جنگ امیرالمومنین علی علیه السلام با عمرو بن عبدود در مثنوی
مولوی در بیت ۳۷۲۱ داستان جنگیدن حضرت علی علیه السلام با عمرو بن عبدود را بدین شکل سروده است:
از علــی آموز اخلاص عمـل شیر حـق را دان منزه از دغل
در غـزا بر پهلوانی دست یافت زود شمشیری برآورد و شتافت
او خدو انداخت در روی علـی افتخـار هـر نبــی و هـر ولـی
آن خدو زد بر رخی که روی ماه سجده آرد پیش او در سجده گاه
در زمان انداخت شمشیر آن علی کـرد او انــدر غـزایش کاهلی
گشت حیران آن مبارز زین عمل وز نمودن عفو و رحمت بی محل
گفت بر من تیـغ تیـز افراشتی از چه افکندی؟ مرا بگذاشتــی
آن چه دیدی بهتر از پیکار من تا شدی تو سست در اشکار من
در این داستان مولوی از اخلاص و حلم حضرت امیرالمومنین علیه السلام به تفصیل سخن گفته است. داستان از زبان مثنوی چنین است که از علی علیه السلام اخلاص عمل را بیاموز زیرا او منزّه از دغل کاری است. او در جنگ احزاب و در نبردی که با عمرو بن عبدود داشت و زمانی که خواست او را بکشد عمرو آب دهانی بر روی مولا انداخت و حضرت در آنی شمشیر را انداخت و در جنگ کاهلی کرد و عمرو را که زخمی بود نکشت. عمرو از این عمل حضرت حیران گشت و گفت که تو بر من تیغ تیز کشیدی پس چرا در کشتن من درنگ کردی؟ چه چیزی باعث شد خشمت فروکش کند؟ چه چیزی بهتر از پیکار من دیدی؟ ای علی ای کسی که جمله عقل و دیده ای !
بازگو از آنچه دیده ای که آیا این کار تو از اسرار هوست زیرا بی شمشیر کشتن کار اوست. چشم تو غیب بین و از اسرار غیب خبر دارد. یا تو بازگو کن آنچه عقلت یافته یا من می گویم آنچه بر من تافته، زیرا از وجود تو نوری بر من تافته و راهنمای من گشته است. و عمرو از سر لذّت و مستی با تعابیر مختلف از حضرت می خواهد که اسرار غیب را نمایان کند و این نو مسلمان را از این اسرار محروم نفرماید.
پس بگفت آن نو مسلمان ولی از سـرمستی و لذّت با علـــی
که بفرمـا یــا امیر المومنین تا بجنبد جان به تن در چون جنین
هفت اختـر هر جنین را مدّتی می کنند ای جان به نوبت خدمتی
حضرت علی علیه السلام در جواب می فرماید:
گفت من تیغ از پی حق می زنم بنده ی حقــم نه مامور تنــم
شیر حقـم نیستم شیـر هواست فعل من بر دین من باشد گواه
مولوی گوید: حضرت علیه السلام می فرماید من تیغ از پی حق می زنم و بنده ی حق هستم، شیر حقّم نیستم شیر هوا و عمل من بر دین من گواهی می دهد و من در جنگ زنده می کنم و نمی کشم. من کوه حلم و صبرم که باد خشم و شهوت و آز نمی تواند مرا تکان دهد و من اهل نمازم. خشم، پیش شاهان شاه است و در پیش ما غلام و بنده است. و من حرّ و آزاده ام و خشم نمی توانم مرا در بند کرده و بنده ی خود کند. پیش ما بیا که فضل حق آزادت کرد زیرا رحمت حق بر غضبش سبقت دارد و اکنون تو از خطر رستی و سنگ وجودت کیمیا گشت و تو از کفر رسته و به بوستان هو پیوستی و در این دم تو از آن من هستی و من از آن تو هستم پس چگونه تویی که به من پیوستی و گویی جزیی از علی شدی را بکشم.
گر چه ابیات اولیه او پرمغز می نماید ولی ابیات آخرش که عمرو بن عبدوَدّ را از کفر رسته و به حق پیوسته می داند و با مولا علی علیه السلام یکی می کند به هیچ وجه با واقعیت سنخیت نداشته و مطلبی بدون دلیل و سند تاریخی می باشد. خوانندگان را به دفتر اول ابیات ۳۸۲۵ به بعد ارجاع می دهیم. لازم به ذکر است این داستان بدین نحوی که مولوی نقل کرده است در هیچ یک از منابع شیعه و سنی یافت نشده است و جریان آب دهان، ساخته ذهن اوست و جریان اسلام آوردن عمروبن عبدوَدّ مطلبی کاملا بی اساس است که شواهد آن را تأیید نمی کند و تمامی تواریخ از کشته شدن او به دست حضرت امیر علیه السلام خبر داده اند.
ناگفته نماند که مدح و منقبت امیرمومنان علیه السلام، مختص به شیعیان نمی باشد. حتی برخی از سران اهل سنت در این زمینه تالیفاتی دارند در صورتی که هیچ کس آنها را شیعه نمی داند.
عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم انه قال : لَمُبَارَزَهُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ لِعَمْرِو بْنِ عَبْدِوُدٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عَمَلِ أُمَّتِی إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَهِ [۱]
پیامبر اسلام ( صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود: جنگ و مبارزه علی ابن ابیطالب ( علیه السلام ) با عمرو بن عبدود بهتر از عمل امّت من تا روز قیامت است . و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در حالی که شمشیرش را به علی علیه السلام می داد فرمودند : امروز همه ی ایمان در مقابل تمام کفر قرار گرفته است .
آن وقت چه طور عمرو نو مسلمان شد ، نور ایمان در قلبش تابید و دارای مقامات عرفانی شد و با امیرالمومنین علیه السلام یکی شد و به بوستان هو پیوست؟
لازم به ذکر است که مولوی در جای جای مثنوی از صوفیه تمجیدهای عرشی کرده و در همین جلد اول علاوه بر تمجید از صوفیه اشعاری را در مورد خلیفه دوم سروده و او را صاحب مقام کلیم اللهی و هم سخنی با خدا و الهام شدن به او در خواب و ده ها کرامت و مقام دیگر دانسته است.
در مقایسه این اشعار با شعری که درباره حضرت امیرمومنان علیه السلام سروده ، موضع و مذهب او مشخص است.
مولوی و مسئله جبر و موضع او در قبال ابن ملجم
مولوی بعد از ذکر چند بیت دیگر از این داستان به داستانی دیگر می پردازد که آن داستان نیز به موضوع بحث ما مربوط می شود و آن داستان خبر دادن پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به ابن ملجم از کشته شدن امیرالمومنین علی علیه السلام به دست وی می باشد. در دفتر اول بیت ۳۸۴۴ به بعد می خوانیم:
من چنان مردم که بر خونی خویش نوش لطف من نشد در قهر نیش
گـفت پیغمبر به گوش چـاکرم کو برد روزی ز گردن این سرم
کرد آگه آن رسول از وحی دوست که هلاکم عاقبت بر دست اوست
او همـی گوید بکش پـیشین مرا تـا نیـایـد از من این منکر خطا
من همی گویم چو مرگ من ز توست با قضا من چون توانم حیله جست
در ادامه :
هیچ بغضی نیست در جانم ز تو زانک این را من نمی دانم ز تو
آلت حقـی تو فاعل دست حـق چون زنم بر آلت حق طعن و دق
گفت او پس قصاص از بهر چیست؟ گفت هم از حق و آن سر خفی ست
مولوی گوید آنگاه که ابن ملجم دانست قاتل حضرت امیر علیه السلام خواهد شد از آن حضرت خواست که او را بکشد که مولا در جواب فرمودند قضا و قدر الهی این است و من نمی توانم قصاص قبل از جنایت کنم و دست تو دست حق است و تو در واقع آلت حقّی و فاعل در اینجا دست حق است و به دست حق نمی توان طعن و دق زد و من تو را حلال می کنم و چون خونم را بریزی شفیع تو منم زیرا تن در نزد من قیمتی ندارد و من خواجه روحم نه مملوک تن.
اشکالات متعدّدی در این ابیات به چشم می خورد بخصوص این که ابن ملجم از اصحاب نبوده و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را زیارت نکرده و نوکر و چاکر حضرت امیر علیه السلام هم نبوده و بنابر روایات، شخصی شقی و خبیث بوده است.
برای نمونه در کتاب “فضائل الاشهر الثلاثه” آمده است که حضرت علی علیه السلام در فضایل ماه مبارک رمضان برای مردم خطبه می خواند و مردی همدانی از حضرت مکرّر تقاضای فضایل بیشتری می نمود تا اینکه حضرت آخرین فضیلت را این گونه بیان کرد :
فقال : نعم سمعت افضل الانبیاء و المرسلین و الملائکه المقربین یقول: ان سید الوصیین یقتل فی سید الشهور. فقلت: یا رسول الله و ما سید الشهور و من سید الوصیین؟ قال : امّا سید الشهور : فشهر رمضان و اما سید الوصیین: فانت یا علی. فقلت : یا رسول الله فان ذلک لکائن؟ قال: ای و ربی. انه ینبعث اشقی امتی، شقیق عاقر ناقه ثمود، ثم یضربک ضربه علی فرقک ، تخضب منها لحیتک. فاخذ الناس بالبکاء و النحیب، فقطع علیه السلام خطبته و نزل. [۲]
حضرت علیه السلام فرمود : باشد ! شنیدم که برترینِ پیامبران و فرستادگان و فرشتگان مقرّب مى فرمود : همانا سَرور اوصیا، در سَرور ماه ها کشته مى شود. گفتم: اى پیامبر خدا! سرور ماه ها ، کدام است و سرور اوصیا کیست؟ فرمود : امّا سرور ماه ها ، ماه رمضان است و امّا سرور اوصیا ، تویى ، اى على! گفتم : اى پیامبر خدا آیا چنین خواهد شد؟ فرمود: آرى، به پروردگارم سوگند! همانا نگون بخت ترینِ امّت من ، برادرِ پى کننده ناقه ثمود، بر مى خیزد و ضربتى بر فرق سرت مى زند که محاسنت از خون آن ، رنگین مى شود . پس مردم شروع به گریه و شیون کردند . على علیه السلام خطبه اش را به پایان برد و فرود آمد.
که از این حدیث و سایر احادیث کثیره به صراحت ثابت می شود که قاتل حضرت علی علیه السلام شقی ترین فرد این امّت است و دیگر جایی برای دست حق خواندن و فاعل حق بودن و شفیع شدن حضرت باقی نمی ماند و این مطلب از مخترعات مولوی و صوفیه می باشد.
اینکه حضرت به این شقی دل داری بدهند و او را در کشتن خود جری کنند و به او وعده شفاعت دهند نیز با معارف شیعه کاملاً متضاد و در تناقص است.
از این اشعار به نوعی بوی جبر به مشام می رسد زیرا اگر حضرت، کشته شدن خود را از چشم این شقی نبینند و او را تبرئه کنند و دست او را دست حق و فاعل را خدا بدانند، با جبری که در روایات مذمّت و رد شده است، متناقض خواهد بود.
کنایه مولوی به عقیده شیعه در مساله خلافت و امامت
اما نکته مهم و قابل توجه دیگر این است که مولوی در بیت ۳۹۴۵ مطلبی را بیان کرده که در واقع طعنی به عقیده شیعه است. مولوی می گوید:
کسی که جان و تن برایش ارزشی ندارد و قاتلش را دل داری می دهد و شفیع او خواهد بود چه طور برای امیری و خلافت حریص است و حرص می ورزد؟ مفهوم این سخن این است که حضرت امیرالمومنین علیه السلام به خلیفه چهارم بودن راضی است زیرا او حرصی برای خلیفه اول شدن نداشته تا با ابوبکر بر سر خلافت به نزاع بپردازد. مولوی با این اشعار در واقع سعی می کند که عقیده شیعه در مساله امامت و خلافت، و غصب آن توسط شورای سقیفه را رد کند!
دفتر اول بیت ۳۹۴۵ :
پیش من این تن ندارد قیمتی بی تن خویشم فتی ابن الفتی
خنجر و شمشیر شد ریحان من مرگ من شد بزم و نرگسدان من
آن که او تن را بدین سان پی کند حرص میریّ و خلافت کی کند
جمع بندی و نتیجه:
فضائل و مناقب اهل بیت علیهم السلام توسط بسیاری از علمای بنام اهل سنت مانند شافعی و احمد بن حنبل (از امامان چهارگانه اهل سنت) نیز بیان شده است و صرف سرودن شعر در منقب امیرمومنان علیه السلام اثبات کننده تشیع نیست.
برای نمونه محمد بن ادریس( پیشوای مذهب شافعی) درباره امام علی (علیه السلام) چنین سروده است:
عـلـیٌّ حـُبَّـهُ جُنُّه امـامُ الناس والجنَّه
وصیُّ المـصـطـفـی حقّاً قـسیــم النّار و الجنَّه [۳]
که این شعر به مراتب به معارف شیعی نزدیک تر است تا اشعار مولوی! اما کسی تابحال در تسنن شافعی تشکیک نکرده است!
در مجموع اشعاری که مولوی در مدح حضرت علی علیه السلام سروده انکار نمی شود و طبیعتا او قصد داشته منقبت حضرت را بگوید، اما سخن در این است که معرفت مولوی نسبت به امیرمومنان علیه السلام، در حد اعتقادات شیعی نبوده و نهایتا مانند سایر اهل سنت و در چارچوب های اعتقادی آنها بوده است. و همانگونه که اشاره شد، وی عبارات بسیار بالاتری را در مدح خلفای اهل سنت در مثنوی و دیوان شمس به کار برده و بر عقاید شیعیان در مساله امامت و خلافت نیز طعنه زده که اینها حاکی از گرایشات عمیق فکری و مذهبی اوست.
نویسنده: حجّت الاسلام محمّد مهدی قربانی (با تغییرات و اضافات توسط مدیران سایت ابن عربی)
– ابن بابویه، محمّد بن على، فضائل الأشهر الثلاثه، ۱جلد، کتاب فروشى داورى – قم، چاپ: اول، ۱۳۹ صلی الله علیه و آله و سلم ق.
– اربلى، على بن عیسى، کشف الغمه فی معرفه الأئمه:(ط – القدیمه)، ۲جلد، بنى هاشمى – تبریز، ۱۳۸۱ق.
– حسکانی، عبیدالله بن عبدالله، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ۲جلد، التابعه لوزاره الثقافه و الإرشاد الإسلامی، مجمع إحیاء الثقافه الإسلامیه – تهران، چاپ اول، ۱۴۱۱ق.
– شعیری، محمّد بن محمد، جامع الأخبار(للشعیری)، ۱جلد، مطبعه حیدریه – نجف، چاپ: اول، بى تا.
– قربانی، محیالدینمحمدمهدی، مثنوی مینوی، اشک یاس، قم، ۱۳۸۹ش.
– مجلسى، محمّد باقر بن محمّد تقى، بحار الأنوارالجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار:(ط – بیروت)، ۱۱۱جلد، دار إحیاء التراث العربی – بیروت، چاپ دوم، ۱۴۰۳ق.
[۱] شواهد التنزیل الحاکم الحسکانی، ج۲، ص۱۴؛ المستدرک الحاکم النیشابوری، ج۳، ص۳۲؛ تاریخ بغدادی، الخطیب البغدادی، ج۱۳، ص۱۹؛ تاریخ مدینه الدمشق، ابن عساکر، ج۵، ص۳۳۳؛ جامع الأخبار(للشعیری) ، ص۱۴؛ کشف الغمه، ج۱، ص۱۵۰؛ بحار الأنوار، ج۴۱، ص۹۶٫
[۲] فضائل الاشهر الثلاثه، ص۱۰۹٫
[۳] دیوان شافعی، ص۳۲، چاپ مصر