اختیار خبیث؛ نقدی بر دیدگاه مولوی درباره ی حضرت ابوطالب علیه السلام
فصلنامه تخصصی مطالعات قرآن و حدیث سفینه، سال سیزدهم، زمستان 1394، شماره 49 «ویژه حضرت ابوطالب (علیه السلام)»
نویسنده: دکتر احمد احمدی استادیار دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران [1]
فهرست
دیدگاه صوفیه در بحث ایمان ابوطالب
ایمان ابوطالب در آینه قرآن و حدیث
مهمترین دلایل قائلان به ایمان حضرت ابوطالب علیه السلام
تحلیل علل و عوامل تاریخی و سیاسی رویکرد مخالفان
دیدگاههایی درباره خاستگاه رویکرد مولوی به عدم ایمان ابوطالب
چکیده
این مقاله به بررسی دیدگاه رایج اهل تسنن در مورد ایمان حضرت ابوطالب علیه السلام و تاثیر آن بر کتب صوفیه می پردازد، و بطور خاص بر مثنوی مولوی تاکید می کند. دیدگاه مولوی در این مورد و دیدگاه های مختلف شارحان مثنوی در این مقاله بررسی شده و بطور تطبیقی، از یک سوی با کلمات خاندان پیامبر علیهم السلام و از سوی دیگر با سیاست های دولت های بنی امیه و بنی عباس تحلیل شده است.
کلمات کلیدی: مولوی, تحلیل تاریخی, ایمان ابوطالب, نقد دیدگاه صوفیه, نقد و بررسی دیدگاه ها, نقد دیدگاه اهل تسنن, مقامات ابوطالب
مقدمه
ایمان حضرت ابوطالب علیه السلام حقیقتی است روشن. کلمات خاندان پیامبر – که فرزندان و نوادگان معصوم ابوطالب بودند – بر این حقیقت گواه است. در این زمینه، دانشوران بزرگ شیعه و سنّی، ضمن آثار مختلف خود در زمینههای تفسیر، حدیث و تاریخ سخن گفته و به طور ویژه کتابها و رسالههایی نگاشتهاند[2]، ولی این حقیقت، به دلیل سیاست بازیهای بعضی از حاکمان گاهی مورد نزاع قرار گرفته است. این نزاع به دوران فرهنگسازی امویان پس از شهادت مولای اهل یقین حضرت امیرالمؤمنین علیه الصلوه و السّلام، باز میگردد و ریشه در دسیسههای سلطنت اموی در ستیز با بنیهاشم و به ویژه آل ابیطالب علیهم السلام دارد.
بیگمان پیشینۀ پرفساد و تباهی تیرۀ بنیامیه در ستیز با اسلام و پیامآور آن علیه السلام و سابقه نیک و پر برکت بنیهاشم به ویژه طالبیان، در یاری این دین مبین، یکی از عوامل مهم ایجاد و اشاعه افسانه تکفیر بوده است.
دیدگاه صوفیه در بحث ایمان ابوطالب
پایبندیِ عموم صوفیه به بنیانهای فکری مکتب خلافت، که در آثار صوفیان کما بیش نمودار است، این رویکرد را به برخی از کتابهای صوفیان کشانده است. از جمله ابن عربی – بنیانگذار عرفان نظری – در آثار مشهور خویش چنین دیدگاهی را باور داشته و بدان تصریح کرده است.
(ر.ک. فصوص الحکم، للشیخ محیی الدین بن عربی، و التعلیقات علیه بقلم ابوالعلاء عفیفی، فصّ لوطیّه، ص130. البته وی در کتاب تفسیر خویش نیز، ذیل آیه 113 توبه و 56 قصص، همین دیدگاه را عرضه میکند – ر.ک. تفسیر ابن عربی، اعداد سمیر مصطفی رباب 1/273 و 2/124. هم چنین در مجموعه الرسال ابن عربی (المجموعه الثانیه، ص 438 تا 445) و نیز در الفتوحات المکیّه تحقیق ابراهیم مدکور و عثمان یحیی، 7/477 و 478)
در برخی متون نظم و نثر فارسی و به ویژه در میراث ادبی صوفیه نیز میتوان این موضعگیری کلامی را به عیان دید، که به نظر میرسد از دیدگاه کلامی بزرگان صوفیه یعنی تفکر اشعری اثر پذیرفته باشد، از جمله در کشف المحجوب، کشف الحجاب الاوّل فی معرفه الله تعالی، در اثبات جریان تقدیر بر هستی و وابستگی ایمان کسان به اراده و عنایت حق تعالی، مینویسد (همان، تصحیح عابدی ص394 بند آخر): «و از مخلوقات کس را قدرت آن نیست که کسی را به خدای رساند. مستدلتر از ابوطالب عاقلتر نباشد و دلیل از محمّد بزرگتر نه. چون جریان حکم ابوطالب بر شقاوت بود، دلالت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) وی را سود نداشت.»
البته مصحّح فاضل(جناب آقای عابدی) در پاسخی محققانه در بخش تعلیقات (همان، 844 شماره 394/17) با ابراز شگفتی از این دیدگاه به ردّ عالمانه آن پرداخته است.
نیز در مرصاد العباد، در دو موضع به تصریح، این دیدگاه عامه را ابراز داشته و بر آن پای میفشرد. (همان، تصحیح دکتر امین ریاحی، ص 227 و 290)
در کتاب اخیر نیز مصحّح فاضل علاوه بر توضیحات نسبتا مفصلی در ردّ این دیدگاه در بخش تعلیقات (صص 647 و 648 و 707)، در مقدمه این تصحیح چنین مینگارد (همان، ص28 مقدمه): «نخستین نکتهای که خواننده آثار نجمالدین در مییابد، تعصب شدید او در مذهب اهل سنت و جماعت و پرهیز و تبرّی او از اهل بدعت است…. از این همه گذشته، اقوی دلیل آلودگی او به تعصب، نقل حدیث ضعیف و مجعول «إنّ اباطالب لفی ضحضاح من النّار» است و این اگر چه عقیده اکثر اهل سنت است، ولی منصفان آن طایفه متعرض ذکر آن نمیشوند.»
بنابر نوشته استاد امین ریاحی، این دیدگاه در متون دیگری از نظم و نثر نیز دیده میشود، از جمله کشف الاسرار، تفسیر بصائر، شرح تعرف، … (همان، صص 648 و 707). نیز به نوشته استاد عابدی، در کشف الاسرار 3/328، 5/497، 9/509 و در سیرت رسول الله 225، 234، 237 و … همین دیدگاه عامه مورد تأکید است. (همو، کشف المحجوب، ص 844)
همین رویکرد نسبت به ایمان ابوطالب را در دو کتاب نظامی میتوان یافت. در مخزن الاسرار گوید:
«در حرم دین به حمایت گریز ### تا رهی از کشمکش رستخیز
ز آتش دوزخ که چنان غالب است ### بوی نبی شحنۀ بوطالب است»
(زنجانی، برات، ابیات 1328 و 1329)
و در شرفنامه گوید:
«گه آری خلیلی ز بتخانهای ### کنی آشنایی ز بیگانهای
گهی با چنان گوهر خانه خیز ### چو بوطالبی را کنی سنگ ریز».
جامی نیز در سلسله الذهب، اورنگ یکم (ص 151)، (شرفنامه، ابیات 41 و42) چنین میسراید:
نسبت جان و دل چو باشد سست ### نسبت آب و گل چه سود درست
بود بوطالب آن تهی ز طلب ### مر نبی را عم و علی را اب
خویش نزدیک بود با ایشان ### نسبت دین نیافت با خویشان
هیچ سودی نداشت آن نَسَبَش ### شد مقر در سقر چو بولهبش
همچنین بخوانید: توهین و نسبت کفر سران تصوف به حضرت ابوطالب علیه السلام
رویکرد مولوی به این مسئله
مولوی در شش دفتر شش مثنوی، در باب مبحث بسیار مهم کلامی جبر و اختیار سخن رانده است، با شمارشی نسبتاً دقیق بالغ بر 65 بار. مفصّلترین موضع این بحث در مثنوی، دفتر پنجم بیت 2964 تا 3251 از نسخه قونیه است و یکی از کوتاهترین موارد این بحث، بیت 194 تا 200 از دفتر ششم. در جایگاه اخیر، مولوی بر آن است که تسلیم به جذب حق، بیلطف ماسبق ممکن نیست و دو شاخۀ اختیار مانع اجتنابناپذیر این تسلیم است، آنگاه حضرت ابوطالب علیه السلام را به عنوان مثال عینی این حکم، نمونه میآورد و حکم به کفر ایشان میکند.
پیش از اشاره به بیتهای مولوی، تذکر این نکته بجا مینماید که در جنب این تکفیر، عدم اشارۀ مولوی در مثنوی به ابوسفیان – در هیچ کجای این منظومۀ 26 هزار بیتی – و نبود هیچگونه طعنی در خصوص وی – با وجود آن همه سوابق پر خباثت و تباهی – چندان نامعمول و غیر عادی به نظر میرسد که حتّی برخی صاحب نظران شیفته مولوی و مثنوی را نیز به تعجب و حیرت واداشته است. (سرّنی 1 / 432 و 456؛ بحر در کوزه شماره 40)
عنوان این بخش از ابیات دفتر ششم – که تعدادی از آنها در باره حضرت ابوطالب علیه السلام است – چنین است: «نکوهیدن ناموسهای پوسیده را که مانع ذوق ایمان و دلیل ضعف صدقاند و راهزن صد هزار ابله چنان که…»
ابیات مورد نظر از این بخش را مرور میکنیم:
خود یکی بوطالب آن عم رسول ### مینمودش شنعه عربان مهول
که چه گویندم عرب کز طفل خود ### او بگردانید دیدن معتمد
گفتش ای عم یک شهادت تو بگو ### تا کنم با حق خصومت بهر تو
گفت لیکن فاش گردد از سماع ### کل سر جاوز الاثنین شاع
من بمانم در زبان این عرب ### پیش ایشان خوار گردم زین سبب
لیک گر بودیش لطف ما سبق ### کی بدی این بد دلی با جذب حق
الغیاث ای تو غیاث المستغیث ### زین دو شاخه اختیارات خبیث
شایان توجه آن که استاد فروزانفر در دو کتاب ممتّع خویش با موضوع «احادیث مثنوی» و «مآخذ قصص و تمثیلات مثنوی» هیچگونه اشارهای به موضوع ابیات مزبور نکرده است. (فروزانفر، بدیع الزمان، احادیث و قصص مثنوی، تنظیم مجدد از حسین داودی، ص 519-523)
البته باید خاطر نشان کنیم که مولوی در داستان دیگری (قصه یاری خواستن حلیمه از بنان در دفتر چهارم بیت914-1039) به ایمان حضرت عبدالمطلب علیه السلام پدر حضرت ابوطالب علیه السلام تصریح کرده است.
نیز باید گفت که مولوی علی الظاهر تنها در یک موضع دیگر از مثنوی، از والد گرامی حضرت امیر، حضرت ابوطالب علیهماالسلام ، به وصف و نه به نام، یاد میکند و به گونهای دیگر.
در دفتر اول، حکایت پیامبر و رکابدار حضرت امیر علیه السلام، در توصیف مولا امیرالمؤمنین علیه السلام و ظاهراً از زبان خود حضرتش میگوید (دفتر اول، بیت 3943):
«پیش من این تن ندارد قیمتی بی تن خویشم، فتی، ابن الفتی»
در این بیت، حضرت، خود را جوانمرد و فرزند جوانمرد مینامد که بار معنایی آن بسیار قابل اعتناست. البته شاید ضرورت قافیه وی را به چنین تعبیری واداشته است چرا که با عقیده وی – که در ابیات پیش گفته بدان تصریح کرده است –تعارض دارد. نیز احتمال میرود که معنایی عام – و نه قرآنی – از واژۀ «فتی» اراده کرده باشد.
به هر حال، در زمینه ابیات “خود یکی بوطالب آن عم رسول” کتب مرتبط و شروحی که نگارنده در این زمینه دیده است، از یک نظر به دو قسم قابل تقسیم است:
الف) موافقان دیدگاه مولوی که به اشاره یا به شرح، این دیدگاه را شرح کردهاند. این شارحان عبارتند از: 1- انقروی (جزو اول از دفتر ششم، ص 82 تا 84) 2- نیکلسون (دفتر ترجمه شرح مثنوی، دفتر ششم، ذیل بیت 199 و ترجمه انگلیسی، پانوشت ذیل ابیات مزبور) 3- ابراهیم الدسوقی. (در ترجمه عربی مثنوی، المجلد السادس، ذیل ابیات یاد شده در ص 46 و ص 429(
ب) مخالفان دیدگاه مثنوی که به تصریح، موضع مولوی را رد کرده یا به توجیه آن پرداختهاند. این شارحان عبارتند از:
1- دکتر سید جعفر شهیدی (شرح مثنوی ج 10 ص 28-31) 2- عبدالباقی گولپینارلی (نثر و شرح مثنوی ج 3 ص 493-496 ترجمه فارسی) 3- استاد محمد تقی جعفری (تفسیر و نقد و تحلیل شرح مثنوی، قسمت اول از دفتر ششم، ص 131، 136) 4- کریم زمانی (شرح جامع مثننوی، ج 6 ص 75 -78) 5- دکتر زرین کوب (سرّنی ج 1 ص 455-457).
زرینکوب مینویسد: «… و از رسم تعزیت روز عاشورا در نزد شیعه حلب با تعریض یاد میکند، در سراسر مثنوی هیچ نشانی از آشنایی درست با عقاید و مقالات قوم مشهود نیست… چنان که در باب ایمان ابوطالب علیه السلام بر خلاف قول شیعه و با آن که در بین اهل سنت هم در نفی آن توافق نیست در عدم ایمان وی تأکید دارد…» (سرّنی، همان)
نیز مینویسد:
چیزی از این اغماض و تسامح را که مولانا در باب گذشته عکرمه و ابوسفیان دارد، در مورد گذشته عباس بن عبدالمطلب نیز نشان میدهد، اما در مورد ابوطالب عم بزرگ و حامی و مربی و مدافع رسول که در باب وی حدیث هم هست که: «مانالت مَنی قریشُ شیئاً اکرهه حتی مات ابوطالب» و در هر حال، قول در ایمان وی، کمتر از قول خلاف آن قابل اعتماد نیست مولانا این اندازه تسامح و اغماض را مرعی نمیدارد، و بر وفق آنچه در بعضی روایات عامه آمده است، وی را از نیل به ایمان بیبهره نشان میدهد…» (سرّنی، همان)
ایمان ابوطالب در آینه قرآن و حدیث
در میان عامه، تقریباً همه مفسران معروف به این موضوع پرداخته و ذیل سه آیه در این زمینه سخن گفتهاند: انعام 26، توبه 113، قصص 56.
تفاسیری از عامه که نگارنده موفق به مطالعه و بررسی آنها در این خصوص گردیده است، به ترتیب زمان عبارتند از: مقاتل بن سلیمان (م 150)، ابن جریر طبری (م 310)، ثعلبی نیشابوری (م 427)، جارالله زمخشری (م 538)، فخر رازی (م 606)، ابوعبدالله قرطبی (م 671)، ناصر الدین بیضاوی شافعی (م 685)، ابن کثیر دمشقی (م 774)، جلالین، یعنی: جلالالدین محلّی (م 864) و جلالالدین سیوطی (م 911)، آلوسی بغدادی (م 1270)
بعلاوه به دو تفسیر صوفیانه پیش از مولوی رجوع شده است: ابوعبدالرحمان سُلَمی(م 412) و رشیدالدین میبدی (زنده در 520)
البته در تفاسیر یاد شده تعدادی از مفسّران، قول مشهور را مورد خدشه قرار داده و نشانی از انصاف عرضه کردهاند که مجال ارائه آن در این وجیزه نیست.
در حوزه سنت و حدیث نیز در صحیح بخاری (ج 2، صص 165 و 166، باب قصه ابی طالب) و در صحیح مسلم (ج 1، صص 134 و 135) حدیث “ضحضاح” را میتوان دید، که صحت آن در سطور آینده بررسی خواهد شد.
با بررسی تاریخی روشن میشود که عوامل متعدّدی در ایجاد و دامن زدن به موضوع تکفیر، اثرگذار بوده که از جمله آنها میتوان به عوامل زیر اشاره کرد:
وضعیت خاص “قبیله” و نظام قبیلگی در جزیره العرب، پیشینه و روابط بنیهاشم و بنی امیّه، ورود اسرائیلیّات به فرهنگ اسلامی، جعل و تحریف در سیره نگاری، تعصّبات خاص فرقهای، و جعل و تحریف در سنّت.
نگارنده در طرح پژوهشی خویش تحت همین عنوان «اختیار خبیث»، به تقریب، کلیه منابع موجود را دیده و به تفصیل در خصوص موضوع این گفتار در حد میسور، سعی خویش را عرضه کرده است. در اینجا به سبب محدودیت فضای کلام، خلاصهای از کل مباحث مزبور را میآوریم.[3]
سه دسته درباره ایمان حضرت ابوطالب علیه السلام ابراز نظر کردهاند:
- شیعیان امامیه و زیدیه و گروهی از معتزله و اهل تسنن که معتقدند ابوطالب علیه السلام به اسلام ایمان آورد.
- عامۀ اهل سنت که معتقدند حضرت ابوطالب علیه السلام اسلام نیاورد و اگر هم در دل چنین عقیدهای داشت، به این موضوع اقرار نکرده است.
- گروه اندکی که بیطرفی اختیار کرده و حکم صریحی به اسلام یا کفر ایشان ندادهاند. شاید مشهورترین فرد این گروه، ابن ابی الحدید معتزلی باشد که البته او خود در ابراز نظری کلی دربارۀ حضرت ابوطالب علیه السلام در شرح نهجالبلاغه مینویسد (2/142): «همانا كسي كه علوم سيره شناسي را بخواند، به اين مطلب پي ميبرد كه اگر (دفاع ها و حمايتهاي) ابوطالب نبود، اسلام پا نميگرفت و نابود ميشد[4]»
مهمترین دلایل قائلان به ایمان حضرت ابوطالب علیه السلام
الف- سخنان و اشعار وی: سخنان ایشان در هنگام خواستگاری حضرت خدیجه سلام الله علیها و مواردی دیگر که پیامبر را «صادق»، «الصادق الامین» و «الصدیق فی العرب» خوانده و به حقانیت خدای او گواهی داده است.
مهمترین سخنان حضرت ابوطالب علیه السلام که نشانه ایمان مستحکم اوست، اشعار وی میباشد که از روزگاران قدیم، شیعیان برای اثبات وی بدان استناد کردهاند. در این اشعار، میبینیم که حضرت ابوطالب علیه السلام، دین پیامبر را بهترین ادیان دانسته است و او را پیامبر خداوند و شبیه موسی و ذوالنون معرفی میکند؛ تهمت ساحری به او را رد کرده، او را صادق و امین خوانده است؛ نام محمد صلی الله علیه و آله را مشتق از نام خداوند (محمود) میداند؛ قرآن را «کتابی مُنزَل» معرفی کرده و گفته است که او و فرزندان با افتخارش، پیامبر را تنها نخواهند گذاشت و گاه در این اشعار، خود را به صراحت «بر دین پیامبر» دانسته است و به توحید اقرار کرده است. (ر.ک. الغدیر 7/330-374)
ب – احادیث: محدثان و نویسندگان شیعه، احادیث مختلفی در این باره روایت کردهاند. یکی از این آثار در این زمینه، کتاب «الغدیر» علامۀ امینی است که در آن چهل حدیث در اثبات ایمان حضرت ابوطالب علیه السلام از امامان معصوم که نوادگان ابوطالب هستند، آورده است. و روشن است که براساس مَثَل مشهور: «اهل البیت أدری بما فی البیت» (خانگی دارند که اندر خانه چیست). اینک چند حدیث از آن منبع و منابع دیگر نقل میشود:
1- از امام مجتبی علیه السلام نقل شده است که کسی خطاب به حضرت امیر علیه السلام میگوید: تو چنین مقام بلندی در نزد خداوند داری، در حالی که پدرت در آتش دوزخ در عذاب است؟! حضرت امیر علیه السلام در جواب وی فرمودند: «مه فضّ الله فاک، والذی بعث محمّداً بالحق نبیّاً لو شفع أبی فی کل مذنب علی وجه الارض لشفّعه اللّه. أأبی معذب فی النار و ابنه قسیم الجنّة و النار؟ و الذی بعث محمّداً بالحق إنّ نور ابی طالب یوم القیامة لیطفیء انوار الخلائق الّا خمسة انوار: نور محمّد و نور فاطمة و نورالحسن و الحسین و نور ولده من الائمّة. ألا إنّ نوره من نورنا، خلقه اللّه من قبل آدم بالفی عام.» (الغدیر ج7 ص387 حدیث7)
ترجمه: خدا زبانت را ببرد! قسم به خدایى که محمّد را به پیامبرى مبعوث فرمود، اگر پدرم تمام گناهکاران زمین را شفاعت کند خداوند آن را مى پذیرد، مگر می شود که پدرم به آتش در عذاب باشد و فرزند او قسیم بهشت و جهنّم باشد؟! قسم به آنکه محمّد را به پیامبرى مبعوث فرمود بىشکّ نور پدرم در روز قیامت همه انوار خلایق؛ جز پنج نور: نور محمّد و نور من و نور حسن و نور حسین و نور نه فرزند از اولاد حسین را خاموش و بی اثر مى سازد؛ زیرا نور او از نور ما است، خداوند آن را دو هزار سال پیش از خلق آدم آفریده است
2- حدیث ضحضاح را در محضر حضرت باقر علیه السلام نقل میکنند، حضرت میفرمایند: «کذبوا واللّه انّ ایمان ابی طالب لو وُضع فی کفة المیزان و ایمان هذا الخلق فی کفة میزان، لرجح ایمان ابی طالب علی ایمانهم.» (همان، ص 390 حدیث 16)
ترجمه: به خدا سوگند دروغ گفتند، اگر ایمان ابوطالب در یک کفّه ترازو و ایمان این مردم در کفّه دیگر قرار گیرد، ایمان او سنگین تر خواهد بود.
3- امامسجّاد علیه السلام وقتی میشنوند کسانی حضرت ابوطالب علیه السلام را کافر میشمارند، میفرمایند: «و اعجباً کلَّ العجب! أیطعنون علی أبیطالب او علی رسول اللّه؟ و قد نهی اللّه تعالی أن یقرّ مؤمنة مع کافر فی غیر آیة من القرآن. و لا یشکّ ان فاطمة بنت اسد رضی اللّه تعالی عنها من المؤمنات السابقات، فانّها لم تزل تحت ابی طالب حتی مات ابوطالب رضی اللّه عنه.» (همان، ص 389، حدیث 15)
ترجمه: شگفتا! دارند ابوطالب را میکوبند یا رسول خدا صَلی الله علیه و آله را؟ خداوند در آیات زیادی اجازه نداده است که زن مؤمنی با مرد کافری زندگی کند و شکی نیست که فاطمه بنت اسد از زنان مؤمن پیشتاز است، اما او تا زمان مرگ ابوطالب همسر وی بود!
4- حضرت صادق علیه السلام فرمودند: «إنّ مثل أبیطالب مثل اصحاب الکهف، أسرّوا الایمان و أظهروا الشرک، فآتاهم اللّه اجرهم مرّتین.» (همان، ص 390، حدیث 17)
ترجمه: حكايت ابو طالب حكايت اصحاب كهف است كه ايمان را نهان كردند و شرك را اظهار داشتند، پس خدا پاداششان را دو بار به آنها داد. (يك بار به جهت ايمان آوردن و يك بار به جهت تقيه).
5- حضرت صادق علیه السلام فرمودند: «إنّ اللّه کان اذا لاکان، فخلق الکان والمکان، و خلق نور الانوار، الذی نوّرت منه الانوار و أجری فیه من نوره الذی نوّرت منه الانوار، و هو النور الذی خلق منه محمّداً و علیّاً، فلم یزالا نوَرین اوّلین اذ لا شیء کوّن قبلهما، فلم یزالا به یجریان طاهرین مطهّرین فی الاصلاب الطاهرة، حتی افترقا فی أطهر طاهرین، فی عبداللّه و أبی طالب.» (کافی، کتاب الحجه باب مولد النبی، حدیث 9)
ترجمه: همانا وقتی هیچ چیز نبود خداوند بود. آن گاه پدیده و مکان را آفرید. و روشنی روشنایی ها را آفرید، آنچه روشنایی ها از آن روشن شده اند. و در آن از نور خودش که روشنایی ها از آن روشن شده اند، جاری کرد. و آن نوری است که محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]و علی را از آن آفرید. و پیوسته آنان دو نور نخستین بودند؛ زیرا هیچ چیزی پیش از آن دو به وجود نیامده بود. و پیوسته پاک و پاکیزه در صلب های پاک جاری بودند تا در پاک ترین پاکان یعنی در عبد اللّه و ابو طالب جدا شدند.
6- در زیارت ششم امیرالمؤمنین علیه السلام میخوانیم: «أشهدُ انّکَ طُهرٌ طاهرٌ مطّهرٌ مِن طُهرٍ طاهرٍ مُطَهّرٍ.» (مفاتیح الجنان، زیارت مطلقه امیرالمؤمنین علیه السلام، زیارت ششم)
ترجمه: گواهى مىدهم که تو پاک و پاکیزه و پاک شدهاى، از نسل پاک و پاکیزه و پاک گشته.
بنابراین، اجماع اهلبیت علیهم السلام بر ایمان ابوطالب، حجت محکمی برای شیعیان است؛ زیرا به استناد حدیث ثقلین، اهل بیت: یکی از دو ثقلی هستند که تمسک به ایشان مایه هدایت و مانع گمراهی است. (ر.ک. الغدیر ج7 ص 385-400)
تحلیل علل و عوامل تاریخی و سیاسی رویکرد مخالفان
در این زمینه، یکی از صاحب نظران نکات قابل اعتنایی را پیش چشم نهاده است:
«عقیده درست آن است که روایات مشرک و جهنمی بودن ابوطالب، کذب و جعلی است و این نظر را نه با بررسی اسناد و محتوای این روایتها – که دیگران مفصل انجام دادهاند – بلکه با توجه به قراین و شواهد تاریخی میتوان داشت. چنان که گزارش شد، ظاهراً اولین بار در ایام خلافت امام علی علیه السلام موضوع ایمان و کفر ابوطالب مطرح شد. امویان، حضرت علی علیه السلام را که در سابقۀ او هیچ ضعف و خدشهای نبود، بینماز معرفی کردند، و طبیعی بود که پدر او را نیز مشرک جلوه دهند. امویان این قدر توانایی داشتند که با تهدید و تطمیع، جلوی انتشار اخبار مربوط به ایمان حضرت ابوطالب را بگیرند و در برابر، سفارش جعل احادیثی را بدهند که حضرت ابوطالب در آنها مشرک و جهنمی معرفی شده است. گفتنی است که راوی اصلی حدیث ضحضاح، مغیره بن شعبه، فرماندار دولت اموی است.
تبلیغات رسمی امویان علیه حضرت علی علیه السلام و خاندان او حدود یک قرن ادامه یافت، تا این که بنیامیه سرنگون شدند و بنیعباس بر سر کار آمدند؛ ولی این وضع تغییری نکرد؛ زیرا عباسیان نیز که فرزندان عباس، عموی دیگر پیامبر بودند، در جامعهای که منازعات قبیلگی باز هم در آن رواج یافته بود، با مشکل کمبود افتخارات روبرو بودند. جد بزرگ آنان، عباس، در ابتدا مسلمان نبود و حتی در جنگ بدر به جنگ برادرزادهاش آمد و اسیر شد. این درست است که او در مواقعی کمکهای مؤثری به پیامبر کرد. ولی مسلمانان او را یک مسلمان برجسته و خوش سابقه به شمار نمیآوردند. عباسیان پس از قلع و قمع بنی امیه، درگیر منازعه با علویان شدند؛ ضمن این که خود را در برابر فضایل و افتخارات این خاندان، حقیر مییافتند. این چنین بود که این خویشاوندان نزدیک نیز، انگیزهای قوی برای تخریب شخصیت عموی بزرگ خود، حضرت ابوطالب، یافتند.
اما فهم این نکته که چرا حضرت ابوطالب ایمان خود را کتمان کرد، برای کسانی که با حوادث سیاسی و روابط و مناسبات سیاسی آشنا هستند، چندان دشوار نیست. حضرت ابوطالب در میان پیامبر و قریش، نوعی تعادل و آرامش ایجاد میکرد و این به نفع قریش نبود، بلکه به نفع اسلام و پیامبر بود تا فرصتی برای ادامۀ کار پیدا کنند. دیدیم که پس از رحلت حضرت ابوطالب این تعادل و آرامش آن چنان از بین رفت که پیامبر ناگزیر به مدینه مهاجرت کرد. حال اگر حضرت ابوطالب اسلام خود را ابراز میکرد، دیگر قادر به ایفای چنین نقشی نبود. در چنین وضعی او در چشم قریش، مسلمان برجستهای بود که آنان به جای گفت و گو با وی، با او به نبرد میخاستند و شاید در این هنگام او دیگر قادر به تجهیز آن دسته از بنیهاشم که ایمان نیاورده بودند نیز نبود و نمیتوانست حامی مؤثری برای پیامبر باشد، و نقش کلیدی و منحصر به فرد خود را در ایجاد تعادل و رفع تنش در مکه و به وجود آوردن فضای مناسب برای تبلیغ اسلام از دست میداد». [5][6]
دیدگاههایی درباره خاستگاه رویکرد مولوی به عدم ایمان ابوطالب
پرسش اساسی این جستار، آن است که چرا برخی از نامدارن خطه تصوّف و عرفان نظری، از جمله مولوی، بدون تحقیق در کتاب و سنت و تاریخ و بدون هیچ میزان علمی، عقیدهای مطابق با مکتب خلافت و مخالف با مکتب امامت را برگزیدهاند. از آنجا که این پژوهش ویژه مثنوی است، پاسخهای احتمالی پرسش مزبور چنین به نظر میرسد:
1- دکتر زرین کوب، شاید در دفع و رفع محتاطانه این دیدگاه است که مینویسد:
«… از این رو عجب نیست که [مولوی] از آراء و مقالات فرقههایی مثل شیعه و خوارج که در محیط زندگی و اندیشگی او نقش بارزی نداشتهاند، جز به ندرت یاد نکند و آنچه از آنها میگوید، نیز حاکی از آشنایی دقیقی با مبادی و عقاید آنها نباشد. در واقع راجع به این دو فرقه که از اقدم مذاهب و فرق اسلامی بودهاند، آنچه مولانا ذکر میکند، مجمل و مبهم و حاکی از عدم آشنایی عمیق است… و از رسم تعزیت روز عاشورا در نزد شیعه حلب با تعریض یاد میکند، در سراسر مثنوی هیچ نشانی از آشنایی درست با عقاید و مقالات قوم مشهود نیست… چنان که در باب ایمان ابوطالب علیه السلام بر خلاف قول شیعه و با آن که در بین اهل سنت هم در نفی آن توافقی نیست، در عدم ایمان وی تأکید دارد…» (سرّنی، ج 1، ص 455-457)
2- نیز مینویسد: «… بدین گونه وجود صحابه در سلسله اسانید، احادیث نبوی را در نزد صوفیه از نقد و تدقیق بینیاز میداشت… مولانا حدیث رسول را در مرتبهای از قدس و عظمت مییابد که هیچ گونه نقد و بحثی در صحت صدور آن را هم مجاز نمیداند؛ چنان که صحابه را نیز چون در همه احوال صدق و عدل میپندارد، در توثیق و تعدیل آنها به عنوان ناقل یا راوی حدیث، حاجت به اهتمام و تدقیق نمییابد. (همان، ص 384)
3- نیز مینویسد: «… بدین گونه اشتمال بر معانی و لطایف قرآنی در مثنوی تا حدی است که از این کتاب نوعی تفسیر صوفیانه موافق با مذاق اهل سنت میسازد…» (همان، ص342)
و همچنین: «… در شرح و تفسیر تمام احادیث و حتی در طرز تمسک و استشهاد بدانها نیز، مولانا، چنان که از وی باید انتظار داشت، مشرب متصوفه را ملاک میسازد. (همان، ص387)
4- دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی مینویسد: «…. عرفان و دینی که در مرکز آن عناصری از «پارادوکس» وجود نداشته باشد، ظاهراً، نمیتوان یافت (نمونهاش: تثلیث در آئین مسیح و مسأله آفرینش ابلیس در الهیات اسلامی و …). در مرکز تمام تجربههای دینی، عرفانی و الهیّاتی بشر، این «ادراکِ بی چه گونه» باید وجود داشته باشد و نقطهای غیر قابل توصیف و غیر قابل توضیح با ابزار عقل و منطق، باید در این گونه تجربهها وجود داشته باشد و به منزلۀ ستون فقرات این تجربهها قرار گیرد.» (شفیعی کدکنی، محمدرضا، مجله بخارا، ش 38، مهر و آبان 1383، ص 189-196)
5- یک عرفان پژوه مینویسد: «…. معمولاً هر عرفانی در هر فرهنگی، احوال خویش را بر وفق آیینی که در دامن آن پرورش یافته است، تعبیر میکند و اگر از سخت گیری و تعصب فراتر رفته باشد، میتواند معتقدات دینی خویش را کنار بگذارد و همچنان آگاهی عرفانیاش را حفظ کند.» (استیس. والتر. عرفان و فلسفه ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، ص 356)
6- محققی دیگر چنین مینویسد: «تجربه عرفانی، همانند سایر اَشکال تجربه، متأثر از شرایط و قیود پیشین خود است و زمینههای فرهنگی اجتماعی عارف، در واقع شکل دهنده تجربه نهایی وی هستند.» (کیتز، استیون، مقاله «زبان، معرفت شناسی و عرفان» در کتاب عرفان و تحلیلهای فلسفی، به نقل از فصلنامۀ حوزه و دانشگاه، شماره 38، ص280. نیز برای مطالعه بیشتر ر.ک. وحی و افعال گفتاری ص 103- 125 و تجربه دینی صص 168-174 و 317-319)
نقد و بررسی دیدگاههای یاد شده
پاسخ 1- علی الظاهر چنین است. از مجموعه آنچه در باب ایمان حضرت ابوطالب علیه السلام در این پژوهش گذشت، میتوان پذیرفت که هیچ نشانی از آشنایی درست مولوی با عقاید شیعه در سراسر مثنوی مشهود نیست، هم چنان که محققان خاطر نشان کردهاند، و آنچه مولوی راجع به این گروه اهل ایمان ذکر میکند، مجمل و مبهم و حاکی از عدم آشنایی عمیق وی با معارف جعفری است. ولی دور از نظر نداریم که به گفته دکتر زرینکوب: «حماسه روحانی مثنوی در قالب و صورت یک منظومه تعلیمی است که شریعت و حقیقت را از دیدگاه طریقت با خطابهای اقناعی و حجتهای قیاسی با محتوای قرآن، حدیث، حکم، امثال، قصص و حکایات مطرح میسازد… در همه احوال هدف تعلیمی خویش را نیز دنبال میکند.» (سرّنی 1/121 تا 123)
پاسخ 2- برای دریافت سستی این پندار، از خواننده گرامی تقاضا میکنیم مراجعه فرمایند به مقالات اینجانب در نقد بخشهایی از مثنوی تحت عناوین «فانوس خیال» (مجله اختصاصی گروه زبان و ادبیات فارسی دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران ، پائیز 1380، ش سوم، دوره سوم)، «سفینه صوفی»، (همان مجله، تابستان و پائیز و زمستان 1381، ش 6 و 7 و 8) «دکان فقر»، (همان مجله، تابستان و پائیز 1381، ش 163-162)، «بانگ صفیر»، (همان مجله، پائیز 1384، ش 2- 175، دوره 56)، «باز اسپید»، (همان مجله، زمستان 1384، ش 2-176)
پاسخ 3- این نکته نیز شایان توجه است که دیدگاه صاحب منظومه سترگ تصوف در موضوع بحث (ایمان حضرت ابوطالب علیه السلام) دیدگاه عالمان بسیار متعصب سنّی است و به هیچ روی با آنچه در تصوف از گشادگی صدر و وسعت نظر و … ادعا میشود، سازگار نیست، بلکه عیناً بازتاب اندیشه متعصبترین عالمان عامّه است. این خود نکتهای شگفت است که به گفته زرینکوب: «…. چیزی از این اغماض و تسامح را که مولانا در باب گذشته عکرمه و ابوسفیان دارد، در مورد گذشته عباس بن عبدالمطلب نیز نشان میدهد… امّا در مورد ابوطالب – عم بزرگ و حامی و مربی و مدافع رسول صلی الله علیه و آله که در باب وی حدیث هم هست که «مانالت منی قریش شیئا حتی مات ابوطالب» و در هر حال، قول در ایمان وی کمتر از قول خلاف آن قابل اعتماد نیست- مولانا این اندازه تسامح و اغماض را مرعی نمیدارد و بر وفق آنچه در بعضی روایات عامه آمده است وی را از نیل به ایمان بیبهره نشان میدهد….
با توجه به تسامح و اغماض مصلحت جویانهای که مولانا در باب گذشته ابوسفیان و عکرمه بن ابیجهل نشان میدهد، تصریح به عدم ایمان ابوطالب در این موضع مثنوی خالی از غرابت به نظر نمیآید و پیداست که چنان کس را هم به آسانی نمیتوان به تعصبات عامیانه منسوب کرد.» (زرین کوب، عبدالحسین، بحر در کوزه، ص 88 تا 90)
در خصوص جمله آخر این نظر، باید پرسید: چرا نمیتوان؟ و این دیدگاه جز این چه محملی میتواند داشت؟ در حالی که استاد، خود، در تعلیقات کتاب خویش، نکتهها و مآخذی در ردّ دیدگاه مولوی ارائه کرده است (همان، ص474)
پاسخ 4- اگر سخن نویسنده را در خصوص برخی آثار ناب هنری بتوان اثبات کرد – و این خود نیز به دلایلی متقن و ارائه نمونههایی درست نیاز دارد – ظاهراً نمیتوان این گونه استدلال را شامل «منظومه تعلیمی تصوف» دانست، چرا که به گفته دکتر زرینکوب: «… مثنوی هیچ جا از بینش فلسفی خالی نیست و کمتر مسألهای از أمّهات مباحث اهل فلسفه هم هست که مولانا آن را در اینجا مطرح نکرده باشد و جوابی برهانی یا تمثیلی به آن نداده باشد… (سرّنی، ج1 ص460)
نیز گوید: «در هر حال، بر خلاف معنی رمزی که مثنوی را یک حماسۀ روحانی میکند، قالب و صورت ظاهری مثنوی از آن یک منظومه تعلیمی میسازد… در همه احوال هدف تعلیمی خویش را دنبال میکند… (سرّنی، ج1 ص122 و 123)
پاسخ 5- شاید بتوان گفت: پاسخ واقعی این جهتگیری مولوی در موضوع مورد نظر، همین است؛ البته با افزودن این نکته سنجی شگرف که حقیقت مطلب را به بهترین وجه عرضه کرده است:
«… سلوک که در تاریخ معرفت سابقهای بس کهن دارد – سه گونه است:
1- سلوک صناعی. 2- سلوک التقاطی. 3- سلوک الهی.
با سلوک به روش اوّل و دوم، احوالی و آثاری پدید میآید، و قدرتی برای نفس به هم میرسد، چنان که برخی از این آثار و احوال، با سخنانی جذّاب و بیانی دلپذیر، در کتب عارفان – چه به نظم و چه به نثر – ذکر شده است، لیکن وصول به حقیقت معرفت و کمال قرب، تنها و تنها با سلوک الهی میسّر است. و سلوک الهی، منحصر است به عمل بر طبق فقه معصوم علیه السلام (مَن أَرادَ اللّهَ بَدَ أَبِکُم ، و مَن وَحَّدَهُ قَبِلَ عنکُم)، زیرا جز معصوم علیه السلام کسی همۀ رموز راه، و شئون اعمال، و اسرار تقرّب را نمیداند. از این رو به سلوک و اظهارات سالکانی که راه را از طریق یاد شده نپیمودهاند، اعتمادی نیست، به ویژه که برخی از اظهارات آنان هیچگونه محمل صحیحی نمیتواند داشت. علاّمه طباطبائی با توجّه به این مسائل و مراحل، و برخی از اظهارات شیخ ابن عربی، دربارۀ وی چنین اظهار داشتهاند: «چطور میشود محیی الدّین را اهل طریق دانست، با وجودی که متوکّل را از اولیای خدا میداند؟» بنابراین، بزرگانی را که در فرهنگ و تمدّن اسلامی مقامی دارند نباید مطلق کرد، و اگر ارتباط تام و کامل و عملی با معصوم علیه السلام نداشتهاند نباید کامل شناخت.» (محمدرضا حکیمی، اجتهاد و تقلید در فلسفه، ص 221-220)
گفتار خود را با این حدیث شریف امام ابوالحسن الرضا علیه السلام حُسن ختام میدهیم که فرمود:
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، أما بعد، فانّک إن شککت فی ایمان ابی طالب کان مصیرک الی النار. (الغدیر، 7/395 حدیث 30)
ترجمه: اگر در ايمان ابو طالب شك و ترديد كنى سرانجام تو آتش است.
برای مطالعه بیشتر رک به: مذهب مولانا
منابع
- (علاوه بر قرآن کریم و منابع موارد یاد شده در مقاله)
- ابن ابیالحدید، عبدالحمید. شرح نهج البلاغه، بتحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیست جزء در دو مجلد افست از طبع مصر الطعه الثانیه 1965م.
- ابن عربی، محیالدین. الفتوحات المکیّه، قرأه و قدّم له نواف الجرّاح، الطبعه الاولی، 1422هجری 2004م، دار صادر، بیروت.
- استعلامی، محمد. شرح مثنوی، چاپ سوم، 1375، انتشارات زوّار.
- الموسوی، سید عبدالرحیم. سیّد البطحاء ابوطالب علیه السلام، الطبعه الاولی، 1422، المجمع العالمی لاهل البیت:، قم.
- انقروی، اسماعیل. شرح کبیر انقروی بر مثنوی، جزو اول از دفتر ششم، ترجمه دکتر عصمت ستارزاده به کوشش دکتر احمد محمدی (ملایری)، چاپ اول، 1374.
- بلخی، جلالالدین. مثنوی، ترجمه و شرح و قدمّ له د. ابراهیم الدسوقی شتا، 1997. طبع بالهیئه العامه شئون المطابع الأمیریه.
- بلخی، جلال الدین. مثنوی، تصحیح: دکتر توفیق سبحانی (نسخه قونیه)، چاپ اول، بهار 1383، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
- ثعلبی، احمد بن محمد. الکشف و البیان، دراسه و تحقیق الامام ابی محمد بن عاشور، مراجعه و تحقیق الاستاذ نظیر الساعدی، الطبعه الاولی 1422 هجری – 2002م.
- جامی، عبدالرحمان. سلسله الذهب.
- جعفری، محمدتقی. تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی، قسمت اول از دفتر ششم، 1353 چاپخانه حیدری.
- رازی، نجم الدین. مرصاد العباد، به اهتمام دکتر محمد امین ریاحی، چاپ پنجم 1373، انتشارات علمی و فرهنگی.
- زرینکوب، عبدالحسین. بحر در کوزه، چ هفتم، 1376، علمی، تهران.
- زمانی، کریم. شرح جامع مثنوی، دفتر ششم، چاپ اول، 1378، انتشارات اطلاعات.
- شهیدی، سیدجعفر. شرح مثنوی، دفتر ششم، چاپ اول، 1380، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
- فروزانفر، بدیعالزمان. احادیث و قصص مثنوی، ترجمه کامل و تنظیم مجدد از دکتر حسین داودی، چاپ دوم 1381، امیر کبیر.
- فروزانفر، بدیع الزمان. مآخذ قصص و تمثیلات مثنوی، چاپ سوم، 1362، امیر کبیر.
- فوت، وین پراود. تجربه دینی، ترجمه عباس یزدانی، چاپ دوم، بهار 1383، انتشارات طه، قم.
- قائمینیا، علیرضا. وحی و افعال گفتاری، چاپ اول بهار 1381، انجمن معارف اسلامی، قم.
- گولپینارلی، عبدالباقی. نثر و شرح مثنوی شریف، جلد سوم (دفتر پنجم و ششم)، ترجمه و توضیح از دکتر توفیق سبحانی، چاپ دوم، زمستان 1374، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
- میبدی، رشیدالدین. کشف الاسرار و عدّه الابرار، به سعی و اهتمام علی اصغر حکمت، 1339، انتشارات دانشگاه تهران.
- نظامی، شرفنامه، تصحیح برات زنجانی، چاپ اول، تابستان 1380، انتشارات دانشگاه تهران.
- نظامی، مخزن الاسرار، تصحیح برات زنجانی، چاپ اول آبان 1370، انتشارات دانشگاه تهران.
- نیکلسون، آرنولد. شرح نیکلسون بر مثنوی، ترجمه و تعلیق حسن لاهوتی، ویراستار بهاءالدین خرمشاهی، چاپ اول، 1374، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
- هجویری، ابوالحسن. کشف المحجوب، تصحیح و تعلیق دکتر محمود عابدی، چاپ سوم، 1386، انتشارات سروش.
- همایی، جلال الدین. مولوی نامه، چاپ نهم، 1376، مؤسسه نشر هما.
[1] با تغییراتی اندک توسط مدیران سایت ابن عربی
[2] آقای ناصرالدین انصاری قمی در مقاله «کتابشناسی حضرت ابوطالب علیه السلام» مندرج در «آیـنۀ پژوهـش» سال چهارم، شماره 21، ص 89 تا 96، یکصد و ده کتاب دربارۀ زندگی و ایمان آن حضرت معرفی کرده است.
[3] از مقاله ممتع استاد عبدالرحیم قنوات در دانشنامه امام علی علیه السلام 8/120 تا 139 در این بخش از مقاله بهره گرفتهایم.
[4] فانّ من قرء علوم السیر، عرف أنّ الاسلام لولا ابوطالب لم یکن شیئاً مذکوراً
[5] بدین ترتیب مجموعه علل و انگیزههای سیاسی، مبنای این افسانه پردازی و تحریف حقایق گردید. مع الاسف نسلهای بعد اهل تسنن نیز با تکرار بی تحقیق این دروغ بزرگ تاریخی، یاریگر تزویر شدند و این مجموعه بزرگ از شواهد و قرائن بر خلاف عقیدۀ عوامانه رایج میان عوام اهل تسنن را نادیده گرفتند. قنوات، عبدالرحیم، دانشنامه امام علی علیه السلام، صص 136 تا 139.
[6] نقدی مختصر بر دیدگاه اهل تسنن درباره سه آیه از قرآن کریم درباره ایمان ابوطالب علیه السلام
نویسندگان شیعه در کوشش برای اثبات ایمان حضرت ابوطالب علیه السلام، علاوه بر ارائۀ دلایل و شواهد، به نقد نظریات و ادلۀ اهل سنت در این خصوص نیز پرداختهاند. این نقادیها در چند بخش صورت گرفته است:
نقد نظر کسانی که سه آیه از قرآن را دلیل شرک حضرت ابوطالب علیه السلام دانستهاند.
دانشوران شیعه، از جمله شیخ طوسی در «تبیان»، شیخ طبرسی در «مجمع البیان»، شیخ ابوالفتوح رازی در «روح الجنان»، علامه طباطبائی در «المیزان» ذیل آیات یاد شده، علامه امینی در «الغـدیر» (ج 7 ص 330-410 و ج 8 ص 3-30) شـیخ عبدالله الخنیزی در کتاب «ابوطالب مؤمن قریش» (بخصوص از ص 306 به بعد) به تفصیل و با اتقان، پاسخهایی به دیدگاه عامه داده و بی پایگی این نظریه را به وضوح نشان دادهاند. تفصیل همه موارد مـزبور را در طـرح پژوهشی نـگارنده میتوان مطالعه کرد.
یکم. دربارۀ آیۀ… وهم ینهون عنه و ینأون عنه.. (انعام، آیۀ 26) که بعضی معتقدند ابن عباس آن را دربارۀ ابوطالب دانسته است. از ابن عباس خلاف این نیز نقل شده است. همچنین به استناد نظر مفسرانِ بسیاری، از جمله برخی از اهل سنت، این آیه در شأن مشرکانی است که مردم را از پیامبر باز میداشتند و خود نیز از او دوری میکردند، بنابراین حضرت ابوطالب علیه السلام نمیتواند مصداق این آیه باشد؛ ضمن این که در سلسلۀ راویان حدیث ناظر به شأن نزول این آیه، برخی افراد را مدلّس، ضعیف و کذاب، و خود حدیث را نیز مرسل دانستهاند. افزون بر این، ایشان معتقدند تأمل در آیۀ پیش گفته در قرآن نشان میدهد که این آیه، یکی از سه آیۀ به هم پیوستۀ 25 تا 27 سورۀ انعام است که مخالفان، آن را بدون توجه به آیۀ قبل و بعد، معنا و تفسیر کردهاند. و چنانچه این آیه در جای خود معنا و تفسیر شود، به هیچ وجه بر حضرت ابوطالب علیه السلام صدق نخواهد کرد.
دوم. دربارۀ آیۀ «ما کان للنبی و الذین آمنوا أن یستغفروا للمشرکین…» (توبه، آیۀ 113) نیز آوردهاند که اولاً برای این آیه ده شأن نزول ذکر شده است؛ ثانیاً سورۀ توبه، مدنی است و جزء آخرین سورههایی است که نازل شده و معقول نیست که بین شأن نزول و نازل شدنِ آیهای، بیش از ده سال فاصلۀ زمانی باشد. آن چه این ادعا را اثبات میکند، این است که حتی در سال سوم هجرت و در جریان جنگ احد، پیامبر برای مشرکان طلب بخشایش کرد. ناگفته نماند که در بین راویان این شأن نزول، افرادی گمنام، کذاب، مجهول، وضّاع، ضعیف، غریب الحدیث، دشمنان سرسخت حضرت امیر علیه السلام و خاندانش و نیز برخی طرفداران امویان وجود دارند، و این سلسله سند، پذیرش چنین ادعایی را ناممکن میکند. نویسندۀ کتاب «ابوطالب مؤمن قریش» از قول طبری آورده است که منظور از استغفار در این آیه، نماز خواندن بر جنازۀ متوفا است؛ در حالی که حضرت ابوطالب علیه السلام زمانی در گذشته است (سال دهم بعثت) که هنوز نماز میت وضع نشده بود، تا خداوند پیامبر و مؤمنان را از خواندن این نماز بر جنازۀ مشرکان نهی کرده باشد.
سوم. در بارۀ آیۀ «انک لاتهدی من أحببت و لکن الله…» (قصص، آیۀ 56) نیز نویسندگان شیعه به نقد و بررسی پرداخته و گفتهاند: اولاً چهار شأن نزول دیگر نیز برای این آیه گزارش شده است. ثانیاً حدیث شأن نزول این آیه در بارۀ حضرت ابوطالب علیه السلام را نیز، هم از نظر سند و هم از نظر متن ضعیف دانستهاند. ثالثاً گفتهاند که محبت پیامبر نمیتواند معارض محبت و دوستی خداوند باشد. بنابراین معنای آیه این میشود که اصولاً هدایت به خواست خداوند صورت میپذیرد. در این صورت اگر این آیه در شأن ایشان نازل شده باشد، نه تنها در مذمت وی نیست، بلکه از آن جا که خداوند هدایت او را به خود نسبت داده، در ستایش او است.
رابعاً شیخ ابوالفتوح رازی در تفسیر معروف خود، در سدة ششم ذیل آیه یاد شده مینویسد: «… اگر تسلیم کنیم که مراد به «من احببت» ابوطالب است، در این لفظ، اثبات محبت رسول باشد ابوطالب علیه السلام را، و به اتفاق نشاید که رسول، کافری مُصرّ بر کفر را دوست دارد؛ چو او را و ما را فرمودهاند که از کافر تبرّا کنیم و با ایشان معادات کنیم.»
بنابراین نویسندگان شیعه نزول هیچ یک از آیات را در بارۀ حضرت ابوطالب علیه السلام نپذیرفته و با ادلۀ عقلی و نقلی، به رد نظر کسانی پرداختهاند که ایشان را مصداق این سه آیه دانستهاند. (بررسی تفصیل ر.ک. الغدیر ج 8 ص3 – 22)
پاسخی کوتاه به احادیثی که بر کفر حضرت ابوطالب علیه السلام دلیل گرفتهاند
یکم. مشهورترین حدیث در این گروه، حدیث ضحضاح است. راوی اصلی این حدیث که به ده طریق و با تفاوتهایی روایت شده، مُغیره بن شعبه است که دشمنی او با بنیهاشم و به خصوص با حضرت امیر علیه السلام، مشهور است. اخبار فسق او نیز عیان و آشکار است. دیگر راویان این حدیث را نیز بررسی کرده و در میان آنان افرادی مجهول، طرفدار امویان، مدلّس، جاعل، ضعیف، کذاب، فاقد حافظه و نزدیک به دیوانگی یافته و معرفی کردهاند. متن این حدیث را نیز به تفصیل بر رسیده و در نهایت آن را جعلی و نادرست دانستهاند. (ر.ک. الغدیر ج 8 ص23-27)
دوم. در این خصوص که حضرت ابوطالب علیه السلام خود را بر دین حضرت عبدالمطلب علیه السلام دانسته است، آوردهاند که حضرت عبدالمطلب خداوند یگانه را میپرستید. بنابراین پیروی حضرت ابوطالب از دین حضرت عبدالمطلب علیه السلام در حقیقت، پیروی از آیین توحید بوده است.
سوم. در پاسخ به این مطلب که کسی نماز خواندن حضرت ابوطالب علیه السلام را ندیده بود، پاسخ دادهاند که اصولاً تا پیش از هجرت، نماز، واجب نبوده و حکم نافله داشته است.
چهارم. در جواب کسانی که گفتهاند پیامبر در تشییع جنازۀ حضرت ابوطالب علیه السلام حاضر نشد و بر جنازۀ او نماز نخواند، علاوه بر ذکر گزارشهایی که دربارۀ شرکت در تشییع جنازۀ عمویشان آمده است، آوردهاند که تا آن زمان هنوز نماز میت وضع نشده بود.