زندگینامه و سخنان منصور حلاج از موارد مهمی است که در تنظیم این نوشتار از آنها بهره برده شده است.
فهرست
زندگی نامه منصور حلاج مدعی دروغین نیابت امام زمان علیه السلام
حسین بن منصور در سال ۲۴۴ هجری قمری در قریه طور از قرای بیضای فارس در خانواده ای جدید الاسلام و سنی مذهب دیده به جهان گشود و در دارالحفاظ شهر واسط به کسب علوم مقدماتی پرداخت و در ۱۲ سالگی حافظ قرآن کریم شده و سپس جهت درک مفاهیم قرآن به تُستر (شوشتر) رفت آن گاه دو سال در خدمت سهل بن عبدالله تستری درآمد و راه و رسم تصوف را از او فرا گرفت و خرقه پوشید.
در هجده سالگی عازم بغداد شد و از آنجا به سوی بصره رفت و با عمرو بن عثمان مکی همنشین شد و این مجالست هجده ماه به طول انجامید. در این ایام شطحیات حلاج آغاز شد از این رو عمرو از او رنجید و او را از خود راند. حلاج نیز رهسپار بغداد شد و در حلقه درس جنید وارد شد اما جنید او را به سکوت و خلوت نشینی فرا خواند.
مدتی بدین منوال – خلوت گزینی – گذراند اما تاب نیاورد و به قصد زیارت کعبه راهی حجاز شد.[۱] یک سال مجاور بیت الحرام ماند و در این مدت غذایش در هر روز سه لقمه نان و اندکی آب بود.(بر خلاف دستورات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در ترک رهبانیت).
بسیاری از مشایخ صوفیه زبان به طعن حلاج گشوده اند که در ادامه برخی از آنها نقل خواهد شد. و نیز در تمام تذکره ها و کتب صوفیه او را سنی می دانند. [۲]
حلاج پس از مجاورت کعبه به بغداد بازگشت و دوباره به حلقه یاران جنید بغدادی پیوست اما به جهت دعوی “انا الحق” از جانب آنها طرد شد و رابطه خود را با صوفیه برید. بعد از سفر سوم خود به حج، پدر زنش ابویعقوب و استادش عمروبن عثمان نیز از او بیزاری جستند.[۳]
جنید نیز پس از ایجاد اختلاف و شنیدن سخنان حلاج به او گفت: تو در اسلام رخنه ای و شکافی افکنده ای که سر جدا شده از پیکرت می تواند آن را مسدود کند.[۴] (البته جنید نیز به نوبه خود، از صوفیان منحرف بود!)
عطار در تذکره الاولیا می نویسد: « نقل است که (حلاج) در پنجاه سالگى گفت که: تا کنون هیچ مذهب نگرفته ام اما از هر مذهبى آنچه دشوارتر است بر نفس، اختیار کردم. تا امروز که پنجاه ساله ام، نماز کرده ام و به هر نمازى غسلى کرده »[۵]
او در کتب خود ادعای خدایی می کرد. گویند او پیروان خود را ذکر نام خدا باز می داشت و می گفت: گفتن لا اله الا الله ممنوع است. [۶]
قشیری از صوفیان متقدم در کتاب خویش می نویسد: «عمرو بن عثمان المکى، حسین منصور را دید چیزى مى نوشت، گفت این چیست؟ گفت قرآن را معارضه مى کنم، دعاء بد کرد بر وى و مهجور[ش] کرد، پیران گفتند هرچه به حسین(حلاج) رسید از بلاها، [همه] بدعاء آن پیر بود. »[۷]
سخنان شطح گونه، رفتار خارق العاده و انحرافات دیگر حلاج باعث شد که در سال ۲۹۶ معتزلیان او را به حیله گری و شعبده محکوم کنند. در اصفهان نیز که زعامت صوفیان آن بر عهده علی بن سهل اصفهانی (وفات۲۸۰) بود، هنگامی که سهل سخن از معرفت می کرد، حلاج گفت: ای بازاری، شاید که من زنده باشم و تو سخن معرفت گویی؟ علی سهل به فارسی گفت: هر آن شهری که مسلمانان در آن باشند، البته امثال ترا در آن شهر رها نکنند و حلاج که فارسی نمی دانست نفهمید. مردم اصفهان قصد جان حلاج را کردند و حلاج نیز به ناچار از اصفهان خارج شد و به شیراز رفت.[۸]
حلاج در جستجوی سحر و جادو (کرامات منصور حلاج یا شعبده و سحر؟)
حلاج مسافرت های فراوانی به هند ، خراسان، ماوراء النهر، ترکستان، چین و …. کرد. [۹]
روزبهان بقلی در شرح شطحیات خود می نویسد: «شیخ ابو عبد الله بن خفیف گوید- قدس الله سره- که از بعضى از عمال معتضد خلیفه عباسی شنیدم که: مرا بفرستاد أمیر المؤمنین بجانب هند، تا بر امور آن ناحیت واقف شوم. با ما در کشتى مردى بود، او را بحسین منصور شناختندى. نیکوعشرت بود و خوش صحبت. چون برسیدیم، و از مرکب بیرون آمدیم، بساحل نشسته بودیم، پیرى را دیدیم که روى در ساحل داشت. حسین ازو پرسید که آنجا کس هست که سحر داند؟ آن پیر کُبّه ریسمان بیرون آورد، و از همدیگر باز کرد، و در هوا بینداخت. آن ریسمان را باد مى برد. طرف ریسمان بگرفت، و به ریسمان سوى هوا رفت. گفت: ازین چنین مىخواهى؟ گفت: آرى! گفت: درین شهر مثل این بسیارست. گفت که حسین آنگاه از ما جدا شد. چون ببغداد شدم، شنیدم که حسین دعوى عجایب مى کند ».[۱۰]
نقل نمونه هایی از مطالب عجیب حلاج بر علیه خدا، قرآن و اسلام
حلاج عدم علاقه خود به دین اسلام را چنین ابراز کرده و سروده است:
دگر چه تدبیری ای رفیقان؟ / شکسته در دریا این سفینه
به مذهب صلیب می بمیرم / نه مکه می جویم نی مدینه[۱۱] [۱۲]
او در جای دیگر می گوید: « پیکار با خدا نکردن دیوانگی است. و دل به آشتی با او خوش داشتن نافرزانگی[۱۳] » [۱۴]
و می گوید: «کافرم به دین خدا، کفران نزد من هنر بود و بر مسلمانان زشت[۱۵]»[۱۶]
می گفت من خدا هستم[۱۷] و زیر عبای من جز خدا وجود ندارد. من بودم که قوم نوح را غرق کردم من بودم که قوم عاد و ثمود را هلاک و عذاب نمودم.[۱۸]
هنگام مرگ در بالای دار می گفت: ای خدا می بینم با من شوخی می کنی اما من عهد کرده ام که گرفتار شوخی های تو نشوم. [۱۹]
تلاش حلاج برای نفوذ در میان شیعیان
حلاج پس از سفرهای طولانی و دیدار با مانویان، بودائیان و مرتاضان هندی و …. به بغداد بازگشت و دایره فعالیت خود را در این نقطه متمرکز ساخت. او در میان مردم کوی و برزن می گشت و با انجام اموری خارق العاده آنها را به عقاید خویش دعوت می کرد و ادعا می کرد که مهدی موعود از طالقان ظهور خواهد کرد و ظهور وی نزدیک است. [۲۰]
نکته جالب توجه در زندگی حلاج این است که به رغم سنی بودن و گرایشهای عرفانی و صوفیانه، پس از انزوا و دوری از اهل تصوف، سعی نمود تا در میان امامیه برای خود پیروانی جمع کند از این رو در میان شهرهای شیعه نشین می گشت و آنها را به نوعی تصوف مربوط به مهدویت دعوت می نمود و با ارسال نامه به بزرگان امامیه چون سهل بن اسماعیل نوبختی و ابوالحسن حسین بن علی بن بابویه خود را وکیل و نایب امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) معرفی می کرد[۲۱] به همین جهت بزرگانی چون شیخ طوسی،[۲۲] ابن اثیر[۲۳] و ابن ندیم[۲۴] او را در زمره مدعیان بابیت قرار داده اند.
حلاج با ادعاى وکالت و نیابت، (بابیّت)جنگ با حسین بن روح و دستگاه نیابت را آغاز کرد[۲۵]. او براى اینکه نایب سوم را بیشتر در تنگنا قرار دهد و یاران وی را به سوی خود جذب کند، نخست به سراغ دو تن از فقیهان بزرگ شیعه و بازوان پرتوان دستگاه نیابت یعنى ابو سهل اسماعیل بن على نوبختى در بغداد و اهواز و على بن بابویه در قم شتافت. چون حلاج به خوبى مى دانست اگر این دو مجتهد والا مقام را به سوی خود جذب کند، اکثر شیعیان پیرو مذهب او خواهند شد. به خصوص که جماعتی از درباریان خلیفه نسبت به حلاج حسن نظر نشان داده بودند و جانب او را گرفته بودند و اگر دودمان نوبختی هم از این جماعت پیروی می کردند، دیگر برای حلاج مشکلی در پیشبرد مقاصد و دعاوی خود نمی ماند.[۲۶]
حسین بن علی بن بابویه (برادر شیخ صدوق) می گوید که حلاج به قم آمد و نامه اى به خویشان ابوالحسن نوشت و آنها و ابوالحسن را بسوى خود دعوت نمود و می گفت: من فرستاده امام زمان [علیه السلام] و وکیل او هستم. چون نامه او بدست پدرم (على بن بابویه) رسید، آن را پاره کرد و به آورنده نامه فرمود: چه چیز تو را به نادانى واداشته است؟ آورنده نامه- که گمان میکنم گفت پسر عمه یا پسر عموى حلاج هستم- به پدرم گفت: حلاج نامه اى بما نوشته و ما را دعوت کرده است، چرا نامه او را پاره کردى؟ حضار به وى خندیدند و او را مسخره کردند. سپس پدرم برخاست و در حالى که جماعتى از اصحابش و غلامانش همراه او بودند، به حجره تجارت خود رفت. هنگامی که به درب حجره اش رسید، کسانى که آن جا نشسته بودند، به احترامش برخاستند، فقط یک نفر که پدرم او را نمی شناخت از جا برنخاست.
پدرم در حجره نشست و دفتر حساب و قلم و دوات خود را چنان که معمول تجار است درآورد، رو کرد به جانب شخصى که حاضر بود و پرسید: این مرد ناشناس کیست؟ آن شخص هم جواب پدرم را گفت. مرد ناشناس که شنید از هویت وى سؤال می کند، برخاست و نزد پدرم آمد و گفت با اینکه من حاضر هستم احوال مرا از دیگرى میپرسى؟
پدرم فرمود: اى مرد! احترام تو را نگاه داشتم و تو را بزرگ شمردم و از خودت نپرسیدم. گفت: وقتى تو نامه مرا پاره می کردى من می دیدم. پدرم فرمود: تو حلاج هستى؟ خدا ترا لعنت کند، ادعاى اظهار معجزه می کنى؟ سپس پدرم به غلام خود گفت: پاها و گردن او را بگیر و از خانه بیرون کن ! و از آن روز دیگر او را در قم ندیدیم. [۲۷]
حلاّج سپس بر این شد که ابوسهل اسماعیل بن علی نوبختی (متکلم امامی) را در سلک یاران خود در آورد و به تبع او، هزاران شیعه امامی را که در قول و فعل تابع او بودند، به عقاید حلولی خویش معتقد سازد؛ بویژه آنکه جماعتی از درباریان خلیفه به حلاّج، حسن نظر نشان داده و جانب او را گرفته بودند.
ابوسهل نوبختی ، دوبار با منصور حلاج مناظره کرده است و در این دوبار حلاج ، ابوسهل را به پیروی از خود خوانده و مطابق روایات باقیه، ادعای معجزه کرده است. ابوسهل با جواب های قاطع و دندان شکن و تقاضاهایی که حلاج از انجام آنها عاجز آمده، او را از دعوت خویش منع و خوار و رسوا ساخته است و گویا به همین علت کار او رونق نگرفته است. در کتاب های تاریخ رجال عین این دو مناظره آمده است.
حلاج نامه اى به ابو سهل نوبختى فرستاد و در آن چنین نوشت: «من وکیل حضرت صاحب زمان هستم و از طرف آن امام مأمور شده ام تا به تو نامه بنویسم و در مورد پشتیبانى و تقویت تو، پیام آن حضرت را به تو آشکار سازم تا به آن ایمان آورى و دچار ناباورى نگردى.» [۲۸]
در این هنگام ابو سهل با فراست و هوشیارى کامل، چون شناخت خوبى از افکار انحرافى حلاج داشت و او را قابل بحث و گفتگوى علمى ندانست و تنها از راه تمسخر با وى روبرو شد و در جواب او گفت: «من یک مشکل کوچکى دارم اول باید آن را برایم چاره سازى. چند وقتى است موهاى سرم بخاطر پیرى سفید شده است و این سبب گشته تا همسرانم از من دورى بجویند و برایم رغبت نشان ندهند. در این مدت هرچه رنگ هم گذاشته ام چاره ساز نشده است. اگر تو موهاى سرم را به حالت قبلى خود برگردانى و آنها را سیاه کنى آن وقت من به مذهب تو ایمان آورده و فرمانبردارت خواهم شد و هرچه اموال در اختیارم دارم همه را در راه نشر افکار تو استفاده خواهم کرد.»[۲۹]
وقتى این جواب به دست حلاج رسید، دریافت که در مورد ابو سهل اشتباه مى کرده است و به این آسانى نمى شود او را فریب داد. بنابراین براى همیشه از وى چشم پوشیده و به سراغ مردم عادى در شهرها و قریهها رفت. از سوى دیگر ابو سهل نوبختى هم از پاى ننشست و در هرمجلس و محفلى که فرصت پیدا کرد به تمسخر و افشاى او ادامه داد و او را در میان مردم از چشم انداخت و رسوا ساخت.[۳۰]
در یک جلسۀ دیگر که جمع بسیارى از مردم در آن حضور داشتند و ابو سهل نیز در میان آنها بود، حلاج خواست تا با تردستى و شعبده بازى آنها را به خود دعوت کند. از اینرو دستهاى خود را در هوا چرخاند و ناگهان مقدار زیادى پول(درهم) از میان آن درآورد و در بین مردم انداخت و آنها را بشدت حیرت زده کرد.در این حال ابو سهل نوبختى از میان جمعیت برخاست و حلاج را مخاطب قرار داد و گفت: «از این کار درگذر، اگر راست مى گویى به من درهمى بده که بر آن نام تو و پدرت نقش بسته شده باشد تا من و این جمعیت به تو ایمان بیاوریم.»
حلاج گفت: «من چگونه چیزى را که اصلا ساخته نشده است براى تو آشکار سازم»
ابو سهل گفت: «کسى که اشیاء غیر حاضر را حاضر مى کند، باید به پدید آوردن آن نیز قدرت داشته باشد.»[۳۱]
مرحوم محدث ارموی می نویسد: « از قراین چنین معلوم می شود که این مناظره ی اخیر حلاج و ابوسهل در حدود سال های ۲۹۸ و ۳۰۱ در اهواز و حوالی آن اتفاق افتاده، چه در همین ایام، حلاج در اهواز و دهات اطراف آن جهت مردم طعام و شراب حاضر می ساخته و میان آنان دراهمی که آنها را ” دراهم القدره ” نامیده بود، می پراکنده است . و کسی که در این تاریخ غیر از ابوسهل نو بختی در اهواز به کشف حیله های حلاج پرداخته و او را به ترک اهواز مجبور ساخته، متکلم معتزلی معروف ابوعلی جبایی[۳۲] ( ۲۳۵-۳۰۳ ه.ق) است ، که گویا در همین ایام هم با ابوسهل نوبختی ملاقات می کرده و با او در اهواز مجالسی داشته است. »[۳۳]
سرانجام حلاج بر اثر فتوای ابوبکر محمد بن داوود مؤسس مذهب ظاهریه مبنی بر وجوب قتل او و اقامه دعوای سهل بن اسماعیل بن علی نوبختی و پیگیریهای ابوالحسن علی بن فرات وزیر شیعی مقتدر عباسی در سال ۳۰۱ در بغداد به زندان افتاد و پس از هفت ماه محاکمه در سال ۳۰۹ به فرمان حامد بن عباس وزیر وقت عباسی به دار آویخته شد.[۳۴]
علت عدم تصریح به نام حلاج در توقیع شریف امام زمان عجل الله تعالی فرجه
اخیرا مشاهده شده است که پایگاه اختصاصی یکی از فرق رسمی صوفیه، با انتشار مطالبی سست و بدون سند و با وارونه نمایی، سعی در تبرئه حلاج و انکار بدیهیات تاریخی نموده است.
در یکی از مطالب مذکور چنین نوشته شده: «سؤال جدی و مهم دربارهٔ توقیع این است که چرا در توقیع، از حلاج آشکارا نام برده نشده است تا شمول آن نسبت به وی با تردید همراه نشود؟ آیا بدعتهای حلاج به اندازهٔ بدعتهای شلمغانی، هلالی، بلالی و دیگر نام بردگان در توقیع مهم نبوده است که از آنها به صراحت نام برده شده ولی از حلاج نامی نیامده؟»
در پاسخ به این عبارت باید متذکر شویم که در ذکر یا عدم ذکر نام حلاج در توقیع شریف، اختلاف است. اگر فرض را بر این بگذاریم که نام او در توقیع مقدس امام زمان عجل الله تعالی فرجه نیامده باشد، می توان دلایل مختلفی را برای آن ذکر نمود.
اولا در زمان حلاج و پیش از آن و در عصر سایر ائمه شیعه علیهم السلام، انحرافات بسیاری وجود داشته و افراد کثیری، بدعت ها و نوآوری های مختلفی را در دین بنا می نهادند. اینگونه نبوده که ائمه اطهار علیهم السلام تمامی آنها را با ذکر نام و مشخصات طرد و لعن نمایند. بسیاری از اوقات، حضرات معصومین علیهم السلام با تبیین اعتقادات صحیح و نقد مبانی و اندیشه های باطل و انحرافی، راه را برای شیعیان خویش آشکار می ساختند.
ثانیا حلاج سنی مذهب بود و اکثر پیروان حلاج از اهل تسنن بودند. او جایگاهی در میان شیعیان نداشت و هوشیارى دانشمندان شیعه همانگونه که اشاره شد، مانع از آن گردید که حلاج بتواند افکار الحادى خویش را در میان شیعیان رواج بدهد. بنابراین ضرورتی نبوده که توقیع با تصریح بر نام او صادر شود.
از طرفى روشهاى حلاج در ترویج مذهبش در سطحی بسیار پایینتر قرار داشت و آن گونه که از متون تاریخى استفاده مىشود، در حد مناظرۀ شعبده بازان و مرتاضان خلاصه مى شد، این بود که مىبینیم دستگاه نیابت(چه در زمان نایب دوم و چه در عصر حسین بن روح) چنان حساسیت و اهمیت چشمگیرى به کارهاى او نشان نداد.
با اینکه انحرافات حلاج برای فقهاء و دانشمندان شیعه آشکار و واضح بود، اما آنها حلاج را سزاوار بحث و گفتگو نمى دانستند، از همین جهت هیچ گاه نزد حلاج نرفتند و بلکه این حلاج بود که به دنبال آنان مى رفت و آنها را به مذهب خود دعوت مى کرد. در این مرحله نیز فقها چندان فرصتى به وى نمى دادند و در مقابل او، روشی مناسب حال وى اتخاذ مى کردند. [۳۵]
در بخش دیگری از مقاله مذکور در دفاع از حلاج چنین نوشته شده است: «و یا آنکه حلاج در واقع نزد حضرت حجت(ع)، اهل بدعت نبوده و از وی نام برده نشده تا بر ادعای او مبنی بر موحد بودنش صحه گذاشته شده باشد؟»
کسانی که اندکی با تاریخ زندگانی حلاج آشنا باشند به انحرافات مختلف وی و مخالفت گسترده جمیع علمای شیعه و سنی با او اقرار خواهند کرد. همانگونه که بخشی هایی از حجم کثیر شواهد و اسناد آن در این مقاله طرح گردید.
محکم ترین پاسخ به این ادعاهای عجیب و دور از حقیقت صوفیان فرقه ای، لعن صریح حلاج توسط نائب خاص امام زمان، ابوالقاسم حسین بن روح رحمه الله علیه است. سخنان و مواضع حسین بن روح، به منزله دیدگاه امام زمان عجل الله تعالی فرجه است و انقیاد و اطاعت اوامر او بر شیعیان لازم و واجب بوده است. لذا لعن حلاج توسط ایشان به منزله مردود بودن شخصیت حلاج و لعن او توسط امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است.
لعن حلاج توسط نائب خاص امام زمان عجل الله تعالی فرجه
محمود میثمی عراقی معروف به صاحب قوامع این احتمال را مطرح می کند که صاحب خرایج به قرینه از لفظ غیر، به نام افرادی مانند حلاج اشاره نموده است. ایشان سپس به قضیه لعن حلاج توسط نائب خاص امام زمان ارواحنا فداه اشاره می کند و می نویسد:
«باری، اما کلام اساطین مذهب را – مانند مجلسی و علامه حلی و شیخ طوسی و غیرهم، بلکه از عبارت کتاب خرایج که در باب “شلمغانی” که مدعی بابیت شد و توقیع رفیع که بعد از این بیاید انشاء الله و در لعن او بیرون آمد – چنین ظاهر می شود که “حسین بن منصور” مذکور هم مورد توقیع لعن بوده؛ زیرا بعد از ذکر “احمد بن هلال کرخی” و خروج توقیع لعن در حق او – چنان که سابقا ذکر گردید – می گوید: و نیز بر این نهج بود احوال “ابی طاهر، محمد بن علی بن بلال” و “حسین بن منصور حلاج” و “محمد بن علی شلمغانی” مشهور به “ابن ابی عذاقر”، و توقیعی در خصوص لعن بر ایشان، به دست “شیخ ابوالقاسم حسین بن روح” بیرون آمد و نسخه اش این است بعد از آن توقیعی را که بعد از این در ذکر شلمغانی مذکور خواهد شد انشاء الله، و آن توقیع مشتمل است بر امر “حسین بن روح” بر اعلام شیعه، بر کفر “شلمغانی” و ارتداد او و لعن و تبری از او، تا آنکه می فرماید که: اعلان کن شیعیان را که ما از “شلمغانی” در تقیه و حذر هستیم؛ چنان که از کسانی که پیش از او بودند – از نظیرهای او، مانند “شریعی” و “نمیری” و “هلالی” و “بلالی” و غیر ایشان – در تقیه و حذر بودیم، تا آخر توقیع؛ و در آن، ذکر “حلاج” صریحا نشده. لکن می شود که صاحب “خرایج” او را از لفظ غیر فهمیده باشد؛ زیرا نظیر این اشخاص که در توقیع ذکر شده، کسانی باشند که دعوی وکالت کرده اند و دانسته اند که “حلاج” از آنها بوده است. بلکه “حسین بن روح” (قدس سره) – در خبر “ام کلثوم” که در خصوص لعن بر “شلمغانی” است – صریحا “حلاج” را لعن کرده و لعن بر “شلمغانی” را معلل نموده به اینکه، این مرد می خواهد بعد از این به قول حلاج – لعنه الله علیه – قائل شود و بگوید خدا در من حلول کرده؛ چنان که نصاری در خصوص عیسی (علیه السلام) گفتند. »[۳۶] [۳۷]
شیخ طوسی در کتاب الغیبه از جناب حسین بن روح، خطاب به ام کلثوم چنین نقل می کند: «وَ لَا تَلْقَیْهَا بَعْدَ قَوْلِهَا فَهَذَا کُفْرٌ بِاللَّهِ تَعَالَى وَ إِلْحَادٌ قَدْ أَحْکَمَهُ هَذَا الرَّجُلُ الْمَلْعُونُ فِی قُلُوبِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ لِیَجْعَلَهُ طَرِیقاً إِلَى أَنْ یَقُولَ لَهُمْ بِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَى اتَّحَدَ بِهِ وَ حَلَّ فِیهِ کَمَا یَقُولُ النَّصَارَى فِی الْمَسِیحِ ع وَ یَعْدُو إِلَى قَوْلِ الْحَلَّاجِ لَعَنَهُ اللَّهُ. »[۳۸]
ترجمه عبارت: و دیگر او را پس از این سخنانش، ملاقات مکن. همانا این حرف ها کفر به خدا و الحادی است که این مرد ملعون (شلمغانی) در دل های این مردم وارد کرده تا از این راه بتواند به آنها بگوید: خدا با او (یعنی با شلمغانی) متحد شده و در وی حلول کرده است. همان سخنانی که نصاری درباره حضرت مسیح گفتند و او می خواهد به قول «حلاج» لعنت الله علیه معتقد شود.[۳۹]
با لعن صریح منصور حلاج توسط نائب خاص امام زمان، راه هر گونه توجیهی در تبرئه حلاج بسته می شود. هرچند که مطالب نقل شده از او به حدی واضح البطلان است که نیازی به لعن صریح نواب امام زمان نیز نمی باشد.
دیدگاه علمای شیعه درباره حلاج و انحرافات او
حسین بن روح وکیل و نماینده خاص امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، یکی از کسانی بود که صراحتا حلاج را لعن نموده است[۴۰] و فتوی به قتل حلاج داد و به خط مبارک خود نوشت که او واجب القتل است. [۴۱]
مرحوم میرزای قمی در این باره می نویسد: «در یکی از کتابهای شیعه دیده ام که به فتوی حسین بن روح (که یکی از نواب صاحب الامر است و بر شیعه لازم است انقیاد و اطاعت امر او) او را کشتند و همچنین ابن خلکان این مطلب را در تاریخ خود آورده و هرگاه حال او معلوم شد، ظاهر این است که تابعان او همه حال او را داشته باشند… و بر همه این بحث وارد می آید به جهت آن که شبستری و ملا و غیر اینها همه معتقد به حلاج می باشند. » [۴۲]
رؤسای امامیّه و خاندان نوبختی، برای برانداختن حلاّج ناچار به محمدبن داوود ظاهری متوسل شدند و او اندکی پیش از مرگ خود فتوایی در وجوب قتل حلاّج صادر نمود. ابوالحسن علی بن فرات، وزیر شیعی مذهب مقتدر خلیفه عباسی نیز در تکفیر حلاّج به آل نوبخت کمک کرد. [۴۳]
علمای بزرگ شیعه که معاصر حلاج بودند یعنی ابو سهل نوبختی و علی بن بابویه و مرحوم شیخ صدوق و قطب راوندی رحمه الله علیهم چهار تن از پیشوایان شیعه، حلاج را ساحر و ملعون و مطرود خدا و رسول و امام علیهما السلام دانستند و فتوی به قتل حلاج دادند.[۴۴]
شیخ صدوق رحمه الله مذهب حلاج را باطل دانسته و وی را تارک نماز می داند.
شیخ مفید و علامه حلی علیهما الرحمه نیز او را لعن نموده اند.
شیخ مفید کتابی به نام «الرد على اصحاب الحلاج» ، در رد حلاج و اعتقادات او و پیروانش تالیف نمود.
شیخ طوسی رحمه الله می فرماید: حلاج ساحر بوده و به دروغ ادعای وکالت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را نموده است.[۴۷]
مرحوم شیخ طبرسی که از فضلای به نام مذهب امامیه است، در کتاب احتجاج، حلاج را از دروغگویان شمرده که لاف وکالت حضرت صاحب الامر می زده است و گفته که: توقیع از ناحیه مقدسه در لعن حلاج وارد شده است. [۴۵]
سید مرتضی حسنی رازی در تبصره العوام نوشته است که حلاج در سحر مهارت تمام داشت، شاگرد عبدالله کوفی بود و او شاگرد ابوخالد کابلی و ابوخالد شاگرد زرقا و زرقا از شاگردان سجاح بوده است، سجاح زنی بود که دعوی پیغمبری می کرد در زمان مسیلمه کذاب، و او نیز دعوی نبوت می کرد. و در این کتاب نوشته است که: حلاج دعوی خدائی می کرد و جاهلان را به سحر فریب می داد و می گفته که الله خدای آسمان است و من خدای زمینم و مریدان را به شهرها می فرستاده که مردمان را به وی بخوانند و نامه به یکی از مریدان بدین نهج نوشت که: مِن الله الى فلان بن فلان، و او را گفتند که این خط تست؟ گفت آری، گفتند که چرا این چنین نوشتی؟ گفت این جمع الجمیع نزد ما، یعنی او و خدا، یکی اند، و گفت این کتاب خداست، من و دست در میانه عاریتم، او را گفتند کسی دیگر هست که دراین قول با تو شریک باشد گفت: آری، شبلی و ابن عطا و ابو محمد بن جریر.[۴۶]
مرحوم مقدس اردبیلی در کتاب حدیقه الشیعه می فرماید: توقیعات آن حضرت که به خواص خود نوشته در کتب معتبره مذکور است از آن جمله توقیعی است که به لعن حسین بن منصور حلاج بیرون آمده و نسخه آن در “قرب الاسناد” علی بن الحسین مسطور است.[۴۸]
انحرافات منصور حلاج
اهم انحرافاتی که گروههای مختلف از قبیل: متصوفه، امامیه و حکومتیان از حلاج نقل نموده اند:
۱- سحر، جادو و شعبده: این انحراف، توسط دختر ابوالحسن سامری یکی از شاگردان حلاج نقل شده است. این زن همسر پسر حلاج، حمد است که چهار داستان برای تأیید مطلب خود نقل می کند، یکی این که حلاج به او گفته بود: من تو را به همسری پسرم درآوردم. میان زن و شوهر ممکن است سوء تفاهم هایی پیش بیاید. ممکن است تو از برخی کارهای شوهرت بی خبر باشی و بخواهی در مورد کار او اطلاعی کسب کنی؛ در چنین مواردی، آن روز روزه بگیر و چون شب فرا رسد، بر پشت بام رو و از آنجا خاکستر برگیر و با خاکستر و نمک به غذای خود چاشنی بزن سپس حجاب از روی خود بردار و هر چه را می خواهی درباره شوهرت بدانی برای من حکایت کن، زیرا من صدای تو را می شنوم.[۴۹] غیر از این زن شیخ ابوعبدالله محمد خفیف شیرازی و خواجه عبدالله انصاری نیز بر این مطلب صحه گذاشتند و هر کدام داستانهایی در این باره نقل کرده اند.
۲- دعوی ربوبی: یکی از دعوی های ربوبیت حلاج، توسط ابوسهل ابن اسماعیل بن علی نوبختی بیان شد. نامه ای از حلاج از یکی از اهالی دینور به دست آمد که بر بالای نامه نوشته شده بود: از رحمان رحیم به فلان بن فلان.[۵۰] این نامه توسط حلاج تأیید شد و وی پذیرفت که او این نامه را نوشته است.
۳- اعتقاد به حلول و اتحاد : همچنین ادّعا مى شد که وى در اهواز و بغداد دعوى ربوبیت کرده است و در نامه هایى که به بعضى از مریدان و دوستان خویش نوشته است سخنانى آمیخته به رمز وجود داشت که حاکى از دعوى ربوبیت یا اتحاد و حلول است .
۴-مسئله عشق الهی: این مقوله از دعاوی مانوی مبنی بر تصور وجود جزء الهی در انسان و انجذاب اجزاء نور به مرکز انوار فراگرفته شده است. بدین گونه ، قول به عشق الهی نوعی دعوت به عقاید و تعالیم مانوی بود.[۵۱]
۵- تبدیل حج و سایر عبادات: این طرز تفکر که در حقیقت بنیان شریعت را به مخاطره می انداخت یکی دیگر از انحرافات حلاج بود و به سادگی قابل تأویل و تفسیر نبود و در واقع همین مساله منجر به صدور حکم قتل حلاج شد. حلاج به یاران خود آموخته بود که هر که نمی تواند به حج برود، گوشه پاکیزه ای از منزل خود را در هنگام حج عبادتگاه خود قرار دهد و در پایان موسم حج شصت فقیر را با دست خود طعام دهد و آنها را لباس نو بپوشاند و هر کدام را هفت درهم دهد به مانند آن است که حج واجب انجام داده است. حلاج مدعی بود این مطلب را از کتاب الاخلاص حسن بصری اقتباس کرده است. [۵۲]
۶- تقدیس ابلیس که در ادامه به آن اشاره خواهد شد و…
حلاج و تقدیس ابلیس
حلاج اثرگذارترین صوفی است که بی پرده در باب تقدیس و تمجید از ابلیس سخن گفته است و مشایخ دیگر تصوف در ابلیس شناسی، راه حلاج را پیموده اند. تاریخ تقدیس ابلیس به طور رسمی، صریح و بی پروا از حسین بن منصور حلاج آغاز می شود. حلاج فصلی از کتاب طواسین خود را به موضوع ابلیس و تمجید از او اختصاص داده است. با اطمینان می توان گفت که حلاج، شیطان پرستی بزرگ در میان جماعت صوفیه بود و کار را به جایی رساند که مظهر شرارت عالم هستی را هم ردیف پیامبر اکرم اسلام صلی الله علیه و آله و یگانه مظهر بندگی و رحمت قلمداد کرد و طریقت حسن بصری را در پیش گرفت.[۵۳]
حلاج می گوید: صاحب من و استاد من ابلیس و فرعون است. به آتشش بترسانیدند ابلیس را، از دعوى بازنگشت. فرعون را بدریا غرق کردند، و از پى دعوى باز نگشت.[۵۴]
او همچنین می گفت که: در اهل آسمان، موحدی مانند ابلیس نیست. [۵۵]
حلاج معتقد بود که تنها دو جوانمرد در عالم وجود دارد : ابلیس و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله[۵۶]
این سخنان از حلاج و حلاجیان غربی همچون لویی ماسینیون و هنری کربن که کمر بر انهدام اسلام و تشیع بسته اند عجیب نیست ، تعجب از کسانی است که امروزه او را شهید راه الهی می دانند و تمام همت خود را صرف طرفداری از تصوفی کرده اند که ستون و قواعد آن بر پایه تقدیس ابلیس پایه گذاری شده است!
اما کار به تخریب چهره ی پیامبر مکرم اسلام صلی الله علیه و آله خلاصه نمی شود. حلاج در رابطه با دیدار ابلیس و حضرت موسی علیه السلام می گوید : موسی با ابلیس در عقبه طور به هم رسیدند. موسی گفت: چه منع کرد تو را از سجود؟ ابلیس گفت: دعوی من معبود واحد را و اگر سجده کردمی آدم را مثل تو بودمی؛ زیرا که تو را ندا کردند و یکبار گفتند: أنظر الی الجبل بنگریدی (فوری برگشتی) و مرا ندا کردند هزار بار «اسجد لآدم» و سجده نکردم .[۵۷]
دعوی تو گَر تمام بودی / بر کُه نظرت حرام بودی
صد بار ندا بر آمد آن دم / مایل نشدم به سوی آدم
همچنین می گوید :
درباره احوال عزازیل (همان ابلیس) سخنانی است یکی از آن سخنان این است که او در آسمان داعی است و در زمین داعی است. در آسمان فرشتگان را دعوت می کرد و نیکی را به آنان نشان می داد. و در زمین انسانها را دعوت می کرد و زشتیها را به آنان نشان می داد. [۵۸]
بدین ترتیب حسین بن منصور حلاج با خرق اجماعی بی سابقه در جامعه اسلامی، مسیر تقدیس ابلیس را برای افرادی چون احمد غزالی و عین القضات همدانی هموار ساخت.
اندیشه حلاج و فرقه شیطان پرستان یزیدیه
فرقه یزیدیه در تقدیس فوق العاده از ابلیس، متاثر از اندیشه های حلاج، غزالی و عبدالقادر گیلانی است. چنانچه آنها معتقد به رجعت حلاج در آخرالزمان و پاک و هموار کردن دنیا می باشند.[۵۹]
نسبت عدی بن مسافر صوفی سنی که موسس فرقه یزیدیه دانسته می شود، به بنی امیه می رسد و با محمد و احمد غزالی ارتباط داشته و بی تردید از اندیشه آنها در فرقه خود بهره برده است. رسم تقدیس ابلیس در بین آنها همراه با تعصب و همچنین اخلاصی که در باب یزید و بنی امیه نشان می دادند، طریقه آنها را به کلی از عقائد عامه منحرف نمود.
سوال: چرا مردم به مدعیان دروغین گرایش پیدا می کنند؟
جامعه ای که ادبیات و زندگی اجتماعی آن آمیخته با عقاید صوفیگری و عرفان های دروغین است و ذهن جوانان آن از کرامات خود ساخته پر شده و مطالعات آنها، زندگی نامه عرفا و صوفیه است، بستری مناسب برای رشد و گسترش مدعیان دروغین عرفان، نیابت، ارتباط با امام غائب و حتی ادعای امامت خواهد بود و دراین بین، بسیاری از دینداران ساده انگار نیز قربانی این دروغ پردازان می گردند.
قدم اول برای حل معضل مدعیان دروغین پاک نمودن متون درسی و ادبی و همچنین سخنان سخنرانان از مطالب مذکور است. چه بسیار دیده می شود که سخنرانان در صدا و سیما و حتی منابر ساعتها از ابوسعید ابوالخیر- حلاج-عطار-مولوی- و…. از اهل خانقاه سخن پردازی می کنند و به تبلیغ کتب صوفیه مانند تذکره الاولیاء، مثنوی، کیمیای سعادت و…. می پردازند اما گوشه ای از کمالات روحانی و طریق رحمانی اولیای حقیقی خداوند که حضرات معصومین (علیهم السلام) باشند را به مستمعان خود عرضه نمی کنند و باید نتیجه آن را امروز در جامعه اینگونه دید که بیان شد.
[۱] مبانی عرفان و تصوف و احوال عارفان ،علی اصغر حلبی ،تهران ،انتشارات اساطیر، ص۳۰۲
[۲] عرفان و تصوف اسلامی، داوود الهامی، انتشارات مکتب اسلام، ۱۳۷۴، ص ۴۰۷
[۳] جستجو در تصوف ایران.عبدالحسین زرین کوب.انتشارات امیرکبیر،ص۱۳۶
[۴] مصائب حلاج، لوئی ماسینیون، ص۳۲۰
[۵] عطار، تذکره الأولیاء، مطبعه لیدن، لیدن، ۱۹۰۵ م، جلد۲، ص ۱۳۸
[۶] مذهب حلاج، ص۱۱۵
[۷] قشیری، رساله قشیریه، نشر علمى و فرهنگى، تهران، ۱۳۷۴، چاپ چهارم، ص: ۵۸۹
[۸] جستجو در تصوف ایران، ص۱۳۲
[۹] تراژدی حلاج در متون کهن، قاسم میرآخوندی،انتشارات شفیعی،ص۲۳
[۱۰] روزبهان بقلی، شرح شطحیات، انتشارات طهورى، تهران، ۱۳۷۴، ص ۴۲۶
[۱۱] على دین الصلیب یکون موتی / و لا البطحا أرید و لا المدینه
[۱۲] حسین بن منصور حلاج، دیوان الحلاج، دار الکتب العلمیه، بیروت، ۲۰۰۲ م، چاپ دوم، ص۱۵۶
[۱۳] الاحتراز من حربه جنون. الاغترار بصلحه حماقه
[۱۴] حسین بن منصور حلاج، دیوان الحلاج، دار الکتب العلمیه، بیروت، ۲۰۰۲ م، چاپ دوم، ص۲۷
[۱۵] کفرت بدین الله و الکفر واجب / عَلَیّ، و عند المسلمین قبیح
[۱۶] حسین بن منصور حلاج، دیوان الحلاج، دار الکتب العلمیه، بیروت، ۲۰۰۲ م، چاپ دوم، ص۷۸
[۱۷] حسین بن منصور حلاج، دیوان الحلاج، دار الکتب العلمیه، بیروت، ۲۰۰۲ م، چاپ دوم، ص۱۰۴
[۱۸] حسین بن منصور حلاج، دیوان الحلاج، دار الکتب العلمیه، بیروت، ۲۰۰۲ م، چاپ دوم، ص۲۵
[۱۹] روضات الجنات ج ۳ ص ۴۶۱
[۲۰] آثار الباقیه ،ابوریحان بیرونی.ص۲۷۵
[۲۱] آثار الباقیه، ابوریحان بیرونی، ص۲۷۵
[۲۲] الغیبه، شیخ طوسی، ص۲۶۲
[۲۳] الکامل ابن اثیر ،ج۸، ص۷-۱۲۶
[۲۴] الفهرست، ابن ندیم، ص۲۸۴، چاپ مصر، ص ۲۸۴
[۲۵] حلاّج،على میر فطروس،ص ۱۸۳
[۲۶] عرفان و تصوف اسلامی، داوود الهامی، انتشارات مکتب اسلام، ۱۳۷۴، ص ۳۹۷
[۲۷] الغیبه للطوسی ، ص ۴۰۱-۴۰۳ / بحارالأنوار ، ج ۵۱ ص ۳۶۹-۳۷۱
[۲۸] تتمه المنتهى،ص ۲۸۶
[۲۹] بحار الانوار،ج ۵۱،ص ۳۷۰ و حلاج و راز انا الحق،عطا اللّه تدین،تهران،ج پنجم،ص ۱۳۳ و ۲۶۵
[۳۰] کتاب الغیبه،ص ۴۰۲
[۳۱] صله تاریخ طبرى،عریب بن سعد،ص ۶۴ و الفهرست،ابن ندیم،ص ۲۷۰
[۳۲] تاریخ بغداد، جلد۸، ص ۱۲۵
[۳۳] ارموی، تعلیقات نقض، ج۱، ص ۴۸۶
[۳۴] فرهنگ فرق اسلامی، محمد جواد مشکور، آستان قدس رضوی، ص۱۶۳
[۳۵] ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی «سفیر سوم»، جلد ۱، صفحه ۱۰۳
[۳۶] دارالسلام در احوالات حضرت مهدی (علیه السلام) و علائم ظهور و کسانی که در بیداری یا خواب به محضر مبارک آن جناب شرفیاب شده اند، محمود میثمی عراقی، فصل ششم: در ذکر اشخاصی که بروجه دروغ، مدعی سفارت و بابیت و وکالت شدند و رسوا گردیدند، حسین بن منصور حلاج
[۳۷] شیخ طوسی، الغیبه، دار المعارف الإسلامیه، قم، ۱۴۱۱ ق، چاپ اول،ص ۴۰۳-۴۰۵، ح ۳۷۸.
[۳۸] شیخ طوسی، الغیبه، دار المعارف الإسلامیه، قم، ۱۴۱۱ ق، چاپ اول، ص ۴۰۵
[۳۹] علامه مجلسی، ترجمه فارسی بحار الانوار، نهاد کتابخانه های عمومی کشور، تهران، ۱۳۹۲، ص ۵۵۰
[۴۰] غیبت شیخ طوسی،ص ۴۰۳-۴۰۵، ح ۳۷۸.
[۴۱] عرفان و تصوف اسلامی، داوود الهامی، انتشارات مکتب اسلام، ۱۳۷۴، ص ۴۱۵
[۴۲] مدرسی طباطبائی، قم نامه، مسائل رکنیه مرحوم میرزای قمی، ص ۶- ۳۳۴
[۴۳] دانشنامه مهدویت و امام زمان عجل الله تعالی فرجه، جمعی از نویسندگان، جلد۱، ص ۲۰۹
[۴۴] رجوع شود به کتاب عرفان و تصوف، تالیف مرحوم داوود الهامی
[۴۵] طبرسی، احتجاج، ج ۲، ص ۲۹۰ طبع نجف
[۴۶] بنا بنقل مولی محمد طاهر قمی، تحفه الأخبار، ص ۲۲۶
[۴۷] تحفه قدسی، ترجمه غیبت شیخ طوسی رحمه الله ص ۳۱۶
[۴۸] حدیقه الشیعه مرحوم مقدس اردبیلی ص ۷۳۷
[۴۹] مصائب حلاج، ص۲۵۸-۲۶۰ و ۹۴-۹۷
[۵۰] روزبهان بقلى شیرازى، مشرب الأرواح، دار الکتب العلمیه، بیروت، ۱۴۲۶ ق،چاپ اول، ص ۱۷۳
[۵۱] مصائب حلاج، ص ۱۷۶-۲۰۷
[۵۲] حسین بن منصور حلاج، دیوان الحلاج، دار الکتب العلمیه، بیروت، ۲۰۰۲ م، چاپ دوم، ص۱۳
[۵۳] مصائب حلاج ص۲۹۱-۲۹۲ : همچناکه خودش در دادگاه اعتراف کرد که دستورات کتاب السنن حسن بصری را در عبادات خویش جاری می ساختم
[۵۴] حسین بن منصور حلاج، دیوان الحلاج، دار الکتب العلمیه، بیروت، ۲۰۰۲ م، چاپ دوم، ص۱۰۴
[۵۵] حسین بن منصور حلاج، دیوان الحلاج، دار الکتب العلمیه، بیروت، ۲۰۰۲ م، چاپ دوم، ص۱۰۲
[۵۶] حسین بن منصور حلاج، دیوان الحلاج، دار الکتب العلمیه، بیروت، ۲۰۰۲ م، چاپ دوم، ص۱۰۱
[۵۷] حسین بن منصور حلاج، دیوان الحلاج، دار الکتب العلمیه، بیروت، ۲۰۰۲ م، چاپ دوم، ص۱۰۲
[۵۸] حلاج ، حسین ابن منصور ، مجموعه آثار حلاج ، تحقیق :قاسم میر آخوری ، تهران ، اتشارات شفیعی ، ۱۳۸۹هـ ش ، چاپ دوم ، ص۵۴
[۵۹] زرینکوب/ جستجو در تصوف ایران / ص ۱۰۷
من خودم مطالعه کافی نداشتم و مطالعه درباره تاریخ رو تازه شروع کردم و طرفدار حلاج نیستم
ولی اگر به نظرتون اگاهی بخشیدن از طریق نشنیدن حرف های طرف مقابل هست بدین معنی هست که شما دلایل قانع کننده برای دفاع از دیدگاهتان ندارید.
بلکه برعکس اگر بر درست بودن عقیدتان مطمئنید بیاید حرف های آنها را نقد کنید و به مردم نشان دهید که آنها اشتباه میکردند با دلایل منطقی
در اینجا تلاش کردیم تا همین کار را انجام دهیم!
رحمت خدا بر شما باد. بله من این توقیعات را دیده ام، و در کتب توقیعاتی که هم اکنون در دسترس هستند کاملا مشاهده میشود. امام زمان (عج) منصور حلاج را به سبب کفر و جادوگری لعن و نفرین کرده است. متاسفانه حتی گروهی اکنون هم با اشعاری مبنی بر تمسخر نماز و روزه، با نمایشهای به ظاهر هنری، با لباس سفید حلاج را تطهیر میکنند. نباید اجازه چنین رفتارهایی داده شود.