پیشنهادی:

رواج استعمال بنگ (حشیش یا ماری جوآنا) و تریاک در میان صوفیه

مدیر سایت
282

یکی از راه های رسیدن به روشن بینی، تمرکز «فکر» و البته کشف و شهود در تصوف، تحریک اعصاب مغز از طریق استعمال افیون و مخدر است. امروزه در تحقیقات دانشمندان هم ثابت شده است که استعمال داروهای توهم زا و مخدر، می تواند قوه خیال انسان را تقویت کرده و عواطف و احساسات او را دگرگون سازد.

معناشناسی

در تعریف «بَنگ» گفته اند گردى است از برگ شاهدانه که با خوردن يا دود كردن آن در قليان و چپق یا سیگار، حالتى شبيه به سكر دست دهد. از مشتقات آن حشیش و گل هم نامیده می شود. [1]

پیشینه

استعمال بنگ و افیون در تصوف سابقه ای دیرینه دارد. عبید زاکانی در رساله تعریفات می گوید: «البنگ: آنچه صوفیان را در وَجَد آورد.»[2] قاضی عضد ایجی  (۷۰۸/۷۰۱-ح ۷۵۶ ق) (از مشهورترین متکلمان مسلمان و صاحب کتاب المواقف) ابن عربی را از صوفیانی می داند که حشیش مصرف می کرد.[3] باخرزی (م736ق) اشاره به رواج مصرف بنگ بین صوفیه دارد.[4]

همچنین گفته اند:

بنگی زدیم و سر انا الحق شد آشکار###ما را به این گیاه ضعیف این گمان نبود

فناء فی الله

بسیاری از منتقدین معتقدند که ادعای صوفیه مبنی بر اتحاد با خدا و فناء در ذات او، ریشه در عدم تعادل روحی و جسمی آنها دارد و این عدم تعادل نیز بعضا از محرکات و آسیب هایی ناشی شده است که صوفیان به جسم خود روا می داشتند.

برخی از این آسیب ها با ریاضت های شاقه ایجاد می شود و صوفیان عزلت گرا را گرفتار توهم می کرد و برخی دیگر از این آسیب ها، با استعمال بنگ و مخدر ایجاد می شد. علامه ی طباطبایی از جمله اشخاصی است که چنین نظری دارد و می نویسد:

«صوفیه براى سیر و سلوک آداب و رسوم خاصى را که در شریعت وجود نداشت به وجود آوردند و راه‌هاى جدیدى را پیوسته به آن افزوده و شرع را کنار گذاشتند. تا اینکه به جایى رسیدند که شریعت را در یک طرف دیگر قرار دادند و کارشان به جایى رسید که در محرمات غوطه‌ور شدند و واجبات را ترک کردند و در آخر منتهى به تکدى و استعمال بنگ و افیون شدند که این حالت، آخرین حالت تصوف است که مقام فنا نامیده مى‌شود»[5]

کاشف بنگ

بنابر نوشته برخی از منابع کهن تاریخی، کاشف مخدرِ حشیش در ایران، یکی از رهبران قلندریه صوفیه به نام قطب الدین حیدر زاوه ای از اهل سنت و ترکمانان خراسان [6] (که تربت حیدریه منسوب به اوست) بوده است و تا پیش از او، ایرانیان از تاثیرات توهم زا و تخدیرکننده این گیاه اطلاعی نداشتند.

قطب الدین حیدر یکی از رهبران اصلی و مهم صوفیه فرقه خاکسار و قلندریه است. او پس از کشف این گیاه، وصیت می کند که مریدانش تنها خواص این گیاه را به دراویش و قلندران آموزش بدهند و هرگز عموم مردم را از این موضوع مطلع نسازند.

مقریزی ، (۷۶۶- ۸۴۵ ق) از نام دارترین مورخین مسلمان در قرن هشتم، در کتاب «المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار» که به خطط مقریزی شهرت دارد از شخصی نقل می کند:

«من از شیخ محمد جعفر شیرازی حیدری در شهر شوشتر در سال 658 از سبب آگاهی برین گیاه پرسیدم، و از اینکه چگونه در آغاز به طور ویژه در دسترس درویشان قرار گرفته است و سپس به عامه مردم نیز رسیده است. اودر پاسخ گفت: شیخ وی، یعنی شیخ الشیوخ حیدر، مردی بسیار ریاضت کش بود و اندک طعام و بر همگان در زهد پیشی گرفته بود و در عبادت سرآمد شده بود و زادگاه او در نشاور (نیشابور) از بلاد خراسان بود و مقام او د رکوهی بود میان نشاور و مارماه و در آن کوه زاوه ای از برای خویش اختیار کرده بود و جمعی از درویشان نیز در صحبت او بودند. وی در محلی در انزوا و عزلت مدت ده سال درنگ کرده بود و از آنجا بیرون نمی آمد و جز من که در کار خدمت او بودم کسی دیگر بر او وارد نمی شد. این شیخ محمد بن جعفر شیرازی رایت کرد که یک روز شیخ حیدر در گرمای گرم به هنگام نیمروز، به تنهایی از زاویه خوی به صحرا بیرون شد و سپس بازگشت درحالیکه بر چهره او نشاطی و شادمانی دیده می شد بر خلاف آنچه از احوال او پیش از آن ما می شناختیم، و اجازه داد یاران خود را که بر او وارد شوند و با ایشان به گفتگو پرداخت. چون ما شیخ را بر این حالت از موانست دیدیم (از پس آن اقامت طولانی در خلوت و عزلت) جویای سبب این امر شدیم.

شیخ حیدر گفت:

هنگامی که در خلوت خویش بودم، ناگهان بر دلم گذشت که به صحرا روم و بیرون شدم. هرگاه گیاهی که بر سر راه بود همه را آرام و ایستاده دیدم چرا که باد نمی وزید، و هوا گرم ایستاده بود. پس بر گیاهی برگ دار گذر کردم و در آن حال، او را به لطافت در جنبش دیدم که همچون مستان، کژ می شد و مژ می شد. برگی چند از آن چیدم و خوردم و همین شادمانی و سرخوشی که شما دیدید، در من حال آمد. برخیزید تا آن را به شما نشان دهم تا شناسای شکل آن شوید. وی گفت:

پس به صحرا شدیم و شیخ آن گیاه را به ما نشان داد. چون دیدیم گفتیم این گیاهی است که آن را کتب (قنب) خوانند. ما را فرمان داد تا از برگ آن گیاه برگیریم وبخوریم ما نیز چنان کردیم پس ما را فرمود تا راز این گیاه را از همگان پنهان کنیم و ما را سوگند داد که عامه مردم را از آن آگاه نسازیم و وصیت کرد که آ« را از درویشان نهان نداریم.»[7]

بدر الدین زرکَشی (متوفی 794ق) که رساله ای مجزا درباره حشیش به نام «زهر العریش فی احکام الحشیش» دارد، کشف این گیاه را به دست قطب الدین حیدر در سال پانصد و پنجاه نسبت داده و می گوید به همین دلیل این گیاه را “حیدریه” نیز می نامند. سپس همین داستان فوق را با اندکی اختلاف نقل می کند[8]

قلندران و استعمال بنگ

از زمان قطب الدین به بعد، استعمال «بنگ» و «حشیش» یکی از بایسته های سلوک قلندری مسلکان می شود.[9]

ابن جوزی می نویسد :«قلندران موى سر و صورت را تمامی مى ‏تراشيدند، لباسى مركب از پوست و پارچه‏ هاى مويين و گاهى پوست ببر يا پلنگ بر تن مى‏ كردند، از ارتكاب منهيات احتراز نداشتند، استعمال بنگ و حشيش و كشكول بدست گرفتن و پرسه زدن از رسوم آنها بود»[10]

این گیاه اسامی مختلفی مثل «سبزک»[11] یا «سبزقبا» «سر الاسرار» یا اسرار» یا «برگ اسرار» یا «سید» یا «طوطی اسرار» یا «جوز» دارد.[12] فقيرى قالقاندلنلى در تعريفات خود كه به سال 941 ه/ 1554 م تأليف كرده، مى‏ نويسد كه قلندر به بنگ معتاد بودند و در بند هيچ ‏چيز نبودند.[13] استاد محمدرضا شفیعی کدکنی می نویسد برگِ سبز، در ضرب المثل «برگ سبزی است تحفه درویش» اشاره به گیاه حشیش دارد که صوفیان خاکسار در عوض دریافت مبلغ یا هدیه ای، آن را به مخاطبین خود می دادند.[14]

با گسترش فرقه ی قلندریه، گستره ی کاربرد مخدِرات نیز رشد قابل توجهی یافت، به گونه ای که زبانزد عام و خاص و از شاخصه های شناخت قلندریان گردید:
ماییم بعد از این و غذای قلندری
هر شام جام باده و هر بامداد بنگ [15]

شیخ بهایی درباره آنان چنین نوشته است: « چون قلندری و جاهلی بنگ کشیده و اشتها بر او مستولی شده و چیز بسیار خورده و عقل و دانش از او زایل شده و از جاده ی خیالات مختلفه او را به هندوستان برد و بر تخت و پیل سوار شده، بزرگی و شوکت های خیالیه بیند و در اثر بخار معده و تأثیر کیف بنگ، وسوسه ی شیطان از قبیل مکر و تزویر و چیزهای دیگر در خیال او صورت می بندد. چون قلندران نادان جاهل چنان دیده اند، لهذا تخم شجره ملعون را جزء اعظم و حب الاسرار نامیده اند.» [16]

بنگ از دیدگاه صوفیه، وسیله ای برای تقرب و جذبه ی الهی بود، چنان که ميرزا زین العابدین شيروانی (مستعلیشاه) در باره شاخه ای از نقشبندیه می نویسد: « ایشان رسوم شریعت ندانند و شریعت را از جمله مقیدات خوانند، طاعت و عبادت به جا نیارند و نماز و روزه نگیرند. نکاح را حرام دانند و تجرّد صوری را واجب و لازم شمارند، اوراد و اذکار را منکر باشند، بنگ بسیار خورند و چرس بسیار کشند، خویش را دیوانه ی خدا می دانند، همواره سیاحت نمایند و طریق مسافرت پیمایند ایام پنجشـنبه در یوزه را فرض شمارند و آنچه بدست آید خدمت شیخ آرند و اشعار مشایخ که مناسب حال ایشان باشد بسیار خوانند» [17]

توصیفاتی که در آثار ادبی فارسی از مخدرها در میان صوفیان شده است، می تواند گواه روشنی بر گستره ی کاربرد آن در تصوف باشد.[18]

آن صوفی طبل خواره ی منگ
از بنگ وساوس و هوی دنگ

بدکاره و پرخور و فضولی
شطاح و مباحی و حلولی

همچون خرک علف چریده
مستک شده و ز جا پریده

دستک زن و پایکوب و رقصان
دعوی بکند ز عشق یزدان [19]

در یکی از رباعیات حافظ نیز با کنایه و رندی، به استعمال حشیش ( حبه ی خضرا ) در بین صوفیه برای ایجاد مستی و خلسگی، توصیه و اشاره شده است:

زان حبه ی خضرا خور، کز روی سبک روحی

هر کو بخورد یک جو، بر سیخ زند سی مرغ

زان لقمه که صوفی را در معرفت اندازد

یک ذره و صد مستی، یک دانه و صد سیمرغ [20]

دیوان سیبک نیشابوری ( متوفی 852 ) نقیضه پرداز برجسته ی قرن نهم، که دفتر شعرش را حتی به مناسبت حشیش به « دیوان اسراری » [21] نامگذاری کرده، نیز سرشار از این اشارات است:

گرت خضری شود رهبر به غار عاشقان یارا
به شهر سبز ما بینی سمرقند و بخارا را

بیا تجدیدکن صوفی که بی این سبزه برگی نیست
کنار آب رکناباد و گلگشت مصلا را

به کسب اشتها مستعجلان غمزه ی ساقی
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را

مکن اسرار خالص را به قند و زعفران معجون
به رنگ و بوی و خال و خط چه حاجت روی زیبا را

نه تنها دختر رز شد ز فکر سبز ما رسوا
که عشق از پرده ی عصمت برون آرد زلیخا را

چو سبز از سفره بگشادی مترس از امتلا صوفی
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

گه دندان زدن بیتی بخوان از شعر اسراری
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را [22]

خاکساریه و بنگ

فرقه خاکساریه که باقی مانده و منشعب شده از همان مسلک قلندرانِ سابق بودند، استعمال و مصرف این گیاه را ترک نمی گفتند و وابستگی قلندریه و ملامتیه و خاکساریه به این مواد مخدر در بسیاری از منابع تاریخی و سفرنامه ها آمده است. [23]

دراویش خاکسار، پیوند دیرینه ای با مقوله مواد تخدیر کننده و دود دارند به طوری که در زمان های قبل تر، همراه داشتن قلیان برای دود کردن چرس، یکی از وصله ها و لوازم فقر و درویشی دانسته می شد.

استعمال مخدر نیز به انواع و طرق مختلفی صورت می گرفت که از جمله آن، خوراکی بود. چیزی که دراویش آن را «دوغ وحدت» می نامیدند، زیرا خاصیت توهم زای آن سبب می شد که اشخاص در حالت توهم شدیدی قرار بگیرند و القائات شیخ خود را شهود کنند. محمد علی افراشته می گوید:

«گفتم چه خوب است قدرى درويشى پيشه گيرم مختصرى صاحب هيكل و ريش شوم‏ بند چموشم را محكم بستم و براه افتادم، رفتم اصفهان به دولتسراى پير طريقت‏ تبرزين و كشكول و قليان خريدم با يك جوزدان خراسان‏ خلاصه اينكه به فرقه خاكسار پيوستم و در كنار بازار پرسه مى‏ زدم‏ هميشه در چنته‏ ام پول بود آنچه دلت مى‏خواست در كشكولم وجود داشت‏، درويش بودم ولى پادشاهى مى‏ كردم گرچه به ظاهر گدائى مى‏ كردم،جناب نقيب فرمان مى ‏راند ميزد، مى‏ گرفت، كفترپرانى مى‏ كرد حشيش و دوغ وحدت پايان كار نبود، به جانت سوگند كه بهتر از آن ايام تصور نمى ‏شود، بازهم اين به آن مى ‏گفت: غول را نگاه كن، پايش را كه تا زانو گل ‏آلود و كثيف است بنگر»[24]

در کتاب طهران قدیم آمده است:

«از جمله دراويشى كه خلوت هايى از آنرا جهت سكونت گزيده با چادر و حصير و گونى و پارچه‏ سرسايه ‏اى براى خويش ساخته خانقاهى فراهم كرده با عده‏ اى مريد به صرف چرس و بنگ و حشيش و مثل آن مى ‏پرداختند و مهمترين آنها خانقاه «درويش كوتوال» در حوالى خندق دروازه دولاب بود كه قليان هاى حشيش و دوغ هاى وحدتش مشهور گرديده، خانقاهش خراباتى كه سرسپردگان را روزها و هفته‏ ها معتكف آستان مى ‏گردانيد و هنوز هم «كوچه خرابات» كه نامش از آن خانقاه گرفته شده بود و قهوه ‏خانه ‏اى كه بعد از او نزديك خندق‏ بوجود آمد و تا اين اواخر مراجعان را با چپق‏ هاى بنگ و دود و دم ‏هاى مختلف به سير آفاق و ملكوت مى‏ كشاند برقرار مى ‏باشد. درويش‏ها در خندق هاى نزديك دروازه‏ ها فرود مى ‏آمدند و هر دروازه هر چند گاه محل استقرار و خانقاه درويشى مى‏ شد و چون فسخ اقامت مى‏ كرد متعلق به درويش و قلندرى ديگر مى‏ گرديد، از جمله درويشان و قلندرانى با صفات و خصوصيات مختلف كه بعضى فقط ساقى چرس و بنگ مريدان مى ‏شدند… .»[25]

خراباتیان

جماعت خاکساریه تا همین اواخر برای مصرف دسته جمعی تریاک یا حشیش در شیره خانه هایی جمع می شدند آن را در قلیان ریخته و مصرف می کردند که این مکان ها را “خرابات” می خواندند و در جایی که در گذشته برای شرب خمر تجمع می کردند “میکده” یا “میخانه” نام داشت. همچنین عمده ساقیان و توزیع کنندگان مخدر در شهر را این درویشان تشکیل می دادند.[26]حتی در برخی از وقف نامه های خانقاه های خاکسار، بحث استفاده از بنگ و حشیش درج شده است.

سیاح دیگر درباره دراویش ترکستان می نویسد:

«در حينى كه رفقا سر فرصت مشغول انجام معاملات خود بودند من به قلندرخانه‏ اى كه در مقابل تنها دروازه شهر واقع است مراجعت كردم و در آنجا چندين درويش را ديدم كه در اثر استعمال مفرط افيون كه بنگ ناميده مى‏ شود بصورت يكپارچه استخوان درآمده بودند. هركدام در گوشه ‏اى از حجره تاريك خود روى زمين نمناك دراز افتاده و قيافه‏ هايشان طورى از شكل برگشته بود و طورى منگ بودند كه از ديدن آنها انسان برقت مي آمد»[27]

عکس منسوب به یکی از دراویش خاکسار موسوم به غلامعلیشاه که او را کنار بساط منقل وافور و قلیان (حشیش) نشان می دهد:

تریاک

برخی از مورخین معتقدند که تدخین تریاک که رسمی دیرینه در شبه قاره هند بود، نخستین بار توسط دراویش و صوفیان هندوستان به ایران وارد شد و توسط همان ها رواج پیدا کرد. ابتدا در عصر زندیه و سپس در اوائل سلطنت فتحعلیشاه قاجار، جمعی از دراویش نعمت اللهی و خاکساری از هند به ایران آمده و نزدیک مزار شاه نعمت الله ولی در کرمان و فردوسی چادری برپا داشته و کاشت گیاه خشخاش و تدخین تریاک را آغاز کردند.[28]

این ویژگی در دوره قاجاریه به اوج خود می رسد، چنان که درویش مسلکانی چون صائب تبریزی را نیز اسیر خود نمود:
صائب، آن فیضی که مخموران نیابند از شراب
در طلوع نشئت تریاک می یابیم ما [29]

با توجه به اینکه در زمان قاجار، هندوستان مستعمره بریتانیا بود، برخی از مورخین مانند خسرو معتضد بر این باورند که دراویش هندی، به دستور نظامی های بریتانیا و برای فاسد کردن مردمان ایران، این مخدر را به ایران آورده و رواج دادند. معتضد می گوید:

«استعمال مواد مخدر و کشیدن آن از زمان قاجار شروع شد که صدمات جبران ناپذیری بر پیکره کشور زد…  انگلیسی‌ها از طریق دراویش هندی نحوه مصرف تریاک را در ایران تغییر دادند و پای این دراویش را به دربار شاه باز کردند. نماینده ناپلئون در دربار عباس میرزا در خاطراتش نوشته است: وقتی که در دربار عباس میرزا بودم دیدم اطراف وی پر از درویش است. این افراد به عنوان سائل و نیازمند به دربار می‌آمدند؛ زیرا ایرانیان به دست و دلبازی مشهور بودند و آنان را سر سفره خود می‌نشاندند. وی نوشته است من به آنان مشکوک بودم و متوجه شدم هدف آنها ترویج استفاده از مواد مخدر بین درباریان و مردم بوده است».[30]

منابع و ماخذ

  1. بقاعی، برهان الدین، مصرع التصوف، دارالکتب العلمیة، بیروت، 1980م
  2. باخرزى‏، يحيى. أوراد الأحباب و فصوص الآداب‏. مصحح: ايرج افشار. انتشارات دانشگاه تهران‏. تهران‏. 1383ش
  3. طباطبایی، محمدحسین، ترجمه تفسیرالمیزان،قم، ‌انتشارات موسسه نشر اسلامی، بى‌تا
  4. عبید زاکانی، عبیدالله، کلیات عبید زاکانی، پیک فرهنگ، تهران، بی تا
  5. شهرى‏باف، جعفر، طهران قديم، معین، تهران، بی تا
  6. فیومی، احمد بن محمد، المصباح المنير، المکتبة العصریة، بیروت، 1428ق
  7. مقریزی، احمد بن على ، كتاب الخطط المقريزية، ج 3، مصر 1325؛
  8. شفیعی کدکنی، قلندریه در تاریخ، نشر سخن، چاپ اول، 1386
  9. محمد معصوم شیرازی (معصوم علیشاه نائب الصدر شیرازی)، طرائق الحقائق،تصحیح محمد جعفر محجوب، چاپ اول، 1339 ش
  10. ابن الجوزی،. جمال الدین ابی الفرج، نقد العلم و العلما (تلبیس ابلیس) تصحیح محمد منیر دمشقی، مصر، چاپ دوم، بی تا
  11. شرح مثنوى شريف، بديع الزمان فروزانفر، نشر زوار، چاپ اول، ‏ 1367 ش
  12. مقالات شمس تبریزی، تصحیح و تعلیق محمد علی موحد، تهران، انتشارات قیام، 1356ش
  13. اصلاح عربانى، ابراهيم‏، كتاب گيلان‏، گروه پژوهشگران ايران‏، چاپ اول،‏ 1374 ه. ش‏، تهران‏،
  14. . عبدالحسین نوایی، ماجراهای منع تریاک، فصلنامه گنجینه اسناد، دوره 4، شماره 4، زمستان 1373، ص 17.
  15. محمد مدنی، در خانقاه بیدخت چه می گذرد؟ مقدمه احمد عابدی، نشر راه نیکان، چاپ پنجم، 1391 ش
  16. مدرسی چهاردهی، نورالدین، اسرار خاکسار و اهل حق به انضمام سه رساله خطی، پیک فرهنگ، تهران 1369ش
  17. مدرسی چهاردهی، نورالدین، خاکسار و اهل حق، تهران، اشراقی، 1360ش
  18. .جوهریه، واصف، القدس العثمانية فى المذكرات الجوهرية، بيروت، 1973م

برگرفته از وب سایت ویکی تصوف، مدخل بنگ و تریاک در تصوف (با تغییرات و اضافات)

پانویس ها

شهیدی، شرح مثنوى، ج‏4، ص226
. عبید زاکانی، کلیات عبید، ص 373
بقاعی، برهان الدین، مصرع التصوف (او تنبیه الغبی الی تکفیر ابن عربی) ص182بقاعی این مطلب را از عضد ایجی نقل می کند.
باخرزی، أوراد الأحباب و فصوص الآداب، ص115
طباطبایی، محمدحسین، ترجمه تفسیرالمیزان، ج5، ص 282
حیدر بن عبدالله بن ابوالبرکات زاوی ملقب به قطب الدین حیدر (503-618ق) در زاوه در ولایت قهستان می زیست.
مقریزی، المواعظ و الاعتبار، ج2، ص 126. شفیعی کدکنی، قلندریه در تاریخ، ص 224
زهر العریش فی احکام الحشیش، ابوعبدالله محمد زرکشی،
. فروزانفر، شرح مثنوی، بدیع الزمان، ج2، ص 734
ابن جوزی، تلبیس ابلیس، ص 264
. شمس تبریزی نیز به استعمال حشیش در بین اطرافیانش اشاره داشته و مخالفت خود را چنین اظهار می کند:یاران ما به سبزک (حشیش) گرم می شوند، آن خیال دیوست، خیال فرشته اینجا خود چیزی نیست خاصه خیال دیو. شمس تبریزی،  مقالات شمس، تصحیح موحد، ص 74 در بعضی از نسخه های کتاب مقالات شمس آمده است که شمس در ادامه می گوید: «چون صحابه نمی خوردند، سبزک را عجم در قلندران افکندند» به این ترتیب شمس تبریزی مصرف حشیش را به قلندران نسبت می دهد. شمس تبریزی، مقالات شمس، تصحیح موحد، ص 334
. در عصر مولوی تعبير «اسرار» در مورد حشيش رواج داشته است و درويشان ايراني (فقرا العجم) حشيش را اسرار مي خواندند. مهران افشاری و مير عابديني، آیین قلندری، ص 340-341-342 . مدرسی چهاردهی، اسرار فرق خاکسار و اهل حق، ص 42 و 48
گولپینارلی، عبدالباقی، نثر و شرح مثنوى، ج‏1، ص118
شفیعی کدکنی، قلندریه در تاریخ، ص 282
جامع الالحان ، ص 149
دیوان شیخ بهایی ، صص 234-235
ریاض السیاحه ، ص 482
افیون در ادب فارسی، صص 313-332؛ همچنین لغت نامه دهخدا، ذیل واژه ی شمن
ر.ک: تمدن ایرانی در قرن چهارم هجری ، ص 326
دیوان حافظ ، 1384 ، ص 328
اسرار، کنایه از حشیش و مواد وابسته به آن است
تاریخ قلندریه ، صص 435 – 436
.جوهریه، واصف، القدس العثمانية فى المذكرات الجوهرية، ج‏2، ص317
.ابراهیم اصلاح عربانی، كتاب گيلان، ج‏2، ص526
جعفر شهری باف، طهران قديم، ج‏1، ص26
. درويش‏ها«درويش‏ها در خندق هاى نزديك دروازه‏ ها فرود مى ‏آمدند و هر دروازه هر چند گاه محل استقرار و خانقاه درويشى مى‏شد و چون فسخ اقامت مى‏كرد متعلق به درويش و قلندرى ديگر مى‏ گرديد، از جمله درويشان و قلندرانى با صفات و خصوصيات مختلف كه بعضى فقط ساقى چرس و بنگ مريدان مى‏ شدند و بعضى از خاصانشان كه كشف و كرامت يا ادعاى آنها داشته، تارك دنياهايى كه از ايشان عجايب تعريف شده كه وزارتها و امارت‏ها مى‏ بخشيدند و بزرگان و صاحب نفسانى كه گره ‏گشايى ‏ها داشته، مسيحا نفسى‏ ها مى‏كردند.»نک: شهرى‏باف، جعفر، طهران قديم، ج‏1، ص26
.وامبری، آرمین، سياحت درويشي دروغين،  ترجمه فتحعلى خواجه نوريان، ص: 207آنه ماری شیمل، در قلمرو خانان مغول، 1386ش، امیرکبیر، تهران، ص 236
مدرسی چهاردهی، اسرار فرق خاکسار و اهل حق، ص 48دانشنامه جهان اسلام، جلد 7، ص 269. ناشر الاسلام گنابادی، در خانقاه بیدخت چه می گذرد، ص 45.
دیوان صائب ، ص97
yun.ir/qm6pjc  . عبدالحسین نوایی، ماجراهای منع تریاک، فصلنامه گنجینه اسناد، دوره 4، شماره 4، زمستان 1373، ص 17.
پانویس ها
  • لطفا از ارسال پیام هایی که به مسائل یا شخصیت های سیاسی مربوط می شود خودداری نمائید.
  • از ارسال کامنت های توهین آمیز پرهیز شود.
  • پیام هایی که در نقد شخصیت های صوفیه معاصر ارسال شوند، به منظور رعایت برخی مصالح عموم تایید نخواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید