فهرست
بيوگرافی
تولد و اصل و نسب
محمد بن علی ملک داد تبریزی ملقب به شمس تبریزی، فرزند جلال الدین نومسلمان از خاندان «کیا بزرگ امید»، در سال 580 ق، در تبريز متولد شد. بنا بر نظر برخي عرفان پژوهان شمس در ابتدا مانند خاندان خود از داعيان[1] مهم اسماعيليان بود، اما بعدا اين مذهب را رها كرده و به اسلام صوفيانه اهل تسنن گرويد.[2] بنا بر نظر برخی محققان، پدر و دیگر بزرگان خاندان او برای حکومت حسن صبّاح[3] در الموت و صیانت از مذهب اسماعیلی در ایران تلاش فراوانی نمودند.[4]
تحصيلات
شمس، بر خلاف مولوی که اهل درس و بحث بود، سواد ظاهری چندانی نداشت. اگرچه نمیتوان او را به کلی بی سواد دانست اما برخي از مستشرقان، او را درويشي بي سواد معرفي كرده اند.[5] او به علوم غریبه مسلط بود و با بهره گیری از همین علوم توانست مولوی را از مجلس وعظ و کرسی درس پایین بکشد و به مجلس سماع و طرب بکشاند و او را شيفته خود كند.[6]
جايگاه وي در تصوف
با توجه به آراء شمس تبریزی پیرامون مذاهب فقهی، وی بین فقیهان و پیروان شریعت اسلام، سخت منفور است اما در بین فرقههای باطنی و عرفانی هواخواهان زیادی دارد. صوفیان قلندریه او را از اقطاب بزرگ خود میدانند[7] و اهل حق و غالیان یارسان نیز وی را در زمره شیوخ بزرگ مذهب خود قرار داده اند[8] و حتی در عرفان آمریکایی اکنکار نیز او را راهنمای باطنی و از رهبران آیین اکنکار میدانند.[9]
مذهب
شمس تبریزی از نظر فقهی، پیرو مذهب شافعی بود و در کتاب مقالات بارها با عبارت «من شَفعویم» به شافعی بودن خود تصریح میکند، گرچه او هیچ گاه به مذهبی فقهی مقید نبود و خود را با افتخار فردی لاابالی میدانست،[10] به گونه ای که از هر مسلک و آئینی، آنچه را موافق نفس و قلب خود مییافت، بلافاصله مي پذيرفت. برای مثال، او درباره مذهب حنفی می گويد:
«در مذهب ابوحنیفه چیزی یافتم که کار من بدان پیش رود و نیکوست. اگر قبول نکنم لجاج باشد.»[11]
سفرها
شمس در تبریز متولد شد اما درویشی دوره گرد بود. او به آسیای صغیر، شام و بغداد سفرهای بسیاری کرد[12] و در منطقه خاصي سكونت نداشت و گاهی با بند شلوار بافی گذران عمر می کرد.[13] او که بهتر از دیگران می دانست باورهایش در نظر عامه مسلمانان مصداق کفر است، دائما از شهری به شهر دیگر کوچ می کرد تا کمتر شناسایی شود و مي گفت:
«به زبان خود بحث کنم، بخندند و تکفیر کنند.»[14]
ازدواج
سن و سال شمس از شصت سالگی فراتر رفته بود که عاشق دخترک نوجوانی از اهل منزل (ربیبه) مولوی به نام کیمیا شد كه بيش از چهل سال از او كوچك تر بود و رغبتی به آن پیرمرد نداشت. شمس مدعی بود خداوند با صورت کیمیا بر او ظاهر میشود.[15] کیمیا خواستگاران زیادی ازجمله علاءالدین پسر دوم مولوی داشت، اما مولوی هنگامی که از تمایل پیر و مراد خود مطلع شد، بی درنگ کیمیا را به شمس بخشید. شمس پس از ازدواج با کیمیا در خانه مولوی ساکن شد و به او دستور داد علاءالدین دیگر نباید به خانه او رفت و آمد کند. دخترك زمان کوتاهی پس از ازدواج درگذشت. برخی علت مرگ او را نفرین شمس دانسته اند.[16] برخی نیز علت مرگ او را تندخویی و مزاج آتشین شمس دانسته اند، زیرا شمس معتقد بود زنان باید در خانه حبس شوند و در هیچ شرایطی از خانه خارج نشوند. یک روز که شمس در منزل نبود، کیمیا همراه زنان دیگر از خانه خارج شد، وقتی به خانه برگشت، شمس او را به شدت کتک زد و کیمیا زیر بار ضرب و شتم او طاقت نیاورد و پس از سه روز درگذشت.[17] شمس على رغم ازدواج با دختركي نوجوان، مدعي بود كه از خواهش هاي نفساني به دور است و ميلي به شهوات ندارد[18] و ازدواج را صرفاً جهت تداوم نسل ضروري مي داند.[19]
اساتيد
شمس تبریزی در طریقت تصوف، از محضر سه استاد بهره برده است. او مدتی در جوانی در زادگاه خود به خدمت شیخ ابوبکر تبریزی سله باف[20] از مشایخ اهل سنت دراویش تبریز رسیده بود[21] و بعد از مدتی از او جدا شد،[22] مدتی را نیز در خدمت رکن الدین سجاسی و باباکمال خجندی به سر برد. ركن الدين سجاسی خليفه قطب الدين ابهر، پير طريقت ابهريه از شاخه های طريقت خلوتيه بود.[23] شمس هیچ شیخی را لایق اخذ خرقه نمیدید، بلکه مانند اویسی مسلکان مدعی بود مستقیم از خود پیامبر صلی الله علیه وآله خرقه گرفته است و میگفت: «هر کسی سخن از شیخ خویش گوید. ما را رسول علیه السلام در خواب خرقه داد.»[24] با این وجود، در کرسی نامه فرقه مولویه، نسب طریقتی شمس تبریزی به رکن الدین سجاسی میرسد.[25] برخی دیگر نسب طریقتی او را به فرقه کبرویه ذهبیه و نجم الدین کبری میرسانند.[26]
اخلاقيات خاص
شمس تبريزي از نظر ظاهري كم ريش و لاغر اندام، اما چالاك و پر طاقت بود و كلامي نافذ داشت. از نظر سیمای باطنی، خُلق و خویی آتشین داشت و فردی پرخاشگر، صریح اللهجه، خودستا و مغرور بود، به طوری که افراطِ او در خودستایی، گاهی رنگ و بوی کفرگویی میگرفت،[27] چنانچه میگوید:
«خدا ده بار بر من سلام میکند، جواب نمیگویم و خود را کر سازم.»[28]
او درمورد خشونت و تندي خود نيز مي گويد:
«آن وقت تند باشم که نخوت درویشی در سرم آید، مهارم را هرگز کسی نگیرد.»[29]
اخلاقیات تند و گزنده ي او به اندازه ای بود که مریدانش با هدف توجيه و تلطيف رذائل اخلاقي او با بهره گیری از اسماء و صفات خداوند، او را «سیف الله» لقب داده و مظهر غضب خداوند و تجلی قهر دانستند،[30] اما صاحب مناقب العارفين علت نامگذاري او به سيف الله را از اين جهت مي داند كه از هركه مي رنجيد يا او را مجروح مي كرد و يا مي كشت.[31]
شمس در مواجهه با مردم و اطرافیان، اغلب سخنان اهانت آمیزی بر زبان جاری میکرد و وقتی متوجه می شد که برخی او را به خاطر زبان تند و اخلاق ناپسندش بی ادب میخوانند در جواب، منتقدين را بي ادب مي خواند.[32]
آثار
شمس طبق اعتراف خود، هیچ علاقه ای به منبر رفتن و وعظ و خطابه نداشت.[33] او علم ظاهر و نوشتن آن را حجاب راه میدانست و علاقه ای به نوشتن نداشت و میگفت:
«من عادت نبشتن نداشته ام هرگز، سخن را چون نمینویسم در من میماند و هر لحظه مرا روی دگر میدهد.»[34]
و حتی شاگردانش را نیز از نقل سخنانش برای ديگران منع میکرد.[35] به همین دلیل اثر مکتوب و تألیف مستقلی از وی به جای نمانده است، تنها اثر باقی مانده از او گفتارهای پراکنده ای به نام «مقالات» است. از آن جایی که شاگردانش برای او قداست و منزلت والایی قائل بودند، تمام کلماتی که در مجالس روزانه بر زبان او جاری شده بود، بدون کوچکترین تغییر و تحریفی گزارش کرده اند. احمد خوشنویس (عمادالفقرا)، شیخ فرقة ذهبیه، در سال 1349، برای نخستین بار، کتاب مقالات را همراه با مقدمه ای درباره احوالات او به چاپ رساند.
ده فصل از کتاب «مناقب العارفین» افلاکی نيز به تقریرات، گفتارها و سخنان شمس اختصاص دارد که مریدانش آنها را نگاشته اند. افزون بر این دو کتاب، فریدون بن احمد سپهسالار که 40 سال در حلقۀ مریدان مولوی و سلطان ولد بود، رساله ای پیرامون زندگانی مولوی نگاشته که بخشی از آن، شمس و احوالات او را توصیف میکند.
«دیوان شمس تبریزی» یا دیوان کبیر، همان دیوان مولانا جلال الدین محمد بلخی شامل غزلها، رباعیها و ترجیعهای اوست. عنوان دیوان شمس تبریزی یا «کلیات شمس تبریزی» از عنوانهایی است که در دورههای بعد به آن داده شده است، به اعتبار این که بخش اعظم این غزلها را مولانا خطاب به شمس الدین تبریزی سروده است.[36]
مرگ
قدیمي ترین منبعي که در آن از وجود مدفن شمس تبریزی در خوی ذکری رفته، مجمل فصیحی (تألیف شده در ۸۴۵ ق) است که در حوادث سال ۶۷۲ مینویسد: «وفات مولانا شمس الدین تبریزی مدفوناً به خوی.» همچنين فريدون بيك در منشآت السلاطين گزارشي مبني بر بازديد سليمان اول سلطان عثماني از مزار شمس در خوي در زمان لشكركشي به ايران آورده است.[37] محمدعلی موحد مدفون بودن شمس در خوی را به دلیل وجود مقبره ای با یک مناره در خارج از شهر خوی که از آغاز سده 15 میلادی به «مناره شمس تبریزی» معروف بوده، معتبر میداند. برخي محققين منكر مدفون بودن شمس در خوي هستند[38] و برخي ديگر مانند افلاکی معتقدند شمس در قونيه مدفون است.[39]
مبانى نظرى و آموزه ها
علم آموزي
صوفیان در یک تقسیم بندی، تمام علوم و معارف بشر را به دو دسته علوم رسمی و ظاهری و علوم حقیقی و باطنی تقسیم میکنند. براساس نگاه آنان، علوم رسمی و ظاهری، با حواس پنجگانه و عقل بشر درک میشود و قابل تبیین و تفهیم به دیگران است. آنان برای این علوم اهمیت و ارزشی قائل نیستند و آن را حجاب راه طریقت و مانع بزرگی برای سلوک الی الله قلمداد مینمایند. از همین روست که شمس این علوم را دليل معرفت نمیداند و میگوید:
«قاعده این است: هر سخن که در مدرسه باشد و در مدرسه تحصیل کرده باشند، به بحث، فایده آن زیادت شود، اما آن سخن از این فایده و بحث دور است، بدین هیچ تعلقی ندارد.»[40]
اولین درسی که مولوي مانند ديگر مریدان در مکتب شمس الدین تبریزی فراگرفت، اين قاعده بود كه علم و معرفت از کتاب به دست نمیآید و برای رسیدن به حقیقت، باید تمام نوشتهها و علوم حاصل از آنها را کنار گذاشت.[41]
صوفيان معتقدند آنچه انسان را رشد میدهد، علوم حقیقی و باطنی است. این علوم وهبی و الهامی است و قلب آن را با ریاضت و تزکیه نفس شهود میکند، شهود قلبی نیز در عالم خواب و بیداری میسر میشود. شمس مانند دیگر صوفیان بر این باور است که علم اولیاء لدنّی و وهبی است نه اکتسابی.[42] به همین دلیل با این علم لدنّی و علم غیب، هیچ امری در سرتاسر عالم برای اولیاء مجهول نیست و بر تمام مسائل اشراف و اطلاع کامل دارند.[43]
شمس خدا را سخن چین صوفیان میداند، یعنی آنچه از خوب و بد به ذهن کسی خطور نماید، خداوند آن را به قلب صوفی نازل کرده و بنابراین مصداق وحی و کلام خداست. او وقتی سخن یکی از صوفیان را میشنید و برایش خوشایند بود، بی درنگ آن را مصداق بارز وحی و سخن خدا میدانست که از عالم ملکوت بر قلبش نازل شده است. برای مثال، هنگام خواندن اشعار سنائی میگفت:
«این مرد که این گفته است، عجب مجرد بوده است خود از خود، کلام او کلام خدا باشد، کلام خدا کامل باشد، تمام باشد.»[44]
و یا با صراحت تمام، سخنان خود و مریدش مولوی را مصداق وحی میدانست و تذکر میداد که همان ویژگی موجود در پیامبران یعنی وحی الهی در ما نیز وجود دارد، بنابراین منکر ما منکر حق تعالی بوده و راهی دوزخ خواهد شد.[45]
مولوی، در اولین ملاقات با شمس، از او میآموزد که هرکس باید به دنبال قرآن شخصی خود باشد و سالک طریقت میبایست گفتار و آثار دیگران را کنار زند. به همین جهت است که مولوی در ابتدای کتاب مثنوی معنوی، تمام اوصاف و شئون قرآن کریم را به کتاب خود نسبت داده و میگوید:
«هذا كِتابُ الْمَثنَوی، وَ هُوَ أُصولُ أُصولِ أُصولِ الْدّين، فی كَشْفِ أَسْرار الْوصولِ وَ الْيَقين، وَ هُوَ فِقْهُ اللَّهِ الاكْبَر، وَ شَرْعُ اللَّهِ الازْهَر، وَ بُرهانُ اللَّهِ الاظْهَر، مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ، يُشْرِقُ إِشْراقاً أَنْوَرَ مِنَ الْإِصْباحِ…»[46]
شمس معتقد است دست یابی به حقیقت زمانی میسر میشود که مسئله ای را با چشم دل ببیند.[47] او میگوید مادامی که انسان به دنبال علوم غیر شهودی برود و قصد کند از مطالعه تفسیر آیات و حکمت و حدیث به درک و فهمی برسد، خود را از حقیقت محروم کرده و حجابی بر دل خود افکنده است.[48] او بیان میکند كه هر چقدر انسان فضل (علم ظاهري) بیشتری به دست آورد، از هدف نهایی یعنی فناء فی الله بیشتر فاصله میگیرد.[49]
شمس تبریزی هر علمي غير از كشف و شهود شخصي عارف را بي ارزش مي داند، حتى اگر این علوم پیرامون توحید و معرفت خداوند متعال باشد، چرا كه فهم وحدانيت خداوند با دلايل عقلي براي سالك هيچ سودي ندارد، بلكه او باید وحدت الله را با قلب خویش شهود نماید.[50]
توحيد
نام شمس تبریزی را میتوان در زمره صوفیان وحدت وجودی به شمار آورد. او معتقد است در عالم فقط خداست که از موجودیت و حقیقت برخوردار است و کثرات عالم هستی، همگی به منزله اعضا و اجزای ذات اوست. در نظر شمس سالك در نهايت به مقام فناء فی الله رسیده و معرفت شهودی و حضوری پیدا میکند و تمام اوصاف الهی حتی الوهیت و ربوبیت را به دست میآورد.
او مي گوید:
«دعوت انبیا همین است که: ای بیگانه به صورت! تو جزء منی. از من چرا بی خبری؟ بیا ای جزء! از کل بی خبر مباش، باخبر شو و با من آشنا شو.»[51]
شمس معتقد است فقط با گذر از تعيّنات و ظواهر مي توان به عالم وحدت و فناء في الله رسيد:
«از عالم توحید تو را چه؟… تو صدهزار بیشی، هر جزءت به طرفی، هر جزءت به عالمی، تا تو این اجزاء را در واحدی او در نبازی و خرج نکنی، تا او تو را از واحدی خود هم رنگ نکند، سرت بماند و سرّت.»[52]
او در پاسخ به مخالفان نظریه وحدت وجود، که ذات خداوند را از صفات او جدا میدانستند و میگفتند خدا در مخلوقات تجلّی و حضور ندارد، میگفت:
«هو عظیم تر از چندین هزار نظرهاست، چه عجب اگر او با همه صفات و محدثات باشد؟ و هو معکم أین ما کنتم.»[53]
رؤيت خدا
شمس بر خلاف تمام مذاهب اسلامی بر این باور است که حضرت حق را میتوان در دنیا و آخرت با چشم سر مشاهده کرد و از این نظریه در جاهای مختلف به سختی دفاع میکند:
«سترون ربّکم… این سین چه سین است؟ سین تعجیل. با اینها بگویی، اکنون بالغی، گویم تا چه فهم کرده باشند از آن، بالغی این است که معاینه ببیند. و من کان فی هذه اعمی فهو فی الاخرة اعمی. آخر از این ضریر ظاهر نمیخواهد. باید که معاینه با این چشم ببیند.»[54]
شمس مدعی مشاهده خداوند با چشم سر است و عبارت «معاینه با چشم»، تصور هرگونه تأویل به رؤیت قلبی و باطنی را رد میکند. او در داستان حضرت موسی مصرّانه تاکید میکند که آن حضرت، خدا را با چشم سر دیده است و در عبارتی دیگر، مدعی است مریدان مشایخ صوفیه، خدا را رؤیت میکنند:
«چون رواست که مرید ولی روزی هفتاد بار ببیند، چون روا ندارد که نبی مرسل ببیند؟!… اکنون آنچه حقیقت است و اتفاق آن است علما را که ولی به نبی در نرسد، چون ولی ببیند، بلکه مرید ولی، چگونه بر نبی محجوب باشد!»[55]
معاد
كوچک شمردن عذاب الهی و دوزخ، از دیگر موضوعات قابل پیگیری در بحث معاد صوفیانه است. شمس در استخفاف عذاب الهی نیز کلمات بی شماری دارد، چنانچه مي گويد:
«دوزخ از من حذر میکند و میترسد، آخر میگوید: جز يا مؤمن فإنّ نورك اطفأ ناري! … دوزخ را چنان بتفسانیم که بمیرد از بیم.»[56]
انكار خاتميت نبوت
مسلمانان به پیروی از قرآن و حدیث به این اصل اعتقاد دارند که پرونده نبوت تشریعی پس از پیامبر صلی الله علیه وآله بسته شد و خداوند پس از آن حضرت پیامبر دیگری را مبعوث نکرده است. صوفیان، این امر مسلّم اسلام را نپذیرفتند و با انكار خاتميت نبي مكرّم اسلام، نزول وحی آسمانی را به حریم اقطاب و اولیای خویش گسترش دادند و آنان را صاحب نبوت انبائی معرفی کردند. شمس تبریزی به مریدانش میآموزد قلب خود را محل نزول وحی قرار دهند و به کتابت وحی قانع نباشند.[57] وقتی کسی نبوت را در افراد خاص و معصوم منحصر نداند و دیگران را در این منصب الهی شریک کند، طبیعی است که نبیّ را مروّج شریعت نداند، بلکه او را در جایگاه یک مرشد بنشاند، زیرا میگوید:
«خضر به موسی گفت: سأنبئک، بیدار کنم تو را… نبی یعنی بیدارکننده… به حقیقت حق.»[58]
همچنين وي مي گويد:
«نبی چیزی ننهد در امت خود که نیست، بلکه آنچه هست در پیش آن حجابی هست… میکوشد تا آن حجاب برخیزد. همه خلاصه گفتِ انبیا این است که: آینه ای حاصل کن.»[59]
امامت و ولايت
بنا بر آیات قرآن و حدیث، امامت و ولایت مقامی است که پس از رسول الله صلی الله علیه وآله در اختیار ائمه اثنى عشر عليهم السلام قرار گرفته است. اما صوفیان، بر خلاف نصوص دینی، ولایت را نوعیه میدانند نه شخصیه. یعنی هر انسانی که به مقام فناء فی الله برسد، از مقام ولایت برخوردار میشود[60] و این مقام منحصر در امامان معصوم علیهم السلام نیست. شمس معتقد است هر کس بتواند از ظواهر امور عبور نماید و به باطن برسد، همه چیز را به نور ولایت میبیند و بر آنها ولایت مییابد. او در تعریف ولایت میگوید:
«معنی ولایت چه باشد؟ آن که او را لشکرها باشد و ظهرها و دیه ها؟ نی، بلکه ولایت آن باشد که او را ولایت باشد بر نفس خویشتن، و بر احوال خویشتن، بر صفات خویشتن، و بر کلام خویشتن، و سکوت خویشتن و قهر در محل قهر و لطف در محل لطف و چون عارفان جبری آغاز نکنند که من عاجزم او قادر است، نی میباید که تو قادر باشی بر همه صفات خود و بر سکوت در موضع سکوت و جواب در موضع جواب و قهر در محل قهر، و لطف در محل لطف، و اگر نه، صفات او بر وی بلا باشد و عذاب چو محکوم او نبود حاکم او بود.»[61]
بنا بر اعتقاد شمس، مشایخ صوفیه به دلیل رسیدن به مقام فنای در حق، از رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز بالاتر اند و مقامی مانند الله تبارک و تعالی دارند، چنانچه می گويد:
« یکی را سؤال کردند که شیخ تو بهتر است یا ابایزید؟ گفت: «شیخ». گفتند: شیخ تو بهتر است یا پیغامبر علیه السلام؟ گفت: «شیخ». گفتند : شیخ تو یا خدا؟ گفت: من یگانگی و توحید آنجا یافته ام، غیر آن یگانگی نمیدانم.»[62]
بنابراین، در این نوع نگاه، شناخت شيخ و مرشد از شناخت خداوند سخت تر است. [63]
ويژگی هاي ولي
از منظر صوفیانی مانند شمس تبریزی، ولي ویژگیهايی دارد كه شناخت آنان، به مخاطب كمك مي كند تا اهداف آنان در دست درازي به مقامات معصومين عليهم السلام را بهتر بشناسد. در واقع مريد پس از شناخت ولي خود و بيعت با او، مشق ارادت و سرسپردگی و تبعیت محض از او را تمرین مي کند.
علم غيب
یکی از ویژگیهای مهم ولیّ که در جذب مریدان بسیار مهم است، اشراف بر ضمایر افراد و علم غیب است. او به لزوم بهره مندی ولیّ از علم غیب و لدنّی معتقد است و میگوید:
«اگر من لدن حکیم علیم نبودی، کار اولیا چگونه بودی؟ کارشان به چهل هزار سال راست نشدی، اگر بیست عمر در هم پیوستی کفایت نشدی… دل اولیا محیط است به افلاک، همه افلاک در تحت دل اوست.»[64]
توانایی شیخ نیز فقط منحصر در عالم بیداری نیست، بلکه پیر طریقت بر حوادث پنهانی و آنچه در خواب برای مرید حادث میشود نیز اطلاع کامل دارد. حال اگر کسی ادعای شیخیت کند و به اسرار بیداری و خواب مرید آگاه نباشید، از نظر شمس، او شیطان است.[65] وي افزون بر اشراف بر خواطر، معتقد است پیر طریقت بر عالم ارواح نیز احاطه دارد و با ارواح گذشتگان ارتباط مستمر دارد.[66]
كرامت و خوارق عادات
در نظر شمس ولی، مستجاب الدعوه است و کرامات فراوانی از او دیده میشود. این ویژگی یکی از مهمترین دستاویزهاي صوفیه برای جذب مریدان است.
او در وصف کرامات خود میگوید:
«اگرچه ابراهیم روی به چیزی آورده است که لایق نیست، لکن همان نظر اول ما او را کی گذارد ضایع؟ هر که اول نظر ما افتاد (بر او)… چون روی به رضا آورد، هنوز به رضا نرسیده است روی به الله آورد.»[67]
شمس، کراماتی از دوران کودکی خود گزارش میکند که «اجنّه و ملائکه را به چشم میدید» و در دوران دوران میان سالی «در هوا پرواز میکرد و به یک چشم بر هم زدن، جان از تن دشمنانش میگرفت.»[68]
او خود را صاحب مقام عصمت میدانست و بر این باور بود که سالک در مقام جذبه و فنا میتواند مانند پیامبران کارهای خارق العاده انجام دهد، با این تفاوت که خوارق عادات پیامبران را معجزه مینامند و کارهای خارق العاده اولیاء را کرامت میگویند.
شمس با این ادعا که مستجاب الدعوه و صاحب کرامت است، نفرین خود را نیز مانند دعایش سریع الاجابه میداند، حتی اگر ناخواسته کسی را نفرین کند.[69]
او معتقد بود هر عارفی میتواند مانند رسول الله صلی الله علیه وآله سخنی مانند قرآن بگوید. او با بیان «زهی قرآن پارسی، زهی وحی ناطق پاک»[70] سخن خود را هم رتبه قرآن قرار داده است، همانگونه که مولوی، مثنوی را قرآن خطاب میکرد.[71] شمس تا آنجا پیش میرود که برای سخن خود وجه قدسی و صبغه الهی قائل است. او معتقد است کسی نمیتواند مانند سخن شمس بر زبان جاری کند.[72]
شمس سخنان خویش را یکی از معجزات الهی و جلوههای کلام الله میداند. او با استناد به آیه شریفه «قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا»[73] میگوید کلام الله مفهومی وسیع تر از وحی دینی در میان فقیهان شریعت دارد، زیرا آیه نشان میدهد، سخن خدا منحصر در قرآن کریم و وحی نازل شده بر پیامبران نیست.[74]
وظايف مريدان
تبعيت از شيخ
بنابر باور تمام اصحاب تصوف، سلوک در طریقت بدون یافتن مرشد و تبعیت از او امکان پذیر نیست. پس بر هر سالکی واجب است که دست بر دامن یکی از اولیای صوفیه زند و تمام دستورات او را بدون کوچکترین مخالفتی اطاعت کند. شمس مسلمانی را تسلیم شدن در برابر پیر طریقت معنا مي كند و اولیای الهی را حقیقت قرآن معرفی میکند، یعنی سالک در صورت تبعیت محض از شیخ، میتواند حقایق قرآن و احادیث نبوی را درک کند.[75]
او معتقد است اگر مرید در کیفیت دستورات شيخ تغييري ايجاد كند، سالها از رشد در مسیر طریقت عقب میماند و در واقع، تبعیت بی چون و چرا از شیخ است که مرید را به هدف میرساند، نه اذکار و عبادات.[76]
شمس مانند ديگر صوفیان معتقد است مرشد در ذات خدا فانی شده است، پس مشیت و اراده حق تعالی از مجرای اراده مرشد جاری میشود و خواست او، خواست خداست. بنابراین، رضایت به قضا و قدر الهی به معنای رضایت از اوامر و اعمال پیر طریقت و تسلیم بودن در بارگاه اوست.[77]
شمس خدمت به شیخ طریقت و تبعیت از او را برای صوفی مانند نماز خواندن و روزه گرفتن میداند.[78]
در نظر وي عقل، قرآن و سنت نبوی نمیتواند ترازویی برای سنجش صحت و بطلان سخن شیخ باشد، چرا که سخن و فعل شيخ و مراد، حجیت و اعتبار ذاتی دارد و عین کلام الله است. اگر شیخ مرتکب فعلی شد، آن فعل برای شیخ مباح بوده است حتی اگر همان فعل برای دیگر مسلمانان حرام باشد. کسی از شمس میپرسد که آیا نوشیدن خمر حلال است یا حرام؟ شمس، با اتکا به همین مبنا اینگونه پاسخ میدهد:
«اگر مَشکی از شراب به دریا ریزند نجس میشود؟ میگوید: نمیشود. گفت: اگر در حوضچه آب قلیل بریزند؟ پاسخ گوید: بله نجس میشود. سپس شمس گوید: اگر مولانا شمس الدّین مینوشد، او را همه چیز مباح است که حکم دریا دارد و اگر چون تو غرخواهری (دشنام خراسانی) خورد، نان جوینت هم حرام است.»[79]
شمس تبریزی اخلاقی داشت که جز با تسلیم شدن تمام عیار مرید و انداختن طوق بندگی و سرسپردگی به گردن مرید، راضی به پذیرفتن کسی نمیشد.[80] او میخواست که مریدان ابتدا شهرت و شخصیت خود را نزد همگان تخریب و سپس خلاف راه دین حرکت کنند. او در این راه، از برخی پول زیاد طلب میکرد و از برخی شاهد زیبا روي و شراب و… ، برای نمونه از اوحد الدین کرمانی شاعر بزرگ و مشهور صوفیه، که خواهان مریدی شمس بود، درخواست كرد كه در مقابل همگان شراب بنوشد.[81] در ملاقات با مولوی نیز دو درخواست نامشروع مطرح کرد، يكي شاهدی زیبارو و ديگری شراب. مولوي نيز به قصد سرسپردگی شمس، هر دو درخواست را با وجود تضاد با شریعت، اجابت کرد.[82]
بذل مال به قطب
اخذ مال از مرید و به اصطلاح، سرکیسه کردن سالک طریقت، امری رایج در صوفيه است. شمس در میان صوفیان، پدیده جالبی در طلب مال از مریدان به شمار میآید. او به مریدان میگوید هر اندازه بیشتر به او پول بدهند، زودتر به فناء فی الله میرسند. در حکایتی گزارش شده است که شخصی میخواسته آسیابی بخرد و وقف کند، شمس از او درخواست مي كند كه بجاي خريد آسياب، پول آن را به وي دهد تا او را به مقامات عالي برساند![83]
شمس مردم را از مسیر شرع خارج میکرد تا آنها را به کمال عرفانی برساند. او مریدان را تحریک میکرد تا مال بیشتری به او بپردازند. زیرا بخشش مال مریدان به شیخ از نظر شمس، پس از شاگردی و تبعیت از پیر طریقت، مهمترین راه رسیدن به خداست.[84]
شمس برای ملاقات با خود نیز از مردم پول دریافت میکرد! به گزارش افلاکی، مردم برای ملاقات با شمس باید ابتدا حسام الدین چلپی را میدیدند و مبلغی به او میپرداختند. این دستور شمس بود که با توجه به ثروت مرید، تا بيست هزار درهم از آنان بگيرد.[85] او حتي براي ملاقات مريدان با مولوي نيز بر در خانه مي نشست و تا از مريدان مبلغي دريافت نمي كرد اجازه ملاقات با مولوي را نمي داد.[86] این رفتار شمس و دریافت مبالغ هنگفت از مریدان و اطرافیان مولوی سبب شده بود مردم او را به اخاذی متهم کنند و او را با لقب مال پرست سرزنش کنند و او در جواب آنان مي گفت:
«بسیار بزرگان از این سست شدند از من که او خود بند سیم بوده است. در بند پول نبوده ام، در بند آن بوده ام که خر از پول بگذرد.»[87]
مذمت علوم شرعى و فقيهان
شمس که علم حاصل از کتاب و درس و عقل را مذموم میشمارد، درباره فقیهان و عالمان شریعت نیز به تندی و زشتی سخن میگوید و آنها را چهارپایانی میداند که بار زیادی بر پشت خود دارد.[88] او معتقد است کسانی که در علوم مختلف دینی و غیر دینی مطالعه و مداقّه میکنند، سرانجام خسران و حسرت نصیبشان میشود،[89] عالمان و شیوخ مذهبی را به راه زنان دین اسلام تشبیه میکند[90] و علوم دینی مانند فقه، اصول، فروع، کلام و… که فقیهان آموزش میدهند را همگی باطل و گمراه کننده مي داند.[91] شمس که به خوبی آگاه است که تصوف و آموزههای آن در قرآن و احادیث نشانی ندارند، به مریدان خود میآموزد كه اولین وظیفه آنها در مسیر سلوک، بیزاری جستن از فقیهان و عالمان است.[92]
مخالفت شمس تبریزی با معارف قرآنی و سخنان پیامبر و اهل بیت علیهم السلام به اندازه ای عمیق و شدید بود که حتی تحمل شنیدن آیات قرآن و روایات را نداشت. او خطاب به مفسران قرآن و محدثين مي گفت:
«تا کی بر زین بی اسب سوار گشته و در میدان مردان میتازید و تا کی به عصای دیگران به پا میروید؟ این سخنان که میگویید از حدیث و تفسیر و حکمت و غیره، سخنان مردم آن زمان است که هر یک در عهد خود به مسند مردمی نشسته بودند و از خود معانی میگفتند و چون مردان این عهد شمایید، اسرار و سخنان شما کو؟ بعضی کاتب وحی بودند و برخی محل وحی. اکنون جهد کن که هر دو باشی، هم محل وحی و هم کاتب وحی خود باشی، إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ.» [93]
و در مورد تفسير قرآن به شاگردان خود چنین مي گفت:
«تفسیر ما چنان است که میدانید، نی از محمد و نی از خدا.»[94]
او قرآن را اینگونه توصيف مي كرد:
«مراد از کتاب الله، مصحف (قرآن کریم) نیست، بلکه آن مردی است که راه بَر است. کتاب الله اوست، آیت اوست، در آن آیت، آیت هاست.»[95]
و در عبارت دیگری، شیخ طریقت را کیمیای سعادت میداند نه قرآن![96] او مي گوید:
«پس دانستیم آنچه تو را برهاند، بنده خداست، نه آن نوشته مجرّد، من اتّبع السواد فقد ضلّ.»[97]
یعنی تبعیت از آیات قرآن، انسان را به سرمنزل مقصود نمیرساند، بلکه باعث گمراهی نیز میشود و این شیخ طریقت است که انسان را به قلّه سعادت میرساند. چنانکه میگوید:
«مرا رساله محمد رسول الله سود ندارد! مرا رساله خود باید. اگر هزار رساله بخوانم تاریک تر شوم. اسرار اولیاءِ حق را ندانند، رساله ایشان مطالعه میکنند، هر کسی خیالی میانگیزند و گوینده آن سخن را متهم میکنند. خود را هرگز متهم نکنند، و نگویند که این کفر و خطا در آن سخن نیست، در جهل و خیال اندیشی ماست …»[98]
از نظر او کسی که تصمیم گرفته است از علم شمس استفاده کند باید منابع و مصادر دیگر از قرآن و حدیث و سخنان عالمان و فقیهان را کنار نهد و فقط کلام شمس را بشنود.[99]
او فقیهان و محدثان را به دلیل بیان حدیث و تفسیر قرآن، مقلد میداند و در مذمت آنها میگوید:
«این همه احادیث و رموز بزرگان و تفسیر قول این و آن، همه تقلید است، سر به هیچ جای بیرون نکند.»[100]
اما از مرید انتظار دارد به طور تامّ و تمام از مراد تبعیت کند و حتی در علت دستورات او پرسش نکند و سؤال مرید از مراد را بدعت میداند.[101]
جايگاه عقل
یکی از مهمترین اصول مشترک و شاه بیت تمام مکاتب عرفانی، مذمت عقل و عاجز دانستن آن از درك معارف حقيقي است. علت اصلی مذمت عقل گرایی در مکتب تصوف این است که آموزههای برخاسته از شهود صوفیان با بدیهیترین و اساسیترین اصول عقلی و شرعی و حتی تجربی تعارض دارد. شمس با صراحت بر نارسایی علوم عقلی و ظاهری در برابر شهود و مکاشفات صوفیانه سخن میگوید:
«عقل سست پای است و از او چیزی نیاید… عقل حجاب است.»[102]
او مهمترین علت اختلاف مردم با یکدیگر را تبعیت از عقل و خرد میداند.[103] براساس منطق شمس، تمام مشکلات معرفتی انسان، ناشی از تبعیت از عقل و منطق است و عقل و حسّ باعث میشود در میان مردم تفرقه و ظاهربینی بروز نماید.[104] از نظر وي، بدترین انسانها کسانی هستند که از عقل و خرد تبعیت میکنند[105] و او بيشتر دوزخيان را از اهل خرد و استدلال مي داند.[106]
جايگاه قلب
شمس مانند دیگر صوفیان، معیار سنجش و درستی یک باور و عمل را این میداند که قلب انسان به آن تمایل داشته باشد. او این نکته را اینگونه بیان میکند:
«استفتک قلبک و ان افتاء المفتون: از قلبت استفتاء و سوال کن و لو مفتیان بیرونی علیه آن فتوا دهند… هر اعتقاد که تو را گرم کرد، آن را نگه دار و هر اعتقاد که تورا سرد کرد، از آن دور باش.»[107]
حجّيت خواب
خواب و رؤیا، یکی از مصادیق کشف و شهود است که در معرفت شناسی شمس جایگاه مهمی دارد. سخنان باقی مانده از شمس نشان میدهد که مهمترین رخدادهای زندگی و آموزههای او از خواب و رؤیا اخذ شده است. برای نمونه، درباره یافتن مولوی که مهمترین واقعه زندگی اوست، مدعی است:
«به خواب دیدم که مرا گفتند که تو را با یک ولیّ هم صحبت کنیم. گفتم کجاست آن ولیّ؟ گفتند در روم است… وقت هنوز نیست! الامور مرهونة باوقاتها.»[108]
این گونه عبارات نشان میدهد از نظر شمس، خواب و رؤیا حجت است و میتوان به آن اعتماد و استناد کرد.
جايگاه زن
شمس تبریزی، زن را موجودی منفور و مظهر شرور در عالم میدانست که مانع و حجاب راه سالکان طریقت است. مطالعه سخنان شمس نشان میدهد که او تنها درباره رابعه عدویه یک جمله ستایش آمیز دارد و از دیگر زنان حتی در یک عبارت کوتاه نیز به نیکی یاد نمیکند. شمس حتی به صدیقه طاهره سلام الله علیها اهانت کرده و او را به قصور در معرفت متهم مینماید:
«از زن شیخی نه آید… اگر فاطمه یا عایشه شیخی کردندی، من از رسول [صلی الله علیه وآله] بی اعتقاد شدمی، الاّ نکردند، اگر خدای تعالی زنی را در بگشاید هم چنان خاموش و مستور بوَد. زن را همان بس کار و دوک خود.»[109]
شمس در عبارت دیگری با نگاهی صرفا جنسی به زنان، مقام آنان را تحقیر کرده[110] و آنان را جاهل مي دانست.[111]
تكثّر گرايي
شمس تبریزی، راه نجات را منحصر در اسلام نمیداند. او معتقد است کفر و اسلام به دین و مذهب انسانها وابستگی ندارد، بلکه تسلیم بودن در برابر پیر طریقت است که انسان را نجات میدهد، زیرا او فانی فی الله است و دستورات او عین فرمان خداست. در این اندیشه، جوهره همه ادیان واحد است و عارف سالک نباید هیچ عقیده ای را انکار کند و آن را کفر، شرک و انحراف تلقی نماید. شمس، تعدد و تکثر ادیان را مانند مولوی، عرضی و در ظاهر میداند و وحدت ادیان و اشخاص، به زعم او، بالذات، ماهوی و باطنی است:
«صور مختلف، وگرنه معانی یکی است… خلایق هم چو اعداد انگورند… چون بفشاری در کاسه، آنجا هیچ عدد هست؟ این سخن هر که را معامله شود، کار او تمام شود.»[112]
در ديدگاه شمس، تصور افراد از خدا و توحید، مطابق با استعداد، ظرفیت و معرفت آن هاست که انکارشدنی نیست و خدای هرکس، به اندازه توقع، استعداد و درخواست اوست:
«دریای کرم موج میزند، هر چه از او خواهی میدهد . هر یکی چیزی میپرستند: یکی شاهد، یکی زر، یکی جاه. «هذا ربَّی» میگویند، «لا أُحِبُّ الافِلِین» نمیگویند.»[113]
بنابراین، مسیحی، یهودی یا هندو هم مسلمان هستند و مسلمان هم میتواند کافر باشد.
وی درباره کفر و الحاد و اسلام، در جای دیگر میگوید:
«خوشی در الحاد من است، در زندقه من، در اسلام من چندان خوشی نیست.»[114]
تقديس ابليس
یکی دیگر از آموزههای اعتقادی صوفیان، تقدیس ابلیس است که مطابق آن، ابلیس در نافرمانی از دستور خداوند مبنی بر سجده بر انسان معذور بود و نباید او را توبیخ و سرزنش نمود بلکه باید او را ستایش کرد.[115] شمس تبریزی نیز نافرمانی ابلیس را ناشی از عجز و ناتوانی او میداند و اراده تکوینی خداوند را باعث این نافرمانی بیان میکند.[116] شمس نکوهشهای متون دینی از شیطان را به نفسانیات تأویل کرده و میگوید:
«آنچه گویند عمر رضی الله عنه بزد یک چشم شیطان را کور کرد غیر ظاهر معنی، آنجا معنی دیگر است… اگر نه، این شیطان چیزی مجسم نیست ان الشیطان یجری فی بنی آدم.»[117]
مطالبي مربوط به شخصيت هاي مهم تاريخ
شمس، پیرامون برخی شخصیتهای تاریخی و مذهبی، سخنانی دارد که برای شناخت اندیشه او لازم است این سخنان را بررسی کرد.
حضرت زهرا سلام الله عليها
حضرت زهرا سلام الله علیها که به محدِّثه معروف است و ملائکه با او سخن میگویند، در نظر شمس تبریزی، فردی صرفا زاهده بوده و عارف به مسائل معرفتی نبوده است، چنانکه میگوید:
«مردم را سخن نجات خوش نمیآيد، سخن دوزخيان خوش میآيد… لاجرم ما نيز دوزخ را چنان بترسانيم كه بميرد از بيم!… فاطمه رضی الله عنها عارفه نبود، زاهده بود. پیوسته از پیغمبر حکایت (سخن) دوزخ پرسیدی. پیغمبر از معراج آمده بود، هر کس از آنچه در آن بود، سؤال میکرد. یکی دیدار، یکی صفت بهشت. فاطمه رضی الله عنها گفت: من آن ندانم، من خوفی دارم، صفت دوزخ بکن.»[118]
این نظر شمس درباره صدیقه طاهره، این سؤال را به ذهن متبادر میکند که چه تفاوتی میان زاهده و عارفه وجود دارد که شمس آن را محلی برای اهانت به ایشان قرار داده است؟ در نگاه صوفيان، زاهد کسی است که خداوند را از ترس دوزخ عبادت میکند و عارف خدا را به خاطر عشق به او میپرستد. شمس نيز، تنها راه رسیدن به خدا را عشق میداند و خودش را طلایه دار قافله عشق، و به همین دلیل زاهدان را سرزنش و به قصور در معرفت متهم میکند.
شمس تبریزی، حضرت زهرا سلام الله علیها را به قصور در معرفت متهم میکند، اما در مقابل، زني مانند رابعه عدویه كه سابقه فحشا در زندگي خود داشته را عارفه ای میداند که باید الگوی زن و مرد باشد.[119]
شمس، دیگر اهل بیت علیهم السلام را نیز با الفاظی زننده خطاب قرار داده بود و مقام و منزلت خود را برتر از آن میدانست که بخواهد از ائمه دین تقلید کرده و سخن آنها را بر سخنان خود ترجیح دهد . برای نمونه میگوید:
«آن ظاهر نی، اکنون تو بدان مچفس، ائمه روا نمیدارند، ائمه که باشند؟ مرا با ائمه چه کار؟ ما خود ائمه ایم.»[120]
خلفاي اهل سنت
شمس تبریزی، صوفی سنّی است و طبیعی است که در مدح شیخین و خلفای اهل سنت سخنان فراوانی گفته باشد. اما در مقابل بر خلاف بسياري از صوفيان، چندان مطلبي در مدح اميرالمؤمنين عليه السلام نمي گويد.
پیش از این گفته شد شمس صدیقه طاهره سلام الله علیها را به قصور در معرفت متهم میکرد و او را زاهده ای ظاهرگرا معرفی مینمود. اما در مدح و ستایش غاصبان حق حضرت، اینگونه لب به مدح و ستایش میگشاید:
«وقتی پیامبر به معراج رفت جبرئیل به ایشان گفت: اگر چهار برابر عمر نوح فرصت داشته باشم و فضائل عمر بن خطاب را بشمرم، مناقب او تمام نخواهد شد، اما عُمر با همه فضیلتهایی که دارد تنها یک خوبی از خوبیهای ابوبکر است.»[121]
بنا بر نظر شیعیان، خداوند در یوم المعراج با رسول خاتم صلی الله علیه وآله با صدای امیرالمؤمنین علیه السلام سخن گفت،[122] اما شمس این فضیلت را با عبارت «الحق ینطق علی لسان عمر»[123] برای عمر بن خطاب ثابت میکند.
به زعم شمس، ابوبکر خلیفه اول اهل سنت، عارفی بی بدیل است که هرگز به دنیا و آنچه در اوست، توجه نکرده و همواره خدا را در یاد داشته است.[124]
او معتقد است شخصی مانند فرعون با وجود دیدن معجزات فراوان ایمان نیاورد، اما شخصی مانند ابوبکر بن ابی قحافه به محض شنیدن ندای رسول الله صلی الله علیه وآله ایمان میآورد:
«اندرون خالی است، بر اندرون باز میزند، ایمان آرد، و آن را که از اندرون نیست، هزار معجزه مینمایی، ایمان نمیآورد، ابوبکر رضی الله عنه هیچ معجزه ای نخواست، گفت پیغمبرم گفت آمنا و صدقنا.»[125]
همچنین شمس بر اساس مذهب اهل سنت، به روایتی از عبدالله بن زبیر (که از دشمنان امیرالمومنین علیه السلام بود) متمسک و مدعی میشود که آیه شریفه «فَأَمَّا مَنْ أَعْطَی وَ اتَّقَی وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنَی»[126] در تایید و مدح ابوبکر نازل شده است![127]
در نظر شمس، اگر برای ترویج اسلام، صلح و جنگ و خشونت و مهربانی، هر دو نیاز باشد، پیامبر و امیرالمؤمنین علیهما و على آلهما السلام نماد خشونت و ابوبکر نماد صلح است:
«مردی باید اصلاح چنین قوم را و چنین امت را، قاهر و سر تیز، هم چون محمد علیه السلام و هم چون علی رضی الله عنه که شمشیر زن بود. روزی مصطفی علیه السلام هر یاری را جداگانه میپرسید از طبع او و میل او، که به جنگ مایل است یا به صلح؟ به لطف مایل است یا به قهر؟ و آن میل به صلح از بددلی است و جان دوستی و سلامت طلبی، یا از نیکوخواهی و کرم و صبر و بردباری؟ پرسید از ابوبکر چیزها، دید که از او شمشیر زنی نیاید از غایت حلم و رحمت.»[128]
حجّاج بن يوسف ثقفي
گزارشهای تاریخی نشان میدهد حجاج بن یوسف ثقفی،[129] به عداوت و دشمنی بیش از اندازه با سادات و شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام مشهور بوده است و در قتل و غارت آنان از هيچ جنايتي فروگذاري نكرده است.[130]
شمس تبریزی با اینکه از شخصیت پلید حجاج بن یوسف و ویژگیهای او اطلاع داشته اما پس از طلب رحمت برای او میگوید:
«حجاج بن یوسف رحمت الله علیه (آری، کار ما به عکس همه خلق باشد، هرچه ایشان قبول کنند، ما رد میکنیم و هرچه ایشان رد کنند، ما قبول میکنیم) روزی شنید که یکی تمنای مُلک او میبرد که روزی تا به شب بر تخت او بنشینم. دیگر تمنا میبرد که تا به شب، در حرم او باشم. حجاج ایشان را جمع کرد و فرمود برنج پزند هفت رنگ و بیاورند. گفت بخورید! هیچ در طعم تفاوت هست؟!»[131]
اعمال و كردار
شريعت گريزي
یکی از مهمترین آموزههای صوفیانه، سه گانه شریعت، طریقت، حقیقت است. مطابق این آموزه، سالک در ابتدای سلوک و در مرحله شریعت، به تمام اوامر و نواهی شرع ملزم است و از محرمات و حتی مکروهات پرهیز میکند.[132] البته برخی ازصوفیان مانند شمس، عبادات شرعی منصوص در متون دینی مانند نماز و روزه را تأویل کرده و آنها را به سرسپردگی و تبعیت بی چون و چرا از قطب معنا میکنند.[133] عبارات شمس نشان میدهد که اوامر و نواهی قرآن و حدیث ویژه عامه مردم است، اما این تکالیف شرعی برای سالک صرفا ابتدای راه را نشان میدهد، اما برای ادامه راه نقشه دیگری برای سالک تعریف شده است.[134] مرحله دوم یعنی طریقت، مافوق شریعت است و اهمیت بسیار زیادی دارد، زیرا در این مرحله سالک، افزون بر التزام به شریعت باید از دستورات قطب نیز اطاعت کند و به مکاشفات قلبی خویش نیز نظر داشته باشد. شمس مي گويد:
«حال آن چیزی است که به قلوب وارد میشود و از طریق مجاهدت و عبادات و ریاضات به دست نمیآید و مانند مقامات نیست.»[135]
در مرحله طریقت، هرکدام از تکالیف و عبادات شرعی، معنا و مفهوم دیگری مییابد و سالک باید براساس معنای باطنی فکر و عمل کند. شمس نیز با پذیرش همین مبنا برای نماز دو ساحت ظاهری و باطنی قائل است و باطن نماز را حضور قلب میداند.[136]
شمس معتقد است سالک در مرحله حقیقت و شهود ذات خدا به حالت سُکر و بی خودی میرسد و ترک شریعت و عبادتهای ظاهری، ناشی از سلب اختیار و اراده اوست.
«نماز تنها در حال هشیاری واجب است و اگر حال استغراقی رخداد، نماز را بعدا باید قضا کرد: یا این نماز گاهی میکند و گاهی عذری و استغراقی هست نمیرسد و وقتی هشیار ترک است آن هم میکند.»[137]
پس از شهود حقیقت، صوفی تمام توجه خود را به باطن امور معطوف میکند و بنابراین ممکن است اعمال شرعی ظاهری، حجاب راه سلوک او شود. شمس میگوید برخی گمان میکنند صوفیان ملحد و کافر هستند، زیرا صوفیان در انجام اعمال شرعی، گاهی کوتاهی میکنند. اما اینان آگاه نیستند این کوتاهیها به دلیل شهود حقیقت و وحدت و رسیدن به آخرین مرحله سلوک صوفیانه، یعنی فناء فی الله است.[138] او با عبارت «شما با من نتوانید همراهی کردن من لاابالیم»[139] اعتراف میکند به انجام تکالیف شرعی مقید نیست و خود را با افتخار لاابالی مینامد.
شادي در عاشورا
در مكتب تصوف، نفی عزاداری برای همه انسانها يك اصل تلقي مي شود، چرا كه آنان انسان را جزء روح خدا و بخشي از ذات او مي دانند كه از ذات حق تعالی جدا شده و به این دنیای فانی قدم نهاده است و مرگ او پایان بخش این جدایی است. براین اساس، اظهار شادی در مرگ انسانها مطلوب است، خواه انسان هاي معمولي باشند، خواه امام حسين عليه السلام. شمس، کسانی که برای شهادت امام حسین علیه السلام میگریند و مجلس عزا به پا میکنند، نادان و فاقد معرفت هستند. او با پیروی از سیره بنی امیه، روز عاشورا را یوم السرور میداند و درباره شمس خجندی میگوید:
«شمس خجندی بر خاندان پيامبر میگريست، ما بر وي میگريستيم، يكي به خدا پيوست، بر وي میگريد…!»[140]
شاهد بازی
شاهدبازی، نظربازی، جمال پرستی یا اِغلام یکی از اعمال مهم صوفیان در سیر و سلوک محسوب میشود. آنان معتقدند که خداوند در ذات زیبارویان ظاهر میشود و عاشق نیز از طریق عشق ورزیدن به او، به فناء فی الله خواهد رسید.[141]
به باور برخی محققان، شمس تبریزی با شاهدبازی به سختی مخالفت کرده است.[142] اما نگاهی کوتاه به سخنان شمس و سیره عملی او نشان میدهد او نه تنها مخالف شاهدبازی نبوده بلکه کاملا آن را تأییده کرده است. او با صراحت بیان میکرد:
«شاهدی بجو، تا عاشق شوی، و اگر عاشق تمام نشده ای به این شاهد، شاهدی دیگر، جمالهای لطیف زیر چادر بسیار است.»[143]
مولوی پس از اخراج شمس از قونیه، فرزند و مریدانش را به دنبال او فرستاد. او میدانست بايد کجا را به دنبال او بگردند. فرزند مولوی، او را در امردخانه دمشق، همراه نوجوانی نصرانی و زیبارو در حال بازی شطرنج یافت.[144]
شمس در کتاب مقالات، ماجرایی را گزارش میکند که در آن، یکی از شاگردانش از او هم خوابگی طلب میکند، شمس در توضیح این ماجرا میگوید:
«شهوت در من چنان مرده بود که آن عضو خشک شده بود و شهوت تمام بازگشته از آلت، هم چنین برچسفیده، تا خواب دیدم که مرا میفرماید ان لنفسک علیک حق [نفس تو هم بر تو حقی دارد]، حق او بده.»
شمس نیز برای اطاعت فرمان خداوند در جست وجوی امردی زیبارو برمی آید و شب را با او صبح مي كند.[145]
نمونه دیگر از علاقه شمس تبریزی به زیبارویان و شاهدان، تقاضای او از مولوی است که با جمله «نازنین شاهد پسری میخواهم» از او نوجوانی خوش سیما طلب میکند. مولوی نیز فرزندش سلطان ولد را در اختیار او میگذارد كه در زيبايي به يوسف زمان معروف بود.[146]
شمس افزون بر علاقه به امردان، خداوند را در سیمای دختران زیبارو و کم سن وسال نیز مشاهده مینمود. او در اواخر عمر خود و نزدیک 60 سالگی با دخترک کم سن وسالی به نام کیمیا ازدواج کرد.[147]
تكبّر و خودستايي
تقریبا تمام شخصیتهای بزرگ صوفیه سخنانی در مدح و تمجید خود دارند. اما این صفت در سخنان شمس تبریزی عمیق تر و بیشتر از دیگران مشاهده میشود. در مقالات ذکر شده است که مردم، شمس را انسانی متکبر و طمع کار میدانستند.[148] غرور وی تا حدّی بود که تنها با مانند خودش هم سخن میشد.[149] او خود را انسانی معرفی میکند که تاکنون مانند او متولد نشده است.[150] او خود را نه تنها برتر از تمام مردمان عصر خویش، بلکه از تمام اولیا و عارفان گذشته نیز والاتر میداند و حاضر نیست خود را با آنها مقایسه کند:
«از سر تا پایم را همه خدا گرفته است این بی خبران، این بی ذوقان، چه افسرده اند، چه مردودند، چه بی ذوقند، انا الحق، سبحانی! که طاقت من دارد با این گفتار، و با این کلام؟ تو کجا خدا میبینی؟»[151]
او، حتی خود را بالاتر از صوفیان بزرگی مانند بایزید بسطامی میدانست و هرگز خود را با آنان مقایسه نمیکرد. او در مقام مقایسه، خود را هم رتبه پیامبران میدید.[152]
خودبرتربینی شمس تا آنجا پیش میرود که خود را قطب عالم آفرینش، محور جهان هستی و اصل اساسی اعتقادات دینی میدانست و معتقد بود:
«اگر کافری بر دست من آب ریخت، مغفور و مشکور شد، زهی من!… زهی عزت و بزرگی.»[153]
شمس که خود را از مردم عصر خود و تمام بزرگان صوفیه برتر میبیند، به همین مقدار بسنده نمیکند و با استخفاف مقام پیامبران، خود را از وجود مقدس رسول الله صلی الله علیه وآله بی نیاز میداند[154] و با نخوت و تکبری عجیب میگوید:
«ما را مهاری است که هیچ کس را زهره نباشد که آن مهار من بگیرد. الا محمد رسول الله. او نیز مهار من به حساب گیرد، آن وقت که تند باشم که نخوت درویشی در سرم آید مهارم را هرگز نگیرد.»[155]
صوفیان بنا بر یک سنت رایج و کهن، مرشد و استادی در طریقت دارند که خرقه درویشی را از او اخذ میکنند. شمس اما هیچ کس را شایسته این نمیدانست که از او خرقه اخذ کند، بلکه مي گفت رسول الله صلی الله علیه وآله خرقه درویشی را در عالم خواب به او داده است.[156]
افزون بر آن، او کسی را شایسته شاگردی و مریدی خویش نیز نمیدانست، بلكه از شيوخ نيز فقط شيخ كامل را لايق شاگردي خود مي ديد.[157]
سماع
موسیقی و غنا، یکی از ارکان مهم معنویت صوفیانه به ویژه عرفان شمس است. موسیقی، به زعم او، تنها وسیله ای است که میتواند حجاب میان انسان و خدا را از میان بردارد. در واقع این رقص و سماع، سالک را به خدا متصل میکند.[158]
سالك براي رسيدن به عالیترین درجه سیر وسلوک، يعني شهود ذات وفناء في الله باید چند مرحله مقدماتی را طی کند. در نظر شمس سماع و موسیقی و قرارگرفتن در حالت زوال عقل و بی خودی و جذبه، راه رسیدن به فناء فی الله است. او این شهود عرفانی سالکان واصل را اینگونه توصیف میکند:
«اين تجلي و رؤيت خدا، مردان خدا را در سماع بيشتر باشد… سماعي كه فريضه است و آن سماع اهل حال است، كه آن فرض عين است، چنان كه پنج نماز و روزه ماه رمضان و چنان كه آب و نان خوردن به وقت ضرورت، فرض عين است اصحاب حال را!»[159]
مولوی نيز پس از ملاقات و هم نشینی با شمس اهل شعر و نی و رباب و طنبور شد و پیش از آن سماع و رقص نکرده بود.[160] او پس از ملاقات با شمس، به جای اقامه نماز و عبادت، رقص و سماع را برگزیده بود. در واقع، مولوی در قرنطینه صوفیانه بود و اجازه نداشت حتی کتاب پدرش را بخواند و مریدانش را ملاقات کند.[161]
نکته مهم در عرفان شمس این است که تنها «خواص را سماع حلال است، زیرا دل تسلیم دارند.»[162] بنابراین سالکی می تواند از طریق سماع به مشاهده حق نائل شود که به مراتب بالای سلوک رسیده باشد و از قید نفس خارج شده و تسلیم مرشد باشد.
الفاظ رکیک و ناپسند و بي حيايي
شمس، افزون بر زبان تند و گزنده و اخلاق بسیار خشن، کلمات ناپسند هم بر زبان جاری میکرد. برخی کلمات او صرفا به مسائل زناشویی مربوط بود و از او انسانی بی ادب و بی نزاکت به نمایش میگذاشت:
«میگفت: فلانی از سفر دور، به آوازۀ فلان شیخ، بیامد. چون برسید، گفتش: (به طلب) چه آمدی؟ گفت: به طلب خدا. گفت: خدا …(آلت مذکر)ی در هوا کرد، در کسی کرد، همین بود بازگرد.»[163]
آن شیخ میگفت که فلان شیخ بولطیف از خدا به «بو» یی زیادت بود، یعنی خدای را «لطیف» میگویند و او را «بولطیف». «از خدا به بویی زیادت» گفتم «این بوی به … زنت و به …[164] قَوّاده اش! زهی خر! از خری گفت.»
او به قدری بی حیا و بی ادب بود که مخفیترین اسرار زناشویی را نیز برای دیگران بیان میکرد.[165]
البته این ماجرا صرفا به شرح وقایع عشق بازی برای غریبهها ختم نمیشود، او حتی در منظر مردم نیز عشق بازی میکرد و باکی نداشت دیگران او را در حال انجام چنین کارهایی مشاهده کنند. چنانچه گزارش شده است:
«مولانا نزد شمس الدین درآمد و او در خرگاه نشسته بود، ديد كه مولانا شمس الدين با كيميا در سخن است و دستبازی میكند و كيميا به همان جامهها كه پوشيده بود نشسته است، مولانا در تعجّب ماند و زنان ياران هنوز نرفته بود، مولانا بيرون آمد و در مدرسه طوافی میكرد تا ايشان در ذوق و ملاعبه خود مشغول باشند.»[166]
منابع و مآخذ
- ابراهیمی دینانی، غلام حسین، شعاع شمس، کریم فیضی، اطلاعات، تهران، 1391ش.
- ابن عربی، محيی الدين، الفتوحات المكية (اربع مجلدات)، چاپ اول، ناشر دار الصادر، بيروت
- افلاکی، احمد، مناقب العارفين، بی تا، آنكارا، چاپ اول، 1959م.
- بیانی، شیرین، دمساز دو صد کیش، جامی، تهران، 1384ش.
- پورنامداریان، تقی، رمز و داستانهای رمزی در ادب فارسی، علمی فرهنگی، تهران، 1364ش.
- تابنده، سلطان حسین، رسالة رفع شبهات، حقیقت، تهران، 1382ش.
- تدین، عطاءالله، مولانا و طوفان شمس، تهران، 1372ش.
- توئیچل، پال، دندان ببر، ترجمه هوشنگ اهرپور، دنیای کتاب، تهران، 1372ش.
- جامی، عبدالرحمن، نفحات الأنس، مصحح: وليام ناسوليس، ناشر مطبعه ليسی، چاپ كلكته، 1858م
- جیحون آبادی، نعمت الله، شاهنامة حقیقت، تصحیح محمد مکری، کتابخانه طهوری، تهران، 1361ش.
- حصاری، میرهدایت، «بحثی مختصر درباره شرق خلویه، بیرامیه، مولویه»، تهران، 12/4/74.
- رازی، نجم الدین، مرصاد العباد، به اهتمام محمدامین ریاحی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1373ش
- زرینکوب، عبدالحسین، پله پله تا ملاقات خدا، علمی، تهران،
- زرینکوب، عبدالحسین، با کاروان حلّه، علمی، تهران، چاپ نهم، 1374ش.
- سپهسالار، فریدون بن احمد، رسالة سپهسالار_ زندگینامه مولانا جلال الدین مولوی، تصحیح و مقدمة سعید نفیسی، کتابخانه اقبال، تهران، چاپ پنجم، 1380ش.
- سمرقندی، دولت شاه، تذکرةالشعراء، تصحیح محمد عباسی، تهران
- شبلی نعمانی، محمد، سوانح مولوی رومی
- شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، تصحیح احمد خوشنویس، موسسه مطبوعاتی عطایی، تهران، 1349ش
- شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، تصحیح جعفر مدرس صادقی، مرکز، تهران، 1383ش.
- شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، تصحیح محمد علی موحد، انتشارات خوارزمی، چاپ دوم، تهران، 1377ش.
- شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، تصحیح محمد علی موحد، نشر خوارزمی، چاپ چهارم، تهران، 1391ش
- شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، تصحیح محمد علی موحد، نشر خوارزمی، چاپ سوم، تهران، 1385ش
- شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، تصحیح محمد علی موحد، نشر خوارزمی، تهران، 1369ش
- شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، تصحیح و تعلیق محمدعلی موحد، طرح نو، تهران، چاپ اول، 1375ش.
- شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، تصحیح و تعلیق محمدعلی موحد، قیام، تهران، 1356ش.
- شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، نشر خوارزمی، 1380ش
- شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، نشر طرح نو، 1379ش
- شمیسا، سیروس، شاهدبازی در ادبیات فارسی، فردوس، تهران، 1381ش
- صاحب الزمانی، ناصرالدین، خط سوم، موسسه مطبوعاتی عطایی، 1351ش
- طوسی، نصیرالدین، اخلاق محتشمی، تصحیح دانش پژوه، تهران، دانشگاه تهران،
- فروزان فر، بديع الزمان، احوال و زندگی مولانا جلال الدين محمد، تهران، 1315ش
- کرمانی، اوحدالدین، ديوان رباعيات، تصحیح احمد ابومحبوب، سروش، تهران، چاپ اول، 1366ش.
- کرمانی، اوحدالدین، مناقب، با تصحیح و حواشی بدیع الزمان فروزانفر، دانشگاه تهران، ۱۹۶۹م
- گولپینارلی، عبدالباقی، مولانا جلال الدين، ترجمه توفیق سبحانی
- لوئیس، فرانکلین (۱۳۸۳). مولوی: دیروز و امروز، شرق و غرب. ترجمه فرهاد فرهمندفر. تهران: نشر ثالث.
- مالک بن انس، الموطا، چاپ مصر، 1343ش
- علی اکبر مصلایی یزدی، سیدجواد مدرسی یزدی، نقدی بر مثنوی
- مناوی، محمد عبدالرؤوف بن تاج العارفین، الجواهر المضیة فی بیان الآداب السلطانیة
[1]. در لغتنامه معین ذکر شده است: داعی به معنای کسی است که مردم را به دین خود دعوت کند. در مذهب اسماعیلی، داعی یکی از مراتب دعوت است.(معین، محمد، فرهنگ معین، واژه داعی)
[2]. سمرقندی، دولت شاه، تذکرةالشعراء، ص147؛ همچنین بنگرید: تدین، عطاءالله، مولانا و طوفان شمس، ص558
[3]. حسن صبّاح، بنیان گذار دولت اسماعیلیه در ایران و بانی دعوت مستقل اسماعیلیه نزاری است. او ابتدا شیعه امامی بود و تحت تأثیر برخی از داعیان اسماعیلی به این گروه پیوست و یکی از داعیان مهم آنها شد.
[4]. نجفی، ناصر، شناخت مولانا، ص21.
[5]. ادوارد براون، تاریخ ادبیات ایران، ج2، ص517
[6]. گولپینارلی، عبدالباقی، مولانا جلال الدین، ص108.
[7]. بیانی، شیرین، دمساز دو صد کیش، ص67.
[8]. جیحون آبادی، نعمت الله، شاهنامة حقیقت، ص261.
[9]. توئیچل، پال، دندان ببر، ص174.
[10]. شمس تبریزی، مقالات شمس، ج2، ص159 و 25.
[11]. شمس تبریزی، مقالات شمس، دفتر اول، ص182.
[12]. علی اکبر مصلایی یزدی، سیدجواد مدرسی یزدی، نقدی بر مثنوی، ص66.
[13]. سپهسالار، فریدون بن احمد، رساله سپهسالار (زندگینامه مولانا جلال الدین مولوی)، ج1، ص123
[14] . گولپینارلی، عبدالباقی، مولانا جلال الدین، ص121
[15]. افلاکی، احمد، مناقب العارفین، ج ۲، ص۶۳۷.
[16]. زرینکوب، عبدالحسین، پله پله تا ملاقات خدا، ص141.
[17] . ر.ک: قاسم زاده، محمد، گفتا من آن ترنجم، ص[17]
[18]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ج2، ص178
[19]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ج2، ص247
[20]. افلاکی، احمد، مناقب العارفین، ج1، ص309. شمس درباره ابوبکر سله باف مینویسد: «مرا شیخی بود ابوبکر نام در شهر تبریز و او سله بافی میکرد و من بسی ولایتها که از او یافتم.» شمس در جای جای مقالات به نام و کلمات ابوبکر سله باف اشاره کرده است
[21]. جامی، عبدالرحمن، نفحات الأنس، ص464
[22]. افلاکی، احمد، مناقب العارفین، ج2، ص615
[23]. گولپینارلی، عبدالباقی، مولانا جلال الدین، ص97.
[24]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ص59.
[25]. حصاری، میرهدایت، بحثی مختصر درباره شرق خلویه، بیرامیه، مولویه، ص
[26]. شیروانی، زین العابدین، ریاض السیاحة، ج1، ص195.
[27]. زرینکوب، عبدالحسین، با کاروان حلّه، ص142. برخی در معرفی شمس گفته اند: عارفی بی پروا بود که دوست داشت خود را همچون زاهد ترک دنیاکرده ای جلوه دهد. ملحد زیرکساری بود که میخواست در آن چه به ماورای عالم حس مربوط میشود، خود را به تمام آن چه عقل عادی از قبولش ابا دارد، قانع و تسلیم کند.
[28]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (1377)، ص273.
[29]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (تحصیح عماد)، ص 303
[30]. افلاکی، احمد، مناقب العارفین، ج2، ص634.
[31]. افلاکی، احمد، مناقب العارفین، ج2، ص634.
[32]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (1391)، ص116
[33]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص 23.
[34]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ص 225.
[35]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ص 743.
[36] . شفیعی کدکنی، محمدرضا، غزلیات شمس تبریزی، مقدمه، گزینش و تفسیر، ص۴۳ مقدمه.
[37] . ریاحی، محمدامین، تربت شمس تبریز کجاست؟، چهل گفتار در ادب و تاریخ و فرهنگ ایران، ص276.
[38] . لوئیس، فرانکلین، مولوی: دیروز و امروز، شرق و غرب، مولوی، ص275.
[39] . لوئیس، فرانکلین، مولوی: دیروز و امروز، شرق و غرب، مولوی، 274_275.
[40]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج1، ص175.
[41] . فروزان فر، بدیع الزمان، احوال و زندگی مولانا جلال الدین محمد، ص57
[42]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج1، ص325.
[43]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج2، ص51.
[44]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج1، ص147؛ بنابر گزارش جامی در نفحات الانس، شمس تبریزی هنگامی که نزد مرشد خود بابا کمال جندی، همراه فخرالدین عراقی، آداب طریقت و سلوک را میآموخت، استاد به وی گفت: فرزند شمس الدین! از آن اسرار و حقائق که فرزند فخرالدین عراقی ظاهر میکند بر تو هیچ لایح نمیشود. شمس پاسخ میدهد: بیش از آن مشاهده میافتد، اما به واسطه آن که وی بعضی از علوم مصطلحات ورزیده، میتواند که آنها را در لباس نیکو جلوه دهد و مرا آن قوت نیست. (جامی، عبدالرحمن، نفحات الانس، ص465.)
[45]. افلاکی، احمد، مناقب العارفین، ج1، ص295.
[46]. مولوی، جلال الدین محمد، مثنوی معنوی، ص1.
[47]. پورنامداریان، تقی، رمز و داستان های رمزی در ادب فارسی، ص89.
[48]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج1، ص202.
[49]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (1391)، ج1، ص75.
[50] . شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (1369)، ص639 .
[51]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ج2، ص91.
[52]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (1369)، ص639.
[53]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص323.
[54]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص207.
[55]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ج2، ص151.
[56]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص142.
[57]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص250.
[58]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ج2، ص160.
[59]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص93.
[60] . آشتیانی، سیدجلال الدین، شرح مقدمه قیصری برفصوص الحکم، ص667
[61]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج1، ص85.
[62]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ص97.
[63]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ج2، ص95.
[64]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج1، ص325 و ج 2، ص51
[65]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج2، ص114
[66]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج1، ص324
[67]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج1، ص231
[68]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج1، ص275
[69]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (1369)، ص248
[70] . شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (1369)، ص248
[71] . مولوی، جلال الدین محمد، مثنوی معنوی، ص1.
[72] . شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (1369)، ص375
[73] . کهف:109.
[74]. نصر حامد ابوزید، مجله کیان، شماره 54، ص13-14
[75]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص316
[76]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (1391)، ج2، ص150
[77]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (1391)، ج2، ص147
[78]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (1391)، ج2، ص153
[79]. جلالیان، عبدالحسین، نی نواز اول، ص١٠٧
[80]. افلاکی، احمد، مناقب العارفین، ج2، ص۶۱۶ و ۶۱۷
[81]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج1، ص294
[82]. افلاکی، احمد، مناقب العارفین، ج2، ص621
[83]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص127
[84]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص115- ج2، ص174
[85]. افلاکی، احمد، مناقب العارفین، ج2، ص782
[86]. زرینکوب، عبدالحسین، پله پله تا ملاقات خدا، ص125
[87]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص287
[88].شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج1، ص199.
[89]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ج2، ص80.
[90]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ص624.
[91]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج2، ص180.
[92]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج2، ص180.
[93]. افلاکی، احمد، مناقب العارفین، ج2، ص648.
[94]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص277؛ شمس تبریزی میگفت: اگر سخن من چنان خواهد استماع کردن، به طریق مناظره و بحث از کلام مشایخ یا حدیث و قرآن، نه او سخن شنیدن و نه از من برخوردار شود. و اگر به طریق نیاز و استفادت خواهد آمدن و شنیدن، که سرمایه نیاز است از او فایده باشد… . (شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ص109/علی اکبر مصلایی یزدی، سیدجواد مدرسی یزدی، نقدی بر مثنوی، ص77.)
[95]. حلبی، علی اصغر، مبانی عرفان و احوال عارفان، ص557.
[96]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص316.
[97]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (1391)، ج1، ص316.
[98]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ص270.
[99]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (1383)، ص147.
[100]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (1391)، ص331.
[101]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ص203.
[102]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص180.
[103]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ص193.
[104]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (1391)، ج2، ص10.
[105]. صاحب الزمانی، ناصرالدین، خط سوم، ص240.
[106]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (1356)، ص155.
[107] . شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، دفتر دوم، ص42.
[108]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ج2، ص162.
[109]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ج2، ص157-158
[110]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، دفتر اول، ص288
[111]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (1391)، ص184
[112]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، دفتر دوم، ص92
[113]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ص380
[114]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (1369)، ص144
[115] . میبدی، ابوالفضل رشیدالدین، کشف الاسرار و عده الابرار، ج1، ص161
[116]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (1379)، ج1، ص82
[117]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ص232.
[118]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص142
[119]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ص343
[120]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج2، ص3؛ برخی از شارحین مقالات شمس معتقدند با توجه به این که شمس سنی مذهب بوده منظور از ائمه، همان فقهای اربعه اهل سنت است
[121]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (تصحیح عماد)، ص104
[122] . مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج38، ص312
[123]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (تصحیح عماد)، ص67
[124]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (تصحیح عماد)، ص67
[125]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (تصحیح عماد)، ص182
[126]. لیل: 5 و 6
[127]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ص581
[128]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ص616
[129]. حجّاج ابن یوسف (۴۰-۹۵) فرمانروای عبد الملک مروان، خلیفه اُموی بود. حجّاج بعد از قتل عبد الله بن زبیر که در کعبه متحصّن شده بود، از جانب خلیفه اموی حکمران مکّه و مدینه گردید.
[130] . طبری، محمدبن جریر، تاریخ الرسل و ملوک، ج6، ص381-382
[131] . شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، دفتر اول، ص288
[132]. رازی، نجم الدین، مرصاد العباد، ص162
[133]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ص272
[134]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، دفتر اول، ص184
[135]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج2، ص26 و ج1، ص128.
[136]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ج2، ص258
[137]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ج2، ص257
[138]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ج2، ص141
[139]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ص757
[140]. علی اکبر مصلایی یزدی، سیدجواد مدرسی یزدی، نقدی بر مثنوی، ص97، به نقل از «مقالات شمس»
[141]. شمس به یگانگی و وحدت طالب و مطلوب و شاهد و مشهود و عاشق و معشوق معتقد بود و اذعان میداشت: «غایت طالب از میان مطلوب سر بر آرد… اندرون محمود همه ایاز است، اندرون ایاز همه محمود، نامی دو افتاده است.» (شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص274.)؛ چنانچه درباره خود و مریدش مولوی نیز همین موضوع را اذعان میداشت: «چون مرا دیدی و من مولانا را دیده، چنان باشد که مولانا را دیده ای.» (شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ج2، ص91.)؛ هم چنین میگوید: «شیخ ابراهیم یگانگی ما میداند، که من میگویم سخن چنان است که مولانا میگوید. هر دو میگوییم، لاجرم من میگویم، و در خاطر مولانا تقاضای آن نیست که مولانا بگوید (شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ج2، ص171.)
[142]. شمیسا، سیروس، شاهدبازی در ادبیات فارسی، ص107. (به نقل از: جامی، هفت اورنگ، سلسلةالذهب، دفتر دوم).
[143]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ص209.
[144]. جامی، عبدالرحمن، نفحات الأنس، ص۵۴۲.
[145]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ص۱۰۹؛ متن کامل این ماجرا در کتاب مقالات شمس تبریزی چنین است: «من سلیم بوده ام و بر نفس خود حاکم و امین و به چنین چیزها هیچ میلی نه. چنانکه مدتی بودم در «ارزروم» که زاهدان صد ساله آنجا بودند، (ارزروم معدن زیبا رویان) من چنان معصوم بودم که آن کودک که تعلیمش میکردم (شاگردش) چو صد هزار نگار، از عصمت من عاجز شد. خود را روزی عمداً بر من انداخت و بر گردن من آویخت چنانکه لایوصف من طپانچه اش زدم و شهوت در من چنان مرده بود که آن عضو خشک شده بود و شهوت تمام بازگشته از آلت، همچنین بر چفسیده. تا خواب دیدم که مرا میفرماید: ان لنفسک علیک حقٌ. حق او را بده… در این اندیشه، یک خوبروی چشم های قفچان در من آویخت و مرا به حجره ای در آورد. و چند درم بدیشان دادم و شب پیش ایشان بودم . به اشارات خدا و لابه گری او و من از این باب ( یعنی از ورود در این نوع کارها) فارغ و دور». (مقالات شمس تبریزی، جلد دوم، ص178)
[146]. جامی، عبدالرحمن، نفحات الأنس، ص538؛ افلاکی، احمد، مناقب العارفین، ج2، ص622.
[147]. افلاکی، احمد، مناقب العارفین، ج2، ص638.
[148]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (1391)، ص774
[149]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (1391)، ص99
[150]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ص122
[151]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ص285
[152]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ص94
[153]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج1، ص318
[154]. علی اکبر مصلایی یزدی، سیدجواد مدرسی یزدی، نقدی بر مثنوی، ص92، به نقل از خط سوم
[155]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (تحصیح عماد)، ص۳۰۳
[156]. «هر کسی سخن از شیخ خویش گوید. ما را رسول(ص) در خواب خرقه داد نه آن خرقه که بعد از دو روز بدرد، و ژنده شود و در تونها افتد، و بدان استنجا کنند. بلکه خرقه محبت. محبتی نه که در فهم گنجد، محبتی که آنرادی و امروز و فردا نیست.» (شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ص134)
[157]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ص226
[158]. زرینکوب، عبدالحسین، پله پله تا ملاقات خدا، ص156
[159]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (1375)، ص72-73
[160]. سپهسالار، فریدون بن احمد، رساله سپهسالار (زندگینامه مولانا جلال الدین مولوی)، ص65
[161]. زرینکوب، عبدالحسین، جستجو در تصوف ایران، ج۱، ص۲۸۵؛ فروزان فر، بدیع الزمان، احوال و زندگی مولانا جلال الدین محمد، ص۷۰. مولانا فرمود: چون شمس الدّین به من رسید… به تحکّم تمام فرمود که: دیگر سخنان پدرت را مخوان! به اشارت او زمانی نخواندم، پس آنگاه فرمود که: با کس سخن مگو! مدّتی خاموش کرده به سخن گفتن نپرداختم. و از این رو که سخنان ما غذای جان عاشقان شده بود به یکبارگی تشنه ماندند، و از پرتو همّت و حسرت ایشان، به مولانا شمس الدّین چشم زخم رسید.
[162]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (1375)، ص78
[163]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ص95
[164]. به دلیل شناعت کلمات از بیان آن اجتناب شد.
[165]. شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، ص869
[166]. افلاکی، احمد، مناقب العارفین، ج2، ص638