پیشنهادی:

شطح یا شطحیات چیست؟ دعاوی عجیب سران عرفان و تصوف

مدیر سایت
52

معنی شطح و طامات؛ شطح یا شطحیات عرفانی چیست؟

معنای لغوی اصطلاحی شطح

شطح در لغتنامه‌های قدیمی مانند العین، لسان العرب و مقاییس اللغة معناشناسی نشده است و این بدان معناست که این واژه در قرون اولیة بعد از اسلام در زبان عرب مورد استعمال نبوده است. در کتب لغت عربی از جمله «لسان العرب»، «المنجد» و «قاموس المحیط» واژه‌ی شطح وجود ندارد و تنها زبیدی در «تاج العروس» واژه «شِطّح» را به معنی «کلمه‌ای که با آن بزغاله یکساله را می‌رانند» معنا کرده و آن را لفظ عامیانه ای دانسته که در بین صوفیان رایج است.[1] به هر ترتیب شطحیات در لغت به معنی حرکت است.

روزبهان بقلی در معنای لغوی شطح می نویسد: شطح یشطح اذا تحرّک. وی شطح را به معنای حرکت می داند و می گوید خانه ای را که در آن آرد خرد کنند، مشطاح می نامند؛ زیرا حرکت در آن زیاد است و نتیجه می گیرد که در گفتار صوفیان، شطح از حرکات اسرار دل آنان برخاسته است.[2]

جرجانی در کتاب تعریفات، در تعریف شطح آورده است: « شطح: عبارت از کلمه ایست که از آن رایحه‌ی رعونت و دعوی برمیخیزد و از اهل معرفت به اضطرار و اضطراب صادر میشود و از لغزشهای محققین است »[3]

شطح در اصطلاح یعنی « عباراتی که از آن بوی کبر و خود بزرگ بینی آید[4] » و از نظر شیعه به زبان راندن کلمات کفر آمیزی است که طبیعتا منع شرعی دارد. علمای شیعه معتقدند این سخنان، کفرآمیز بوده و منع شرعی دارد. برخی از آنان، این گزاره‎های صوفیانه را تأویل‎ناپذیر و اعتقادی ملحدانه معرفی می‌نمایند (محمد بن حسن حرّ عاملی، 1383، 250) و برخی نیز شطحیات را ناشی از نقص سالک و سلوک و خودخواهی وی می‎دانند[5].

اما متصوفه مدعی هستند که این شطحیات، باطنی قابل تاویل دارد. شطح، به بیان ابونصر سرّاج، «سخنی است که ترجمان وجد باشد و از چشمة جان بجوشد و چونان ادعا بنماید اما گوینده اش اهل دعوی نباشد، بلکه ربوده حق و در امان او باشد.[6]

روزبهان بقلی نیز همین تعریف را برای شطح برمی‎گزیند.[7] او در تعریفی کامل‌تر می‌نویسد: «شطح مأخوذست از حركات اسرار دلشان، چون وجد قوى شود و نور تجلّى در صميم سرّ ايشان عالى شود، بنعت مباشرت و مكاشفت و استحكام ارواح در انوار الهام كه عقول ايشان (را) حادث شود، برانگيزاند آتش شوق ايشان به معشوق ازلى، تا برسند به عيان سراپردة كبريا، و در عالم بها جولان كنند. چون ببينند نظايرات‏ غيب و مضمرات غيب غيب و اسرار عظمت، بى‏اختيار مستى در ايشان درآيد، جان به جنبش درآيد، سر به جوشش درآيد، زبان به گفتن درآيد.[8]

منشا شطحیات

شطحیات، گاهی از آثار و نتایج مجالس سماع است که به دنبال از خود بی خود شدن حاصل می شود. زرین کوب می نویسد: «در مجالس سماع، گاهی صوفیان دچار حالت بی خویشی می شدند و در پی همین حال شطحیات از آنان سر می زد؛ سخنانی که ممکن بود گفتن آنها باعث دردسر برای صوفیان شود.»[9]

همچنین می‌نویسد: « مجالس سماع صوفیه گاه با بی‌خودی‌های شگفت همراه می‌شد. آهنگ‌های نی و رَباب باترانه‌های کوبنده و غزل‌های هیجان‌انگیز محیطی پر از شور و حال به وجود می‌آورد و مکرر می‌شد که در همین حال‌ها صوفی شطحیات می‌گفت… با این همه این شطحیات که موجب خشم و لعنت عامه در حق صوفیه می‌شد و غالبا هم پُر بود از دعوی وحدت و اتحاد و حلول و اتصال، تنها در مجالس سماع گفته نمی‌شد. حتی در مجالس وعظ و معارف هم بر زبان آنها می‌رفت و همین نکته بود که حتی مجالس وعظ صوفیه را هم نزد عامه مظنون و مطعون می‌داشت.»[10]

البته بسیاری از صوفیان با اینکه به هیچ روی اهل سماع نبودند، اما شطحیات بسیاری از آنان نقل گردیده است. لذا سماع را نمی توان علت اصلی و منشاء شطحیات آنان قلمداد نمود.

برخی نیز صرف بی خودی و مستی را علت صدور چنین عباراتی دانسته اند. چنانکه مولوی حکایت «سبحانی ما اعظم شأنی» گفتن با یزید را آورده و آن را با کرامتی از وی نیز مقرون ساخته است: ‏

‏‏با مریدان آن فقیر محتشم‏ / ‏‏با یزید آمد که نک یزدان منم‏

‏‏گفت مستانه عیان آن ذوفنون‏ / ‏‏لا اله الا انا ها فاعبدون‏[11]

به هر ترتیب، مشخص است که سلوک صوفیه، منجر به صدور عباراتی کفرآمیز و خلاف عقل و دین می شود که از آن با عنوان شطحیات یاد می کنند.

نخستین نمونه‌های شطح را در سخنان صوفیان سده‌ی دوم هجری چون ابراهیم ادهم و رابعه‌ی بصری می‌توان یافت. ولی در کلام بایزید بسطامی، شطحیات صوفیانه رنگ بسیار تند یافت؛ چنان‌که حتی شبلی و حلاّج هم سخنانشان، تندتر و بی‌پرواتر از بایزید نبود؛ هر چند حلاّج جانش را بر سر همین شطحیات خویش نهاد؛ اما به‌هرحال شطحیات صوفیه با نام بایزید پیوند و ارتباطی خاص یافت.[12]

علاوه‌ بر بایزید و حلاّج، صوفیان دیگری چون ابونصر سراج طوسی، احمد غزالی، سهل تستری ، الواسطی، ابوبکر شبلی، ابوالحسن خرقانی، ابوسعید ابی‌الخیر، ابوحامد غزالی، ابن‌عربی، بوعلی حریری، ابن‌سبعین، عفیف تلمسانی و شاعرانی چون سنایی، عطار، مولوی، عراقی، حافظ، نعمت‌الله ولی و جامی نیز در شطحیّات معروف‌اند یا در اشعار خویش عبارات شطح‌آمیزی گنجانده اند.

مواجهه صوفیه با عبارات شطح آمیز

مواجهه صوفیه با عبارات شطح آمیز را می توان در سه رویکرد زیر خلاصه کرد:

1- آنها را بیان عمیقترین نحو ارتباط با حق میدانند.[13] روزبهان بقلی از مشهورترین مدافعان شطح‌گویی است که به دلیل انکار شطح از سوی مخالفان، دست به شرح شطحیات زده است. مُستملی بخاری صاحب شرح التّعرُف نیز تلاش نموده اقوال و افعال بزرگان و مشایخ (که گاهی رنگ شطحیات دارد) را با توسل به تأویل به باور نزدیک‌تر سازد.[14]

2- به آنها به عنوان بازنمائی هایی صحیح از حالات روحی نگریسته اند که علیرغم این، به سبب ظاهر غیرمشروعشان، اظهار آنها صواب نیست. محمد غزالی با اینکه از شطحیات دفاع می کند[15] اما در جایی دیگر، این نوع سخنان را باعث آسیب عوام دانسته و با عبارت «مخبط مزخرف» از آن‌ها یاد می‌کند.[16]

3- آنها را نقل قولهای بی اعتباری میدانند که به صوفیه نسبت داده شده و در صورت مستند بودن نیز، چنین سخنانی را نتیجه‌ی عدم بلوغ، دیوانگی یا مستی میدانند. برای نمونه خواجه عبدالله انصاری نیز در طبقات الصوفیه با اشاره به بعضی شطحیات، نقل این گونه سخنان را از مشایخ بعید می‌داند.[17]

موضوعات شطحیات صوفیه

مهمترین موضوعات شطح در مورد مباحثی چون؛ ادعای رؤیت پروردگار، اتحاد بین خالق و مخلوق و یکی دانستن این دو، تساوی بین ایمان و کفر، عشق متقابل بندگان و خداوند، بی‌نیازی از پروردگار، اعتذار ابلیس و توحید او، ادعای برتری بر پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) و سایر مخلوقات، ادعای دستگیری و شفاعت، ادعای علم لَدنّی و غیب‌دانی، سرکشی به عوالم غیب، ادعای انجام امورخارق العاده، ادعای فرار از مرگ یا بی‌باکی در برابر سَکَرات موت، انتقاد از علومِ اسلامی و نقد علما و فقها و… مطرح شده است که در ذیل به برخی نمونه های آن اشاره می شود:

اتحاد، یکی شدن با خداوند و دعوی الوهیت

– ابوالحسین نوری: « نوری درخشان دیدم در غیب، پیوسته در وی نظر میکردم، تا وقتی که من همه آن نور شدم »[18]

– حلاج: « عجب دارم از تو و از من، فنا کردی مرا از خویشتن به تو. نزدیک کردی مرا به خود، تا ظن بردم که من توام و تو من ».[19]

– ابویزید روزی در صومعه بود. یکی بیامد و گفت: « ابویزید فی البیت ؟ » فقال ابویزید: « هل فی البیت الا الله »[20]

– بایزید: « منم نه منم، برای آنکه من اویم، و منمِ او اوست ».[21]

– شبلی: « چون من سخن میگویم و سخن خود را میشنوم، جز من در این جهان و دیگر جهان کیست ؟ ».[22]

– [ ابا عبدا… ابن جابان گوید: ] « روزی نزد شبلی رفتیم در سال قحطی و به او سلام کردیم. پس هنگامی که برخاستیم تا خارج شویم به ما گفت: مرو، انا معکم حیث ما کنتم، انتم فی رعایتی و کلایتی »[23]

– بایزید: « سی سال خدای را جستم، پس دانستم که من اویم. پنداشتم که من او را میجویم و او بود که مرا میجست ».[24]

– ابوالحسن خرقانی: « مصطفای وقتم و خدایِ وقتم ».[25]

– نقل است که وقتی جماعتی به سفری همی شدند، بدو [ خرقانی ] گفتند: « ما را دعائی بیاموز تا اگر بلایی پدید آید، آن دفع شود ». شیخ گفت: « چون بلا به شما روی نهد از ابوالحسن یاد کنید » [26]

– احمد غزالی: « فریضه‌ی ما خدا بودن است و سنت ما رسول بودن »[27]

– بایزید: « مثل من در آسمان و زمین نبینی » [28]

بایزید گفت: « مرا گفت در غیب که‌ای بایزید! تو مثل منی،‌ای مثل من! من بترسیدم. گفتم: تو مثل تویی، تو را مثل نیست. گفت:‌ ای بایزید! بگوی بخود تا بباشد. به تو گویم تا بباشد، بعد از آن گفتم که: زمین باش! زمینی منبسط دیدم. گفتم آسمان ناگاه آسمانی ساقف دیدم … »[29]

مردی در سرای بایزید را کوفت. پرسید: « که را میجویی ؟ » گفت: « بایزید را میجویم » گفت: « برو. وای بر تو! جز خدای در این خانه کس نیست. »[30]

 ادعا: که خود شامل دعاوی مختلف می شود

الف: ادعای برابری یا برتر بودن از پیامبران

– [ ابوالعباس قصاب ] گفت: « وطاء من بزرگ است از او باز نگردم، تا از آدم تا محمد، در تحت وطای من نیارد »[31]

– منکری، حسین منصور را معارضه کرد. گفت: « دعوی نبوت میکنی. » گفت « اُف بر شما باد! که از قدر من بسی واکم میکنی! »[32]

– ابویزید: « بنده نرسد به مقام حقیقت، تا آنچه خداوند- عزوجل- از قرب خویش به محمد داد و از مناجات خویش به موسی و از خلّت خویش به ابراهیم و از عزت خویش به عیسی- علیهم السلام- بیابد. » [33]

ب: ادعای برتری از خلایق

ابوالحسن خرقانی: حق تعالی- مرا فرمود که « تو را به بدبختان ننمایم، با آن کس نمایم که من او را دوست دارم. اکنون مینگرم تا که را آورد … » و گفتم: « الهی نزدیک خود بر »- از حق تعالی ندا آمد که: « مرا بر تو حکم است تو را همچنان میدانم تا هر که من او را دوست دارم بیاید و تو را بیند و اگر نتواند آمد، نام تو را بشنوانیم تا تو را دوست گیرد که تو را از پاکی خویش آفریدم. تو را دوست ندارند جز پاکان » [34]

– همو: « من از هر چه دون حق است زاهد گردیدم. آن وقت خویشتن را خواندم. از حق جواب شنیدم. بدانستم که از حق درگذشتم. لبیک اللهم لبیک زدم، محرم گردیدم، جمع کردم، در وحدانیت طواف کردم. بیت المعمور مرا زیارت کرد کعبه مرا تسبیح کرد، ملائکه مرا ثنا گفتند، نوری دیدم که سرای حق در میان بود چون به سرای حق رسیدم زانِ من هیچ نمانده بود »[35]

– همو: « روی به خدا باز کردم و گفتم: این یکی شخص بود که مرا به تو خواند و آن مصطفی بود- علیه السلام- چون از او فرو گذری همه‌ی خلق آسمان و زمین را من به تو خوانم » [36]

بایزید بسطامی: « مثل من نبیند، مثل من بحر بیکرانه است، که اول و آخر ندارد »[37]

ابوالحسن خرقانی: « زبان من به توحید گشاده شد. آسمانها و زمینها را دیدم گرد بر گرد من طواف میکردند و خلق از آن غافل »[38]

[ خرقانی ] گفت: « کله سرم عرش است و پای‌ها تحت الثری و هر دو دست مشرق و مغرب[39]

ابیات زیر از شاه نعمت‌الله ولی:

گر کسی در هوای جنت هست ••• جنت و حور در هوای من است

وصل و هجران که عاشقان گویند ••• از فنای من و بقای من است[40]

ج: ادعای شفاعت خلق

– خرقانی: « خدای- تعالی روز قیامت گوید بندگان مرا شفاعت کن گویم رحمت زان توست بنده زان تو … » [41]

– [ ابوسعید اباالخیر ] گفت: « فردا صد هزار باشند بی طاعت، خداوند ایشان را بیامرزد. » گفتند: « ایشان که باشند ؟ » گفت: « قومی باشند که سر در سخن ما جنبانیده باشند. »[42]

– [ خرقانی ] گفت: « روز قیامت من نه آنم که زیارتیان خویش را شفاعت کنم که ایشان خود شفاعت دیگران کنند. » [43]

– [ همو ] گفت: « هر که استماع سخن ما کرد و کند، کمترین درجتش آن بود که حسابش نکنند فردا »[44]

د: ادعای آگاهی از غیب

– حلاج: « من بینم بهشت و دوزخ با املاک عرش و کرسی »[45]

– بایزید را گفتند که حق را لوح محفوظیست ما و علم همه چیز دروست. گفت: « من جمله لوح محفوظم »[46]

– [ یوسف بن حسین رازی ]: « من دانم که نزول عیسی کی بود، و خروج مهدی کی و از کدام قبیله عیسی زن کند، و چه از پشت او پدید آید. »[47]

هـ: ادعای رؤیت خداوند

– حلاج: « شاهد شدم مولای خود را عیناً »[48]

– حصری: « کجااند محبان که دعوی میکنند تا محبان حقیم- جلّ اسمه ؟ بگو تا او را کی دیدی ؟ و در کدام موضع دیدی ؟ و در کدام مجلس دیدی ؟ تا او را دوست داشته‌ای. » [49]

– … وقتی [ ابوالحمزه بغدادی ] میگفت: « رب العزه را دیدم، جهراً، مرا گفت: یا حمزه! لاتتبع الوسواس و ذق بلاء الناس ».[50]

و: ادعای انجام امور فراتر از توان انسان

– [ خرقانی ] گفت: « عرش خدا بر پشت ما ایستاده بود. ‌ای جوانمردان نیرو کنید و مرد آسا باشید که بارگران است. »[51]

– [ خرقانی ] ابوسعید را گفت: « فردا به قیامت درمیا که تو همه لطفی، تاب نیاری. تا من نخست بروم و فزع قیامت بنشانم، آنگاه تو درآی. » [52]

– [ شبلی ] تکه نانی از دست انسانی گرفت و آن را خورد، سپس گفت: « نفس من اینست، از من تکه‌ای نان طلب میکند اما اگر قلب من به عرش و کرسی التفاوت کند، آن دو میسوزند. » [53]

– [ خرقانی ] گفت: « اینجا نشسته باشم، گاه گاه از آن قوت خداوند چندان با من باشد که گویم: دست برکُنم و آسمان از جای برگیرم و اگر پای بر زمین زنم به شیب فرو برم، و گاه باشد که به خویشتن بازنگرم، روی با خدا کنم و گویم با این تن و خلق که مرا هست، چندین سلطنت به چه کار آید ؟ »[54]

ز: ادعای رفتن به عالم غیب

– بایزید: « چشمان خلق مرا چنان مینگرد که همانند ایشانم. اگر مرا بدان صفت که در غیبم، ببیند، از دهشت بمیرند »[55]

– بایزید: « مرا با خویش به جایگاهی برد که همه خلق را از میان دو انگشت من، به من نشان داد. »[56]

– [ خرقانی ]: « آن کس که از او چندان راه بود به خدا که از زمین تا آسمان و از آسمان تا عرش و از عرش تا به قاب قوسین و از قاب قوسین تا به مقام نور، نیکمرد نبود اگر خویشتن را چند پشه‌ای فرا نُماید. »[57]

– ابوموسی گفت: بایزید را گفتم: « شب را چون به روز آوردی ؟ » گفت: «[ آنجا که منم ] شب و روزی نیست، شب و روز از آن کسی است که گرفتار صفات است و مرا صفتی نیست. »[58]

بایزید گفت: « به درگاه عزت شدم هیچ زحمت نبود. اهل دنیا به دنیا مشغول بودند، محجوب و اهل آخرت به آخرت و مدعیان به دعوی ارباب طریقت و تصوف قومی بأکل و شرب و گریه و قومی به سماع و رقص، و آنها که متقدمان راه بودند و پیشروان سپاه بودند در بادیه حیرت گم شده بودند. »[59]

بایزید گفت: « مدتی گرد خانه طواف میکردم، چون به حق رسیدم خانه را دیدم که گرد من طواف میکرد. » [60]

در این جا از ذکر برخی شطحهای روایی چون معراجیه‌های بایزید و سفر خاقانی به دوزخ بعلت طولانی بودن چشم پوشیدیم.

برای مطالعه بیشتر در این زمینه رک به: تحلیلی از دیدگاه صوفیه دربارۀ ولی پنداری خود و امکان مخاطبۀ مستقیم با خداوند

شرک و کفر

اگرچه صوفیه مدعی اند که این سخنان، معنای برحق و موحدانه‌ای دارند، اما ظاهر و باطن آن نیز کفرآمیز است و متاسفانه محملی بر مبنای اعتقادات صحیح، برای پذیرش آنها وجود ندارد.

– [ حلاج ] در بلا و نعمت اشارت کرد، چون پرسیدند از آن هر دو، گفت: « بلا اوست و نعمت از اوست »[61]

– ابوبکر واسطی: « شرک دیدن تقصیر است و عثرات نفس و ملامت کردن نفس را. »[62]

– از او [ واسطی ] پرسیدند از ایمان، گفت: « چهل سال در گبرکی بباید گذاشت تا مردم با ایمان رسد. »[63]

– همو: « اگر جان کافری آشکار شود، اهل علم او را سجده کنند، پندارند که حق است از غایت حسن و لطافت. »[64]

– احمد غزالی در نیت نماز گفت: « کافر شدم و زنار بستم، الله اکبر »[65]

ترک عبادات و ملزومات شرع

بسیاری از سران صوفیه یا قائل به اسقاط تکالیف و شرایع پس از رسیدن به حقیقت بوده اند یا به شریعتی متفاوت از شریعت عموم مسلمین اعتقاد داشتند. بدین معنی که شریعت همان مشاهدات و مکاشفات قطب یا سالک است.

برای مطالعه بیشتر رک به: مبانی شریعت گریزی در تصوف

– ابوالحسن مزین: « هر که از مشاهده‌ی حق اعراض کند، حق او را به خدمت و طاعت خود مشغول گرداند »[66]

– سهل تستری: « ذکر به زبان هذیانست و ذکر به دل وسوسه »[67]

[ بایزید ] گفت: « مردی در راه پیشم آمد، گفت: « کجا میروی » گفتم: « به حج ». گفت: « چه داری ؟» گفتم: « دویست درم » گفت: « بیا به من ده که صاحب عیالم و هفت بار گرد من در گرد که حج تو اینست. »[68]

وقتی [ ابوالحسن خرقانی ] به شخصی گفت: « کجا میروی ؟ » گفت: « به حجاز » گفت: « آنجا چه میکنی ؟» گفت: « خدای را طلب میکنم » گفت: « خدای خراسان کجاست که به حجاز باید شد: »[69]

– حصری: « خواهیم در نماز بی نماز باشی و در روزه بی روزه. طاعت رسم است. حقیقت محو آن کند. »[70]

– یکی از شبلی پرسید: « زهد و ورع چیست ؟ » گفت: « زهد بخل و ورع کفر »[71]

 دفاع از پلیس

– [ حلاج ] گوید: « جوانمردی منحصر است در احمد- علیه السلام- و در ابلیس، یعنی محمد مظهر جمال است و ابلیس مظهر جلال »[72]

– [ ابوالعباس قصاب ] گفت: « ابلیس کشته‌ی خداوند است. جوانمردی نبود کشته‌ی خداوند را سنگ انداختن. »[73]

– ابوالعباس قصاب: « اگر در قیامت حساب در دست من کند، بیند چه کنم؛ همه را در پیش کنم و ابلیس را مقام سازم ولیکن نکند. »[74]

– احمد غزالی گفته: هرکه تعلیم توحید از ابلیس نگرفت زندیق است، یعنی در یگانگی بار ملامت را مثل ابلیس باید برداشت و مردود خاص و عام گشت. »[75]

برای مطالعه بیشتر رک به: مقاله ای مبسوط پیرامون تقدیس ابلیس در تصوف

 گستاخی با خداوند

یکی از اقسام شطحیات، گستاخی نسبت به ذات مقدس خداوند است که در منابع آنها با عنوان «سخن فراخ گفتن» و «انبساط» از آن یاد شده است. البته درجات این گستاخی در شطحیات، متفاوت است.

– حلاج: « جمله حجاب ببریدم، تا جز حجاب عظمت نماند. آنگه [ خداوند ] گفت که روح را بدل کن. گفتم: نمیکنم مرا رد کرد به خلق، و مرا بدیشان فرستاد »[76]

– [ خرقانی ] گفت: بطش من سختتر از بطش اوست که او عالم و اهل عالم را گیرد و من دامن کبریایی او گیرم. » [77]

یکی پیش بایزید برخواند که «ان بطش ربّک لشدید.» گفت «بطش من از بطش او سختر است.»[78]

ابوموسی گوید که «ابویزید از مؤذن اللّه اکبر بشنید، گفت: من بزرگوارترم[79]

– [ خرقانی ] گفت: « خدای تعالی در غیب بر من بازگشاید که همه خلق را از گناه، عفو کنم، مگر کسی را که دعوی دوستی من کرده باشد. من نیز روی بدو باز کردم و گفتم: اگر از آن جانب عفو پدید نیست از این جانب هم پشیمانی پدید نیست. بکوش تا بکوشیم که بر آنچه گفته‌ایم پشیمان نیستیم. »[80]

– [ خرقانی ] گفت: « یکبار حقتعالی را دیگر به خواب دیدم که گفت: یا ابالحسن! خلق اولین و آخرین در اشتیاق این بسوختند تا من کسی را باشم. تو مرا این گفتی ؟ گفتم: بار خدایا این اختیار که تو با من کردی از مکر تو ایمن کی توانم بود که تو به اختیار هیچ کس کار نکنی. »[81]

– [ خرقانی ] یک بار میگفت: « الهی ملک الموت را به من مفرست که من جان به وی ندهم که نه از او ستده‌ام تا باز بدو دهم من جان از تو ستده و جز تو به کسی ندهم. » [82]

نقل است که شبی [ ابوالحسن خرقانی ] نماز همی کرد، آوازی شنود که: « همان بوالحسنوا! خواهی که آنچه را از تو میدانم با خلق گویم تا سنگسارت کنند ؟ شیخ گفت: ‌ای بار خدای، خواهی تا آنچه از رحمت تو میدانم و از کَرَم تو می‌بینم با خلق بگویم تا دیگر هیچکس سجودت نکند » آواز آمد: « نه از تو نه از من »[83]

 بی حرمتی نسبت به نمادهای دینی و ارزشهای مذهبی

– نقل است که [ ابوالقاسم نصرآبادی ] یک روز در طواف، خلقی را دید که به کارهای دنیوی مشغول بودند و با یکدیگر سخن میگفتند. برفت پاره‌ای آتش و هیزم بیاورد. از وی پرسیدند: « چه خواهی کردن ؟ » گفت « میخواهم که کعبه را بسوزم تا خلق از کعبه فارغ آیند و به خدای پردازند. »[84]

– از وی [ بایزید ] میآید- رضی الله عنه- که گفت: یک بار به مکه شدم، خانه منفرد دیدم. گفتم: « حج مقبول نیست که من سنگها از این جنس بسیار دیده ام … »[85]

– رابعه عدویه: « کعبه صنم خدا روی زمین است، در آن حلول نکرده ولی از آن هم غایب نیست. »[86]
ابوالحسین نوری آواز مؤذن بشنید، گفت: « سم الموت » آواز سگ شنید، گفت: « لبیک و سعدیک »[87]

در باب مرگ و قیامت

در این نوع از شطحیات، از بی باکی نسبت به مرگ و عذاب دوزخ و نیز وعده بخشش گناهان و به طور کلی رفع نگرانیها و ترس از قیامت و مرگ و عذاب سخن گفته می شود.

– [ خرقانی ] گفت: « الهی ملک الموت تو را بفرست تا جان من بستاند و من جان او بستانم تا جنازه‌ی هر دو به گورستان برند. »[88]

– [ خرقانی ] گفت: « مردان خدای تعالی همیشه بودند و همیشه باشند. » [89]

– [ خرقانی ] گفت: « زندگانی درون مرگ است، مشاهده درون مرگ است، پاکی درون مرگ است. فنا و بقاء درون مرگ است؛ و چون حق پدید آمد، جز از حق هیچ چیز بنماند » [90]

– رابعه: « بار خدایا اگر مرا فردای قیامت به دوزخ فرستی، سری آشکار کنم که دوزخ از من به هزارساله راه بگریزد. » [91]

– [ از خرقانی ] پرسیدند که: « تو را از مرگ خوف هست ؟ » گفت: « مرده را از خوف مرگ نبود و هر وعیدی که او این خلق را کرده است از دوزخ در آنچه من چشیدم ذره‌ای نبود و هر وعده که خلق را کرده است از راحت ذره‌ای نبود در آنچه من چشم میدارم. »[92]

– شبلی: « اگر بر دل من دوزخ با همه آتش و سوختن بگذرد، و از تن به موئی بسوزد، مشرک باشم… »[93]

– [ خرقانی ] گفت: « تا خداوند تعالی مرا از من پدید آورده، بهشت در طلب من است و دوزخ در خوف من، و اگر بهشت و دوزخ اینجا که من هستم گذر کنند هر دو با اهل خویش از من فانی شوند. چه امید و بیم من از خداوند است و جز او کی است که از او امید و بیم بود ؟ »[94]

 

نقد و بررسی: توجیهات شطح‌گویی صوفیه

الف) توجیه عرفی و عقلی

صوفیان ادعا می کنند که این سخنان در حالت بی‌خودی و فقدان اراده بیان شده‌اند، بنابراین شطح‌گو را نباید سرزنش کرد، زیرا شرط مسئولیت و مجازات، داشتن عقل و اختیار است.[95]

پاسخ

الف) حتی اگر شطح در حالت زوال عقل و هوشیاری بیان شود، مقدمات این حالت توسط خود صوفی شطح‌گو فراهم شده است. بنابراین، شریعت‌گریزی در این حالت نیز مستوجب عقوبت خواهد بود، مانند کسی که با شرب خمر مست شده و در مستی مرتکب حرام می‌شود. از این‌رو، فقها گفته‌اند: «الامتناع بالاختیار لا ینافی الاختیار».

ب) صوفیان پس از بازگشت به حالت هشیاری کامل، نه تنها محتوای شطحیات را تأیید نموده‌اند، بلکه تنها نکوهشی که بر گوینده آن روا داشته‌اند، مربوط به افشای اسرار بوده است، نه خود مضامین بیان شده.

ج) بسیاری از اظهارات شطح‌آمیز صوفیه صرفاً در حالت زوال عقلی نبوده، بلکه در اوج هوشیاری و بهره مندی از قوای عقلانی نیز صادر گردیده است.

ب) توجیه شرعی و دینی

از دیگر توجیهات صوفیه برای شطحیات، تمسک به تمسک به برخی متون متشابه در آیات و روایات است که در معانی مجازی، کنایه‌ای و یا تمثیلی به کار رفته است.

پاسخ

الف) اشکال اصلی شظحیات، ادعای الوهیت و خدایی آنهاست، درحالیکه در نصوص دینی، هیچگاه به انسان، نسبت خدایی و الوهیت داده نشده است.

برای نمونه وقتی محمود شبستری می‌گوید: روا باشد «انا الحق» از درختی / چرا نبود روا از نیک بختی[96]

محمدتقی جعفری در پاسخ، نظر شبستری را صحیح نمی‌داند. ایشان می‌گویند شبستری اشتباه کرده که “انا” گفتن را به خود درخت نسبت داده، در حالی که این صدا مخلوق خداوند بوده و فقط از جانب درخت شنیده می‌شد، مانند وقتی که کوه، صدای انسان را منعکس می‌کند. اما صوفیان این حرف‌ها را به خودشان نسبت داده‌اند.[97]

در سایر متون مشهور روایی مانند حدیث «قرب نوافل و فرائض» و آیات مربوط به صفات افعالی (مانند: وما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی…) به بنده نسبت خدایی داده نمی شود.

ب) از ارکان بلاغت و آرایه‌های ادبی قرآنی کریم و روایات اهل بیت علیهم‌السلام، به کار بردن استعاره [98]و مَجاز است[99] چرا که این شیوه، مقصود گوینده را بهتر و فصیح‌تر به مخاطب منتقل می‌کند. در استعاره و مَجاز نیز معنای حقیقی واژگان مورد نظر نیست، به عنوان مثال اگر در قرآن کریم می‌فرماید: “ید الله فوق ایدیهم” [دست خدا بالای دست‌های آن‌هاست] خدای متعال دست ندارد و مقصود از دست، قدرت و توانایی و احاطه خدای متعال است[100] یا در حدیث قدسی «قرب نوافل»، خدای متعال می‌فرماید بنده من به حدی نزدیکم می‌شود که «کنت سمعه و بصره و لسانه و یده» (من گوش و چشم و زبان و دست او می‌شوم) خدا دست و پا و گوش ندارد بلکه مقصود، نهایت مرتبه نزدیکی بنده به خداست.

حال آیا «انا الحق» و شطحیات صوفیه مَجازی است و معنای دیگری دارد؟ ادعای اینکه شطحیاتی مانند «انا الحق» دارای معانی مجازی هستند، با تصریحات خود صوفیان در تضاد است. منابع اصیل صوفیه نشان می‌دهد که آنها این عبارات را نه به عنوان استعاره، بلکه به عنوان واقعیتی وجودی می‌دانستند که طی آن انسان می‌توانست به مقام الوهیت نائل شود. البته آنها معتقد بودند این اسرار، نباید برای عموم فاش شود.[101]

ج) شطحیات صوفیه صرفا در ادعای الوهیت خلاصه نمی‌شود و بخش مهم دیگری از شطحیات صوفیه، ناظر به زیرپا گذاشتن محکمات دینی و احکام الهی و استهزا و تمسخر آنهاست که برای آن در متون دینی نمی‌توان مستمسکی یافت.[102]

د) در متون دینی و مناجات ها و کلمات معصومین علیهم السلام، هرچه هست اظهار عجز و خضوع در برابر خداوند متعال است و آن‌ها در بیان مقاصد خود، هیچ‌گاه گرفتار تنگنای زبانی نشده‌اند و در آثار و ادعیه ایشان شطحی وجود ندارد.

برخی از صوفیه در پاسخ گفته اند که علت عدم صدور شطحیات از ناحیه معصومین علیهم السلام این بوده که به کمال رسیده بودند و ظرف وجودی ایشان به حدی بوده که دچار چنین لغزش هایی نمی شدند. در پاسخ باید گفت که متون دینی از اساس با چنین شطحیاتی در تضاد است. لذا علاوه بر اهل بیت علیهم السلام، از شاگران و نزدیکان ایشان(افرادی مانند ابوذر و مقداد و سلمان و… و ابابصیر و زراره و …. که طبیعتا ناقص بوده و به کمال نرسیده بودند) نیز به هیچ وجه چنین شطحیاتی صادر نشده است.

 

منابع

ابن منظور، جمال الدین محمد مکرم لسان العرب: دارالکتب العربیه، بیروت، بی تا.

ارنست، کارل 138، روزبهان بقلی: عرفان و شطح اولیاء در تصوف اسلامی، ترجمه‌ی مجدالدین کیوانی، تهران: نشر مرکز

استیس، و. ت. 1367 عرفان و فلسفه، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، تهران، سروش.

انصاری خواجه عبدالله، طبقات الصوفیه، بی‌جا، توس، چاپ اول، 1362

انیس، الدکتور ابراهیم 1374: معجم الوسیط، افست دفتر نشر فرهنگ اسلامی.

بدوی، الدکتور عبدالرحمن 1978: شطحات الصوفیه، جزء الاول، ابویزید بسطامی، کویت: وکالته المطبوعات

تهانوی ، محمد علی ابن علی ، کشاف اصطلاحات و فنون ، مصحح : علی دحروج ، بیروت ، مکتبه لبنان ناشرون، بی تا، چاپ اول

شرح شطحیات، روزبهان 1360، شرح شطحیات، تصحیح هانری کربن، تهران: انجمن ایرانشناسی فرانسه در تهران

جوکار، منوچهر، 1384، “ملاحظاتی درباره‌ی شطح و معانی آن”، مجله‌ی مطالعات عرفانی دانشگاه کاشان

چدویک، چارلز 1375: سمبولیسم، ترجمه مهدی سحابی، تهران: نشر مرکز

جرجانی 1905، التعریفات، حققه ابراهیم البیاری، بیروت: دارالکتب العربی

خرمشاهی، بهاء الدین 1378، حافظ نامه، تهران: علمی فرهنگی

زبیدی، سیدمحمدمرتضی، تاج العروس، بیروت: دارالصادر، بی تا

سهلگی، محمدبن علی 1384: دفتر روشنایی، از میراث عرفانی بایزید بسطامی، تصحیح و ترجمه محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران: سخن.

سراج طوسی ابونصر، اللمع فی التصوف، تهران، اساطیر، 1381

روزبهان بقلی، 1426ق‏، مشرب الأرواح‏، تحقیق و تصحیح عاصم ابراهيم الكيالى، بیروت: دارالكتب العلمية

روزبهان بقلی، (1374)، شرح شطحیات، مصحح: هانری کربن، مترجم: عیسی سپهبدی، تهران، طهوری

زرین‌کوب، عبدالحسین؛ جست‌وجو در تصوف ایران، تهران، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۸۵، چاپ چهارم

شرح شطحیات، روزبهان بقلی شیرازی، به تصحیح و مقدمه فرانسه از هانری کربن، تهران: انجمن ایرانشناسی فرانسه در تهران، 1360.

عابدی، محمود 1383: کشف المحجوب، علی بن عثمان هجویری، به تصحیح، تهران: سروش

عطار نیشابوری، فریدالدین 1370، تذکرة الاولیاء، تصحیح رنولد الن نیکلسون، 2 جلد، چاپ سوم، افست دنیای کتاب.

عبدالحسین زرین کوب،1362، ارزش میراث صوفیه، تهران، انتشارات امیر کبیر، چاپ پنجم

فتوحی، محمود 1385: ویژگی تصویر سورئالیستی، دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد، سال 39، شماره اول.

مرتضی زبیدی، محمد بن محمد، تاج العروس من جواهر القاموس، بیروت، دارالفکر، 1414ق،

ماسینیون، لویی 1389، مصائب حلاج، ترجمه‌ی سید ضیاء الدین دهشیری، بنیاد علوم انسانی

مستملی بخاری اسماعیل بن محمد، شرح التعرف لمذهب اله التصوف، تهران، اساطیر، بی تا

میرصادقی، میمنت 1373: واژه نام هنر شاعری، تهران: کتاب مهناز.

نیکلسون، رنوالد الن 1914، اللمع فی التصوف، ابی نصر عبدالله بن علی السراج طوسی، مطبعه بریل فی مدینه لیدن.

هجویری، علی بن عثمان (1383)، کشف المحجوب، تصحیح دکتر محمود عابدی، تهران: سروش.
21. Ernest, karl v (1960), “SHATH”. in Encyclopedia of Islam, new edition, E. J. Brill, leiden.

بسیاری از مطالب نقل شده از سران صوفیه، از مقاله فصلنامه تخصصی سبک شناسی نظم و نثر فارسی ( بهار ادب ) علمی- پژوهشی، سال چهارم- شماره چهارم- زمستان 1390- شماره‌ی پیاپی 14 ( ص 27-42 ) اخذ گردیده است.


[1]. تاج العروس من جواهر القاموس، ص 105

[2] شرح شطحیات، ص 57.

[3] التعریفات، ذیل شطح

[4] کشاف اصطلاحات و فنون، ج 1، ص1028

[5] روح‎الله خمینی، 1392، ص119

[6] اللمع فی التصوف، ص 403

[7] مشرب الأرواح، ص136

[8] شرح شطحيات‏، ص57

[9] ارزش میراث صوفیه، ص 96

[10]. ارزش میراث صوفیه، ص 96

[11] مثنوی؛ ط کلالۀ خاور، دفتر چهارم، ص 249

[12] جست‌وجو در تصوف ایران، ص ۴۲

[13] عرفان و شطح اولیاء در تصوف اسلامی: 363

[14]. شرح التعرف لمذهب اله التصوف، ج2، ص 829

[15] غزالی در دفاع از صوفیه و توجیه شطحیات آنان آورده است: «عرفا هنگامی که به آسمان حقیقت عروج کرده اند بر این باورند که به جزء خدای واحدچیزی را ندیده اند.عده از آنان به این حقیقت از طریق برهان عقلی رسیده اند و عده ای نیز از طریق برهان عقلی رسیده اند و عده ای از طریق کشف و شهود آن را یافته اند.کثرات از ایشان زائل شده است.آنان در فنا و جذبه ی محض افتاده اند.عقلای آنان رخت بر بسته و گویا مدهوش شده است.پذیرای هیچ چیز جزء خدا نیستند و حتی خویشتن خود را نیز فراموش می کنند ، هیچ چیز جزء خدا برای آنان باقی نمی ماند . آنان با شرابی مست شده اند و عقلشان را از بین برده است . بعضی از آنان انا الحق گفته است و بعض سبحانی ما اعظم شأ نی ، دیگری گفته درجبه ی مرگ از حق چیزی نیست . امَا کلمات عشاق که در هنگام مستی گفته اند باید پنهان شود ودر عوام شایع نگردد .ولی هنگامی که مستی آنان از بین رفته و سلطان عقل باز می گردد ، از آنجا که عقل میزان حق در زمین است،آنان می فهمند که این وحدت واقعی نبوده بلکه شبه اتحاد و مانند گفته ی عشاق است که در اوج احساسات عاشقانه شان چنین می سرایند: من همان معشوقم و معشوق همان من است ، دو روح هستیم در یک بدن.» ر.ک: یثربی، سید یحیی، عرفان نظری ، قم، مؤسسه بوستان، 1372، ص154

[16]. مقاله؛ اشارت‌های سبحانی؛ بررسی دیدگاه متعارض در باب شطح، نوروزپور لیلا، دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، تابستان 1387، سال 59، ص 201

[17]. طبقات الصوفیه، ص89

[18] تذکرة الاولیاء، ج2: 49

[19] شرح شطحیات: 387

[20] کشف المحجوب: 380

[21] شرح شطحیات: 135

[22] مصائب حلاج، ماسینیون: 59

[23] اللمع: 396

[24] دفتر روشنایی: 82

[25] تذکرة الاولیاء، ج2: 211

[26] تذکرة الاولیاء، ج2: 203

[27] حسنات العارفین: 31

[28] شرح شطحیات: 134

[29] شرح شطحیات، 145-144

[30] دفتر روشنایی: 76

[31] تذکرة الاولیاء، ج2: 186

[32] شرح شطحیات: 439

[33] شرح شطحیات: 112

[34] تذکرة الاولیاء، ج2: 217

[35] تذکرة الاولیاء، ج2: 218

[36] تذکرة الاولیاء، ج2: 226

[37] شرح شطحیات، ص 142

[38] تذکرة الاولیاء، ج2: 222

[39] تذکرة الاولیاء، ج2: 222

[40] عرفان و احوال عارفان، حلبی، اصغر؛ مبانی تهران، انتشارات اساطیر، ۱۳۷۶، چاپ اول، صص ۲۷۲ و ۲۷۳

[41] تذکرة الاولیاء، ج2: 230

[42] تذکرة الاولیاء، ج2: 335

[43] تذکرة الاولیاء، ج2: 225

[44] تذکرة الاولیاء، ج2: 225

[45] شرح شطحیات: 421

[46] شرح شطحیات: 139

[47] شرح شطحیات: 192

[48] شرح شطحیات: 417

[49] شرح شطحیات: 587

[50] تذکرة الاولیاء، ج2: 260

[51] تذکرة الاولیاء، ج2: 213

[52] تذکرة الاولیاء، ج2: 206

[53] اللمع فى التصوف‏، 397

[54] تذکرة الاولیاء، ج2: 214

[55] دفتر روشنایی: 95

[56] دفتر روشنایی: 96

[57] تذکرة الاولیاء، ج2: 213

[58] دفتر روشنایی: 83

[59] تذکرة الاولیاء، ج1: 1

[60] تذکرة الاولیاء، ج1: 161

[61] شرح شطحیات: 471

[62] شرح شطحیات: 720

[63] همان، 742

[64] تذکرة الاولیاء، ج2: 277

[65] حسنات العارفین: 31

[66] شرح شطحیات: 216

[67] شرح شطحیات: 208

[68] تذکرة الاولیاء، ج1: 139

[69] تذکرة الاولیاء، ج2: 242

[70] شرح شطحیات: 589

[71] شرح شطحیات: 263

[72] حسنات العارفین: 22

[73] تذکرة الاولیاء، ج2: 184

[74] تذکرة الاولیاء، ج2: 644

[75] حسنات العارفین: 32

[76] شرح شطحیات، 411

[77] تذکرة الاولیاء، ج2: 225

[78] شرح شطحيات، روزبهان بقلى شيرازى‏، محقق / مصحح: هانرى كربن‏، انتشارات طهورى‏، تهران‏، 1374، چاپ سوم،‏  ص129

[79] شرح شطحيات، روزبهان بقلى شيرازى‏، محقق / مصحح: هانرى كربن‏، انتشارات طهورى‏، تهران‏، 1374، چاپ سوم،‏  ص101

[80] تذکرة الاولیاء، ج2: 226

[81] تذکرة الاولیاء، ج2: 253

[82] تذکرة الاولیاء، ج2: 212

[83] تذکرة الاولیاء، ج2: 211

[84] تذکرة الاولیاء، ج2: 312

[85] کشف المحجوب: 134

[86] ماسینیون: 284

[87] شرح شطحیات: 168

[88] تذکرة الاولیاء، ج2: 229

[89] تذکرة الاولیاء، ج2: 231

[90] تذکرة الاولیاء، ج2: 248

[91] تذکرة الاولیاء، ج1: 73

[92] تذکرة الاولیاء، ج2: 250 نیز نک به، ص 251 شرح رفتن خرقانی به عالم دوزخ

[93] شرح شطحیات: 253

[94] تذکرة الاولیاء، ج2، 223

[95] عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، دفاعیات عین القضات همدانی (شکوی الغریب)، ص53

[96] شبستری، محمود، گلشن راز، ص50

[97] جعفری، محمدتقی، تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی جلال الدین محمد مولوی، ج10، ص350

[98] هاشمی، احمد، جواهر البلاغه، ص258

[99] قیس رازی، شمس الدین محمد، المعجم فی معاییر الاشعار العجم، ص358

[100] سوره الفتح: 10 إِنَّ الَّذینَ یبایعُونَک إِنَّما یبایعُونَ اللَّهَ یدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیدیهِمْ فَمَنْ نَکثَ فَإِنَّما ینْکثُ عَلی نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفی بِما عاهَدَ عَلَیهُ اللَّهَ فَسَیؤْتیهِ أَجْراً عَظیما

[101] کاشانی، عبدالرزاق، اصطلاحات الصوفیه، ص136؛ ابن عربی، محی الدین، فتوحات مکیه، ج2، ص387

[102] بقلی شیرازی، روزبهان، شرح شطحیات، ص325

  • لطفا از ارسال پیام هایی که به مسائل یا شخصیت های سیاسی مربوط می شود خودداری نمائید.
  • از ارسال کامنت های توهین آمیز پرهیز شود.
  • پیام هایی که در نقد شخصیت های صوفیه معاصر ارسال شوند، به منظور رعایت برخی مصالح عموم تایید نخواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید