نظرات و آراء فقهی مولوی
مولوی یک مفتی حنفی بود و دیدگاه او در زمینه مسائل فقهی و احکام عملی اسلام، کاملا مطابق نظرات اهل سنت و حنفی ها و بعضا شافعی ها است.
فهرست
روایت افلاکی در مناقب العارفین از حنفی بودن مولانا و شافعی بودن حسامالدین چلبی
« حضرت چلبى خليفة الحق ارموى بود و شافعى مذهب بود؛ روزى در بندگى مولانا سر نهاد و گفت:
مىخواهم كه بعد اليوم اقتدا بمذهب امام اعظم ابو حنيفه مىكنم رضى الله عنه؛ از آنك خداوندگار ما(یعنی مولوی) حنفى مذهب است؛ مولانا فرمود: نى نى، صواب آنست كه در مذهب خود باشى و آن را نگاه دارى اما در طريقه ما بروى و مردم را بر جاده عشق ما ارشاد كنى.»[1]
استاد بدیع الزمان فروزانفر مصحح و محقق آثار مولوی در ذیل این عبارت می نویسد:
«او در فروع مذهب، حنفى بوده است و برين سخن ادله بيشمار اقامه توان كرد.» [2]
مولوی و مناقب ابو حنیفه
مولوی برای ابوحنیفه داستانی تخیلی (از سنخ داستان های عطار در تذکر الاولیا) جعل یا نقل می کند تا جایگاه ابوحنیفه را در میان مریدان خویش بالا ببرد:
«و (مولوی) فرمود كه امام ابو حنيفه رضى الله عنه شبى نماز عشا مىكرد، سوره إذا زلزلت الأرض زلزالها فروخواند؛ چون بدين آية رسيد كه فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره (99/ 7) شهقه بزد و بىهوش گشت؛ گويند: هفت شبانروزى بر سر سجاده بيخود مانده بود از هيبت اسرار قرآن؛ اگر قرآنخوانى آنچنان خوان كه ترا بخوانندت نه آنك از غفلت آن خواندن برانندت»[3]
پاسخگویی به سوالات شرعی بر اساس نظریات شافعی و ابوحنیفه
در فیه ما فیه نقل شده که فردی از مولوی درباره نذر سوال کرد و مولوی حکم شرعی مساله را بر اساس نظرات شافعی و ابوحنیفه ارائه داد:
«سؤال كرد كه يكى نذر كرد كه «روزى روزه دارم» اگر آن را بشكند كفارت باشد يا نى؟ فرمود كه در مذهب شافعى به يك قول كفارت باشد. جهت آنكه نذر را يمين مىگيرد و هركه يمين را شكست برو كفارت باشد اما پيش ابو حنيفه نذر به معنى يمين نيست پس كفارت نباشد.»[4]
هر کس از امامان اهل سنت (ابو حنيفه و شافعی) تبعیت کند، از شرور راه زنان دين ايمن خواهد بود!
«روزى حضرت مولانا در حجره سراج الدين تترى كه علامه زمان خود بود، درآمده بمعانى مشغول شد؛ فرمود كه حكيم الهى خواجه سنائى و خدمت فريد الدين عطار قدس الله سرهما بس بزرگان دين بودند و ليكن اغلب سخن از فراق گفتند؛ اما ما سخن همه از وصال گفتيم؛ باز فرمود: امام ابو حنيفه و امام شافعی مطلبى و امامان ديگر رضى الله عنهم معماران عالم خشكى بودند؛ هركه بصدق تمام طريقه ايشان را گرفت و متابعت آن عزيزان كرد از شرور اشرار و قطاعان راه دين ايمن شد و رهيد؛ اما جنيد و ذو النون و ابا يزيد و شقيق و ادهم و منصور و امثال ايشان مرغان آبى بودند و سباحان عمان معانى؛ هركه متابعت ايشان كند از حيلههاى نفس مكار خلاص يابد و بگوهر درياى قدرت ره برد»[5]
مولوی تفاوت چندانی میان ابوحنیفه و شافعی قائل نبود و آنها را عالمان علوم ظاهری می نامید، هر چند که مقامات بلندی نیز برای آنان قائل بود و پیروی از آنها را برای ایمنی از شر قاطعان طریق دین لازم می دانست. اما در مقابل، اقطاب صوفیه (چون حلاج و جنید) را مردان باطن می نامید و برای آنها جایگاه بسیار بالاتری متصور بود. از همین رو در برخی از اشعارش، چنین می سراید:
آن طرف كه عشق مىافزود درد #### بو حنيفه و شافعى درسى نكرد[6]
برخی صوفیان شیعه تلاش نموده اند که مولوی را سنی الفروع و شیعی الاصول معرفی کنند. در صورتی که او علاوه بر اینکه در فروع پیرو ابوحنیفه بود، در امور باطنی و اصول اعتقادات نیز از بر اساس مبانی اعتقادی اهل سنت و سران صوفیه چون جنید و حلاج و… که از قضا سنی مذهب نیز بوده و هیچ ارتباطی با اهل بیت علیهم السلام نداشته اند، تبعیت می کرد. برای مطالعه بیشتر در این زمینه رک به: (مقاله جنید بغدادی و رابطه او با امامان همعصرش)[7] و (مذهب حلاج- منصور حلاج شیعه بود یا سنی؟)
مولوی و حکم به قیاس بر مبنای فقه اهل سنت
در مذهب شیعه قیاس معتبر نیست، به جهت وجود روایات فراوانی که در آنها، ائمه معصومین علیهم السلام به شدت از قیاس نهی فرموده اند. برای نمونه امیرمومنان علی (علیه السلام) فرموده اند: « لَا تَقِيسُوا الدِّينَ فَإِنَّ أَمْرَ اللَّهِ لَا يُقَاسُ وَ سَيَأْتِي قَوْمٌ يَقِيسُونَ وَ هُمْ أَعْدَاءُ الدِّينِ: در دین قیاس نکنید؛ چرا که دین و امر خداوند قیاسپذیر نیست. به زودی قومی خواهند آمد که [در دین] قیاس می کنند و آنها دشمنان دین هستند»[8].
همچنین از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است که «يَا أَبَانُ إِنَّ السُّنَّةَ إِذَا قِيسَتْ مُحِقَ الدِّين: اگر در سنت قیاس شود، دین نابود میشود»؛[9] اما اهل سنت آن را معتبر میدانند. نخستین کسی که قیاس را به صورت گسترده در فقه به کار گرفت، ابوحنیفه بود، و مولوی نیز حنفی بوده است؛ البته پیش از ابوحنیفه نیز استفاده از قیاس سابقه داشته است؛ برای مثال خلفای اول و دوم و سوم، در موضوعاتی که حکم آنها را نمی دانستند، از قیاس استفاده میکردند. [10]
مولوی بر اساس عقيدۀ اهل سنت، قیاس را یکی از دلایل معتبر در فقه می داند و چنین می سراید:
مجتهد هرگه که باشد نصّ شناس ### اندر آن صورت نیندیشد قیاس
چون نیابد نصّ اندر صورتی ### از قیاس آنجا نماید عبرتی [11]
استاد جلال الدین همایی در این باره می نویسد:
«مولوى كشف و شهود عرفانى و وحى قدسى روحانى را به نصّ، و فكر و دليل عقول جزئى را به قياس تشبيه مى كند. و مى گويد در جايى كه وحى روح قدسى در كار باشد، انديشه هاى عقول جزئى معزول و بيكار است؛ و باحكام عقلى و دلايل علمى نبايد اعتماد كرد و آن را مبناى عمل قرار داد؛ همانطور كه هرگاه نص در كار باشد فقيه مجتهد بفكر قياس نمى افتد و بقياس عمل نمى كند.»[12]
مولوی و وضوی اهل سنت (مسح گوش در وضو)
اهل سنت مسح قسمت بیرونی و درونی دو گوش با آب (بعد از مسح سر) را لازم می دانند. احمد حنبل در مسند خویش روایتی را به پیامبر صلی الله علیه و آله منسوب می کند: «المضمضة و الاستنشاق سنة و الاذنان من الرأس»[13]
مولوی به حديث منسوب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم و عبارت «الاذنان من الراس» که فقهای سنی برای مسح گوش بدان استناد می کنند، اشاره کرده و از این قاعده فقهی اهل سنت، در اشعارش استفاده می کند و چنین می سراید:
مستمع او، قائل او، بىاحتجاب ### زانكه الاذنان من رأس اى مثاب[14]
در شرح مثنوی نعیم در این باره چنین نوشته شده:
« مضمون اين بيت، موافق اين حديث است كه «الاذنان من الرأس» يعنى دو گوش از جمله سر است… و اين حديث را فقها براى مشروعيت مسبح اذنين آورده اند»[15] «مسبح اذنين: كسى كه در وضو دو گوش را نيز با همان آبى كه سر را مىشويد، لمس مىكند و مىشويد. اين بنا بر فقه حنفى و حنبلى است »[16]
نقل وضوی پیغمبر بر اساس فقه اهل سنّت
در فقه اهل سنت، غسل و شستن پا هنگام وضو لازم است، بر خلاف فقه شیعه که باید روی دو پا مسح شود. مولوی نیز بر مبنای فقه سنّیان، وضوی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را به نظم کشیده ست:
اندرین بودند کآواز صَلا ### مصطفی بشنید از سوی عُلا
خواست آبی و وضو را تازه کرد ### دست و رو را شست او زآن آب سرد
هر دو پا شست و به موزه کرد رای ### موزه را بربود یک موزه ربای [17]
استاد جلال الدین همایی در این باره می نویسد: « در دفتر سوم مثنوى در داستان ربودن عقاب موزه حضرت رسول اكرم (صلی علیه و آله) را در آن هنگام كه مى خواست وضو بگيرد، كيفيت وضوى او را موافق طريقه اى كه ما بين اهل سنت و جماعت معمول است وصف مى كند باين قرار كه مى گويد هر دوپا را بشست. و مى دانيم كه غسل رجلين معمول اهل سنت است برخلاف شيعه اماميه كه مسح مى كنند»[18]
آب قليل و كثير
مولوى در مجلد دوم مثنوى درباره تهمت بستن بر اولياء و اهل حق مىگويد:
اينچنين بهتان منه بر اهل حق ### كاين خيال تست برگردان ورق
اين نباشد ور بود اى مرغ خاك ### بحر قلزم را ز مردارى چه باك
نيست دون القلتين و حوض خرد ### كش تواند قطرهيى از كار برد[19]
«مقصود از آب كثير در اصطلاح فقها مقدار آبى است كه طاهر و مطهر است يعنى هم پاك است و هم پاككننده، به علاوه اين خصوصيت كه بملاقات نجاست و پليديها پليد نمىشود مگر آنكه طعم و رنگ و بوى آن در اثر آميزش با پليديها تغيير يافته باشد. اما آب قليل بمحض ملاقات با نجس هرچند يك قطره خون و يك قطره كميز باشد نجس مىشود و ديگر نه طاهرست و نه مطهر.
در تحديد يعنى تعيين مقدار آب كثير كه باصطلاح معمول شيعه اماميه «آب كر» مىگويند ما بين فقهاى عامه و شیعه اختلاف است؛ ابو حنيفه مقدار آب كثير را حوض و استخرى عظيم مىداند كه چون در يك طرف آن دست بزنند طرف ديگر حركت نكند. اين مقدار آب همه جا مخصوصا در ديار ريگزار خشك بوم عربستان بسيار کمیاب بوده است. اين است كه فقهاى حنفى بعدا آن را تحديد كردهاند با عمقى كه اگر دست و لباس در آن بشويى كف حوض؛ پيدا نشود. اما بطريق شافعى آب كثير مقدار دو «قله» است. و قله بضم قاف و تشديد لام نوعی خمره دستهدار است كه در قديم براى ظرف مخزن آب معمول بوده است نظير بشكه و مانند «حبه» كه در عراق عرب متداول است.
مولوی مقدار آب كثير را كه از ملاقات پليديها، پليد نمىگردد، موافق مذهب شافعى يعنى «قلتين» گفته، و اهل حق را به آب كثير تشبيه كرده است كه در اثر برخورد پليدي ها پليد نمى شوند.»[20]
مولوی و تقریر مساله ارث بر مبنای اهل سنت
در تقسیم ارث بین امامیه و مذاهب دیگر تفاوت وجود دارد. در فقه شیعه امامیه به استناد روایات معتبر، وراث را به درجۀ اول، دوم و سوم تقسیم نموده اند که با وجود یک نفر از درجۀ قبل، ارث به درجۀ بعد نمی رسد به جز زوج و زوجه که سهم خود را در هر شرایطی می برند. درحالیکه اهل سنت به درجات معتقد نبوده و عمو را در ارث، شریک دختر قرارداده اند.[21]
مولوی می گوید:
هرچه زو زاییده ماده یا که نر ### ملک وارث باشد آنها سر به سر [22]
بر اساس این بیت، مولوی بر مبنای فقه سنّیان، دختر و پسر را در یک طبقه می داند و تفاوتی میان دختر و پسر در این زمینه قائل نمی شود.
حکم دادرسی غیابی بر خلاف نظر فقه شیعه
دادرسی غیابی و صدور حکم غیابی نیز ازمباحث فقهی و حقوقی در آیین دادرسی است.
مولوی می گوید:
هین مقابل شو تو و خصم و بگو ### پاسخ خصم و بکن دفع عدو [23]
که حضور مدعی علیه را در برابر مدعی براي دفاع کامل از خود، الزامی می داند .در فقه امامیه صدور حکم غیابی مجاز دانسته شده است و «برغائب، حکم صادر می شود در صورتی که گواه و دلیل برعلیه او موجود باشد»[24]
مولوي«مقابل شدن منکَر» یعنی حضور او در پیش مدعی را لازم می داند برخلاف آنچه در فقه امامیه مطرح است .
گفت قاضی رو تو خصمت را بیار ### تا دهم کار تو را با او قرار
حق به من گفتست هان اي دادور ### مشنو از خصمی تو، بی خصمی دگر
تا نیاید هر دو خصم اندر حضور ### حق نیاید پیش حاکم در ظهور
خصم تنها گر بر آرد صد نفیر ### هان و هان بی خصم قول او مگیر [25]
حکم سرقت بر خلاف نظر فقه شیعه
قاعده قفهی که مولوي از عمر بن خطاب نقل و او را در این حکایت امیر مومنان خطاب می کند، برخلاف نظر فقهای امامیه است. زیرا او از زبان عمر، اجراي حد سرقت را براي سارقی که بار اول سرقت نموده، جایز نمی داند.
عهد عمّر آن امیر مؤمنان ### داد دزدي را به جلاد و عوان
بانگ زد آن دزد کاي میر دیار ### اولین بار است جرمم زینهار
گفت عمّر حاش الله که خدا ### بار اول قهر بارد در جزا
بارها پوشد پی اظهار فضل ### بازگیرد از پی اظهار عدل
تا که این هردو صفت ظاهر شود ### آن مبشر گردد این منذر شود [26]
برای مطالعه بیشتر رک به: مذهب مولانا
گواهى بنده مملوک
در شريعت هر گواهى بنده را ### نيست قدرى وقت دعوى و قضا
گر هزاران بنده باشندت گواه ### شرع نپذيرد گواهيشان بكاه[27]
اين مسئله كه شهادت بنده مملوک در شريعت اسلام هيچ كجا و به هيچ وجه مسموع و مقبول نباشد، دقیقا بر اساس مذهب حنفى در باب قضا و شهادات فقه است. اما در فقه شيعه امامیه، حريت در شهادت شرط نيست و گواهى بنده مملوك نيز مانند شخص آزاد در قضا و شهادات مسموع و منشأ حكم و اثر است.
خون بهاى شاگرد
مولوى براى اثبات برترى مقام معلم كه پدر روحانى است بر- پدر جسمانى؛ به يك مساله مهم فقهى متمسك مى شود و مى گويد که هرگاه پدرى فرزند خود را كتك زد به نحوی كه به مرگ فرزند منتهى شد بايد ديه و خونبها بدهد؛ اما اگر معلمى شاگرد را براى تعليم و تربيت بزند و منتهى به قتل او بشود هيچ حرجى بر او نيست، يعنى نه قصاص مى شود و نه خون بها بايد داد!:
گر پدر زد مر پسر را و بمرد ### آن پدر را خونبها بايد شمرد
زانكه او را بهر كار خويش زد ### خدمت او هست واجب بر ولد
چون معلم زد صبى را شد تلف ### بر معلم نيست چيزى لا تخف
كآن معلم نايب افتاد و امين ### هر امينى هست حكمش اينچنين
نيست واجب خدمت استا بر او ### پس بزجر استا نبودش كارجو
ور پدر زد از براى خود زده است ### لاجرم از خونبها دادن نرست[28]
اگر پدرى فرزند خود را كشت، قصاص و مجازات قتل ندارد؛ ولی ديه را باید بپردازد و این، مورد اتفاق شيعه و سنى از هر دو فرقه شافعى و حنفى است.
اما بر اساس فقه شیعه، قتل شاگرد توسط معلم و استاد، قطعا مستلزم قصاص و دیه است. استاد جلال الدین همایی در این زمینه می نویسد:
«اگر معلمى شاگرد خود را بزند به طورى كه منتهى بقتل او بشود هيچ حرج و جرمى بروى نباشد؛ يعنى نه قصاص بشود و نه ديه و خونبها بدهد، ممكن است از نوادر مسائل فقه حنفى يا اجتهاد خود مولوى باشد… در ترجمه و شرح مثنوى مرحوم «نيكلسون» ماخذ مساله فوق را حواله بكتاب «النقاية» فقه حنفى كرده كه تأليف صدر الشريعة عبيد الله ابن مسعود بن محمود بخارى حنفى است متوفى حدود 750 ق در تلخيص و اختصار كتاب «وقاية الرواية» برهان الشريعة محمود بن عبيد الله ابن ابراهيم حنفى متوفى حدود 673 ه ق»[29]
تحیات در نماز
در تحيات و سلام الصالحين ### مدح جمله ى انبيا آمد عجين[30]
این شعر مولوی به تشهد نماز بر اساس دیدگاه اهل سنت اشاره دارد. اهل سنت بر اساس روایت بخاری و مسند احمد بن حنبل، تحیات را در تشهد نماز چنین می خوانند:
«اَلتَّحِیَّاتُ للهِ وَ الصّلَوَاتُ وَ الطَّیِّبَاتُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا النَّبِیُّ وَ رَحْمَهُ اللهِ وَ بَرَکَاتُهُ، اَلسَّلامُ عَلَیْنَا وَ عَلَی عِبَادِ اللهِ الصَّالِحِیْنَ، اَشْهَدُ اَنْ لاَّ اِلَهَ اِلاَّ الله وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُوْلُهُ»
و پس از اتمام تشهد، اگر نماز رو به پایان باشد، این صلواتها را می خوانند:
«اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِ مُحَمَّدٍ کَمَا صَلَّیْتَ عَلَی اِبْرَاهِیْمَ وَ عَلَی آلِ اِبْرَاهِیْمَ اِنَّکَ حَمِیْدٌ مَّجِیْد. اَللَّهُمَّ بَارِکْ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِ مَحَمَّدٍ کَمَا بَارَکْتَ عَلَی اِبْراهِیْمَ وَ عَلَی آلِ اِبْراهِیْمَ اِنَّکَ حَمِیْدٌ مَّجِیْد»
خیار فسخ
در بیوع آن کن تو از خوف غِرار ### که نبی آموخت سه روز اختیار [31]
بر خلاف اهل سنت، شیعه خیار سه روزه بیع را فقط در بيع حيوان معتبر می داند.
از امام صادق (علیهالسّلام) در این زمینه روایت شده که روای می گوید: «گفتم به امام (علیهالسّلام) که شرط در حیوان چیست؟ فرمودند: سه روز برای مشتری»[32]
اما اهل سنّت آن را در هر بیعی جزو خیار شرط می دانند. و مولوی در این اشعار، بر اساس فقه اهل سنت، مطلق بیع را مشمول خیار سه روزه می داند.
پانویس ها