پیشنهادی:

نقدی بر گزینش متون صوفیه در کتب درسی ادبیات فارسی و تاثیر ضمنی آن در ایجاد باورهای فرقه‌‌ای

مدیر سایت
644

نقدی بر گزینش متون صوفیه در کتب درسی ادبیات فارسی و تاثیر ضمنی آن در ایجاد باورهای فرقه ای[1]

درجه علمی: علمی-پژوهشی | نویسندگان: سیدمحمدرضا حسینی[2]، محمدطاهر یعقوبی[3]، محمدامین میکائیلی[4]

چاپ شده در: مجله نقد و نظر، دوره 26، شماره 103، پاییز 1400، صفحه 174-199

 

مقدمه

نقدهایی بر گزینش متون صوفیه در کتب درسی ادبیات فارسی دوره دوم متوسطه

1- استفاده بیش از حد از متون صوفیه

2- انتساب مسائل غیر واقعی به شخصیتها

3- ترویج اَشعریگری و اِشعار به جبرگرایی

4- تأیید قاطعانه شخصیتهای صوفی علیرغم نقدهای جدّی وارد بر آنان

4-1- حسین بن منصور حلاج

4-2- عین القضات همدانی

4-3- بایزید بسطامی

4-4- شِبلی

4-5. مثنوی قرآن عجم

5- ایجاد بدبینی نسبت به فقها و عالمان دینی

5-1- تحقیر فقها در مقابل صوفیه و ایجاد تقابل در برابر عالمان دین

5-2- معرفی عالمان دینی به عنوان افراد سطحی نگر

6- نقل داستانهای مذهبی و روایات ضعیف

6-1- داستان موسی و شبان

6-2- حدیث شهادت عاشق

نتیجه گیری

 

کتاب­های درسی تاثیر غیر قابل انکاری در ایجاد و تثبیت باورها و اندیشه های افراد جامعه در دوره دانش­آموزی و در سنّ نوجوانی دارند. هدف از این نوشتار نقد و بررسی تأثیر متون ادبی صوفیانه انتخاب شده در کتب درسی ادبیات فارسی بر باورپذیری عقاید فرقه ای در ذهن دانش آموزان بوده و آن را به چالش کشیده است. این تحقیق با روش توصیفی، تحلیلی و انتقادی با مراجعه به کتب درسی -به صورت موردی شش جلد کتاب ادبیات فارسی دوره دبیرستان- و منابع تاریخ تصوف و کتب صوفیه انجام یافته است. در این پژوهش موارد متعددی از مطالبی که می­تواند در ایجاد باورهای فرقه ای و عقاید ناهمسو با مذهب رسمی جمهوری اسلامی ایران (تشیع)، تاثیرگذار باشد؛ معرفی و مورد نقد قرار گرفته است. نتایج این پژوهش حاکی از آن است که درج برخی متون انتخاب شده از کتب نویسندگانی با اعتقادات اَشعری – صوفیانه، در کتاب­های درسی، می­تواند تأثیر منفی بر اعتقادات، اندیشه و عملکرد نوجوانان گذاشته؛ به ترویج روحیه انفعالی و جبرگرایی اَشعری در جامعه شیعی ایران کمک کند.

کلید واژه: کتاب درسی، ادبیات فارسی دبیرستان، دانش ­آموز، صوفیه

مقدمه

دانش آموزان، بیشترین وقت مفید خود را در مدرسه می­گذرانند و می­توان گفت؛ مدرسه نقش محوری در شکل گیری شخصیت و هویت اعتقادی، دینی و اجتماعی آنان دارد. یک نوجوان در حساس­ترین دوره شکل گیری و تثبیت شخصیتش، تماس چشمی و ذهنی مداومی با کتاب­های درسی خویش دارد. الیوت آیزنر استاد و صاحب نظر در تعلیم، تربیت و هنر، در خصوص انواع برنامه درسی معتقد است که مدارس به طور همزمان مبادرت به تدریس سه برنامه درسی می‌نماید. این سه برنامه عبارتند از: ۱. برنامه درسی صریح ۲. برنامه درسی پنهان (ضمنی) ۳. برنامه درسی پوچ. (محمود مهرمحمدی، 1390، ص464) از این رو شایسته است در تدوین متون درسی دانش آموزان، به ویژه دروسی که با باورها و اندیشه های آنان ارتباط مستقیم یا غیر مستقیم (ضمنی) دارد، بیشترین دقت ممکن به خرج داده شود.

همچنین طبق اصل 12 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، دین رسمی ایران، اسلام و مذهب جعفری اثنی عشری است و تا ابد غیر قابل تغییر است. (قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، 1368) باید توجه داشت؛ قانون اساسی یک کشور که چهارچوب تکالیف و حقوق متقابل حاکمیت و مردم را مشخص می­کند؛ ریشه در عقاید، دین، مذهب و سنّت­های آن جامعه دارد. از این جهت نیز باید دقت شود تا متون آموزشی کودکان و نوجوانان ایران زمین، فارغ از این که در راه نهادینه سازی عقاید و سنّت­های اصیل و رسمی جامعه ایران اسلامی گام بردارد؛ از هر گونه تناقض و تضاد با مبانی مذهبی و نظام ارزشی ملت ایران، مبرّا باشد.

در نگاه جامعه­شناسانه به تاریخ، فرهنگ و تمدن ایرانی – اسلامی متاسفانه شاهد یک پارادوکس اساسی در باورهای مذهبی ایرانیان هستیم که جا دارد پژوهشگران در این عرصه وارد مطالعه شده راهکارهای مناسبی را در اصلاح آن ارائه دهند. ایران امروز که پرچم­دار مذهب تشیع امامی در جهان اسلام است؛ از یک سو پیشینه تاریخی پانصد ساله –از زمان صفویه تا کنون- در دفاع از مکتب اهل بیت (علیهم السلام) را داراست. و از سوی دیگر صاحب میراث عظیم و بسیار غنی گنجینه ادب فارسی است؛ ادبیاتی که در تمام دوران حیات خود به ویژه در دوران طلایی تمدن اسلامی، طلایه­داران و تولید کنندگان آن همگی یا اکثراً از صوفیان سنّی مذهب اشعری مسلک بوده­اند. اینک ما جامعه ای داریم که از نظر اعتقادی شیعه اما از نظر فرهنگی متأثر از افکار اشعری صوفیانه است. «تصوف در ایران امروز البته دیگر آن نقش پر آب و رنگ گذشته را ندارد، اما افکار صوفیانه، خوب یا بد، در رگ و ریشه شخصیت تاریخی و فرهنگی ما دویده و اندیشه های عارفان در ما به سنگینی رسوب کرده است. بی­گمان اگر ژرف بنگریم، در امیدها و ناامیدی­ها، عشق­ها و نفرت­ها، شادی­ها و غم­ها، آرزوها و خیال­ها،گریزها و گرایش­ها، و در ذهن و زبان و رفتار خود و جامعه خود، رد پای آشکار و پنهان اندیشه های صوفیانه را خواهیم یافت». (محمد کاظم یوسف پور،1380، ص22)

در این میان نباید از قابلیت افکار صوفیانه در آلت قرار گرفتن برای مقاصد شوم سیاسی و استعماری غافل شد. به اذعان تاریخ به ویژه تاریخ معاصر، می­توان نقش استعمارگران را در ایجاد فرقه های تصوف و برعکس نقش صوفیه را در ترویج افکار منفعلانه و استعمارپذیری مشاهده کرد. (محمد تقی مصباح یزدی، 1390، ص59)

در این مقاله سعی شده است با دید انتقادی، متون ادبی انتخاب شده در کتاب­های ادبیات فارسی دبیرستان که به صورت رسمی برای آموزش ادبیات فارسی و آشنا ساختن دانش آموزان با میراث ادبیِ تمدن ایرانی- اسلامی انتخاب شده است؛ مورد بررسی قرار گرفته و تاثیر ضمنی آنها بر باورپذیری برخی اعتقادات مذهبی، تاریخی، اجتماعی و فرقه ای مغایر یا حداقل متفاوت با مذهب رسمی و اعتقادات ملت ایران و ایجاد باورهای موهوم و نادرست از برخی شخصیت­ها و قشرها، در ذهن دانش آموزان، به مسئولین وزارت آموزش و پرورش و دفتر تألیف کتاب­های درسی ابتدایی و متوسطه نظری «سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزشی» خاطر نشان شود.

 

نقدهایی بر گزینش متون صوفیه در کتب درسی ادبیات فارسی دوره دوم متوسطه

از جمله نقدهایی که به گزیده های متون ادبی در کتاب­های ادبیات فارسی دبیرستان وارد است می توان به این موارد اشاره کرد.

1- استفاده بیش از حد از متون صوفیه

در کتاب­های درسی ادبیات فارسی -و همچنین مواد درسی دیگر- درصد قابل توجهی از متون انتخاب شده از منابع کهن، به متون صوفیه و معرفی شخصیت های صوفی اختصاص یافته است. این در حالی است که می­دانیم دیدگاه ها و اندیشه های این طایفه در مبانی دین، مسائل کلامی و اعتقادات به شکل بنیادین با اندیشه های مذهب رسمی کشور یعنی تشیّع دوازده امامی در تعارض و گاهی در تناقض است.

در کتب درسی ادبیات فارسی دبیرستان غیر از پرداختن به شخصیت­های معروفی مانند حافظ، مولوی، شمس تبریزی، سنایی، عطار نیشابوری، جنید بغدادی، غزالی، خواجه عبدالله انصاری، بایزید بسطامی، منصور حلاج، رابعه و بابا طاهر عریان،  حتی از نام و متون شخصیت­های کمتر شناخته شده برای نوجوانان مانند ابوسعید ابوالخیر، فخرالدین عراقی، عزّالدین کاشانی، رشیدالدین میبدی، ابوالقاسم قشیری، علی بن عثمان جلابی «هُجویری»، شیخ محمود شبستری، نجم الدین رازی «دایه»، صوفی شطّاح عین القضات همدانی، شبلی، نسفی، حسام الدین چلبی، بابا افضل الدین کاشانی، ابوعبدالله خفیف، عمرو بن عثمان مکی، ابوبکر ورّاق، ابوعلی دقّاق و ابوعبدالله باکو استفاده شده است. غیر از مسئله تقابلی که نویسندگان محترم در برخی جاهای کتب درسی ادبیات فارسی، بین صوفیان و فقیهان القا می­کنند که در قسمت­های بعدی مورد بررسی قرار خواهد گرفت؛ و از فقها و عالمان دین با اوصاف و عناوین زشتی مانند  کج فهمی، سطحی­نگری، ظاهربینی و قشری­نگری یاد کرده  و در مقابل با ادبیاتی کاملاً یک طرفه و جانبدارانه از شخصیت­های صوفی  با القابی بسیار دلربا مانند اولیاء الله، عارف، زاهد و …  یاد می­کنند؛ همان گونه که مشاهده می­شود؛ در کتاب­های درسی ادبیات فارسی دبیرستان از 30 شخصیت صوفی که همگی از اهل سنّت هستند؛ مطالبی انتخاب شده یا از آنان به عظمت و تمجید نام برده شده است؛ در حالی که از عالمان، فقیهان و بزرگان مکتب اهل بیت (علیهم السلام) تنها از چند شخصیت مانند شیخ بهایی «ره»، امام خمینی «ره»، علامه طباطبایی «ره»، استاد شهید مرتضی مطهری «ره»، علامه حسن زاده آملی، دکتر سید جعفر شهیدی و استاد محمد رضا حکیمی نام برده شده است. اگر از شخصیت­هایی مانند استاد جلال­الدین همایی، عبدالحسین زرین کوب و علامه اقبال لاهوری هم نامی در این کتاب­ها آمده است؛ شاید از این جهت باشد که ایشان نیز به نوعی از علاقه­مندان و مدافعان عرفان و تصوف بوده­اند. این در حالی است که می­شد از متون مشابهی از نویسندگان نزدیک به مذهب رسمی کشور استفاده شود. خواننده­ی آگاه خود می­تواند در مورد نسبت فراوانی متون مربوط به این دو گروه به راحتی داوری کند.

در این زمینه پژوهش­هایی نیز به شکل آماری صورت گرفته و نتایج جالب توجهی را ارائه داده شده است. از جمله، نتايج پژوهش صادق زاده و منادی، نشان میدهد محتوای کتاب­های درسی ادبيات فارسی و تاريخ دوره متوسطه رشته علوم انسانی در ايران، به طور متعادل و متوازن به نمادهای ملی نپرداخته­اند. بعضی نمادها بسيار مورد بی­توجهی قرار گرفته­اند و در مقابل به نمادهایی مانند نخبگان و مشاهير ملّی-که البته همان­گونه که ذکر شد، تعداد قابل توجهی از این مشاهیر را شخصیت­های صوفی به خود اختصاص می­دهند- بيشتر اشاره شده است. آنها نتیجه می­گیرند که محتوای کتاب­های مذکور نمی­توانند نقش چندان مؤثری در تقويت و پرورش هويت ملی دانش آموزان، ايفا کنند. (رقیه صادق­زاده و مرتضی منادی، 1387، ص134)

2- انتساب مسائل غیر واقعی به شخصیت­ها

یکی از موارد قابل توجه در کتب درسی –علاوه بر پرداختن بیش از حد به شخصیت­های صوفی- انتساب کارهای خارق عادت، معجزات و اِخبار از آینده به برخی از صوفیان از جمله منصور حلاج و عین القضات همدانی است. این کارها و گفته های شخصیت­های صوفی که بیشتر واقعی نبوده و اصلاً در عالم واقعیت اتفاق نیفتاده­اند؛ توسط شرح حال نویسان صوفی و در دوره های متأخر از زمان شخصیت مورد نظر و با استفاده از فنون ادبی مانند «شگرد­های باورپذیری» به رشته تحریر درآمده­اند.

به عنوان مثال در متنی که در درس شانزدهم کتاب زبان و ادبیات فارسی (عمومی) دوره پیش دانشگاهی از تذکره­الاولیای عطار نیشابوری انتخاب شده و درس مشترک کلیه رشته ها نیز هست؛ از جنید بغدادی نقل می­کند که عاقبت کار حلاج را این گونه برایش پیشگویی کرد: «زود باشد که سر چوب پاره سرخ کنی» و در مقابل، حلاج نیز از عکس العمل جنید در آن زمان خبر می­دهد که: «آن روز که من سر چوب پاره سرخ کنم، تو جامه اهل صورت پوشی». یا از حلاج نقل شده که در جواب درویشی که پرسید عشق چیست؟ جواب داد: «امروز بینی و فردا و پس فردا» و اتفاقاً آن روز او را کشتند، فردایش  سوزاندند و پس فردا خاکسترش را به باد دادند و این پیش گویی حلاج به وقوع پیوست. باز در مورد حلاج و از زبان عطار نیشابوری نقل شده که «از اسرار با خلق سخن می­گفت تا او را حلاج الاسرار گفتند» و با این جمله حلاج را در ذهن مخاطب نوجوان، شخصی معرفی می­کند که دانای به علم غیب و اسرار الهی است. در جایی دیگر با گفتن این جملات که «خلق در کار او متحیر شدند، منکِر بی­قیاس و مُقِرّ بی­شمار پدید آمدند و کارهای عجیب از او بدیدند» سعی دارد او را به مخاطب تازه­آموز، شخصی فرا بشری و صاحب معجزه یا چیزی شبیه به آن معرفی کند.

در مورد عین­القضات همدانی نیز در درس بیست و سوم کتاب ادبیات فارسی (قافیه، عروض، سبک شناسی و نقد ادبی) که ویژه دانش آموزان دوره پیش دانشگاهی رشته های علوم انسانی – علوم و معارف اسلامی است؛ با انتخاب عنوانِ کاملاً حق به جانبِ (عشق و عاشق و معشوق) که خود به نوعی قضاوت از پیش بیان شده است؛ آورده است که: «نوشته­اند یک هفته قبل از این ماجرا –کشته شدنش- کاغذی به یکی از مریدان خود داد و چون پس از قتل و سوزاندن، نامه را گشودند این رباعی را در آن نوشته دیدند:

ما مرگ و شهادت از خدا خواسته ایم                وان هم به سه چیِز کم بها خواسته ایم

گر دوست چنان کند که ما خواسته ایم                 ما آتش و نفت و بوریا خواسته ایم»

در این جا نیز اِخبار از آینده و پیش­گویی قتل عین­القضات همدانی و کیفیت آن را از زبان خودش نقل می­کند؛ تا در ذهن مخاطب دانش آموز، که در رشته علوم انسانی یا معارف اسلامی تحصیل می­کند؛ از همین اول نوجوانی و قبل از ورود به عرصه مطالعات تخصصی، این نکته را القاء و تثبیت کند که بیشتر شخصیت­های صوفی و اشخاصی مانند عین­القضات همدانی اولاً فردی عاشق خدا و الگویی برای دوستی با خدا و ولایت الهی و ثانیاً  عالِم به علوم غیب و اسرار و رموز الهی آن هم با جزئیاتش بوده است.

خود عین­القضات نیز در بعضی از نوشته هایش ادعای خوارق عادات زیادی دارد. از جمله در کتاب تمهیدات جایی که ماجرای مرده کردن زنده و زنده کردن مرده به دست خویش را بازگو می­کند.

«دريغا مگر كه كيميا نديده‏اى كه مس را زر خالص چگونه مى‏گرداند؟ مگر كه سهل تسترى از اين­جا گفت كه «ما مِن نبىّ إلّا و لَه نَظيرٌ فى أُمّته» يعنى «إلّا و لَه ولىٌّ فى كرامَته». دانم كه شنيده باشى اين حكايت: شبى من و پدرم و جماعتى از ائمّه شهر ما، حاضر بوديم در خانه مقدّم صوفى. پس ما رقص [!!!] مى‏كرديم، و ابو سعيد ترمذى‏ بيتكى مى‏گفت. پدرم در بنگريست، پس گفت: خواجه امام‏ احمد غزالى را ديدم كه با ما رقص مى‏كرد، و لباس او چنين و چنان بود. و نشان مى‏داد. شيخ بوسعيد گفت: نمى‏يارم گفت مرگم آرزو مى‏كند. من گفتم: بمير اى بو سعيد. در ساعت بى‏هوش شد، و بمُرد. مفتى وقت دانى خود كه باشد، گفت: چون زنده را مرده مى‏كنى، مرده را نيز زنده كن. گفتم: مرده كيست؟ گفت: فقيه محمود. گفتم: خداوندا فقيه محمود را زنده كن. در ساعت زنده شد». (عین القضات همدانی، 1386، ص250)

باید توجه داشت که ماجرای زنده کردن مرده و مرده کردن زنده در مورد شخصیت­های صوفی در مناقب آنها بسیار نقل شده است. این ماجرا و نقل­هایی از این دست، بیشتر الگوبرداری از آیات قرآن کریم درباره انبیای الهی مانند حضرت عیسی روح الله (علیه السلام) و حضرت ابراهیم خلیل الله (علیه السلام)  است و در زمان­های اوج گرمی بازار تصوف به صوفیه نسبت داده شده و بعدها در ذهن­ها تثبیت شده و جزء کرامات آنها برای مردم و حتی برای خودشان هم باورپذیر شده است.

در پژوهش­هایی که اخیراً در مورد سبک­های ادبی نویسندگان کهن انجام گرفته است؛ برخی پژوهش­گران متعرض روش­ها و فنون ادبی و بلاغی متون ایشان شده­اند. از جمله رودگر در پژوهشی ادبی در باب «شگردهای باورپذیری» این گونه نتیجه­گیری کرده است که نویسندگان صوفی، همانند نویسندگان سبک رئالیسم جادویی، برای این که بتوانند کرامات و اعمال خارق العاده منقول از مشایخ خویش را باورپذیر کنند؛ از روشها و شگردهایی ویژه استفاده کرده­اند. وی با پژوهش روی حکایات عطار نیشابوری، نمونه های فراوانی از به کارگیری «شگردهای باورپذیری» مانند: اقتدار سخن، عقل ستیزی، زبان جادویی، لحن روایت حدیث، توصیف جزء نگرانه، استناد به تاریخ، زاویه دید دانای کل، لحن، شاعرانگی و نوستالژی را نشان داده است. (محمد رودگر، 1395، ص21)

وثاقتی جلال نیز در پژوهشی مشابه به نتایج مشابهی رسیده است. به نظر او نویسنده معروف صوفی، علی بن عثمان جلابی معروف به هُجویری صاحب کتاب کشف المحجوب، به خاطر این که حکایت­هایش در نظر مخاطبانِ -به قول خودش- عقل­گرا و مبتدیان، باورپذیر گردد؛ از تکنیک­ها و شگردهای مشابه سبک مدرن رئالیسم جادویی[6]  بهره برده است. وی می­نویسد: «این شگردها را می­توان در دو دسته بررسی کرد:

الف. تکنیک­ها و شگردهایی که در اندیشه بنیادین حکایت­های عجیب کشف المحجوب قابل مشاهده است و شامل موارد زیر می­شود: درون مایه، نگرش نوین به اساطیر و کهن الگوهای جمعی، بازسازی عنصر شخصیت متناسب با حکایت­های عارفانه، بهره­مندی از خواب و رویا برای باورپذیر کردن حکایت­ها، ترسیم فضای معنوی و قدسی با استفاده از اسامی واقعی افراد و اماکن و …، استفاده از عنصر زمان، مشارکت دادن خواننده و ایجاد حس همسان پنداری، حضور یک عنصر مخالف برای پاسخ گویی به تردیدهای احتمالی خوانندگان با زبان استدلالی، فن روایتگری مناسب، استفاده از عنصر گفت و گو و …

ب. شگردهای زبانی: استفاده از عنصر زبان برای باورپذیر کردن حکایت­های جادویی و شگفت انگیز نقش مهمی دارد که هجویری بدان توجه ویژه داشته. او با تحول ساختار جمله و بر هم زدن ارکان جمله، نثرش را موسیقیایی کرده است. موسیقی در حقیقت روح زبان است که هجویری برای رسیدن به هدف خود از آن به شکل شایسته ای بهره برده. با استفاده از افعال بی­شمار، پیشوندها و پسوندها جمله های کوتاهی خلق کرده تا آهنگ نثرش شتاب گیرد. از واژه های مناسب و مترادفات، سجع و جناس برای شاعرانگی زبان کمک گرفته. آمیزش کلمات عربی و فارسی باعث غنای زبان شده و تقدّس خاصی به فضای حکایت­ها داده تا ایمان خواننده [نسبت به داستان] تقویت گردد و پدیده های شگفت انگیز را راحت­تر بپذیرد.

کاربرد درست آواها، حروف، ضرب­آهنگ نثر و … موجب آشنایی زدایی شده و کلام هجویری را در مواقع ضروری به وادی ادبیّت کشانده تا از رابطه علت و معلولی جهان خارج شود و مخاطب با التذاذ ادبی از چرایی های حکایات شگفت­انگیز عارفانه بیرون آید و عجایب را باور کند». (محسن وثاقتی جلال، 1395، ص138-139)

یکی از دبیران ادبیات فارسی ضمن مقاله ای که در نقد کتاب ادبیات فارسی دبیرستان نگاشته، پیشنهاد­های خوبی در این زمینه ارائه داده است.  وی معتقد است: «شخصيت­هاي اسطوره­اي و تاريخيِ داراي اعمال خارق العاده، باید در قالب­هاي فکري تازه­اي معرفي گردند». (راضیه سادات شیخ الاسلامی، 1387، ص1)

آری به نظر می­رسد در دنیای امروز که نوجوانان روحیه پرسشگری بالایی دارند و متاسفانه ذهن­ها به طرف عینی گرایی (Objectivity)، تجربه گرایی (empiricism) و قالب­های فکری جهان معاصر سوق پیدا کرده است؛ مطرح کردن چنین روایات تاریخی آمیخته با شاعرانگی، تشبیه، تمثیل و سایر فنون فصاحت و بلاغت ادبی، آن هم بدون توضیح کافی درباره سبک نویسندگی مشایخ تصوف، تناقضات و تضادهای اعتقادی را در اندیشه دانش آموزان به بار خواهد آورد. البته در صورتی هم که لازم باشد دانش آموز را با میراث عظیم ادبی میهن عزیزمان ایران آشنا سازیم –که باید هم چنین کنیم- حداقل نباید دانش آموز را بدون مقدمه وارد این گود کنیم. بلکه باید قبل از پرداختن به متون ادبی و اشعار شاعران بزرگ پارسی­گو، ابتدا شمه ای از احوال و آراء و همچنین نظام فکری و اعتقادات مذهبی وی را برای مخاطبِ تازه وارد، به صورت مختصر و مفید ارائه کنیم تا با شناخت کافی از شخصیت و اندیشه های نویسنده، گزیده های ادبی وی را مطالعه کند.

خانم شیخ الاسلامی در این باب نیز پیشنهاد داده که «ادبيات کلاسيک فارسي ازديدگاه انتقادي مورد بررسي قرارگيرد و جنبه­ي اخلاقي و فکري شاعران و نويسندگان کهن از جنبه­ي ذوقي  و ادبي آنها تفکيک شود». (راضیه سادات شیخ الاسلامی، )

3- ترویج اَشعری­ گری و اِشعار به جبرگرایی

در درس بیستم ادبیات فارسی سوم متوسطه، رشته های ادبیات و علوم انسانی-علوم و معارف اسلامی، ابیاتی از مثنوی «گلشن راز» شبستری در توصیف وحدت و یکپارچگی عالم نقل شده است که در آن دل انسان را جایگاه تجلی اسماء و صفات الهی معرفی می­نماید.

«درو در جمع گشته هر دو عالم

گهـــی ابلیــس گردد گاه آدم

ببـین عالم همـه در هم سرشتـه

مَلَک در دیو و شیطان در فرشته»

با این که این ابیات در ظاهر مشکل خاصی ندارد؛ اما مقدمه ای است بر نظریه جبر گرایانه شبستری که در ابیات دیگری در گلشن راز به آن پرداخته است.

«هر آن کس را که مذهب غیر جبر است            نبی فرموده کاو مانند گبر است» (شیخ محمود شبستری، 1382، ص74)

با این که همه یا حداقل بیشتر صوفیان در مسائل کلامی از مکتب اشعری پیروی می­کنند؛ اما در این فقره شبستری پا را فراتر گذاشته و معتقد به جبر مطلق شده و به قول شارح ابیاتش لاهیجی، هر دو طایفه معتزله و اشاعره را قَدَریه دانسته است. (محمد لاهیجی، 1383، ص134)

وی در بیتی دیگر با دیدگاه اشعری خود، افعال خداوند را بی­غرض و لااُبالی می­داند.

«جناب کبریایی لااُبالی است                     منزه از قیاسات خیالی است» (شیخ محمود شبستری، 1382، ص74) در این نظریه شبستری در اطلاق صفت «لااُبالی» برای خداوند به حدیثی که قدسی شمرده شده است استناد می­کنند. لاهیجی در شرح این ابیات می­گوید: «اشارت است به حديث قدسى «هؤلاء فى الجنّة و لا اُبالى بمعاصيهم و هؤلاء فى النار و لا اُبالى بطاعتهم» يعنى جناب كبريائى از غايت عظمت و استغناء لااُبالى‏ و بى‏باك است. نه آن است كه افعال آن حضرت بسبب علّتى و غرضى باشد». (محمد لاهیجی، 1383، ص135) این حدیث در ابیات مثنوی مولوی نیز آمده که از کتاب احیاء العلوم غزالی (بدیع الزمان فروزانفر، ص466)  نقل شده است و غیر از این که در محتوای آن تأمل لازم است؛ از نظر سندی نیز ابن عبدالبر در الاستیعاب آن را مضطربُ الاسناد دانسته است. (محمد غزالی، ج 8، ص 85)

در ادامه برای اثبات «لااُبالی» بودن افعال الهی قصه آدم و ابلیس را مثال می­زند و ابلیس را با وجود هفتصد هزار سال عبادت، بدشانس دانسته؛ در ملعون و رانده شدن از درگاه الهی و همچنین فعل گمراه کردن و اِضلال بندگان، بی­گناه و مجبور معرفی می­کند. و همچنین آدم را فردی خوش شانس می­نامد که اتفاقاً با این که معصیت می­کند؛ بر خلاف انتظار ما به جای تنبیه، تشویق شده به مقام اصطفا (برگزیده شدن) می­رسد.

«بـه قـدرت بـي­سبب داناي بر حق                      به علم خويش حكمي كرده مطلق

يكـي هفــصد هـزاران ساله طاعت                  به جاي آورد و كردش طوق لعنت

دگـر از معصــيت نور و صـفـا ديد                     چو توبه كرد نامِ [نورِ] اصطفا ديد

عجب­تر آن­كـه اين از ترك مأمور                      شد از الـطاف حق مرحوم و مغفور

مرآن ديگر ز منهي گشت ملعون                       زهي فعل تو بي چند و چه چون»

(شیخ محمود شبستری، 1382، ص74)

باید توجه داشت که اعتقادات کلامی طایفه صوفیه در سیر تکوین تاریخی خود، به شدت با کلام اشعری آمیخته شده و رنگ و بوی اشعری به خود گرفته است. این تاثیر را می­توان در کتاب­هایی مانند «مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه» عزّالدین محمود کاشانی که در بیان اعتقادات صوفیه نوشته شده و کتاب «التعرّف لِمذهب اهل التصوف»   ابوبکر محمد بخاری کلاباذی یا همین مثنوی «گلشن راز» شبستری و شروح متعدد آن به شکل رسمی و اعلان شده؛ و در کتب بسیاری از صوفیان به شکل کاربردی مشاهده کرد. اما باید دید مبانی کلام اشعری چیست و چه اختلافی با مبنای اعتقادی مذهب رسمی جمهوری اسلامی ایران یعنی شیعه دوازده امامی دارد و ترویج آن چه پیامد­هایی را می­تواند در جامعه ایران به ویژه در نوجوانان به وجود آورد؟

یکی از پایه های اساسی و مبانی بنیادین کلام اشعری این است که قائل به حسن و قبح عقلى نيست‏ (حسن حسن زاده آملی، 1387، ص45) و اساساً عقل را به عنوان منبع معتبر در استخراج مسائل دینی نمی­پذیرد.  بالاتر از این اشعرى‏ مُنكِر علّيّت و معلوليّت در سلسله موجودات است‏. (حسن حسن زاده آملی، 1387، ص40)  مبانی کلام اشعری سرانجام به نفي تأثير علّت و معلول در عالَم و نيز به ابطال اختيار و آزادي آدمي و نظرية كسب منتهي مي‌شود. (امید همدانی، 1385، ص129) می­توان گفت که «نظریه کسب» اشعری در واقع اثباتِ جبر برای انسان البته در لفافه های ادبی است. از دیگر عقاید اشعری این است که عدل را برای خدا لازم نمی­داند. وی معتقد است اگر خداوند مومنین و حتی انبیای الهی (علیهم السلام) را به جهنم ببرد و فاسقان و فاجران را به بهشت درآورد هیچ اشکالی ندارد. همچنین اشعری قائل به لااُبالی بودن افعال الهی است و معتقد است افعال الهی تابع مصالح و مفاسد نیست.

با این حساب ما در کتاب­های درسی نوجوانان شیعه ایرانی به صورت رسمی به ترویج اندیشه های جبر گرایانه و ضدّیت با عقل و منطق می­پردازیم. پیامدهای  این نوع آموزش ضمنی، در جامعه می­تواند این باشد که جوانان ما یا با دید مثبت به این متون نگریسته و به نوعی اندیشه جبری و منفعلانه و در نتیجه خمودی در اندیشه و عمل مبتلا شوند؛ یا این که با دیدی عقل گرایانه که اقتضای سن آنها و فضای فکری امروز است؛ این مطالب را مشتی نمونه از خروارها مسئله دینی پنداشته، همه گزاره های دینی را به تخیّلی و افسانه­وار بودن متهم کرده در دام افکار سکولاری که در کمین نشسته است؛ بیفتند.

4- تأیید قاطعانه شخصیت­ های صوفی علی­رغم نقدهای جدّی وارد بر آنان

4-1- حسین بن منصور حلاج

در کتاب ادبیات فارسی پیش دانشگاهی ضمن معرفی کتاب «تذکره الاولیاء» عطار نیشابوری و از زبان وی توصیفات عجیب و غریبی از حسین بن منصور حلاج آورده شده است. در این متن عطار در توصیف شخصیت حلاج از عباراتی مانند قتیل الله فی سبیل الله، شیر بیشه تحقیق، شجاع صفدر صدّیق، غرقه دریای موّاج و صاحب فصاحت و بلاغت بی­نظیر استفاده کرده است. وی همچنین در معرفی حلاج می­گوید: «پیوسته در ریاضت و عبادت بود و در بیان معرفت و توحید و در زیّ اهل صلاح و شرع و سنّت بود …» و در علّت کشته شدنش نیز می­گوید: «قبولی عظیم او را پیدا گشت – و او سخن اهل زمانه را هیچ وزنی ننهادی – تا او را حسد کردند» و دیگر این که «از اسرار با خلق سخن می­گفت تا او را حلاج الاسرار گفتند» و «کارهای عجایب از او بدیدند». باز از قول او آورده است که وقتی دستش را بریدند گفت: «دست از آدمی بسته جدا کردن آسان است. مرد آن است که دست صفات – که کلاه همت از تارک عرش در می­کشد قطع کند».  در کرامتی دیگر از وی می­نویسد: «پس پای­هایش بریدند؛ تبسمی کرد و گفت: «بدین پای، سفر خاک می­کردم؛ قدمی دیگر دارم که هم اکنون سفر هر دو عالَم کند. اگر توانید آن قدم ببُرید.» پس دو دست بریده خون­آلود بر روی درمالید و روی و ساعد را خون­آلود کرد. گفتند: چرا کردی؟ گفت: خون بسیار از من رفت؛ دانم که رویم زرد شده باشد شما پندارید که زردیِ روی من از ترس است. خون در روی مالیدم تا در چشم شما سرخ­روی باشم که گلگونه مردان، خون ایشان است». (پارسانسب محمد و حسن ذوالفقاری و محمدرضا سنگری، 1394، ص 69-71)

در مورد کارها، حرف­ها و اعتقادات عجیب و غریب حلاج؛ علما، فقها، محدثین و حتی بسیاری از خود صوفیه و اهل عرفان نقدهای جدی و مبنایی وارد کرده­اند. این نوشتار گنجایش طرح همه آن موارد را ندارد و فقط به چند مورد از این نقدها اشاره می­شود. جلال الدین همایی معتقد است که «حسين حلاج‏ از معتقدان جدى حلول و اتحاد بود و مى‏گفت كه حق اول ازلى و نور ساطع الهى در هر پيكر و صورتى ظاهر و متصور مى‏شود؛ و مدعى بود كه الوهيت در وى حلول كرده است‏». (مولوى نامه، ج‏1، ص216) خود عطار نیشابوری نیز دقیقاً در همین کتاب تذکره الاولیا که این متن درسی از آن­جا انتخاب شده است؛ نوشته «نقل است كه [شبلی] حسين بن منصور حلّاج‏ را ديد كه چيزى مى‏نوشت. گفت: «چه مى‏نويسى؟» گفت: «چيزى مى‏نويسم كه با قرآن مقابله كنم». پس عمرو او را دعاى بد كرد، و از پيش خود مهجور كرد. پيران گفتند: «هر چه بر حسين آمد [از بلاها] از دعاى او آمد». [و] نقل است كه [شبلی] روزى ترجمه گنج‏نامه‏اى بر كاغذى نوشته بود و در زير سجّاده نهاده بود، و به طهارت رفته. در متوضّا او را باز ياد آمد. خادم را گفت تا آن جزو را بردار چون خادم بيامد، هيچ نيافت. با شيخ گفت. شيخ گفت: «بُرد و رفت». پس گفت: «آن مرد كه آن گنج‏نامه بُرد، زود باشد كه دستهاش ببُرند و پايهاش جدا كنند و بر دارش كنند و بسوزند و خاكسترش بر باد دهند. او را به سر گنج مى‏بايد رسيد. او گنج‏نامه مى‏دزدد؟». (فریدالدین عطار نیشابوری، تذکره الاولیا، ج1، ص37) جامی نیز این داستان را این­گونه آورده است که «آنچه وى را افتاد، به دعاى استاد وى بود- عمرو بن عثمان مكّى- كه جزوكى تصنيف كرده بود در توحيد و علم صوفيان. وى آن­ها را پنهان برگرفت و آشكارا كرد و با خلق نمود. سخن باريك بود، در نيافتند، بر وى منكر شدند و مهجور ساختند. وى بر حلّاج‏ نفرين كرد و گفت: «الهى! كسى بر او گمار كه دست و پايش ببرد، و چشم بر كَنَد و بر دار كند. و آن همه واقع شد به دعاى استاد وى». (عبدالرحمان جامی، نفحات الأنس، ص169)

خود حلاج در کتاب طواسین، ابلیس و فرعون را دو استاد خود معرفی کرده و می­نویسد: «فصاحِبي و أُستاذي إبليس و فِرعَون، و إبليس هُدِّدَ بالنارِ وَ ما رَجَعَ عن دَعواه، و فِرعَون أُغرِقَ فِي اليَم؛ وَ ما رَجَعَ عن دَعواه وَ لَم يَقِر بالواسطة إليه …» ‏(حسین بن منصور حلاج، 1384، ص96)

به نویسندگان این کتاب درسی باید گفت؛ به چه دلیلی باید با این آب و تاب، مناقب کسی را برای نوجوانان عزیزمان ذکر کنیم که متهم به مقابله با قرآن و یا دزدی و … بوده و ابلیس ملعون و فرعون را دوست و استاد خود می­داند؟!

4-2- عین القضات همدانی

در درس بیست و دوم از کتاب ادبیات فارسی (قافیه، عروض، سبک شناسی و نقد ادبی) با شناساندن «عین­القضات همدانی» به عنوان «عارف شیفته و شوریده، از چهره های مشهور و برجسته تصوف و عرفان ایرانی» کتاب «تمهیدات» وی را «حاوی سوز و گدازها و سخنان دردآلود و عمیقی» معرفی می­کند که «ترجمان ژرف­بینی و عظمت روح او و در عین حال کج فهمی­ها، سطحی اندیشی­ها و ظاهربینی­ها و قشری نگری های زمانه او» است. در ادامه نیز از پیشگویی قتلش توسط خودش خبر می­دهد.

در این مجال به چند مورد از اعتقادات عین القضات همدانی درباره ابلیس اشاره می­شود تا خواننده گرامی توجه داشته باشد که در کتاب درسی فرزندان این مرز و بوم از چه کسانی به عنوان عارف برجسته و الگو در عشق الهی یاد می­شود. عین القضات در کتاب «تمهیدات» که در این درس از آن به نیکی یاد شده و آن را حاوی سخنان عمیق و دردآلود ذکر کرده­اند؛ همه گناهان از جمله گناه ابلیس در اِضلال انسان­ها را به عهده خداوند گذاشته و می­گوید: «گيرم كه خلق را اضلال، ابليس كند؛ ابليس را بدين صفت كه آفريد؟ … دريغا گناه، خود همه از اوست. كسى را چه گناه باشد». (عین القضات همدانی، 1386، ص188) و یا می­گوید: «اي دريغا گناه ابليس عشق او آمد با خدا! و گناه مصطفي داني كه چه آمد؟ عشق خدا آمد با او، يعني عاشق شدن ابليس خدا را، گناه او آمد و عاشق  شدن خدا پيغامبر را گناه او آمد». (عین القضات همدانی، 1386، ص229) در جایی دیگر با تمجید از ابلیس به خواننده کتاب خرده می­گیرد که شما جایگاه ابلیس را نمی­شناسید و اگر او را می­شناختید از بدگویی درباره او شرمنده هم می­شدید. «از عالم غيرت در گذر اي عزيز! آن عاشق ديوانه كه تو او را ابليس خواني در دنيا، خود نداني كه در عالم الهي او را به چه نام خوانند؟ اگر نام او بداني، او را بدان نام خواندن خود را كفر داني. دريغا چه مي­شنوي؟ اين ديوانه خدا را دوست داشت. محك محبّت داني كه چه آمد؟ يكي بلا و قهر، و ديگر ملامت و مذلّت.گفتند: اگر دعوي عشق ما مي­كني، نشاني بايد. محك بلا و قهر و ملامت و مذلّت بر وي عرضه كردند؛ قبول كرد، در ساعت، اين دو محك گواهي دادند كه نشان عشق صدق است. هرگز نداني كه چه مي­گويم. در عشق جفا ببايد، و وفا ببايد تا عاشق پختۀ لطف و قهر معشوق شود؛ و اگر نه، خام باشد و از وي چيزي نيايد». (عین القضات همدانی، 1386، ص221) در فقره ای نیز ابلیس را جوانمرد و عاشقی راستین معرفی می­کند. «اين جوانمرد، ابليس، مي­گويد: اگر ديگران از سيلي مي­گريزند، ما آن­ را بر گردن خود مي­گيريم:

از عشق تو اي صنـم غمم بر غم باد               ســـوداي تـوام مقـيم دم بر دم بــاد

با آتـش عشــق تو دلم محكـم باد          عشقي كه نه اصلی است اصلش كم باد

گفت: ما را چون معشوق اهل يادگار خود كرد، اگر گليم، سياه بود و اگر سفيد هر دو يكي باشد؛ و هركه اين فرق داند، در عشق هنوز خام است. از دست دوست، چه عسل چه زَهر، چه شكَر چه حَنظَل، چه لطف چه قهر. آن ­كس كه عاشق لطف بود يا عاشق قهر، او عاشق خود باشد نه عاشق معشوق … دريغا با او گفتند كه گليم سياه لعنتي، چرا از دوش نيندازي؟ گفت: «مي­نفروشم گليم و مي­نفروشم    گر بفروشم برهنه ماند دوشم». (عین القضات همدانی، 1386، ص 22)

او در جایی دیگر فلسفة وجودی ابلیس را این­گونه بیان می­کند: «داني كه پاسبان حضرت كيست؟ غلامِ صفتِ قهر است كه قدّ الف دارد كه ابليس است. در پيش آيد، و باشد كه راه بر ايشان بزند تا آن بي­چارگان در عالم نفي «لا» بمانند، و هوا پرستند و نفس­پرست باشند». (عین القضات همدانی، 1386، ص74) و در جایی دیگر ابلیس را نگهبان درگاه ربوبی می­نامد. «ابليس را به درباني حضرت عزّت فرو داشتند و گفتند؛ تو عاشق مايي، غيرت [را] بر درگاه ما و بيگانگان از حضرت ما بازدار، و اين ندا مي­كن:

معشوق، مرا گفت نشين بر در من        مگـذار درون آن­كه ندارد سر من» (عین القضات همدانی، 1386، ص228)

باید از نویسندگان محترم کتاب درسی ادبیات فارسی پرسید که این نظریات عین القضات که هیچ پشتوانه قرآنی و روایی ندارد – و حتی بر خلاف صریح آیات قرآن و روایات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) نیز هست –  چه معانی ژرفی دارد و چه نیازی احساس شده است تا دانش آموزان نوجوان را به پذیرش آن تشویق کرده و منتقدین این نظریات از علما، مفسرین و اسلام­شناسان واقعی را با اتهامات «کج فهمی­ها، سطحی اندیشی­ها و ظاهربینی­ها و قشری نگری های» در ذهن آینده­سازان این مملکت، بی­اعتبار کنیم.

4-3- بایزید بسطامی

در صفحه 99 کتاب ادبیات فارسی سال دوم دبیرستان از بایزید بسطامی با عنوان «طاووس عارفان بایزید» نام برده و ماجرایی را از وی نقل می­کند که وی با خداوند متعال از هجران می­نالید و طلب وصال می­کرد که از درگاه ربوبی به سِرّش ندایی آمد. در مورد بایزید بهتر است به یکی از سخنان وی که در تذکره الاولیا نقل شده و در آن به نوعی مقام خود را ازپیامبران و حتی پیامبر ختمی مرتبت (صلّ الله علیه و آله و سلّم) بالاتر معرفی می­کند؛ توجه شود. «بايزيد را گفتند: فرداى قيامت خلايق در تحت لواء محمّد- عليه السّلام- باشند. گفت: به خدايى خداى كه لوای من از لوای محمّد زيادت است كه خلايق و پيغمبران در تحت لوای من باشند». (فريد الدين عطار نيشابورى، 1905، ج1، ص176) یا جایی که از صحبت پیامبر اکرم با خود سخن گفته است. «گويند كه روزى از اصحاب خود شانه‏اى طلبيد و گفت: حضرت رسالت- صلّى اللّه عليه و {آله و}سلّم- فرمود كه: بايزيد! گاهى محاسن خود را شانه مى‏كن». (عبدالرحمن جامى، 1386، ص580) و اما داستان شطحیات معروف بایزید که در تذکره الاولیا آمده نیز جالب توجه است. «يك‏بار در خلوت بر زبانش رفت كه سبحانى‏! ما اعظم شأنى؟ چون باز خود آمد، مريدان گفتند كه شما چنين‏ لفظى گفتيد. شيخ گفت: خداى- عزّ و جلّ- شما را خصم باد كه اگر يك ‏بار دگر بشنويد، مرا پاره نكنيد. پس هر يكى را كاردى داد تا وقتى ديگر اگر همان لفظ گويد، او را بكشند. مگر چنان افتاد كه ديگر بار همان گفت‏ و اصحاب قصد كشتن او كردند. خانه را از بايزيد پُر ديدند چنان كه چهار گوشه خانه از او پر بود. اصحاب كارد مى‏زدند؛ چنان بود كه كسى كارد به آب زند. چون ساعتى برآمد، آن صورت خُرد مى‏شد، تا بايزيد پديد آمد چند صعوه‏اى در محراب. اصحاب آن حالت با شيخ بگفتند. شيخ گفت: بايزيد اين است كه مى‏بينيد. آن بايزيد نبود». (فريد الدين عطار نيشابورى، 1905، ج1، ص140)

4-4- شِبلی

در صفحه 169 همان کتاب ضمن نقل داستانی، از شبلی به لفظ «شیخ الشیوخ» یاد شده است. در مورد شبلی مطالب عجیب و غریب و هنجارشکن بسیاری در کتب خود صوفیه نقل شده است؛ که ذکر چند مورد از آنها برای شناخت اجمالی شخصیت وی کافی است. از جمله سخن وی در نکوهش شیعیان اهل بیت (علیهم السلام) که با به کار بردن عنوان «رافضی» برای ایشان گفت: «از جمله فرق عالم كه خلاف كرده‏اند، هيچ‏كس دنى‏تر از رافضى و خارجى نيامد. زيرا كه ديگران كه خلاف كرده‏اند در حق كردند و سخن از او گفتند، و اين دو گروه روز در خلق به باد دادند». (فریدالدین عطار نیشابوری، 1905، ج1، ص173) یا این که آرزو می­کرد اهل جهنم شود تا در میان مخاطبانِ کلمه «اِخسَئوا» خداوند -به معنی گم شوید؛ که برای راندن سگ از آن استفاده می­شود- قرار گرفته؛ از آن لذت ببرد. «گويند كه قارئى پيش شبلى‏ آيه‏ «اخْسَؤُا فِيها وَ لا تُكَلِّمُونِ» برخواند. شبلى‏ گفت: چه بودى، كه من از آن دوزخيان يكى بودمى؛ از بهر لذّتِ خطابِ ازلى، دوزخِ ابدى را به جان برگزيد». (روزبهان بقلی شیرازی، 1374، ص258) وی که «بسى جامه های فاخر به آتش بسوختى؛ بارها عنبر زير دنب حمار برافروختى {و} يكى از عزيزان گفت: ديدم كه شكر و مغز بادام در آتش مى‏سوخت و مى‏گفت كه دنيا و آخرت يك لقمه كردمى، و آن را فروبردمى، و اين خلق را بازرهانيدمى، تا بى‏واسطه بمانندمى» (روزبهان بقلی شیرازی، 1374، ص259) در واپسین ساعات عمر خویش و در حال احتضار، به جای توبه و انابه و آماده شدن برای سفر آخرت، به حال ابلیس لعین غبطه می­خورد که خداوند به او «اِنَّ عَلَیکَ لَعنَتی» فرموده و «لعنت» را با «یاء» نسبت به خویشتن منتسب کرده و این افتخار بزرگی برای ابلیس است و ای کاش خداوند این افتخار را نصیب من هم می­کرد.

«وقــت مــردن بــود شــبلي بي­قرار           چــشم پوشــيده دلــي پــر انتظار

در ميـان زنـّار حيــرت بســته بــود              بر ســر خاكــستري بنــشسته بود

گـه گرفـتي اشـــك در خاكــستر او          گـاه خاكسـتر بكــردي بر ســر او

سائلــي گفتش چنين وقتي كه هست         ديـده­اي كـس را كه او زنّار بست؟

گفت مـي­سوزم چه سازم، چون كنم         چون ز غيـرت مي­گدازم چون كنم

جام من كز هر دو عالم چشم دوخت       اين زمـان از غيـرت ابليس سوخت

چـون خطاب «لعنتي» او راست  بـس         از اضــافت آيــد افسوسم به كس

مانــده شبلــي تَفتــه و تشــنه جگر           او به ديگر كـس دهد چيزي دگر»

(فریدالدین عطار نیشابوری، 1373، ص288)

این سخنان و حرکات غیرمتعارَف و کاملاً به دور از هنجارهای دینی و اجتماعی، در حالی است که برخی صوفی­ها برای وی مقامات والایی ادعا می­کنند. به عنوان نمونه «نقل است كه يك روز جنيد با اصحاب نشسته بود. پيغامبر را (عليه السّلام) ديدند كه از در درآمد و بوسه بر پيشانى شبلى‏ داد و برفت». (فریدالدین عطار نیشابوری، 1905، ج2، ص168) و در درس ادبیات فارسی فرزندان عزیزمان از این فرد به عنوان شیخ الشیوخ و الگوی برتر عرفان و شناخت خدا نام برده می­شود.

4-5. مثنوی قرآن عجم

در دس بیست و هفتم از کتاب ادبیات فارسی (قافیه، عروض، سبک شناسی و نقد ادبی) و در معرفی «مثنوی معنوی» به عنوان یکی از آثار مهم نظم فارسی می­نویسد: «مثنوی را قرآن عجم گفته­اند زیرا در این کتاب نزدیک 745 حدیث نبوی تفسیر شده و 528 آیه از آیات قرآن به طریق اشاره یا به تصریح در آن آمده است». انتساب لقب قرآن پهلوی یا پارسی به کتاب مثنوی معنوی مولوی از زمان­های دور در بین شعرا و علمای بزرگ سنی و شیعه مطرح شده و در گفتار و اشعاری از ایشان نقل شده است. از جمله جامی شعر معروفی دارد که شیخ بهایی نیز در کشکول خود از وی نقل کرده است.

من نمي‌گويم كه آن عاليجناب                    هست پيغمبر ولي دارد كتاب

مثـنـــوي معنـــوي مـولـــوي                     هسـت قرآنـي به لفظ پهلوي

مثنــوي او چـو قـرآن مُـدِلّ                      هادي بعضي و بعضي را مُضِلّ

در این که مثنوی یکی از تاثیرگذارترین و مهمترین کتاب­ها در جهان اسلام است؛ شکی نیست. یاد دارم روزی استاد مولوی شناس علامه عزّالدین زنجانی «ره» در سوالی از شخصیت مولوی ­فرمود: من مولوی را دوست دارم و به او عشق می­ورزم؛ اما علاقه من به مولوی مانند پدری است که پسر معتادش را دوست دارد ولی از برخی کارهای او نیز بی­زار است.[7] اما نکته قابل توجه در این مورد این است که در مثنوی مولوی با آن همه عظمت علمی و معرفتی، مسائل بسیاری نیز وجود دارد که یا با اعتقادات مذهبی جامعه شیعی ایران کاملا در تضاد است؛ یا این­که از ساحت ادب و نزاکت به دور است. برای مورد اول می­توان به بی­گناه انگاشتن ابن ملجم در قتل امام علی (علیه السلام) اشاره کرد. جایی که مولوی ادعا می­کند پیامبر «صل الله علیه و آله و سلّم» به گوش ابن ملجم که رکابدار امیر المومنین علی (علیه السلام) بود؛ گفت که قتل علی (علیه السلام) به دست توخواهد بود. امام علی (علیه السلام) نیز به ابن ملجم به عنوان آلت فعل خدا نگریسته؛  او را در این کار به نوعی مجبور و مقهور قضای الهی می­داند.

«من چنان مردم که بر خوني خويش                            نوش لطف من نشد در قهر نيش

گفت پيغـمبـر بـه گوش چـاکـرم                               کو بُرد روزي ز گردن اين سرم

کرد آگه آن رسول از وحي دوست                         که هلاکم عاقبت بر دست اوست

او همي گويـد بکُـش پيشيـن مرا                                تا نيـايـد از مـن اين منکر خطا

من همي گويم چو مرگ من ز تُست                      با قضا من چون توانم حيله جست

او همي افتد به پيشم کاي کريم                                  مر مرا کن از براي حق دو نيم

تا نه آيد بر من اين انجام بد                                       تا نسوزد جان من بر جان خود

من همي گويم برو جف القلم                                زان قلم بس سرنگون گردد علم

هيچ بغضي نيست در جانم ز تو                                 زانک اين را من نمي دانم ز تو

آلت حقي تو، فاعل دست حق                                چون زنم بر آلت حق طعن و دق»

(جلال الدین مولوی، 1375، ج1، ص236)

یا در داستانی جبرگرایانه که از زبان فرعون سروده، او را به نوعی در ایفای نقش ضلالت مجبور معرفی کرده، شقاوت و مقابله او در برابر حضرت موسی (علیه السلام) را خواست خدا معرفی می­کند.

«موسی و فرعون معنی را رهی                  ظاهر آن ره دارد و این بی‌رهی

روز موسی پیش حق نالان شده                 نیمشب فرعون هم گریان بده

کین چه غلست ای خدا بر گردنم         ورنه غل باشد کی گوید من منم

زانک موسی را منـور کرده ای                 مر مرا زان هم مکـدر کرده ای

زانک موسی را تو مه‌رو کرده ای               ماه جانـم را سیه‌رو کرده ای

بهتر از ماهی نبود استاره ام               چون خسوف آمد چه باشد چاره ام»

(جلال الدین مولوی، 1375، ج1، ص150)

برای مورد دوم نیز می­توان به داستان­هایی مانند کنیز، کدو و خر (جلال الدین مولوی، 1375، ج5، ص 86-91) یا داستان مخنّث (جلال الدین مولوی، 1375، ج5، ص 160) و غیره اشاره کرد. باید توجه داشت که اصلا مولوی عادت دارد موضوعات اخلاقی – عرفانی را گاهی با کلمات سخیفی که به کار بردن آن­ها برای مردم عادی قبیح و شرم­آور است؛ به مخاطب ارائه ­دهد.

به نظر می­رسد بهتر این بود که نویسندگان محترم متون درسی ادبیات در کنار معرفی مثنوی مولوی به عنوان قرآن عجم، چند جمله ای هم در نقد آن پرداخته اطلاعات جامع­تری از شخصیت، اندیشه دینی و نظرات کلامی مولوی به مخاطب دانش آموز می­دادند.

5- ایجاد بدبینی نسبت به فقها و عالمان دینی

5-1- تحقیر فقها در مقابل صوفیه و ایجاد تقابل در برابر عالمان دین

در درس بیست و هفتم کتاب ادبیات فارسی (قافیه، عروض، سبک شناسی و نقد ادبی) دوره پیش دانشگاهی رشته های علوم انسانی – علوم و معارف اسلامی، ابیاتی از  داستان مسابقه نقاشی رومیان و چینیان را از مثنوی مولوی انتخاب کرده در توضیح آن جملاتی از کاظم دزفولیان آورده­اند که «در این قصه، مولوی عقاید عرفانی خود را به صورت رمز و تمثیل بیان کرده است؛ بدین صورت که چینیان، مظهر عالمان ظاهری هستند، کسانی که با رنج و زحمت، علم ظاهری و کتابی را به دست می­آورند و در نتیجه، نقش و نگار ظاهر هستی را می­شناسند، اما رومیان مظهر و نماد صاحب­دلان و اهل کشف و شهودند که با تهذیب و تزکیه نفس ­می­توانند دل و روح خود را محل تجلی اسرار الهی بکنند». پیام این تمثیل این است که اهل علم دو دسته­اند: یک دسته فقها و عالمان شریعت که از آن­ها به اهل ظاهر تعبیر می­کند و کار اینان را تلاش و اجتهاد در ظواهر دین معرفی می­کند که اهمیت زیادی ندارد؛ و دسته دیگر که همان صوفیه باشند به عنوان صاحب­دل، دانای به اسرار الهی و اهل باطن و درون معرفی می­شوند.

5-2- معرفی عالمان دینی به عنوان افراد سطحی نگر

در درس بیست و دوم کتاب ادبیات فارسی (قافیه، عروض، سبک شناسی و نقد ادبی) بعد از این­که کتاب «تمهیدات» عین القضات همدانی را به عنوان «ترجمان ژرف­بینی و عظمت روح او» معرفی می­کند؛  طرف مقابل یعنی فقها و عالمان شریعت را به «کج فهمی­ها، سطحی اندیشی­ها و ظاهربینی­ها و قشری­نگری­ها» متهم می­کند. با صرف نظر از این­که اصلاً قضیه قتل عین القضات، به احتمال زیاد جنبه سیاسی و رقابت­های شخصی و جناحی داشته؛ و باز این­که فقهای فتوا دهنده به قتل وی از اهل سنّت بوده­اند؛ می­توان گفت که این القای تقابل و تضاد بین عالمان دین و شخصیت­های  صوفی؛ با تعریف و تمجید از صوفیان و در عین حال تقبیح و تخریب چهره علمای شریعت، در ذهن دانش­آموز نوجوان این باور را ایجاد می­کند که هر چه صوفیه گفته­اند عین صواب و حاکی از اسرار و رموز خلقت است که از خود پروردگار عالم شنیده­اند؛ و هر چه که فقهای عظام و عالمان دینی می­گویند تنها مسائلی ظاهربینانه، سطحی و بی­اهمیت هستند.

6- نقل داستان­های مذهبی و روایات ضعیف

یکی از مسائل رایج در بین نویسندگان صوفی استفاده از قصه های بی­اساس، غیرمنطقی و غیرمستند نقل شده توسط قصه­گویان قرون اولیه اسلام و آمیختگی آن­ها و همچنین گفته های بزرگان تصوف با احادیث پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) است.[8] کتاب­های درسی ادبیات فارسی نیز از این قضیه مصون نمانده­اند. در پایین به دو نمونه از آن اشاره می­شود.

6-1- داستان موسی و شبان

در درس بیست و یکم کتاب ادبیات فارسی سال سوم شاخه نظری، داستان معروف[9] «موسی و شبان» از کتاب مثنوی مولوی انتخاب شده است. نکته اول در داستان موسی و شبان این است که به گواهی مثنوی پژوهان، این نقل تاریخی، مستند روایی ندارد و در واقع داستانی خیالی و شاعرانه است.[10]  (بدیع الزمان فروزانفر، 1390، 195)

نکته مهم و قابل توجه دیگر آن است که مولوی در نتیجه­گیری از این داستان، با ادعای وحی شدن دستوری از  درگاه ربوبی به حضرت موسی، از زبان آن حضرت توصیه می­کند که

«هیچ آدابی و ترتیبی مجو         هر چه می­خواهد دل تنگت بگو» (جلال الدین مولوی، 1375، ج2، ص344)

این دستورالعمل مولوی در واقع القاء کننده نوعی فرهنگ ولنگاری در عرصه معرفت و عبادت بوده و با نگاهی سطحی به جامعه می­توان تاثیرات اجتماعی این نوع جهان­بینی را دید. در ضمن این داستان با زیر سوال بردن اعتقاد مخاطب دانش­آموز به نبوت به عنوان یکی از پایه های اصول دین، شأن و جایگاه پیامبر اولوالعزم، حضرت موسی (علیه السلام) را در ذهن مخاطب نوجوان، در حد یک شخص ظاهربین و سطحی­نگر -که اتفاقاً در چند جای دیگر کتاب­های ادبیات فارسی نیز عالمان شریعت به آن منتسب شده­اند-  فرو می­کاهد. شاید رواج همین داستان و اندیشه نهفته در دل آن است که در جامعه ایران اسلامی امروز منجر به این شده که یکی از شعرای معاصر در بازنویسی این شعر مولوی، با ادبیاتی روشن­تر و صریح­تر حضرت موسی (علیه السلام) را از زبان همان شبان تخطئه کرده، شبان را فردی آزاد، عاشق خداوند و دل­آرام و در مقابل موسی کلیم الله (علیه السلام) را فردی پریشان­خاطر  معرفی کند. [11]

6-2- حدیث شهادت عاشق

در درس بیست و دوم از کتاب ادبیات فارسی (قافیه، عروض، سبک شناسی و نقد ادبی) در قطعه ای که از کتاب تمهیدات عین القضات همدانی انتخاب شده است؛ از عشق سخن به میان آمده و نویسنده، حدیثی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) در باب عشق نقل می­کند. «ای عزیز این حدیث را گوش دار که مصطفی (علیه السلام) گفت: مَن عَشَقَ وَ عَفَّ ثُمَّ ماتَ فَماتَ شَهیداً؛ هر که عاشق شود و آن­گاه عشق پنهان دارد و بر عشق بمیرد، شهید باشد».

در این مورد باید گفت: اولاً علمای علم حدیث، از دیرباز این حدیث را موضوع و مرفوع دانسته­اند و در اسنادش هم ضعف وجود دارد. ثانیاً «گاه این حدیث دستمایه استناد بعضی افراد شده است و بعضی نویسندگان نیز ناآگاهانه آن را نقل می­کنند و بی­آنکه مقدمات و مؤخرات و خطرات این راه را یادآور شوند، مشوق مشق عشق شده­اند». (بتول حیدری، 1393)

نتیجه ­گیری

کتاب­های درسی ادبیات فارسی دبیرستان به صورت متوازن و منطقی به معرفی شخصیت­ها و نمادهای تاریخی، ملّی، دینی و انقلابی نپرداخته، بسیاری از آنان را مغفول گذاشته و به برخی­ها مانند شخصیت­های صوفی با ویژگی مذهبی تسنّن اَشعری بیش از حد متعارف پرداخته است. برای این چهره های صوفی کارهای عجیب و غریبی را که در واقع بیشتر جنبه افسانه ای داشته؛ در قالب «کرامات» منتسب کرده، با فنون نویسندگی از جمله «شگردهای باورپذیری» آن را به عنوان واقعیت به ذهن دانش­آموزان نوجوان القاء می­کند. متون انتخاب شده در این­کتاب­ها و توضیحات مولفان کتب درسی، فضا را به گونه ای برای دانش­آموزان ترسیم می­کند که در آن اسرار عالَم هستی در اختیار صوفیان است و فقیهان و عالمان دینی افرادی خشک­مغز، ظاهربین، سطحی­نگر و افسرده هستند. پیام این فضاسازی برای دانش­آموز می­تواند تشویق به پیروی از راه و روش صوفیه و کنارگذاشتن تبعیت از احکام شریعت و عالمان دین یا حداقل بی­توجهی و بی­اعتمادی به آنان باشد. اندیشه اشعری نهفته در دل این متون، می­تواند ذهن نوجوانان را به سوی جبرگرایی و تفسیر منفعلانه از آموزه های دینی سوق داده بشارت دهنده فرهنگ تسامح ولنگارانه در عرصه ایمان و عمل باشد.

 

پیشنهادات:

  • در کتاب­های درسی از شخصیت­های علمی، مذهبی، ادبی، سیاسی، ملی، انقلابی و … به صورت متوازن و با اولویت قابلیت الگوپذیری واقعی و نه افسانه ای برای نوجوانان استفاده شود.
  • در نقل کارهای خارق العاده یا به عبارتی کرامات منسوب به صوفیه، بهتر است اولاً استناد آن­ها مورد توجه قرار گیرد. ثانیاً در کنار نقل داستان، بدون هرگونه پیش­داوری، جانبداری و تأیید ضمنی، نقد و تحلیل جامع و در عین حال کوتاهی در مورد آن به مخاطب ارائه گردد؛ تا قضاوت، پذیرش یا عدم پذیرش به عهده خودش باشد.
  • متون درسی باید در راستای ترویج و نهادینه کردن قانون­پذیری، هنجار­پذیری و دین­پذیری نوجوانان تدوین شده؛ منادی وحدت و انسجام ملّی و دینی بوده؛ از ایجاد ضمنی بدبینی به بزرگان دین، القاء دوگانگی و شریعت­گریزی در بین نوجوانان بپرهیزد.
  • هنگامی­که از شخصیت­های تاریخی در متون درسی نام برده می­شود؛ به جای این­که آن فرد به صورت تک­ساحتی معرفی شود؛  بهتر است اطلاعات جامع و فشرده ای از شخصیت علمی، دینی، اخلاقی، اعتقادات کلامی، سیاسی و … او و نقاط مثبت و منفی شخصیت وی به صورت بی­طرف و بدون داوری در اختیار مخاطب قرار گیرد.

 

منابع:

قرآن کریم

قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، (1368)

احمدی احمد و دیگران (1391)، ادبات فارسی 3 نظری، تهران: شرکت چاپ و نشر کتاب­های درسی ایران، چاپ چهاردهم.

ارشاد سرابی و دیگران (1394)، ادبیات فارسی 3 انسانی، تهران: شرکت چاپ و نشر کتاب­های درسی ایران، چاپ هفدهم.

بقلی شیرازی روزبهان (1385)، شرح شطحیات، تهران: طهوری، چاپ پنجم.

پارسانسب محمد و حسن ذوالفقاری و محمدرضا سنگری (1394)، زبان و ادبیات فارسی عمومی دوره پیش دانشگاهی                                          درس مشترک کلیه رشته ها، تهران: شرکت چاپ و نشر کتاب­های درسی ایران، چاپ بیست و یکم.

تاکی مسعود و دیگران (1393)، ادبیات فارسی 1، تهران: شرکت چاپ و نشر کتاب­های درسی ایران، چاپ هجدهم.

جامی عبدالرحمان (1386)، نفحات الانس من حضرات القدس، تهران: سخن، چاپ پنجم.

حسن زاده آملی حسن (1378)، خير الأثر در رد جبر و قدر، قم: دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ سوم.

حلاج حسین بن منصور (1384)، طواسین، تهران: نشر علم، چاپ اول.

حیدری بتول (1393)، «بررسی تحلیلی عبارت «من عشق فکتم و عفّ فمات فهو شهید» بر اساس متون عربی و فارسی»،                                فصلنامه ادبیات عرفانی و اسطوره­شناختی، سال 10، شماره 35.

داودی حسین و دیگران (1391)، ادبیات فارسی 2، تهران: شرکت چاپ و نشر کتاب­های درسی ایران، چاپ پانزدهم.

رودگر محمد (1395)، «شگرد باورپذیری در حکایات عطار در مقایسه با داستانهای مارکز»، پژوهش­های ادبیات                                       تطبیقی، دوره 4، شماره 4.

شبستری شیخ محمود (1382)، گلشن راز، تهران: طلایه، چاپ اول.

شیخ الاسلامی راضیه سادات (1386)، «نقد و بررسی کتب درسی ادبیات فارسی دوره ی متوسطه»، وبلاگ گروه ادبیات

صادق­زاده رقیه و مرتضی منادی (1387)، «جايگاه نمادهاي هويت ملي در کتاب هاي درسي ادبيات فارسي و تاريخ                                                  دوره متوسطه رشته علوم انساني»، فصلنامه نوآوری­های آموزشی، دوره 7، شماره 27.

عطار نیشابوری فریدالدین (1905)، تذکره الاولیاء، لیدن: مطبعه لیدن، چاپ اول، جلد دوم.

عطار نیشابوری فریدالدین (1373)، منطق الطیر، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، چاپ اول.

عفیفی فرج­الله (1388)، صوفیان و حدیث سازی، تهران: راه نیکان، چاپ اول.

عین القضات همدانی عبدالله بن محمد (1386)، تمهیدات، تهران: انتشارات منوچهری، چاپ هفتم.

غزالی محمد (بی­تا)، احیاء علوم الدین، بیروت: دارالکتب العربی، چاپ اول، جلد هشتم.

فروزانفر بدیع الزمان (1390)، احادیث و قصص مثنوی، تهران: امیر کبیر، چاپ ششم.

لاهیجی محمد (1383)، مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، تهران: زوّار، چاپ پنجم.

مصباح یزدی محمد تقی (1390)، در کوچه های آفتاب جستاری در عرفان اسلامی، قم: موسسه آموزشی پژوهشی امام                                                                                                                خمینی، چاپ اول.

مولوی جلال الدین (1375)، مثنوی معنوی، تصحیح رینولد نیکلسون، تهران: توس، چاپ اول، جلد 1 و2.

 

وثاقتی جلال محسن (1394)، «شگردهای هجویری برای باورپذیری حکایت­های شگفت انگیز کشف المحجوب»، عرفانیات                                 در ادب فارسی، شماره 25

وحیدیان کامیار تقی و دیگران (1394)، ادبیات فارسی دوره پیش­دانشگاهی علوم انسانی – علوم و معارف اسلامی،  تهران: شرکت چاپ و نشر کتاب­های درسی ایران، چاپ بیست و یکم.

همایی جلال­الدین، مولوى نامه (1376)، مولوی نامه، تهران: موسسه نشر هما، چاپ نهم، جلد اول.

همدانی امید (1385)، «از كلام اشعري تا باورهاي صوفيانه، تأثير كلام اشعري بر باب اول مصباح الهدايه»، مجلة دانشكدة                             ادبيات و علوم انساني مشهد، سال 39، شماره 154.

یوسف پور محمد کاظم (1380)، نقد صوفی، تهران: روزنه، چاپ اول.

[1] . برگرفته از رساله دکتری با عنوان: بررسی و نقد صوفیه بر فرهنگ و تمدن اسلامی ـ ایرانی تـا قـرن 10 ه ق (استاد راهنما: سیدمحمدرضا حسینی، استاد مشاور: محمدطاهر یعقوبی و سیدحسن قریشی کریم). دانشگاه پیام نور، دانشکده الهیات علوم اسلامی، گروه معارف اسلامی، رشته مدرسی معارف اسلامی ـ تاریخ و تمدن اسلامی.

[2] دانشیار دانشگاه پیام نور، ایران )نویسنده مسئول  ( hoseini-mreza@yahoo.com

[3] استادیار دانشگاه پیام نور، ایران. taher113@gmail.com

[4] . عضو هیئت علمی (مربی) دانشگاه محقق اردبیلی و دانشجوی دکتری مدرسی معارف اسلامی (تاریخ و تمدن اسلام)a.mikaeili@uma.ac.ir

[5] . با این که برخی از علمای شیعه مثل قاضی نورالله شوشتری تلاش کرده­اند تعدادی از شخصیت­های صوفی را شیعه معرفی کنند؛ تحقیقات تاریخی نشان می­دهد که تصوف در بستر سنّی ایجاد شده و رشد و نمو کرده است. اگر هم صوفیانی در حب اهل بیت «علیهم السلام» سخنان پرشوری دارند؛ همچون بسیاری از سران اهل سنت، تنها به خاطر دوستی اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) و ذکر مناقب ایشان بوده است.

[6] .  یکی از شاخه های واقع‌گرایی، رئالیسم در مکاتب ادبی است که در آن ساختارهای واقعیت دگرگون می‌شوند و دنیایی واقعی اما با روابط علت و معلولی خاص خود آفریده می‌شود. در داستان‌هایی که به سبک واقع‌گرایی جادویی نوشته شده اند، همه چیز عادی است اما یک عنصر جادویی و غیرطبیعی در آن‌ها وجود دارد.

[7] . تلمّذ نویسنده سطور از محضر آیت ا.. العظمی سید عزّالدین حسینی زنجانی «رحمه ا.. علیه» در حلقه درس تفسیر هفتگی بیت معظم له در مشهد مقدس

[8] . ر.ک. به «صوفیان و حدیث سازی» از فرج­الله عفیفی.

[9] . علت مشهور شدن این داستان در جامعه ایران نیز اتفاقاً همین گنجانده شدن آن در کتاب درسی ادبیات فارسی دبیرستان است.

[10] . استاد فروزانفر بعد از این که حدیث یا روایتی را که متضمن این داستان باشد پیدا نکرده؛ دو روایت که از نظر مفهوم اندکی با داستان مشابهت دارد، از کتب اهل سنت آورده که در واقع ربط آن چنانی به داستان ندارد.

[11] . برای آگاهی بیشتر رجوع شود به شعر موسی و شبان از علینقی محمودی بختیاری با اجرای کنسرت همای و مستان

  • لطفا از ارسال پیام هایی که به مسائل یا شخصیت های سیاسی مربوط می شود خودداری نمائید.
  • از ارسال کامنت های توهین آمیز پرهیز شود.
  • پیام هایی که در نقد شخصیت های صوفیه معاصر ارسال شوند، به منظور رعایت برخی مصالح عموم تایید نخواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید