قدیمی ترین منبعی که برای این عبارت (که بخشی از روایت و حدیث عنوان بصری است)، یافت شده، کتاب مشکاة الانوار است و چنین روایتی در منابع شیعه و سنی پیش از آن، وجود ندارد.
حدیث عنوان بصری، مشکلات سندی و محتوایی بسیاری دارد و اضطرابات فراوانی در متن و سند آن دیده می شود. و پرواضح است که این روایت از امام علیه السلام صادر نشده است. مطالعه بیشتر در این زمینه: بررسی سند و مضامین حدیث عنوان بصری؛ آیا این روایت از امام صادق علیه السلام است؟
در ادامه بخشی از کتاب جلوه حق[1] که به این مساله پرداخته، عینا درج می شود:
راه وصول به اسرار ناگفتنی!
نقشه بسیار ظریف و موثری كه صوفيه در طى ساليان دراز براى پيشبرد مسلک و مقصد خود به کار گرفته اند و قسمتى از موفّقيّت آنان مرهون همین ترفند بوده است، همانا مشغول ساختن افكار عوام به يك مشت حقايق و اسرار ناگفتنى! است كه تنها براى ايشان كشف شده، و از ديگران مخفى مانده است؛ نه زبان ياراى گفتن آن را دارد! نه گوشی طاقت شنيدنش را! بلكه پاره اى از دلها هم از نهفتن آن گدازان خواهد شد!
خلاصه این جزء مطالبى است كه تا كسى نرود، نبيند و تا نخورد، نداند! و اشخاصى هم که رفتند و رسيدند بايد مهر سكوت بر لب زده و سخنى نگويند؛ چرا که راه وصول به اين حقايق تحصيل علم نيست.
اين مدعيان در طلبش بى خبرانند *** آن را كه خبر شد خبرى باز نيامد
آنكه را اسرار حق آموختند *** مهر كردند و دهانش دوختند!
روشن است كه اين گونه كلمات در افكار ساده دلان تأثير غريبى دارد و بر اثر حس كنجكاوى كه خداوند به انسان كرامت كرده آنها را به طرف اين هدف نامعلوم مى كشاند، مى توان گفت كه اين گونه تبليغات حكم داروى مخدرى دارد كه بر روى مغز تشنگان حقايق ريخته مى شود و در نتيجه آنها را به پيروى از اين مسلك وادار مى كند تا آنجا كه تن به زحمتهاى طاقت فرسا و رياضات شاقه مى دهند.
از طرف ديگر همين موضوع را وسيله تخطئه دانشمندان بزرگ قرار داده و آنها را به نفهميدن و بى خبرى از حقايق و دورى از اسرار پنهانى! نسبت مى دهند و آن دسته اى را كه ساليان دراز در تحصيل علوم و معارف اسلامى، اعم از مسائل توحيد و معاد و فروع فقهى و آنچه مربوط به علم اخلاق است، رنجهاى فراوان برده، و با يك دنيا استعداد و نيروى فكرى در پيرامون آيات قرآن و اخبار اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) بحث و غور كرده اند و در مقام عمل نيز مرتبه بلندى را دارا شده اند، مورد هتك قرار داده و زحمات طاقت فرساى آنها را با الفاظ «عالم قشرى» يا «اهل ظاهر» و يا «اهل قيل و قال» و نظائر آن، سبك مى شمارند، و با آنكه خودشان (به شهادت گفته ها و نوشته هايشان) هنوز مراحل اوليه امور را طى نكرده اند خود را اهل لبّ و مغز و معنى و ذوق و حال قلمداد مى كنند و گاهى پا را از اين مرتبه هم فراتر گذارده و خود را مربّى «ارواح قويه» قلمداد كرده اند و علماى بزرگ را معلم «عقول ضعيفه» مى پندارند.
عجيب تر اينكه براى كوچك كردن مقام دانشهاى آموختنى و تحقيقات علمى حديث معروف «لیس الْعِلْم بکثرهِ التعلیم وَ التَّعَلُّم بَلْ نُورٌ یقذفه اللَّهُ فِى قَلْبِ مَنْ یشاء» را دستاويز قرار داده و مى گويند اين خواندنها و نوشتنها انسان را به جايى كه بايد، نمى رساند… .
و به قول آن شاعر:
آن را كه پير دير به ماهى كند تمام *** درصد هزار سال ارسطو نمى كند!
ولى در اينجا دو نكته اساسى وجود دارد:
1. به فرض اينكه مراد از آن حديث اين باشد كه انسان بايد براى رسيدن به حقيقت علم دست از تعليم و تعلم كشيده و در گوشه خانقاه مشغول ذكر و ورد شود، تا اينكه از عالم غيب علم به صورت مرغى به قلب او پرواز كند، ولى آيا مي توان با اين حديث دست از آن همه آيات و اخبار كه درباره اهميت تعليم و تعلم وارد شده، و آن را راه نجات و رسيدن به سعادت قرار داده است، بكشيم؟
اگر تعليم و تعلّم طريق كشف حقايق نيست پس چرا اين قدر درباره مذاكره علم، بحث و غور در مسائل علمى، و حضور در مجلس عالم، و ثبت و ضبط علوم، و انتشار آن در ميان مردم، تاكيد شده است؟
مگر مكرر نشنيده ايد كه پيشواى بزرگ مذهب جعفرى امام صادق(عليه السلام) مجلس درس عظيمى داشت و عدد مجموع شاگردان آن حضرت به چهار هزار نفر مى رسيد، اگر تعليم و تعلّم راه وصول به حقايق نبود، چرا حضرت اين روش را تغيير نداده و مانند مراشد و خانقاه نشينها با آن شاگردان معامله نمى كرد؟! آن بزرگوار در آن مجلس تنها بيان احكام نمى نمود بلكه هرگونه مسائل دينى و علمى و استدلالى و غير استدلالى در آن مجلس مورد بحث واقع مى شد، كسانى كه با اخبار سر و كار دارند به خوبى اين سخن را تصديق مى كنند.
2. اگر تعليم و تعلّم، نور دانش را در دل روشن نمى كند چرا آنهائى كه سالها صورت بر خاك خانقاه گذارده اند در مسائل علمى و آنچه مربوط به توحيد و معاد و تفسير قرآن مجيد و فهم اخبار اهلبيت(عليهم السلام) است، اينقدر عاجزند؟
اينها كه علوم اصطلاحى و يونانى نيست كه بگويند به آنها كار ندارند، چرا سخنان شيخ صفى الدين يا حسين بن منصور حلاج با سخنان علامه حلى و علامه مجلسى و سيد مرتضى و شيخ انصارى قابل مقايسه نيست؟
اينك كتابهاى آنها را برداريد و مطالعه كنيد و قضاوت نمائيد و اگر اتفاقاً در ميان متصوفه كسانى پيدا شوند كه اطلاعات دينى و علمى داشته باشند مانند «غزالى» آنهم از بركت همين تحصيلات رسمى است!
[1] جلوه حق: بحثی پیرامون صوفیگري در گذشته و حال، آیت الله مکارم شیرازي؛ مقدمه و پاورقی از داود الهامی، مدرسة الامام علی بن ابی طالب علیهما السلام، قم، 1381، چاپ دوم، ص88