کوتاه نگاشت هایی درباره فلسفه و عـرفان(۱)، مقصود از فلـسفه و عـرفان مورد نقد چیست ؟ (به روز رسانی شد)
این که فلسفه یعنی تعقل و تعقل هم یعنی فلسفه یک پیش دستی رندانه از سوی فلاسفه است.
وقتی گفته می شود فلسفه، ممکن است افراد، برداشت های متفاوتی از آن داشته باشند. باید قبلا روشن کنیم که وقتی از نقد فلسفه سخن می گوییم چه مقصود و برداشتی از فلسفه داریم:
۱. عقلی اندیشی: بعضی فلسفه را مساوی با تعقل و خردورزی می دانند و وقتی ما از نقد فلسفه سخن می گوییم فکر می کنند با تعقل مخالف هستیم و مثلا می گوییم همه چیز را باید تعبدا پذیرفت و عقل حجیتی ندارد.
در پاسخ عرض می کنم که قطعا منظور ما از نقد و مخالفت با فلسفه این معنا نیست، چرا که اولا ما فلسفه مورد نقدمان را عقلانی نمی دانیم و عمده مبانی و مسائل و نتیجه گیری های آن را غیر عقلی و مخالف عقل می دانیم که در طی این مباحث نشان خواهیم داد و ثانیا، عقل را به حکم خود عقل و در درجه بعدی به توصیه قرآن و اهل بیت علیهم السلام حجت می دانیم و عقل، حجت باطنی است که توسط خداوند در وجود و سرشت آدمی تعبیه شده و در کنار حجت ظاهری او یعنی انبیاء و اهل بیت علیهم السلام حجت و هدایت را بر انسانها تمام می کنند.
۲. استدلال گروی: ممکن است کسی فلسفه را در ذهنش به معنای استدلال گروی بداند و فکر کند ما با استدلال گروی و با صغری و کبری حرف زدن و به نتیجه رسیدن مخالفیم و همیشه به دنبال تعبد و پذیرش اعتقادات و اندیشه ها بدون استدلال هستیم. این تلقی هم غلط است. اساسا همه در عالم برای حرفها و عقاید خودشان استدلال می آورند. حتی اگر کسی بخواهد بگوید ما نباید اهل استدلال باشیم و مثلا باید همیشه متعبد باشیم و حرفها را از قرآن و روایات تعبدا بپذیریم، باز ناچار است برای اثبات درستی این حرفش استدلال کند. مثلا بگوید که چون ما خطاکاریم و در استدلالهایمان به خطا می رویم پس استدلال بی ارزش است و باید یک سره متعبد باشیم. خب این خودش شد یک استدلال و البته استدلال غلط.
پس مخالفت با مطلق استدلال هم اساسا امکان ندارد. ما در نقد فلسفه و عرفان مرتبا استدلال می کنیم. هم استدلال به عقل و هم استدلال به وحی و می دانیم که وقتی متدینان به وحی و نقل برای اثبات یا نفی یک مساله ای استدلال می کنند، این استدلال مبتنی بر مقدماتی عقلی است که حجیت و خطاناپذیری وحی را اثبات کرده و سپس برای اثبات مدعای خود به وحی استناد می کند و می دانیم که این عین عقلانیت است.
در احکام و فروعات فقهی که اهل تعبد به وحی هستیم و عقل کمتر به این حیطه راه دارد، در اینجا هم تعبد بر اساس یک مقدمه عقلی، اثبات شده و آن این است که خود عقل می گوید اگر من در موارد و زمینه هایی حکم و نظر و استنتاج عالمانه و روشنی نداشتم باید بروید سراغ منبعی که خطا ناپذیر و علم آور است و آن وحی می باشد.
۳. برخی فلسفه را به معنای یک منظومه فکری و اندیشه و نظام معرفتی سیستماتیک می گیرند و اگر بشنوند کسی با فلسفه مخالف است، تصور می کنند که با داشتن منظومه فکری مخالف است. خب این تصور هم غلط است. اتفاقا سیستماتیک ترین و منظم ترین اندیشه متعلق به دین، قرآن و عترت است و معنا ندارد که کسی با منظومه اندیشی و تفکر سیستماتیک مخالفت کند.
خب مقصود ما از فلسفه ای که نقد می کنیم چیست؟
مقصودمان میراث فکری و اندیشه ای و فلسفی فیلسوفان یونانی مانند ارسطو و افلاطون است که توسط بنی امیه و بنی عباس در قرن دوم هجری ترجمه و به عالم اسلامی منتقل می شود و بعد کسانی چون اسحاق کندی و فارابی و ابن سینا و و ابن رشد و سهروردی و بعد ملاصدرا و فیلسوفان دیگر، مبانی و مسائل این فلسفه را قبول کرده و آن را به عنوان فلسفه ای عقلانی و اسلامی و دینی به جامعه مسلمانان تحت عناوینی چون فلسفه مشائی و اشراقی و حکمت متعالیه عرضه کردند. آنچه که در فلسفه رخ داده و از وحدت وجود و جبر و عینیت خالق و مخلوق و نفی علت و معلول و نفی واجب و ممکن و قدم عالم و … سر در آورده است، عین توهم و خیال پردازی های غیر عقلانی است که به مرور در این کوتاه نگاری ها در باره آن توضیح خواهیم داد.
پس نقد ما ناظر به این میراث فلسفی است و نه ناظر به تعقل و خردورزی و استدلال گروی و سیستماتیک اندیشی و اگر کسانی چنین تلقی از نقد ما داشته باشند به خطا رفته اند.
در مورد عرفان هم باید عرض کنم که مقصود ما این نیست که اساسا در دین چیزی به نام عرفان نداریم. خیر، بلکه بحث بر سر این است که عرفان حقیقی که مهمترین بخش آن معرفه الله و سپس حب خداوند و عبادت و خضوع در برابر او و در ادامه خود سازی و سلوک اخلاقی است، منحصر به تعالیم قرآن و معارف اهل بیت علیهم السلام و بویژه ادعیه نورانی آن حضرات است و اما این عرفان مصطلح، مانند فلسفه متخذ از آموزه های یونانی و فلاسفه ای چون افلاطون و نیز فیلسوفی به نام افلوطین است که صاحب کتاب اثولوجیا بوده و عرفایی چون ابن عربی و ابن فارض و مولوی و شمس و بعد ملاصدرا متاثر از مبانی و تعالیم اینان بوده اند و در واقع این عرفان، عرفان صوفیانه است که همیشه از سوی عالمان دینی مورد نقد و ایراد بوده است. عرفان مصطلح در مبنایی ترین مساله فلسفه که همان وحدت وجود است با فلسفه مشترک بوده و هر دو از آبشخور یونان اشراب شده اند. عرفان نیز چون فلسفه مملو از انگاره های غلطی چون همه چیز خدایی و جبر و نفی عقل و نفی شریعت و پلورالیزم است.
نویسنده: استاد مهدی نصیری (با ویرایشات جزئی)