در اینکه عبدالقائم شوشتری و موسوی مطلق از صوفیان حوزوی عصر ما هستند، هیچ شک و تردیدی وجود ندارد. کافی است کمی با مبانی صوفیان متقدم و مطالب و آثار آنان آشنا باشیم و سپس سخنان و آثار این دو را با سران صوفیه مقایسه کنیم. خواهیم دید که مطالب این دو همان مطالب صوفیه است که در پوشش عرفان شیعی و معنویت اصیل اسلامی به جوانان ناآگاه و غیرمتخصص عرضه می شود.
بیشتر بخوانید:
سید عباس موسوی مطلق و ترویج مطالب صوفیه|نور ذات الهی سیاه است!نقد کتاب قبول اهل دل آقای موسوی مطلق – بخش اول
نقد کتاب قبول اهل دل آقای موسوی مطلق – بخش دوم
نقد کتاب قبول اهل دل آقای موسوی مطلق – بخش سوم
نقد کتاب قبول اهل دل آقای موسوی مطلق – بخش چهارم
نقد کتاب قبول اهل دل آقای موسوی مطلق – بخش پنجم
پاسخ به بیانیه سرتاسر تهمت و افتراء و به ظاهر مستدل جناب موسوی مطلق
پاسخ به بیانیه آقای موسوی مطلق درباره مطالب صوفیانه کتاب قبول اهل دل
«این احادیث همگی جعلی است و در قرن یازدهم توسط برخی از اخباریان در مشهد در جریان نزاع با صوفیه جعل شده و در کتابی افزوده گشته و به نام مقدس اردبیلی با عنوان حدیقه الشیعه معرفی گشته است و هیچ حدیث قابل توجهی در نقد فلسفه یا تصوف در هیچ کتاب معتبر یا غیر معتبر شیعی وجود ندارد مگر همین یک جلد کتاب جعلی که یقیناً ساخته قرن یازدهم است. با این حال بزرگان تفکیک چون از جعلی بودن این احادیث مطلع نبوده اند به واسطه خواندن این احادیث طلاب را به اشتباه به اولیاء الهی بدبین می نموده اند…»
این دفاع صریح از صوفیه و بیان چنین مطالبی از یک حوزوی مدعی عرفان بسیار عجیب است. چگونه وی صوفیان را از اولیاء الهی می داند در صورتی که بسیاری از آنها از عامه و مخالفان اهل بیت علیهم السلام بوده اند و توسط اهل بیت علیهم السلام مورد طرد و لعن واقع شده اند! (که در ادامه به نمونه هایی از آن اشاره خواهد شد) . چه کسانی جز امثال حسن بصری، حلاج و مولوی در کتاب حدیقه الشیعه (که مورد تایید محدثین بزرگ شیعه می باشد) مذمت شده اند؟ آیا حلاج ، حسن بصری و … از اولیاء الهی می باشند؟ آیا شایسته است که کسی در کسوت روحانیت شیعه، دشمنان اهل بیت علیهم السلام را اولیاء الله بنامد؟!
بسیاری از روایات نقد تصوف از کتب متقدم شیعه (قرن 4 و 5) نقل شده است و کثرت روایات اهل بیت علیهم السلام در نقد تصوف و مخالفت های شدید علما و محدثین بزرگ شیعه با سران تصوف و عقائد انحرافی آنها بر اهل علم و تحقیق پوشیده نیست که در این مقال تنها به بخشی از آنها اشاره خواهد شد .
می توان مطالب مذکور را به سه گروه کلی دسته بندی نمود :
1- مذمت اصطلاح صوفي و صوفيه در روايات معصومين علیهم السلام .
2- مذمت عقايد و اعمال صوفيه در روايات معصومين علیهم السلام و تاليفات عالمان متقدم شيعه.
3- مذمت سران تصوف در روايات معصومين علیهم السلام و تاليفات عالمان متقدم شيعه.
به دلیل کثرت مطالب ، به صورت کوتاه و مختصر به آنها اشاره می شود :
1- مذمت اصطلاحات «صوفي» و «صوفيه» در روايات معصومين علیهم السلام:
پيامبر گرامي اسلام صلوات الله عليه و آله در حديثي طولاني ضمن ايراد نصايح و سفارشاتي به ابوذر غفاري مي فرمايد:
اي اباذر در آخرالزمان گروهي پيدا مي شوند که در تابستان و زمستان پشمينه مي پوشند و اين را براي خود فضيلتي نسبت به ديگران مي شمارند پس ملائکه آسمانها و زمين آنها را لعنت مي کنند! (الأمالي للشيخ الطوسي ص 539)
مرحوم صدوق در علل الشرايع با سند خود از محمد بن سنان روایتی را نقل کرده است که ورود مردی از صوفیه به مامون را حکایت می کند. (علل الشرائع ج 1 ص 240)
روايت ديگري نيز در کشف الغمه آمده که حکايت از ورود گروهي از صوفيه بر امام رضا عليه السلام و اعتراض ايشان به لباسهاي فاخر حضرتش و پاسخ آن حضرت به ايشان مي باشد. (كشف الغمة ج 3 ص 103)
متن بعدي که صريحاً لفظ صوفي در آن آمده توقيعي است از جانب حضرت ولي عصر ارواحنا فداه که خطاب به جناب حسين بن روح آمده است:
… و اما آنچه که درباره صوفي متصنع (رياکار) نوشته بودي [منظور احمد بن هلال يکي از سران غلات است] پس خداوند عمر او را قطع فرمايد…(كمال الدين وتمام النعمة ص 489)
مي بينيم که در اين متن امام عليه السلام صريحاً لفظ صوفي را به همراه صفت متصنع يعني رياکار براي يکي از غلات ذکر فرموده است.
پس معلوم مي شود در آن زمان کاملاً اين اصطلاح کاربرد داشته و افراد يا گروهي بدين نام شناخته مي شدند .
مشابه اين توقيع متني است که خطاب به قاسم بن علاء آمده و امام در آن نوشته اند:
احذروا الصوفي المتصنع: بپرهيزيد از صوفي رياکار! [ منظور ابن هلال است].(اختيارمعرفة الرجال ج2ص 816)
گزارش ديگر حديثي طولاني است درباره مناظره امام صادق عليه السلام با سفيان ثوري و اصحابش که مرحوم کليني در کتاب کافي اين حديث را در بابي جداگانه تحت عنوان” دخول الصوفية علي أبي عبدالله عليه السلام واحتجاجهم عليه فيما ينهون الناس عن طلب الرزق” آورده است. (الكافي ج 5 ص 65)
البته هر چند در متن حديث و توسط خود امام عليه السلام لفظ صوفي يا مشابه آن نيامده اما همين که مرحوم کليني به عنوان عالمي بزرگ وهمعصر با دوران غيبت صغري لفظ الصوفيه را در عنوان باب آورده نشان از شهرت چنين فرقه اي با اين نشان و عنوان در زمان امام صادق عليه السلام دارد.
2- مذمت عقايد و اعمال صوفيه در روايات معصومين و تاليفات عالمان متقدم شيعه:
زهدگرايي افراطي:
مي توان حديث پيامبر اکرم به ابوذر را اولين نقد عقايد صوفيه به شمار آورد آنجا که حضرتش آنان را به دليل اعتقاد بدعت گونه به فضيلت مطلق پشمينه پوشي مورد لعن خدا و ملائکه دانستند.
و اما در زمان ائمه عليهم السلام از آنجا که ظاهراً رشد عقايد صوفيانه از دوران امام صادق شروع شده است، حضرتش در مناظره اي طولاني آنها را با آيات قرآن و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله و صحابه محکوم کرده و بطلان عقايدشان را برملا ساخته است. اين مناظره همان حديثي است که ثقةالاسلام کليني در کافي گزارش کرده و در تحف العقول نيز با تفاوتهاي اندکي آمده است (ترجمه کامل متن تحف العقول:ره آورد خرد ص354) .
متن ديگري که مي تواند نمايانگر اين عقيده زهد افراطي صوفيه باشد، روايتي است که در کتاب کشف الغمة نقل شده است:
قومي از صوفيه در خراسان بر حضرت رضا عليه السلام وارد شدند. پس به آن حضرت گفتند: اميرالمؤمنين، مأمون! در آن ولايتي که خدا به او داده بود! نظر کرد پس شما اهل بيت را سزاوارترين مردم براي امامت مردم دانست و در ميان اهل بيت تو را شايستهترين ديد، پس خواست تا اين امر را به تو برگرداند و امامت به کسي نياز دارد که غذاي ناگوار بخورد و لباس خشن بپوشد و بر حمار سوار شود.
در اين حال حضرت رضا که تکيه داده بودند نشستند و فرمودند : يوسف، پيامبري بود که قباهاي مزين به طلا مي پوشيد و بر بالشها تکيه مي زد و حکم مي راند. همانا تنها از امام قسط و عدل خواسته مي شود به اينکه وقتي سخن مي گويد راست بگويد و هنگامي که حکم مي راند عدالت ورزد و آن هنگام که وعده مي دهد وفا کند. به درستي که خداي تعالي لباسي و غذايي را حرام نکرده است. پس اين آيه را تلاوت فرمود: قل من حرم زينة الله التي أخرج لعباده والطيبات من الرزق. (كشف الغمةج3ص 103)
حلول و اتحاد:
اولين صوفي که در منابع روايي اماميه سخن از اعتقاد او به حلول و اتحاد آمده، حسين بن منصور حلاج است. افرادي از غلات شيعه چون علي بن هلال کوفي و ابن أبي العزافر شلمغاني را نيز که معتقد به اين عقيده شنيع بوده اند، بايد متأثر از حلاج دانست. چنانچه در بعضي متون به آن اشاره شده است .
و اما در کلمات عالمان اماميه قرون بعدي از همه بيشتر در آثار علامه حلي مي توان نسبت دادن اين عقيده به صوفيه را ديد. ايشان در رساله سعديه مي نويسد:
مسأله دوم در اينکه خداي تعالي نه در چيزي حلول مي کند و نه با چيزي متحد مي گردد و اين عقيده تمام فرق مسلمين است مگر آنچه که خواجه نصيرالدين قدس الله روحه از صوفيه نقل کرده که ايشان بر اين عقيده اند که خداوند تعالي در بدنهاي عارفان حلول کرده و با ايشان متحد مي گردد! و اين عقيده سخيف و باطلي است چرا که ضرورت عقلي به بطلان اتحاد حکم مي کند زيرا معقول نيست که دو چيز يک چيز گردند بدون مخلوط شدن و انفعال و زيادي در مقدار و کميت. و حلول نيز در مورد خداي تعالي غيرمعقول است چرا که ذاتي که بنفسه مجرد است ممکن نيست در ماديات و غيرماديات حلول کند. چرا که حلول کننده نيازمند به محل است و هر نيازمندي ممکنالوجود است و خداوند واجبالوجود است و ممکنالوجود نيست پس خداوند حلول کننده نيست. (الرسالة السعدية ص 35)
همچنين در نهج الحق مي نويسد:
و صوفيه حلول در بدنهاي عارفان را بر خداوند روا دانستهاند تعالي الله عن ذلک علوا کبيرا. پس به اين مشايخي که مخالفان ما به قبورشان تبرک مي جويند بنگريد که چه اعتقادي درباره پروردگارشان دارند يکبار حلول را روا مي دانند و بار ديگر اتحاد را…(نهج الحق وكشف الصدق ص 58)
در کتاب«النافع يوم العشر في شرح الباب الحادي عشر» عقيده اتحاد را علاوه بر صوفيه به بعضي مسيحيان و همچنين فرقه نصيريه [از فرق غلات شيعه] نيز نسبت مي دهد. (النافع يوم الحشر في شرح الباب الحادى عشر ص 53)
وحدت وجود:
علامه حلي در نهج الحق بعد از مطرح کردن عقيده باطل صوفيان درباره اتحاد عبارتي دارند درباره عقيده ايشان به وحدت وجود و موجود: بعضي از صوفيه حکم کرده اند به اتحاد خداي تعالي با بدنهاي عارفان تا جايي که بعضيشان گفتهاند: خدا، نفس وجود است و هر موجودي خداي تعالي است! و اين عين کفر و الحاد است. و سپاس خدايي را که ما را به پيروي اهل بيت فضيلت داد و از اين عقايد باطل دور ساخت. (نهج الحق وكشف الصدق ص 57)
ترک عبادت:
علامه حلي در کتاب نهج الحق مشاهده عيني خود را از گروهي از صوفيه زمانش چنين گزارش نموده است:
گروهي از صوفيه را نزد قبر مولايمان حسين عليه السلام مشاهده کردم که نماز مغرب را خواندند إلا يکي از ايشان که نشسته بود و نماز نميخواند سپس بعد از ساعتي نماز عشاء خواندند ولي آن شخص نخواند. پس من از بعضي ايشان راجع به ترک نماز آن شخص پرسيدم که او پاسخ داد: او چه نيازي به نماز دارد در حالي که واصل شده است! آيا بعد از وصل جايز است بين خود و خدا حجابي قرار دهد؟ من گفتم: نه!. پس او گفت نماز حجابي است بين بنده و پروردگار! (نهج الحق وكشف الصدق ص 58)
همچنين علامه در کتاب الفين تعريفي از ايمان را به طائفهاي از صوفيه نسبت مي دهد که بيارتباط به مسأله ترک عبادت نيست. (كتاب الألفين ص 330)
تصفيه خاطر، راه کسب معرفت:
ابن ميثم بحراني ـ شارح نهجالبلاغه ـ بعد از اثبات وجوب کسب معرفت مي نويسد:
بعضي راهاي ديگري براي کسب معرفت قائل شده اند :…منها تصفية الخاطر كما يقوله بعض المتصوفة…(قواعد المرام في علم الكلام ص 29)
رقص و غنا:
علامه حلي بعد از طرح مسأله حلول و عقيده صوفيه در اين خصوص مي نويسد:
فانظروا إلى هؤلاء المشايخ الذين يتبركون بمشاهدهم: كيف اعتقادهم في ربهم ؟ وتجويزهم تارة الحلول، وأخرى الاتحاد، وعبادتهم الرقص، والتصفيق، والغناء. وقد عاب الله تعالى على الجاهلية الكفار في ذلك ، فقال عز من قائل: ” وما كان صلاتهم عند البيت إلا مكاء و تصدية” وأي غافل أبلغ من تغفل من يتبرك بمن يتعبد الله بما عاب به الكفار ؟ ” فإنها لا تعمى الأبصار و لكن تعمى القلوب التي في الصدور. (نهج الحق وكشف الصدق ص 58)
به این پیرانی که به قبرهای آنها تبرک می جویند، بنگرید که عقیده شان در باره خدایشان چیست؟ گاهی سخن از حلول (ذات خداوند در پیکر خود) می گویند و گاه از اتحاد (خداوند با خود). عبادتشان رقص و کف زدن و موسیقی است که خداوند این امور را بر کفار جاهلیت عیب گرفته و فرموده است: “نماز آنان در پیشگاه کعبه جز سوت کشیدن و کف زدن نبود”. پس چه کسی غافلتر از کسی است که به کسانی تبرک می جوید که عبادتشان چون عبادت کفار جاهلی است. بله چشمها کور نمی شود اما دلها که در سینه ها جای دارند کور می شوند.
قبل از او ابوالفتح کراجکي شاگرد شيخ مفيد خاطرهاي از حضورش در يکي از مجالس صوفيه بيان مي کند که نشان مي دهد حداقل در قرن پنجم اين کارها در بين ايشان مرسوم بوده است:
روزي مجبور به حضور در ميان جمعي از متصوفان شدم. هنگامي مجلسشان آماده شد شروع کردند به غناء و رقص که از عادتهاي ايشان است. پس من از ايشان کناره گرفتم و به گوشهاي رفتم که مردي از اهل فضل و ديانت نيز به آنجا نزد من آمد و ما شروع کرديم به مذمت صوفيه در بدي اعمالشان و در فساد نياتشان در آنچه که تأويل مي کنند و آن دردهايي که به واسطه رقص بر خود وارد مي نمايند…تا پايان قصه (كنز الفوائد ص 222)
3- مذمت سران تصوف در روايات معصومين علیهم السلام و تاليفات عالمان و بزرگان متقدم شيعه:
1- روایات نقد حسن بن أبي الحسن بصري شامل :
الف- عدم اعتقاد به امامت اهل بيت علیهم السلام
برای مشاهده روایات مربوطه به مصادر ذیل رجوع کنید:
الكافي ج 2 ص 222
دعائم الإسلام ج 1 ص 14
شرح الأخبارج 1 ص 101
المحاسن ج 1 ص 144
دعائم الإسلام ج 1 ص 70
كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد ص 517
ب- عدم اعتقاد حسن بصري به تقيه
ر ک به : بصائر الدرجات ص 29
ج- اعتقاد حسن بصري به تفويض
برای مشاهده روایات مربوطه به مصادر ذیل رجوع کنید:
الاحتجاج ج 2 ص 62
تحف العقول ص 231
الکافي ج4 ص197
تهذيب المقال في تنقيح كتاب رجال النجاشي ج 2 ص 367
د- عقايد انحرافی دیگر حسن بصري
ر ک به : الكافي ج 5ص 113
ه- تعامل و برخوردهاي نامناسب حسن بصري با ائمه عليهم السلام
برای مشاهده روایات مربوطه به مصادر ذیل رجوع کنید:
الاحتجاج ج 1 ص 250
الاحتجاج ج 1 ص 251
الامالي للشِخ المفيد ص 29 و الخصال ص 457
بحار الأنوار ج 41 ص 302
الأمالي للشيخ المفيد ص 118
الخصال ص 29
الاحتجاج ج 2 ص 43
المحاسن ج 1 ص 9
قرب الاسناد ص 2
2- روایات نقد سفيان ثوري شامل :
الف – عدم اعتقاد سفيان به امامت اهل بيت علیهم السلام
برای مشاهده روایات مربوطه به مصادر ذیل رجوع کنید:
الكافي ج 1 ص 403
الكافي ج 1 ص 392
خلاصة الاقوال ص 356
ب- دروغ بستن سفيان ثوري به اهل بيت علیهم السلام
ر ک به : اختيار معرفة الرجال ج 2 ص 692
ج- تبليغ زهد افراطي و رياکاري سفيان ثوري
ر ک به : الكافي ج 6 ص 442
د- اعتراضات سفيان ثوري به امام معصوم
برای مشاهده روایات مربوطه به مصادر ذیل رجوع کنید:
الأصول الستة عشر ص 167
التوحيد ص 179
التعجب ص 150
3- نقد حسين بن منصور حلاج شامل:
الف- لعن حلاج توسط حضرت صاحب الامر علیه السلام و نائب ایشان
شيخ طبرسي در احتجاج ضمن معرفي احمد بن هلال کرخي به عنوان يکي از غلات و منکران بابيت محمد بن عثمان مي نويسد:
از جانب حضرت صاحب الامر توقيعي در لعن و برائت از او صادر شد. و همچنين بودند کساني چون محمدبن علي بن بلال، حسين بن منصور حلاج و محمدبن علي شلمغاني که توقيع از جانب حضرت در لعن و برائت از ايشان صادر شد.(الاحتجاج ج 2 ص 289)
شيخ بزرگوار ابوالقاسم بن روح، وکيل امام زمان عليه السلام نيز درباره ادعاهاي شلمغاني که سخنان غلوآميز خود را اسرار مي ناميده و براي آنها باطني عظيم ادعا مي کرده مي گويد:
اين مرد ملعون با اين ادعا، سخنان خود را براي اين مردم دلنشين مي سازد تا قلبهاي ايشان براي پذيرش ادعاي بعدي او يعني حلول خدا در او و اتحادش با خدا آماده گردد و به قول حلاج که لعنت خدا بر او باد منجر شود. (الغيبة للشيخ الطوسي ص 405)
ب- دیدگاه علمای متقدم شیعه درباره حلاج
شيخ مفيد در تصحيح اعتقادات الاماميه مي نويسد:
حلاجيه گروهي از اصحاب تصوف هستد که قائل به اباجيگري و نيز معتقد به حلول مي باشند. حلاج، ادعاي تشيع مي کرد هر چند ظاهر امرش همان تصوف بود. اينها گروهي ملحد و زنديق هستند که براي برخورداري از حمايت هر فرقه اي، به دروغ ادعاي اعتقاد به دين آن فرقه را مي نمايند. حلاجيه براي حلاج مدعي مطالب باطلي هستند و در اين ادعاها همچون مجوس هستند که براي زردشت ادعاي معجزات مي کنند يا همچون نصاري که براي راهبانشان ادعاي آيات و بينات مي نمايند. و البته مجوس و نصاري در عمل به عبادات از اينان بهترند و اينان در عمل به شرائع از مجوس و نصاري بدترند! (تصحيح اعتقادات الإمامية ص 134)
مرحوم شيخ صدوق نيز حلاجيه را چنين معرفي مي نمايد:
علامت غاليان حلاجي ادعاي آنها به تجلي (خداوند بر آنها) مي باشد که اين تجلي از عبادت حاصل مي شود با اينکه مذهب ايشان ترک نماز و جميع واجبات است!. همچنين آنها مدعي داشتن معرفت به اسماء عظماي خداوندند و اينکه خداوند در ايشان منطبع مي شود (حلول مي کند). و نيز مي گويند اگر «ولي» خالص شود و معتقد به مذهب ايشان باشد از تمام انبياء برتر است. و از ديگر نشانه هاي آنها ادعاي علم کيمياست با اينکه جز دغل بازي چيزي از آن نمي دانند!. (الاعتقادات في دين الإمامية ص 101)
نيز جمعى از دانشمندان از حسين بن على بن بابويه قمى (برادر شيخ صدوق) نقل كردهاند كه وى گفت: پسر حلاج به قم آمد و نامهاى به خويشان ابو الحسن(علي بن بابويه) نوشت و آنها و ابو الحسن را به سوى خود دعوت نمود و مي گفت: من فرستاده امام زمان و وكيل او هستم. چون نامه او به دست پدرم (على بن بابويه) رسيد، آن را پاره كرد و به آورنده نامه فرمود: چه چيز تو را به نادانى واداشته است؟ آورنده نامه- كه گمان مي كنم، گفت: پسر عمه يا پسر عموى حلاج هستم- به پدرم گفت: حلاج نامهاى به ما نوشته و ما را دعوت كرده است، چرا نامه او را پاره كردى؟ حضار به وى خنديدند و او را مسخره كردند.
سپس پدرم برخاست و در حالى كه جماعتى از اصحاب و غلامانش همراه او بودند، به حجره تجارت خود رفت. موقعى كه به در خانهاى رسيد كه حجرهاش در آنجا واقع بود، كسانى كه آن جا نشسته بودند، به احترامش برخاستند، فقط يكنفر كه پدرم او را نمي شناخت از جا برنخاست. موقعى كه پدرم در حجره نشست و دفتر حساب و قلم و دوات خود را چنان كه معمول تجار است درآورد، رو كرد به جانب شخصى كه حاضر بود و پرسيد: اين مرد ناشناس كيست؟ آن شخص هم جواب پدرم را گفت. مرد ناشناس كه شنيد از هويت وى سؤال مي كند، برخاست و نزد پدرم آمد و گفت با اينكه من حاضر هستم احوال مرا از ديگرى مي پرسى؟.
پدرم فرمود: اى مرد! احترام تو را نگاه داشتم و تو را بزرگ شمردم و از خودت نپرسيدم. گفت: وقتى تو نامه مرا پاره مي كردى من مي ديدم.
پدرم فرمود: تو پسر حلاج هستى؟ خدا ترا لعنت كند، ادعاى اظهار معجزه مي كنى؟ سپس پدرم به غلام خود گفت: دست و پايش را بگير و از خانه بيرون كن! و از آن روز ديگر او را در قم نديديم. (الغيبة للطوسي ص 401)
در انتها یادآور می شویم که با بررسی بیشتر منابع متقدم شیعی، می توان نمونه های بیشتری را در نقد تصوف استخراج نمود که مجال بیشتری را می طلبد.