ولایت او را مظهر تامّ ولایت اولیاء الهی دانسته اند و شیخ اکبرش گویند، ابوبکر، عمر و عثمان و متوکل عباسی هم واجد خلافت ظاهری بوده اند و هم واجد خلافت باطنی، یعنی دارای والاترین مقام ولایت و درجات معنویّت و معرفت و قرب حق تعالی و این مقامات را بعد از عثمان، برای حضرت علی علیه السلام قائل شده است.
به نظر می آید برخی از دعاوی ابن عربی، نظیر همین ادّعای وی در مورد متوکّل عباسی موجب گردید که علّامه طباطبائی به جناب محمد حسین حیسنی تهرانی بگوید: « چه طور می شود محیی الدّین را اهل طریق دانست. با وجودی که متوکّل را از اولیاء خدا می داند ؟ ! »[۵]
[۱] الکامل فى التاریخ، ابن اثیر، بیروت، دارصادر، ج۷، ص۵ – ۶ ؛ امام هادى علیه السلام، سازمان تبلیغات اسلامى، واحد ترجمه و تدوین، ۱۳۶۸ ه.ش، ص۶۳
[۲] امالی، محمد بن حسن طوسی، قم، دار الثقافه، چاپ اول، ۱۴۱۴ق، ص ۳۲۸؛ الکامل، ابناثیر، ط دار صادر، ٧/۵۵
[۳] فتوحات، المکتبه العربیّه، تحقیق و تقدیم و عثمان یحیی، ۱۴۰۷ ه – ۱۹۸۷م، ج ۱۱، ص ۲۷۴ – ۲۷۵
[۴] سَبت یعنی شنبه از آنجا که گویند وی از ایام هفته ، تنها روز شنبه را جهت کسب معیشت به کار اشتغال می ورزیده است
[۵] روح مجرد، سید محمد حسین حسینی تهرانی، انتشارات علامه طباطبائی، مشهد مقدس، ۱۴۲۰ ه، طبع پنجم، ص ۴۳۶