فهرست
زندگینامه و بیوگرافی
ابومحمد محییالدین عبدالقادر گیلانی (یا جیلانی[1])، صوفی و شاعر ایرانی و بنیانگذار طریقت قادریه، در سال ۴۷۱ قمری (۱۰۷۸ میلادی) در روستای نیف از نواحی صومعهسرای گیلان زاده شد.[2] پدرش موسی جنگیدوست و مادرش فاطمه امالخیر، دختر عارف نامدار سید ابوعبدالله صومعهای بود. وی با القاب متعددی چون «محییالدین»، «غوثالاعظم» و «دستگیر»[3] شناخته میشود[4] و در سال ۵۶۱ قمری (۱۱۶۶ میلادی) در بغداد درگذشت.[5]
نسب سیادت
پیروان گیلانی، نسب پدری او را به امام حسن مثنی و نسب مادریاش را به امام جعفر صادق(علیه السلام) منسوب میدانند[6]؛ با این حال، نسبشناسان برجسته این ادعا را مردود شمردهاند. پژوهشگرانی همچون «ابن میمون نسّابه» ضمن تأیید ایرانیبودن گیلانی، تلاش فرزندان او برای جعل سیادت را بیپایه ارزیابی کردهاند.[7]
هجرت و تحصیل
گیلانی در جوانی برای تحصیل علوم دینی رهسپار بغداد شد. در آنجا ادبیات عرب را نزد ابوزکریا تبریزی آموخت و در علم حدیث از ۱۶ استاد بهره برد. وی فقه چهار مذهب اهل سنت (حنفی، شافعی، مالکی و حنبلی) را نیز از پنج فقیه برجسته فراگرفت.[8]
گرایش به تصوف
در ۵۵ سالگی و پس از دیدار با حماد بن مسلم دُبّاس ــ درویشی بیسواد اما پرنفوذ در میان صوفیه بغداد ــ[9] به تصوف گرایش یافت و از قاضی ابوسعید مبارک مُخرَمی، رئیس حنابله بغداد، خرقهٔ طریقت دریافت کرد.[10] گفتهاند که او سالیانی در خرابههای ایوان کسری به ریاضت گذراند تا سرانجام مدعی الهام و مأموریت برای ارشاد مردم شد.[11]
مشایخ و اقطاب
دو استاد اصلی طریقت او حماد دُبّاس و ابوسعید مخزومی بودند. سلسلهٔ طریقت قادریه از طریق مخزومی به جنید و معروف کرخی (یا ابوبکر شبلی) منتهی میشود. با گذر زمان، شهرت عبدالقادر چنان فزونی یافت که کل این سلسله به نام او شناخته شد.[12]
فرزندان و شاگردان
از نسل گیلانی شاخههای مختلف قادریه در جهان اسلام گسترش یافت. برخی از فرزندان و نوادگان او ــ از جمله نصر بن ابیبکر ــ در جهت اثبات سیادت وی کوشش فراوان کردند، اما این ادعا از سوی محققان بیاعتبار شمرده شد.[13]
آثار
آثار منسوب به گیلانی عبارتاند از: الفتح الربانی، الغنیة لطالبي طريق الحق، جلاء الخاطر و سر الأسرار. اصالت انتساب برخی از این آثار، بهویژه چهار رساله، از سوی محققان معاصر مورد تردید قرار گرفته است. [14]
جایگاه در میان صوفیان
در میان صوفیان، عبدالقادر گیلانی جایگاه ویژهای دارد و با اوصاف اغراقآمیزی چون «شمسِ بلا افل» و «قطبالاقطاب» توصیف میشود. به تعبیر زرینکوب، حجم افسانهها و کرامات منسوب به او، شناخت چهرهٔ تاریخی و واقعی وی را دشوار ساخته است.[15]
تفکرات و اندیشه های عبدالقادر گیلانی
موضعگیریهای عقیدتی و سیاسی
گیلانی در اصول کلامی بر مبنای مکتب اشعری[16] و در فروع فقهی، بیشتر متأثر از مکتب حنبلی[17] بود و وفاداری به مذاهب اهل سنت را پیششرط ورود به تصوف میدانست.[18] با وجود آنکه این ویژگی او موجب تحسین عالمانی چون ابنتیمیه شد[19]، اما در مقابل، مواضع خصمانهای نسبت به مکتب تشیع اتخاذ کرد. وی شیعیان امامیه را در کنار فرقههایی چون مرجئه و قدریه از «اهل بدعت» میدانست[20] و مشروعیت سیاسی و دینی خلفای اموی و عباسی را مفروض میگرفت[21]؛ دیدگاهی که آشکارا در تضاد با اعتقاد امامیه به انحصار امامت در خاندان امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) است.
او حتی در مسئلهٔ عاشورا نیز با رویکردی وارونه از سنت شیعی، این روز را «یوم سرور» دانسته و روزهداری در آن را مستحب میشمرد[22]؛ موضعی که به روشنی بیانگر گسست معرفتی او و فاصله عمیق فکریاش از گفتمان اهلبیت است.
گیلانی ضمن تشبیه شیعه به یهود و با وارد ساختن اتهاماتی واهی چون تحریف قرآن، مخالفت خود با تشیع و مبانی آن را آشکار می سازد.
برای مطالعه بیشتر درباره رویکرد عبدالقادر نسبت به شیعه و همچنین علاقه وافر ابن تیمیه به عبدالقادر گیلانی رک به:
عبدالقادر گیلانی و شیعه – رویکرد بنیانگذار قادریه نسبت به شیعیان
معرفتشناسی انحصارگرایانه و طرد علوم رسمی
گیلانی، دانش نظری و علوم مکتوب را بیاعتبار میدانست و معتقد بود که علم حقیقی تنها از طریق «حال» و «کشف باطنی» حاصل میشود.[23] از نگاه او، عارف کامل پس از طی مراحل سلوک، به طور مستقیم با روح پیامبر(صلی الله علیه و آله) ارتباط مییابد و الهامات خود را از آن طریق دریافت میکند.[24] گزارشهایی از دستور او برای نابودی برخی کتابها در منابع آمده که گواهی بر رویکرد منحط و ضدعقلگرایانه و ضد علم وی است.[25] چنین نگرشی، هرچند در میان صوفیه رواج داشت، اما در گیلانی به اوج انحصار معرفتی میرسد.
اعتقاد به تجسیم و رؤیت خداوند
در مباحث توحیدی، گیلانی در زمرهٔ کسانی قرار دارد که به تجسیم و رؤیت خداوند قائلاند. او در الفتح الربانی تصریح میکند که خداوند در دنیا با «چشم دل» و در آخرت با «چشم سر» دیده میشود.[26] این دیدگاه، دقیقا خلاف مبانی تنزیهی معارف تشیع امامی است و از قرائتی جسمانگارانه از ذات الهی حکایت دارد؛ هرچند او خود را از غالیان در تجسیم متمایز میساخت[27] اما همین نگره وی به مسئله تجسیم حاکی از انحراف فکری و گرفتاری وی در کج راه های اعتقادی و فاصله عمیق او با مبانی تشیع است.
فناء فی الله
«فناء فی الله» در اصطلاح عبدالقادر گیلانی به معنای محو شدن صفات و ویژگیهای انسانی و آراسته شدن به صفات الهی است؛[28] امری که بهزعم او نتیجهٔ نهایی سیر سلوک و تحقق «وحدت شهود» در نفس سالک است.
گیلانی در تبیین مراتب فنا، تقسیمبندی خاصی ارائه میکند: نخست، «فنای از خلق» که به اذن الهی صورت میگیرد؛ دوم، «فنای از هوى» که به امر الهی محقق میشود؛ و در نهایت، «فنای از اراده» که به فعل خداوند تحقق مییابد.[29] این مراتب، در واقع تبیینی از فرایند تدریجی رهایی انسان از وابستگیهای بشری و وصول به مقام فناء تام در ذات الهیاند.
اسماء و انوار الهی
گیلانی در آثار خود، نظامی رمزی و باطنی از «اسماء الهی» ارائه میکند. او هفت نام اصلی و شش نام فرعی از نامهای خداوند را برمیشمرد و برای هر یک عدد، رنگ، مرتبهٔ وجودی و ذکر ویژهای تعیین مینماید. این اسماء سیزدهگانه در دستگاه فکری وی جایگاهی مرکزی دارند، بهگونهای که سالک باید هر اسم را به تعداد حروف ابجد آن تکرار کند تا به «نور خاص» آن اسم نائل شود و خود را مظهر معنای آن اسم الهی ببیند.[30]
ارتباط دادن این اسماء با «علوم غریبه» و «علم جَفر» در آثار گیلانی، نشان از آمیختگی عرفان او با سحر و طلسمات دارد که در عرفانهای بعدی، بهویژه در طریقت قادریه، تأثیر چشمگیری گذاشت. باطل بودن دست یازیدن به سحر و جادو و اینگونه اعمال شیطانی برای نیل به قدرت های نفسانی نیز نیازی به توضیح و شرح خاصی ندارد.
ولایت و امامت
عبدالقادر گیلانی، «ولایت» را عالیترین مرتبهٔ سیر عرفانی میدانست و بر این باور بود که در هر عصر، «ولی کامل» واحدی
وجود دارد که تمامی انسانها تحت ولایت و هدایت او قرار دارند.[31]
او برای ولی کامل ویژگیهایی چون علم غیب، عصمت، و تسلط بر ذرات عالم برمیشمرد و خود را نهتنها «قطب»، بلکه «قطبالاقطاب» میخواند که «قدمش بر گردن همهٔ اولیا» است.[32] این تعبیر، در ادبیات صوفیانهٔ پس از او، به یکی از ارکان نظریهٔ «ولایت مطلقهٔ قطب» تبدیل شد.
بسیاری از صوفیان، بر پایهٔ همین تلقی، ولایت عبدالقادر را اصیل دانستهاند و ولایت سایر اقطاب را در حکم نیابت از او معرفی کردهاند.[33] بهگفتهٔ گیلانی، از عصر آدم تا قیامت، پیوند میان «شیخ و مرید» همواره برقرار است[34] و رستگاری تنها در گرو ارادت به مرشد و تبعیت از اوست.[35]
وی اطاعت از مرشد را حتی در صورت مشاهدهٔ رفتار ظاهراً مخالف با شرع نیز لازم میشمرد[36] و برای مریدان خود وعده میداد که با پذیرش ولایت او، بدون حساب وارد بهشت میشوند[37]؛ چنانکه معتقد بود فیض او تا هفت نسل از پیروانش امتداد مییابد و میتواند زشتیهای آنان را در شرق و غرب عالم بپوشاند.[38]
ناگفته مشخص است که سران صوفیه عملا مقامات امامان معصوم علیهم السلام را برای خود قائل شده و در صدد تصرف جایگاه ایشان هستند.
جبر
گیلانی در مباحث الهیاتی، آشکارا به آموزهٔ جبر گرایش دارد.[39] او بر مبنای نظریهٔ «کسب افعال» در مکتب اشعری، فاعلیت حقیقی را منحصر در خداوند میداند و ارادهٔ انسان را صرفاً ابزار تحقق قضا و قدر الهی تلقی میکند.[40]
بر همین اساس، وی ابلیس را در سرپیچی از فرمان الهی برای سجده بر آدم، «مجبور و معذور» میشمرد و همانند برخی از
صوفیه، دیدگاه تقدیس ابلیس را میپذیرد.[41]
در همین چارچوب، دعا و نیایش را در تغییر مقدرات بیاثر میداند و بدینسان، به نوعی «جبرگرایی مطلق» میرسد که با اصل مسئولیت اخلاقی انسان تعارض دارد.[42]
شریعت، طریقت، معرفت
گیلانی میان سه سطح از معرفت دینی تمایز میگذارد: شریعت (ظاهر)، طریقت (باطن شریعت) و معرفت (باطن طریقت).[43] از نگاه او، علوم ظاهری برای عموم مردم است، اما اهل حقیقت باید به باطن آنها راه یابند. بر اساس همین مبنا، وی عبادت پس از وصول به حقیقت را «شرک» میداند؛[44] زیرا از نظر او، عارف در مقام فنا، دیگر مخاطب تکلیف نیست و همهٔ افعال او به فعل الهی بازمیگردد.
این تلقی، رابطه دقیقی میان عرفان وحدتشهودی و اباحیگری صوفیانه ترسیم میکند که در آثار بعدی قادریان نیز بهوضوح مشاهده میشود.
شطح و طامات
عبدالقادر گیلانی در آثارش جملات شطحآمیز فراوانی دارد که بیانگر نوعی خودستایی و غلوّ عرفانی است.[45] او خود را «شیخ و مقتدای جنّ و انس و ملائکه» میخواند[46] و خویش را «نایب رسولالله(صلی الله علیه و آله)» میداند که در همهٔ مقامات، همان مسیر پیامبر را طی کرده است.[47]
گیلانی مدعی است هر کس به او توسل کند، حاجتش برآورده میشود و حتی پیامبران نیز در گرفتاریها به او متوسل میشوند.[48] او خود را «مکمل اعمال خلایق» و «مالک بهشت» معرفی میکند که مردمان را رعایای خویش میبیند.[49]
در منابع صوفیانه، ریاضتها و کرامات غالیانهٔ متعددی از او نقل شده است؛ مانند نخوردن شیر مادر در ایام رمضان،[50] نماز صبح با وضوی شام بهمدت چهل سال، یا زنده کردن مردگان.[51]
چنین نقلهایی بیش از آنکه مستند تاریخی باشند، بازتاب فرهنگ افسانهپردازی در تصوف قرون وسطیاند که در آن، کرامت جایگزین علم و عقلانیت میشد.
ذکر جلی و سماع
گیلانی برای «ذکر جلی» ــ یعنی ذکر با صدای بلند و شورانگیز ــ اهمیت ویژهای قائل بود و آن را بر ذکر خفی ترجیح میداد.[52] او تأکید میکرد که مرید حق ندارد هر ذکری را خودسرانه بر زبان آورد، بلکه ذکر باید به تلقین شیخ انجام شود. حتی پذیرش اسلام و توحید را نیز منوط به تلقین باطنی ذکر از سوی مرشد میدانست.[53]
گیلانی همچنین در الغنیه فصلی مستقل با عنوان «آداب فقرا در سماع» نگاشته و سماع یا رقص صوفیانه را ابزاری برای «تجلی احوال روحانی» دانسته است.[54] این نوع نگرش، بعدها در سلسلههای صوفیانهٔ متأخر به شاخصهای آیینی بدل شد.
اغراق و افسانهسرایی در کرامات
زندگی و شخصیت گیلانی در هالهای از کرامات و افسانههای غالیانه پوشیده شده است.[55] همانگونه که پیش تر اشاره شد، بسیاری از این روایات بهگونهای است که حتی دربارهٔ انبیا نیز نقل نشده است. خوانساری در روضات الجنات به همین نکته اشاره کرده و کرامات منسوب به او را «فراتر از حدّ عقل و نقل» دانسته است.[56]
برخی از مشهورترین این روایتها عبارتاند از:
- پرهیز از نوشیدن شیر مادر در روزهای ماه رمضان از زمان تولد[57]
- پرواز هنگام خطابه بر فراز منبر[58]
- و روایتِ بهغایت غلوآمیزِ مقابله با ملکالموت و بازگرداندن ارواح مردگان[59]
این گزارشها، از نگاه پژوهشگران تاریخ تصوف، نه نشانهٔ مقام معنوی، بلکه بازتاب فرهنگ کرامتتراشی و تقدسسازی مفرط در فضای صوفیانه است.
معذور دانستن معاویه و عایشه
گیلانی در الغنیه، آموزهٔ «عدالت صحابه» را یکی از اصول اعتقادی اسلام میخواند و معتقد است همهٔ صحابه، از جمله معاویه بن ابیسفیان، عادل و محترماند و نباید مورد نقد قرار گیرند. او معاویه را در کنار خلفای راشدین ذکر کرده و با تعبیر «رضیالله عنه» از او یاد میکند.[60]
در تبیین اختلاف میان معاویه و امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)، گیلانی میگوید آنچه رخ داد حاصل «اجتهاد شخصی» آنان بود و دیگران مجاز به داوری نیستند. این موضع، بازتاب کامل نظریهٔ اهل سنت در باب عدالت صحابه است و آشکارا با مبانی شیعی در ارزیابی تاریخی صحابه تعارض دارد.
شیرخواری عبدالقادر گیلانی از عایشه
در برخی متون منسوب به عبدالقادر گیلانی، خوابی از او نقل شده است که در آن خود را در دامان عایشه میبیند و از پستان او شیر مینوشد.[61]
درواقع، چنین گزارشی را باید در چارچوب ادبیات رمزی و ذوقی تصوف تفسیر کرد؛ بهگونهای که شیر نوشیدن از عایشه نمادی از بهرهگیری از سرچشمهٔ نخستین سنت اسلامی دانسته شود. با این حال، این روایت از منظر عقلانی و شرعی، آشکارا با اشکالات جدی روبهروست و نمیتوان آن را جز در زمرهٔ شطحیات و تخیلات صوفیانه ارزیابی کرد. اینگونه گزارشها بیش از آنکه حامل معناهای معرفتی باشند، بیانگر گرایشهای اغراقآمیز در تبیین رابطهٔ اولیا با میراث نبویاند.
هدایت حضرت ابوطالب(علیهالسلام)
گیلانی در تفسیر آیهٔ «إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ»[62] دیدگاهی مطابق با مکتب اهل سنت ارائه میکند. بهزعم او، پیامبر(صلی الله علیه و آله) خواستار هدایت عموی خود ابوطالب شد ولی توفیق نیافت، در حالیکه وحشی ــ قاتل حمزه ــ به هدایت نائل گشت!.[63]
این تفسیر، با مبانی اعتقادی امامیه تعارضی آشکار دارد؛ زیرا در منابع معتبر شیعی، ایمان ابوطالب از مسلمات تاریخی دانسته شده و از ایشان بهعنوان یکی از مؤمنان راستین و حامیان اصلی پیامبر معرفی شده است.
بر این اساس، رویکرد گیلانی در قبال حضرت ابوطالب علیه السلام، در واقع انعکاس مستقیم مبانی اهل سنت است و نمیتواند با شواهد روایی و تاریخی مورد تأکید امامیه سازگار باشد.
کلام پایانی
از منظر کلام امامیه، نظام فکری عبدالقادر گیلانی نمونهای بارز از التقاط میان تصوف ذوقی، اشعریت جبرگرا و سنت سیاسیِ مشروعیتبخش به خلافت غاصبانه است؛ نظامی که در آن، مرجعیت معرفت و هدایت از جایگاه امام معصوم به «شیخ صوفی» منتقل میشود و بدینسان، مفهوم ولایت الهی دچار تحریف ماهوی میگردد. گیلانی با ادعاهای غالیانه چون «قطبالاقطاب بودن»، «نایبالرسول» خواندن خود، و با نسبت دادن علم غیب و سلطه بر ذرات عالم به خویش، در حقیقت، در مسیر غصب جایگاه امامت معصوم حرکت کرده است. این دستگاه فکری نه تنها در بُعد نظری، انحراف از توحید و نبوت و امامت را در پی دارد، بلکه در عمل نیز موجب انجماد عقل دینی و تسلیم کورکورانهٔ مریدان در برابر مرشد میشود. او با تکیه بر جبر اشعری، انسان را از مسئولیت اخلاقی و فاعلیت ارادی تهی میسازد و حتی با تبرئه معاویه و عایشه و نسبتِ کفر به حضرت ابوطالب، عملاً در خدمت تثبیت قرائت اموی از تاریخ اسلام قرار میگیرد.
پانویس ها