جایگاه دین و شریعت در میان صوفیه
با مطالعه تاریخ تصوف و منابع صوفیه، مشاهده می شود که بسیاری از سران آنها، قولا یا عملا و یا به صورت توامان، به ترک احکام الهی و ارتکاب محرمات و یا تحقیر شریعت پرداخته اند. تا جایی که برای این مساله مهم، مبانی خاصی نیز تعریف نموده و توجیهات مختلفی را برشمرده اند. از آن جمله می توان به تقسیم بندی دین به سه گانه شریعت، طریقت، حقیقت اشاره نمود. یا اینکه سکر و مستی سالکان را توجیه گر ارتکاب محرمات و عدم انجام فرائض الهی فرض نموده اند. و توجیهات دیگری که در این مقاله به آنها اشاره خواهیم نمود. البته باید این را نیز در نظر داشت که چه بسا سران صوفیه به دلیل فشارهای علما و فقهای مسلمان، مطالب خود را در این زمینه با احتیاط بیان کرده و آنها را تعدیل نموده باشند. همانگونه که نمونه های چنین رفتاری به کرّات در تاریخ صوفیه مشاهده شده است. از آن جمله می توان به توصیه های اکید مشایخ به مریدان بر حفظ اسرار اشاره نمود. یا تغییر نام تصوف به عرفان نیز از مصادیق بارز همین تعدیل و احتیاط جهت حفظ و بقای حیات صوفیه است. [۱] بسیاری از سران عرفان و تصوّف با تقسیم بندی فوق، واژه شریعت را در برابر طریقت و حقیقت قرار داده اند. آنها شریعت و طریقت را تنها به مثابه نردبانی میدانند که پس از رسیدن به بام حقیقت، نیازی به آن باقی نمیماند. البته شریعت برای سالکان در بدو امر توصیه می شود. این شریعت هم مطابق تعریف عموم مسلمین و علمای اسلام از شریعت نیست. بلکه شریعتی است که قطب و استاد تصوف و عرفان برای سالک تجویز می کند. گاهی اساتید عرفان و مشایخ تصوف، دستوراتی خلاف شرع به مرید و شاگرد خود می دهند که سالک باید بدون چون و چرا از آنها تبعیت نماید. صوفیه در حقیقت مقام نبوت انبیاء را برای خود قائل هستند، هر چند به صراحت آن را بیان نمی کنند. اما از قرائنی که در سخنان و مکتوبات آنها وجود دارد می توان به این مساله و جدایی طریق آنها از شریعت محمدی پی برد. برای نمونه شمس تبریزی خود را بی نیاز از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می داند و صراحتا عباراتی را نقل می کند که حاکی از عدم اهمیت شریعت محمدی برای وی است.
مصادیق شریعت گریزی در سران تصوف
طلیعه این بخش را با گزارش احوالات مولوی و شمس تبریزی آغاز می کنیم. مولوی در مقدمه بخش ۵ مثنوی خود، شریعت را به علم کیمیا تشبیه می کند که پس از حصول زر، به آن حاجتی نیست یا استعمال دارو را مثال می زند که پس از درمان، نیازی به دارو باقی نمی ماند:
«شریعت همچو شمع است ره مىنماید و بى آن که شمع به دست آورى راه رفته نشود و چون در ره آمدى آن رفتن تو طریقت است و چون رسیدى به مقصود آن حقیقت است، و جهت این گفتهاند که لَو ظَهَرَتِ الحَقائِقُ بَطَلَتِ الشَّرائِعُ همچنان که مس زر شود و یا خود از اصل زر بود او را نه علم کیمیا حاجت است که آن شریعت است و نه خود را در کیمیا مالیدن که آن طریقت است چنان که گفتهاند طَلَبُ الدَّلیلِ بَعْدَ الوُصُولِ إلى المَدْلُولِ قَبیحٌ وَ تَرْکُ الدَّلیلِ قَبْلَ الوُصولِ إلى المَدْلُولِ مَذْمُومٌ، حاصل آن که شریعت همچون علم کیمیا آموختن است از استاد یا از کتاب و طریقت استعمال کردن داروها و مس را در کیمیا مالیدن است و حقیقت زر شدن مس، کیمیا دانان به علم کیمیا شادند که ما علم این مىدانیم و عمل کنندگان به عمل کیمیا شادند که ما چنین کارها مىکنیم و حقیقت یافتگان به حقیقت شادند که ما زر شدیم و از علم و عمل کیمیا آزاد شدیم»[۲]
او در جای دیگر نیز، تمثیل های متعددی را در قالب شعر برای توجیه ترک شریعت پس از حصول نتیجه برمی شمارد و چنین می سراید:
چون تجلّی کرد اوصاف قدیم *** پس بسوزد وصفِ حادث را گلیم
در چنین مستی مراعات ادب *** خود نباشد، ور بُود، باشد عجب
اندر استغنا مراعات نیاز *** جمع ضدّین است چون گِرد و دراز
حاصل اندر وصل چون افتاد مرد *** گشت دلّاله به پیش مرد، سرد
چون به مطلوبت رسیدی ای ملیح *** شد طلبکاری علم اکنون قبیح
چون شدی بر بامهای آسمان *** سرد باشد جستجوی نردبان
جز برای یاری و تعلیم غیر *** سرد باشد راه خیر از بعد خیر
آن یکی را یار پیش خود نشاند *** نامه بیرون کرد و پیش یار خواند
بیتها در نامه و مدح و ثنا *** زاری و مسکینی و بس لابهها
گفت معشوق این اگر بهر من است *** گاه وصل این عمر ضایع کردن است
من به پیشت حاضر و تو نامهخوان *** نیست این باری نشان عاشقان[۳]
بنا بر نقل دیگری مولوی شراب و همه محرمات را برای عارفانی چون شمس تبریزی حلال می دانسته است: «روزى فقهاى حسّاد از سر انکار و عناد از حضرت مولانا سؤال کردند که شراب حلال است یا حرام؟… [مولوى ] به کنایت جواب داد: تا که خورد. چرا اگر مشکى شراب را در دریا ریزند متغیر نشود و او را مکدّر نگرداند و از آب وضو ساختن و خوردن جایز باشد اما حوضک کوچک را قطره ى شراب بى گمان که نجس کند، اگر مولانا شمس الدین مى نوشد او را همه چیزها مباح است که حکم دریا دارد و اگر چون تو غر خواهرى کند، نان جوینت هم حرام است. [۴]»
سلطان ولد، فرزند مولوی، شریعت را مخصوص سالکان مبتدی می داند. او از مثال حضور در خدمت پادشاه بهره برده، خطاب به کسانی که از درویشان شریعتگریز خرده میگیرند، میگوید: «یکی به پادشاه رسیده است و در حضور او نشسته، مطالعه جمال پادشاه میکند… تو آمدهای و میگویی که این پادشاه را نمیجوید؟ زیرا در راه نیست و چون ما منزلها را نمیبرد؟ [در حالی که] خودْ راه او بریده است که پادشاه را یافته است… پس به نتیجه و به مقصود رسیده. تو که در راهی، شاید که به پادشاه نرسی.[۵]»
شمس تبریزی، استاد و مراد مولوی نیز سالکان واصل را از پایبندی به دستورات خداوند معاف می داند و میگوید: «اینکه لابد باید که از در درآید، این کسی را باشد که او بیرون در باشد؛ اما آن خاصان که به خدمت پادشاهند، ایشان در اندرون باشند. [۶] » او در ادامه متذکر می شود که عارفان کامل باید پایبندی به شریعت داشته باشند والا این یک نقص برای آنها به شمار می رود.
جدایی طریق صوفیه از طریق و آئین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم
در مطالبی که تا بدین جا نقل شد، مولوی و شمس تبریزی سعی می کنند چنین نشان دهند که هر چند، ترک شریعت را برای صوفیان مجاز می دانند و برای آن توجیهاتی ذکر می کنند اما صوفی در مجموع بهتر است پایبند به شریعت باشد. ولی قرائن محکمی از عملکرد و سایر سخنان سران تصوف من جمله شمس و مولوی وجود دارد که نشان می دهد، بیان همین سطح از مطالب نیز برای کاستن فشار علما و متشرعین بوده است. یعنی اگر فشار علمای مسلمان نبود، سران صوفیه همین پایبندی اندک به شریعت و آئین اسلام را نیز از خود نشان نمی دانند.
چنان که یکی از نویسندگان معاصر، دوگانگی در سخنان شمس درباره شریعت گریزی عرفا و صوفیه را ناشی از مصلحت سنجی و ترس دانسته است به گونه ای که شمس در مجالس خصوصی خویش می گفته است که بزرگان عرفان و تصوف، ترک متابعت از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم کرده بودند: «شمس از روی مصلحت در میان جمع گفتگو میکند؛ لیکن در محفلی خصوصیتر، به هنگام یادکرد خاطرات شیرین مصاحبتهای گذشته، خود را لو میدهد که بزرگترینان عرفان، غالباً ترک متابعت (شریعت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم) کرده بوده اند.[۷] »
در ادامه به نمونه هایی از این گونه سخنان شمس اشاره خواهد شد.
ترک شریعت محمدی توسط ابن عربی و تجلیل شمس از وی
شمس تبریزی با تاکید بر این نکته که ابن عربی متابعت از شریعت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نداشت، از او با عباراتی مانند “شگرف مرد”، “دارای فایده بسیار”، “نیکو همدرد” و “نیکو مونس” ستایش می کند و می گوید: «نیکو همدرد بود، نیکو مونس بود، شگرف مردی بود شیخ محمّد(ابن عربی)؛ اما در متابعت نبود. یکی گفت: عین متابعت خود آن بود. گفتم: نی متابعت نمیکرد[۸]»
و در جای دیگر می گوید: «وقت ها شیخ محمد(ابن عربی) سجود کردی و گفتی که بنده اهل شرعم! اما متابعت از شرع نداشت. مرا از او فایده بسیار بود! »[۹]
کفر شهاب هریوه و تجلیل شمس از وی
اما تجلیل شمس از صوفیان تارک شریعت، به همین مورد ختم نمی شود. یکی دیگر از مصاحبان شمس تبریزی و صوفیان شریعت گریز که منکر قیامت بود و به قول شمس، ترک متابعت کرده بود، شهاب هریوه نام داشت و شمس، او را گبر خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نامیده بود. شمس با حمایت تام از وی، شخصیت او را جمع کفر و صفا و روحانیت و سودمندی بسیار برای مردمان، در عین انکار قیامت و ترک متابعت می داند:
«می آمدند به خدمت… شهاب [هریوه در دمشق] هزار معقول می شنیدند. فایده می گرفتند… قیامت را منکر بودی…[۱۰]»
شمس با بیان اینکه شهاب هریوه کفر می گفت و منکر قیامت بود، او را صافی و روحانی می داند: «آن شهاب اگر چه کفر می گفت اما صافی و روحانی بود[۱۱]»
شمس همچنین درباره شهاب هریوه می گوید که وی جبرئیل را باعث زحمت خود می دانسته: «مشام شهاب هریوه، در دمشق، سخت گداخته بود از ریاضت … و این شهاب، کسی را به خود در خلوت راه ندادی! می گفت که: – جبرئیل مرا زحمت است! دَمی گفت که: – وجود [خود] من هم، مرا زحمت است! با این همه ملُولی مرا می گفت که: -تو بیا که مرا آرام دل است! …[۱۲]»
با تمام این اوصاف (انکار قیامت، ترک شریعت، زحمت دانستن ملائکه مقرب الهی و کفر گویی)، شمس در جای دیگر با عبارتی به ظاهر متناقض، قائلان به کفر وی را سگ خطاب می کند و شهاب را فردی نورانی معرفی می کند. اما در حقیقت، معنای کفر و ایمان در نظر شمس ربطی به تبعیت از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نداشته است. از این عبارت شمس می توان چنین نتیجه گرفت که وی، نورانیت (و سایر ملکات نفسانی) را ملاکی برای ایمان می داند و می گوید: «آن شهاب را آشکارا کافر می گفتند آن سگان! شهاب کافر چون باشد؟ چون نورانیست…[۱۳]»
عدم متابعت سهروردی از پیامبر اسلام علیه السلام و تجلیل شمس از وی
شهاب الدین سهروردی، نمونه ای دیگر از صوفیان تارک شریعت است که شمس در عین اقرار به شریعت گریزی وی، از او تجلیل و تمجید نموده است. شمس ضمن نقل داستانی، شهاب الدین سهروردی را مردی بزرگ و صاحب کرامت معرفی می نماید. آنگاه با ملایمت و بدون هیچ تندی و توبیخ خاطرنشان می کند که: « این شهاب الدین… ترک متابعت دین محمد گفت. اگر از من… پرسند: متابعت خود او می کرد؟ -نی نمی کرد.» [۱۴]
جدایی طریق شمس تبریزی از آئین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
عبارات بسیار دیگری از شمس تبریزی نیز وجود دارد که نشانگر تحقیر شریعت و بلکه جدایی مسیر وی از آئین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از جانب وی است. شمس تبریزی در عبارتی، خود را بی نیاز از وجود مقدس پیامبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله و سلم معرفی می کند و می گوید که اگر ایشان را تعظیم کنم از روی برادری است نه از روی حاجت و نیاز: «با محمد [صلی الله علیه و آله و سلم] جز با اخوت نمى زیم! بر طریق اخوت (برادرى) مى باشم! زیرا فوق او کسی است، آخر خدای (که از میان) نرفت. وقتی باشد که ذکر بزرگى شان کنم (آنها را به بزرگی یاد کنم) لکن از روی حرمت (احترام گذاشتن) باشد و تعظیم، نه از روی حاجت[۱۵]»
او در جای دیگر با نخوت و تکبری عجیب، رابطه خودش با پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم را به نحوی ترسیم می کند که گویی شمس، در مقام و منزلتی برابر با ایشان قرار دارد: «ما را مهاری است که هیچ کس را زهره نباشد که آن مهار من بگیرد. الا محمد رسول الله. او نیز مهار من به حساب گیرد، آن وقت که تند باشم که نخوت درویشی در سرم آید مهارم را هرگز نگیرد.[۱۶]»
شمس در عبارت کلیدی دیگری که حاکی از جدایی مسیر وی از شریعت محمدی است، تاکید می کند که قرآن هیچ سود و فایده ای برای وی ندارد و تلاوت آیات قرآن او را تاریکتر می کند:
«مرا رساله ی محمدرسول الله سود ندارد. مرا رساله ی خود باید. اگر هزار رساله [غیر] بخوانم تاریکتر شوم.[۱۷]»
شمس تبریزی جدایی طریق خود و سلوک سران صوفیه از شریعت و اسلام محمدی صلی الله علیه و آله و سلم را با بیان های دیگری نیز ابراز نموده است. برای نمونه وی حکایتی را برای مریدان خویش نقل کرده که در آن با تجلیل بسیار از ابو الحسن خرقانی، نفی تبعیت و متابعت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را تئوریزه، توجیه و تایید می کند. در مقالات شمس چنین نقل شده است: «شیخ ابو الحسن خرقانی، مرد بزرگ بود و در عهد سلطان محمود … حکایت شیخ کردند. به خدمت او، بیامد به نیاز، شیخ، او را التفاتی زیادت نکرد. شاه گفت که: -آخر قول خداست که: اَطیعو الله وَ اَطیعو الرَّسُول وَ اولِی الاَمر مِنکُم (قرآن کریم، سوره نساء، آیه ۵۹) گفت: ای پادشاه اسلامیان! ما را چنان لذّت اَطیعوا الله (اطاعت کنید خداوند را) فرو گرفت که لذّت اَطیعو الرَّسول (اطاعت کنید پیامبر را) … نماند. به مرتبه سوّم کجا رسیم؟ -بگریست و دستش لرزان، دست شیخ بگرفت و ببوُسید! [۱۸]»
در مناقب العارفین نیز حکایت دیگری از شمس نقل شده که بر همین مساله تاکید می کند. او بر سر علمای عصر خود فریاد می زند که چرا از قلب خود از خدا خبری نمی آورید؟ و با نقل آیه کریمه (إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ) تاکید می کند که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نیز بشری مانند ما بوده است که معانی و حالات خود را بیان نموده است و به آنها گوشزد می کند که آنها نیز می توانند مانند حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم محل وحی گشته و وحی خود را نیز کتابت کنند! مناقب العارفین چنین می نویسد:
«شمس الدین در کنجى بسان گنجى مراقب گشته بود؛ از ناگاه برخاست و از سر غیرت بانگى بر ایشان زد که تا کى ازین حدّ ثنا مىنازید؟ و بر زین بىاسب سوار گشته در میدان مردان مىنازید؟ خود یکى در میان شما از حدّثنى عن ربّى خبرى نگوید؟ و تا کى بعصاى دیگران بپا روید؟ و این سخنان که مىگوئید، از حدیث و تفسیر و حکمت و غیره سخنان مردم آن زمانست که هر یکى در عهد خود به مسند مردى نشسته بودند و از ورود حالات خود معانى گفتند و چون مردان این عهد شمائید، اسرار و سخنان شما کو؟ بعد از آن فرمود که از دور آدم هر فرزندى که از عالم قدم عدم قدم به خطّه وجود نهاد از انبیا و اولیا هر یکى را على حده منصبى و کارى بود؛ بعضى کاتب وحى بودند و بعضى محلّ وحى؛ اکنون جهدى کن که هر دو باشى: هم محلّ وحى حق، و هم کاتب وحى خود باشى إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ[۱۹] [۲۰]» [۲۱]
اما شمس به تکبر در مقابل پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم بسنده نمی کند و از این نیز پا را فراتر می گذارد و با خداوند متعال نیز با نخوت و تکبر درویشی معامله می کند و می گوید: «گفتند: ما را تفسیر قرآن بساز. گفتم: تفسیر ما چنان است که میدانید. نی از محمد! و نی از خدا![۲۲]»
آری اینها نشانه هایی روشن و آشکار از سخنان و منقولات سران صوفیه است که بر ترک متابعت آنها از آئین و شریعت محمدی دلالت می کند. و اگر هم در جایی وانمود به پیروی و متابعت نموده اند، قطعا از بیم علما و مسلمانان بوده است.
[۱] از اواسط دوره صفویه اصطلاح «عرفان» رایج شد و اهل تصوف برای خنثی نمودن فشار علما و فقها بیشتر از اصطلاح «عرفان» استفاده کردند.
[۲] مولوى، جلال الدین محمد بلخى، مثنوى، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامى، تهران، ۱۳۷۳، چاپ اول، ص ۶۳۹
[۳] مولوى، جلال الدین محمد بلخى، مثنوى، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامى، تهران، ۱۳۷۳، چاپ اول، ص: ۳۵۷
[۴] احمد افلاکی، مناقب العارفین، آنکارا، بى نا، ۱۹۵۹م، چاپ اول، ج۲، صص ۶۳۹-۶۴۰
[۵] سلطانولد، معارف سلطان ولد، تهران، انتشارات مولی، ۱۳۶۷، ص ۳۰۳
[۶] شمس تبریزی، مقالات شمس، تصحیح محمدعلی موحد، تهران، خوارزمی، ۱۳۶۹، ج۲، ص۱۴۴
[۷] ناصر الدین صاحبالزمانی، خط سوم، تهران، عطایی، ۱۳۸۷، ص ۴۶۴
[۸] شمس تبریزی، مقالات، تحصیح احمد خوشنویس (عماد)، تهران، زهره، ۱۳۴۹، ص ۳۵۲
[۹] شمس تبریزی، مقالات، تحصیح احمد خوشنویس (عماد)، تهران، زهره، ۱۳۴۹، ص ۳۵۷
[۱۰] شمس تبریزی، مقالات، تحصیح احمد خوشنویس (عماد)، تهران، زهره، ۱۳۴۹، ص ۲۲۱
[۱۱] شمس تبریزی، مقالات، تحصیح احمد خوشنویس (عماد)، تهران، زهره، ۱۳۴۹، ص ۲۸۵
[۱۲] شمس تبریزی، مقالات، تحصیح احمد خوشنویس (عماد)، تهران، زهره، ۱۳۴۹، ص ۳۲۶
[۱۳] شمس تبریزی، مقالات، تحصیح احمد خوشنویس (عماد)، تهران، زهره، ۱۳۴۹، ص ۳۲۹
[۱۴] شمس تبریزی، مقالات، تحصیح احمد خوشنویس (عماد)، تهران، زهره، ۱۳۴۹، ص ۳۵۰
[۱۵] شمس تبریزی، مقالات، تحصیح احمد خوشنویس (عماد)، تهران، زهره، ۱۳۴۹، ص ۳۰۰
[۱۶] شمس تبریزی، مقالات، تحصیح احمد خوشنویس (عماد)، تهران، زهره، ۱۳۴۹، ص ۳۰۳
[۱۷] شمس تبریزی، مقالات، تحصیح احمد خوشنویس (عماد)، تهران، زهره، ۱۳۴۹، ص ۳۲۵
[۱۸] شمس تبریزی، مقالات، تحصیح احمد خوشنویس (عماد)، تهران، زهره، ۱۳۴۹، ص ۱۴۲
[۱۹] الکهف: ١١٠
[۲۰] احمد افلاکی، مناقب العارفین، آنکارا، بى نا، ۱۹۵۹م، چاپ اول، ج۲، ص: ۶۴۸
[۲۱] شمس در ادامه مدعی می شود که به عمر وحی می شده است. مولوی و سایر مریدان از این سخنان به وجد می آیند و سماعی عظیم در می گیرد: «نبى را وحى بود بجبرئیل و هم وحى القلب بود؛ ولى را نیز همین بود، لا یسعنى فیه نبىّ مرسل و لا ملک مقرّب، الحقّ ینطق على لسان عمر و شما را این روى ننموده است و بدو که روى نموده است، عالمیان را روى بسوى او کردهاند … همانا که حضرت مولانا خود را برداشت و در حوض خانقاه انداخت و آن روز سماعى عظیم شد، و چندانى علما و اکابر مرید و بنده شدند که در تقریر تحریر گنجد؟»
[۲۲] شمس تبریزی، مقالات، تحصیح احمد خوشنویس (عماد)، تهران، زهره، ۱۳۴۹، صص ۳۲۶و۳۲۷
درود.
گاهی بد نیست فقط از جنبه ای که برایتان سود دارد مطلب ننویسید و سعی در نابودی اسطوره های این سرزمین نداشته باشید. علت مخالفت افرادی چون شما با شمس و مولانا و رابطه بین آن دو در واقع این است که شما صوفیان را کافر و خودنان را دیندار تصور میکند، حال آنکه دروغگوهایی بیش نیستید و تنها هدفتان شستشوی ذهن عوام با چیزهاییست که پایه و اساس تاریخی ندارد. خوب است بدانید دیگر کسی به چرندیاتی این چنینی توجهی ندارد و همانطور که میدانید صحبت هایتان از هیچ نظر ارزشی ندارد. آنچنان که جایی در سایت شما شمس، مثنوی را همسطح با قران دانسته بود و این در حالیست که از نظر تاریخی، مثنوی بعد از مرگ شمس توسط صلاحالدین زرین کوب و حسام الدین چلبی و سلطان ولد، فرزند مولانا نگاشته شده است. کسانی که دربارهی افراد پاک و سرمست از عشق خدایی همچون شمس تبریزی چنین دروغ هایی را میبافند، فقط عمق تهی مغز بودن خودشان را نشان داده اند. واقعا از تحریف تاریخ چه سودی میبرید؟ شما افراد سطحی نگر و پوچ، از معنا چه چیزی را دریافته اید؟ آنجا که به نفعتان است و مولانا در وصف بزرگان دین شعر سراییده، میشود حضرت مولانا، حال عشق و آینهی او، شمس تبریزی، مایهی خسارت اسلام است! عجب موجوداتی هستید شما… فقط به فکر تحمیل اعتقادات پوسیده و منحرفانهی خود به مردم هستید. ای کاش به جای این مزخرفات، صحبت های مفید و مهمی را تحویل میدادید. با ارزوی تغییر در نگرش انحرافیتان…
ممنون از اینکه ما را دروغگو خطاب نمودید و با ذهن خوانی، نیات و اهداف ما را تشخیص دادید. مدعی شده اید که ما مطالب را تحریف کرده ایم. دقیقا اشاره کنید کدام مورد از مستنداتی که از منابع معتبر و دست اول ارائه شده را تحریف نموده ایم؟
مدعی شده اید که چون به نفع ماست، مطالبی در نقد شمس و مولوی نگاشته ایم. در شرایط فعلی کشور، نقد مولوی و… جز ضرر و زیان چیزی ندارد . مگر نمی دانید که تمام بودجه های مملکت در راستاری ترویج این افکار هزینه می شود؟؟
کافی است به سایت ها و رسانه های رسمی کشور مراجعه و کلیدواژه های مولوی و شمس و… را سرچ کنید تا ببینید چه تجلیل هایی از این صوفیان شده است.
من مقالتون رو خوندم و الان تصمیم دارم سراغ منابعی که ازش این جملات رو نقل کردید برم .
چون بعضی از جملات رو در مقالتون خوندم که احساس کردم درست تفسیر نشدن . چون با شناختی که تا الان از شمس داشتم به نظرم رسید ایشون مخالف با غرور و تکبر بعضی مسلمین به ظاهر مسلمان بودن که از دین اسلام برای خودشون منفعت طلبی میکردن و من تنها تفسیری که از سوره ی نور به دلم نشست دیدگاه شمس تبریزی بود . امیدوارم در مقاله های آینده سعی بشه جهت گیری اشتباه اتفاق نیفته و منصفانه نوشته بشه. چون خیلی از افراد فقط با یک یا دو مقاله تصمیم نهایی میگیرن .