پیشنهادی:

داستان مناظره استاد سیدقاسم علی احمدی با یک وهابی درباره ابن عربی و وحدت وجود!

دانلود ویدئو | دانلود فایل صوتی

خلاصه ای از موارد مطروحه در بیانات استاد علی احمدی:

در سفری که به حج مشرف شده بودم، در بقیع با یکی از مزدوران وهابی روبرو شدم. او به ما گفت: “شما شیعه‌ها مشرک و کافر هستید.”

از او دلیل اتهامش را پرسیدم. گفت: “شما معتقدید که اهل بیت شما افضل از انبیا هستند.”

آیه قرآن ” فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ” را برای او خواندم و توضیح دادم که این آیه فضیلت اهل بیت علیهم السلام را بیان می‌کند.

او گفت: “شما قائلید که امیرالمؤمنین علیه السلام حقیقتاً نفس پیغمبر صلی الله علیه و آله است.”

عرض کردم نه معلوم است که مقصود این نیست بلکه تنزیلا مثل پیغمبر هستند نه حقیقتاً.

او گفت: “شما معتقد به وحدت وجود هستید.”

من به او گفتم: ” ما معتقد به وحدت وجود نیستیم. این از اباطیل است. با صرف نظر از هر نص و آیه و روایتی، ما می دانیم و از مسلمات ماست که خداوند متعال با ماسوی الله فرق دارد. مخلوقات زمانی، مکانی، متجزی، محدث، دارای ابتدا و انتها، قابل تصور، قابل توهم، قابل دخول و قابل خروج هستند. اما خداوند حقیقتی است که در همه جهات برخلاف مخلوقات است. او فراتر از زمان، مکان، ابتدا، انتها، دخول، خروج، توهم و تصور است.”

ما هرگز نمی گوییم خالق و مخلوق با هم سنخیت دارند بلکه سنخیت و عینیت از اباطیل است و ما به این مسائل معتقد نیستیم.

از منظر آیات و روایت هم که فوق تواتر است.

لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ ۖ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ. [1]

يَا مَنْ دَلَّ عَلَى ذَاتِهِ بِذَاتِهِ، وَ تَنَزَّهَ عَنْ مُجَانَسَةِ مَخْلُوقَاتِهِ [2]

كُنْهُهُ تَفْرِيقٌ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ [3]

انّ اللّه تبارك و تعالى، خلو من خلقه وخلقه خلو منه [4]

هَلْ‏ كَانَ فِيهِ مِنْ جَوْهَرِيَّةِ الرَّبِ شَيْ‏ءٌ؟ … لَيْسَ صَاحِبُ هَذِهِ الْمَسْأَلَةِ عَلَى شَيْ‏ءٍ مِنَ السُّنَّةِ زِنْدِيقٌ. [5]

كَيفَ يَجري عَلَيهِ ما هُوَ أجراهُ [6]

و موارد بسیار دیگری که نمی خواهم الان به همه آنها اشاره کنم.

سپس او گفت: “ابن عربیِ شما قائل به وحدت وجود است!”

من پاسخ دادم: ابن عربی از ما نیست، از شماست. من از هر فصی از فصوص ابن عربی مطلبی دارم که نشان می‌دهد او از ما نیست:

مات رسول الله صلى الله علیه و سلم و ما نص بخلافه عنه إلى أحد. [7]

ولوکان للهمه أثر ولابد، لم یکن أحد أکمل من رسول الله صلی الله علیه و سلم و لا أعلی و لا أقوی همّـه منه، و ما أثَّرتْ فی إسلام أبی طالب عَمِّهِ. [8]

اینکه رجبیون باطن شیعیان را به صورت خوک می دیده اند. [9]

یا اینکه به عصمت عمر ابن خطاب معتقد بوده است. [10]

یا متوکل عباسی را که 17 بار مزار مطهر سیدالشهدا علیه السلام را شخم زد از اقطاب می داند. [11]

حرفها و انحرافات وی یکی دوتا و ده تا نیست…

اراجیف و خزعبلات در مطالب توحیدی که بسیار دارد.

کلمات بزرگان و اعلام درباره ابن عربی را ببینید:

فیض کاشانی نوشته است او مثل که به مرض خبط مبتلا بوده

ملا حبیب خویی در شرح نهج البلاغه می گوید… و تعبیر مرحوم صاحب روضات و…

بیان فضائل امیرالمومنین علیه السلام

خود عمر نقل کرده که: که رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود:

اگر آسمان ها و زمین را در یک کفه ترازو بگذارند و ایمان علی (علیه السلام) را در کفه دیگر، بی شک ایمان علی (علیه السلام) از آن سنگین تر خواهد بود.

قال رسول الله صلی الله علیه وآله: لَوْ أنَّ السَّماواتِ وَ الأرْضَ وَضَعَتا فی کفّةٍ وَ ایمانُ عَلِی فی کفَّةٍ لَرُجِّحَ ایمانُ عَلِی.[12]

قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ:  يَا أَبَا اَلْحَسَنِ لَوْ وُضِعَ إِيمَانُ اَلْخَلاَئِقِ وَ أَعْمَالُهُمْ فِي (كِفَّةِ مِيزَانٍ) وَ وُضِعَ عَمَلُكَ (لِيَوْمٍ وَاحِدٍ فِي اَلْكِفَّةِ اَلْأُخْرَى لَرَجَحَ عَمَلُكَ لِيَوْمٍ وَاحِدٍ) عَلَى جَمِيعِ مَا عَمِلَ اَلْخَلاَئِقُ وَ إِنَّ اَللَّهَ بَاهَى بِكَ  يَوْمَ أُحُدٍ مَلاَئِكَتَهُ اَلْمُقَرَّبِينَ وَ رَفَعَ اَلْحُجُبَ مِنَ اَلسَّمَاوَاتِ اَلسَّبْعِ وَ أَشْرَقَتْ إِلَيْكَ اَلْجَنَّةَ وَ مَا فِيهَا وَ اِبْتَهَجَ بِفِعْلِكَ رَبُّ اَلْعَالَمِينَ وَ إِنَّ اَللَّهَ تَعَالَى لَيُعَوِّضُكَ بِذَلِكَ اَلْيَوْمِ مَا يَغْبِطُكَ بِهِ كُلُّ نَبِيٍّ وَ رَسُولٍ وَ صِدِّيقٍ وَ شَهِيدٍ.[13]


[1] آیه 11 سوره شوری

[2] بخشی از دعای پنجاه و دوم از صحفۀ علویه، معروف به دعای صباح که در مفاتیح الجنان نیز آمده است

[3] توحيد شیخ صدوق، ص36: وَ أَدْوُهُ إِيَّاهُمْ دَلِيلٌ عَلَى أَنْ لَا أَدَاةَ فِيهِ لِشَهَادَةِ الْأَدَوَاتِ بِفَاقَةِ الْمُتَأَدِّينَ، وَ أَسْمَاؤُهُ تَعْبِيرٌ، وَ أَفْعَالُهُ تَفْهِيمٌ، وَ ذَاتُهُ حَقِيقَةٌ، وَ كُنْهُهُ تَفْرِيقٌ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ، وَ غُبُورُهُ [غُیُورُهُ] تَحْدِيدٌ [تَجْدِيدٌ] لِمَا سِوَاهُ، فَقَدْ جَهِلَ اللَّهَ مَنِ اسْتَوْصَفَهُ، وَ قَدْ تَعَدَّاهُ مَنِ اشْتَمَلَهُ وَ قَدْ أَخْطَأَهُ مَنِ اكْتَنَهَهُ
ترجمه: ادات دادن خدا به بندگان دلیل است بر اینکه او را اداتی نیست، چون ادات داشتن، گواه بر نیازمندی ذو ادات است؛ و اسامی خدا تعبیر است، و افعال خدا تفهیم است، و ذات خدا حقیقت است، و کُنه او بینونت بین او و خلق است، و بقاء اوست که ماسوا را حد زده است؛ پس کسی که خدا را به صفات (زائد بر ذات) توصیف کند او را نشاخته است، و از (شناخت) او رد شده کسی که (به وهم خود) او را احاطه کرده، و کسی که (به خیال خود) به کُنه او رسیده، به خطا رفته است.

[4] توحيد شيخ صدوق، ص۱۰۵: انّ اللّه تبارك و تعالى، خلو من خلقه وخلقه خلو منه، وكلّ ما وقع عليه اسم شىء ما خلا اللّه عزّوجل فهو مخلوق

ترجمه: امام صادق(علیه السلام): خداوند متعال، خالى از خلق خود و خلقش، خالى از اويند و هر چيز كه اسم شىء بر آن واقع شود، مخلوق است، مگر خداوند عزّوجل

[5]رجال الكشي – إختيار معرفة الرجال، النص، ص: 495:

قَالَ يُونُسُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ كَتَبْتُ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا ع سَأَلْتُهُ عَنْ آدَمَ هَلْ كَانَ فِيهِ مِنْ جَوْهَرِيَّةِ الرَّبِّ شَيْ‏ءٌ فَكَتَبَ إِلَيَّ جَوَابَ كِتَابِي لَيْسَ صَاحِبُ هَذِهِ الْمَسْأَلَةِ عَلَى شَيْ‏ءٍ مِنَ السُّنَّةِ زِنْدِيقٌ.

ترجمه: یونس بن عبدالرحمن گوید به امام رضا علیه السلام نوشتم و پرسیدم آیا از جوهر خدا چیزی در آدم هست؟ در جوابم نوشت: صاحب این سؤال هیچ عقیده ای به سنت (و عقاید صحیح) ندارد و زندیق است.

[6] نهج البلاغة: خطبه 186:

الإمامُ عليٌّ عليه السلام : لا يَجري عَلَيهِ السُّكونُ و الحَرَكَةُ ، و كَيفَ يَجري عَلَيهِ ما هُوَ أجراهُ ، و يَعودُ فيهِ ما هُوَ أبداهُ ، و يَحدُثُ فيهِ ما هُوَ أحدَثَهُ ؟ ! إذا لَتَفاوَتَتْ ذاتُهُ ، و لَتَجَزَّأ كُنهُهُ ، و لاَمتَنَعَ مِنَ الأزَلِ مَعناهُ ، و لَكانَ لَهُ وَراءٌ إذ وُجِدَ لَهُ أمامٌ ، و لاَلتَمَسَ التَّمامَ إذ لَزِمَهُ النُّقصانُ ، و إذا لَقامَتْ آيَةُ المَصنوعِ فيهِ ، و لَتَحَوَّلَ دَليلاً بَعدَ أن كانَ مَدلولاً عَلَيهِ ، و خَرَجَ بِسُلطانِ الامتِناعِ مِن أن يُؤَثِّرَ فيهِ ما يُؤَثِّرُ في غَيرِهِ .

ترجمه: سكون و حركت در او به وقوع نمى پيوندد؛ چگونه پديده اى در او به وقوع پيوندد كه خودش آن را به جريان انداخته و چيزى به او بر گردد كه خود آن را هستى بخشيده و چيزى در او پديد آيد كه خود آن را پديد آورده است؟ زيرا در اين صورت، ذات او دستخوش تغيير شود و حقيقت وجودش داراى اجزاء گردد و ذاتش از ازلى بودن امتناع پذيرد و چون براى او جلو باشد، پشت هم خواهد بود و چون كاستى ملازم او شد پس طالب كمال خواهد بود، همچنين اگر حركت و سكون در او راه يابد، نشانه مخلوق بودن در او تحقق يابد و به صورت دليلى بر وجود آفريننده درآيد، در صورتى كه پيشتر همه چيز دليل بر وجود او بود در حالى كه وجود خداوند از اين كه عوامل تأثير گذارِ در غير، در او نيز تأثير بگذارند، امتناع دارد

[7] و لهذا مات رسول الله صلى الله علیه و سلم و ما نص بخلافه عنه إلى أحد. و لا عینه لعلمه أن فی أمته من یأخذ الخلافه عن ربه فیکون خلیفه عن الله مع الموافقه فی الحکم المشروع. فلما علم ذلک صلى الله علیه و سلم لم یحجر الأمر. (فصوص الحکم، ج‏۱، ص: ۱۶۳)

[8] اگر برای همّت، اثری بود کسی اکمل از رسول الله و اعلی و اقوی همت تر از او نبود و حال اینکه همت او در اسلام ابوطالب، عموی او اثر نکرد. ترجمه عبارت از کتاب ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، ص ۳۲۵ [متن عربی: فصوص الحکم، ص۱۳۰، انتشارات الزهراء سلام الله علیها، چاپ دوم ۱۳۷۰ هـ.ش]

[9] الفتوحات المكية( اربع مجلدات)، ابن عربى‏، دار الصادر، بيروت‏، بی تا، ‏ج2، ص8

[10] الفتوحات المکیه(عثمان یحیى)، ج‏۳، ص: ۲۵۲

و من أقطاب هذا المقام، عمر بن الخطاب و أحمد بن حنبل. و لهذا قال- ص!- فی عمر بن الخطاب، یذکر ما أعطاه الله من القوه:” یا عمر! ما لقیک الشیطان فی فج إلا سلک فجا غیر فجک”- فدل (هذا) على عصمته، بشهاده المعصوم. و قد علمنا أن الشیطان ما یسلک، قط، بنا إلا إلى الباطل. و هو غیر فج عمر بن الخطاب. فما کان عمر یسلک إلا فجاج الحق بالنص. فکان ممن لا تأخذه، فی الله، لومه لائم، فی جمیع مسالکه.- و للحق صوله!

ترجمه: …این سخن پیامبر گواه بر عصمت عمر است زیرا پیامبر معصوم شهادت(بر عصمت او)داده است.

[11] فتوحات، ‌المکتبه العربیّه، تحقیق و تقدیم و عثمان یحیی، ۱۴۰۷ ه – ۱۹۸۷م، ‌ج ۱۱، ص ۲۷۴ – ۲۷۵:

منهم من یکون ظاهرالحکم و یحوز الخلافهَ الظاهرهَ کما حاز الخلافه الباطنه من جهت المقام کأبی بکر و عمر و عثمان و علی و الحسن و معاویه بن یزید و عمر بن عبدالعزیز و المتوکّلِ

برخی از اقطاب و اولیاء و مقرّبین الهی که از جهت کمالات و درجه قرب الهی، در زمان خود منحصر به فرد می باشند و او آنها را غوث می نامد، خلافت ظاهری را حیازت نمودند همان گونه که خلافت باطنی را حیازت کردند، مانند ابوبکر، عمر، عثمان، حضرت علی (علیه السّلام) و (امام) حسن (علیه السّلام)، معاویه بن یزید، عمر بن عبدالعزیز و متوکل عباسی

[12] الفردوس، 363: 3/ 5100؛ کنز العمال،/ 32993؛ المناقب خوارزمی، 131/ 146. و نزدیک به آن را در تاریخ دمشق (ترجمة الامام علی علیه السلام)، 364: 2/ 87 نقل کرده است؛ ذخائرالعقبی، 100

[13] مائة منقبة من مناقب أمير المؤمنين علي بن ابی طالب و الأئمة من ولده عليهم السلام من طریق العامة  ,  الجزء۱  ,  الصفحة۷۹

  • لطفا از ارسال پیام هایی که به مسائل یا شخصیت های سیاسی مربوط می شود خودداری نمائید.
  • از ارسال کامنت های توهین آمیز پرهیز شود.
  • پیام هایی که در نقد شخصیت های صوفیه معاصر ارسال شوند، به منظور رعایت برخی مصالح عموم تایید نخواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید