اولين كسى كه واژه قطب را در تصوف به معناى اصطلاحى آن مطرح نمود ابن عربى مى باشد . قطب در ديدگاه صوفيه انسان كامل و ولى خداست كه در هر زمان فقط يكى است ؛ برخى از آنان علاوه بر خلافت باطنى و معنوى داراى خلافت ظاهرى هم مى باشند .
ابن عربى در آثارش – خصوصاً فتوحات مكيه – مكرر از اين واژه استفاده مى كند و تعدادى از سران صوفيه قبل از خود را جزو اقطاب معرفى مى نمايد و همچنين ادعا دارد كه برخى از اقطاب زمان خود را ملاقات نموده است . اينك به برخى از سخنان وى در اين باره توجه فرماييد :
در نظر ابن عربى دو نوع خليفه (ظاهرى و باطنى) و دو نوع قطب(مطلق و نسبى) وجود دارد . خلفاى باطنى كه همان اقطاب مطلق اند دوازده نفرند ؛ وى مى گويد :
وأمّا الأقطاب من أمّته الذين كانوا بعد بعثته إلى يوم القيامة فهم إثنا عشر قطباً ؛(1)
و اما اقطاب در امت او [پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله] آنان كه بعد از بعثت او تا روز قيامت بوده اند ، دوازده قطب اند .
او براى اين خلفا و اقطاب مقام والايى قائل است و مى گويد : إن اللَّه إذا ولّى قطباً و خليفة نصب له في حضرة المثال