پاسخ آقای نصیری به اظهارات آیت الله مصطفوی درباره مناظره با آقای غرویان
مهدی نصیری در پی اظهارات آیت الله مصطفوی مدیر گروه فلسفه دانشگاه امام صادق (علیه السلام) در مخالفت با برگزاری مناظره میان وی و غرویان، به این سخنان پاسخ گفت.
به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه فارس، روزهای چهارشنبه 13 و 21 مهرماه، حجتالاسلام «محسن غرویان» عضو هیئت علمی جامعة المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) العالمیه و «مهدی نصیری» مدیر مسئول فصلنامه معرفتی اعتقادی «سمات» در برنامه زنده تلویزیونی شبکه چهارم سیما با عنوان «زاویه» به بیان نظرات خود در باب «نسبت اسلام و عرفان» پرداختند.
این مناظره علمی واکنشهای متفاوتی را در بر داشت، اما جدای از اختلاف سلیقهها، میتوان از این مناظره به عنوان یک اقدام ارزنده در حوزه اندیشه یاد کرد.
در یکی از اظهار نظرها، آیتالله «سیدحسن سعادت مصطفوی» مدیرگروه فلسفه دانشگاه امام صادق(علیه السلام) به خبرنگار فارس گفت:
بسیار مناظره اشتباهی بوده است. آقای نصیری آشنا به مبانی فلسفه نیست و برای اینکه اطلاعاتش نسبت به فلسفه ناقص است، به همین علت فلسفه را حجاب دین میداند. من نوشتههای این شخص را دیدم او نباید با اشخاصی مانند غرویان مناظره کند برای اینکه نزد استاد فلسفه، دانش فلسفه نیاموخته است.
پس از این سخنان، مهدی نصیری یادداشتی نوشته و در اختیار خبرگزاری فارس قرار داده است که بدون دخل و تصرف در پی میآید:
در ارتباط با اظهارات استاد مصطفوی نکات زیر گفتنی است:
آیت الله سید حسن سعادت مصطفوی در گفتگو با خبر گزاری فارس در باره مناظره اینجانب با جناب حجت الاسلام غرویان اظهار داشته اند:
«بسیار مناظره اشتباهی بوده است. آقای نصیری آشنا به مبانی فلسفه نیست و برای اینکه اطلاعاتش نسبت به فلسفه ناقص است، به همین علت فلسفه را حجاب دین میداند. من نوشتههای این شخص را دیدم او نباید با اشخاصی مانند غرویان مناظره کند برای اینکه نزد استاد فلسفه، دانش فلسفه نیاموخته است.
وی افزود:
مخالفان فلسفه عموماً کسانی هستند که با مبانی فلسفه آشنا نیستند و مانند افرادی هستند که آشنایی به مبانی دین ندارند میگویند: دین افیون تودهها است! حال آیا واقعا دین افیون تودههاست؟
استاد فلسفه و دانشگاه درباره این موضوع که «اگر تعداد فقهیانی که مخالف فلسفه هستند با فقهایی که موافقند مقایسه شود، کفه ترازوی مخالفان سنگینتر میشود» اظهارداشت:
«مگر فقهیان نظرشان درست است» امام علی (علیه السلام) میفرماید: «نگاه نکن که میگوید، ببین چه میگوید». فقهیانی که مخالف فلسفه هستند نیز با مبانی و مبادی فلسفه آشنا نبودند و فقهیانی که فلسفه خواندند فلسفه را تایید کردند.
وی در ادامه گفت:
امام خمینی (ره) یکی از فلاسفهای است که فقیه هم بود. همچنین آیتالله بروجردی (ره) با فلسفه مخالفت نکرده است، بلکه با تدریس فلسفه به صورت عمومی مخالفت کرده است.
مصطفوی ادامه داد:
مگر علامه حلی(ره) فقیه نیست؟! علامه حلی آیتالله علی الاطلاق است در کتب ما؛ در کتب فقهی وقتی میگویند «آیتالله» یعنی؛ علامه. او سلطان محمد را شیعه کرد و پیرو آن مملکت را شیعه کرد. همین علامه در فلسفه شاگرد خواجه نصیرالدین طوسی بوده که بر «شفا»ی ابنسینا شرح نوشته و به سوالات فلسفی پاسخ داده است. این علامه به اندازه 100 فقیه ارجحیت دارد!
این مدرس شهیر فلسفه سینوی در بخش پایانی گفتوگوی خود با فارس به ذکر یک نمونه دیگر از بزرگانی که فقیه و در عین حال فیلسوف بودهاند پرداخت و اظهار داشت: فیض کاشانی هم فیلسوف است و هم عارف و محدث؛ او بهترین شاگرد ملاصدرا و داماد اوست. فیض تمام «کتب اربعه» را در یک دوره جمع کرده و به نام «وافی» انتشار داده است.
آیتالله مصطفوی تصریح کرد:
مخلص کلام این که مخالفان فلسفه اطلاعات از فلسفه ندارند و به همین دلیل مخالفت میکنند.»
در ارتباط با اظهارات استاد مصطفوی نکات زیر گفتنی است:
1. استاد مصطفوی به جای پاسخ به حرفهای اینجانب در مناظره که یا محکمات روایات و احادیث بود و یا استدلال عقلی و برهانی و یا اشکال به عین سخنان فلاسفه و عرفا، مانند جناب آقای غرویان از حربه غیر منطقی و غیر اخلاقی تجهیل استفاده کردهاند.
فیلسوفان اغلب چنان گرفتار توهم علامهگی میشوند که حتی به دیگر فلاسفه هم اگر در موردی با نظراتشان مخالف باشند، در مقام نقد، رحم نمیکنند. به عنوان مثال ملاصدرا در اسفار، همه فلاسفه و از جمله ابنسینا را عاجز از درک این مسأله دانسته است که «ذات خداوند عقل بسیط و عین همه اشیاء است.» (و این همان نظریه صدرایی وحدت شخصیه وجود است که خداوند را عین جماد و حیوان و انسان و جن و شیطان و فرعون و بت و هر مخلوقی میداند).
عبارت وی در مقام پاسخ به مخالفان خود چنین است: «بدان، این که ذات خداوند عقل بسیطی است که عین همه اشیاء است، سخنی حق، لطیف و پیچیده است و به دلیل همین پیچیدگی، احدی از فیلسوفان مسلمان و غیر مسلمان ـ حتی ابن سینا ـ نتوانسته است به فهم آن نائل شود، زیرا فهم اینگونه مسائل جز با نیروی مکاشفه، به انضمام توان شدید در بحث و استدلال، ممکن نیست. …و این در حالی است که اکثر این قوم [فلاسفه] بحث و تحقیقشان بر محور مفهومات کلی و انتزاعی است … و از همین رو، هرگاه وارد مباحثی این چنینی (ذات خداوند) میشوند، دچار ناتوانی و لکنت و بیراهگویی میگردند.»[1]
ملاصدرا همچنین در جلد نهم اسفار به شدت به ابن سینا، فیلسوف مورد علاقه استاد مصطفوی و شیخ الفلاسفه، میتازد و او را عاجز از فهم بسیاری از حقایق و معارف فلسفی مینامد. ملاصدرا پس از ستایش و تمجید فراوان از ارسطو [2] بدین جهت که به فهم حقایق بسیاری نائل شده است، مینویسد:
«و اما نحوه اشتغال شیخ صاحب شفاء [ابن سینا] به امور دنیا، متفاوت از شیوه ارسطو بوده است و شگفت اینجاست که هرگاه ابن سینا وارد مباحث حقایق وجودی و نه امور عامه فلسفی میشود، ذهنش کودن و ناتوانیاش آشکار میگردد»
ملاصدرا سپس با بر شمردن موارد متعددی از جهل ابن سینا میافزاید:
«این مواردی که ذکر کردیم و دیگر موارد نظیر آن از لغزشها و کوتاهیهای ابنسینا، ناشی از ناتوانی و کمکاری او در ادراک حقیقت وجود و احکام آن است و نیز بدان دلیل است که وی وقت خود را صرف دانشهای غیرضروری مثل لغت و دقایق حساب و فن ارثماطیقی و موسیقی و معالجات طبی و دیگر علوم جزوی نموده است که خداوند برای هر یک از این علوم، افراد شایسته و مناسبش را قرار داده است و برای مرد الهی جایز نیست که همّت خود را صرف آنها نماید.»[3]
همچنین ملاصدرا شیطان را دارای نور، و نور او را شاسته عبادت میداند، و مخالفان این مطالب را احمق و نادان و مجنون میشمارد، چنان که میگوید:
«بدان که همه چیز در عالم اصلش از حقیقت الهی، و سرّش از اسم الهی است، و این را جز کاملان نمی شناسند!… خدا مجمع موجودات، و محل بازگشت همه چیز است، و همه اشیا مظاهر اسما و محل های تجلی صفات اویند!… حبیب من این چیزها را خوب بفهم که به مطالبی رسیدیم که اذهان اینها را نمی فهمد، و دسته احمقها و دیوانهها از شنیدن این اسرار به جنب و جوش میآیند! و بفهم سخنی را که گفته است: همانا نور شیطان از نار عزت خداست، و اگر نور شیطان ظاهر میشد همه خلایق او را میپرستیدند»![4]
بنابر این مساله تجهیل مخالفان و منتقدان برای منکوب کردن آنها و بستن دهان آنها سیره مستمره فلاسفه است!
بشنوید از علامه محمد تقی جعفری(ره) در کتاب مبدأ اعلی که با بیانی طعن آلود به فلاسفه مدافع نظریه وحدت وجود می گوید:
«اگر اصل را با وجود، و موجود را واحد شخصی عقیده کردی اعلم دورانی، اگر چه الف را از باء تشخیص ندهی… و بالعکس اگر راجع به وحدت موجود اظهار نظر [مخالفت] کنی جاهلترین مردمی اگر چه اعلم دوران باشی!»[5]
2. الهیات به معنای اخص از مهمترین مطالب فلسفه است. بدون شک سخن گفتن از الهیات بدون تسلط بر معارف عقلانی ای که اهل بیت علیهم السلام به عنوان ابواب انحصاری معرفت الله در این مورد ارائه فرموده اند و در کلام عقلانی شیعه منعکس است و فلاسفه نه تنها اعتنایی به آن ندارند و بلکه اغلب نخوانده و ندیده رد میکنند و آنها را از دسترس طلاب و دانشجویان نیز اغلب دور نگه میدارند، از بارزترین موارد ورود غیر متخصصانه فلاسفه به موضوع توحید و دیگر مباحث الهیاتی است.
3. وقتی نقد ما از یک مکتب و مسلک، ناظر به نتایج و حرفهای نهایی آن مکتب باشد و حرفهای نهایی آن را مخالف عقل و برهان و وحی و ضروریات دینی یافتیم و این مخالفت را به طور مستدل نشان دادیم، هیچ نیازی به سالها تدرس و تدریس مطالب و متون آن مکتب نیست. مگر الان که استاد مصطفوی مارکسیسم و لیبرالیسم و هندوئیسم و بودیسم و کاتولیسیسم و ارتدوکسیسم و یهود و وهابیت و بهاییت و صدها مکتب غلط دیگر را نفی می کنند و باطل می دانند و متدین به آنها نیستند، (البته اگر قائل به پلورالیسم از نوع ابن عربی نباشند!)
آیا قبلا همه متون استدلالی و حداقل متون اصلی این مکاتب را خواندهاند و تدریس کردهاند یا این که رد ایشان ناظر به حرفهای نهایی باطل اینهاست که بر خلاف ضرورتهای عقلی و وحیانی است؟
فی المثل برای رد این حرف نهایی ماتریالیستها که حقیقتی جز ماده وجود ندارد، باید صدها جلد کتاب آنها را خواند و تدریس کرد و سپس رد کرد و ماتریالیست نشد؟ و اگر کسی اینها را نخواند و رد کرد باید بگوییم تو بی جهت می گویی ماتریالیست باطل است و بی جهت مسلمان هستی و ماتریالیست نشدی؟
بنا بر این متهم کردن بزرگان و فقها و متکلمین مکتب تشیع مانند شیخ صدوق و سید مرتضی و شیخ مفید و شیخ طوسی و … که از مخالفان مبانی فلسفی بودهاند و اساسیترین حرفهای فلاسفه را مثل قدم عالم و صدور عالم از ذات خداوند و قاعده الواحد و … بر خلاف ضرورت عقل و وحی میدانستهاند، و نیز متهم کردن مبرزترین شاگرد امام صادق علیه السلام در علم کلام یعنی «هشامبن حکم» که اولین ردیه را بر ارسطو در عالم تشیع نوشته است، به بیاطلاعی از فلسفه و سلب حق نقد فلسفه از آنها منطقی سست و جفایی بزرگ است.
4. این که استاد، علامه حلی و خواجه نصیرالدین طوسی را در ردیف فلاسفه قرار داده اند به حساب چه باید گذاشت؟ سعه اطلاعاتی ایشان از تاریخ یا فلسفه یا کلام و یا …؟
اولا، این دو بزرگ مرد عالم تشیع یعنی علامه حلی و خواجه نصیر مثالی بسیار بارز از این موضوع هستند که بسیاری از مخالفان فلسفه در حد اعلا فلسفه را می دانسته اند. اجازه دهید از خواجه شروع کنیم:
خواجه نصیر الدین طوسی اگر چه در مقطعی از عمر علمی خویش به تصنیف و شرح متون فلسفی میپردازد که این به دلیل سیطره اسماعیلیه و حضور او در دستگاه حکومتی این فرقه باطنی و فلسفی مسلک بوده است، اما آنچه که بیانگر اعتقاد نهایی و واقعی خواجه نصیر است، کتاب کلامی تجرید الاعتقاد وی است که مرحوم علامه حلی به شرح آن می پردازد.
خواجه در این کتاب (که در مقدمه آن اشاره می کند که مطالب این کتاب آن چیزی است که من به آن اعتقاد دارم) اساسیترین مبانی فلاسفه را از قدم عالم (و لو به اسم حدوث ذاتی) و صدور اشیاء از ذات خدا، و ظهور خدا به صورت اشیا، و وحدت وجود، و جبر، و تشبیه، و سنخیت و قاعده الواحد و… رد می کند.
و اما بهترین دلیل بر متکلم بودن خواجه و نه فیلسوف بودن وی، شرح علامه حلی که نشان خواهیم داد از سرسخت ترین مخالفان فلسفه بوده است و استاد مصطفوی ایشان را موافق فلسفه دانسته اند! بر کتاب تجرید الاعتقاد خواجه است.
و اما در مورد علامه حلی که استاد فرموده اند: «مگر علامه حلی(ره) فقیه نیست؟!
علامه حلی آیتالله علی الاطلاق است در کتب ما؛ در کتب فقهی وقتی میگویند «آیتالله» یعنی علامه. او سلطان محمد را شیعه کرد و پیرو آن مملکت را شیعه کرد. همین علامه در فلسفه شاگرد خواجه نصیرالدین طوسی بوده که بر «شفا»ی ابنسینا شرح نوشته و به سوالات فلسفی پاسخ داده است. این علامه به اندازه 100 فقیه ارجحیت دارد!»
در واقع استاد بر بهترین مورد ممکن دست گذاشتهاند و حالا بشنوید از موضع علامه حلی در باره فلسفه و فلاسفه:
علامه حلی در عین حال که خود از مسلط ترین افراد بر مباحث فلسفی بوده و برخی کتب فلسفی را شرح و نقد کرده است، با این حال تا آنجا با فلاسفه مخالفت میورزد که جهاد با فلاسفه را واجب میداند:
«الذین یجب جهادهم قسمان: مسلمون خرجوا عن طاعة الإمام و بغوا علیه، وکفار، وهم قسمان: أهل کتاب أو شبهة کتاب، کالیهود والنصارى والمجوس وغیرهم من أصناف الکفار، کالدهریة وعباد الأوثان والنیران، و منکری ما یعلم ثبوته من الدین ضرورة، کالفلاسفة وغیرهم».
ترجمه: آنان که باید با آنها جهاد کرد، دو دستهاند: مسلمانانی که از اطاعت امام بیرون رفته و بر او شوریدهاند و آنها دو گروهند: اهل کتاب و کسانی که شبهه اهل کتاب بودنشان وجود دارد مانند یهود و نصاری و مجوس و غیر آنها از کفار مانند دهریه و پرستندگان بت و آتش و نیز منکران ضروریات دینی مانند فلاسفه و غیر فلاسفه»
علامه حلی همچنین در باره نظریه وحدت وجود که اوج فلسفه صدرایی است و مورد دفاع آقای غرویان در مناظره بود، می گوید:
«برخی صوفیان سنی مذهب گفته اند: “خداوند نفس وجود است، و هر موجودی همان خداست”. و این مطلب عین کفر و الحاد است. و حمد مر خدایی را که ما را به پیروی از اهل بیت علیهم السلام ـ نه پیروی از نظرات گمراه کننده ـ فضیلت و برتری بخشید». [6]
همچنین میگوید: «فارق بین اسلام و فلسفه این مسأله است که خداوند قادر نبوده و مجبور باشد، و این همان کفر صریح است». [7]
و نیز در پاسخ به سؤال سید مهنّا در مورد عقیده فلاسفه به قدم عالم که؛ «چه میفرمایید در مورد کسی که به توحید و عدل و نبوت و امامت معتقد است اما میگوید عالم قدیم است؟ حکم وی در دنیا و آخرت چیست؟» میفرماید:
«بدون اختلاف بین علما، هر کسی معتقد به قدم عالم باشد کافر است، زیرا فرق مسلمان با کافر همین است، و حکم او در آخرت، به اجماع، حکم بقیه کفار است». [8]
علامه حلی با اینکه تعلم علوم عقلی را واجب میدانند اما فلسفه را اصلا از علوم عقلی نمی دانند، بلکه فراگیری آن را جز برای ردّ و ابطال جایز نمیشمارند، چنان که میفرمایند:
«العلم إمّا فرض عین أو فرض کفایة أو مستحبّ أو حرام… و الحرام: ما اشتمل علی وجه قبح، کعلم الفلسفة لغیر النقض، و علم الموسیقی و غیر ذلک ممّا نهی الشرع عن تعلّمه، کالسحر، و علم القیافة و الکهانة و غیرها.» [9]
ترجمه: «فراگیری دانش یا واجب عینی و یا واجب کفایی و یا مستحب و یا حرام است… علم حرام علمی است که مشتمل بر امری قبیح باشد مثل فراگیری دانش فلسفه به غیر منظور رد و نقض آن و مانند علم موسیقی و غیر اینها از علومی که شرع از فراگیری آن نهی کرده است مانند علم سحر و کهانت و …»
و دقیقا در مقابل فلسفه، از علم کلام صراحتا دفاع نموده، میفرمایند:
ولا یکفی فی ذلک التقلید، بل لا بدّ من العلم المستند إلى الأدلّة والبراهین. … وذلک إنّما یتمّ بعلم الکلام.
ترجمه: و در عقاید تقلید جایز نیست بلکه فراگیری مستند به ادله و براهین لازم است که این امر با فراگیری علم کلام محقق می شود.
5. استاد مصطفوی مشخصا از چند فقیه به عنوان مدافعان فلسفه نام بردهاند که در مورد علامه حلی توضح دادم و اما توضیحی در مورد ملا محسن فیض کاشانی و آیتالله بروجردی:
الف: ملا محسن فیض کاشانی داماد ملاصدرا در دهه آخر عمر خود از فلسفه و عرفان کنارهگیری و بلکه اعلام برائت می کند. وی در رساله الانصاف خود مینویسد:
«سبحان الله عجب دارم از قومی که بهترین پیغمبران را برایشان فرستادهاند به جهت هدایت، و خیر ادیان، ایشان را ارزانی فرمود از روی مرحمت و عنایت، و پیغمبر ایشان کتابی گذاشته و خلیفه دانا به آن کتاب واحداً بعد واحد به جای خود گماشته، به نصّی از جانب حق تا افاضت نور او تا قیام قیامت باقی و تشنگان علم و حکمت را به قدر حوصله و درجه ایمان هر یک ساقی باشد، آنگاه که گفت: «من در میانه شما دو گوهر گرانبها باقی میگذارم که اگر پس از من به آن دو چنگ زنید، هرگز گمراه نمیشوید، یکی قرآن و دیگر عترت و اهلبیتم»،
ایشان التفات به هدایت او نمینمایند و از پی دریوزگی علم بر در امم سالفه میگردند و از نم جوی آن قوم استمداد میجویند و به عقول ناقصه خود، استبداد مینمایند…
همانا این قوم گمان کردهاند که بعضی از علوم دینیه هست که در قرآن وحدیث یافت نمیشود و از کتب فلاسفه یا متصوفه میتوان دانست و از پی آن باید رفت. مسکینانه نمیدانند که خلل و قصور نه از جهت حدیث یا قرآن است بلکه خلل در فهم و قصور در درجه ایمان ایشان است…
و بالجمله طائفهای واجب و ممکن میگویند و قومی علت و معلول مینامند و فرقهای وجود و موجود نام مینهند و من عندی را هرچه خوش آید گوید … و شكّی در این نیست که در محکمات ثقلین از این نوع سخنان که در میان این طوایف متداول، و اصطلاحاتی که بر زبان ایشان، متقاول است، هیچ خبر و اثر نیست و تأویل متشابهات، همهکس را میسّر نه بلکه مخصوص راسخین فیالعلم [معصومین علیهم السلام] است…
نه متکلمم و نه متفلسف و نه متصوف و نه متکلف، بلکه مقلد قرآن و حدیث پیغمبر و تابع اهلبیت علیهم السلام آن سرور. از سخنان حیرت افزای طوائف اربع ملول و کرانه، و از ماسوای قرآن مجید و حدیث اهلبیت و آنچه به این دو آشنا نباشد، بیگانه… من هرچه خواندهام همه از یاد من برفت الّا حدیث دوست که تکرار میکنم.» [10]
ب: مخالفت آیتالله طباطبایی بروجردی با ترویج فلسفه در حوزه علمیه قم نیز مشهور است.
نویسنده مقاله «نقد مقاله عقل و دین» منتشر شده در شناختنامه علامه طباطبایی مینویسد: «از فقیه فرزانه حضرت آیتالله آقا سید موسی شبیری زنجانی شنیدم که گفت: «آیتالله بروجردی میخواست علوم معقول [فلسفه] را شبه تحریمی کند و آقای آقا سید محمد رضا سعیدی [شهید آیتالله سعیدی] که با فلسفه مخالف بود، در اطراف این موضوع نزد آیتالله بروجردی فعالیت میکرد، اما وساطت آقای بهبهانی و دیگر آقایان از عملی شدن این کار جلوگیری نمود.»
مخالفت مرحوم آیتالله بروجردی با تدریس فلسفه در حوزه قم مشهور و مسلّم است و این مخالفت چه به صورت نهی صریح و چه به صورت اظهار نارضایتی از طرف ایشان بروز کرده است.»
نویسنده مقاله فوقالذکر همچنین مینویسد: «مرحوم آیتالله بروجردی از ادامه چاپ تعلیقه علامه طباطبایی[11] بر بحارالانوار مجلسی جلوگیری کردند.» [12]
امیدوارم اصحاب فلسفه با کنار گذاشتن حربه غیر منطقی تجهیل مخالفانِ خود برای بستن دهان آنان، وارد بحث محتوایی شده و در ضمن بحث و گفتگو، قوت استدلال خود را در دفاع از مبانی و عقاید خود نشان دهند.
و السلام
پینوشتها:
1. اسفار6/ 239
2. البته آنچه ملاصدرا در اینجا به حساب ارسطو گذاشته است، مربوط به افلوطین است. کتاب اثولوجیا که نوشته افلوطین است، به گمان ملاصدرا متعلّق به ارسطو بوده است.
3. اسفار9/ 119 – 109 (همراه با تلخیص)
4. مفاتیح الغیب، 172ـ 173.
5. مبدأ اعلی، محمد تقی جعفری، 108 ـ 111.
6. کشف الحق و نهج الصدق، 57.
7. نهج الحق، 125.
8. أجوبة المسائل المهنائیة، 89.
9. تذکره، 9 / 36.
10. ده رساله محقق بزرگ فیض کاشانی/ 199-183
11. مرحوم علامه طباطبایی نگارش تعلیقاتی بر بحارالانوار علامه مجلسی را آغاز نمود که در موارد متعددی باتکیه بر ممشای فلسفی، به نقض آراء و نظرات مجلسی پرداخت که بعضاً از چاشنی های تندی علیه مرحوم مجلسی خالی نبود.
12. شناختنامه علامهطباطبایی،4/ 144-143 مقاله «نقد مقاله عقل و دین» علی ملکیمیانجی، آقای میانجی همچنین مینویسد: «از آیتالله موسی شبیری زنجانی شنیدم که گفت: آیتالله شاهرودی فتوای تحریم ادامه حاشیه بحارالانوار را صادر کرد»، (همان/ 145)