در جماع مرد و زن، فاعل و مفعول خداست!
اوج ابتذال در معتقدات ابن عربى را مىتوان در ذیل کلامش یافت، آنجا که در نهایت بر طبق وحدت شخصیه قائل مىشود: این خداست که در هنگام جماع مرد و زن، هم فاعل است و هم مفعول! به قول شارح: این خداست که ـ در هنگام مواقعه ـ دارد خدایى می کند!
بر مؤلف این نوشتار است در ادعاى نسبتى که به بزرگان عرفان و فلسفه مىدهد نهایت دقت و تحقیق را داشته باشد تا خواننده و پژوهشگر محترم، با رجوع به منابع و مآخذ مذکور، بدون هرگونه تعصب و شخصیت زدگى به صحت ادعاى مطرح شده پى ببرند.[۱]
در این قسمت مطالبى را نسبت به سیاست منزلى ابن عربى مطرح مىکنیم تا بنگریم آیا مدافعان ابن عربى، توجیه و تأویلى براى فعل شرم آور ابن عربى ذکر مىکنند؟ و آیا مى توان تشخیص داد روش شوم و ضد اخلاقی ابن عربى برخاسته از تأویل کدام مطلب وحیانى است؟
ابن عربى در کُتب مختلف خود مطالب متعدد و متنوعى نسبت به عشق ورزیدن به زنان پرى چهره و دلرُبا دارد.
علت تألیف کتاب «ترجمانُ الأشواق» را از زبان ابن عربى بشنوید که در ابتدا با این بیت مىآغازد:
سمعتُ الترمُذیّ على المکین إمام الناس فی البلد الأمین
براى شیخ مکین الدین که استاد بود، دخترى بود دوشیزه، لطیف پوست، لاغر شکم، باریک اندام، که نگاه را دربند مى کرد و محفل محفلیان را زینت مىبخشید و بیننده را دچار حیرت مىکرد، نامش «نِظام» بود و لقبش «عین الشمس والبهاء» [چشمه نور و زیبایى] گوشه چشمش فریبا و اندامش نازک و زیبا بود، چون سخن بسیار مىگفت سخن را درمانده مىکرد، و چون کوتاه مىگفت ناتوان مىکرد… که اگر روانهاى ناتوان و بدسگال و بیمار نبود، همانا من در شرح زیبایى خُلق و خوى وى داد سخن مىدادم.[۲] [مگر زوایاى پنهانى از این بانوى اصفهانى باقى ماند؟]
در نظر ابن عربى، آنانى که این شیوه عشق ورزى را خلاف حجت قطعى عقل و وحى مىدانند، روانهاى بدسگال و ناتوان دارند!
ابن عربى به این مقدار توصیف بسنده نمى کند و در ادامه مىگوید:
او خورشید است میان عالِمان و حُقّه لؤلؤ سربسته، واسطه گردنبند مروارید به رشته کشیده… سیماى فرشتگان دارد… در نَظم این کتاب با زبانى مناسب و دلپذیر و عبارات غزل دلنشین، وى را با نیکوترین زینتها آرایش دادیم، زیرا او سؤال مأمول و عُذراى بتول است… پس در این کتاب هر نامى که ذکر مىکنم از وى کنایه مىآورم و به هر دارى که نُدبه مىکنم، دار او را قصد مىکنم.[۳]
شیخ اکبر! در نهایت عطش عشق خود را نسبت به دختر مکین الدین در این بیت به نمایش مىگذارد:
مرضی مِن مریضه الأجفان علّلانی بذکرها علّلانی
طال شوقی لِطِفلهٍ ذات نثر و نظامٍ و منبرٍ و بیانِ
مِن بنات الملوک مِن دار فُرسٍ من أجلّ البلاد مِن اِصبهان[۴]
ـ بیمارى من از عشق آن زیباى خُمار چشم است! من را با یاد وى درمان کنید!
ـ عشق من به آن زیباى نازپرورده نازک بدن به درازا انجامید، که صاحب نثر و نظام و منبر است.
ـ از شاهزادگان سرزمین ایران، از بزرگ ترین شهرهاى آن سامان، اصفهان است.
آیا داستان عشق بازى احیا کننده دین! و اشعار سراسر شهوت انگیز وى به همین جا ختم مىشود.
واقعه اى دیگر و دخترى دیگر، امانه از کشور ایران، بلکه از سرزمینِ روم، داستان را از زبانِ خود شیخ اکبر بشنوید:
لیتَ شعری هل دَروا أیّ قلبٍ ملکوا
وفؤادى لو دَرى أیّ شعبٍ سَلَکوا
أتراهم سلموا أم تراهم هلَکوا
حار أربابُ الهدى فی الهوى وارتَبکوا[۵]
در این وقت که از خود بیخود بود، ناگهان دستى نرم تر از خز، شانه هایش را لمس مى کند و چون سر مى گرداند، دخترى رومى را در برابر خود مى بیند که تا آن زمان سیمایى بدان زیبایى ندیده و بیانى بدان شیوایى نشنیده، و با دخترى بدان نکته سنجى و خوش سخنى و شیرین زبانى دیدار نداشته است، که او در ظرافت و لطافت اَدب و معرفت و زیبایى و فرهنگ، سرآمد همه دختران و زنان اهل زمان خود بود.
عطش شهوت وى، تا جایى پیش رفته است که در دیگر تألیف خود مطلب را بدانجا مىرساند که مىگوید:
کامل ترین و تمام ترین وقت شهودى که مرد مىتواند نسبت به حضرت حق تعالى داشته باشد، زمان مجامعت است. هنگامى که مرد فاعل باشد و زن مفعول؛ زیرا در وقت مواقعه است که مرد، حق تعالى را در زن مشاهده مىکند.[۶]
و چون رجُل حق را در نفس خود مشاهده کند از جهت ظهور مرأه از او یعنى از رجُل، حق را در فاعل (شارح: که رجُل باشد) مشاهده کرده است…
پس شهود رجُل، حق تعالى را در مرأه (شارح: یعنى در حین مواقعه) اَتمّ و اکمَل است، زیرا رجُل، حق را در مرأه مشاهده مى کند از آن جهت که حق تعالى فاعل و منفعل است.
(شارح: این گفتار شیخ مانند دیگر مطالب این کتاب، مبتنى بر وحدت شخصیّه وجود منظور در مظاهر و مرایا است، خداست که دارد خدایى مىکند).[۷]
نکات به دست آمده از این مطالب:
الف) این مطلب رَکیک (رؤیت اتمّ حق تعالى در هنگام جماع!) همان طور که مشاهده کردید، نتیجه تأویل بود، تأویلى که مبتنى بر مبانى از پیش ساخته شده به وسیله قوّه خیال اندیش خویش است.
ب) ابن عربى در سیر حرکت جوهرى تأویل، بدان جا مىرسد که قائل مىشود نفس مرد، زن اوست! و چون شناخت خداوند متعال طبق فرموده پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم (من عرف نفسه فقد عرف ربّه) مبتنى بر شناخت نفس است، و از طرفى شناخت نفس (مرأه) میسّر نیست؛ لذا شناخت خداوند متعال میسّر نیست![۹]
ج) اوج ابتذال در معتقدات ابن عربى را مىتوان در ذیل کلامش یافت، آنجا که در نهایت بر طبق وحدت شخصیه قائل مىشود: این خداست که در هنگام جماع مرد و زن، هم فاعل است و هم مفعول! به قول شارح: این خداست که ـ در هنگام مواقعه ـ دارد خدایى مىکند!!
این بود نمونه کوچکى از تأویلات ابن عربى، پدر عرفا و فلاسفه !
چرا با وجود این کلمات سخیف، برخی دنباله روی وى هستند؟ شاید تمسک کردن عرفا به کتاب مقدس! «فصوص» از این جهت باشد که باور کردند این کتاب از طرف حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بوده!
زیرا ابن عربى در ابتداى کتاب «فصوص الحکم» مىگوید:
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در اواخر محرّم خواب دیدم… در دست آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم کتابى بود، به من گفت: «این کتاب فصوص الحکم است»! آن را بگیر و براى مردمان ببر تا از آن بهرهور شوند. گفتم: خداى ورسول وصاحبان امر خویش را چنان که به ما فرمان دادهاند شنوا و مطیعم. پس از آن آسایش یافتم و نیّتم را خالص کردم و همان طور که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برایم بیان داشت، بر ابراز این کتاب بدون کم و زیاد!! همّت گماشتم. اینک جز آنچه را که به من القا مىکند القا نمىکنم، و در این نوشته جز آنچه را که بر من نازل مىشود نازل نمىدارم!!
من پیغمبر نیستم ولى وارث و کشت کننده براى آخرت خویش مىباشم. پس از خدا بشنوید، و به سوى او باز گردید، و چون آنچه را گفتم شنیدید پس آن را حفظ کنید، سپس کلام مجمل را مفصلاً بفهمید و بعد از آن بر دیگران منّت بگذارید و ایشان را از آن محروم نکنید. این رحمتى است که شما را دریافته است پس به آن تن در دهید[۱۰].[۱۱]
چند بگشایى سرِ اَنبان لاف
چند پیمایى گزاف اندر گزاف
نى فروعت محکم آید نى اصول
شرم بادت از خدا و از رسول[۱۲]
در جواب ابن عربى از فرموده گُهربار امیرالمؤمنین علیه السلام استفاده مىکنیم که به «حسن بصرى» که ادعاى کشف و شهود و نداهاى غیبى را داشت فرمودند:
«أتدری مَن ذلک المنادی؟» قال: لا، قال علیهالسلام: «ذاک أخوک إبلیس» ؛[۱۳]
آیا مىدانى که آن ندا دهنده چه کسى بود؟ گفت: نه، امام علیه السلام فرمود: او برادرت شیطان بود.
ابراهیم کرخى مىگوید:
قلت للصادق جعفر بن محمّد علیهماالسلام: إنّ رجلاً رأى ربّه عزّوجلّ فی منامه، فما یکون ذلک؟ فقال: «ذلک رجلٌ لا دین له، إنّ اللّه تبارک وتعالى لا یُرى فی الیقظه، ولا فی المنام، ولا فی الدنیا، ولا فی الآخره» ؛[۱۴]
به امام صادق علیهالسلام گفتم: شخصى پروردگار خویش را در خواب خود دیده است، این چگونه قضیهاى است؟! فرمودند: آن مرد، شخصى است که دین ندارد؛ خداوند تبارک و تعالى نه در بیدارى دیده مىشود و نه در خواب، و نه در دنیا و نه در آخرت.
سؤال از نظریه پردازان برجسته عرفان ابن عربى این است که: چه محملى مىتوانید براى کلمات ابن عربى بیان کنید؟!
خواهید گفت: کلمات ابن عربى تماماً رمز است و اهلش متوجه مطالب رمزگونه شیخ اکبر ما مىشوند؟![۱۵]
آیا ابن عربى در به کارگیرى الفاظ رَسا و بدون هرگونه ریب و شکى، قاصر بوده؟! و آیا در به کارگیرى این گونه الفاظ به اصطلاح رمزگونه، در کلمات پیشوایان دین مى توان آثارى را مشاهده کرد؟
البته شاید ـ نعوذ باللّه ـ ائمه معصومین علیهم السلام از این ادبیات براى رساندن مطالب سرّى به اصحاب خاص خود استفاده مىکردند! لیکن به دست علماى اسلام شناس ما نرسیده است! و فقط این فلاسفه و عرفا هستند که عالم به مطلب سراسر اسرار اهل بیت علیهمالسلام اند و بس!
روش متهوِّرانه ابن عربى در تأویل، به اذهان مستعدّ این جرأت و جسارت را مىبخشد که هرچه را بخواهند از قرآن و حدیث دربیاورند! او از شیخ خود ابو مدین روایت مىکند که مىگفت: «المُرید، مَن یجدُ فی القرآن ما یُرید!».
آرى، دروازه تأویل در بیانات ابن عربى چنان گشوده شده (اگر دروازهاى داشته باشد) که تأویلات باطنیه و اسماعیلیه در برابر آن سر تعظیم فرود مىآورند. مطالبى را ابن عربى از آیات و روایات استخراج مىکند که به عقل جنّ هم نمى رسد. هیچ نصّ صریحى نمى تواند حرکت فکرى ابن عربى و مریدانش وى را (صدرا و اتباعش) لِگام بزند و فوران بى امان زرد آبهاى ذهنى اینان را مهار کند!
تأویلات ابن عربى و مزدوجین فکرى اش آکنده از مُغلق بافى و علامه نهایى و همچنین بازى با اصطلاحات و قلم سرایى و گنگ نویسى است، در واقع خاک افشاندن بر چشم مخاطب و کج کردن و مرعوب کردن اوست تا از فهم مطلب و مقصود عاجز ماند.
سیّد جلال آشتیانى مىگوید:
در کلمات ابن عربى حرفهاى خارج از موازین علمى زیاد است، نوشته هاى وى بی اساس است که گاهى انسان «خیال مىکند» دشمنان او برخى از مطالب را در آثارش وارد کردند. مثلاً متوکل این ظالم سفّاک را از اقطاب شمرده و یا اینکه رافضه را به شکل خنزیر دیده و….[۱۶]
با توجه به تأویلاتى که از ابن عربى نقل کردیم، که مشتى از خروارها قاذورات ابن عربى بود، دیگر آیا توجیهات و تأویلات ذوب شدگان ابن عربى، نسبت به کلمات ابن عربى، مىتواند بوى تعفن برخاسته از غوائط فکرى و عقیدتى وى را محو کند؟!
و آیا سکوت عالم شیعى، و تعریض وارد نکردن بر گفتار مستهجن ابن عربى ،[۱۷] دلیل بر تعصب ورزیدن به این شخصیت نیست؟!
درباره آن عالم اثنى عشرى که به یقین مىداند، ابن عربى متوکل ، جنایتکار تاریخ را تمجید و تکریم کرده و او را از اولیاء اللّه شمرده، ولیکن در عین حال وى را مستضعف مىخواند، چه مىتوان گفت؟![۱۸]
جز آن که عشق این علماى ولایت مدار نسبت به ابن عربى، چشم عقل و دلشان را کور کرده و غوائطش را انوار قدسى ملکوتى عرشى، مىبینند و چونان حلوایى مورد استفاده قرار مىدهند، و دیگران را نیز بدان دعوت مىکنند.
[۱]. امام صادق علیه السلام مى فرماید: خداوند سبحان بندگانش را با دو آیه قرآن در تصدیق و تکذیب بدون تحقیق سرزنش مىکند: اول آنکه تا چیزى براى آنان روشن نشده نگویند، و دوم آنکه تا چیزى براى آنها ثابت نشده رد نکنند یعنى در بُعد اثبات و نفى محقق باشند و به گمان و ظن بسنده نکنند: «إنّ اللّه تبارک وتعالى حصّن عباده بآیتین من کتابه؛ أن لا یقولوا حتّى یعلموا، ولا یردّوا ما لم یعلموا، قال اللّه عزّ وجلّ: «أَلَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ مِیثَاقُ الْکِتَابِ أَن لاَ یَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ » وقال: «بَلْ کَذَّبُوا بِمَا لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ »».
[۲]. ذخائر الأعلاق شرح ترجمان الأشواق: ۳ ـ ۴٫
وکان لهذا الشیخ ـ رضی اللّه عنه ـ عذراء طُفیله هیفاء تقیّد النظر، وتزیّن المحاضر وتحیّر المناظر، تسمّى بالنِظام وتُلقَّب بـ «عین الشمس والبها»… ساحرت الطرف، عراقیت الظرف، إن أسهبت أشعبت، وإن أوجزت أعجزت، وإن أفصحت أوصخت… وإن وفّت قصّر السؤال خُطاه… ولولا النفوس الضعیفه السریعه الأمراض السیّئه الأعراض، لأخذت فی شرح ما أودع اللّه تعالى فی خلقها من الحسن… .
[۳]. نصّ کلام او چنین است:
شمسٌ بین العلماء… حُقّه المختومه واسطه عقد منظومهٍ وفتح الروض لمجاورتها أکامه… مسحه ملک… ولکن نظمنا فیها بعض خاطر الاشتیاق من تلک الذخائر والأعلاق، فأعربت عن نفس توّاقه أذهى السؤال والمأمول والعذراء البتول… فکلّ اسم ذکرته فی هذا الجزء فعنها أُکنّی، وکلّ دارٍ أندبها فدارها أعنی… [همان: ۵ ]
[۴]. ترجمان الأشواق: ۷ ـ ۹٫
[۵]. ذخائر الأعلاق شرح ترجمان الأشواق: ۵٫
[۶]. مُمِدُّ الهِمَم در شرح بر فصوص الحکم: ۴۰۸، فصّ محمّدیّه.
حکمت وجود عُظماى جِماع را هم فهمیدیم؛ چراکه اگر این عمل دخول و ادخال نبود، شهود حضرت حق بنحو اکمل و اتم میسّر نمىشد! آیا براستى، هنگام مجامعت چه چیزى مشاهده مىشود؟!
[۷]. همان، ص۴۰۸٫
[۸]. سرِ نخِ اکثر تفکرات انحرافى را که دنبال مىکنیم به جناب ابن عربى ختم مىشود و شاید فیمینیستها زن سالارى مِتُد فکرى خود را از این جناب گرفتهاند که اگر این طور باشد، به حق به او لقب «پدر!»دادهاند.
[۹]. ابتداى کتاب «فصوص الحکم مىگوید:
إنّی رأیت رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم فی مبشّره أُریتها فی العشر الآخر من محرّم… وبیده صلی الله علیه و آله و سلم کتاب، فقال لی: «هذا کتاب فصوص الحکم، خُذه واخرج به إلى الناس ینتفعون به». فقلت: السمع والطاعه للّه ولرسوله وأُولی الأمر منّا کما أمرنا، فحقّقت الأُمنیه وأخلصت النیّه وجرّدت القصد والهمّه إلى إبراز هذا الکتاب کما حدّه لی رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم من غیر زیاده ولا نقصان!!… فما أُلقی إلاّ ما یُلقى إلیّ، ولا أنزل فی هذا المسطور إلاّ ما ینزل به علیّ، ولست بنبیّ رسول، ولکنّی وارث، ولآخرتی حارث.
شرمى اى نفس از اینگونه سخنهاى گزاف تو کجا و طمع منزلت صدیقین نشاط اصفهانى
[۱۰]. سیّد جلال الدین آشتیانى مىگوید: لغزشهاى بسیارى از شیخ اکبر سر زده است. و شگفت آنکه این لغزشها از کسى است که مدعى است آنچه در فصوص آمده از جانب حضرت رسالت پناه به او افاضه شده است بدون زیاده و نقصان! [مقدمه بر شرح فصوص: ۴۰ ]
[۱۱]. مثنوى شیخ بهایى.
[۱۲]. احتجاج ۱: ۷۱٫
[۱۳]. بحار الأنوار ۴: ۳۲ نقل از امالى صدوق.
[۱۴]. در این صورت، حرف مبتذل، وجود خارجى ندارد، و امثال داستانى که مولوى نقل کرده بایدحمل بر سرّ کرد آنجا که در دفتر پنجم داستان مبتذلى را نقل مىکند و مىگوید: «کنیزک با خرِ خاتون شهوت مىراند و او را چون بُز آموخته بود به شهوت راندن آدمیان…» و داستان خود را با این بیت آغاز مىکند:
یک کنیزک یک خرى بر خود فکند از وفور شهوت و فرط گزند مولوى نیز در دفاع از اشعار ضد اخلاقى خود مىتواند بگوید: در این اشعار اسرار و لطائفى وجود دارد که فقط اهل باطن بدانها وقوف پیدا مىکنند، و اهل ظاهر را با اهل باطن چه کار!
[۱۵]. مقدمه آشتیانى بر نقد النصوص جامى، به تصحیح ویلیام چیتیک، ص۳۲ ـ ۳۴ ـ ۳۵ و مقدمه وى بر قیصرى، ص۱۳٫
[۱۶]. ابن عربى مکاشفهاى را نقل مىکند که براى رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم کاسه شیرى را آوردند و شیر را نوشید، به طورى که از ناخنهاى حضرت سرازیر شد، و لذا به عُمَر داد، عمر سؤال کرد: این شیر چیست؟ پیامبر فرمود: مراد از «شیر» علم است!
شارح محترم این مکاشفه را از ابن عربى نقل و ترجمه مى کند، بدون این که تعریضى و یا نقدى بیاورد! این نشانه چیست؟! جز تقلید محض است. [بنگرید به: مُمِدُّ الهِمَم در شرح فصوص الحکم، ص۱۷۶ ]
[۱۷]. سیّد محمّد حسین لاله زارى ـ معروف به علاّمه طهرانى ـ وقتى به این جمله ابن عربى مىرسد که «متوکّل از اولیاء اللّه» است، در توجیه کلامش، وى را از مستضعفین مىخواند! [روح مجرد، یادنامه سیّد حداد، ص۴۳۶] (اگر وى مستضعف است، غیر مستضعف چه کسى است؟)