یکی از مشکلات و انحرافات بنیادین و اساسی صوفیه، اعتقاد به ولایت نوعیه اقطاب است. ویژگیهایی که صوفیه برای اولیای خود قائل هستند (مانند عصمت، خوارق عادات، تصرفات در عالم، قرارگرفتن در اعلا درجه قرب خداوند، احاطه علمی به کل عالم و…) با شئونات ائمه معصومین(علیهم السلام) همسانی دارد. آنها برخلاف اعتقادات شیعه، محدودیتی برای مصادیق اولیا قائل نیستند و اقطاب و پیران خود را در جایگاه اولیای الهی قرار میدهند. اولیای صوفیه مانند ائمه اطهار (علیهم السلام)، از طریق نصب الهی و نص نبوی مشخص نمیشوند، بلکه هر سالکی میتواند با ریاضت و سیر و سلوک، به مقام ولایت الهی نائل شود. لذا صوفیان اقطاب خود را در جایگاه امام پنداشته و عملا امامت را غصب نموده اند.
فهرست
معنای اصطلاحی ولی و امام نزد علمای شیعه عبارتست از «امامت یعنی پیشوایی و زمامداری کلی در تمام امور دینی و دنیوی». [1] و ولایت، خود بر سه قسم است: پیشوایی، مرجعیت دینی، ولایت معنوی. بالاترین مرحله ولایت، همان ولایت معنوی و مختص حجت خداست.
ولایت نوعیه در مکتب لالهزاری و پیروان محمدحسین طهرانی
ولایت در مکتب لالهزاری نیز، یک تقریر کاملا صوفیانه و نادرست از این اصل اعتقادی مهم است و هیچ تناسب و اشتراکی با ولایت و امامت مطرح در مذهب تشیع ندارد. محمدحسین طهرانی در کتاب روح مجرد، دستیابی به ولایت الهی را برای تمامی ابناء بشر ممکن و آن را ذاتی نوع انسان می پندارد. او اندیشۀ ولایت را طبق مبانی صوفیه تقریر میکند و می نویسد:
«همگى موجودات، از مادّه كثيف و ضعيف گرفته… هر يك در مرتبه خاصّ و منزل مشخّصى از وَلَايَتْ هستند… هيچ يك از افراد بشر در ابتداى تولّد، داراى ملكه علم و طبابت، و حرف، و صنايع، و كتابت و غيرها نبودهاند، و به واسطه تمرين و مجاهده و تعليم و تربيت در كلاس مخصوص توانائى پيدا كردهاند…. سير به سوى خدا، و وصول به مقام عزّ شامخ حضرت حقّ متعال، جزء خميره و سرشت انسان است، و امكان وصول به اين مرتبه، از ذاتيّات نفس ناطقه مىباشد… انسان مىتواند در سَير إلَى الله مراتب و كمالاتى را واجد گردد، و در منازل و مراحل فَنَاء فى الله به مرحله فَنَاء در فعل و فَناء در إسم و صفت و فَناء در ذات، نائل آيد… و راه عرفان و تكامل براى انسان باز است… انسان به مقام هر اسم و صفتى از أسماء حضرت حقّ برسد، مظهر آن اسم و صفت مىگردد… تا برسد به جائيكه مظهر تامّ اسم و صفتى قرار گيرد… و اگر كسى به مقام فناء در اسم الله و يا در اسم هُو برسد، چون الله اسم جامع جميع صفات حقّ است، بنابر اين مظهر هر صفت و اسمى مىگردد، و زنده كردن، و ميراندن، و توانائى بر هر أمرى از امور و علم و دانائى نسبت به هر حادثهاى از حوادث، براى اوست.»[2]
وی در توضیح ولایت نوعیه مینویسد:
انسان پس از آنکه به مقام فنای کلی رسید و فنای ذات و اسم و فعل برای او حاصل شد و سفرهای چهارگانه خود را به اتمام رسانید … انسان کامل (قطب و امام) میگردد و ولایت او کامل میشود؛ یعنی ولی مطلق به ولایت حقه الهیه میگردد. پس با همه موجودات به ولایت حضرت حق است و تصرف او در جمیع امور به اذن خدا برای اوست؛ زیرا لازمه مقام ولایت مطلقه (نوعیه) این است … و این است معنی خلیفةاللهی؛ همچنين براساس همين اصل بود كه انسان، مسجود ملائكه قرار گرفت.[3]
بر اساس مطالبی که ذکر شد، شئوناتی که طهرانی برای ولی قائل می شود، هیچ تفاوتی با مقامات امام معصوم علیه السلام ندارد و خود به این مساله تصریح نموده است! او به صراحت بیان میکند که ولایت و امامت اقطاب این فرقه هیچ تفاوتی با مقام ولایت معصومین (علیهم السلام) ندارد و بر همین اساس، به شرح مقامات قطب خود یعنی هاشم حداد، میپردازد و مینویسد:
ولایت آقای حداد، عین ولایت ائمه معصومین است و هیچ فرقی نمیکند؛ یعنی در سیر الی الله هرجا که آن اوصیای الهی رفتهاند، ایشان نیز رفته است. ولایت کاملین از اولیای الهی با ولایت امام زمان (عج) فرقی ندارد. گرچه در سیر عرضی نسبتشان با ائمه علیهم السلام نسبت قطره به دریاست.[4]
بخش آخر و مطرح نمودن “سیر عرضی” نیز صرفا توجیهی است برای فرار از منتقدین و توجیه این اعتقاد باطل. عملا مقامی از مقامات انبیاء و ائمه علیهم السلام نمانده که ایشان برای اقطاب خود قرار نداده باشند. در ادامه به توضیح این مساله خواهیم پرداخت.
محمدحسین طهرانی، صفاتی مانند محیط و مسیطربودن بر مخلوقات که از صفات حضرت حق میباشد را به استادش نسبت میدهد و میگوید:
حاج سيد هاشم مردى بود كه از جزئيت به كليت رسيده بود. ديگر نظرى به كثرات نداشت، بلكه محيط و مُهَيمِن و مسيطر بر كثرات بود.[5]
حداد از افق وحدانيت ارشاد و دستگيرى مىنمود، نه از پوسته وجودى خويشتن.[6]
حضرت آقاى حاج سيد هاشم در افق ديگرى زندگى مىنمود و اگر بخواهيم تعبير صحيحى را ادا كنيم در لااُفق زندگى ميكرد. آنجا كه از تعين برون جسته، و از اسم و صفت گذشته، و جامع جميع اسما و صفات حضرت حق متعال بهنحو اتمّ و اكمل و مورد تجليات ذاتيه وَحدانيه قهاريه، اسفار اربعه را تماماً طى نموده، و به مقام انسان كامل رسيده بود.[7]
برخی از خصوصیات اقطاب و مرشدان در کلام رهبران جریان لالهزاری چنین است:
«بعد از وجود به اين مرتبه براي ما سيري است من الحق الي الخلق، و در اين مقام هويت او آشکار ميشود که در سلسله «بدء من اوّله الي آخره» خودش بوده، پس قاف تا کاف عالم وجود را مالک خواهد بود.[8]»
«بر ایشان وجودی باقی نمانده است که سائل و مسئول و سؤال مطرح شود.»[9] «تکلم او تکلم حق است.»[10]
«مظهر تام و تمام اسم عالم و صفت علم حق میگردد یعنی از همهجا و همهکس و همهچیز مطلع میگردد و ما کان و ما یکون و ما هو کائن نزد او یکسان است … زندهکردن و میراندن و توانایی بر هر امری از امور و علم نسبت به هر حادثهای از حوادث برای اوست.»[11]
توجیهات جریان لاله زاری برای انحراف در ولایت
صوفیان سنی که تکلیفشان روشن است و بدون هیچ هراس و ملاحظه ای اعتقاد خود به ولایت نوعیه را بیان می کنند. اما صوفیان شیعه، برای فرار از پاسخگویی به منتقدین و همچنین جلوگیری از عدم اقبال عموم شیعیان به آنها، توجیهی تحت عنوان ولایت قمریه و عناوینی از این دست را مطرح می کنند. ولایت قمریه در برخی فرقه های صوفیه مانند ذهبیه مطرح است. یعنی عملا همان مبانی اهل سنت را در ولایت مطرح می کنند ولی با استفاده از توجیه ولایت قمریه و ولایت عرضی و…
بر اساس این باور صوفیه، «ولایت کلیه شمسیه» متعلق به پیامبر اکرم و ائمه اثنی عشر علیهم السلام و «ولایت قمریه» متعلق به بزرگان صوفیه و اقطاب آنهاست.
مجدالاشراف، از بزرگان فرقه ذهبیه اغتشاشیه می نویسد: «سلسله ولایت اللهیه در هر عصر دو شعبه دارد یکی به طور کلیه که آن را ولایت کلیه مطلقه الهیه نامیده اند، ثانی به طور جزئیت که آن را ولایت جزئیه نامیده اند، به عبارت اخری اول را ولایت شمسیه الهیه و ثانی را ولایت قمریه می نامند»[12]
«ولایت جزئیه اقتباسی است از مشکوة صاحب ولایت کلیه شمسیه، در هر عصر مثل قمر از شمس فی کل الزمان» [13]
علی تابنده بر خلاف اسلافش که چنین طراحی از ولایت را قبول نداشته اند، ولایت را چنین تقسیم بندی نموده و می نویسد: «آن را به کلیه شمسیه و جزئیه قمریه تقسیم کرده اند، ولایت کلیه شمسیه ولایت کسانی است که همچون خورشید نورشان از خود و بالذات است در حالی که ولایت قمریه مربوط به اولیاء جزء است [منظور خودش است] که همچون ماه نور ولایت خویش را از خورشید می گیرند و ولایتشان بالعرض است نه بالذات».[14]
جالب است که محمدحسین طهرانی و سایر سران جریان لاله زاری همین توجیهات ولایت باالعرض و قمریه و… را برای ولایت اقطاب صوفیه ذکر نموده اند.
مولف کتاب “در کوی صوفیان” مینویسد: «صوفیه با چنین روش، رؤسای فرق تصوف را در عرض ولایت مطلقه الهیه قرار دادهاند، مقامی بدون فاصله با مقام عصمت برایشان فرض داشتهاند… این همان شخصی میباشد که شیخیه به نام رکن رابع در کنار پیامبر و امام و خدا قرار دادهاند… صوفیه و شیخیه به این ترتیب، ولایت خاصه را همگانی نموده و به آن عمومیت دادهاند تا بتوانند با عنوان ولایت قمریه، مقامی مافوق تمام انسانها و دون صاحب ولایت کلیه الهیه که از آن به ولایت شمسیه تعبیر کردهاند برای رؤسای صوفیه قائل شوند.»
و سپس میافزاید «ولایت قمریه، دنباله پدیده ولایت بدون امامت امام عصر در زمان غیبت کبری میباشد و بدین ترتیب، صوفیه در عصر غیبت کبری ولایت قمریه را در مقابل ولایت زعامت و ولایت خلافت که جایگاهش در شیعه مشخص و مظهرش معین است مطرح نمودهاند.»[15]
برای این تقسیم بندی ولایت به شمسیه و قمریه هیچ شاهد و دلیلی در منابع دینی ما وجود ندارد بلکه بالعکس. بر اساس آیات قرآن و روایات معتبر، ولایت، مختص اهل بیت علیهم السلام و برخی انبیاء است.
لذا تاکید می شود که توجیهاتی مانند ولایت قمریه و جزئیه صرفا برای فرار از منتقدین است و عملا هیچ تفاوتی میان ولایت اقطاب و ولایت امام علیه السلام در دیدگاه صوفیان شیعه وجود ندارد. چرا که تمامی شئون و مقامات امام را برای قطب قائل شده اند. و بر بی نیازی سالک از درک امام معصوم با وجود اتصال به قطب تاکید نموده اند. مخالفت با عرضه کلام قطب بر کتاب و سنت و محک آن با فرمایشات قرآن و اهل بیت علیهم السلام و در نهایت لزوم تبعیت از قطب در دستورات خلاف شرع از دلایل محکم دیگری است که میتوان بدانها اشاره کرد.
بینیازی مریدان از درک امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و تشرف به محضر ایشان!
بر اساس نظریه ولایت نوعیه در مبانی اعتقادی عرفان لالهزاری، در صورت پذیرش ولایتِ اقطاب این جریان، نیازی به درک شخص امام معصوم علیه السلام و دوران ظهور حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریفل الله تعالی فرجه) نیست؛ زیرا مریدان و سالکان، زیرنظر انسانی کامل و با اشراف و هدایت ولی خدا به سیر و سلوک پرداختهاند و به تمام مقامات و درجات معنوی و در نهایت فناء فی الله نایل آمدهاند. ازاینرو، نهتنها درک زمان ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریفل الله تعالی فرجه) تحصیل حاصل بوده و هیچ فایدهای ندارد، بلکه برای مریدان هیچ شوق و اشتیاق، و صبری نسبت به رسیدن این وعدۀ الهی وجود نخواهد داشت. به عنوان نمونه، محمدمحسن طهرانی در این رابطه مینویسد:
اولياى الهى و عرفاء بالله نيازى به تشرف ظاهرى خدمت امام عصر – ارواحنا فداه – ندارند؛ بلكه نفس آنها با ولى اعظم – عجل الله تعالی فرجه الشریفل الله فرجه – معيت و اتحاد دارد.[16]
همچنین محمدحسین طهرانی با اذعان به چنین اعتقادی بر این باور بود:
عمده فایده ظهور برای مؤمنان غیرسالک و سالکینی است که به محضر انسان کامل نرسیدهاند؛ اما مؤمن سالک که روح او با روح اولیای الهی مانند آقای حداد متصل است و از آنان پیروی میکند، مانند کسی است که گویا در روزهای ابری از ابرها فراتر رفته و به خورشید دست یافته است؛ حال آیا صحیح است که بگوییم خورشید برای این شخص نیز در پشت ابرها پنهان است؟!
ولایت کاملین از اولیای الهی با ولایت امام زمان فرقی ندارد؛ چون تعدد در عالم ولایت راه ندارد. لذا «مَن اتصل بأحدهم فقد اتصل بالإمام و مَن دخل فی ولایة أحدهم فقد دخل فی ولایة الإمام؛ [هرکس به آنها اتصال یابد به امام (ولایت نوعیه) متصل شده است و هرکس داخل ولایت آنها شود به ولایت امام داخل شده است].»[17]
روایات رسیده از معصومین (علیهم السلام) سرشار از احادیثی است که بر مسئله ظهور منجی عالم بشیریت (عجل الله تعالی فرجه الشریفل الله تعالی فرجه) دلالت میکند؛ اما محمدصادق طهرانی با طرح نظریۀ ولایت نوعیه، سبب بیهویتی و تهیساختن این گزارهها از معنا شده و مسئله شوق و انتظار برای ظهور امام را امری بیارزش تلقی میکند؛ وی بر این باور است:
سالکینی که توفیق تشرف به محضر یکی از اولیای کامل را یافتهاند و با نایبان آن حضرت که با عالم ولایت و توحید را یافته و صاحب مرتبه ارشاد و دستگیری میباشند، بیعت نمودهاند؛ ازآنجاکه حقیقت ولایت تعددبردار نیست و نفس همه اولیای خدا که به مرتبۀ فعلیت تام رسیدهاند همان صراط مستقیم است، اتصال به ایشان عین اتصال به امام است و این سالکین در واقع جان خود را به کانون حیات امام پیوند زدهاند… . حالِ این سالک، حال سالکی است که در عصر حضور ائمه بودهاند و از جهت امکان سیر به سوی خدا با سالکین عصر ظهور امام عصر تفاوتی نداشتهاند. لذا انتظار و شوق این دسته از سالکان نسبت به ظهور آن حضرت عمدتاً از جهات ظاهری بوده است.[18]
بر این اساس، محمدمحسن طهرانی از پدرش، محمدحسین طهرانی نقل میکند که در تمام مدت زندگانی خویش هرگز کلمهای از ایشان پیرامون تشویق و تأکید نسبت به درک زمان ظهور امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و رؤیت آن حضرت و قرارگرفتن در رکاب یاران و اصحاب ایشان بیان نکرده بود:
در مجالس مرحوم حداد و حضرت والد – قدّس الله سرّهما – هيچگاه سخن از ديدن ظاهرى امام زمان – ارواحنا فداه – نبوده است، و بنده در تمام مدت عمر خود ياد ندارم كه راجع به ديدن آن حضرت سخنى به ميان آورند، و شاگردان خود را جهت زيارت آن حضرت تشويق و ترغيب كرده باشند، و يا دستورى و ذكرى و برنامهاى براى تشرف خدمت آن حضرت داده باشند.[19]
مشابه همین مطلب را سلطان محمد گنابادی قطب پیشین فرقه گنابادیه در مورد بینیازی از درک امام زمان (عجل الله فرجه) و ظهور حضرتش گفته است: «در بیان اینکه هر کس بشناسد امام خود را، حاجت به انتظار ظهور حضرت قائم (عجل الله فرجه) او را نخواهد بود بوجهی، نه در عالم صغیر و نه در عالم کبیر!»[20]
عصمت اقطاب و اساتید عرفان در جریان لاله زاری
در مکتب عرفانی لالهزاری، اقطاب و مرشدان آنها که به مقام فنای در ذات خدا رسیدهاند از قوه عصمت نیز بهرهمند شده و در نتیجه تمام گفتار، افعال و کردار آنها از هرگونه خطا، اشتباه، سهو و نسیان عاری است.
محمدصادق طهرانی در همین رابطه مینویسد:
باید دانست که فعل اولیای خدا عین حق بوده و در آن خطا راه ندارد؛ کسی که به مقام فنا رسیده و به آبشخور توحید راه یافته و هدایت و طهارت محضه دست نموده در حریم او لغزش وجود ندارد.[21]
تراوشات اولیای حضرت حق همگی طاهر و پاک بوده و فعل خداوند محسوب میگردد؛ همگی بر صراط مستقیم سیر میکنند.[22]
محمدمحسن طهرانی در جای دیگر به عصمت اولیا و اقطاب تصریح نموده و چنین مینویسد:
عصمت اختصاص به امام (ع) دارد و اوليای الهى كه آنها در مرتبۀ خاص خودشان هستند و از مرتبه نفس ديگر براى آنها چيزى باقى نمانده و حقيقت وجود آنها را حقيقت عبوديت و توحيد تشكيل مىدهد، آنها به مرتبه عصمت مىرسند.[23]
خداى متعال اراده خود را در نفس ولى بدون دخالت قواى واهمه و متخيله و هواهاى نفسانيه اعمال مىكند، و از اين جهت خيال انسان كاملاً جمع و صد در صد نسبت به مسئله وثوق تام دارد؛ برخلاف ساير اشخاص… .
پنجمين خصوصيت از خصوصيات عارف بالله و ولى كامل الهى اين است كه نفس او به واسطه فنای در ذات حضرت حق عين تجلى حق شده است و فعل او فعل حق و تدبير او تدبير حق است.[24]
تقوا داراى مراتب و مراحلى است و مرحله آخر آن عبارت از مقام عصمت است؛ و اين عصمت فقط اختصاص به ائمه (علیهم السلام) ندارد، بلكه اوليای الهى هم كه از مرتبه ذات عبور كردند و نفس را به كنار نهادند، و حقيقت جوهريه آنها با ذات پروردگار اتحاد پيدا كرده است، و در مرتبه جوهرى به مرتبه نور بسيط و مطلق رسيدند، و از مرحله حال به مرتبه مقام ارتقا پيدا كردند، و ديگر نفس بشرى در آنها بهطوركلى اماته پيدا كرده است و فنای ذاتى در ذات پروردگار براى آنها محقق شده است و بقاء بالله بعد از فناء فى الله، در مراتب اسما و صفات او براى آنها محقق شده است؛ آنها هم به مرتبه عصمت رسيدهاند و عرض شد كه اين مرتبه آخرين مرتبه تقوا است.[25]
لازم به یادآوری است که این سخنان عیناً توسط دیگر فرقههای صوفیانه نیز بیان شده است. به عنوان نمونه، در فرقه گنابادی برای اقطاب و مشایخ ادعای عصمت میشود. «ملاعلی گنابادی» در کتاب صالحیه، عصمت اقطاب صوفیه را عرضی و محدود به زمانی میداند که شأن ولایت و قطبیت را بر دوش گرفتهاند:
گویند که انبیا معصوماند و اولیا محفوظ و آن ذاتی است و این عرضی، آن در تمام عمر است و این در زمان ولایت.[26]
این عصمت فقط در بیان مسائل مرتبط با دین نیست و شامل محفوظبودن از هر نوع سهو، خطا و عصیانی میشود. به عنوان نمونه، «کیوان قزوینی» که خود را مصحح کتاب تفسیر بیان السعادة، نوشتۀ «ملاسلطان» معرفی کرده است، بیان میکند که در این کتاب، اشتباههای ادبی و لغوی فراوان و عقاید باطلی وجود داشت و وقتی آنها را به ملاسلطان عرض میکردم، او در پاسخ میگفت:
همین صحیح است، آنچه بر قلم مبارک آمده، از جانب لوح و قلم آمده و اصل قرآن همین است که به خط خود حق تعالی است احتمال تحریف که در قرآن مشهور است، در این خط مبارک نمیرود.[27]
حجیت ذاتی سخنان اقطاب به دلیل قوه عصمت
محمدمحسن طهرانی بر این باور است که دستورات قطب به خاطر مقام عصمت و ولایتش همانند دستور خدا حجیت ذاتی دارد:
بحث ما در اتحاد وصفى و عملى، و اتحاد عينى و ذاتى بين اوليای الهى و بين ذات امام معصوم بود. بيان شد كه چنانكه فعل و قول امام و امر و نهى امام، حجيت ذاتيه دارد، فعل ولى الهى نيز داراى حجيت است.[28]
محمدمحسن طهرانی هم در یکی از سخنرانیهای خود، منشأ حجیت و حقانیت کلام مرشد و ولی صوفیه را همان ولایت معصومین دانسته و چنین عنوان میکند:
حجيت كلام اولياى الهى عيناً همانند حجيت كلام ائمه معصومين. سؤال: آيا ارادة الله از اين مجرا جارى مىشود؟ جواب: بله، از همين جهت است، عين همان مطلبى كه در زيارت جامعه، راجع به ائمه (ع) است؛ منتها اولياى الهى در تحت ولايت امام اين امر را انجام مىدهند نه مستقلاً؛ يعنى آن ولايت در نفس امام زمان مىآيد و از نفس امام زمان همان ولايت در نفس اين ولى الهى مىآيد، پس اين ولى الهى جداى از امام زمان كار نمىكند – اين كفر و شرك است – و نفس اين ولى الهى چون با نفس امام (ع) متحد شده است، لذا همان ولايت در او به اين شكل مىآيد. لذا چه امام مطلبى را بگويد چه اين ولى الهى، هر دو يكى است و هر دو حجيت دارد و هر دو سنديت دارد.[29]
مخالفت با عرضه کلام قطب بر کتاب و سنت!
یکی از اصول مهم حدیثشناسی شیعه، عرضه روایات رسیده از ائمه (علیهم السلام) بر قرآن کریم است. امامان شیعه در احادیث فراوانی به شیعیان دستور دادهاند که سخنان نقلشدۀ آنها را بر کتاب خدا عرضه نمایند و محتوای آنها را با آیات الهی بسنجند و در صورت تطبیق آن با آیات قرآنی، حدیث را پذیرفته و در صورت مخالفت با کتاب، بدان عمل نکنند.
این مسئله در مکتب عرفانی لالهزاری بهکلی انکار و نفی میشود؛ به این صورت که رهبران این جریان با استدلال به اینکه سخنان ما عین کلام حق و دستور خداست، مریدان خود را از عرضۀ سخنان ایشان بر کتاب و سنت منع میکنند.
محمدمحسن طهرانی، از عرضهنمودن دستور اقطاب صوفیه بر کتاب و سنت به «فضولیکردن» تعبیر کرده و در ضمن اشکال و جوابی چنین میگوید:
اشكالى كه همه مطرح مىكنند اين است كه: انسان بايد در صورت شك در صحت و نفوذ امر ولى، آن كلام را به كتابالله و سنت عرضه كند؛ اگر موافق كتابالله و سنت بود، انجام دهد؛ اگر مخالف بود، انجام ندهد. … اگر انسان در صحت كلام ولى شك كند، منجر به عدم اطاعت از ولى مىشود و سلوك زير سؤال مىرود، و ديگر ما اصلاً سلوك نخواهيم داشت.
اين اشكال نقضىِ فاحش مربوط به صورتى است كه آن فرد، مقلد باشد؛ اما اگر آن فرد مجتهد باشد، ديگر اشكال افحش است. اين اشكال نيز از اصل غلط است و در اين صورت، راه سلوك بالكل بسته مىشود. براى كسى كه خدمت ولى خدا مىآيد، اصلاً شككردن معنا ندارد؛ اگر شخص بخواهد شك كند، به اين معناست كه او را قبول ندارد.[30]
سرّ اشكال كه بعضى مىگويند: «بايد مطالب اوليای خدا را بر كتاب و سنت عرضه كرد» و نيز ساير اشكالات ديگر، اين است كه: اين افراد مانند چشمى كه چپ است، دو مىبينند، و لذا اشكال مىكنند كه اين حكم با آن حكم فرق مىكند؛ اما اگر كلام امام (ع) را عين كلام خدا ببينند، آنوقت هر دو حكم يكى خواهد شد. آن خدايى كه مىگويد: قتل انسان برىء، اشدّ مجازات و عقوبات را درپىدارد، همان خدا مىگويد: اين آدم برىء را به قتل برسان!
قضيه حضرت خضر كه ديگر امتحان نبود، حضرت واقعاً آن بچه دهساله را كشت. اگر قتل او حرام بود، چرا حضرت او را كشت؟ او را كشت، چون خدا گفته است. در اينجا فضولىكردن و «براى چه» گفتن موقوف است؛ حال گاهى مصلحت حكم براى انسان روشن مىشود و گاهى هم روشن نمىشود.[31]
تسلیمشدن نزد قطب و تبعیت بیچونوچرا از وی
یکی از مهمترین وظایف طریقتیِ صوفیان، این است که در برابر دستورهای مرشد، «كالميّت بين يدي الغسال يقلّبه كيف يشاء»[32] باشند؛ یعنی همانگونه که میت در برابر غسال کوچکترین اراده و قدرتی برای حرکت و مخالفت ندارد، مریدان نیز باید از هرگونه اعتراض، سؤال و پرسش لب فروبسته و تمام دستورهای قطب را بدون چونوچرا بپذیرند. تاجاییکه حتی پیرامون حکمت و علت اوامر مرشد و یا دلایل عقلی و نقلی آن نیز سؤال نکنند چه برسد به اینکه بخواهند اعتراض و توبیخی از خود نشان دهند.
محمدصادق طهرانی میگوید:
انسان از امثال مرحوم قاضی نباید در فتوا مطالبه دلیل نموده یا به خاطر نیافتن مستند فتوا به ایشان اعتراض نماید، خود فرمایش مرحوم قاضی سند و حجت است.[33]
ناگفته پیداست که چنانچه دستورهای قطب مخالف با شرع مقدس اسلام بوده و وی از مرید بخواهد که به محرمات و ترک واجبات مشغول شود، مرید باید بیدرنگ اوامر او را امتثال کند. همانطور که در داستان مشهور ملاقات شمس تبریزی با مولوی میخوانیم که شمس تبریزی از مولوی درخواست نامشروعی مبنی بر آوردن شاهد زیبارو و خمر نمود و مولوی بدون تأمل آنها را حاضر کرد و بدین طریق توانست دست ارادت به او دهد و در سلک مریدان شمس تبریزی قرار گیرد.[34]
محمدصادق طهرانی مبنای تبعیت از قطب صوفیان را به تفصیل شرح و بسط میدهد و به صراحت بیان میکند که مریدان در برابر مرشدان باید «تابع مطلق» و «عبد محض» باشند:
سر لزوم پیروی و اطاعت مطلق از اولیای الهی و کاملین از موالیان اهل بیت (ع) این است که: این اولیا گرچه دارای مقام عصمت مطلقه از ابتدای حیات تا پایان آن نیستند، ولی ازآنجاکه بعد از وصول به مقام فنا، فعلشان عین فعل خداست جز حق از ایشان سر نمیزند.
عامل حرکت سالک بعد از رسیدن به استاد خبیر (مرشد) همان محبت خالص و ارادت تام او به استاد بوده و از لوازم این محبت، تبعیت محضه و بدون چونوچراست، سالک در برابر استاد باید اراده و اختیار را از خود سلب کند و عبد محض باشد، چه این محبت و تسلیم سالک در برابر استاد است که راه تصرف در نفس و اصلاح آن را برای مربی باز میکند.[35]
محمدمحسن طهرانی کلام ذیل را از پدرش نقل کرده و در توضیح و شرح آن، بیان میکند که جویاشدن از علت و مستندات شرعی و عقلی دستورات مرشد، امری لغو و بیهوده است و مریدانی که از علت حکم مرشدان سؤال میکنند «احمق» هستند. وی معتقد است:
آقاى حداد، كلام ايشان نازلكننده حق است نه اينكه مطلب ايشان با واقع منطبق است.
پيغمبر راجع به اميرالمؤمنين (ع) فرمودند: «علىٌّ مع الحق و الحق مع علىٍّ حيثما دار؛ على عين حق است و حق عين على است هرجا كه على هست…» اگر اميرالمؤمنين در اينجا بنشيند، ما از حضرت سؤال مىكنيم: يا على، چرا اينجا نشستى؟ علتش را بگو! ديگر علت نمىخواهد؛ اگر حضرت اميرالمؤمنين الان بر اين منبر صحبتى بنمايند، آيا ما بايد شك كنيم؟! وقتى كه ما كلام رسول خدا را راجع به اميرالمؤمنين مىشنويم كه: «علىّ مع الحق»، يعنى وقتى على را ديدى ديگر نبايد چيزى بپرسى… اما ساير افراد دليل و علت را بايد بگويند. فلان آقا گفته بايد اين كار انجام بشود؛ چرا و براى چه؟ چون علم من بيشتر است! درست است كه علم شما بيشتر است، ولى ممكن است اشتباه بكنيد؛ پس دليلش را هم بايد بگوييد. آن كسى كه بدون دليل است، امام معصوم است. از امام معصوم دليل خواستن عين جهل و نادانى و حماقت است. اگر از امام زمان دليل بخواهيم خيلى احمق هستيم، چون ما اصلاً در حيطه فكر او نيستيم تا اينكه دليل بخواهيم.[36]
محمدمحسن طهرانی برای اثبات این مبنای صوفیانه، کتابی به نام «سيره صالحان، در حجيت افعال و گفتار اوليای الهى» نوشت و در ضمن آن به صورت مختصر پیرامون حجیت ذاتی قول مرشد صوفی و لزوم تبعیت و تسلیمشدن نزد آنها سخن گفته است و مینویسد:
لزوم تسليم در برابر امام (ع) و ولى متصل به او؛
اين نكته همان نكتهاى است كه ما در ارتباط با انبيا و ائمه (ع) و در مرتبه متأخر در ارتباط با اوليای الهى، مشاهده مىكنيم. وقتى شخصى دست تسليم و اطاعت به سمت امام (ع) يا يك ولى الهى دراز مىكند، بايد خود را در تحت اختيار او قرار دهد. سپردن اختيار و اراده بايد به دست امام (ع) و يا ولى متصل به امام كه كلام و رفتارش از نفس ملكوتى او نشأت مىگيرد، باشد؛ نه هر كسى كه صرفاً ظاهرى بيارايد، كلماتى تركيب كند، جملاتى نيكو تحويل مردم دهد.[37]
لزوم تبعیت از قطب در دستورات خلاف شرع و احکام الهی
مکتب عرفانی لالهزاری به اندازهای در مسئله تبعیت از قطب و اطاعت از مرشدان تاکید میکند که حتی امتثال دستورات خلاف شرع مرشدان و اقطاب عرفانی را نیز لازم و واجب میشمارد. به همین خاطر، محمدحسین طهرانی معتقد است که حتی اگر هاشم نعلبند دستورات خلاف شرعی صادر میکرد، بدون کوچکترین تأمل و سؤالی آن را اجرا میکردم:
وقتى كه با مرحوم حداد بودم اگر به من مىگفتند: اين ليوان خون را بياشام ديگر احتياط نمىكردم و آن را مىخوردم![38]
سید محمد محسن حسینی طهرانی نویسنده کتاب «نور مجرد» که در احوالات عرفانی پدرش (نویسنده روح مجرد) نگاشته، در باره مقامات حداد به نقل از پدر، افزون بر آن چه در روح مجرد آمده، در کتاب «اسرار ملکوت» مینویسد:
«آنچه را که ایشان {حداد} میگفتند حق بود که از زبان ایشان جاری میشد. و اگر ایشان میگفتند محمد حسین این لیوان خون است بخور، می خوردم… من وجود متجسد اله را مشاهده میکردم… نه اینکه کلام ایشان بعد انطباق بر واقع کند و مؤید با واقع باشد بلکه کلام ایشان مولد حق است، حق همان است که از کلام ایشان بیرون میآید… من با آقای حداد ور رفتم تا به اینجا رسیدم.»
محسن طهرانی در ادامه داستان لیوان خون میگوید:
«پدر در حضور ما و اخوی آقا محمد صادق گفتند و لیوان را بالا بردند. آیا سر ما را شیره مالیدند؟ خیر، و الله و بالله قسم این کار را میکردند. چرا؟
چون نجاست دم تشریعی و اعتباری است که از وحی آمده و اگر کسی متصل به وحی است او اعلم به تشریع است. آیا کلام ولی که مقام وحی رسیده ارزش اضطرار را ندارد؟ این دو دو تا چهارتاست.» (اسرار ملکوت، ج ۲، ص ۴۳)
محمدصادق طهرانی، آشکارا بیان میکند که اگر دستورهای مرشد خلاف حکم صریح شرع مقدس اسلام باشد، باید از آن تبعیت کرد و مرید نباید هیچگونه تزلزل و تردیدی در امتثال اوامر مرشد به خود راه دهد:
مؤمن و محب واقعی بعد از ملاحظه ادلهای که بر حجیت و عصمت قول و فعل امام دلالت دارد و بعد از اینکه انسان کامل، آیینه تمامنمای حضرت حق و محل ظهور اسما و صفات خداست، در برابر قول و فعل معصوم و یا ولی خدا اگرچه موافق با ظواهر شرع نباشد هیچ تزلزلی به خود راه نمیدهد تا طعم شیرین و حقیقی ایمان را ذوق کند![39]
محمدمحسن طهرانی میگوید:
در جلسات گذشته درباره مسئله كيفيتِ تعلق حكم به مكلف، عرض شد كه: ما حكم ثابت و تعريف شده مشخصى نداريم كه ساير مطالب و دستورات، بر آن حكم تعلق بگيرد.[40] اشكال در اينجا اين است كه: ما تصور مىكنيم احكام شرع مانند آييننامۀ از قبل تنظيمشدهاى است كه براى سازمانى قرار مىدهند و مدير اين سازمان و سايرين بايد از اين آييننامه (ساعات ورود و خروج، اوقات استراحت، وقت نماز، حقوق و امتيازاتى كه به افراد داده مىشود) تبعيت كنند… اما احكام اسلام اينطور نيست كه براى هر فردى از پيش تقرير شده و ثابت باشد… .
ما نبايد از اول احكامى را ثابت قرار دهيم و بگوييم حكم خدا اين احكام غير قابل تغيير است؛ حكم اسلام اين است: هر فعلى كه اراده و رضاى الهى به آن تعلق بگيرد – نسبت به بندهاى خاص و يا عدهاى متعدد – حكم الهى خواهد بود. حكمالله نسبت به حالات و افراد مختلف فرق مىكند؛ گاهى حكمالله در نماز شب خواندن و گاهى در خلاف آن است… . اوليای خدا به حكم اينكه در تحت تصرف امام (ع) هستند، كلام و فعل و تصرفشان عيناً نفس كلام و فعل و تصرف امام (ع) خواهد بود.
اگر ولى الهى به شخصى بگويد كه شما بايد امشب تا صبح به بيدارى قيام كنيد و فلان عمل را انجام دهيد، و از طرفى اطبا گفتهاند كه اگر بىخوابى بكشيد براى شما خطر دارد و حرام است، در اين صورت چه بايد كرد! اين شخص بايد چه كند؟ آيا با اين كلام ولى خدا مخالفت كند؟! چون اين كلام همان كلام امام (ع) است، پس اين امر همان شرع است و بايد انجام دهد! … شايد اين سؤال پيش بيايد كه فرق امام و ولى الهى در چيست؟ تفاوت در سعه وجودى آنها است نه در انكشاف واقع و مصلحت شخصى و اجتماعى.[41]
ولایت تشریعی اقطاب
یکی از ویژگیها و شئونی که رهبران جریان لاله زاری برای خود قائل هستند، مقام ولایت تشریعی است؛ به این معنا که آنها در کسوت شارع، میتوانند برای موضوعات مختلف قانونگذاری کرده و حکم شرعی وضع نمایند. آنها معتقدند در تمام موضوعات، حتی موضوعاتی که خدای متعال و رسول اکرم (ص) برای آنها حکمی وضع کردهاند، میتوانند حکم جدیدی جعل کرده و حکم خدا را نسخ کنند. مریدان نیز در صورت وقوع تعارض بین حکمی که قطب جعل میکند با حکم قرآنی و روایی، باید حکم قطب را مقدم کرده و دستورات اقطاب و رهبران خود را ناسخ احکام پیشین بدانند.
محمدمحسن طهرانی با نقل گفتگویی که بین او پدرش پیرامون حکمی شرعی صورت گرفته است، این مبنا را تبیین مینماید و ولایت تشریعی قطب را از همین رهگذر به مخاطبان گوشزد میکند. وی در این رابطه چنین میگوید:
يكروز كه در خدمت ايشان بودم، گفتم: «آقاجان، دليل شما بر اينكه الان فلان كار واجب است، چيست؟» ايشان لبخندى زدند و فرمودند: آسيد محسن، اين كار واجب است يا حرام، شما آن را انجام بده. من مىخواستم به ايشان بگويم: اگر اين كار يكوقتى واجب بود، الان ديگر حرام است، ولى ايشان بلافاصله فرمودند: «واجب است يا حرام، برو انجام بده! تمام شد.»
در اينجا فقط بايد گفت: «چشم» و ديگر استدلال ممنوع است! درحالىكه خود بنده معتقد به حرمت آن مسئله بودم – كما اينكه الان هم معتقد به حرمت آن هستم – رفتم و آن كار را انجام دادم و قطع هم پيدا كردم كه در آن حال اين عملى را كه انجام مىدهم از هر واجبى واجبتر است؛ زيرا اهل علم مىدانند كه با تغيير شرايط و تغيير موضوع، حكم نيز تغيير پيدا مىكند.[42]
وقتى بنده مىخواستم با ايشان بحث كنم، آن عمل در نظر من به يقين – نه حدس و گمان از روى شواهد و ظواهر عادى – خلاف بود، ولى وقتى ايشان مىگويند: «واجب يا حرام، برو اين كار را انجام بده»، ديگر شك نداشتم كه حكماللهِ واقعى در اين برهه خاص همين است؛ علم و اطلاع بنده به هر كجا كه رسيده باشد، الان در موقعيتى هستم كه مافوق علم خود را در پيشرو دارم؛ او اطلاعى دارد كه من ندارم.[43]
محمدصادق طهرانی، ذیل موضوع «تبعیت از دستور قطب در مسائل خلاف شرع»، به ولایت تشریعی اقطاب صوفیه اشاره میکند و سعی دارد با گزارۀ فقهی تزاحم، اوامر قطب را بر دستورات شرعی مقدم بداند. ایشان در این رابطه چنین مینویسد:
سرّ لزوم تبعیت از ولی خدا در اموری که به ظاهر مخالف شرع اطهر است که همه احکام شرعی مشروط به آن است که مصلحت یا مفسده مساوی یا اقوی با آن تزاحم نداشته باشد که در این صورت حکم اولی از فعلیت ساقط میشود در موارد نادری که معصوم یا انسان کاملی دستور برخلاف شریعت میدهند یا عملی برخلاف ظاهر شرع از ایشان سر میزند؛ در واقع به علت وجود مصلحت اقوی یا مساوی که او با علم الهی خود از آن آگاه بوده است، حکم اولی تغییر نموده و در حقیقت حکم شرع همین حکم ثانوی است.[44]
محمدمحسن طهرانی در ماجرای دیگری اشاره میکند که برخی از دستورات محمدحسین طهرانی خلاف حکم صریح شرع مقدس اسلام بود و به همین علت، مریدان به ایشان اعتراض میکردند که چرا دستور خلاف شرع میدهید؟ اما آقای محمدحسین طهرانی در واکنش به این اعتراضها، آنها را از خود طرد میکرد تا نشان دهد که حق اعتراض و سؤال نداشته و فقط باید دستورات را امتثال کنند. ایشان در این رابطه چنین مینویسد:
مرحوم آقا (محمدحسین طهرانی) در طول حيات خود با چنين مسائلى مواجه بودند. روزى ايشان به يكى از منتسبين دستورى داده بودند. او كه خود از اهل علم بود، وقتى آن دستور را شنيد، رو كرد و گفت: «آيا اين دستورى كه شما به من داديد، خلاف شرع نيست؟!» ايشان تا اين جمله را شنيدند، گفتند: انجام ندهيد! اگر انجام بدهيد عمل خلاف شرع انجام دادهايد!
اين نكته بسيار دقيق و قابل توجه است كه چرا تا براى او شك پيدا شد، ايشان فرمودند: «نبايد انجام بدهيد و خلاف شرع است!» يعنى تو چگونه مىخواهى كارى را كه در ذهنت شبهه حرمت دارد و در دلت خلاف شرع مىدانى، قربةً الى الله انجام بدهى؟! اين عمل چطور با تقرب الى الله و سلوك و اطاعت و عبادت جور در مىآيد![45]
محمدمحسن طهرانی در ادامه تصریح میکند که شرع و حکم خدا، عبارت است از دستورات و اوامر خود و دیگر مرشدان جریان لالهزاریه. ایشان در این رابطه چنین میگوید:
بنابر آنچه كه تاكنون عرض شد، بايد اين مطلب روشن شده باشد كه شرع عبارت است از: «ما أرادَ اللهُ أن يَعمَلَ به العَبد؛ آنچه كه اراده خدا تعلق گرفته است كه بنده آن را انجام دهد.» حال گاهى از اوقات آن اراده الهى، بدون ارتباط با ولى و صرفاً باتوجه به ظواهر است – مثل همين تقليدهاى عادى و اصطلاحى كه مجتهد ممكن است اشتباه كند و يا اينكه مطلبش صحيح باشد – و گاهى آن اراده بر مطلبى غير از اين ظواهر و تكاليف ظاهرى تعلق گرفته است و خداوند آن را به واسطۀ انبيا و ائمه (علیهم السلام) و اوليای الهى براى انسان تقدير و تدبير مىكند.
حال مشخص مىشود كه وقتى مرحوم آقا به آقاى حداد مىگفتند: «اگر اين ليوان نجس باشد، و شما بگوييد بخور، مىخورم!»، دليلش چيست؟ ايشان در آن زمان مجتهد و بلكه اعلم از علماى ايران و نجف بودند و حتى اكثر فضلاى نجف مىگفتند: «اگر فلانى در نجف بماند، مرجعيت شيعه فقط در ايشان انحصار پيدا مىكند»؛ اما با همه اين علومى كه فقط هفت سال در قم نزد علامه طباطبايى و هفت سال در نجف كسب كردهاند، مىفرمايند: «اگر امر كنيد اين ليوان نجس را بخور، مىخورم!»
آيا ايشان نسبت به احكام طهارت و نجاست بىاطلاع بود و كتاب و سنت را نمىشناخت؟! آيا ايشان از خدا نمىترسيد و بهشت و جهنمى را قبول نداشت؟! قطعاً ايشان از ما بيشتر مىدانستند و ثابت هم كردهاند كه بيشتر مىدانستند؛ اما چون كلام ولى الهى را ما اراد الله مىدانند.[46]
ایمان واقعی تنها در گرو سلوک در طریقت لالهزاری
همانطور که بیان شد، بر پایه اندیشۀ ولایت نوعیه، امام و حجت خدا بر روی زمین مرشدان و اقطاب جریان لالهزاری هستند. یکی از لوازم و تالیفاسدهای این نظریه، مسئله ایماننداشتن کسانی است که در این مکتب سیر نکرده و ولایت اقطاب آنها را نمیپذیرند. رهبران جریان لالهزاری در لفافه و با کنایه و اشاره بر این باورند که هرکس ولایت مشایخ ما را نپذیرد در ایمان خود دچار نقصان و ضعف میباشد؛ هرچند از شیعیان مخلص امامیه و از شیفتگان ولی عصر (عج) باشد. به عنوان نمونه، محمدصادق طهرانی مینویسد:
مرحوم علامه آیت الله والد – قدس سره الشریف – به بنده خصوصی میفرمودند: یکی از آقایانی که دست تولی به حضرت آقای حداد – رضوان الله علیه – نداده بود، در اواخر عمر که در بستر بیماری افتاده بود، بنده به عیادتش رفته و گفتم: دیگر آفتاب عمر شما به لب بام رسیده، شما ولایت آقای حداد را قبول کنید! علامه والد فرمودند: من میخواستم ایشان مؤمن از دنیا برود.[47]
طبق این داستان، مشخص میشود که اگر شیعیان در مکتب لالهزاریه ولایت حداد، طهرانی و فرزندان ایشان را نپذیرند، مؤمن نیستند و درپی آن باید با آنها معامله یک مسلمانِ سنی مذهب شود. به همین خاطر، محمدحسین طهرانی در بستر بیماران و محتضران حاضر میشد و بهجای تلقین اعتقادات دینی و ادعیه و اذکار مأثوره، ولایت اقطاب خود از جمله آقای هاشم حداد را به آنها عرضه میکرد تا به گمان خود، مؤمن از دنیا بروند و گرفتار عذاب جهنم نشوند.
منبع: برگرفته از کتاب “عرفان از حقیقت تا پندار – گذاری در مکتب لاله زاری(علامه طهرانی)” (با تغییرات و اضافات توسط نویسندگان سایت)
[1] امینی ابراهیم، بررسی مسائل کلی امامت، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی(بوستان کتاب)،قم، 1386، ص 27.
[2] امام شناسى، ج5، ص 80
[3]. طهرانی، محمدحسین؛ امامشناسى، ج5، ص83.
[4]. طهرانی، محمدصادق؛ نور مجرد، ص۲۵۹ تا ۲۶۷.
[5]. طهرانی، محمدحسین؛ روح مجرد، ص136.
[6]. همان؛ ص139.
[7]. طهرانی، محمدحسین؛ روح مجرد، ص135.
[8]. طهرانی، محمدحسین؛ توحيد علمى و عينى، ص80.
[9]. طهرانی، محمدحسین؛ اللهشناسی، ج1، ص233.
[10]. طهرانی، محمدحسین؛ توحید علمی و عینی، ص86.
[11]. طهرانی، محمدحسین؛ امامشناسی، ج5، ص81.
[12] تحفة الوجود، ص 6-7
[13] تحفة الوجود، ص 9
[14] خورشید تابنده، ص 13-14
[15] واحدی، سیدتقی، از کوی صوفیان تا حضور عارفان، تصحیح محمدمهدی خلیفه، چ دوم، بیجا، بی نا،1375، ص 165ـ 167
[16]. طهرانی، محمدمحسن؛ مجموعه پرسش و پاسخ، ص65.
[17]. طهرانی، محمدصادق؛ نور مجرد، ص523.
[18]. طهرانی، محمدصادق؛ نور مجرد، ص521.
[19]. طهرانی، محمدمحسن؛ اسرار ملكوت، ج2، ص210.
[20] گنابادی ملاسلطان، مجمع السعادات، حقیقت، تهران، چاپ دوم، 1384، ص 150
[21]. طهرانی، محمدمحسن؛ نور مجرد، ص۵۵۲ تا ۵۶۸.
[22]. طهرانی، محمدمحسن؛ نور مجرد، ص524، 259 و 563.
[23]. طهرانی، محمدحسین؛ متن جلسات شرح حديث عنوان بصرى، ص2800.
[24]. طهرانی، محمدحسین؛ اسرار ملكوت، ج2، ص311.
[25]. طهرانی، محمدحسین؛ متن جلسات شرح حديث عنوان بصرى، ص2997.
[26]. گنابادی، ملاعلی؛ صالحیه، حقیقت 177، ص137.
[27]. قزوینی، کیوان؛ رازگشا، ص188.
[28]. طهرانی، محمدحسین؛ سيره صالحان، در حجيت افعال و گفتار اوليای الهى، ص434.
[29]. طهرانی، محمدمحسن؛ نفحات انس (انسان کامل در فرهنگ شیعه)، ص87.
[30]. طهرانی، محمدمحسن؛ سيره صالحان، در حجيت افعال و گفتار اوليای الهى، ص425.
[31]. همان؛ ص353.
[32]. ر.ک: كسر أصنام الجاهلية، النص، ص223 و ختم الاولياء، ص496.
[33]. طهرانی، محمدصادق؛ نور مجرد، ص558.
[34]. جامی، عبدالرحمن، نفحات الأنس، ص538. روزى مولانا شمسالدين به طريق امتحان و ناز عظيم از حضرت والدم شاهدى التماس كرد؛ پدرم حرم خود (همسر یا مادر)، خاتون را كه در جمال و كمال جميله زمان و ساره ثانى بود و در عفت و عصمت مريم عهد خود، دست بگرفته در ميان آورد؛ فرمود كه او خواهر جان من است نمىبايد؛ بلك نازنين شاهد پسرى مىخواهم كه به من خدمتى كند؛ فىالحال فرزند خود سلطان ولد را كه يوسف يوسفان بود پيش آورد و گفت: اميدست كه به خدمت و كفشگردانى شما لايق باشد؛ (شمس) فرمود كه او فرزند دلبند من است؛ حاليا قدرى اگر صهبا (شراب انگور) دست دادى اوقات به جاى آب استعمال مىكردم كه مرا از آن ناگزيرست؛ همانا كه حضرت پدرم بنفسه بيرون آمده ديدم كه سبویى از محله جهودان پر كرده و بياورد دیدم كه مولانا شمسالدين فریادی برآورد و جامها را بر خود چاك زده سر در قدم پدرم نهاد و از آن قوت و مطاوعت امر پير حيرت نمود؛ فرمود كه بحق اول بىاول و آخر بىآخر كه از مبدأ عالم تا انقراض جهان مثل تو سلطانى دلدار محمد خو در جهان وجود نه آمد و نخواهد آمدن و هماندم سر نهاده مريد شد (مناقب العارفين، ج2، ص622).
[35]. طهرانی، محمدصادق؛ نور مجرد، ص547 تا 556.
[36]. طهرانی، محمدمحسن؛ نفحات انس، ص84.
[37]. طهرانی، محمدمحسن؛ سيره صالحان، در حجيت افعال و گفتار اوليای الهى، ص329.
[38]. طهرانی، محمدمحسن؛ متن جلسات شرح حديث عنوان بصرى، ج1، ص164.
[39]. طهرانی، محمدصادق؛ نور مجرد، ص554.
[40]. طهرانی، محمدصادق؛ نور مجرد، ص554.
[41]. طهرانی، محمدمحسن؛ سيره صالحان، در حجيت افعال و گفتار اوليای الهى، ص411.
[42]. ر.ک: طهرانی، محمد محسن؛ رساله طهارت انسان و مقدمه افق وحى، ص193.
[43]. طهرانی، محمدمحسن؛ سيره صالحان، در حجيت افعال و گفتار اوليای الهى، ص428.
[44]. طهرانی، محمدصادق؛ نور مجرد، ص565.
[45]. طهرانی، محمدمحسن؛ سيره صالحان، در حجيت افعال و گفتار اوليای الهى، ص426.
[46]. طهرانی، محمدمحسن؛ سيره صالحان، در حجيت افعال و گفتار اوليای الهى، ص429.
[47]. طهرانی، محمدصادق؛ نور مجرد، ص267.