ادعاهای خلاف واقع و اغراق شاگردان متصوفه در وصف اساتید خود
حضرت آقای حاج سیّد هاشم در افق دیگری زندگی مینمود؛ و اگر بخواهیم تعبیر صحیحی را ادا کنیم در لا اُفُق زندگی میکرد. آنجا که از تعیّن برون جسته، و از اسم و صفت گذشته، و جامع جمیع اسماء و صفات حضرت حقّ متعال به نحو اتمّ و اکمل، و مورد تجلّیات ذاتیّۀ وَحدانیّۀ قهّاریّه، أسفار أربعه را تماماً طیّ نموده، و به مقام انسان کامل!! رسیده بود.
هیچ یک از قوا و استعدادات در جمیع منازل و مراحل سلوکی از ملکوت أسفل و ملکوت أعلی، و پیمودن و گردش کردن در أدوار عالم لاهوت نبود، مگر آنکه در وجود گرانقدرش به فعلیّت رسیده بود.
برای وی زندگی و مرگ، مرض و صحّت، فقر و غنا، دیدن صُوَر معنوی و یا عدم آن، بهشت و دوزخ، علی السّویّه بود. او مرد خدا بود. تمام نسبتها در همۀ عوالم از او منقطع بود مگر نسبتِ اللَه.
ما در مدّت ۲۸ سال برخوردها و شب به روز آوردنها و مسافرتها ـ که بطور دقیق آن مقدار که حساب نمودهام، مجموع اوقاتی را که با ایشان شب و روز بودهام، اگر آن اوقات متفرّقه را با هم جمع و ضمیمه نمائیم دو سال تمام خواهد شد ـ از ایشان یک خواهش از کسی ندیدیم، هیچ التماس دعا گفتن ندیدیم، هیچ تقاضای حاجتی از غیر که مثلاً دعا کنید عاقبت ما به خیر شود. گناهان ما آمرزیده گردد، خداوند ما را به مقصد برساند ندیدیم؛ ابداً و ابداً * ندیدیم. نه اینها را و نه امثال اینها را.
چگونه تقاضای این معانی را کند کسیکه خودش در نهایت درجۀ فقر و عبودیّت است، و در برابر حقّ جلیل جز عبودیّت و عدم اراده و اختیار و فقدان آرزو و آمال چیزی ندارد؟! و معلوم است که این عبودیّت، لازمۀ لاینفصلش تجلّیات ربوبی و مظهریّت تامّۀ اسماءِ جمالیّه و جلالیّه حقّ است. (سید محمد حسین حسینى طهرانى، روح مجرد ص ۱۳۶-۱۳۴)
* جالب است در همان کتاب در بخش نامه های سید هاشم به نویسنده با چنین عباراتی روبرو می شوید : أرْجو السَّماحَ مِن عِندِکَ. وَ لا تَقْطَعْ مَکاتیبَکَ مِن عِندى. وَ تَدْعو لى فى جَمیعِ الاحْوالِ، فَإنّى فى دَوْرِ شِدَّهٍ. أرْجوکَ أنْ تَدْعُوَ لى وَ جَمیع الاصْدِقآء.( روح مجرد ص ۵۳۹) و این تنها یک نمونه از مواردی است که عنان از دست نویسنده خارج شده! و سهواً!! در کتاب ذکر گردیده است.
در صفحه 474 نیز با نقل نامه آقای حداد می نویسد:
… گرچه جواب دير ميشود . امّا شما به نامه ما را خشنود بفرمائيد، چنانچه شب و روز در ياد شما هستيم. اهل منزل همگى سلام ميرسانند. رفقا يك يك عرض سلام دارند، و از شما منفكّ نيستيم. اميد است جنابعالى نيز ما را فراموش نفرمائيد در مواقع دعا. سلام به رفقا برسانيد…
بارها در کتاب روح مجرد درمورد بی خوابی سید هاشم حداد سخن رفته است. در ص ۳۳ می گوید:
امّا خواب ایشان: اصولاً ما در مدّت یکماه خوابی از ایشان ندیدیم. چون شبها تا طلوع آفتاب بیدار و به تهجّد و دعا و ذکر و سجده و فکر و تأمّل مشغول بودند، و صبحها هم پس از خریدن نان و حوائج منزل دنبال کار در همان محلّ شرطه خانه میرفتند، و ظهر هم نماز را در منزل می خواندند، سپس به حرم مطهّر مشرّف می شدند؛ و گفته می شد عصر مطلقاً نمی خوابند؛ فقط صبحها بعضی اوقات که بدن را خیلی خسته می بینند، در حمّام سرکوچه رفته و با استحمام آب گرم، رفع خستگی می نمایند؛ و یا مثلاً صبحها چند لحظه ای تمدّد اعصاب می کنند سپس برای کار میروند، آنهم آنگونه کار سنگین و کوبنده. زیرا ایشان نه تنها نعل می ساختند بلکه باید خودشان هم به سُمّ ستوران میکوبیدند. امّا آن وَجد و حال و آتش شعله ور از درون، اجازه قدری استراحت را نمیداد.
ولی در ص ۷۶ می گوید:
ایشان در اوّل غروب پس از نماز مغرب مقدار مختصری به عنوان شام آنچه را که از منزل مجاور یعنی منزل سر کوچه که عیالاتشان آنجا بودند میآوردند، تناول نموده و پس از ادای نماز عشاء میخوابیدند. ساعتی میگذشت بیدار میشدند و از بام به زیر میآمدند و تجدید وضو نموده، بالا میآمدند و چند رکعت نماز با صدای خوش و آهنگ دلنشین قرآن از سوره های طویل میخواندند؛ و بعداً قدری همینطور متفکّراً رو به قبله مینشستند؛ و سپس میخوابیدند. باز بیدار می شدند، و چند رکعت نماز دیگر به همین منوال میخواندند.
اگر نام این مطالب باطل را نشر کذب و عوام فریبی نگذاریم باید گفت که نویسنده در هنگام تالیف ، در سلامت ذهنی و تعادل عقلی به سر نمی برده است!!!
داستانی است که سید محمدحسین طهرانی آنرا در روح مجرد از دوستان خود نقل میکند و سپس تأیید آنرا از خود آقای حداد نقل کرده و در مقام توجیه آن بر می آید: ( روح مجرد ص ۶۹ )
حال آقای حداد در آن وقت به قسمی بود که به کلی از عالم طبیعت انصراف داشتند ، نه گرسنگی را درک می کردند ، نه طعم غذا را ، نه صدائی را می شنیدند …
رفقای کاظمین می گفتند : یک روز با ماشینهای می نی بوس از کربلا با آقای حداد به کاظمین آمدیم . در میان راه ، شاگرد شوفر خواست کرایه ها را اخذ کند ، گفت : شما چند نفرید ؟ آقای حداد گفتند : پنج نفر . گفت : نه ، شما شش نفرید ! ایشان باز شمردند و گفتند : پنج نفریم ! ما هم می دانستیم که مجموعاً شش نفریم ولی مخصوصاً نمی گفتیم تا قضیه آقای حداد مکشوف گردد . باز شاگرد سائق گفت : شش نفرید ! ایشان گفتند : برادر مگر نمی بینی ؟ و در اینحال اشاره نموده و یک یک افراد را شمردند ، این یک ، و این دو ، و این سه ، و این چهار ، و این هم پنج ، پس تو چه می گویی ؟ او گفت : ای سید ! آخر تو خودت را حساب نمی کنی ؟ رفقا می گفتند : عجب اینجاست که در این حال باز هم آقای حداد خود را گم کرده بود و با اینکه شاگرد راننده گفت : تو خودت را حساب نمی کنی و نمی شماری ، باز ایشان چنان غرق عالم توحید و انصراف از کثرت بودند که نمی توانستند در این حال هم توجه به لباس بدن نموده و آن را جزو آنها شمرده و یکی از آنها به حساب درآورند . حضرت آقای حداد خودشان برای حقیر – یعنی مولف کتاب روح مجرد – گفتند : در آن حال به هیچ وجه من الوجوه خودم را نمی توانستم به شمارش درآورم و بالاخره رفقا گفتند : آقا شما خودتان را هم حساب کنید و این بنده خدا راست می گوید و از ما اجرت شش نفر را می خواهد . من هم نه یقیناً ، بلکه تعبداً به قول رفقا ، کرایه شش نفر به او دادم.
می فرمودند: بسیار شده است که به حمّام می رفتم و وقت بیرون آمدن دِشْداشه (پیراهن عربی بلند) را وارونه میپوشیدم.
می فرمودند: هر وقت به حمّام می رفتم، حمّامی در پشت صندوق، اشیاء و پولهای واردین را می گرفت و در موقع بیرون آمدن به آنها پس می داد. یکروز من به حمّام رفتم و موقع ورود، خود حمّامی پشت صندوق بود و من پولهای خود را به او دادم. چون بیرون آمدم و می خواستم امانت را پس بگیرم، شاگرد حمّامی پشت صندوق نشسته بود. گفت: سیّد امانتی تو چقدر است ؟!
گفتم: دو دینار. گفت: نه! اینجا سه دینار است! گفتم: چرا مرا معطّل می کنی؟! یک دینارش را برای خودت بردار و دو دینار مرا بده که بروم! چون جریان را صاحب حمّام شنید، از شاگردش پرسید: چه خبر است؟!
گفت: این سیّد می گوید: من دو دینار دادم و اینجا سه دینار است. گفت: من خودم سه دینار را از او گرفتم؛ سه دینار را بده، سه دینار مال اوست. به حرفهای این سیّد هیچوقت گوش نکن که غالباً گیج است و حالش خراب است!
آقای حدّاد می فرمودند: در آن لحظه من حالی داشتم که نمیتوانستم یک لحظه در آنجا درنگ کرده و با آنها گفتگو کنم، و اگر یک قدری معطّل می کردند، می گذاشتم و میآمدم.
نکته : توجیه آقایان این است که ایشان در مقام فناء بوده ، در عالم توحید بوده ، از کثرات غافل بوده است…
چرا پنج نفر دیگر را میبیند ولی تنها خود را نمی بیند؟ چرا سایق را میبیند ؟
طبق نظر ایشان کسی که در حال فناست فقط یک چیز میبیند ، ولی جناب حداد همه را میبیند و تنها خودش را نمی بیند!
چرا کرایه میدهد؟ چرا ایشان باید کرایه را بپردازد؟ چرا تعبداً حرف دیگران را قبول می کند؟
برخی گفته اند: این حال حتی در افراد غیر سالک ، از دانشمندان و علمای علوم طبیعی و ظاهری نیز پیدا می شود بطوریکه از اطراف خود و یا از تعینات شخصی خود غافل می شوند ، در حالی که عینک به چشم دارند به دنبال عینک خود می گردند و یا جوراب و یا کفش خود را لنگه به لنگه می پوشند و یا همواره اشیاء و امور مربوط به خود را از تسبیح و ساعت و غیره گم می کنند و یا هرگاه ماشین خود را جایی پارک می کنند در مراجعت مکان آنرا گم می کنند و یا حتی بسا دیده می شود که راه همیشگی منزل را اگر تغییر دهند خانه ی خود را گم می کنند …
فراموشی و غفلت و نسیان حالتی طبیعی است که برای نوع بشر به علتهای متفاوت رخ میدهد ولی کلام ما اینجاست که عده ای می خواهند این مطالب را – که دلیل بر ضعف انسانهاست و اختصاص به هیچ قشری ندارد – به عنوان کمالات و سیر و سلوک الی الله معرفی کنند و با این خرافات و أوهام عوام را گمراه کنند .
مقصود این است که که این فراموشی ها را پای عرفان و سیر و سلوک گذاشتن نه تنها دلیل و برهانی ندارد بلکه خلاف برهان و و عقل است ، در طریقه اهل بیت علیهم السلام و بزرگان دین هیچ گاه چنین روشی برای رسیدن به کمال وجود نداشته است بلکه این حالات نتیجه تلقینهای روحی این گروه است که پیوسته دستور دارند به خود چنین تلقین کنند که «من نیستم » و در مراحل بعد به این مقام می رسند که «همه چیز را خود ببینند » و بعد هم دیگر « هیچ نبینند». این تلقین ها و ریاضتهای غیر مشروع نتیجه ای به جز توهمات ، فراموشی و خودبرتربینی ندارد!