حجت الاسلام رسول جعفریان پژوهشگر حوزه تاریخ اسلام و ایران، استاد گروه تاریخ دانشگاه تهران و رئیس کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران است.
وی در وبلاگ خود گزارش مفصلی ارائه می دهد از کتابی که توسط علم الهدی، فرزند فیض کاشانی تالیف شده است.
ابتدا در این پست گزیده ای از انتقادات علم الهدی به صوفیه و توضیحات رسول جعفریان ذکر می شود و در ادامه می توانید تفصیل گزارش وی از کتاب را دانلود نمائید.
گزیده ی گزارش رسول جعفریان از کتاب علم الهدی در رد صوفیه (با ویرایش جزئی توسط مدیران سایت)
در میان فرزندان فیض کاشانی، محمد علم الهدی، زبده گی خاصی دارد و آثاری با ارزش از او برجای مانده است. کتاب معادن الحکمه فی مکاتیب الائمه(علیهم السلام) او از جمله با ارزش اوست. بنده توفیق چاپ رساله بلند او با عنوان «عبرت نگار در ستایش علمای درایت نثار» را داشتم. آن رساله، درباره علم و جایگاه آن نوشته شده و از نظر بنده که علاقهمند به بحث تاریخ علم بودم، اثری با ارزش و گرانبها بود. محمد علم الهدی، در سال ۱۰۳۹ به دنیا آمده و به سال ۱۱۱۵ درگذشت. رساله عبرت نگار، در سال ۱۱۰۰ در قمصر نوشته شده، و رساله حاضر «رد صوفیه» که متأثر از آن اثر هم هست، باز در قمصر، اما هفت سال بعد، به سال ۱۱۰۷ نوشته شده است.
علم الهدی در مقدمه کوتاه کتاب خود در رد صوفیه، درباره علت نگارش می گوید که خواسته است تا « رساله واضحه الدلاله نویسد، در لعن و طعن جماعت صوفیه که تابع معاندان اهل بیت پیغمبرند در بوادی ضلال بعید؛ و مبتدع حرکات فتنه گسترند در بسیاری از موارد وعد و وعید». این هدف نگارش این کتاب است که به آن وفادار مانده است.
این کتاب در یک مقدمه، شش گفتار، و یک انجام، ترتیب یافته و هر گفتار، چندین فصل دارد:
گفتار اول در وجوب تمسّک به حبل اطاعت از امامان(علیهم السلام).
گفتار دوم در لعن معاندان ائمه انام و تغییر دهندگان شعائر اسلام
گفتار سوم در نکوهش سکوت و آرام به هنگام ظهور بدعت در شرایع اسلام
گفتار چهارم در ستایش پروردگار، و اِشعار به اختلاف اصناف اذکار
گفتار پنجم در حرکات ناهنجار در مقام یادآوری داور بردبار
گفتار ششم در تثریب صوفیان خیره سر به تقریب اقوال جیله گر و اعمال فتنه گستر
انجام در تحذیر احباب از پندار ناصواب.
در گفتار نخستین، بحث از وجوب تمسک و اعتصام به حبل اطاعات امامان(علیهم السلام) مطرح شده و او با ارائه چند حدیث و روایت، نشان میدهد که دین درست همین است که ما در تمام امور، تابع امامان باشیم و روشهای اختراعی برابر آنان، ایجاد نکنیم. علت آن هم این است که ائمه همه چیز را بیان کردهاند و «نکتهای از لطایف معارف نیست که روایات وافی هدایاتشان از آن خالی» باشد.
از عبارات او روشن میشود که صوفیان را کسانی میداند که از دایره تمسّک به اهل بیت، خارج شدهاند.
گفتار دوم کتاب، با عنوان در لعن معاندان ائمه انام و تغییر دهندگان شعائر اسلام، تأکیدی بر جدا کردن شیعیان از دیگران و اینکه لازم است تا به اصول تولّی و تبرّی پای بند باشیم
در حقیقت از دیدگاه علم الهدی، تصوف جریانی است که وابستگی به تشیع ندارد و به عکس، ریشه در تسنن دارد و در آن دوره دایما از این بحث میشد که سابقه تصوف، به مذهب مخالفان باز میگردد.
علم الهدی توضیحاتی درباره انحرافی که پس از رحلت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) در جامعه اسلامی رخ داد، ارائه می دهد و با وصل کردن صوفیان به مذهب مخالفان، زمینه محکومیت آنها را در جامعه شیعی هموار می کند.
«اوّل خانقاهی که بعد از ظهور دین اسلام بنا نهادند، خانقاهی بود که در رمله شام یکی از امرای کفّار از برای او و هم کیشان او اختراع نمود». مقصودش در اینجا از کفار، مسیحیان شام و ترسایان آن نواحی است. پس از این اوّلین خانقاه، تصوف میان مسلمانان رواج یافت که نمونه شناخته شده او برای نویسنده، سفیان ثوری است. در واقع، او تصوف را ریشه گرفته از نصارا دانسته است که به دامان سنیان نشست و ریشه یافت.
فرو رفتن در این مسیر به جایی رسید که این جماعت صوفیان «ترک واجبات و ارتکاب محرّمات را در حق واصلان مقام فنا باعث اعتلای درجات وانمودند، و جمیع اوامر و نواهی الهی را به توجه مقیّدان قیود نزول و صعود و نامحرمان بارگاه شهود دانسته، خود در آرامگاه وحدت وجود از تجشّم تعلّم آداب رکوع و سجود آسودند، و این خوابهای پریشان را با بسی از اباطیل الحاد نشان، فریقی در عالم مراقبه و مکاشفه دیدند، و فریقی دیگر از ایشان از صنادید پشمینه پوشان و خنادید تقشّف فروشان شنیدند، تا رسیدند به مقامی که رسیدند».
علم الهدی در ادامه، بیشتر این رفتارها را ریاکارانه میداند که به هدف، فریفتن ابلهانی دیگر به کار گرفته میشود
و در این باره، همان ابتدا، حکایتی از رفتارهای ریاکارانه صوفیانه نقل میکند. رفتاری که ابوهاشم صوفی و سفیان ثوری بنیاد گذاشتند «از آن تاریخ تا این روزگار، این شیوه رذیله که ارذل وسایل شق عصای رستگاری و نجات است». او این دو نفر را متهم میکند که گرچه به ظاهر اهل زهد و تقشف بودند، لباسهای خشن میپوشیدند، اما «در زیر آن جامههای بسیار نرم راحت رسان میپوشید، و از مردمان میپوشانید».
اشکال اصلی این روش، در نگاه علم الهدی، بدعت آمیز بودن این رفتارهاست. حتی «بعضی که به حسب ظاهرمذهب شیعه و امامیه را پسندیدهاند، و به امامت ائمه علیهم السلام گرویده، و در شمار اهل ایمانند، گاه سنّت را بدعت نام مینهند، و گاه بدعت را سنت میدانند. و بعضی دیگر از تحمّل این بار خود را برکنار داشته، تعصّب مذهبی از مذاهب را سدّ راه وصول میخوانند، و بعضی دیگر نه از اینان و نه از آنانند؛ بلکه سرگشته و حیران همواره در طلب حلوا و نانند».
رفتار بدعت آمیز که نوعی سرپیچی از دستورات اسلام و پیروی نکردن از ائمه اطهار است، سبب شده است تا آنان « از پیش خود رسمی که مستند به کتاب و سنّت نباشد» ایجاد کنند، بدعتی که مورد نهی صریح امام علی(علیه السلام) قرار گرفته است. در روایات ما مردمان بدعت ساز، توفیق توبه هم ندارند…
وی در این باره که دین سازان به امر شیطان دست به این کار میزنند، روایتی طولانی نقل کرده و کار صوفیان را نوعی دین سازی نام نهاده است.
گفتار سوم رساله «در نکوهش سکوت و آرام به هنگام ظهور بدعت در شرایع اسلام» در این باره است که باید با بدعت مبارزه کرده، و نباید در قبال آن ساکت بود: حضرت رسول صلی الله علیه و آله: هرگاه در امّت من بدعتها نمودار شود، پس باید که دانا دانایی خود را اظهار کند. پس هر کس داند و اهمال ورزد لعنت خدا بر او باشد. [کافی: ۱/۵۴] در این باره، روایات دیگری هم نقل میکند. به گفته وی، سکوت عالمان در برابر بدعت، به هیچ صورتی قابل قبول نیست.
علم الهدی، در این گفتار، به نقد ایده صلح کل صوفیان پرداخته است. به گفته وی، آنان روی مفهوم حق و باطل، مرز بندی مشخصی ندارند. طبعا، لعن هیچ کسی را هم جایز نمیشمرند.
گفتار چهارم رساله با عنوان «در ستایش ذکر پروردگار و اشعار به اختلاف اصناف اذکار» درباره بحث ذکر است که از مباحث مهم مربوط به صوفیان است. این که صوفیان، باور به گفتن برخی از اوراد و اذکار خاص خود دارند، و آنها را به شکلهای ویژه اجرا میکنند، و مسائل بسیار دیگر در این زمینه، یکی از تفاوتهایی است که میان آنها و باقی مسلمانان در اجرای شعائر دینی و مذهبی وجود دارد.
در این باره علم الهدی، آیات و اخباری را در دو بخش میآورد. وی در این زمینه توضیحات مستوفی آورده، و توان گفت که بحث وی از ذکر در آیات و رویات، و معنای آن، خود یک بحث مستقل خوبی است.
گفتار پنجم «در نکوهش حرکات ناهنجار در مقام یادآوری داور بردبار» به مرکز دایره بحثی که علیه صوفیان آغاز شده، نزدیک میشود.
تا اینجا، بحثهای مفصلی درباره اهمیت ذِکر شده، و ابعاد آن شرح داده شده است، و اما در اینجا، گفته میشود که کارهای زشتی که صوفیان در امر ذکر آن هم با انجام حرکات ناهنجار به عنوان ذکر دارند درست نیست، و دلیل آن این است که «هر کاری را که شارع ستوده و مکلفان را ترغیب به آن فرموده، حدّی دارد محدود که از آن درنباید گذشت و تجاوز نشاید نمود». بنابرین این رفتارها، از آنچه شارع دستور داده بیرون و طبعا مطرود است. چه فرقی است بین این که فرمان خدا درباره تعداد رکعات نماز صبح زمین گذاشته مثلا سه رکعت بخوانیم تا آن که از خودمان روشی را برای عبادت ابداع و اختراع کنیم: «اگر یکی از روزها که روزه داشتن آن حرام است روزه دارند یا در غیر موسم مقرر حج گزارند، یا در ذکر پروردگار از حد مرسوم درگذرند و فریادهای مستانه برآرند و طریق اعتدا سپارند، و بالجمله هر عبادتی که موافق فرمان الهی است پسندیده و محمود است به شرط رعایت حدود، و هرچه بنای آن بر سرکشی و طغیان باشد دلیل روسیاهی است و به صاحبش مردود». هر فعلی از نظر شرع حکمی دارد، و باید در حد همان حکم شرع با آن رفتار کرد.
علم الهدی در اینجا به تفصیل درباره انواع حکم شرعی اعم از واجبات و محرمات و حتی مکروهات بحث کرده، و تفاوت آنها را بیان میکند.
وقتی دایره احکام این قدر تعریف شده و محدود باشد، بهتر میتوانیم درباره اعمالی که صوفیان از خود درآوردهاند، قضاوت کنیم.
نمونه آن در آدابی است که برای ذکر گفتن و فریاد کشیدن اختراع کردهاند: «پندار تصوّف پوشان خیره سر و تعرّف فروشان بیخبر که فریقی از ایشان را گمان چنان است که ذکر پروردگار جهان که زبده شعایر ایمان است، مقصور بر تهلیل و تکبیر و تسبیح و مانند آن است… از پیش خود بدعتی چند اختراع کردهاند و عبادت نام گذاشته، و رسمی را که مستند به کتاب خدا و سنّت رسول نیست، بر رسوم شریعت افزوده اند و مستحسن پنداشته».
در اینجا به روایاتی که این قبیل کردارها را نکوهش کرده میپردازد، و مهم تر که توصیههای قرآن را درباره خواندن خداوند از روی «تضرّع و خفیه» ناقض این روشها دانسته آن را تعدّی مینامد.
از اینجا به بعد، علم الهدی، به تفصیل به نقد رفتارهای ویژه صوفیان در امر «ذکر» پرداخته و با ارائه آیات و روایات و نیز استدلالهای خاص خود، و نیز در قالب نثر ویژه خویش، به انتقاد از آنها میپردازد.
وی از این که صوفیان این چنین راه اعتدا و تعدّی را طی کرده در شگفت است و مینویسد: « در حیرتم که سبب اعتدا و طغیان در اطاعت فرمان چیست، و این فریاد و افغان که در کهسار پندار و بیابان گمان پیچیده از برای شنوانیدن کیست». آنگاه با تندی میگوید: «زهی وقاحت نمایان که صوفیان خواهند قباحت طغیان چرخ زنان و فریادکنان را در صباح ذکر یزدان پنهان کنند، و صراحت عصیان آفریننده دل و زبان را به سیاحت ساحت نصاحت ایمان نام نهند… لیکن مدار پندار تصوف پوشان عریان از پیرایه اقتدار تمییز امور بر وفور غرور است، و قصور شعور».
به گفته وی، ذِکر، امری است که باید آهسته و آرام گفت، و البته نباید به فریادهای مستانه و رقص زنانه مشغول شد : « اما فریادهای مستانه و رقص های زنانه که از صوفیان صادر میشود به این بهانه سلسله جنبان اعتدا و طغیان است، و همان است که ناشر ریاح سلطنت شیطان است. و همان است که کاسر جناح انقیاد فرمان است».
علم الهدی میگوید، ذکر خفی که به آن توصیه شده، اشاره به اصناف اذکار قلبی ندارد نه آنچه «مخترَع طایفه از صوفیان که فرورفتگان هاویه غفلت و ذهولند از پیروی منقول و معقول، و مبتدع فرقه از این سرگشتگان بادیه اعراض و نکول از اتباع سنّت رسول و آل رسول، که انتکاس حرکات ناسنجیده به قسطاس سماع و قیاس را به مجرّد فریب وسواس خنّاس ذکر خفی نام گذاشته اند».
علم الهدی در اینجا، درباره روشهای صوفیانه در خواندن اذکار و اوراد و رقصهای مستانه می نویسد: «از جمله قبایح محرماتی که از لوازم و مهمّات این اذکار بدعت شعار ساختهاند، و چرخ زدن نگون سار را بدون ارتکاب آن از علامات تَنگ ظرفی و تُنگ حوصلگی شناختهاند، آمیختن ذکر پروردگار است به ترجیع اصوات خنیاگری در مزمار ذکر مستی و خمار، و ترصیع آلات نغمه سرایی به ترحیب تشبیب امردان بداغار. با آنکه به کرّات و مرّات شنیدهاند از علمای دین دار و فقهای نصیحت گزار که به طریق غنا و سرود نغمه سراییدن و آواز را بر وجه اطراب و ترجیع در گلو گردانیدن، عملی است نامشروع، و کاری است ناهنجار، خواه ترجیع صوت مطرب قرین آلتی از آلات لهو گردد مانند آواز نوازنده چنگ و مزمار، و خواه بدون آلت باشد مانند خنیاگری و نغمه سرایی به الحان طوایف دیگر از فسّاق و فجار». در اینجا به نقل آیاتی که در تطبیق برخی از مضامین آنها، بحث غنا مطرح شده و نیز شماری از روایات پرداخته است.
علم الهدی ضمن تصریح به حرمت غنا، هم نغمه سرایی و هم شنیدن و آموختن آن که همه «از جمله معاصی و آثام است» میگوید که صوفیان علاوه بر غنا، به رقص و شاهد بازی نیز آلودهاند: «حال گروهی از صوفیان مطرود که خارج از مقام ایتمام و دور از حصار ایتمار این کردار ناهنجار را در اثنای ذکر پروردگار به کار دارند چه خواهد بود، و به مقتضای قضای غباوت و شقاوتی که اجلاف اخلاف از اصلاف اسلاف دارند، سعادت و عبادت شمارند از عذاب مهین تغییر مراسم سنت و تحریف شعایر دین چگونه خواهند آسود؟ کاش این اوباش در خرور [سقوط] مهالک غرور به همان چه مذکور شد اکتفا نمایند، و بدین طنبور نغمه دیگر از نغمات ذوات الشرور نیفزایند؛ مانند رقصیدن و رقصانیدن و دست افشاندن و پا کوبیدن، و بر گرد سر امردان غرور بینور گردیدن واشعار فتنه بار در آن اثنا خواندن و شنیدن. و مع ذلک به بهانه این حرکات مستانه و ترانه شعرهای عاشقانه خربندگان دور از مشارع شعور را از جاده شریعت کیبانیدن». وی روی آثار منفی غنا و آوازه خوانی صوفیان تأکید کرده میگوید: «نی نی بس که از تواتر ورود اشارات پنهانی و صدور بشارات شیطانی که از عرش المکاشفه اسرار گردنکشی و رموز نافرمانی بدیشان رسیده، چنان مدهوش و بیخود گردیدهاند که پا از سر و هر از بر نشناخته ونیک از بد جدا نساخته، و به تمییز سنّت از بدعت نپرداختهاند، و غیر از توسیع دوایر چرخ زنی و دست افشانی هیچ ندانسته و سوی تشعیل نوایر سرمستی و عوانی هیچ نفهمیدهاند. ترنّم اشعار ناپسند شان عسل و خمر را درهم ریزد، و تبسّم گفتار نژندشان خار و تمر را با یکدیگر آمیزد».
در فصل دیگر، روی این نکته تأکید دارد که این چرخ زدن صوفیان، سبب رواج بیحیایی در میان آنها شده است.
وی با کمک آیات و اخبار، به نقد این رفتارهای صوفیان پرداخته و آنان را متهم به جنون ادواری کرده، چیزی که آنها نامش را آشفتگی و شیدایی میگذارند: «این صوفیان بادپیما … ندانسته و نفهمیدهاند که اظهار شمایل بیخودی با اسرار مخاتل خودداری، هتک ناموس دین داری است به ضرب ناقوس بیقراری، و افشای جنون ادواری با اخفای فنون غدّاری، فکّ قیود شرمساری است به نقض عهود استواری، اگر چرخ زدن بیرون از دایره قبول طباع و سایر حرکات تشعیل نایره رقص و سماع از برکات ابلیس تدلیس و خداع است، چه جای سخن و نزاع است»
اشاره خاص او در اینجا از شیدایی، همان حالت وجد و حال است که صوفیان، مدعی آن هستند.
صوفیان مدعی بودند که «اقتدا بر امثال این کردار بعد از کشف اسرار و رفع استار به پاداش ریاضت بسیار و تکرار اذکار ما را حالی است، و رقصانیدن … منزلتی است بلندمقدار، و مقامی عالی است مخصوص کسانی که ایشان را پیکر انسانی نهان از مناظر اقاصی و ادانی به زیور ولایت ربانی خالی است» و پاسخ علم الهدی این است که «جواب گوییم که سبب چیست که اسفار نقل اطوار حضرت پیغمبر و اوراق دفتر ثبت سیر اهل بیت آن سرور از نگارش ستایش این زیور خالی است! هیچ یک از متضلّعان تتبع سیر ایشان نشان نداده که از آغاز طلوع آفتاب بعثت تا اختفای شعاع آن در ورای سحاب غیبت اثری از آثار تواجد به خود بسته باشند یا زبان به تجویز اظهار غشیان گشاده… حرکات مستانه این فریفتگان رقص و ترانه از تبعات همزات غمزات شیطانی است، و آنچه به هنگام استماع آیات قرآنی از آثار سطوع انوار حق پرستی و خداخوانی در نهاد بنده فرمانی است، جز نرم دلی و ترسناکی و ریختن اشک پشیمانی از اتباع جسمانی و شهوات نفسانی نتواند بود و نیست»
گفتار ششم با عنوان «در تثریب صوفیان خیرهسر به تقریب اقوال حیلهگر و اعمال فتنهگستر» در انتقادهای گستردهتر از آراء صوفیان و رفتارهای بهویژه اجتماعی آنهاست.
الف: امام ناشناسی صوفیان
در مرحله نخست از این که آنان پیران خود مانند حسن بصری و سفیان ثوری را بر امامان ترجیح داده و از آنان پیوی میکنند، مورد انتقاد قرار میدهد. اساس آن حدیث «من مات و لم یعرف امام زمانه، مات میته الجاهلیه» و در اصل، ناشی از «امام ناشناسی» آنهاست.
انتقاد علم الهدی از ابن عربی
از ابن عربی در فتوحات نقل میکند که گفته است من از خداوند نخواستم امام زمانم را به من بشناساند، اگر میخواستم میشناساند. وی با انتقاد شدید از ابن عربی، می نویسد که «سبحان الله! ببینید ای دوستان آگاه که این گمراه دل سیاه را چگونه وساوس شیطان و هواجس نهان مسخره و مضحکه زنان و کودکان ساخته، و چه سان بانک جرس هوس و عدوان در بیابان امتهان خذلان انداخته، و چندان در سنگلاخ سرکشی و طغیان سرگردان و حیران دوانیده که مردن جاهلیت را از سایر کرامات و مقامات ذوات الافنان اکفا و اقران در پله رجحان دیده، و اولی از اطاعت فرمان شناخته؛ با وجود دعوای فنای در توحید و ارتقای ذروه قصوای عرش مجید، سخنی چند از شطح و طامات گفته که نتوان گفت و نتوان شنید، و با اظهار مشاهده معبود و ملازمت مقام محمود که به برکت کشف و شهود یافته، از خرافات و جزافات دیگر چندان در هم بافته که باعث برآن اگر مالیخولیا نباشد، کفر و زندقه خواهد بود.» وی در اینجا، باز با عبارات خاص خود، افکار صوفیان را مزخرف و توهمات خوانده و گوید: «مدار گفتار صوفیان بینور بر خیالات مزخرفه است که از قبول عقول فرسنگها دور است، و بنای پندارشان بر توهمّات مموّهه است که باعث فساد اعتقاد و وارث ازدیاد غرور است.»، و البته همین لحن ادامه دارد.
اما اصل اشکال در اطراف همان امام ناشناسی آنان است که بخشی از آن، نهادن «پیران» به جای «امامان» و اطاعت از او در مسائل غیرشرعی است: «از جمله بدعتها که بنای گفتار و کردار خود را بر آن گذارند، تعیین شخصی است که او پیر نام نهند، و هرچه را گوید و کند و فرماید، حق پندارند! و تجاوز از فرمان پیر هرچند مخالف شرع منیر باشد، جایز نشمارند؛ و گروهی را که در جمیع کارها تابع فرمان پیرند، مریدانند، و همواره در بیابان بیپایان گمراهی و تباهی سرگردانند». سپس از غزالی در کتاب احیاء نقل میکند که « گفته: کسی که پیر ندارد مانند درختی است که در صحرا رسته باشد. این است آنچه قرار دادهاند صوفیان دور از جاده صواب، و ندانستهاند که هرگاه پیر معصوم نباشد و خطا از او سر زند، اعتماد بر هیچ یک از گفتار و کردار اونخواهد بود. گاه باطل را حق خواهد پنداشت، و گاه حق را باطل خواهد انگاشت و هر یک را به جای دیگر باز خواهد نمود».
اگر گفته شود که در عصر غیبت، چه اشکالی دارد که پیران، راهنما باشند، پاسخ وی این است که در دوران غیبت، از سوی امامان، فقیهان و علما برای جانشینی تعیین شدهاند.
«در این روزگار که آفتاب جهان تاب امامت در ورای سحاب غیبت پنهان است… ائمه اطهار که خلفای پروردگارند، علمای حق گزار را که همّت بر اقتباس انوار و انتشار اخبار ایشان گماشتهاند، در انالت آثار نبوت و رسالت از برای انقاذ امّت از حیرت جهالت و خیبت ضلالت با این حالت به جای خود گذاشتهاند، نه پیر دلنواز این صوفیان فتنه ساز را که به جای آموختن آداب وضو و شرایط نماز در چله خانه بدعت طراز به کشف مسایل ناز و نیاز پرداختهاند، و همواره نرد محبّت با ابراز راز از باخته تسبیح دراز را عمده وسایل امتیاز از سایر ریا اندیشان حیله باز شناخته اند».
ب: نقد چلهنشینی
در مرحله بعد، به سراغ آداب چله نشینی صوفیان رفته به صراحت آن را اقدامی نامشروع و نامأنوس مینامد: «از جمله بدعتهای این طایفه چله داشتن است…و کلمهای از کلمات را تکرار باید نمود که پیر مناسب داند به حال مرید»
وی از دیگر آداب آنان هم یاد کرده، تأکید میکند که «اکثر قواعد و قوانین که جماعت صوفیه ضلالت گزین اختراع کرده و ستودهاند، مخالفت صریح دارد با آنچه حارسان شریعت خاتم النبیین امر به ارتکاب آن فرموده یا نهی از اقتراف آن نموده اند»
ج: بطالت گرایی صوفیان
توکّل در تفسیر صوفیان و نیز نوعی زهد افراطی آنان، مورد دیگری است که علم الهدی در انتقاد از صوفیان مطرح کرده و این بار، زاویه دید او، نتیجه اجتماعی آن در رواج نوعی اخلاق بطالت گرایانه در جامعه است. این نقطه امتیاز جدی این رساله به شمار میآید. این صوفیان، آخرین و اعلاترین مرتبه توکل را کنار گذاشتن همه ابزارها و اسباب در زندگی میدانند، از نظر نویسنده درست نیست.
علم الهدی بر این باور است که اگر توکل مورد صوفیان درست باشد، و آن را تکلیفی متوجه «وضع و شریف دانسته» تعمیم دهند، و «مانند وحوش و سباع در فیافی هلاکت و ضیاع چریدن و بر خاک مذلّت گسل طپیدن را ناگزیر تارکان عمل دانند»، در این صورت، چه نتیجهای جز تعطیل کردن زندگی بدست میآید، و طبیعی است که از این نگاه «لازم آید که هیچ یک از افراد انسان تعیّش نتواند به اعتبار انسداد جمیع ابواب بست و گشاد. و ان ذلک خراب البلاد و هلاک العباد «وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الْفَساد». علم الهدی میگوید، باید ته ماجرا را دید که چه خواهد شد: «به عاقبت ماجرا باید رسید، و از این صوفیان بیدل باید پرسید که در آن صورت، کیست از مدعیان توکّل اکمل و کامل، که زراعت کند و آب دهد تا ادراک حاصل، و کیست که دروَد وجیند، و کیست که تنقیه و طحن و خبز گزیند، و بر این قیاس تأسیس اساس ساختن مسکن و پرداختن لباس، و سایر حوالب امنیت و سوالب هراس، از ملابس بؤس و باس، مانند توسّل به حصول اثاث و ظروف و فروش، از منافع اراضی یا فضول انعام و وحوش، و همچنین افزار و آلات بسیار که ناگزیر هر صنعت و هر کار شمارند، چه سان تحصیل کنند و از کجا به دست آرند»؟
رسول جعفریان معقتد است که این مطالب، بهترین بخشهای رساله است، بخشهایی که او دقیقا از زاویه آثار اجتماعی، تصوف را نقد میکند.
علم الهدی در فصلی دیگر، و در انتقاد از «توکل خانه نشینی و توطن مسجد گزینی» میگوید همان طور که عبادت لازم است، تلاش برای زندگی هم لازم است.
به گفته وی، نتیجه این روش صوفیه و «توکل فروشان»، گسترش فرهنگ گدایی و خود، کفران نعمت الهی است.
در این باره به روایات و اخباری چند تمسک کرده است. بسیاری از روایات، ما را تحریض به تلاش برای زندگی و تعیش کرده و اینها نیز نافی باورهای افراطی صوفیان درباره توکل و زهد کذایی آنهاست، روایاتی که در نفی سوال کردن و گدایی است، تا آنها که تحریک به کسب حلال دارد:« الْعِبَادَهُ سَبْعُونَ جُزْءاً أَفْضَلُهَا طَلَبُ الْحَلَالِ».
علم الهدی، درباره تأثیر این افکار در میان شیعیان هم سخن گفته و میگوید که افکار صوفیان در آن موثر بوده و سبب رواج بیکارگی و آسایش طلبی شده است.
وی صوفیان شیعی را از پیروی جریانی که از دل تسنن برآمده نهی کرده، و از این که آنها «به علت قصور شعور این مزخرفات ظاهرالغرور را چه سان حق پنداشته و پذیرفتهاند» آنان را ملامت میکند. وی در این باره داستانهایی هم از برساختههای آنها مثل این که مثلا دیروز خضر را در راه دیدم که مرا همراهی کرد، نقل کرده و میگوید: «سبحان الله! ببینید که این کذّاب دل سیاه به چه حیله و چه تزویر خربندگان را فریب میدهد و از راه میبرد». او میگوید آثار صوفیان، سرشار از این قبیل حکایات است و نمونههایی را نقل میکند.
در تعریف زهد هم همین مطالب گفته میشود، به همین دلیل علم الهدی در فصلی، به تعریف زهد از دید صوفیان پرداخته و آن را مورد نقد قرار میدهد.
از جنبه تئوریک بحث که بگذریم، به بحث های رفتاری صوفیان میرسیم که متّهم به ریاکاری هستند و عمدتا این مطالب را میگویند یا چنین رفتار میکنند تا «در نظر ساده دلان بیخبر خود را زاهد وانمایند، و بدین وسیله بر جاه و عزت خود افزایند. همانا حال این جاه طالبان تباه تر از حال طایفه نخستین است؛ چه مرض آنان نمایان و مرض اینان دفین است». نویسنده، نمونههایی از این رفتارها را در صوفیان زمان امامان، و به خصوص در برخورد سفیان ثوری با امام جعفر صادق(علیه السلام) یا برخورد محمد بن منکدر با آن حضرت نقل میکند.
به گفته علم الهدی، روش صوفیان در جذب و جلب مریدان و توسعه آن، متمرکز شده و عمدتا «در مسند افساد اعتقاد اوباش و اوغاد نشسته اند».
علم الهدی میگوید که «پیروی این صوفیان فتنه پاش، قاطع سبیل آسایش معاد و آرایش معاش است». این جمله کلیدی بسیار بسیار مهم است. به گفته وی، این روش با آنچه انبیاء در پی آن بودهاند، سازگار نیست.
د: ادعای کارهای خارقالعاده
انتقاد دیگر علم الهدی در این گفتار ششم، درباره ادعاهای شگفت صوفیان برای انجام کارهای خارق العاده است. به گفته او، این صوفیان، گاه رتبت خود را از انبیا و اوصیا هم برتر دیده «ادعای ابدای خوارق عادات و غرایب آیات از قبیل معجزات بیّنات که در تغییر مراسم کاینات از انبیاء ـ علیهم السلام ـ صدور یافته و شنیده اند» میکنند. او از این کارها به عنوان « اعاجیب اکاذیب حماقت ریا» و «کرامات خرافت سیما» یاد کرده، کارهایی که «به قوت صولت مالیخولیا از برای فریفتن مریدان» انجام میشود.
هـ: مخالفت صوفیان با تعصّب مذهبی
انتقاد دیگر از صوفیان که پیش از این هم گذشت، این است که آنها، تعصب در مذهب را نمیپذیرند، نه در اصول و نه در فروع، و اظهار شهادتین را کافی دانسته، و ابایی از این که مالکی یا حنبلی و غیره باشند، ندارند.
از اینجا، تا پایان گفتار ششم، علم الهدی، عباراتی از آثار پدرش فیض کاشانی در نقد صوفیان آورده است.
وی گفتار ششم کتاب را با متنی عربی از خودش باز در نقد صوفیه تمام میکند.
«انجام کتاب در تحذیر احباب از پندار ناصواب» بحثی متفاوت در سیر طبیعی کتاب رد صوفیه، اما مرتبط با آن است. این همه مطلب در نقد دیدگاههای صوفیان و آن هم توضیح درباره ذکر و توکل و زهد، و انتقادیهای تندی که علیه این جماعت شده، میتواند موجد یک نگاه منفی به زاهدانی شود که روش و اعتقادات و آداب درستی دارند و بیدلیل متهم به تصوف میشوند.
البته، در کنار آن، به تهمت زدن به کسانی از علما هم میپردازد که ظاهر زندگی آنها خوب است و بسا متهم به محبت دنیایی شوند، در حالی که در اصل، آنها مصداق زاهدانی هستند که هیچ ارزشی برای دنیا قائل نیستند و بود و نبود ثروت برای آنان اهمیتی ندارد.
یادداشت پایانی وی به عنوان انجام کتاب، باز هم تحت عنوان فصل آمده که به عربی نوشته شده و در آنجا، خود را «محمد المدعو علم الهدی ابن محسن بن مرتضی» نامیده و دعا کرده است.
نسخه این رساله، به شماره ۲۰۷۹ در کتابخانه مجلس شورای اسلامی نگهداری میشود و متن حاضر بر اساس همان که در ۱۱۲ فریم است، فراهم آمده است.